ید الله خان بیگدلی برعلیه فرقه دمکرات اذربایجان(زنجان) قسمت دوم

 

 توضیحات: قسمت دوم


11 – اسم رضا قلیخان امیربحری که درادبیات وزبان محاوره ای محلی، مشهوربه {حسن جابر} ونامی اشنا برای اهالی خمسه می باشد، درمتن مقاله حیدرخان امیربحری درج گردیده بود که باتماس نوه حسن جابربانگارنده این سطور، توضیح دادند که نام اصلی حسن جابر (رضاقلیخان امیربحری) می باشد .


شرحی کوتاه درباره زندگینامه پرفرازونشیب رضا قلیخان امیربحری مشهور به *حسن جابر* : 


12 - امریکاییان نگران توسعه نفوذ کمونیستها در ایران بودند و بخاطر آن ارتش شاه را به خودرو، تانک، سلاحهای سنگین و مشاوران نظامی مجهز کردند. با توجه به حضور ارتش سرخ در آذربایجان و حمایت آنها از حکومت خودمختار فرقه، شاه امکان درگیری مسلحانه مستقیم نداشت. در نتیجه اقدام به راه اندازی شورشهای محلی در آذربایجان کرد. عشایر شاهسون ، مؤثرترین کانونی بود که توجه نیروهای شوروی و دولت خودمختار را به خود جلب کرد و فرماندهان و مأمورین امنیتی آنان، با انواع تدابیر و حتی تهدید به سراغ بزرگان طوایف شاهسون رفتند، اما از این مردان ، پاسخ منفی شنیدند. گرچه ، با حکمت و سیاست مدبرانه، تعدادی از متفقین شاهسون درزنجان واذربایجان به هواداری از دموکراتها برخاستند، اما بدنه و ستون فقرات عشایر مخالف اشغال کشورودولت محلی پیشه وری بودند .در زنجان به طایفه ذوالفقاری، در اطراف میاندوآب به قبایل افشار و در حومه اردبیل ـ مشگین به شاهسونها سلاح و پول هنگفتی جهت تضعیف حکومت فرقه ارسال شد. هفته‌های بعد، با تشکیل قشون چریکی ذوالفقاری و پیوستن خاندان‌های دیگر مانند خانبابا خان اوریادی، عزت‌بیگ اوریادی، فتح‌الله‌خان اوریادی، علیارخان سعیدی، یمین لشکر خان افشار(هدایت الله خان یمینی) که او نیز با دموکرات‌ها نبرد می‌کرد، روستاهای جنوب زنجان پایگاه، اصلی و سنگر دفاع زنجان در مقابل دموکرات‌ها بود.

تعلیمات نظامی و شیوه دفاع این قشون را ماموران اعزامی از طرف دولت مرکزی از جمله سروان بختیار، ستوان یکم سلامی، ستوان دوم اردلان، ستوان یکم اشرفی و ستوان یکم طباطبایی برعهده داشتند. از اظهارات آن عده از افراد ذوالفقاری که آن روزها را به چشم دیده‌اند چنین برمی‌آید که افراد وابسته به این گروه بیشتر از روستاهای قلتوق، شهرک نصیرآباد، خاتون‌کندی، گوجاقیه و بیت‌گنه به حمله و گریز اقدام می‌کردند، درحالی‌که فداییان بیشتر اوقات در روستاهای زرین‌آباد، دیچ، تله‌گرد و... به عملیات جنگی و سنگربندی و حمله مشغول بودند. بخاطر این بخش عظیمی از فدائیان داوطلب مسلح فرقه مدام درگیر شورشهای قبیله ای بودند.

13 - پس از اشغال پادگان‌هاي آذربايجان و اشغال زنجان از طرف دموكرات‌ها، آقاي محمود ذوالفقاري با برادران خود دردهات زنجان به جمع‌آوري نفرات پرداخت و خوانين محلي اوريادي و خوانين خمسه و خرقان، حسن خان اميرافشار و هدايت اله خان يميني و يداله خان بيگدلو (اسلحه‌دار باشي) و نصراله خان مقدم به آنها پيوستند. گروه چریکی ذوالفقاری مهمترین گروه چریکی درمیان دستجات عشایرشاهسون وابسته به دولت مرکزی بود که بعدن گروه چریکی زهتابفرد به فرماندهی سید مرتضی رنجبر وهوشنگ شقاقی (اهل میانه که پدرهردو نفربه عنوان زمینداربزرگ، ازسوی فرقه چیها، اعدام شده بودند)، باابواب جمعی 30 نفری خودبه ذوالفقاری پیوستند . اسامی برخی ازاین چریکهای تازه وصل شده به قرارذیل بود : ....... رئيس ستاد ارتش سرلشكر ارفع نيزچند افسرمربی،  سروان بختيار و سرهنگ نصرت‌الله بايندر و سرهنگ افشار طوس و ستوان‌ها 1 [ستوان يكم‌ها] سلامي و اردلان و اشرفي و طباطبايي وكيلي [را] با اسلحه و مهمات از راه همدان و بيجار به نزد عشاير نامبرده فوق فرستاد.

14 – هدایت الله خان یمینی افشار(یمین لشگر)، که املاک وسیع وی وخانواده اش توسط فرقه دموکرات مصادره گردید وتعدادی ازاقوامش بازداشت شدند . بعد از تشکیل فرقه ی دموکرات اذربایجان زنجان به مخالفت با انها برخاست و با تشکیل پایگاه مقاومت در مناطق کوهستانی به جنگ چریکی روی اورد و سواران خود را تربیت وتسلیح نمودوبا گرویدن به اردوی ذوالفاری، اماده ی رویارویی با فدائیان فرقه ی دموکرات شد. وی در اواخر عمر فرقه ی دموکرات با سواران خود وبه همراه دیگرگروههای مقاومت، مراکز و تشکیلات انها را درمناطق جنوبی شهرستان زنجان به تصرف در اورد و قبل از استقرار واحدهای ارتش، امنیت عمومی خودخواسته را برقرار نمود.


سایر گروه‌های چریکی عشایر که علیه دموکرات‌ها می‌جنگیدند عبارت بودند از :

 1- افراد یمینی در حدود 150 نفر در «آرپا دره» به سرپرستی هدایت‌الله یمینی
2- افراد یدالله‌خان بیگدلی قریب به 120 نفر از خان‌های قیدار معروف به اسلحه‌دار باشی
3- افراد افشار، کاظمی و طایفه کورانلو در منطقه تکاب و جنوب چهار اویماق
4- محمدحسن خان امیر افشا رکرسفی

5 – سلطان محمود خان ذوالفقاری - او در کمتر از شش ماه توانست جوانان و افراد رعیت روستاهای خود قلتوق، سیدآباد (سعید اباد) و بسیاری از آبادی‌های جنوب زنجان را جذب قشون خود کند. از شهر زنجان نیز نزدیک به 60 نفر به عضویت سپاه محمودخان درآمدند و روستاهای جنوب زنجان،  پایگاه اصلی و سنگر دفاع زنجان در مقابل دموکرات‌ها شد .

6 – غلامحسین خان بهادری انگورانی (اولادبهادرسلطان)

7 – ناصرخان صارمی (اینانلو)

(پهلوی اول، به خاطر انکه خودزمینداربزرگی شود، ملاکین زیادی راازسرراه خودبرداشت. شازده امام قلی میرزا، بازمانده از{ملک قاسم میرزا، حاکم اذربایجان وپسربیست وچهارم فتحعلی شاه قاجار} بزرگ مالک مراغه ومیاندواب ازجمله مالکیتی بودکه رضاشاه اورابااش مسموم کشت. اورا12فرزند بود که به مقابله با فرقه دموکرات برخاستند .... صولت السلطنه کورانلو ازفئودالهای مشهوراذربایجان چهاراویماق ازبلوک هشترود، متصل به افشار، که 2 تا 3 هزارتفنگچی وحدود100پارچه ابادی دراختیارداشت ومرکزحکومتش، قره اغاج بود که ایشان هم ازسوی رضاشاه به قتل رسید .... صولت السلطنه بامهین لشگر وخوانین افشار،  نسبت قوم وخویشی داشت ویکی ازپسرهای او داماد یمین لشگرخان افشار بود. باتشکیل حکومت ملی اذربایجان که منجربه مقاومت خانها وزمینداران بزرگ اذربایجان وخمسه ومصادمه انهابافدائیان گردید .... طایفه کورانلو ودرراس ان فرزندان صوات السلطنه کورانلودرچهاراویماق وهشترود، باتسلیح روستائیان ورعیتهای خود، به جنگ با فرقیون شتافتند و.....)


15 - محمدحسن خان امیرافشار(اول) (زادهٔ۱۲۲۰ خورشیدی در کرسف، درگذشت ۱۳۰۷ خورشیدی در نجف) معروف به جهانشاه خان امیرافشار، از تیره قاسملو ایل افشار و از مالکین بزرگ و فئودال‌های مقتدر زنجان وایران بود. املاک او بیشتر از املاک اسعد‌الدوله ذوالفقاری وسعت داشت. وی مردی عاقل و باهوش بود. غالب اوقات حکومت زنجان به وی محول می‌شد و او حکومت را به سرداراسعدالدوله ذوالفقاری تفویض می‌نمود. املاک او در دوران حیاتش پهنه وسیعی از گروس، خرقان قزوین،  زنجان، همدان، اردبیل و دیگر نقاط مجاور زنجان  را دربر می‏گرفت و در آن حدود حکومتی نیمه مستقل داشت و سال ها با اقتدار تمام در ولایت خمسه و مخصوصا منطقه قیدار و افشاروبیجار حکومت کرد. اوبا تکیه به سواران وتفنگ دارانش از فرامین دولت و حکام  محلی ودولتی همواره سرپیچی می‏نمود.


فرزندان :

1.    محمدعلی‏خان صارم‏السلطان، در زمان حیات جهانشاه‏خان درگذشت و دو پسر و چهار دختر داشت، پسرانش:

1.    محمدحسین‏خان امیرافشار، هفت فرزند داشت، از جمله :

1.    منوچهر امیرافشار، نمایندهٔ زنجان در دورهٔ 20 مجلس شورای ملی

2.    جهانشاه امیرافشار، نمایندهٔ زنجان در دورهٔ 24 مجلس شورای ملی

2.    محمدحسن‏خان امیرافشار، نمایندهٔ زنجان در ادوار 16 و 17 مجلس شورای ملی

2.    علی‏اصغرخان سردار فاتح

نوادگان جهانشاه‏خان امیرافشارکرسفی،  فامیل جهانشاهی، جهانشاهلو و افشار هستند.

 محمدحسنخان امیرافشار(دوم) پسر دوم محمدعلی خان صارم السلطان (امیرتومان) همچون پدربزرگش جهانشاه خان امیرافشار یکی از خوانین و ملاکین بزرگ و مقتدر زنجان بود و تمام حکمرانان و حاکمان از او حساب می بردند . از حوادث مهم دوران حکومت محمد حسن خان امیر افشار هجوم فرقه دموکرات و حزب توده به کرسف و روستاهای تابعه آن بود که بنابه گفته ریش سفیدان کرسف رعب و وحشت شدیدی را در مردم ایجاد کرده بود و محمدحسن خان و اطرافیانش نیز به روستاهای حوالی گروس (شهرستان بیجار) پناهنده شده بودند . درحکومت فرقه دمکرات درزنجان املاک وسیع ودهات سردارفاتح افشارکرسفی ومحمدحسن خان افشار ومحمدحسین خان افشارو حسنعلی خان افشار و .....مصادره شد، تا اینکه سرانجام با حمایت نیروهای دولتی و کمک عشایردولتخواه مرکزی و نیز سلطان محمود خان ذوالفقاری و.... نیروهای حزب توده در جنگ قوئی یا قویولارجنگی!!(یکی از روستاهای نزدیک گرماب قیدار)، دراردیبهشت 1325 ش شکست سختی خوردند و...... افشارها املاک خودرا بازستاندند!!

سید ابراهیم زنجانی در تاریخ زنجان علماء و دانشمندان می نویسد : "یکی از اهالی زنجان که در راه میهن و وطن از حیث مال و مادیات به جمیع اهالی خدمت کرده اند جوان رشید و باکفایت و باشهامت آقای محمد حسن خان افشاری فرزند سردار فاتح است. در ایام پیشه وری با معیت ذو الفقاریها با حزب توده و دمکرات و فرقه ها مبارزه کرده و از طرف اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه ایران ودریک مراسم رسمی درجه سرگردی افتخاری ارتش دست یافته است ." (محمدحسن خان امیرافشاردرسال1326ش درتبریز پیشاپیش ارتش خصوصی خود و ذوالفقاری درمراسم رژه به مناسبت روزنجات اذربایجان شرکت داشت. عکس امیرافشار)

محمد حسن خان امیرافشاربعد از چندسال شکست فرقه دمکرات زنجان، به عنوان نماینده مردم زنجان در دوره شانزدهم و هفدهم در مجلس شورای ملی انتخاب گردید. برادر او محمد حسین خان امیر افشار به دلیل اختلافی که بر سر املاک با پسر عموی خود حسنعلی خان(پسر میرزا علی اصغر خان سردار فاتح) پیدا کرده بود به قتل رسید. البته بنابه اظهارات بعضی از ریش سفیدان کرسف قتل او توسط میرزسالارخان برادر زن حسنعلی خان در کرسف اتفاق افتاده بود. بدستور وی مدرسه ای در کرسف دایر و جمعی از فرزندان رعیت در آن مدرسه مشغول تدریس گردیدند و مخارج مدرسه و حق الزحمه دبیران از جانب او تأمین می شد تا اینکه از نزدیکان محمدحسن خان به وی گوشزد کرده بود که تحصیل این افراد و بالا رفتن آگاهی آنان در آینده برای او خطر ساز خواهد شد، در نتیجه دیری نپایید که بعد از چهار سال این مدرسه منحل گردید.


16 - کرسف « Karasf پایتخت جهان شاه خان امیرافشارکرسفی »دهستان کرسف به مرکزیت کرسف (در فرهنگ معین آمده است: کرسف قصبه ای است در نزدیکی زنجان) با 28 آبادی یکی از دهستانهای بزرگ و پرجمعیت بخش مرکزی شهرستان خدابنده از توابع استان زنجان میباشد که در فاصله 14 کیلومتری شهر قیدار و 74 کیلومتری مرکز استان قرار دارد. که از طریق جاده آسفالته ارتباط آنها برقرار میباشد.  وجه تصمیه ی کرسف بنا به قولی "کهراسب" یعنی اسب حنایی رنگ میباشد. کرسف به دلیل داشتن آب فراوان و چشمه سارهای بزرگ و کوچک، زمینهای حاصلخیز، جنگلهای طبیعی سرسبز، باغهای پر از میوه و موقعیت خاص جغرافیایی همواره مورد توجه و محل سکونت انسانها در طول ادوار مختلف تاریخی بوده است. در قسمت شمالی کرسف ادامه رشته کوههای قیدار و در ضلع جنوبی آن جنگل وسیع و سرسبز قرار دارد. وسعت کرسف 5/8 کیلومتر مربع و دارای آب و هوای معتدل کوهستانی است. کرسف قیدار مرکز حکومت ولایت خمسه( زنجان) در قرون معاصر- امیر جهانشاهخان افشارکه نام اصلی اش محمدحسن خان می باشد (متولد1217 ه.ش) فرزند حسنعلی خان افشار (سردار فاتح اول) کرسفی بود. او علاوه بر مقام ایلخانی رتبه امیر تومانی (سرلشکری) داشت. وی بدلیل زیرکی فراوان و نبوغ خاص فکری بسیاری از قبایل و ایلات منطقه را تحت فرمان خود درآورده و کرسف (کرسف قصبه ای است در قسمت جنوب شرقی شهر زنجان و به فاصله چند کیلومتر از جایگاه قدیمی و تاریخی سهرورد قرار دارد.) را به دلیل داشتن موقعیت خاص جغرافیایی - استراتژیکی و ژئوپولتیکی بعنوان مرکز حکومت خود انتخاب کرد. امیر جهانشاهخان بعنوان یکی از بزرگترین فئودالهای تاریخ ایران از املاک گروس (شهرستان بیجار) گرفته تا ولایت خمسه (قزل اوزن، سجاسرود، خرارود، بزینه رود و زرینه رود) فرمان می راند. وی معروفترین چهره سیاسی استان زنجان در تاریخ قرون معاصر بشمار میرود. بنا به روایتهای مختلف او گنجنامه ای داشته است که بسیاری از گنجهای منطقه از جمله گنج مدفون شده در مقبره ارغون شاه ایلخانی را تصاحب نموده است.


17 - محمدحسن خان امیرافشار، نوه دختری امیر جهان‌شاه خان افشار، بزرگ‌ترین و پرقدرت‌ترین فئودال‌ خمسه در دوره قاجاریه و عوامل حکومت رضاخان بود. در نخستین ماه‌های تحرکات فرقه دموکرات در خمسه، «محمدحسن‌خان» از طرف ستاد ارتش، سلاح و تعلیمات لازمه را می‌گیرد و حتی محمدرضا پهلوی کتبا از وی می‌خواهد که در برابر قیام دموکرات‌ها از منطقه خمسه مسلحانه اقدام نماید و تاکید می‌کند: «یکی از پایه‌های سلطنت ایران همواره بر دوش خاندان تو بوده است».

وی ابتدا به دستور ستاد ارتش نسبت به دموکرات‌ها دم از دوستی و مصالحت می‌زند و در این میان، تعدادی اسلحه نیز نصیبش می‌شود !!! (مراجعه به گزینه ش 9) تا روزی که دستور صریح حمله و مقابله صادر می‌شود . وی و افرادش به سایر گروه‌های مقاومت می‌پیوندند و جنگ و گریز از روستاهای کرسف، قیدار و گرماب تا بیجار و همدان ادامه می‌ یابد . محمدحسن خان افشار هم بعد از سقوط دموکراتها درزنجان وایالت اذربایجان وچنگ اندازی دوباره به ثروت وزمینهای موروثی خود، مانند برادران ذوالفقاری مدال و درجه افتخاری گرفت و مسلسل به دوش و فشنگ به کمر در رژه‌های پیروزی در تهران وتبریز پیشگاه کاخ ‌نشینان شرکت کرد.


18 – ستادارتش ایران به ریاست سرلشگرارفع، جداازارسال سلاح وفشنگ به جبهه های جنگ برای استفاده پارتیزا نهای وابسته به رژیم شاهنشاهی، دررابطه بااعزام افرادداوطلب جنگ برعلیه یگانهای فدایی، فعالیت مستمرداشت.... اهالی فراری، تبعیدی ودربدرزنجان واذربایجان که فشارروحی زیادی راتحمل می کردندوبه نوعی نه راه پیش داشتند ونه راه پس، باهماهنگی با سید ضیاءالدین طباطبایی وتیمسارارفع درتهران، باگرفتن تفنگ وفشنگ به صورت محرمانه خودرا درهمدان به افشارطوس (به عنوان افسراعزامی مرکز، ظاهرا بدون سمت ارتشی درهمدان رابط چریکها با ارتش شاه بود . اودردولت دکترمحمدمصدق 32 – 1330ش به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد وازطرف مخالفین درمقام ریاست نظمیه مملکتی دزدیده شد وبه طرزفجیعی به قتل رسید) معرفی می کردند . برادراو سروان بازنشسته سلطان مرتضی خان افشارطوس، به عنوان افسرمربی با گروههای چریک همکاری نزدیک داشت . چریکهای داوطلب راماشینهای جیب ارتشی دررزن (مرزدولت خودمختاراذربایجان) پیاده می کرد .... ازطرف افسران ارتش به این افراد تاکید شده بود که : ارتباط ما وشما همینجا به پایان می رسد، اگرازسوی شهربانی چیهای دولت ایران دستگیر شدید به جرم قیام مسلحانه محکوم به مرگ هستید!! ومابا شما ارتباطی نداشته وازشما حمایت نخوهیم کرد!! به طورصریح به انها گفته می شود که این حرکت اعزام به جبهه بدون اطلاع احمد قوام وشخص شاه است تا چه برسد به اینکه اسیر فرقه چیها شوید!!! بیشترچریکهای داوطلب جنگ با سربازان حکومت خودمختاریت اذربایجان زنجان، ازخوانین ومالکین وارباب زاده هاورعایا ونوکران شخصی خانها وادمهای ملاکین متواری بودند!!

19 -   سپهبد تیمور بختیار- نظامی، سیاستمدار و بنیانگذار ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت سابق کشور) در سال 1293ش در شهر کرد بدنیا آمد. پدرش سردار معظم فتحعلی خان بختیاری از خوانین بزرگ بختیاری و نوة لطفعلی خان امیر مفخم ، از سران ایل بختیاری بود. وی تحصیلات ابتدایی خود را در اصفهان به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل به همراه پسر عمویش شاپور بختیار عازم لبنان شد . تیمور بختیار در سال 1312 به فرانسه رفت و در دانشگاه سن سیر در رسته سواره نظام به ادامه تحصیل پرداخت و توانست در سال 1315 با درجه ستوان دومی از دانشگاه سن سیر فارغ التحصیل شده و در همان سال وارد ارتش ایران شد. تیمور پس از مدتی برای ادامه خدمت به زاهدان منتقل شد. مقارن جنگ دوم جهانی وی به اصفهان منتقل شد و سپس در ۱۳۲۱ با درجه سروانی به تهران بازگشت و در ۱۳۲۵ ش. به فرماندهی یک هنگ رسید. وی در جریان جنگ دوم جهانی از جمله افرادی بود که علیه دولت فدرالیته پیشه وری در آذربایجان مبارزه کرد. ((در 1325 ش ، با درجة سرگردی به ارتش پیوست و در رویارویی با فرقة دمکرات به زنجان و آذربایجان رفت  و چندی عهده دار آموزش نظامی تفنگداران محلی تحت امر ذوالفقاریها در زنجان بود. تیموربختیارهمچنین، فرمانده جنگهای نامنظم و چریکی برای حمله به آذربایجان شد و توانست با کمک سواران ذوالفقاری ودیگرملاکین وزمینداران بزرگ، ولایت زنجان خمسه را از تصرف فدائیان فرقه دموکرات آذربایجان خارج سازد . گفته اند که یک بار نیروهای فرقة دمکرات درجبهه جنگ درجنوب خاوری زنجان دستگیرش کردند ولی او توانست با خواهش و تمنا آزاد شود !!. تیمور بختیار در واپسین حمله به نیروهای فرقة دمکرات در آذر 1325، به فرماندهی سرلشکر ابراهیم ضرابی ، در شکست دادن آن فرقه نقش داشت ، و در نتیجه به درجة سرهنگ دومی رسید . توضیح اینکه – درواپسین روزهای سقوط زنجان ازسوی فرقه دموکرات زنجان  در اذرماه1324 ش،  سروان تیموربختیاربه عنوان رئیس نظام وظیفه قرارگاه ژاندارمری زنجان انجام وظیفه می کرده است !!)) بختیار در 1326 ش وبعد از سقوط جمهوری خودمختار اذربایجان - زنجان،  وارد دانشگاه جنگ شد. در نخستین سالهای خدمتش ، بترتیب ، فرمانده دسته ، آجودان هنگ ، رئیس رکن چهارم ستاد لشکر، فرمانده سواران و در ۱۳۲۹  رئیس ستاد لشکر گارد شاهنشاهی بود . سرلشکر تیمور بختیار اولین رئیس ساواک در حکومت پهلوی و از شرکت کنندگان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. تیمور بختیار دیرتر در گروه نظامیانی بود که دکتر محمد مصدق را، محاکمه و محکوم به حبس کردند، و حکم اعدام برای زنده یاد دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه مصدق صادر کردند. وی همچنین بسیاری از افسران ارتش ایران را شکنجه کرد، برخی از اینان زیر شکنجه کشته شدند. تیمور بختیار در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در سرکوب طرفداران مصدق نقش فعالی ایفا کرد و دو روز پس از کودتا به فرماندهی لشکر ۲ زرهی رسید و روز پنجم دی ماه همان سال فرماندار نظامی تهران شد. تیمور بختیار در اول مهر ۱۳۳۵ به درجه سرلشکری رسید، سوم مهر همان سال معاون نخست وزیر و رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور شد و در ۱۳۳۸ به درجه سپهبدی ارتقاء یافت. وی در ۲۴ اسفند ۱۳۳۹ با انتصاب سرلشکر پاکروان به ریاست ساواک، برکنار شد و در اول مهر همان سال بازنشسته شد و در ششم بهمن آن سال ایران را ترک کرد.در همان سال دولت ایران پرونده سپهبد تیمور بختیار را به اتهام خیانت به میهن به دادرسی ارتش محول کرد و روزسی و یکم شهریور 1348 دادگاه عالی شماره یک دادرسی ارتش به پرونده وی رسیدگی و غیاباً بختیار را به اعدام محکوم نمود. سرانجام در 16 مرداد 1349 تیمور بختیار در شکارگاهی در منطقه دیاله در نزدیکی بغداد بوسیله نیروهای نفوذی ساواک که یکی ازانها ، از دوستان مورد اعتماد خود وی بود به ضرب گلوله از پای در آمد .

20 -  محمد قلیخان ذوالفقاری (ازفرماندهان جنگهای نامنظم چریکی درایام دولت خودمختار فرقه دمکرات اذربایجان - زنجان) ، فئودال بزرگ خمسه زنجان،  وكیل مجلس، سناتور، سفیركبیر، استاندار،  معروف به امیراسعد ومحمد اعظام السلطنه، فرزند علیقلیخان ذوالفقارى اعظام السلطنه از بطن خانم منورالدوله دختر ميرزاعلي خان وزيرافخم در 1281 در زنجان تولد یافت. قبل از تولد او پدرش در جواني درگذشت ٬سرپرستي او را عمويش سردار اسعدالدوله (پدرمحمود خان ذوالفقاری) عهده دار شد و منورالدوله را به عقد وازدواج خود درآورد.تحصیلات ابتدائى و متوسطه و زبان فرانسه را در زنجان فراگرفت. در نوجوانى پدرش او را به اروپا فرستاد و در رشته‏ى كشاورزى گرفت. پس از مراجعت به ایران از تخصص تحصیلى خویش در امر كشاورزى استفاده كرد و قسمتى از املاك وسیع پدرش را به سبك جدید كشاورزى درآورد. پس از شهریور 1320 كه افق سیاسى تغییر یافت و مجددا مالكین و اعیان شهرها به قدرت نشستند، محمد ذوالفقارى كاندیداى نمایندگى مجلس شد و در دوره‏ى چهاردهم از زنجان به وكالت مجلس شوراى ملى رسید. در ادوار بعدى یعنى دوره‏هاى پانزدهم، شانزدهم و هفدهم كرسى وكالت مجلس را براى خود حفظ كرد. در دوره‏ى هفدهم به دنبال استعفاى اجبارى دكتر سید حسن امامى از ریاست مجلس شوراى ملى برگزیدند. كاشانى شرط قبول این سمت را موكول به عدم حضور خود در مجلس و اداره‏ى جلسات نمود و قرار بر این شد كه جلسات مجلس را ثواب رئیس مجلس اداره كنند. در اخذ راى براى نواب رئیس، محمد ذوالفقارى به اتفاق آراء نایب رئیس اول و مهندس احمد رضوى با اكثریت نسبى نایب رئیس دوم شدند. وى در دوره‏ى هفدهم از همكارى و مساعدت با جبهه ملى دریغ نورزید و در تمام مراحل پشتیبان و موافق دكتر مصدق بود. به همین دلیل بعد از سال 1332 به مجلس راه نیافت و مدتى بدون شغل بود. پس از تحمل چند سال بیكارى، به استاندارى مازندران منصوب شد. چند سالى در مازندران بود كه به استاندارى اصفهان تغییر ماموریت یافت. از استاندارى اصفهان سفیركبیر ایران در افغانستان گردید.
ذوالفقارى در زمانى كه در اروپا مشغول تحصیل بود، با محمدظاهرشاه ولیعهد آن روز افغانستان در یك دانشكده تحصیل مى‏نمودند و بین آن دو دوستى و مودت زیادى بوده است به طورى كه پس از جدائى و فراغت از تحصیل، با یكدیگر مكاتبه داشته‏اند. در ایامى كه محمدظاهرشاه به ایران آمد، به پاس دوستى قدیم، تقاضا مى‏نماید كه دوست همكلاسى‏اش به سفارت دولت ایران در افغانستان تعیین گردد. این امر مورد قبول و اجابت قرار گرفت و ذوالفقارى به مدت چهار سال سفیر در كابل بود و غالبا در سفر و حضر با شاه مخلوع افغان به سر مى‏برد.
در سال 1342 سناتور انتصابى در آذربایجان شد. در دوره‏ى بعد همچنان مقام سناتورى را حفظ كرد. وفات وى در23 دیماه سال 1355 در سن 75 سالگى اتفاق افتاد.
محمد ذوالفقارى مردى آرام، مبادى آداب، كم‏حرف، خجول و دست‏ودل‏باز بود. به زندگى اشرافى خو گرفته بود. در تمام مقاماتى كه احراز مى‏كرد ازثروت بادآورده‏ى پدرش از بذل و بخشش دریغ نمى‏نمود. وى در جوانى با دختر میرزایحیى‏خان دیبا معروف به ناظم‏الدوله پیوند زناشوئى بست و صاحب فرزندان متعددى شد. همین پیوند زناشوئى با خانواده دیبا (فرح پهلوی)، قریب پانزده سال مشاغل او را تامین نمود.

 

محمودخان ذوالفقاری کیست؟



محمود ذوالفقاری کیست؟!



                                                                                                              فرج الله داودی




محمودخان ذوالفقاري:


سلطان محمودخان ذوالفقاري (اهالی خمسه بخاطراقتدارمحمودخان به اوسولطان می گفتند!!) فرزند ذکور و ارشد حسین قلیخان دوم ( سردار اسعدالدوله زنجانی) از بطن خانم منورالدوله دختر سلطان علي خان وزيرافخم در سال ١٢٨١ در زنجان پابه عرصه وجود نهاد. پس از طي دوران کودکي تحصيلات خود را آغاز نمود. زبان فرانسه را فراگرفت وسرانجام براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد و در رشته اقتصاد دانشنامه گرفت. و به ايران بازگشت و معاون پدر خود در اداره املاک وسيع زنجان شد ٬ محمودخان در مدت کوتاهي گل سرسبد خانواده گرديد. در تيراندازي و شکار و اسب سواري منحصر به فردشد و در حقيقت بار سنگين اداره امور رقبات سرداراسعدالدوله،  که ١٦٥ قريه بود ٬ به او محول گرديد و او در امري که به او محول مي شد مشير و مشار پدر بود. پس از شهريور و به هم ريختن اوضاع و احوال کشور و ظهور حزب توده و نفوذ آنها در روستاها مشکلاتي براي مالکان به وجود آمد مخصوصاً منطقه زنجان و خمسه بيش از ساير نقاط دچار هرج ومرج گرديد؛ ولي محمودخان ذوالفقاري توانست به کمک دولت مرکزی ورعیتهای تفنگدارو قشون خصوصی خود،  به منطقه آرامش دهد. پس از اشغال پادگان‌هاي آذربايجان و اشغال زنجان از طرف دموكرات‌ها، آقاي محمود ذوالفقاري با برادران خود دردهات زنجان به جمع‌آوري نفرات پرداخت .... سلطان محمودخان ذوالفقاری با افراد خود نیمه شب از خانه خود خارج گردید وراهی عمارت دوه لیک درخیابان فرمانداری فعلی زنجان، که محل نگهداری اسبان تیزرو واصیل بود شد و .... بیرون آمد و از جاده همایون همراه نوکران وادمهایش،  به روستای «سهرین» رفت. به‌دلیل تعقیب سربازان روسی وفدائیان حکومت خودمختارزنجان، فردای آن شب محمودخان خود را به روستای «خاتون‌کندی»  در جنوب زنجان رساند، و از آنجا شروع به تعرض برضد دموکراتها نمود. .


حسن نظری درخاطرات خودنوشته است :" ذوالفقاری پس ازفراراز زنجان روستای حبش درماهنشان را مرکزفرماندهی خود قرارداد وبه کمک تفنگداران وگماشتگانش روستاهای شکربولاق، قیتول، قره پوتا، منیان، علی اباد وقولتوق را برای یورشهای اینده به دست گرفت . با سقوط حبش ازسوی قوای کمیته محلی زنجان ودرشرایطی که افسران مربی ارتش شاهنشاهی اعزامی ازتهران، همراه انهابودند، به سوی گروس فرارنمود تاازهمدان، علاوه بردریافت کمکهای تازه، از آنجا شروع به یارگیری و تشکیل قوای مقاومت بکند ."


هفته‌های بعد، با تشکیل قشون چریکی ذوالفقاری و پیوستن خانهای دیگر مانند خانبابا خان اوریادی، عزت‌بیگ اوریادی، فتح‌الله‌خان اوریادی، علیارخان سعیدی، غلام حسینخان بهادری،  یمین لشکر خان افشار(هدایت الله خان یمینی) که او نیز با دموکرات‌ها نبرد می‌کرد، روستاهای جنوب زنجان پایگاه، اصلی و سنگر دفاع زنجان در مقابل دموکرات‌ها بود. درنیمه دوم زمستان 1324ش دسته های فدایی به نیروهای خان ذوالفقاری هجوم بردند وقولتوق، سعید اباد (بعدازچند دفعه دست به دست شدن) وخویین ظرف چند روزسقوط کرد . فرماندهی دموكرات‌ها را غلام يحيي و سروان مرتضوي و سرگرد حاتمي برعهده داشتند و از حيث اسلحه بر گروه مقاومت ذوالفقاری فايق بودند.


افراد ذوالفقاری به حلب عقب نشینی کردند ، ودرانجا چند فدایی دستگیرو ازسوی گروه ذوالفقاری اعدام شدند . چندی بعد حلب هم به اشغال سربازان محلی حکومت تازه بنیاد درامد .... جنگجویان 300نفره  محمود خان ذوالفقاری به سوی ینگی کند جامع السرا، حرکت کرده و درانجا موضع گرفتند (درروستای قره بلاغ یکی ازرهبران حزبی وازسرکردگان فدایی به نام یونس علی زاده مهاجرقفقازی به اسارت یاران ذوالفقاری درامد و تیرباران گردید) .... یک روزبعد ینگی کند هم ازادشد و 54 نفرازرعیتهای مسلح ذوالفقاری به اسارت فدائیان درامدند،  وافراد باقی مانده ذوالفقاری، با عبور ازقیزیل اوزن به سوی همدان  ودرحقیقت به اردوی مقاومت دیگر خوانین وزمینداران بزرگ مخالف فرقه دمکرات مستقردر قیدارو افشارو.... (خوانين محلي اوريادي و خوانين خمسه و خرقان، محمدحسنخان اميرافشار و هدايت اله خان يميني و يداله خان بيگدلو (اسلحه‌دار باشي) و نصراله خان مقدم به آنها پيوستند. رئيس ستاد ارتش سرلشكر ارفع نيز سروان بختيار و سرهنگ نصرت‌الله بايندر و سرهنگ افشار طوس و ستوان‌ها 1 [ستوان يكم‌ها] سلامي و اردلان و اشرفي و طباطبايي وكيلي [را] با اسلحه و مهمات از راه همدان و بيجار به نزد عشاير نامبرده فوق فرستاد. ) ملحق شدند .






سلطان محمود خان ذوالفقاری



گروههای چریکی دولتخواه مرکزی :


1- افراد یمینی در حدود 150 نفر در «آرپا دره» به سرپرستی هدایت‌الله یمینی
2- افراد یدالله‌خان بیگدلی قریب به 120 نفر از خان‌های قیدار معروف به اسلحه‌دار باشی
3- افراد افشار، کاظمی و کورانلو در منطقه تکاب و جنوب چهار اویماق
4- محمدحسن خان امیر افشا ر

5 – سلطان محمود خان ذوالفقاری - او در کمتر از شش ماه توانست جوانان و افراد رعیت روستاهای خود قلتوق، سعیدآباد و بسیاری از آبادی‌های جنوب زنجان را جذب قشون خود کند. از شهر زنجان نیز نزدیک به 60 نفر به عضویت سپاه محمودخان درآمدند و روستاهای جنوب زنجان پایگاه، اصلی و سنگر دفاع زنجان در مقابل دموکرات‌ها شد .

6 – غلامحسین خان بهادری (اولاد بهادرسلطان انگورانی)

7 – ناصرخان صارمی (طایفه اینانلو)


 از اظهارات آن عده از افراد ذوالفقاری که آن روزها را به چشم دیده‌اند چنین برمی‌آید که افراد وابسته به این گروه بیشتر از روستاهای قلتوق، شهرک نصیرآباد، خاتون‌کندی، گوجاقیه و بیت‌گنه به حمله و گریز اقدام می‌کردند، درحالی‌که فداییان بیشتر اوقات در روستاهای زرین‌آباد، ایچ، تله‌گرد و... به عملیات جنگی و سنگربندی و حمله مشغول بودند.


  درکتاب رجال اذربایجان  چنین امده است : "پس از آنکه دموکراتهاي آذربايجان به منطقه زنجان مسلط شدند سلطان محمودخان ذوالفقاري با کسان خود از زنجان نيمه شب بيرون آمد و راه خاتون کندي را در پيش گرفت و از آنجا شروع به تعرض برضد دموکراتها نمود. با يمين لشکرخان افشار(هدایت الله خان یمینی)٬ که اونيز با دموکراتها نبرد مي کرد ٬ ارتباط يافت. قواي دموکرات چندبار به فرماندهي ژنرال غلام يحيي دانشيان به خاتون کندي حمله نمودند که موفق نشدند. رفته رفته کار سلطان محمودخان بالا گرفت. خود دموکراتها به جدي بودن مقاومت ذوالفقاري پي بردند و به روستای خاتون کندی« بالااستالينگراد » یعنی« استالينگراد کوچک »   نام نهادند. خانهاي گرمرود و آنها که به نفع مملکت مبارزه مي کردند به صفوف او پيوستند. ارکان حزب دموکرات ايران هم به وسيله اسلحه و صاحب منصب او را تقويت کرد. افسران با لباس شخصي به اردوگاه ذوالفقاريها مي رفتند. از جمله آن افسران يکي هم سرگرد تيمور بختيار بود .


دکترجهانشاهلوازرهبران فرقه دمکرات که ان زمان درزنجان حضورداشته ودبیراول حزب بوده است موضوع این جنگ(خاتون کندی) وشکست متعاقب ان راچنین توضیح می دهد : "امادرگیریهای فدائیان زنجان بااقایان ذوالفقاری وتیموربختیاربالاگرفت. ازهمه مهمتردرگیری درخاتون کندی بود. این ده که نزدیک بخش ایجرود (شهرستان فعلی) است گویا ان زمان ازان پدر اقای ذوالفقاری بود. به هرحال دراغاز دی ماه 1324 که هوای زنجان بسیارسرد ودرپاره ای بخشهای کوهستانی درجه سرما به منهای 25 هم می رسیدنیروهای اقای ذوالفقاری وسرگرد بختیاردرخاتون کندی مستقرشدندو نیروی فدایی دربرابرانها درده دیگر که اکنون نام ان را به یاد ندارم (توضیح نگارنده: نام ان روستا، اوزان می باشد) موضع داشت. غلام یحیی نادان ونااگاه ازنبرد وروش جنگ که به عنوان معاون وزارت جنگ حکومت خودمختار اذربایجان، فرماندهی فدائیان زنجان را به عهده داشت، شب بسیارسردی را برای هجوم نیروی فدایی به دژخاتون کندی وقوای مسلح اقای ذوالفقاری وسرگرد بختیاردرنظرمی گیرد. مخالفت اقایان غلامحسین خان اصانلو وافسران نظامی سودی نمی بخشد واو دستور هجوم راصادرمی کند. برف نزدیک یک متر وبیشترهمه بیابان را فرا گرفته بود. پاره ای ازافسران روزپیش دستورداده بودند که فدائیان روپوش سفید اماده وکلاههای پوست سیاه (پاپاخ) خودرا با دوغ اب سفید کنند اما غلام یحیی فرمانده نااگاه به دستورافسران لبخند می زند؟ ازاین رو پاره ای ازفدائیان این دستورنظامی را انجام نمی دهند. ازسوی دیگرتفنگداران اقای ذوالفقاری وسرگرد بختیار درجان پناههای گرم سنگربندی کرده بودند. نتیجه این حمله شبانه غلام یحیی بسیار ناگوار ونافرجام بود. گروهی ازفدائیان کشته وزخمی شدند واقای محسن خان وزیری که جوانی خردمند وانساندوست ودلیربود نیزکشته شد. ازافسران سرگرد هدایت الله حاتمی وسروان مرتضوی تیرخوردند و......غلام یحیی درگفتگوی تلفنی با من این نابسامانی را پیش امدی پیش پا افتاده قلمدادکرد ..... افسران با تلفن صحرایی یاری خواستند .... وماسازوبرگ وپوشاک روانه کردیم وازتبریز هم توپ کوهستانی خواستیم که البته باتاخیررسید. دربرخوردهای بعدی افسرا ن فدایی توانستند اقای ذوالفقاری ویارانش را به انسوی قزل اوزن برانند."


که بالاخره دموکراتهای زنجان برآن شدند که کار را يکسره کنند. نبردي را که معروف به نبرد قوئي است بر ضد خوانين شروع کردند. اين نبرد از رويدادهاي مهم و نشان دهنده مقاومت ذوالفقاريها است.تفصيل امر آنکه خانهاي گرمرود وشقاقی (اینها همدست ذوالفقاری بودند ...... گروه چریکی متشکل ازخوانین میانه برهبری سید داود رنجبر(فرزند ارشدالممالک !!) که هم او بعد ازشکست فرقه به درجه ستوان یکم افتخاری ارتش رسید و بعدازکودتای 28 مرداد درجه سرگرد افتخاری را دریافت نمود) در قريه قوئي از قراء زنجان سنگري داشتند. ژنرال غلام يحيي به آنجا هجوم مي آورد و خانها را به محاصره درمي آورد. خبر به سلطان محمودخان مي رسد. وي به ياري خانها مي شتابد زدوخورد شديدي شروع مي شود. دراثناي نبرد در حالي که آفتاب در برج اسد بود باران شديدي مي بارد و به دموکراتها که درپايين بودند صدمه مي رساند. سرداران ذوالفقاري از ارتفاعات سرازير مي شوند ودموکراتها را تعقيب مي کنند. دموکراتها در مراجعت مي بينند که رودخانه اي به نام قوري چاي (رودخشک) که از پنجاه سال به اين طرف در آن سابقه آب و سيل نبوده است پر از سيل است و راه عقب نشيني به کلي مسدود است. ناچار خود را به سيل مي زنند وتلفات فراوان مي دهند. خبر اين شکست در آذربايجان مکتوم نماند."


(دکترجهانشاهلو افشاردرکتاب خاطرات خود ودرارتباط با جنگ قویی چنین می نویسد : " دربهارسال 1325ش دارودسته غلام یحیی دریکی ازقشلاقهای افشاربه نام قویو شاهکار دیگری کردند چون درانجا ان زمان ازافسران کسی باقی نمانده بود واقای سرگرد حسن نظری هم تنها گاهی بدانها سرکشی می کرد انان ازدیدسربازی لگام گسیخته شده بودند وازاقای غلام حسینخان اصانلو(فرمانده فدائیان کرسف)هم که مردی جنگ دیده وازموده بود فرمانبرداری نداشتند. ازاین روبدون دیده بان وبررسی به انجا هجوم کردند. تفنگداران اقای ذوالفقاری که ازپیش درانجامستقربودند انان رادرتنگنای هراسناکی انداختندو گروه بزرگی ازفدائیان درانجا کشته شدند واگراقای غلامحسین خان اصانلو باسوارانش به یاری انان نمی رسید ووضع نبرد را دگرگون نمی کرد بی گمان همه کشته می شدند، چون سردسته وفرمانده گروه غلام یحیی دانشیان دراین نبرد اقای صفرعلی گاریچی بود توخودحدیث مفصل بخوان ازاین مجمل.")


غلام یحیی دانشیان هم،  درکتاب خاطرات خود (خشم وهیاهوی یک زندگی)، علت اصلی شکست اردوی فدایی درفتح قلعه خاتون کندی را که منجربه تیرخوردن 14 نفرگردید، عدم برنامه ریزی اصولی، سرماوکولاک شدید، استفاده ازپوشاک سیاه درمیان برفهای تلنبارشده برف و......!!قلمدادکرده است. برای اطلاعات بیشتر دررابطه با جنگ خاتون کندی، بنگرید به کتاب خاطرات دکترحسن نظری.




غلام یحیی معروف به (ژنرال دانشیان) فرمانده کل قوای غیرنظامی وداوطلب موسوم به

فدائیان ومحرمعلی شمیده


پس سقوط جمهوری خودمختارسید جعفرپیشه وری و بازپس گیری اذربایجان وزنجان، محمود خان ذوالفقاری،  ازدست شاه درجه سرهنگی افتخاری گرفت ودیگران نیزازجمله یدالله خان بیگدلی ومحمدحسنخان امیرافشارو.....مصطفی خان ذوالفقاری ازاین عطوفت بهره مند شدند !! . (مصطفي ذوالفقاري، در سال ١٢٩٤ در زنجان متولد شد. به شيوه عرف آن زمان به تحصيل پرداخت. سپس سواري و تيراندازي را به خوبي فراگرفت در اداره املاک وسيع خانواده با برادران خود به همراهي پرداخت. در جنگهاي بين دمکراتهاي آذربايجان به سرکردگي غلام يحيي مشارکت فعال داشت. به همين دليل ٬ پس ازشکست پيشه وري و ختم غائله آذربايجان ٬ از طرف محمدرضا پهلوي به او درجه سرواني افتخاري داده شد. در دوره هيجدهم مجلس شوراي ملي به وکالت زنجان انتخاب گرديد و در دوره بيستم از بيجار وکيل مجلس شد. در ١٣٨٠ در خارج از کشور درگذشت.)

درمجموعه اسناد، مدارک ومکاتبات مندرج در.... که خودبرگرفته ازاسناد موجود درارشیو محرمانه شهربانی سابق کشوراست، چنین گزارش شده است " روزگذشته، سلطان محمود ذوالفقاری، درکافه قنادی لاله زار، ضمن صحبت وتشریح عملیات یکساله خود درنواحی مختلف زنجان، اظهارداشت : سرلشکرارفع درموقع ریاست ستاد ارتش، کمک های ذی قیمتی به مانمود، که بعدازتغییراو، کاملا به مضیقه افتادیم . مخصوصا ازحیث فقدان اسلحه وفشنگ، مرکزهم جواب دادفعلا مقتضیات ایجاب نمی کند که به شما کمک کنیم ومابانداشتن هیچکونه وسیله، به مبارزه ادامه داده، بلاخره موفق شدیم . واکنون، حسب الامراعلی حضرت همایون شاهنشاهی، به درجه سرهنگی مفتخرشده ام . "




محمودخان ذوالفقاری برروی دوش اهالی خمسه

بعدازسقوط نهایی دولت محلی اذربایجان


سید مهدی فرخ (معتصم السلطنه) درکتاب خاطرات سیاسی خود، می نویسد : .... "درچنین شرایطی بود که ذوالفقاریها، ازهمه چیزخود گذشتند ومردانه علیه فرقه ایها جنگیدند . محمود ذوالفقاری منسوب من است، واضح ترانکه،  باعث افتخارخانواده من است . من نمی خواهم ازیک خویشاوند تمجید کنم، بایدحقیقت راگفت ومردم زمانه بدانند، که حرف زدن یعنی چه؟ وشمشیرزدن یعنی چه؟! /گرچه مردم زمانه فراموشکارند وبه همین دلیل قدرمردان خوب همیشه مجهول می ماند. اما چراوصف حقیقت نکنم؟ درروزگاری که اکثرمالکین اذربایجان، خود رابه دامان دموکراتها انداخته بودند (که البته والحمدوالله انان هم عاقبت به خیرشدند)، محمودذوالفقاری طی جنگهای عدیده ودست اخردرمحاصره افتاده بودوناچارشده بود فشنگ را دران زمان، دانه ای یک تومان، ازیک ادم خوش انصاف افسرارتش ایران!! بخرد وجنگ راادامه دهد!! او3 هزارتومان برای خرید 3 هزارفشنگ، ازهمان ادم خوش انصاف (که اسمش رانمی برم که می ترسم خجالت بکشد)، خریداری کرد ودران اوضاع وانفسا، مردانه درمقابل دشمن ایستادگی کرد! " ......

 






سخرانی سلطان محمودخان ذوالفقاری درعمارت موسوم به ذوالفقاری بعداز شکست حکومت پیشه وری 1325خورشیدی


محمودخان پس از کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از زنجان به وکالت مجلس انتخاب شد (ذوالفقاریها باتیزبینی وباهوشیاری، که ازدیربازباخود داشتند، باتوجه به اقبال عمومی ازنهضت ملی شدن صنعت نفت وبه منظور حفظ موقعیت خانواده خود، تاپدیدارشدن شکاف میان مصدق ودربارو همجنین هواداران دوطیف، حداقل تا 28 مرداد 32 حتی بصورت ظاهری هم که شده !!با نهضت همراهی نمودند . انها باهرگونه حرکات رادیکال ازسوی گروهای درگیرو افراطی!! مخالف بوده وبه نوعی به فکربرگشتن ورق به اوضاع سابق وراه بازگشت خود هم بودند!! .... تاساعتی ازبعداظهر 28 مرداد شعارمردم زنجان را درود برمصدق ومرگ برانگلیس تشکیل می داد . ولی بااعلام کودتا شعارمردم و ان شوروحال به سکوتی مبهم و ....مبدل شد !! .... ارتشبد زاهدی درمقام نخست وزیری دستور دستگیری محمود خان، ناصرخان ومصطفی خان ذوالفقاری را صادرکرد وانها مدتی زندانی شدند ..... بافرستادن نامه ازسوی میرزا محمود حسینی – امام جمعه زنجان به ایت الله بروجردی وذکرخدمات ذوالفقاریها در.... میانجی گری کرد واقای بروجردی ازطریق فلسفی موضوع را به درباررساند وشاه دستورازادی نامبردگان را صادرنمود . درانتخابات دوره هیجدهم مجلس شورای ملی ایران، محمود و مصطفی ذوالفقاری دوکرسی ازسه کرسی را بدست اوردند وبجای دو برادردیگرخود محمد وناصرذوالفقاری، وباوجود مخالفت شدید ارتشبد زاهدی بابرادران ذوالفقاری ، که درزنجان ودرپی انتخابات مجلس،  اعلام حکومت نظامی کرد راهی بهارستان شدند . حفظ کرسی های نمایندگی زنجان بوسیله خاندان ذوالفقاری، تابع سیاست روزنبوده، بلکه نفوذ وقدرت محلی طایفه ذوالفقاری بوده است که وکلای خمسه راتعیین می نمود .....)، و در دوره نوزدهم نيز کرسي وکالت را، اقای ذوالفقاری حفظ کرد و در انتخابات دوربيستم نيز وکيل شد.


با اجراي قانون اصلاحات ارضي و تقسيم اراضي بين کشاورزان ٬ زمينداران و ذوالفقاریها، تدريجاً افول کردند ونفوذ سیاسی و ....راازدست داده و آن دبدبه و کبکبه اي که داشتند فرو ريخت..... محمد رضا پهلوی، درسفری که درتاریخ 26 دیماه 1341 به زنجان داشت، 10روزقبل ازبرگزاری رفراندوم مربوط به لوایح شش گانه ودرارتباط بااصلاحات ارضی والغای رژیم ارباب ورعیتی، ضمن واگذاری اسناد مالکیت 7 هزارکشاورززنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را گامی درجهت عدالت اجتماعی و... عنوان نمود ... (معمرین زنجانی می گویند محمود ذوالفقاری درصندلی عقب اتومبیل حامل شاه درخیابانهای زنجان نشسته بود ونامه ها وعرایض اهالی شهر را که ازبرای محمد رضا شاه بود ازدست انها وازپنجره ماشین می گرفت !!) درخمسه زنجان، علاوه برذوالفقاری ها، خانواده رهبری ها، ناصرنظام، امجدی زنجانی، اعتمادامینی ها، افشارکرسفی، ضیایی ها و ... اززمینداران کلان محسوب می شدند . ذوالفقاریها ومحمودخان، نظربراینده نگری ودوراندیشی وباوقوف براصرارشاه براجرای اصلاحات ارضی، مقاومتی ازخود نشان ندادند ....وحدود 100 پارچه ازدهات انان مشمول اصلاحات ارضی شدند .... محمود ذوالفقاری گفته بود که، درصورتیکه دولت پول ازجمعیت رعیت نگیرد، خودحاضراست به صورت مجانی، زمینهای مازاد برنیازخودرا، به کشاورزان واگذارنماید . برخلاف ذوالفقاریها، برخی خوانین منطقه به این اسانی حاضربه واگذاری زمینهای خود نشدند وجند نفری مضروب ومقتول گردیدند!!


مردم زنجان عمارت بیرونی ذوالفقاری (موزه مردان نمکی فغلی - بعد از انقلاب اسلامی، عمارت تاریخی ذوالفقاری مدتها در اختیار یکی از نهاد های انقلابی بود و تا ثبت این بنا در فهرست آثار ملی کشور به دلیل متروک ماندن و عدم مراقبتهای لازم آسیب فراوانی دید. در جریان توسعه و تعریض خیابان طالقانی دیوار و سردر ورودی بنا بطور کامل تخریب گردید.  در سالهای اخیر نیز با اجرای طرحهای عمران شهری، آسیب زیادی به بنا وارد آمده است . از جمله با احداث خیابان زینبیه و عبور آن از داخل حیاط عمارت، قسمتی از عرصه ی بنا از بین رفت و بخش عمده دیگر به پارك تبدیل شد. این بنا در تاریخ 25/12/75 به شماره 1852 در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است) را به نام سلطان محمود خان ذوالفقاری می شناسند و بسیاری از مردم میانسال زنجان خاطرات عزاداریهای زنجان را همواره با یاد محمود خان نقل می کنند. (درخیابان شهداء {شمشیری سابق} حدفاصل میدان ارک وفرمانداری عمارت بزرگی به نام دوه لیک معادل شتربانی ازان ذوالفقاریها وجودداشت که محل نگهداری شتران، قاطران واسبان بود  . روزتاسوعا همین چهارپایان بوسیله عزاداران جهت استفاده نمادین ازورود (کاروان شهداء به کربلا) به تکایا ومساجد شهرزنجان منتقل می شد ....  باغ وعمارت او درایام محرم، میزبان دسته جات عزاداربود . به طوریکه، دسته های سینه زنی ازدرخانه وباغ ذوالفقاری وارد شده وپس از ادای نذرشان،  ازسوی برادران ذوالفقاری وبامشایعت انها ازدردیگرباغ خارج می شدند ... ) اقای محمود ذوالفقاری برای بسیاری از مردم اصیل زنجان یک سردار ملی است و شعرهایی نیز به زبان آذری از رشادتهای او در دوران نبرد با فرقه دمکرات ساخته اند و بعضاً هنوز آنها را بخاطر دارند. به عقیده برخی افراد بیشترشهرت ومحبوبیت محمود خان ذوالفقاری وبرخی ازاعضای خاندان او،  جدا ازریشه داربودن طایفه اش وتعداد زیاد رجال سیاسی درخانواده وثروت زیاد و اشتهاربه تدین وبرگزاری مراسم بزرگ مذهبی و اعتقادات قوی مذهبی اش،  بواسطه مقاومتی است که در واقعه آذربایجان بین سالهای 1324 تا 1326 از خود نشان داد .


مشاهدات خبرنگار مجله عصر جدید مسکو از شهرهای اذربایجان و زنجان وتوصیف محمود ذوالفقاری!! (توضیح: این مطلب ، و چنین نظراتی ، چندین ماه قبل از تشکیل فرقه دمکرات اذربایجان ، در ان نشریه روسی منتشر شده بود!)


  "....... زنجان روی تپه کوچکی بین دو رشته جبال که به هم نزدیک شده اند ، ساخته شده و در ان سبزیجات و باغات میوه فراوان است.

شهر تنها از دو جاده بزرگی که از جنوب شرقی به شمال غربی می رود ، قطع گردیده ، جاده مزبور کثیف است و سنگ فرش نشده و در این جا انسان از دیدن تعداد زیادی خانه های غیر مسکونی و نیمه خراب حیرت زده می شود. از این خرابه ها در تمام شهرهای ایران زیاد یافت می شود ، ولی در این جا مخصوصا تعداد انها زیاد است. به ما گفتند که این خانه های خرابه نزدیک به یک قرن است که در همین حالت باقی مانده است. ساکنین ان ناحیه به ما اطلاع دادند که بزرگترین زمین های اطراف شهر به یک ارباب فئودال مرتجع به نام ((ذوالفقاری)) که مقلب به ((اقای زنجان)) است ، تعلق دارد. این مالک صدها سوار مسلح تحت اختیار خود داشته و مقامات محلی فرامین او را اطاعت می کنند. به ما گفتند این ذوالفقاری ، به کمک ادارات دولتی ، پلیس و ژاندارمری ایرانی و قسمت های مسلح خودش ، بر ضد اشخاص دلیری که جرات داشته باشند ، به عملیات مستبدانه او اعتراض نمایند ، عکس العمل های خشونت امیز ابراز می دارد. وی دهقانان را شلاق می زند. سردسته ها و مبارزین اتحادیه ها و دیگر سازمان های دمکراتیک ، در معرض سوء قصد های تروریستی او می باشند....."


مرحوم وجیه الله رستگاردرمصاحبه بانشریه موج بیداری زنجان، چنین اظهارداشته است : ..... "محمودخان ذوالفقاری وتمام عواملش اززنجان فرارکردند . یک عکس باطالقانی دارد، اینهاباهم کارمی کردند، وواقعا جلوی دموکراتها رااینها گرفتند وگرنه، دموکراتها تهران راهم گرفته بودند. درهرصورت ذوالفقاری به دولت ان زمان، خدمت زیادی کرد . اوهم قدبلندی داشت وهم فوق العاده رشید وتیراندازدرجه یک بود ، بطوریکه 2 ریالی رادرهوا می انداختند، روی اسب باتفنگ می زد . خیلی هم باناموس بود، همه نوکرهایی که درخانه اش کارمی کردند، قسم می خوردند که زن محمود خان راندیدند . محمود ذوالفقاری منشاء خیردرفرهنگ وتاترو... بود وموسیقی وورزش را ازاد کرد ....."


بنابرمطالب مندرج درکتاب دوجلدی تاریخ ورزش زنجان، محمودذوالفقاری علاوه براینکه خود ورزشکارتوانا بوده، درجهت توسعه وهمگانی کردن ورزش درزنجان، همواره سعی وکوشش داشته است.ایشان درسال 1323ش درانجمن ملی تربیت بدنی زنجان، به عنوان معتمد محل، فعالیت داشته وهزینه مسابقات مختلف دوجانبه درزنجان وهزینه شرکت تیمهاو ورزشکاران زنجانی دردیگر شهرها وهزینه اقامت مربیان اموزشی ورزشی غیربومی درزنجان رامتقبل می شده است . اقای ذوالفقاری، درعمارت خود ازاعضای تیمهای ملی ایران وبیشترکشتی که راهی روسیه، ترکیه وبلغارستان می شدند، پذیرایی به عمل می اورده است . محمود خان ذوالفقاری، سرپرستی پیشرفت ورزش اسکی زنجان رابرعهده داشت ودرخصوص تعیین محل مناسب تمرین اسکی، اودرامتدادجاده بیجار - زنجان، تپه های مشرف به روستای پاپایی را برای اموزش وتمرین اسکی مناسب ومستعد تشخیص داد وتصمیم به انجام تمرین اسکی درارتفاعات روستای پاپایی گرفته شد .... 


ایت الله طالقانی درخاطرات خود تحت عنوان (( مشاهدات من درزنجان)) درمورد خان ذوالفقاری بعد ازسقوط فرقه چیها نوشته است : "عصر روز سه شنبه بنا بود مردم در مسجد جمع شوند ولی چون خبر داده بودند آقای محمود ذوالفقاری وارد می شوند و اکثر اهالی شهر به استقبال رفته اند جمع آوری مردم میسر نبود. من از منزل بیرون نرفتم. ولی مردم تا مسافت شش فرسخ زن و مرد و اطفال به استقبال رفته بودند. گفتند اقای محمود ذوالفقاری بعد از ظهر در حالی که در جلوی کامیون نشسته بود و برادرش با مسلسل دستی بالای سرش و عده ای تفنگ به دست در کامیون پشت سرش بودند واردزنجان گردید . مردم بسیار اظهار احساسات می کردند تا به منزلش وارد شد.
عصر پس از ورود آقای ذوالفقاری به گردش می­رفتیم و در خیابان های اطراف شهر قدم می زدیم. بچه ها که تا آن وقت غذا نخورده بودند از استقبال بر می گشتند. آقایان همراهان از بچه های کوچک می پرسیدند که امروز چه خبر است؟ یکی گفت: امروز آقای ذوالفقاری وارد شده. گفتم: تو چه می دانی؟ گفت: مسافتی به استقبال رفتم و دستش را هم بوسیدم. دیگری گفت: زنجان را پس از خدا و دوازده امام ذوالفقاری نجات داد.
من ذوالفقاری را چند مجلس قبل از این وقایع ملاقات کرده بودم. اگر چه او را مودب و متین دیده بودم ولی از آنجایی که من طبعا با اشراف میانه ندارم و تعلیمات قرآن هم در این موضوع در من تاثیر زیادی کرده ؛ به این علت چندان از او خوشم نمی­آمد ولی روحیه اهالی زنجان نسبت به ایشان آن بوده که در بالا اشاره شد.
شنیده بودم وقت ورود ذوالفقاری پرچم سبزی در مقابلش داشتند . خواستم آن پرچم را از نزدیک ببینم. به منزل ذوالفقاری رفتم و تقاضای دیدن پرچم را نمودم. یک نفر سید عامی خوش قیافه حاضر شد، لباس بلند و مولوی سبز برداشت، در کمرش دو سه قطار فشنگ بود و به دوشش تفنگ؛ بیرقی را از گوشه اطاق برداشت و برافراشت. بیرق سبزی بود که بالای آن عکس ذوالفقار و زیر کلمه (نصر من الله و فتح قریب) نوشته شده بود، دیدن این بیرق از یک طرف احساسات دین مرا تحریک کرد و به یاد جنگهای مردان خداپرست اسلام آمدم. از طرف دیگر به بی­توجهی دستگاهها حاکمه ما به نکات حساس متوجه شدم. اگر این نکات را در کارهای مهم رعایت می­کردند، همه کارها پیش می­رفت."


رحیم زهتاب فرد درکتاب خاطرات درخاطرات خود موقعی که درخدمت گروه پارتیزانی محمودذوالفقاری دربحران اذربایجان بود، نوشته است : .... وشبها وروزها همراه مجاهدین ومبارزین وغیرتمندان اذربایجانی وعشایردلیرازاین ده به ان ده وازاین نقطه به ان نقطه درحرکت بودیم وگاهی نیز، درمحلی باگروه ذوالفقاری وسایرگروهها به هم می رسیدیم و.... ومن وقتی سیمای مردانه ورشید وقامت بلند سولطان محمود ذوالفقاری راغرق درسلاح وقطارهای فشنگ میدیدم ویا باقیافه وهیکل برازنده وگیرای سرگرد تیموربختیار باسبیل های قیطانی وسیمای همیشه بشاش مواجه می شدم دردنیای خیال خود گویی با پهلوانان وسرداران تاریخ کهن این مرزوبوم ودلاوران شاهنامه فردوسی هم جلیسم ..... گروه ذوالفقاری مهمترین دسته چریک ...


منوچهرسعید وزیری دروصف محمود ذوالفقاری می نویسد : درشهرزنجان شخصی بود به نام  سلطان محمود خان ذوالفقاری که مردی بسیارشجاع ووطن پرست ... وباشخص من به علت اختلافات عقاید سیاسی ومحلی مبارزه تند وشدیدی می کرد . درمنزل ایشان که به نام دربارزنجان شهرت داشت ، که محل تجمع متنفذین وگردانندگان مسائل شهری بودند، ودرواقع انجا اگرنه دربارحکومتی ولی درحکم نوعی شورای شهرستان بود که نماینده اش رامردم انتخاب نکرده و...... ولزومن محمودذوالفقاری درمرکزحکومت قرارداشت ....


.....بدون شک يكي از موارد مهم در تصميم‌گيري ايل ذوالفقاري (یکی ازايل‌هاي تأثيرگذار در عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي در تاريخ معاصر زنجان) دربحران اذربایجان، قرارگيري اين ايل در كنار دولت مركزي براي مبارزه با فرقه دموكرات بوده است كه سبب افزايش قدرت اين ايل در زمان پهلوي دوم گردید ...... به اعتقاد مخالفین ذوالفقاریها، همین مسئله باعث وبانی ان شد که درگذرزمان،  تمام دستگاه های قضایی واداری وحتی انتظامی استان زنجان، تاانقلاب اسلامی،  تحت تسلط بلا منازعه این خاندان پرنفوذ قراربگیرد..... مخالفین ذوالفقاری می گویند که، به خاطروجود یک خان حکومتگردرباری درزنجان، این شهرازهرگونه ترقی واصلاحات راه گشامحروم بود وهمه چیززنجان  به اوختم می شد...ایشان دردارالحکومه غیررسمی خود !!، زیردرخت گردو درعمات کلاه فرنگی خود می نشست و به کارقضاوت مشغول می شد !!! واینکه تکیه زیاد ذوالفقاری ، برزمینداری واقتصاد سنتی کشاورزی را، مهمترین عامل ومانع درراه صنعتی شدن زنجان وپیشرفت وشکوفایی اقتصاد استان قلمداد می کنند. به عقیده گروهی ازاهالی زنجان، سلسله ذوالفقاری جهت از دست ندادن کارگر ارزان روستاهای خود وحفظ ثروت واملاک موروثی خود از ایجاد شهرک صنعتی درزنجان مخالفت نموده و از توسعه زنجان به انحاء مختلف جلوگیری کرده و ..... ،مبارزه ایشان با حزب توده  وحکومت محلی دموکراتها درزنجان و به خصوص دژخاتون کندی درایجرود که به لنینگراد دوم مشهورشده است ، نه به جهت مرزوبوم ودفاع از مردم و .... ، بلکه ابتداء برای حفظ املاک وروستاهای خود ودوم جهت ثبات حکومت پهلوی صورت گرفت..... همانگونه که دربرخی وبلاگها ونوشتارها ومصاحبه ها مشاهده می شود،  برخی ازمخالفین ومنتقدین سرسخت طایفه ذوالفقاری ها، حتی قتل مدیر دادگستری وقت زنجان (مرحوم فرزین اردبیلی) را به تحریک ذوالفقاریها وبه توسط چماق داران ..... که قصد فرار از زنجان (روزکودتای 28 مرداد 32) از طریق راه آهن  به جهت مخالفت موردی کاری  با ...... به کلانتری سعدی جنوبی به ریاست سرتیپ کحالی (نامبرده دربحبوحه انقلاب اسلامی به جای سرهنگ صادقی نیا به ریاست شهربانی زنجان گمارده شد و بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی، درزنجان ودرمحل شهربانی سابق درسبزه میدان اعدام شد)  پناه برده بود در داخل کلانتری با قمه که قتل وی درنهایت لوث شد، به برادران ذوالفقاری نسبت می دهند !! ......


 مرحوم سعادتی خمسه می گوید : "درروزدوم انقلاب اسلامی محمودخان دردکه ی روزنامه فروشی من (حاج صمد سعادتی)،  اعلامیه  زده بود وحمایت خود را ازانقلاب اعلام کرده بود. .... " باپیروزی انقلاب اسلامی، محمود ذوالفقاری دربهمن ماه 1357 درشرایطی که درباغ زیتون خودش درگیلوان بسرمی برد، ازسوی کمیته انقلاب بیت اقا سید هاشم موسوی (درواقع برادران بهمنی)، وبدون هماهنگی با سید هاشم وامام جمعه زنجانی دستگیرشد وبعدن  تحت فشار سید هاشم موسوی ازاد گردید . روابط عمومی سازمان ثبت کشورطی نامه ای مندرج درروزنامه کیهان / /1358اعلام کرد، "....چون اموال خاندان ذوالفقاری مصادره شده، ازهرگونه معامله برروی املاک و.... خودداری گردد ...." درمیان مالکان عمده زنجان، بیشترین اموال مصادره شده درحوالی شهرمتعلق به ذوالفقاری ها واعتمادامینی هابود، بطوریکه بموجب حکم دادگاه انقلاب اسلامی زنجان به ریاست اسماعیل صالحی، کلیه اموال واملاک اقای محمود ذوالفقاری به نفع بنیاد مستضعفین مصادره گردید . روزنامه اطلاعات 23/ 5/ 1366با عنوان خانه سلطان محمود خان ذوالفقاری (درتهران) تخلیه گردید نوشت :  "خانه مصادره شده محمود ذوالفقاری 3 سال پس ازصدورحکم مصادره عصردیروزتخلیه شد .  ذوالفقاری ازخوانین معروف زنجان بود ودردادگاه انقلاب اسلامی به واسطه وابستگی به رژیم سابق، حکم مصادره منزل وی درتهران (نیاوران) داده بود..... پنج شنبه بانظارت نماینده دادسرای ویژه امواقتصادی تخلیه شد . منزل فوق 5000 هزارمترمربع مساحت دارد ومشتمل بر4 ویلا وفضای وسیعی است . دربین اثاثیه منزل وی مقادیرزیادی مشروبات الکلی !!! اسلحه اهدایی ناصرالدین شاه قاجار!! ونیزپوکه های تفنگ ام یک (سلاح جنگی) !! کشف شد .  خردمند مدیرعامل موسسه املاک ومستغلات بنیاد مستضعفان که به همراه نماینده دادسرای ویژه اموراقتصادی برتخلیه منزل نظارت می کرد، درمورد علت تاخیر دراجای حکم تخلیه منزل ذوالفقاری گفت : حکم مصاره منزل تخلی ه شده 3 سال پیش صادرشد، ولی فرزندان محمودخان ذوالفقاری (عليرضاخان ٬ منوچهرخان و يوسف خان) که با وی زندگی می کردند ازاجرای حکم ممانعت به عمل می اوردند ..... خردمند افزود که برای نشان دادن عطوفت اسلامی وازانجایی که اقای ذوالفقاری باسن بالا دیگرقادربه تامین محلی برای سکونت نیست !!!، بادرنظرگرفتن نظرهیات مستثنیات احکام، یک واحد اپارتمان به او داده شده تادرانجا زندگی کند !!!!."


اقای محمود ذوالفقاری در سال 1366 بر اثر سکته قلبی در تهران و در سن 81 سالگی و در گمنامی، انزوا ودرفراموشکاری هواداران خاص وعام خود!! فوت نمود و در کنار پدرش مرحوم حسین قلیخان سردار اسعدالدوله در مقبره خانوادگی ذوالفقاریها در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.

 

 

درباره حاج اقامیرزااحمدزنجانی



چندی پیش برادری ازمن خواست نوشته ای رادرشرح حال وزندگانی فقیدمجاهدوعالم بیدارومخلص مرحوم «آقامیرزا احمد» تهیه ودراختیارایشان قراردهم تادرنشریه«فرهنگ زنجان» چاپ شود.باتوجه به گرفتاری و مشغولیت های متعددی که هنوز گرفتارآنم موفق به تهیه نوشته ای منقّح درخصوص موضوع نشدم فلذا به ناچار یادداشت هایی راکه دراین ارتباط دراختیاردداشتم تسلیم آن دوست بزرگوارنمودم بدون اینکه حداقل پاره ای ملاحظات وتغییرات ویرایشی لازم را درمقاله اعمال نمایم.معهذا نوشته مزبور به همان شکل ومحتوی درشماره 24-23(پاییزوزمستان1384) نشریه فرهنگ زنجان چاپ گردید.پس ازخواندن نوشته یادشده درنشریه بیشترمتوجه لزوم اعمال برخی تغییرات محتوایی ونگارشی درمقاله شدم لکن دیگرکارازکارگذشته بود! وعلیرغم اینکه هیچ تردیدی در صحت وامانت ودرستی مطالب و مندرجات ومضمون مقاله نداشته وندارم اصلاح پاره ای ازتعابیربه کار رفته وعدم تصریح به نام برخی اشخاص را ارجح واصلح دانستم.علی ایحال،پس ازگذشت چندین ماه ازانتشار شماره مذکور نشریه فرهنگ زنجان،رونوشت مقاله ای (ودرحقیقت نقدی)ازسوی مسئولین محترم نشریه توسط همان برادربدستم رسیده فرموده بودنداین نوشته درنقد مقاله شما به دفترنشریه رسیده واگر نظری درمورد مطالب آن دارید به صورت مکتوب تهیه وارائه نمایید تاهردو نوشته درنشریه چاپ شود.ومقاله مزبور رابدقت خواندم سپس پاسخی اجمالی تحریروتسلیم نشریه نمودم لکن گویا مسئولین محترم«فرهنگ زنجان» پس ازخواندن نوشته دوم اینجانب،بکلی از خیرچاپ آن وهم مقاله آن برادر گرامی گذشتند؟! بعضی ازدوستان با مطالبه نقد و نقدنقد از من خواستند تاهرسه مقاله یکجا چاپ ودرسطح محدودی دراختیارعلاقه مندان قرارگیردکه این خواهش اجابت گردید.ازخداوندتوفیق فهم ودرک حق وحقیقت وعمل براساس آن را خواستارم .

                                                                                     

اردیبهشت ماه سال 1387

                                                                                           محمدباقرآیت اللهی

 

گذری برشرح حال آیت اله آقامیرزا احمدزنجانی



 

مرحوم آیت اله آقامیرزا احمد،به احتمال قوی درسال 1295 هجری قمری در«قریه دواسب»، دریک فرسخی شمال زنجان متولد می شودودرحدود2یا 3 سالگی همراه خانواده به شهر زنجان کوچ می کند.پدرش مرحوم «آخوندملاابراهیم»نام داشت،که دراواخر عمرمکتب داری می کرد.آقامیرزا احمد، فارسی ومقدمات عربی را نزد پدرش وادبیات عرب را تاسطح نزد شخصی بنام «حاج میرزا مقیم»می خواند.

به خاطرهوش واستعدادفوق العاده،درسهای معمول آن زمان رابسیارزودتربه پایان می بردوشروع به تحصیل در مرحله ی سطح فقه واصول می نماید.دروس رانزداساتیدمتعددی فرامی گیرد،که ازمعروف ترین آنها«شیخ ابراهیم سرخه دیزجی»بود.پس ازسپری نمودن مرحله سطح،به درس مرحوم«آخوند ملاقربانعلی»معروف به «حجت الاسلام » می رود،که بزرگترین ومعروف ترین حوزة درسی سطوح عالیه را درفقه واصول درزنجان داشته است.درسال 1318هجری قمری،برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف مشرف می شود.درنجف،دردرس مرحوم«آقاسیدکاظم طباطبائی یزدی»ومرحوم «آخوند ملاکاظم خراسانی» حاضر می شود.به علت تسلط واستعداد قوی برمطالب ودروس موردبحث بسیار مورد توجه آخوندخراسانی قرارگرفته،بطوری که مکررازسوی مشارالیه تشویق وتکریم می گردد.

تاسال 1325،درجلسات درس آقا سیدکاظم وآخوندخراسانی هردو شرکت می نمایددراواخراین  سال به علت مخالفت با مشروطیت بتدریج ازآخوندفاصله می گیرد،تااینکه این جدایی منجر به اختلاف شدید ومقابله می شود. مرحوم آقامیرزا احمد،سخت مخالف مشروطه بودومعتقدبود،دست های بیگانگان و بخصوص بریتانیا رهبری وهدایت این جنبش را به دست دارند.آن مرحوم،عقیده داشت،عوامل مستقیم وغیرمستقیم قدرت های سیاسی مسلط آن روزگار با سوء استفاده ازناآگاهی عده ای ازروحانیون از مقولات وجریان های سیاسی ودر مواردی نیزبا بهره برداری ازانگیزه های دنیایی وفرصت طلبانه برخی دیگر از علمای دینی آنان را وارد عرصه سیاسی وپشتیبانی ازمشروطه کشانده اند،امادرواقع این سیاست بازان وصحنه گردانان عرصه سیاسی کشوربودند، که زمام اموررا بدست داشتندودرفرصت مناسب به این حضورظاهری روحانیت که فقط به خاطر استفاده ازنفوذ آنان درتوده مردم عنوان رهبروهدایتگر نهضت را به آنان داده بودند،پایان خواهندداد.آن مرحوم معتقدبود، که مبانی ومحتوای مشروطه با یک حکومت دینی تضادی اصولی ومباینتی محتوایی دارد،لذا شدیداً در فضای انقلاب زده آن روز حوزه نجف با نهضت مشروطیت مخالفت می ورزیدوازطرفداران جدی وسرسخت مشروطه مشروعه بود وبه همین سبب نیزاصول فکری وسیاسی مرحوم حاج شیخ فضل اله نوری را قبول داشت وآنرا می ستود و شیخ نزد او دارای مقامی بس ارجمند و والا بود،طوری که تاآخرعمر ازاو به نیکی یاد می کرد.

فعالیت های اودرحوزه نجف وبه خصوص مخالفت هایش باآخوندخراسانی ادامه زندگی را براو سخت کرده بود، اما به دلیل ایمان محکم واستوارواراده خلل ناپذیروروحیه ای بس قوی وشجاعتی کم نظیر وجسارت وبی باکی که جوهره ی وجودی آن بزرگواربود،تردیدی درادامه مبارزه به خود راه نمی داد.درمحیط آن روز حوزه کسی قادرنبود،علناًبرعلیه مشروطیت وآخوندتظاهری بکند. اینگونه فعالیت ها ممکن بود،به قیمت جان شخص تمام شود.خودآن مرحوم قضیه ای را بیان می نمود،که بیانگر گوشه ای ازوضعیت خفقان آور آن روزحوزه بوده است:«روزی درحجره نمازمی خواندم.کسی ازآشنایان آمد دم درنشست .وقتی ازنمازفارغ شدم،روبه من کرد و گفت فلانی می دانی من به تو چقدرعلاقه دارم؟لذا می خواهم خبری به تو بدهم.هیأت علمیه(که گویا گروهی زیرزمینی بودندکه مخالفین مشروطه را ترور می کردند)تصمیم گرفتند،20 نفررا ترورکنند،که یکی ازآنها تویی، لذا هرچه زودترازنجف برو!من ناراحت شدم .فردای آن روز نامه ای تندبه خراسانی نوشتم ودادم به شیخ رضا زنجانی، که نامه را به آخوندبرساند،اما وقتی ازمضمون نامه مطلع گشت ،نه تنها نامه را نبرد،بلکه روبه من کرد وگفت که نوشتن نامه ای خطاب به آخوند صلاح نیست وکارخطرناکی است.نامه راازاوگرفتم وخودم نامه را در منزلش به اودادم.وقتی نامه راخواند،بسیارعصبانی شدوبه من تندی نمود.حاضران مجلس ازاین برخورد تعجب کردند. لذا یکی ازآنهاروبه آخوندکرد وپرسید: حضرت آقا،فلانی موردعنایت وتوجه شما بودومکرراًاورا تمجید می کردید،حال چه شده،که کم لطف شده اید؟آخوندبا ناراحتی دست به زیرتشک برد،نامه هایی بیرون آورده، و به حاضران نشان داد و با عصبانیت گفت ببینیداین آدم چکارمی کند وبه چه فعالیت هایی مشغول است. "ملاقربانعلی" را نور ومرا ظلمت خوانده است. ».

آقامیرزا احمدمرحوم ، درآن ایام نامه های متعددی به آخوندملاقربانعلی درزنجان می نوشت وبه خاطر شهرت علمی ایشان ازوی می خواست،که چون نجف را ظلمت گرفته است،اگر بتواند خودرا به نجف برساند، تا جناح آقاسیدکاظم درمقابل آخوندتقویت شودونامه های مذکور را احتمالاً ازاداره پست بعداز تفتیش به آخوند می داده اند.وگویا،هیچکدام ازآن نامه هابدست حجت الاسلام نرسیده است.این فعالیت هاومخالفت های صریح و بی باکانه بامرجع بانفوذی چون آخوندخراسانی باعث گردید،که میرزای مرحوم درگذران زندگی سخت به مشقت بیفتد،طوری که،غالباًازطریق اقامه نمازاستیجاری امرار معاش می نمود.آقاشیخ حیدر زنجانی نقل می نمود: روزی آقا میرزا احمد را در نجف دیدم. سپس با آقا شیخ حسین قلتوقی روبرو گردیدم.نامبرده رو به من کرد و گفت: فلانی! آقامیرزا احمد را دیدی،که عبا را چطور به خودپیچیده بود. علتش این است،که قبایش پاره است. نمی خواهد معلوم شود به همین دلیل من رفتم از آخوند برایش نماز استیجاری بگیرم نداد.

با همه این مرارت ها وسختی های طاقت فرسا،ازفداکاری درراه عقیده خود ومخالفت با مشروطه دست بردار نبود.آقای شیخ حسن دین محمدی نقل می کردند: روزی آقا میرزا احمدکه بلحاظ رتبه علمی معروف ومشهور بود، طلاب زنجانی رادعوت کرد.چون حاضرشدیم ،پیرامون فسادمشروطه ومشروطیت صحبت نمود. بعدگفت: نامه ای به علمای زنجان درارتباط با وضع نجف ونفوذ مشروطه خواهان دراین جا نوشته ام .شما هم آن را امضاءکنید.مضمون نامه این بود،که علمای نجف را فریب داده اندوخواستارتقویت آخوندملاقربانعلی شده بود. کسی  سخن نگفت.اماجرأت کردم وضمن اعتراض با امضای نامه مخالفت کردم وخطرات امضای چنین نامه ای را به حاضرین گوشزدنمودم، تابالاخره مانع امضای نامه شدم.آقامیرزا احمدعصبانی شدوسخت به من تند گفت. اما چون آخوندازقضیه واین اقدام من مطلع شد،مرابسیارتشویق نموده وبعدبه خاطر همین جریان اجازه اجتهادی برایم نوشت.

آقامیرزا احمدبااینکه درسال 1328 با دخترحاج سیدعلی داماد،که ازمراجع معروف نجف بود ازدواج کرده بود،اما به خاطر اینکه باپدرزنش نیزکه مشروطه خواه بود،اختلاف عقیده داشت، همچنان فشارزندگی وعدم دسترسی به حداقل امکانات مادی او را وادارمی کند،که حتی کتاب هایش را جهت تهیه قوت لایموت خود و خانواده اش به فروشدبا این همه وبا وجود فداکاری در حد ایثار همسرش هم چنان برسرعقیده خودپای می فشارد، تااین که ازطرف مشروطه خواهان به طورجدی تهدیدبه مرگ می شود، لذادراوائل330 به کربلا مهاجرت می کند. اماآنجاهم به خاطر شرایط خطرناک سیاسی آن روزعراق وعلی رغم میل باطنی اش به زنجان عزیمت می نماید. درزنجان حوزه درسی مهمی تشکیل می دهدوتقریباً همه فضلای آن روز،دردرس خارج وفقه اصول حاضر می شوند،که ازجمله ی آنان می توان ازآقامیرزاباقرزنجانی،حاج سیداحمدزنجانی،آقاشیخ اسماعیل، حاج ملاحسین،آقاشیخ فضائل،آقاشیخ براتعلی،که ازطلاب فاضل آن روزبودند،نام برد.اما این حوزه درسی با شکوه دیری نپائید.درآن روزگار،مرجعیت آخوندخراسانی وبعدازاونائینی رقیبی نداشت وتقریباً اکثر مردم ازآنها تقلید می کردند.آقامیرزا احمد،چنان که،سیره علمی ورفتارهمیشگی آن مرحوم بود،بی مهابا  برعلیه مشروطیت با وجود استقرار آن درمملکت ونیزبرضدآخوندخراسانی وبه خصوص به نائینی درجلسات درس وبالای منبرسخن می گفت وازشهادت مظلومانه مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری ومرحوم آخوندملاقربانعلی با سوز وگداز یاد می کرد ،به خصوص نائینی حمله می کردواورا جایز التقلیدنمی شناخت.به همین دلیل ،روحانیون شهربه مخالفت با اوبرخاستندونسبت های بسیار ناروایی برای درهم شکستن شخصیت آن مرحوم به اودادند.

بالاخره ،مبارزه ی بی امان وآشکارآن مرحوم با سلطه سیاسی ومذهبی وارباب پول باعث شد که به تدریج حوزه درسی آن مرحوم ازرونق افتاد.به خصوص اینکه ،عمده ملاکین وتجار واکثرطلاب و روضه خوانان شهر زیر نفوذسید"حاج محمد"قرارداشتند، لذا تبلیغات جدی وهمه جانبه ی آنان باعث شد،که پس از چندی جز تعداد انگشت شمار ازفضلای معروف شهردردرس آن مرحوم حاضرنمی شدند،که پس ازچندی به کلی برنامه درس وتدریس آن مرحوم تعطیل وبرچیده شدودوباره تنگی معیشت وفشارگذران زندگی به علت حصراقتصادی شدیدی که ازطرف جبهه زر،زور و تزویر برقرار شده بود،آن مرحوم را به زحمت انداخت،طوری که مجبور بود، حتی کاه وگل پشت وبام خانه اش را به کمک زن فداکارش انجام دهد،تابالاخره آن زن ایثارگر به خاطرتحمل این شدایدفوت می کند و دو دخترازخودبه یادگارمی گذارد،آقا میرزا احمد،بازنی ازدواج می کندوازاوصاحب پسر می شود،اما پسرومادرش هردو پس از مدتی دارفانی را وداع می گویند.لیکن تمام این مصیب ها وسختی ها آن مرحوم را ازاستمرار مبارزه بی امانش با ارباب ستم باز نمی دارد.

در همان حال،که با برخی از مراجع ذی نفوذ آن دوران در افتاده بود،از مقابله و پرخاش و مبارزه با ارباب ستم و عوامل استحمار مردم و دشمنان جامعه خویش و ستمگران بر توده مردم باز نمی ایستاد. به ملاکین و اربابان آن روزگار سخت حمله می کرد.از جنایات شان به رعیت در منبر یاد می کرد و با سخنان تند و توهین آمیز به آنان حمله می نمود.از جمله سخنان معروفی که در آن زمان بر بالای منبر گفته بود،و هنوز هم برخی از معمرین آن را بازگو می کنند،این است : درآن زمان بین جهانشاه خان و اسعدالدوله (پدرمحمودخان ذوالفقاری) که هردو از ملاکین پرقدرت منطقه بودند،جنگی در می گیرد. آقامیرزا احمد ،بعد از این که به هردوی اینها سخت حمله می کنند،در منبرمی گوید:کسی نیست این دوتا ...! را بگیرد و هردو را درطویله ببندد،تاهرچه می توانند به هم دیگر جفتک بیندازند و بمیرند،بلکه مردم ازدست اینهاخلاص شوند.آخراینها ازمردم چه میخواهند ،  که برای منافع نامشروع خود خون مردم بی گناه را می ریزند؟ازطرفی بااحزاب سیاسی که پس از استقرار انقلاب مشروطیت درهمه جای کشور و ازجمله در زنجان پا گرفته بودند،مخالف بود و آنها را وابسته به بیگانگان می دانست.برخلاف طبقات متنفذ ازقبیل : اعیان و اشراف و روحانیون و صاحبان قدرت و مکنت و امرا،توده مردم با این که از لحاظ رشد فکری و عدم آگاهی عمیق ازمسایل اجتماعی و سیاسی،صرفاً به خاطر این که حرف دل و شرح دردهاورنج ها وداستان مظلومیت خودرا از زبان حق گوی او می شنیدند،به شدت مشتاق شنیدن سخنان اش بودند. به همین دلیل بود،که درنمازجماعت او و بخصوص هنگام سخنرانی اش چنان ازدحامی درمسجد و حتی کوچه ها و معابر اطراف مسجد بوجود می آمد، که شاید سابقه ای بر آن در شهر نتوان یافت.طوریکه در آن روزگار که مزد کارگر یک ریال بود، مردم برای شنیدن سخنان او جای نشستن برای یک نفر را به دو ریال خرید و فروش می کردند.حتی مخالفین آن مرحوم نیز،به خاطر تحلیل ها و تفسیرهای جالب و عمیق از اوضاع سیاسی و اجتماعی و شجاعت بی نظیراو دربیان حقایق مشتاق شنیدن سخنان اش بودندوغالباً در لابه لای جمعیت انبوه در مسجد حضورمی یافتند.به خاطرتهدیدات ازطرف دشمنان بود،که همیشه چندین نفرایشان را همراهی می کردند. خودآقامیرزا احمد نیز،همیشه اسلحه گرمی باخودهمراه داشت.

درسال1339،رساله عملیه ایشان به چاپ رسیدو عده قابل توجهی درمنطقه،از جمله درخود شهر زنجان و روستاها و شهرهای اطراف،ازاوتقلیدمی کردند.باوجوداین،همچنان زندگانی بسیار ساده و درحدفقیرانه داشت. کمترین توجهی به دنیا وزخارف آن نداشت و به شدت باروحانیونی که آلوده به مسایل مادی شده بودند، مخالفت می کرد.ازجمله سخنان معروفی که هنوزهم کسانی که آن روزگار رادرک نموده اند،آن را به یاد دارند و نقل می کنند،این بود،که مرا از مردن و قتل نترسانید،من از آنانی که شکمشان به مرغ و پلو عادت کرده اند، نیستم و از مرگ در راه خدا هیچ واهمه و باکی ندارم. رساله عملیه اودرنوع خود جالب است.قبل ازورود به فروعات دینی به اصول اعتقادی پرداخته است.آنچه بسیارجالب توجه است،مؤخره کوتاهی است،که براین رساله نوشته است ودرآن ازلزوم عمل به وظیفه شرعی توسط علماوامربه معروف ونهی ازمنکرتوسط آنان ولزوم اطاعت امرا واشراف از قانون الهی ومبارزه جدی با فسادوظلم وانحرافات فکری واخلاقی که دامنگیرجامعه بود،سخن می گوید ودرپایان نیز ازمصیبت ها،شدایدوناراحتی های خودکه بخصوص ازجانب علما وامراو تجار متحمل می شد، شکایت می کندوازتهمت های ناروایی که ازطرف این سه طبقه راجع به خودمی شنید،گلایه می کندوهم از کسانی که بخاطر منافع مادی ودنیایی خودازیاری وپشتیبانی اش ابا می کرده اند،می نالید،با این که درزمان چاپ رساله ،هنوز مبارزات طاقت فرساوجدی اوبه خصوص با نظام سیاسی وسلطنت شروع نشده بود.

با انتشاررساله عملیه، عده ای ازروحانیون برای تخریب وجهه علمی وشخصیت معنوی وجلوگیری ازرجوع مردم به او،شروع به نوشتن ایرادات بررساله کردند(حتی کسانی که ازبستگان نزدیک او بودند) اما به خاطر ارتباط با مراکز پول وقدرت وصد البته،به تحریک آنان انتقادهایی به ظاهر علمی،به صورت حاشیه بررساله اونوشتند،که آن مرحوم نیز باتوجه به مقام علمی ومعلومات ژرف وعمیق خود، به آنها پاسخ داد،که یک نمونه ازآن ایرادها و پاسخ آن مرحوم که نشان از وسعت دانش فلسفی وفقهی آن مرحوم است،دراختیارفرزندایشان می باشد .آنچه بسیار جالب توجه ومایه حیرت وتأمل است،قدرت روحی واستقامت وپایداری وشجاعت کم نظیر آن مرحوم در مبارزه بی امان وطاقت فرسا ،با انحرافات فکری،طلم وستمگری ،فساداخلاقی واجتماعی،آن هم یک تنه وبدون هیچگونه پشتیبان جدی و یار و یاورصادق بود.مبارزه درجبهه سیاسی با اربابان قدرت،مقابله با عمله ظلم ازقبیل : خان ها وعمال حکومت،مبارزه باجبهه بانفوذروحانیت وابسته به حکومت که به غیرازتعدادانگشت شماری ازآنها که فقط بی طرف بودند،همگی برعلیه آن بزرگوارفعالیتی شبانه روزی داشتندودرعین حال مبارزه با خرافات و جهالت های عوام الناس،که تنها همین جبهه اخیرمردان بزرگی راازپای درآورده است.آن مرحوم،بدون توجه به این که یک تنه ودرزمان واحددرجبهه های مختلف،ستیزی سهمگین وسخت درپیش ورو دارد، تنها وتنها به ادای تکیلف شرعی خودمی اندیشد ودراین رهگذر ازتحمل ملامت ملامتگران نیز عبایی نداشت.

درحین مبارزه با عناصر به اصطلاح روشنفکر ورجال سیاسی ازمقابله وپرخاش برعلیه خرافات واعتقادات باطل توده مردم وزدودن زنگارتحریف ازچهره دین نیزغافل نبودوهمین مطلب باعث شده بود،عده ای با استحمار مردم وسوء استفاده ازباورهای دینی عوام،حملات آن مرحوم را منافی منافع وباعث قطع درآمدو کسادی دکان خود که برپایه خرافات وجهل عوام الناس بنا شده بود،می دیدند، از طرفی دیگر،جبهه تازه برعلیه آن مرحوم می گشودند.آن مرحوم مکرراً درمنبرراجع به کج اندیشی ها ونسبت های ناروایی که به ساحت مقدس ائمه اطهار(ع)،به خصوص حضرت اباعبداله(ع)،ازطرف روضه خوان ها ومداحان داده می شد،صحبت می کرد. معروف است که روزی شخصی دربالای منبرروضه می خواندوآن مرحوم هم پای منبرنشسته بود.روضه خوان مطلبی جسارت آمیز نسبت به حضرت زینب علیها سلام بیان می کند،که آن مرحوم برمی آشوبدوهمان لحظه ودرحالی که روضه خوان  هنوزدرمنبربود،باصدای بلند می گوید،خداچهره ات را سیاه بکند.این حرف را ازکجا می گویی؟می گویند،روضه خوان همان لحظه خود را ازمنبر به پایین  انداخت ودیگرهم به مسجدنیامد. از جملات معروفی که اکثرپیرمردان ازآن مرحوم بیاددارند،این عبارت است ،که روزی درمنبرفرمود: پول خودرا به این افرادندهید،اینان هر مزخرفی را به نام روضه ،به خورد شما می دهندوبعدمی روندوپشت سرمی گویند: خدا شمر ویزیدرارحمت کند،خوب چوب نانی («چورک آقاجی» اصطلاح معروفی است درترکی،به معنی وسیله کسب ودرآمد) برای ما گذاشت ورفت.

علیرغم اینکه اکثرروحانیون برای حفظ موقعیت ووجهه خود میان توده مردم، ازمقابله ومعارضه جدی با خرافات واعمال بی معنی وبی حاصل ومسخره آمیزی چون غمه زنی وشبیه خوانی خودداری می ورزیدند، آن مرحوم ، به طور جدی با این گونه اعمال وکردارمبارزه می کردوسخت آن ها را به باد انتقاد می گرفت.آشنایان به مسایل اجتماعی وسیاسی ومبارزاتی، به خوبی این نکته را درک می کنند،که اینگونه برخوردها به خصوص با عوام الناس به قیمت گرانی تمام می شود وغیرازپیامبران واولیای خداومعدودی ازبندگان صالح او،کمترکسی  تاب تحمل شدایدوزحمات ومصایب آن را داردواتفاقاً وجه تمایز فعالیت هاومبارزات پیامبران واولیای خدا با دیگر رهبران نهضت های سیاسی واجتماعی همین نکته است،که آنان برای ادای تکلیف می ستیزند.آن هم اغلب یک تنه ودرتمام جبهه های باطل وبا تمام اشکال آن.اما اینان ملاحظه هاواحتیاط هایی را درمبارزات خود رعایت می کنند،تا بتوانندبه اهداف خودکه لاجرم مربوط به دنیا وجهان مادی است برسند.لذا هیچ گاه فشارشداید و سختی هایی که توده اخیردرراه رسیدن به آرمان ها واهداف خود تحمل می کنند، با پیامبران الهی واولیای خدا قابل مقایسه نیست ودقت به این نکات است،که شخصیت وعظمت وایمان واخلاص آقامیرزا احمدرا جلوه ی دیگری می بخشد.به هرصورت،مبارزات آن مرحوم ادامه داشت،تامسئله تغییرسلطنت وانتقال آن از سلسله قاجاریه به رضا شاه به میان آمد.آقامیرزا احمد،به خاطر تیزهوشی وتیزبینی سیاسی وتسلط واحاطه کامل برجریان های سیاسی حاکم برآن دوران،دست های پنهان قدرت های بیگانه را درپشتیبانی ازتحکیم پایه های حکومت رضاخان به خوبی تشخیص می دهدو علیرغم فریب خوردن بسیاری ازروحانیون وحتی سیاستمدران و مرعوب شدن عده ای دیگر با شجاعتی بی نظیر به مخالفت  علنی وپرخاشگرانه با حکومت وابسته پهلوی برمی خیزد. در روزگاری که خفقان سیاه رضاخانی مبارزان بسیاری را به سکوت وگوشه گیری واداشته بودومردم حتی در خلوت های خود نیز جرأت بدگویی ازرژیم ستم باررا نداشتند،آن مرحوم بربالای منبربا نام وعنوان تحقیر آمیز به شخص رضا خان حمله می کرد،که سخنان دلیرانه آن بزرگوار که برخاسته ازبینش عمیق سیاسی وایمان عمیق و استوار وتوکل واخلاص عجیب او بود،هنوز ورد زبان عده ای ازمستعمین و علاقه مندان به آن عالم مجاهد می باشد.

آن  مرحوم دراین دوران نیز،با وجودمخالفت هاومبارزات سخت خودبا حکومت دیکتاتوری رضاخان از مبارزه وافشاگری علیه عده ای ازروحانیون آلوده به دنیاوهمچنین اشراف وملاکین ظالم وزورگو غافل نبود.به همین علت بود،که فشاربرآن بزرگوار،بیش ازپیش افزایش یافت.غیرازتوده ی مردم،که زبان گویای آن بزرگوار را بیانگردردهای خودووجود پربرکتش را پناهگاه وملجاء خویش می دانستند، اکثر اقشار مردم مؤثر وپرنفوذ جامعه ی آن روزگاراعم از:جماعت روشنفکرغرب زده یا آخونددین به دنیا فروخته یا ملاکین وخوانین ظالم و ستم گر همراه با عوامل وعمال حکومت جبار پهلوی همه وهمه دست به دست هم داده وبه مخالفت با آن عالم مجاهدبرخاسته بودند.

پس ازچندی گروه های فشارفوق الذکر،تصمیم به مقابله فیزیکی وترور شخصی اوپس ازترورشخصیتی اش می گیرند.چندین باراقدام به تیراندازی به سوی وی می کنند،روزی شخصی به یکی از وابستگان آن مرحوم نقل می کند، که چندی پیش میرزا علی اکبرتوفیقی، یکی ازرهبران حزب دمکرات،یک اسلحه ، با 50 تومان به من داد، که نیمه شب آقا را درمنزلش ترور بکنم.من نیز همان شب به پشت بام منزل آن مرحوم رفتم،اماپس ازدیدن صحنه ای متأثرشدم وفردای آن شب پول واسلحه را به فرد مزبور دادم وگفتم من اهل این کار نیستم.

روزی توفیقی به آن مرحوم سفارش می کند،که صلاح نیست شما وارد مسایل سیاسی شویدو خواهش می کنم از طرح مسایل سیاسی درمنبرخودداری کنید.فردای آن روز،آقامیرزا احمددر حالی که آن شخص طبق معمول درمسجدحضورداشت،درمنبرخطاب به اومی گوید:توبرای من تکیف معین نکن ؛تکلیف مرا خدامعین کرده است،من نیزبه وظیفه خدایی خود عمل خواهم نمود.نقل می کنند: که آن روز توفیقی هنگام خروج از مسجد به اطرافیان خود گفته بود:دیگرچاره ی کاراین مردفقط طپانچه است.

آن مرحوم درسخنرانی های خوداز عده ای ازعلماتمجیدمی کردکه ازجمله ی آنان حاج حسین قمی وآقا شیخ عبدالکریم حائری وآقاشیخ احمدکاشف الغطاء وآقامیرزا علی اکبراردبیلی بودند ، بخصوص،ازحاج شیخ فضل ا...نوری به نیکی یادمی کرد. در ماجرای مخالفت های حاج آقا نورا...اصفهانی علیه سیاست های سرکوبگرانه حکومت رضا خان،آن مرحوم از حاج آقا نورا... پشتیبانی نموده ودرمنبرمردم را به حمایت از حرکت حاج آقا نور... دعوت می کردودراین ارتباط ازمردم می خواست،با تلگراف وتظاهرات،اورا دراین مبارزه یاری کنند.سخنرانی های شجاعانه و صریح و روشن فکرانه ی آن عالم کم نظیرموجب شده بود،توده ی مردم که زبان حق گوی او را حامی خوددرمقابل سه جبهه زر وزور وتزویر می دانستند،برای شنیدن سخنان آن بزرگواربه مسجداو هجوم می آوردند، طوری که علاوه برمسجدوصحن آن، معابروکوچه های اطراف نیز پر از جمعیت می شد.مأموران اطلاعات شهربانی آن روز نیز ، برای شنیدن وگزارش سخنان آن مرحوم به مسجدمی آمدند،که می گویند:خود آن مرحوم روزی درمنبربه یکی ازمأمورین که سیدهم بود،رو کرده ومی گوید:سید!جدّت خصمت باد،اگر کلمه ای ازگفته های مرا گزارش نکنی!!.

روزی،یکی ازافسران شهربانی آن طوری که خودش بعداًنقل کرده است،ازارادتمندان آن مرحوم هم بوده، و بنا بردستور شخص رئیس شهربانی زنجان برای گزارش سخنان آن مرحوم به مسجدآمده بود. پس ازپایان سخنرانی وازسردلسوزی و ارادتی که به آن مرحوم داشت،اظهارمی دارد:آقا!خواهش می کنم،ازطرح مسایل سیاسی خودداری فرماییدوالا باعث گرفتاری شمامی شود.آن مرحوم،که احساس می کندافسرمزبورمأمور ارعاب او هست،درپاسخ به اومی گوید،که تومواظب درجه های خودت باش ونگران حال من مباش.درهمان ایام ، آقامیرزا علی اکبراردبیلی نیز،به مقابله با رژیم پهلوی برخاسته بودوطی مسافرتی که به تهران داشت مورداستقبال آقا میرزا احمدقرارمی گیرد.نقل می کنند: مرحوم اردبیلی وقتی مرحوم آقامیرزااحمدرادربغل می گیرد،به ایشان می گوید:برادرم،آوازه مبارزات شجاعانه ات به دیارما نیز رسیده است.

آن مرحوم با حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی،رفاقتی نزدیک داشتند.دراوج مبارزات،آقا میرزا احمد به قم مسافرت می کندودردیداری که عده ی زیادی ازمردم نیزحضورداشتند،به شیخ مرحوم با لحن اعترض آمیزی خطاب می کند،که چرا با این ظالم ومفسد(رضاخان) مبارزه نمی کنید؟شیخ مرحوم درآن جلسه پاسخ نمی دهد، اما درنشستی خصوصی که بلافاصله بعدازآن جلسه صورت می گیرد، به آقا میرزا احمدمی گوید:من بدلیل سوء ظن خود به برخی ازاطرافیان خود صحبتی درجلسه گذشته نکردم،امابه شما می گویم اگر شما صلاح را برمبارزه علنی خود با رژیم این ظالم می دانید، من مصلحت براین می دانم که برای حفظ حوزه ودفاع فکری ازدین به نحوی دراین میان مماشات بکنم والبته شمانیزنبایدانتظارپشتیبانی علنی ازمن داشته باشید،تادرصورت شکست شما من بتوانم حوزه راتاحدودی ازشر این ظالم محفوظ دارم.

به هنگام بازگشت ازتهران به زنجان، با ممانعت مأمورین دولت مواجه می گرددومدت 40 روز تحت الحفظ درتهران می ماند.روزی خدمتکارخودرا به پیش مرحوم مدرس می فرستد،که من40 روزاست درتهران بلاتکلیف مانده ام وازآن شهیدبزرگوارمی خواهم بادولتیان تماسی دراین باره بگیرد،تاتکلیف او را روشن کنند. خدمتکار آن مرحوم نقل می کرد:وقتی نامه آقا راخدمت مرحوم مدرس بردم،چشمانش پراز اشک شدوگفت: به آقا سلام مرا برسان وبگو من خودم تحت نظرم و اگر اقدامی درباره ایشان انجام دهم ،کارشان دشوارترخواهدشد ، بالاخره ، با وساطت آقای رشاد و شیخ حسین لنکرانی ایشان آزادشده ، به زنجان برمی گردد وهنگام بازگشت استقبال با شکوهی توسط مردم ازایشان می شود. پس ازبازگشت ، نامه ای بسیارتند وصریح به رضا خان می نویسد ودرآن او را به دست کشیدن ازظلم وستم ومخالفت با دین واحکام شرع مبین دعوت می کند.دررمضان سال 1349 هجری قمری،آقامیرزا احمد حملات خودراسخت تر وتندتر و این بار همراه باتوهین علنی به شخص رضا خان وبرعلیه رژیم جبارحاکم ادامه می دهد. مکرراً ازطرف شهربانی به ایشان تذکر داده می شود، که ازورود به مسایل سیاسی خودداری کند، اما هربارپاسخ می شنیدند،که من به تکلیف دینی وشرعی خود عمل می کنم وحرفهای خودرانیز به خودشاه نوشته ام. بالاخره، در21 رمضان همان سال، دستگیروبه شهربانی برده می شود. مردم، به محض اطلاع،مقابل محوطه شهربانی ازدحام نموده و نسبت به بازداشت آقا اعتراض می کنند. ازکسانی که آن روز را دیده اند،نقل می شود: درمسجد منتظرآقابودیم،که زنی آمدوبافریادگفت:مردم نشسته اید؟خانه خراب شده ایم. آقارا دستگیرکرده اند. مردم پس ازاعتراض، شروع به سنگ باران ساختمان می کنند. مسئولین شهربانی مردم را با این عنوان که مسئله دستگیری مطرح نیست و صرفاً سؤالاتی از ایشان خواهیم کرد و دوباره به منزل برخواهند گشت ، آرام می کنند.

یکی ازمأمورین آن شهربانی نقل می کند: موقع افطار، شخص رئیس شهربانی برای آقا افطاری آورد. سپس از او سؤال کرد، چرا به درخواست ماکه خواهش کردیم ازطرح مسایل سیاسی خودداری کنید ، پاسخ مثبت نمی دهید؟آقای مرحوم درپاسخ می گوید:شما چرا مرا اینجا آورده اید؟ می گوید:به امردولت.آقا دوباره می پرسند: اگر امردولت را اطاعت نکنید،چه می شود؟می گوید: مارا مؤاخذه می کنند.آقا می گوید: من هم مأمورخدایی هستم که همه ی شاهان وسلاطین بنده اوهستند. اومرا امر فرموده،که احکام دین او را به مردم برسانم واگرچنین نکنم مرا مؤاخذه ای سخت خواهدکرد. ازتهران دستوردستگیری واعزام ایشان به شهربانی زنجان می رسد. شعبان گیلک،که آن روز مأمور شهربانی بود، نقل می کرد: هنگام حرکت، رئیس شهربانی رو به آقا کرده ، اظهارمی دارد، اگر حاجتی یا سخنی دارید به فرمایید ، تاانجام دهیم.آن مرحوم درپاسخ می گوید: حضرت ابراهیم به شیطان اظهار حاجت ننمود. بالاخره، مخفیانه ایشان را ازدرپشتی شهربانی به تهران می فرستند.آن مرحوم خودش نقل می کرد : ازاینکه بدون آمادگی قبلی وغافلگیرانه دستگیرشده بودم،نگران خانواده بودم واین امر مرا درفکر فروبرده بود. درراه که برای نماز پیاده شدیم مأمور محافظ من که جوانی بلند قامت وچهارشانه بود،نیز نمازخوان بود.چون حالت متفکرمرا دید،شروع به خواندن این ابیات کرد (مانداریم ازرضای حق گله، عارنایدشیرراازسلسله- شیررا زنجیرکردن عارنیست،آنکه زنجیرش نباشدشیرنیست) این اشعارمر ازآن حالت نگرانی بیرون آورد.پس از ورود به تهران ایشان را درزندان شهربانی حبس می کنند،اما اجازه داده بودند،غذایشان را ازمنزل آقا میرزا باقر رشاد بیاورند.خودایشان نقل می کرده:روزی دیدم جنب وجوش خاصی درمیان مأمورین افتاده است.فهمیدم کسی ازمقامات به زندان خواهدآمد.درهمین حال،مأموری آمد وبه من گفت: شخصیت محترمی برای دیدن شما خواهد آمد. سعی کن محترمانه با اورفتارکنی.اعتنایی به گفته اش نکردم وبرای این که به ظالمی احترام نکنم و هنگام ورود به پا نخیزم،به پا خاسته،مشغول قدم زدن شدم.عمامه ام را هم به گوشه ای انداخته وشبکلاه به سر داشتم. ناگهان شخصی واردشد،که ازاحترام همراهانش به او فهمیدم که رضا خان است. به محض ورود متوجه شد،که عمداً قدم می زنم وعمامه بسر ندارم.پرسید: چرا عمامه بسر نگذاشته اید؟گفتم :کثیف است.پرسید: میرزا احمد زنجانی تویی؟ گفتم :آری. گویا ازپاسخ توأم با بی اعتنایی من خشمگین شد.با لحنی عصبی گفت:تو با کلاه پاسبان ها چکارداری ؟گفتم من مأمور ابلاغ احکام خدا به مردم وامر به معروف ونهی ازمنکر هستم و وظیفه ام را هم به نحو کامل انجام خواهم دادوحرفهایم را به دربارنوشته ام.آن شخص گفت:"این راپورت ها چیست که ازتو می رسد؟" گفتم ازراپورت دهندگان بپرس.دیگرحرفی نزد وباناراحتی ازاتاق برگشت.شنیدم افسری به همکارش گفت: کاراین بیچاره تمام شد،خودم هم یقین به مرگ کردم،درهمین فکر بودم که رئیس شهربانی کل واردشدوگفت اعلیحضرت ازشما عذرخواستند! وفرمودندازشماگزارش های غلط داده بودند وفی الحال به هرکجا که میل دارید بروید،آزادید!گفتم:به زنجان می روم.

هنگام بازگشت به زنجان استقبال پرشور وبی سابقه ای ازایشان توسط مردم بعمل می آیدمردم تاابهروخرمدره به استقبال رفته بودند.پس ازورودبه زنجان مبارزات آن مرحوم با شدت بیشتری ادامه پیدامی کند.

درسال 1352 هـ ق برای چندمین بارایشان را تحت الحفظ به آگاهی برده بازجویی می کنند.دراثنای بازجویی رئیس شهربانی دستورمی دهدچایی برای ایشان بیاورندپس ازبازگشت به منزل به خانواده خوداظهارمی کند"به چایی که برایم آوردندمشکوک هستم". پس ازچندروزی ایشان دچارعارضه قلبی شده وبستری می شوند و چند روز پس ازآن روح آن مرحوم به عالم بقا می شتابد. جنازه اش را طبق وصیت آن مرحوم به قم حمل کرده ودر قبرستانی موسوم به"دربهشت"دفن می کنند. می گویند هنگامی که مرحوم آیت ا...حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی برجنازه اش نمازمی خواند درحالی که اشک ازچشمانش سرازیربوده، می گوید"ای شمشیربرنده خداحالا چه وقت رفتن بود؟!"بدین سان مردی که سراسرعمرپربرکتش رادرراه جهادومبارزه وامربه معروف ونهی از منکرسپری کردبه لقاءمعبودخود شتافت وزبان گویایش خاموش شد.آن مرحوم تألیفات علمی وفقهی زیادی داشت که بعلت محدودیت های موجودحاکم برآن زمان قادربه چاپ آن نشد وغیرازرسالة عملیه اش وکتابی با عنوان" فلسفه ی اتحادمسلک" که درزمینه مسائل فلسفی وکلامی نوشته شده (البته باحذف وتعدیل وسانسور کامل) دیگرنوشته هایش به زیورطبع آراسته نگردیده اکثر تألیفات اوپس ازوفاتش ازبین رفته است.

            دکتر آیت اللهی                                                                                                  

 منبع : واحد فرهنگی اقا میرزا احمد

 

لیست اماکن و بناهای تاریخی استان زنجان

ردیف

نام اماکن وبناها

                                                                                                                        فرج الله داودی

1

سد تهم

2

مسجد رسول الله (صائنی)

3

مسجد چهل ستون (ملا علی - قیرخ ستون)

4

تکیه فاطمیه

5

مسجد جامع سجاس

6

چشمه اب معدنی وننق

7

خانه بهمنی

8

قلعه بهستان (مهستان)

9

غارکتله خور(نوروخورشید)

10

کاروانسرای شاه عباسی نیک پی

11

ملک تاریخی رختشویخانه سنتی (موزه باستانی شهر)

12

چشمه اب گرماب

13

چشمه اب معدنی الله بلاغی

14

ابشارشارشار

15

روستای تاریخی خوئین

16

مسجد اقا کاظم

17

مسجد اهنگران

18

مسجد جامع قلابر

19

امام زاده یحیی

20

مسجداقا شیخ فیاض شریعتی

21

دهکده تفریحی وتوریستی گاوازنگ (ائل داغی)

22

حمام سنتی حاج ابراهیم سرمدیان

23

تکیه قهرمان (قهرمان تکیه سی)

24

تکیه لطفعلیخان

25

مسجد خانم (جمیله ذوالفقاری)

26

مجموعه تاریخی گنبد سلطانیه

27

مقبره شیخ براق بابا

28

ارامگاه ملا حسن کاشی الاصل املی مسکن

29

مجموعه تاریخی بازارسرپوشیده

30

مقبره حاج میرزا عبدالله ومیرزا مهدی میرزایی(موزه نسخ خطی)

31

مسجد عباسقلیخان

32

غارتاریخی گلجیک

33

ارامگاه پیراحمد زهرنوش (مولانا قطب الدین ابهری)

34

بقعه شاهزاده زیدالکبیر

35

بوغدا انبار (انبارگندم)

36

چشمه ابگرم روستای ارکوین

37

حمام یان یان

38

حمام حسینیه (موزه تعزیه)

39

چهار طاق گیلانکشه

40

مسجد شیخ علی نبئی (م. حاج لطف الله – م . مسگرها)

41

مقبره سید محمد مجتهد (حسینی مجتهدی سیردانی)

42

سرخ اباد (دشت حفاظت شده اهوان سهرین)

43

یخچال حاج رحیم

44

مسجد نجفی میرزایی (میرزا حسین)

45

اتشکده چهارطاقی پیرچم

46

مسجد جامع قیدار

47

بقعه قیدارنبی (بن اسماعیل بن ابراهیم)

48

مسجد چهارمحرابه میرزایی (قائمی – مسجد خیاطان)

49

پل میر بها الدین (کهنه کرپی - پل اژدهاتور)

50

محل نمایشگاه بین المللی کاسپین(گاوازنگ)

51

مسجد اسحق میرزا دارا ( م . شجاعی)

52

مسجد جامع (دارا - سلطانی - سید - امام جمعه)

53

مسجد ایت الله دستغیب ( م . امیرزه علینقی ولائی ، م . ارک)

54

بقعه میرزا ابوالقاسم مجتهد میرزایی(موزه سنگ نوشته های تاریخی)

55

امام زاده عبدالخیر

56

اما مزاده اسماعیل

57

خانه وکیل

58

خانه مقدم

59

مسجد جامع (جمعه) قروه

60

حمام سالار

61

چهارطاقی الزین (اتشکده ساسانی)

62

چهارطاقی موسوم به اتشکده تشویر

63

مسجد اقا میرزا احمد ایت اللهی (مسجد دباغها)

64

امامزاده سید ابراهیم

65

اقا رحیم تکیه سی

66

سرای شاطرعلی

67

عمارت توفیقی (موزه اثار شهداء)

68

کاروانسرا سنگی شاه عباسی (داش کاروان سراسی)

69

پل حاج سید محمد (قره تپه – پل عتبات)

70

کوشک (خانه باغ) حاج محسن معین التجار

71

پل سردار(قلتوق – خدیجه سلطان)

72

دود کش جن

73

یاستی قلعه

74

غارخرمنه سر

75

قلعه ارزه خوران (مهر)

76

اب انبار حاج لطف الله (سفره خانه سنتی)

77

اب انبار مسجد یری بالا (منسوب به شیخ حسین جوقینی – شهید)

78

ساباط دوقلوی تکیه سیدلر

79

ساباط مسجد یری بالا(زمین علیا)

80

اب انبارحاج مجید

81

حمام امام جمعه

82

خانه امیر اشجع (رضا) اصانلو

83

خانه حکیمیان

84

عمارت شیخ الاسلام ضیایی زنگانی ( موسوم به خانه نایب الصدر )

85

سرای فغفوری

86

عمارت کلا ه فرنگی ذوالفقاری (موزه مردان نمکی)

87

یادمان معماری صخره ای داش کسن (معبد اژدها)

88

مدرسه علمیه هیدج

89

میل خویین (دکل دیده بانی – میل راهنما – کمبز یا گنبد درزبان محاوره ای kombaz)

90

سد (دریاچه) گاوازنگ (پیست قایقرانی)

91

گرمابه سنتی میربهاء (میرلی)

92

کاروان سرای قره بلاغ

93

کاروانسرای دوخان (حقیقت سرا)

94

چشمه ابگرم ابدال

95

مسجد اقا سید فتح الله

96

مسجد ومدرسه ملا (چوقورمسچیدی – مسجد سیدهاشم موسوی - ولی العصر کنونی)

97

مسجد حسینیه اعظم

98

امام زاده ام البنین

99

گرمابه قیصریه قجری(حمام شازده دارا – حمام سید - پاساژ قیصریه کنونی)

100

قلعه قلابر

101

خانه ناصرنظام خدیوی

102

دبیرستان دکترشریعتی

103

کارخانه کبریت سازی سه ستا ره (موزه صنعت)

104

قلعه قلتوق (مسقط الراس طایفه ذوالفقاری های خمسه زنجان)

105

اب انبارمسجد میربهاء (تقی شریعتی)

106

عمارت وباغ دارایی (موزه صنایع دستی ، سنتی)

107

مسجد حاج میربهاالدین ( پاسداران - شریعتی)

108

حمام زرین اباد

109

مسجد دمیریه (انقلاب اسلامی – حاجی میرزا رحیم واسعی)

110

سرای معبودی

111

حمام بلوری

112

حمام علیمردانخان اقشار

113

خانه دباغ

114

پارک جنگل مصنوعی ملت ، شماره1 (شهربازی)

115

سرای حاج علیقلی صرافباشی

116

سقاخانه

117

منطقه حفاظت شده انگوران

118

چشمه ابگرم قینرجه

119

اب انبار عباسقلیخان

120

موزه تاریخ طبیعی (حیات وحش)

121

پارک جنگلی ارم (ش2)

122

سرای گلشن

123

سرای ملک (موزه)

124

تیمچه چهاردربی

125

سرای کربلایی علی

126

سرای حاج ابراهیم (بورکچولر)

127

مقبره وخانقاه سلطان عارف چلپی اوغلوسنی مذهب

128

ارامگاه ارغون خان

129

دریاچه مصنوعی سد تهم

130

کاروانسرای سرچم

131

سرای حاج شعبان

132

سرای بهجت

133

سرای ناصریه

134

حمام سنتی سعدی (فراشباشی – ح . حاج مجید)

135

خانه اسعدی

136

سفره خانه سنتی حاج داداش (حمام سنتی حاج داداش - انصاری)

137

معدن نمک چهره اباد (ارامگاه مردان مومیایی)

138

تکیه نصرالله خان افشار

139

تکیه اقالوق - حجت الاسلام (سقاخانه حضرت ابوالفضل )

140

قوشا حاماملار(گرمابه دوقلوسنتی)

141

کشتارگاه قدیمی شهر(ساختمان اداری مدیریت میراث فرهنگی استان زنجان)

142

عمارت حاج وزیرزنجانی (میرزا علی اصغرخان مشیرالممالک وزیری)

143

تکیه عباسیه

144

بالاقیصریه (قیصریه کوچک)

145

سد گلابر

146

مسجد زینبیه اعظم

147

دالان التی (زیر دالانی حاج وزیر)

148

قولی حامامی (گرمابه قلی)

149

حمام مرسل

150

سرای شیخ الاسلام

 

خاطرات محمد تقی صدقدارازفرقه دمکرات زنجان

                                 برشي بر فرقه دمکرات آذربايجان(زنجان)


                                  حسين بروجردي

 

 

 

 

 

 

فرقۀ دمکرات آذربايجان‌» يکي از مهم‌ترين و بحث‌انگيزترين رُخدادهاي تاريخ معاصر ايران به شمار مي‌ رود که به رغم تحقيقات ‌و کاوشهاي بسيار درباره آن‌، مي‌توان به استنادِ مدارک‌ِ نويافته دامنه پژوهش را بيش از پيش گسترده کرد. «فرقه دمکرات آذربايجان‌» در دوره‌اي شکل گرفت که به دنبال جنگ جهاني‌ِ دوم و حضور نيروهاي ارتش متفقين در ايران‌، ديکتاتوري‌ِ مخوف و سنگين‌ِرضاشاهي به ناگهان فروپاشيد و به تبع‌ِ آن با باز شدن فضاي سياسي‌، جامعه ايران شاهد ظهور احزاب و تشکلهاي سياسي در بستردمکراسي‌ِ فروغلتيده در هرج و مرج بود و در چنين شرايطي‌، گرايش عمومي به استقلال‌خواهي و يا خودمختاري در مناطق معيني‌از ايران بروز يافت و «فرقه دمکرات آذربايجان‌» جدي‌ترين نتيجه چنين گرايشي بود که آشکارا ايجاد حکومتي خودمختار درآذربايجان‌ِ ايران را طلب مي‌کرد. در اين ميان‌، حکومت ايران که در معرض خطر از هم گسيختگي قرار داشت‌، مجلس شوراي ملي وکابينه‌هايي که يکي پس از ديگري تشکيل مي‌شدند، با ضعف و ناتواني تنها نظاره‌گر رويدادها بودند و به استثناي خودمختاري‌، ازروي استيصال آماده برآوردن تمامي خواسته‌هاي «فرقه دمکرات آذربايجان‌» بودند.

چهره شاخص و محوري‌ِ «فرقه دمکرات آذربايجان‌» سيدجعفر جوادزاده (پيشه‌وري‌) نام داشت‌. پيشه‌وري روزنامه‌نويسي باسابقه‌، کمونيستي قديمي و متعصب‌، يکي از برجسته‌ترين رهبران‌ِ «حزب کمونيست ايران‌» و زنداني‌ِ آهنين اراده دوران سلطنت‌رضاشاه بود که از ششم ديماه 309 (در جريان سرکوب حزب کمونيست و دستگيري‌ِ گسترده رهبران آن‌) به زندان افتاد و تا 1320محبوس بود[1]. پس از شهريور 1320 و سقوط‌ِ ديکتاتوري‌ِ رضاشاه‌، همه کمونيستهاي قديمي و نيز اعضاي گروه 53 نفر به تدريج اززندان آزاد شدند و آن عده از ايشان که تمايل به ادامه فعاليتهاي سياسي داشتند، به سرعت «حزب توده ايران‌» را تشکيل دادند[2]. تصور مي‌شد پيشه‌وري به اين دليل که سابقه فعاليتهاي کمونيستي و دوره زندانش بيش از مؤسسين‌ِ جوان‌ِ حزب توده بود، در زمره‌پايه‌گذاران‌ِ اصلي‌ِ اين حزب قرار گرفته رهبري‌ِ آن را در دست بگيرد اما چنين نشد و بنا به دلايلي از جمله وجود اختلاف و شکاف‌بين‌ِ کمونيستهاي قديمي در زندان‌ِ رضاشاه و تسري‌ِ جدي‌ِ آن به «حزب توده ايران‌»[3] و يا به اين دليل که ماهيت‌ِ کمونيستي‌ِ «حزب‌توده‌» چندان روشن نبود و يا شايد به اين دليل که پيشه‌وري شخصيت‌ِ خويش را بسي فراتر و موجه‌تر از مؤسسين‌ِ حزب توده‌مي‌دانست‌، نقشي فعال در تأسيس اين حزب ايفا نکرد بلکه اندکي بعد با انتشار روزنامه آژير فعاليتهاي سياسي‌ِ خود را در مسيري‌مستقل از حزب توده ايران آغاز کرد.#

پيشه‌وري در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي از تبريز به مجلس راه يافت اما در 23 تير ماه 1323 اعتبارنامه او درمجلس رد شد[4]. اين اتفاق تکان‌دهنده و تلخ روزهاي تاريک گذشته را در ذهنش تداعي مي‌کرد. بسياري از محققين معتقدند که اينمسئله عامل اصلي‌ِ انزوا و فروغلتيدن پيشه‌وري در دامن‌ِ روسها بوده است و اين اقدام‌ِ نمايندگان مجلس را يکي از مهم‌ترين عوامل‌ِتقويت انگيزه پيشه‌وري براي تشکيل فرقه دمکرات آذربايجان دانسته‌اند[5]؛ به طوري که نقل شده هنگام رد اعتبارنامه پيشه‌وري‌، اوبا صراحت گفته است‌: «من به اين سادگي­ها دست‌بردار نيستم و خيلي زود حساب اين مرتجعين مارکدار را خواهم رسيد»؛[6] «من ازپنجره بيرون رفتم ولي از در وارد خواهم شد[7]».

سياست خارجي‌ِ کشورهاي قدرتمند و جدال‌ِ آنان در عرصه جهاني براي کسب منافع‌ِ بيشتر در کشورهاي جهان سوم‌، نقش‌ِ اصلي‌را در تشکيل فرقه دمکرات آذربايجان داشت‌. شوروي سعي مي‌کرد در مقابل انگلستان که سالها سلطه خويش را در ايران حفظ کرده‌بود و امريکا که به تازگي سياست‌ِ انزواطلبي را کنار گذاشته‌، در پي‌ِ بسط و توسعه نفوذ خود در ايران بود، دامنه نفوذِ خويش را درايران براي کسب منافع‌ِ بيشتر افزايش دهد. از اين رو درخواست امتياز نفت شمال ـ يکي از اصلي‌ترين عوامل پيدايش فرقه‌ دمکرات آذربايجان ـ از سوي شوروي مطرح گرديد.

از 1944 به تدريج سياست اتحاد جماهير شوروي در آذربايجان رو به تغيير گذاشت و اسناد امضاء شده در کنفرانس تهران درباره ‌ايران‌، اهميت‌ِ خود را از دست داد. بيرون راندن‌ِ نيروهاي آلمان نازي از خاک شوروي و نزديک شدن‌ِ نيروهاي ارتش سرخ به‌مرزهاي اروپاي غربي باعث تقويت‌ِ تمايلات‌ِ توسعه‌طلبانه اتحاد جماهير شوروي شد و بدين ترتيب دست‌يابي به منابع‌ِ سوختي‌ايران و ساير مناطق‌ِ خاورميانه در مرکز سياست‌ِ شوروي قرار گرفت‌. در 1943 استخراج ده ميليون تن نفت از مناطق جنوبي‌ِ ايرانتوسط انگليسيها، شورويها را به اشتها آورد. در تيرماه 1322 آندره اسميرنوف سفير شوروي در تهران به ميرجعفر باقراوف دبيرحزب کمونيست جمهوري‌ِ آذربايجان پيشنهاد کرد براي بررسي پيرامون ذخاير نفتي‌ِ شمال ايران‌، چند نفر زمين‌شناس به آن مناطق‌اعزام شوند. در نتيجه بررسيهاي اوليه معلوم شد که ذخاير نفتي‌ِ آذربايجان‌، گيلان‌، مازندران‌، گرگان و شمال خراسان کمتر از ذخاير جنوب ايران نيست‌. نتيجه گزارش زمين‌شناسان‌، موضوع مذاکرات سادچيکوف‌، رئيس شعبه خاور نزديک کميسارياي امورخارجه شوروي‌، در تهران بود.[8]#

در آغاز سال 1323 با در نظر گرفتن اوضاع بين‌المللي و شرايط ايران‌، مسکو مسئله آذربايجان‌ِ ايران را بار ديگر مورد توجه قرارداد[9]. در خرداد همان سال ميرجعفر پيشه‌وري مدير روزنامه آژير به تبريز رفت و درباره تقويت‌ِ کميته ايالتي‌ِ حزب توده از طريق‌جلب‌ِ کادرهاي آذربايجاني با او مذاکراتي شد. در اين زمان آرداشس آوانسيان در رأس حزب توده در تبريز قرار داشت‌. او يکي ازکمونيستهاي قديمي ايران و از مخالفان و دشمنان‌ِ سرسخت‌ِ پيشه‌وري محسوب مي‌شد که درگيري‌ِ آنها در دوران زندان‌ِ رضاشاهي‌به حزب توده نيز سرايت کرده بود. ميرجعفر باقراوف در نامه‌اي براي استالين نوشت‌: «نمي‌توان نسبت به اين مسئله بي‌تفاوت ماند که تاکنون در رأس پرقدرت‌ترين حزب‌ِ آذربايجان يعني حزب توده‌، يک نفر ارمني (آرداشس آوانسيان‌) قرار گرفته باشد و اين درحالي است که استخوان‌بندي اصلي‌ِ اين حزب را آذربايجانيها تشکيل مي‌دهند[10]». اين نامه نشان مي‌دهد که باقراوف از کُنه‌ جناح‌بنديهاي دروني‌ِ حزب توده و شالوده آن آگاهي داشته است‌.

در اسفندماه 1322 دو هيئت انگليسي و امريکايي از جانب شرکتهاي بزرگ نفتي به تهران آمدند و هر دو خواستار امتياز نفت نواحي‌ِجنوب شرقي‌ِ ايران شدند. در ارديبهشت 1323 برايتون که به معاونت دکتر ميلسپو، مستشار امريکايي در امورِ مالي ايران‌، منصوب‌شده بود به تهران آمد. او در واقع نماينده کمپاني‌ِ امريکايي‌ِ «سينکر» بود که به منابع‌ِ نفتي‌ِ بلوچستان چشم دوخته بود. نمايندگان يک‌ کمپاني‌ِ ديگر امريکايي به نام «امريکن ايسترن کو» نيز در ايران مشغول مذاکره بودند. از مردادماه 1323 دولت ايران با دولت امريکا وکمپانيهاي نفتي‌ِ امريکايي مذاکرات‌ِ پنهاني را آغاز کرد[11]. اگرچه حضور و مذاکرات نمايندگان‌ِ مزبور در تهران کاملاً محرمانه بود اما ارگانهاي اطلاعاتي‌ِ شوروي از مذاکرات‌ِ نفت آگاهي داشتند. اتحاد شوروي فعاليتهاي امريکا در ايران را زيرنظر داشت و ارگانهاي‌ ديپلماتيک‌، نظامي و امنيتي‌ِ اتحاد شوروي تحرکات نفتي را دنبال مي‌کردند. بدين ترتيب در بيستم شهريور 1323 هيئتي را به‌رياست سرگئي کافتارادزه‌، معاون وزارت امور خارجه شوروي به تهران فرستادند تا امتياز نفت شمال را درخواست کند.

کافتارادزه با ساعد، نخست‌وزير، و محمدرضا شاه ملاقات کرد و به مناطق شمال ايران نيز سفر کرد. در سوم مهرماه 1323 ضمن‌يادداشتي که دولت شوروي به نخست‌وزير ايران فرستاد، تقاضاي اعطاي امتياز تجسس و استخراج‌ِ نفت‌ِ مناطق‌ِ سمنان‌، گرگان‌، مازندران‌، گيلان و آذربايجان را مطرح کرد.#

شوروي­ها استدلال مي‌کردند که آنها هيچ سهمي در نفت‌ِ خاورميانه ندارند و تمامي منابع‌ِ نفتي‌ِ منطقه در اختيار انگليسي­ها و امريکايي­ها است و اکنون نيز نفت‌ِ بلوچستان را خواستار شده‌اند. بنابراين آنها نيز حق دارند امتياز نفت را در شمال ايران که در جوار مرزهاي آنان است مطالبه کنند. روزنامه‌هاي حزب توده ايران نيز مبارزه تبليغاتي‌ِ عظيمي را به نفع‌ِ واگذاري اين امتياز آغاز کردند وحتي نشريه مردم براي روشنفکران‌، شمال‌ِ ايران را «حريم امنيت‌ِ شوروي‌» ناميد. محمد ساعد، نخست‌وزير ايران‌، که در روزهاي ‌پيش با نمايندگان شرکتهاي انگليسي و امريکايي مشغول مذاکره بود، در ابتدا موافق پيشنهاد شوروي­ها و تصويب‌ِ آن در مجلس‌شوراي ملي بود. اما به بهانه‌هاي مختلف در دادن پاسخ به تقاضاي اتحاد جماهير شوروي تعلل مي‌کرد. دهم مهرماه 1323 محمد ساعد پيشنهاد اتحاد شوروي را در هيئت‌ِ وزيران به مذاکره گذاشت و اگرچه در اين جلسه تصميم گرفته شد که تا پايان جنگ‌هيچ‌گونه امتيازي در مورد نفت داده نشود، اما ساعد غروب‌ِ همان روز اظهار داشت که به علت وضع‌ِ غيرعادي‌، هيئت‌ِ وزيران‌ نتوانست تصميمي اتخاذ کند[12]. ساعد در جلسه 27 مهر 1323 مجلس شوراي ملي‌، ضمن افشاي مذاکرات محرمانه با شرکتهاي خارجي‌، اعلام کرد که دولت‌ِ او تصميم دارد قبل از روشن شدن اوضاع اقتصادي‌ِ دنيا و استقرار صلح‌ِ عمومي‌، از هرگونه اقدام‌درباره واگذاري امتياز به خارجيان خودداري کند[13].

نمايندگان شرکتهاي انگليسي و امريکايي پس از اطلاع از تصميم شورويها در تقاضاي امتياز نفت‌ِ شمال‌ِ ايران‌، مذاکرات خود راقطع کردند زيرا نيک مي‌دانستند که در صورت گرفتن امتيازِ نفت از ايران‌، شورويها نيز خواستار امتيازِ نفت مي‌شدند و اين امر به ‌نفوذِ آنها در ايران لطمه مي‌زد. کافتارادزه در سوم آبان در مصاحبه‌اي اظهار داشت‌: «… دولت‌ِ اتحاد جماهير شوروي در نظر دارد کهامتياز ]نفت در[ نواحي آذربايجان شمالي و گيلان و مازندران و قسمتي از ناحيه سمنان و چند ناحيه از خراسان‌ِ شمالي را تحصيل‌نمايد… ولي چنان که معلوم است ]جناب آقاي نخست‌وزير[ تصميمي مبني بر اين که مطالعه واگذاري‌ِ امتياز نفت به دولت شوروي ‌را به پايان جنگ موکول سازد اتخاذ نموده که در حقيقت ردّ پيشنهاد شوروي مي‌باشد. اينجانب بايد صراحتاً و به طور آشکار اظهار نمايم که تصميم فوق در محافل‌ِ شوروي کاملاً به طور منفي تلقي گرديده است‌. افکار عمومي شوروي بر اين عقيده است که دولت‌ جناب آقاي ساعد به وسيله اتخاذ چنين رويه‌اي در باب دولت شوروي در راه تيرگي مناسبات بين دو کشور قرار گرفته است‌. دولت‌ جناب آقاي ساعد براي توجيه تصميمي که اتخاذ کرده هيچ دليل قانع‌کننده‌اي نياورده در صورتي که دلايل محکمي عليه تصميم ‌فوق وجود دارد که به مصالح حياتي و سياسي ايران مربوط است‌[14]».

کافتارادزه در ادامه اطمينان داد که تمام موانع و اشکالاتي که در مسئله درخواست امتياز نفت از ايران وجود دارد برطرف خواهد گرديد و اظهار اميدواري کرد افکار عمومي‌ِ ايران که مطبوعات‌ِ آزادي‌طلب‌ِ ايران نماينده آن مي‌باشند در پيشرفت‌ِ اين کار سهيم‌ خواهد بود[15].#

به دنبال اظهارات ساعد و مصاحبه کافتارادزه‌، روزنامه‌هاي وابسته به حزب توده ايران يا هوادار سياست شوروي به ويژه روزنامه ‌آژير به مديريت جعفر پيشه‌وري تبليغات وسيعي را درباره ضرورت واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي و حمله به دولت ساعدآغاز کردند. حزب توده با همکاري شوراي متحد مرکزي کارگران روز پنجم آبان 1323 راه‌پيمايي عظيمي در حمايت از اعطاي‌امتياز نفت شمال به شوروي و برضد دولت ساعد در تهران برگزار کرد[16]. اقدامات حزب توده نه تنها آشکارا بيانگر هماهنگي کامل‌اين حزب با سياستهاي شوروي بود بلکه به عنوان اهرم‌ِ قدرت و فشار آن کشور در ايران عمل مي‌کرد.

دو روز پس از تظاهرات مشهور حزب توده‌، دکتر مصدق طي نطقي در مجلس شوراي ملي متذکر شد که نبايد به بيگانگان امتيازداد[17]. مصدق در 11 آذرماه 1323 نيز در جلسه علني مجلس نطق مفصلي راجع به نفت و اعطاي امتياز آن به کمپانيهاي خارجي ايراد کرد و طرحي را که تهيه کرده و به امضاي نمايندگان رسيده بود به مجلس داد که در همان جلسه تصويب شد. به موجب طرح مزبور هيچ ‌يک از مقامات کشور حق نداشتند راجع به واگذاري امتياز نفت با خارجيها مذاکره يا قرارداد منعقد کنند[18].

چند روز بعد کافتارادزه طي مصاحبه‌اي با روزنامه‌نگاران در محل سفارت شوروي‌، پيشنهاد کشورش مبني بر اخذ امتياز نفت ‌شمال را به سود ايران دانست و عمل مجلس را در تصويب طرح دکتر مصدق‌، اشتباه شمرد و روز بعد (18 آذرماه‌) بدون خداحافظي ‌با مقامات رسمي ايران به همراه هيئت همراهش ايران را ترک کرد[19].

پس از تلاش ناموفق دولت شوروي براي کسب امتياز نفت شمال‌، روابط ايران و شوروي به سردي گراييد. اسناد و شواهد تاريخي ‌نشان از آن دارد که مقامات مسکو با استفاده از شبکه امنيتي و اطلاعاتي گسترده‌اي که در آذربايجان شوروي برپا کرده بودند، موجبات تشکيل فرقه دمکرات آذربايجان را فراهم آوردند. باور عمومي چنين بود که باقراوف دبير حزب کمونيست جمهوري‌آذربايجان طرح ضميمه کردن آذربايجان ايران به آذربايجان شوروي را آماده کرده بعد از کسب موافقت استالين آن را به موقع اجراگذاشته بود ليکن در سالهاي اخير برخي پژوهشگران گفته‌اند که طراح و کارگردان اصلي تشکيل حکومت خودمختار در آذربايجان‌ايران‌، استالين و مجري آن باقراوف دبير حزب کمونيست جمهوري آذربايجان شوروي بوده است‌.

اواخر پاييز 1323 با تقويت تشکيلات ايالتي حزب توده در آذربايجان‌ِ ايران همراه بود. 21 دي ماه 1323 نخستين کنفرانس ايالتي‌حزب توده در تبريز برگزار گرديد. تا اين تاريخ فعاليت کميته مرکزي و کميته ايالتي حزب توده ايران رضايت مقامات شوروي رافراهم نکرده بود. درباره آذربايجان ايران به تدريج اختلاف‌نظر ميان رهبران حزب توده و مقامات شوروي مقيم ايران شدت ‌مي‌يافت‌. در اواخر پاييز 1323 که شوروي شروع به تقويت کميته ايالتي حزب توده کرد، در رهبران اين حزب شبهه‌اي درباره‌احتمال جدا کردن آذربايجان از ايران به وجود آمد. اعضاي کميته مرکزي حزب توده ايران مايل بودند که تقويت کميته ايالتي‌آذربايجان تحت رهبري آنها به عمل آيد اما در اساس فکر تشکيل کنفرانس ايالتي حزب توده از آن شورويها بود و اين کنفرانس‌تحت نظارت ماتوييف‌، سرکنسول شوروي در تبريز برگزار شد. وي گزارش جامعي درباره اين کنفرانس تهيه کرد و براي‌کميسارياي امور خارجي اتحاد شوروي و ميرجعفر باقراوف فرستاد. صادق پادگان که به عنوان صدر کميته ايالتي حزب توده‌انتخاب شده بود، در مردادماه 1323 در گزارش خود اين نکته را ذکر کرده بود که کميته مرکزي حزب توده از کميته ايالتي ناراضي‌است‌[20].#

در اسفند 1323 کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي و شوراي کميسارياي خلقي شوروي درباره افزايش کمکهاي مادي و فرهنگي به اهالي آذربايجان ايران قراري صادر کردند. در اين قرار قيد شده بود که براي تأثير گذاشتن روي اهالي‌، از دين و دين‌مداران استفاده لازم بشود. از اين رو در ارديبهشت 1324 رئيس مجمع روحانيت ماوراء قفقاز، شيخ‌الاسلام آخوند آقاعليزاده‌ را از طرف کميسارياي امنيت دولتي اتحاد جماهير شوروي به شهرهاي آذربايجان و تهران فرستادند[21].

در خرداد 1324 روند کارها در آذربايجان شدت بيشتري گرفت‌. تقاضاهاي مکرر ميرجعفر باقراوف از مسکو به نتيجه رسيد و در20 خرداد 1324 استالين قراري محرمانه درباره تأسيس مؤسسات صنعتي شوروي در شمال ايران صادر کرد. در اين قرار، سخن ازايجاد شعبات مؤسسه‌هاي صنعتي آذربايجان شوروي در شهر تبريز و ساير شهرهاي شمال ايران مي‌رفت‌. اين صنايع عبارت بودند از کارخانه‌هاي قند، کفش‌، نساجي و جوراب‌بافي در تبريز و کارخانه ابريشم‌ريسي در رشت‌. براي ساخت و راه‌اندازي اين‌کارخانه‌ها مي‌بايست کادرهاي فني از آذربايجان شوروي به ايران اعزام مي‌شدند. ارسال تجهيزات اين کارخانه‌ها هم بايد تا 9 مهر1324 به پايان مي‌رسيد. اين قرار استالين از پيوستن قريب‌الوقوع آذربايجان ايران به آذربايجان شوروي حکايت مي‌کرد. علاوه براين به کميسارياي امور خارجي اتحاد شوروي و کميته مرکزي حزب کمونيست آذربايجان شوروي نيز مأموريت داده شد که براي‌حل مسئله آذربايجان ايران طرحهاي لازم را تهيه کنند. در 21 خرداد 1324 کميته مرکزي حزب کمونيست اتحاد شوروي لايحه طرح تشکيل جنبشهاي جدايي‌خواهانه در آذربايجان و ساير شهرهاي شمال ايران را جهت اظهارنظر براي مولوتف‌، باقراوف و کافتارادزه فرستاد. ده روز بعد استالين سندي «به کلي محرمانه‌» درباره «کارهاي زمين‌شناسي و اکتشاف مناطق نفت‌خيز شمال‌ايران‌» را امضاء کرد. شايد يکي از علل شتاب شورويها براي کشف نفت در شمال ايران اين بود که انگليسيها عمليات نقشه‌برداري‌در مناطق شمال و شمال شرقي تهران را آغاز کرده بودند. بنا به گزارشهاي سازمانهاي امنيتي شوروي‌، فعاليت شرکت انگليسي‌آلکساندر کيپ در اين مناطق پوششي بود براي جست­و­جوي ذخاير نفت که قرار بود به مناطق شمالي ايران توسعه پيدا کند. قرارصادره از طرف استالين در مورد عمليات اکتشاف نفت در شمال ايران بيانگر اين بود که در آن مقطع زماني در سياست شوروي براي‌آذربايجان مسئله نفت در صدر مسائل قرار داشته است‌[22].

در مرداد 1324 ميرجعفر باقراوف به مسکو احضار شد و در همين ماه دفتر سياسي کميته مرکزي حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروي قرار محرمانه‌اي تحت عنوان «تدابير لازم در مورد سازماندهي جنبشهاي جدايي‌خواهانه در آذربايجان و ساير شهرهاي‌شمال ايران‌» صادر کرد. براي رهبري اين جنبش جدايي‌خواهانه در آذربايجان‌، تشکيل «فرقه دمکرات آذربايجان‌» پيش‌بيني شده بود. با تشکيل فرقه دمکرات مي‌بايست کميته ايالتي حزب توده ايران به طور اساسي دگرگون مي‌شد و از تمام طبقات مردم‌(طرفداران جدايي آذربايجان‌) به اين فرقه مي‌پيوستند. در بند سوم قرار دفتر سياسي‌، در کردستان نيز سازماندهي جنبش‌جدايي‌خواهانه و برقراري خودمختاري پيش‌بيني شده بود. در قرار دفتر سياسي حزب کمونيست اتحاد شوروي همچنين‌پيش‌بيني شده بود که گروههايي مسلح از جدايي‌خواهان آذربايجان و طرفدار اتحاد شوروي تشکيل گردد و با سلاحهاي ساخت‌ خارج (سلاحهايي غير از ساخت شوروي‌) مسلح شوند. مسئوليت اجرايي اين بند از قرار صادره به عهده ميرجعفر باقراوف وبولگانين گذاشته شده بود[23].#

کميته مرکزي حزب کمونيست آذربايجان شوروي در طرحي «به کلي محرمانه‌» تشکيل «فرقه دمکرات آذربايجان ايران‌»، فعاليت‌براي فرستادن نماينده به مجلس شوراي ملي‌، تشکيل «جمعيت دوستداران آذربايجان شوروي‌»، سازماندهي جنبش‌جدايي‌خواهانه‌، تشکيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي و ساير اقدامات را پيش‌بيني کرد. در اين سند قيد شده بود که پيشه‌وري وکام­بخش به فوريت براي مذاکرات به باکو بيايند. در اين طرح پيش‌بيني شده بود که کميته ايالتي حزب توده در تبريز ضمن حمايت‌از تشکيل فرقه دمکرات‌، حزب توده را در آذربايجان منحل اعلام کند و از اعضاي خود بخواهد تا به فرقه دمکرات بپيوندند. بعد ازتشکيل کميته تشکيلاتي فرقه دمکرات در تبريز، بايد شعبه‌هاي آن به فوريت در شهرهاي اردبيل‌، رضائيه‌، خوي‌، ميانه‌، زنجان‌، مراغه‌، مرند، مهاباد، ماکو، قزوين‌، رشت‌، بندرپهلوي‌، ساري‌، شاهي‌، گرگان و مشهد تشکيل شوند. به دستور باقراوف در مرداد1324 عبدالصمد کامبخش‌، عضو کميته مرکزي حزب توده‌، صادق پادگان‌، مسئول کميته ايالتي حزب توده در آذربايجان‌، شبستري‌و پيشه‌وري مدير روزنامه آژير مخفيانه به باکو منتقل شدند. در مذاکرات باکو تصميم گرفته شد که ميرجعفر پيشه‌وري به طورموقت رهبري فرقه دمکرات آذربايجان را به عهده بگيرد[24].

در مورد اين انتخاب‌، باقراوف در نامه‌اي به استالين نوشت‌: «بعد از مذاکرات با آنها ميرجعفر پيشه‌وري که در محافل دمکراتيک‌صاحب نفوذ است و مديريت روزنامه آژير در تهران را برعهده دارد، براي رهبري فرقه دمکرات در نظر گرفته شد[25]».

باقراوف همچنين در گزارشهايي که براي مولوتف‌، بريا و مالنکف فرستاد نوشت‌: «پيشه‌وري در آذربايجان ايران به دنيا آمده‌، عضوسابق حزب کمونيست ايران است و در آذربايجان شوروي مسئوليتهايي در حزب و شوراها داشته است‌. در سال 1927 (1305 ـ1306) از طرف کمينترن به ايران اعزام شد، ده سال در زندان رضاشاه زنداني بوده و با ورود ارتش سرخ از زندان آزاد شده است‌، دوبرادر او ساکن اتحاد شوروي هستند که يکي از آنها افسر پزشک در ارتش سرخ است‌[26]».

دولت ايران در 29 ارديبهشت 1324 طي يادداشت­هايي پيروزي در جنگ را به سه دولت بزرگ متفق تبريک گفت و ضمناً خاطرنشان ساخت که به موجب ماده پنجم پيمان سه جانبه و قولي که در کنفرانس تهران داده شده بود، پس از پايان مخاصمات در اروپا ديگر لزومي به ماندن نيروهاي متفقين در ايران نيست و بهتر است هر چه زودتر خاک ايران را تخليه کنند تا اوضاع کشور به حال عادي بازگردد. اين يادداشتها بي‌جواب ماند و متفقين اعتنايي به آن نکردند. فقط در 19 تير ماه سفارت امريکا پاسخ داد: «عمليات‌فرماندهي خليج فارس از اول ژوئن 1945 خاتمه يافته و از هم اکنون ترتيباتي براي تقليل سريع عده سربازان امريکايي در ايرانداده شده است و به محض اين که مقتضيات وضعيت نظامي اجازه بدهد، اين عمل با سرعت هر چه تمام‌تر ادامه خواهد يافت‌[27]».#

در کنفرانس پتسدام که از 17 ژوئيه تا دوم اوت 1945 (26 تير تا 11 مردادماه 1324) بين سران سه کشور بزرگ (مارشال استالين‌ نخست‌وزير شوروي‌، پرزيدنت ترومن رئيس جمهور جديد امريکا، وينستون چرچيل و سپس کلمنت اتلي نخست‌وزير جديد انگلستان‌) در حومه پايتخت سابق رايش آلمان تشکيل شد، مسئله تخليه ايران از نيروهاي بيگانه مطرح گرديد اما شورويها به بهانه ‌اينکه هنوز جنگ با ژاپن خاتمه نيافته است با آن موافقت نکردند. لذا در اعلاميه نهايي کنفرانس پتسدام چنين قيد شد: «موافقت‌گرديد که سربازان متفقين فوراً از تهران عقب کشيده شوند و مراحل بعدي عقب‌نشيني سربازان از ايران در گردهم‌آيي وزيران‌خارجه سه کشور که در اول سپتامبر 1945 در لندن برپا خواهد شد مورد رسيدگي قرار گيرد[28]».

بهانه‌جوييهاي شورويها براي تخليه ايران در زماني مطرح شد که از مدتها پيش‌، طرح تشکيل فرقه دمکرات آذربايجان و کردستان ‌ايران تهيه و تصويب شده مقدمات اجراي آن نيز انجام شده بود. در واقع يک ماه قبل از تشکيل جلسه سران سه کشور بزرگ متفقين‌، استالين به امضاي اسناد محرمانه‌اي مبادرت ورزيده بود که هدف از اجراي آنها، تجزيه بخشهاي مهمي از خاک ايران و پيوستن آنها به شوروي بود. از اواسط مردادماه 1324 اغتشاشاتي در شهر تبريز آغاز شد.

در دوم سپتامبر 1945 (11 شهريور 1324) که ژاپن نيز به دنبال بمباران اتمي هيروشيما و ناکازاکي بدون قيد و شرط تسليم شد و آتش جنگ در سراسر جهان خاموش گرديد، ديگر بهانه‌اي براي ادامه اشغال ايران باقي نمانده بود. لذا دولت ايران مجدداً طيياد داشت مورخ 21 شهريور تقاضاي خود را در مورد تخليه قواي بيگانه تکرار کرد. در کنفرانس وزيران خارجه سه کشور بزرگ که ‌چند روز قبل از آن در لندن تشکيل شده بود، شورويها باز در اين مورد به بهانه‌جويي پرداختند تا اينکه ارنست بوين وزير امورخارجه بريتانيا پيشنهاد کرد که تخليه ايران طبق ماده پنجم پيمان سه جانبه‌، شش ماه پس از پايان جنگ با ژاپن يعني در دوم مارس‌1946 (12 اسفند 1324) خاتمه پذيرد. اين پيشنهاد مورد موافقت وزيران امور خارجه شوروي و امريکا قرار گرفت و سه دولت بزرگ طي يادداشتي تصميم خود را به اطلاع ايران رساندند[29].

اما هنوز 24 ساعت از صدور اعلاميه کنفرانس لندن نگذشته بود که دسته‌هاي مسلحي در شهرهاي آذربايجان دست به قيام مسلحانه ‌زدند و با اشغال ادارات دولتي و پاسگاههاي ژاندارمري تأسيس فرقه دمکرات آذربايجان را اعلام داشتند[30]. سيدجعفر پيشه‌وري در تبريز بيانيه‌اي صادر کرد و در آن‌، زبان ترکي و خودمختاري آذربايجان را مهم‌ترين اهداف خويش برشمرد[31].

صبح روز 12 شهريور1324 هنگامي که اهالي شهرهاي آذربايجان از خواب برخاستند، اعلاميه پيشه‌وري را به زبان ترکي بر ديوارهاي شهر مشاهده‌کردند. اين اعلاميه از تأسيس «فرقه دمکرات آذربايجان‌» خبر مي‌داد و هدفهاي فرقه در آن تشريح شده بود. اعلاميه مزبور که حدود چهل نفر از تجار، مالکين‌، فعالان سياسي‌، روشنفکران‌، کارگران‌، دهقانان و روحانيون آن را امضاء کرده بودند، بزودي در شهرهاي‌تهران‌، خراسان‌، مازندران و گيلان نيز پخش شد. تا تاريخ خروج نيروهاي شوروي از ايران هنوز شش ماه باقي بود و اين زمان‌، فرصت کافي را در اختيار شوروي قرار مي‌داد تا تصميمات گرفته شده در مورد آذربايجان ايران را به مرحله اجرا درآورد.#

دهم مهرماه 1324 نخستين کنگره مؤسسان «فرقه دمکرات آذربايجان‌» با شرکت 237 نماينده از تمام شهرها و بخشها در تبريزبرگزار گرديد[32]. کنگره در عرض سه روز با پذيرفتن برنامه و نظام‌نامه فرقه دمکرات‌، رهبران اين فرقه را به اتفاق آرا برگزيد.ميرجعفر پيشه‌وري به سمت صدر هيئت رئيسه فرقه دمکرات انتخاب شد. در همان روز حزب توده آذربايجان نيز منحل و الحاق خود را به فرقه دمکرات اعلام کرد.

دولت ايران براي تقويت لشکر آذربايجان‌، دو گردان پياده همراه با يک واحد تانک و نيز يک گروهان از ژاندارمري تهران را به آنجا اعزام کرد و به وزارت جنگ دستور داد که گروه‌هاي اعزامي به هر قيمتي که شده بايد وارد آذربايجان شوند اما ارتش شوروي ‌نيروهاي ايراني را در شريف‌آباد (حومه قزوين‌) متوقف کرد. وزارت امور خارجه ايران طي يادداشت مورخ 26 آبان 1324 که‌تسليم سفارت شوروي کرد به مداخله مأموران کشوري و لشکري شوروي در امور داخلي ايران و حمايت آنها از فرقه دمکرات‌آذربايجان اعتراض کرد و متذکر شد که دخالت نيروهاي ارتش شوروي موجب گرديده است که در استانهاي شمالي و کردستان ‌وقايعي به وجود آيد که موجبات ناامني و اختلاف در امور مي‌باشد. در آن نامه درخواست شده بود که به مقامات نظامي شوروي درايران دستور دهند که با آزادي عمل ارتش و قواي تأمينه ايران در استانهاي شمالي موافقت کنند[33].

26 آبان ماه 1324 کنگره بزرگ خلق آذربايجان با شرکت نمايندگان تمام شهرها و بخشهاي آذربايجان در تبريز تشکيل و در پايان قطع‌نامه‌اي تصويب شد که مفاد آن اول آذرماه به فارسي براي شاه‌، نخست‌وزير، رئيس مجلس شوراي ملي و روزنامه‌ها مخابره ‌شد. در مقدمه تلگراف آمده بود: «کنگره ملي که از نمايندگان تمام شهرستانها و بخشهاي آذربايجان در شهر تبريز تشکيل يافته بود در چهارمين جلسه خود به اتفاق آرا تصميم گرفت با اعلاميه زير به حکومت مرکزي ايران و دول معظم جهان امريکا، انگليس‌،اتحاد جماهير شوروي‌، فرانسه و چين مراجعه کرده و درخواستهاي مشروع و قانوني خود را اعلام نمايند». رئوس درخواستها ومطالب در هشت ماده تنظيم گرديده در ذيل تلگراف مذکور آمده بود که اهم آن خودمختاري ملي و تشکيل حکومت ملي براي اداره‌داخلي آذربايجان بود[34]. همچنين تأکيد شده بود که فرقه قصد ندارد به مرزهاي ايران لطمه‌اي بزند.

در 20 آذرماه 1324 تمامي آذربايجان تحت کنترل فرقه دمکرات بود. مراغه‌، سراب‌، بستان آباد، مرند و صوفيان به وسيله نيروهاي‌ فرقه (فداييان‌) آزاد شده بود. تبريز در محاصره قرار داشت و ارتباط لشکر با تهران و ساير نقاط قطع شده بود. آخرين کارهاي‌تدارکاتي براي افتتاح مجلس ملي و تشکيل حکومت ملي آذربايجان در جريان بود. ميرجعفر باقراوف نظام‌نامه داخلي مجلس را براي تصويب استالين‌، مولوتف‌، بريا و مالنکف به مسکو فرستاد[35].#

اما بيست و يکم آذرماه 1324 نقطه عطف تاريخي براي فرقه دمکرات آذربايجان بود. در اين روز شهر تبريز توسط نيروهاي فرقه‌دمکرات محاصره شد و ساعت 10 صبح‌، نخستين جلسه مجلس ملي آذربايجان گشايش يافت‌. بعد از انتخاب هيئت رئيسه موقت‌، نظام‌نامه داخلي مجلس به تصويب رسيد. سپس ميرزاعلي شبستري به رياست مجلس و صادق پادگان‌، رفيعي و حسن جودت نيز به ‌معاونت رياست مجلس انتخاب شدند. همچنين جعفر پيشه‌وري کابينه خود را به مجلس معرفي کرد. اعلام خودمختاري‌ آذربايجان در امور داخلي به تمام دنيا، انتخاب انجمنهاي ايالتي و ولايتي‌، اقدام در آباداني آذربايجان‌، تنظيم بودجه ملي و قشون‌ملي‌، تقسيم اراضي خالصه و املاک مالکيني که آذربايجان را ترک کرده‌اند بين دهقانان‌، برقراري تعليمات مجاني‌، تأسيس دانشگاه و… از اهم‌ّ برنامه‌هاي پيشه‌وري بود. در همان روز ترکيب هيئت وزيران به صدارت پيشه‌وري به تصويب مجلس رسيد و از طرف‌قاضي محمد، رئيس حزب کومله کردستان نيز هيئتي براي تبريک به تبريز اعزام شدند[36].

شب 21 آذرماه خلع سلاح ژاندارمها به پايان رسيد و فرداي آن روز (22 آذر) در نتيجه توافقي که بين سيدجعفر پيشه‌وري و سرتيپ علي‌اکبر درخشاني‌، فرمانده لشکر سوم آذربايجان صورت گرفت‌، پادگان تبريز نيز تسليم شد. در 23 آذرماه فداييان مسلح فرقه ‌دمکرات که تبريز را در محاصره داشتند وارد شهر شدند و در 27 آذرماه سرانجام تيپ رضائيه نيز در اثر چندين روز زد و خورد بافداييان فرقه دمکرات از پاي درآمد[37].

فرقه دمکرات آذربايجان تأثيرات بي‌مناقشه و غيرقابل انکاري در تاريخ معاصر و حيات سياسي ايران داشته است‌. تحقيق و بررسي پيرامون اين فرقه از اين منظر که نقش شوروي را در تشکيل يک حکومت خودمختار در آذربايجان ايران روشن مي‌نمايد و به چگونگي تبديل اين واقعه به يکي از نخستين صحنه‌هاي رويارويي شرق و غرب در جنگ سردي مي‌پردازد که در شرف وقوع بودو شمال ايران را در عمل به صحنه رويارويي اتحاد شوروي‌، امريکا و بريتانياي کبير مبدل کرد و نيز از اين زاويه که موضوع حساس‌قوميت و قوم‌گرايي در ايران و نظريه خودمختاري و تجزيه‌طلبي را عميقاً مورد بررسي قرار مي‌دهد، سخت حائز اهميت است‌. اما بي‌ترديد اسناد تاريخي نقش بي‌بديلي در روشن‌تر کردن ماهيت رخدادهاي تاريخي دارند و به استناد مدارک نويافته مي‌توان دامنه ‌پژوهشهاي تاريخي را بيش از پيش گسترش داد. آنچه در پي مي‌آيد، خاطرات محمدتقي صدقدار است که به عنوان دادستان شهرخلخال در دوران پاي‌گيري و فعاليت «فرقه دمکرات آذربايجان‌» در حاشيه حوادث آذربايجان حضور داشته است‌. خاطرات‌ صدقدار اگرچه جزء بسيار کوچکي از وقايع آذربايجان است اما مي‌تواند حلقه‌هاي مفقوده و پيش‌تر ناديده‌اي از ماهيت «فرقه‌دمکرات آذربايجان‌» را آشکار نمايد و يا دست کم درک و لمس فضا و شرايطي را که در نتيجه تشکيل «فرقه دمکرات آذربايجان‌» به‌وجود آمده بود آسان‌تر کند. اين قبيل خاطرات و دست‌نوشته‌ها به عنوان اسناد تاريخي‌، تأثيرات شگرفي در بازخواني رُخدادهاي‌ تاريخي دارند. و در اين مقال آن بخشهايي از خاطرات صدقدار که از منظر شناخت ماهيت «فرقه دمکرات آذربايجان‌» داراي ‌اهميت مي‌باشد نقل مي‌شود.#

محمدتقي صدقدار در شهريورماه 1322 در 26 سالگي به لحاظ اين که جواني مبارز و مخالف «حزب توده ايران‌» بود، از معاونت‌دادسراي رشت به معاونت دادسراي شهرستان زنجان انتخاب شد. مطالعه و تحقيق پيرامون خوانين و معتمدين شهرستان زنجان وسردمداران «حزب توده‌» توسط صدقدار بيانگر آن بود که وي به شيوه‌هاي رفتاري افراد آگاهي مي‌يافته تا از آن بهره‌مند گردد.

صدقدار در نخستين اقدام خود در زنجان در روز جهاني کارگر (1323.2.11، اول ماه مي‌) دستور بازداشت علي جاهد، رئيس اتحاديه کارگران زنجان را صادر کرد و بدين سان اجتماع پنجاه هزار نفري اعضاي حزب توده و اتحاديه کارگري زنجان برهم‌خورد. نصرت‌الله جهانشاه­لو ـ يکي از افراد 53 نفر ـ که در آن زمان مسئول حزب توده در زنجان بود، نامه‌اي براي صدقدار نوشت وآزادي جاهد را خواستار شد. صدقدار، جهانشاه­لو را به دادسرا دعوت کرد و پس از ارائه گزارش تنظيمي بازپرس پرونده‌، دستورآزادي جاهد را صادر نمود. صدقدار در خاطرات خود از اين کار به عنوان رويدادي ياد مي‌کند که بعدها (در جريان فرقه دمکرات‌آذربايجان‌) وي را از اعدام نجات داده است‌.

در فروردين ماه 1323 سيد حمدالله ذکائي نماينده شهرستان خلخال در مجلس شوراي ملي با توجه به روحيات صدقدار و فعاليتهاي مفيد او در زنجان‌، وي را به عنوان رياست دادگستري بخش مستقل شهرستان خلخال پيشنهاد مي‌کند که اين پيشنهاد از سوي دادگستري پذيرفته و وي با اين حکم روانه خلخال مي‌شود.

رئيس ژاندارمري خلخال يکي از سارقان شهر به نام احد خوجيني را به صورت غيرقانوني بازداشت کرده بود. صدقدار، رئيس‌دادگستري شهرستان خلخال‌، شب هنگام شخصاً به ژاندارمري رفته و با استفاده از اختيارات قانوني خود فرد مذکور را آزاد مي‌کند.صدقدار در خاطرات خويش از اين فرد به نيکي ياد مي‌کند و از وي به عنوان مهره‌اي ديگر نام مي‌برد که بعدها در جريان «فرقه‌دمکرات آذربايجان‌» او را از زندان و اعدام رهايي داده است‌.

صدقدار در بخش ديگري از خاطرات خود به آشنايي‌اش با شخصي پينه‌دوز اشاره مي‌کند که شغل او کفاشي و واکس زدن کفش ‌کارمندان دولت بوده است و به همين جهت هفته‌اي دو مرتبه با مراجعه به دادگستري خلخال‌، کفش صدقدار و ساير کارمندان را واکس مي‌زده است‌. صدقدار از سر نوع‌دوستي در مراسم ختم مادرزن آن کفاش شرکت مي‌کند. بعدها مشخص شد که آن کفاش‌ برادر زن دکتر سلام‌الله جاويد بوده است که يک سال بعد در «فرقه دمکرات آذربايجان‌» به سمت وزير کشور پيشه‌وري منصوب‌شد. صدقدار بدون آگاهي از اين ارتباط‌، علت ارتباط خويش با آن کفاش را حس نوع‌دوستي مطرح مي‌کند. حضور صدقدار در مراسم ختم مادرزن آن پينه‌دوز از سر خيرخواهي جريان ديگري است که او نقش اين حضور معنوي را در زندگي خود بسيار مهم‌جلوه مي‌دهد.#

صدقدار در خصوص قيام پيشه‌وري مي‌نويسد: «ناگهان عصر روز 21 يا 22 آذرماه 1324 قاصدي از تبريز به خلخال وارد شد و خبرقيام پيشه‌وري به کمک قواي شوروي و اشغال کلانتريها توسط قواي شوروي و سقوط و تصرف شهر تبريز و ساير شهرستانهاي آذربايجان در روز و ساعت معيني در حدود ظهر روز 24.9.21 که اين جريانات را به هنگامي که در شوراي شهرستان شرکت‌داشتيم گزارش داد و همه نگران بوديم که داستان از چه قرار است‌… [38]».

صدقدار در خصوص نحوه بازداشت خويش مي‌نويسد: «شب 23 آذرماه 1324 بايريش فولادي با عده‌اي مسلح از طريق ميانه وارد خلخال و مردآباد شده و هنگامي که جهت اقامه نماز صبح از خواب بيدار شده بودم‌، درب منزلم کوبيده شد و در حال وضو گرفتن ‌]بودم‌[ که درب منزل را اسدالله پيشخدمتم باز کرد. سه نفر مسلح مرا محاصره نموده و در حالي که لباس خواب در تن داشتم مرا به‌زندان بردند… هنگام ورود به زندان مشاهده کردم که قريب شصت‌، هفتاد نفر از خوانين امثال کريم خان صولتي و اميرپور و عده‌اي ‌از محترمين و معتمدين و سرمايه‌داران و تجار امثال آقايان سراج روائي و ارشد صباحي و نجم‌الدين صالحي و کليه رؤساي ادارات ‌و عده ديگي که اسامي آنان را فراموش کرده‌ام زنداني شده‌اند[39]».

صدقدار در جاي جاي خاطرات خود از مسائل مذهبي به عنوان يکي از ارکان زندگي شخصي‌اش ياد مي‌کند. ارتباط با علماي اسلام‌، خواندن نماز و ختم قرآن در زندان و افسوس از قضا شدن نماز صبح که بارها در خاطرات کوتاه وي به چشم مي‌خورد بيانگر ديدگاه ‌مذهبي وي مي‌باشد. در خصوص علل مخالفت افراد با «حزب توده ايران‌» و «فرقه دمکرات آذربايجان‌» دو مقوله ملي‌گرايانه ومذهبي در اولويت قرار دارد و صدقدار را مي‌توان در مقوله دوم جاي داد.

صدقدار مذاکره با ساير زندانيان براي نجات از زندان و دسته‌بندي افراد جهت مقابله با «فرقه دمکرات‌» را به عنوان يکي از فعاليتهاي ‌خود بر مي‌شمارد و مي‌نويسد: «با آقايان مشغول مذاکره و طراحي جهت نجات از زندان شديم‌… ]پس از سه روز[ پس از بازجويي‌مختصري همه را يکايک از زندان آزاد کردند و بايريش فولادي فرمانده فداييان پيشه‌وري به ما دستور دادند که به کار اداري خودمشغول و ديگران به کار خود رفته و مشغول شوند. توضيح اينکه فرماندار و رئيس شهرباني و رئيس ژاندارمري ضمن گذاردن ‌سلاحهاي خود در اين دو پايگاه به سوي طالش فرار نموده بودند. زندانيان آن روز خودمان را به چند دسته تقسيم نموديم و هر سه‌ چهار نفري جلساتي تشکيل مي‌داديم و يک نفر را رابط قرار داديم که جريانات و تصميمات متخذه را به همه ابلاغ نموده و اطلاع دهيم‌. منظور از اين تشکيلات و اجتماع اين بود که بتوانيم افراد طرفدار خود را جمع‌آوري نموده و با توجه به مسلح بودن آقايان ‌کريم خان صولتي و اميدپور و چند نفر از شاهسونهاي وطن‌دوست و عده‌اي از رعايا که ذاتاً مخالف با مرام «حزب توده‌» بودند، بتوانيم عليه قواي بايريش فولادي و قزلباش جنگ و گريز نماييم تا شايد بتوانيم شهرستان خلخال را از وجود اين اشرار نجات‌ دهيم‌[40]».#

صدقدار در خصوص بازداشت مجدد خود مي‌نويسد: «پس از چندين روز مذاکره و اخذ تصميم مقرر شد که در ]کلمه ناخوانا [که ‌مالک آنجا خانم ]کلمه ناخوانا[ بود و ايشان و چند نفر ديگر جزء دسته ما بودند انتخاب نموديم و حسب دعوت مشاراليها افراد کمي‌از اين جماعت وطن‌دوست به منزل مشاراليه به عنوان شام خوردن بروند و تصميم نهايي در آنجا اتخاذ شود تا با قواي مسلح خانم ‌]کلمه ناخوانا[ در طالش همکاري نماييم و نماينده تام‌الاختيار معظم‌لها هم در آن جلسه شرکت داشت‌.»

«من در معيت آقاي نجم‌الدين صالحي پياده از مردآباد به سوي ]کلمه ناخوانا[ به راه افتاديم غافل از اينکه مأمورين محافظ من مرا کنترل مي‌کنند که به کجا مي‌روم و با چه اشخاصي رفت و آمد دارم و قبل از ما آقايان سراج روائي و ارشد صباحي و سه نفر از تجار و محترمين مردآباد به ]کلمه ناخوانا [رفته بودند. آقايان کريم خان صولتي و اميرپور و سه نفر از شاهسون بعد از ما وارد شدند. مذاکرات مقدماتي در جريان بود که سفره غذا گسترده شد و صحبت طرح مسئله قيام به هنگام خوردن غذا مطرح بود که فداييان مسلح بايريش فولادي و افراد قزلباش ما را محاصره کردند و با دستبند و پياده به سوي زندان فداييان ما را هدايت نمودند و چون در فکر و خيال اينکه اينک با ما چه کار خواهند کرد، آهسته برنامه ميهماني و اينکه منظور ديگري در ميان نبود و ما طرفدار حکومت ‌ملي آذربايجان و فرقه دمکرات هستيم‌، مشغول طرح پاسخ‌گويي بوديم که نفهميديم که چگونه کريم‌خان صولتي و اميرپور و آن سه نفر شاهسون که همگي مسلح بودند فرار را بر قرار ترجيح دادند. البته شب و تاريک و تعداد افرادي که ما را دستگير کرده بودند زياد نبودند و نماينده خانم ملکه طالشي را مرخص کرده بودند. هنگامي که خوانين فرار کردند، با تيراندازيهاي طرفين که هر يک ازسمتي تيراندازي مي‌نمودند و جهت را مشخص نمي‌کردند، رفتند که رفتند زيرا راههاي آنجا را خوب بلد بودند. ولي بعداً مرتباً درکوهها و تپه‌ها با قواي قزلباشي و فداييان پيشه‌وري زد و خورد مي‌نمودند و اسلحه‌هاي آن کشته‌شدگان را همراه خود مي‌بردند. اين‌جنگ و گريز ادامه داشت ولي به هر حال و هرگز نتوانستند اين پنج نفر خان را دستگير نمايند.

پس از 24 ساعت ما را به زندان شهرباني که رئيس آن سروان علي‌نقي خان توکلي بود تحويل دادند؛ زيرا مطلبي که حکايت از قيام‌ باشد به دست نياوردند. در زندان شهرباني مردآباد هر چند نفري را در اتاق محبوس کردند و پس از چند روز مجدداً همه زندانيان رابه زندان فداييان پيشه‌وري انتقال دادند و من و آقاي نجم‌الدين صالحي را در اتاقي محبوس نمودند و در حدود 30 ساعت ابداً غذا و آبي به ما دو نفر ندادند و تقريباً بي‌حال شده بوديم‌. در حدود يک هفته گذشت و با خيال راحت مرتباً مشغول تلاوت آية ‌الکرسيبودم‌… هنگام استنطاق فرا رسيد. بدواً آقاي نجم‌الدين صالحي را به اتاق استنطاق که به رياست بايريش فولادي تشکيل شده بود، باشلاق مختصري او را نوازش کردند که جريان آن شب در ]کلمه ناخوانا[ را توضيح دهد و توضيح دهد که چرا جلسه محرمانه در منزل آن بانوي گرامي تشکيل داده‌ايد و چند قبضه اسلحه داريد و کجا مخفي کرده‌ايد و تعداد شما چند نفر است و در چه روستاهايي‌دار و دسته مسلح تشکيل داده‌ايد و چگونه کريم خان صولتي و اميرپور و سه نفر شاهسون که همگي مسلح بودند فرار کردند و در کجا مستقر خواهند شد و چرا بر اثر تيراندازي هشت نفر از فداييان و قزلباش کشته شده‌اند و شماها بايد به جاي آن هشت نفر کشته ‌شويد و از اين قبيل سؤالات پوچ و بي‌معني‌. در حالي که هنوز به مقدار زيادي اسلحه تهيه نکرده بوديم و قواي مسلحي تشکيل نداده‌بوديم و فقط مقرر شده بود که شب قيام آقاي حاج علي بابا از پشت بام يک تير هوايي خالي کند و همين طور روستاهاي مجاور و دريک لحظه معين پاسگاه‌ها و اداره بايريش فولادي و قزلباش را تصرف نماييم و قتل‌عام نماييم‌[41]».#

صدقدار در ادامه به کمک مهره اول در زندان اشاره مي‌کند و مي‌نويسد: «شب در حدود 11 ـ 12 بود که آهسته درب سلول ما به صدا درآمد و آقاي نجم‌الدين صالحي که در حال ضعف بود آهسته پرسيد که کيستيد که دق‌الباب مي‌نماييد؟ پاسخ آمد که من احد خوجيني مي‌باشم و چاي و نام و شام آورده‌ام‌. درب را باز کرديم و قوري چاي و استکان و کته و نان و مقداري قند و شکر تحويل داد و آهسته اعلام کرد که اگر براي شما غذا آوردند استفاده ننماييد و صورت ظاهر اعتصاب غذا نماييد. من مي‌روم و نيم ساعت ديگرمراجعت مي‌کنم و وسايلي را که آورده‌ام مي‌برم‌. نيم ساعت بعد آمد و وسايل را تحويل گرفت و رفت و ضمناً اعلام داشت که مرتباًبراي شما غذا مي‌آورم و اگر تأخيري رخ داد نگران مباشيد زيرا مي‌بايستي با احتياط رفتار نمايم‌. آري احد خوجيني آن دزد مسلح و راهزن که همه اهالي شهرستان خلخال را عاصي کرده بود… اينک به کمک ما آمده است‌… و اين مردانگي احد خوجيني را به پاي‌ميهمان‌نوازي و انسانيت او گذاشتيم زيرا توقعي از ايشان نداشتم و اصلاً به ياد او نبودم‌… باري بعداً مشخص شد که اين احدخوجيني عده‌اي که هم‌فکر خودش بودند دور خود جمع کرده و دسته‌اي مسلح تشکيل داده و طبق دستور بايريش فولادي‌، رئيس فرمانده آن دسته شده است‌[42]».

آن بخش از خاطرات صدقدار که به مسئله زبان ترکي مي‌پردازد، و تعصبات فرقه دمکرات آذربايجان را نسبت به زبان ترکي روشن‌مي‌کند از اهميت زيادي برخوردار است‌. براساس دست نوشته‌هاي صدقدار، مادرش متولد تبريز بود اما در شانزده سالگي به تهران‌کوچ کرده بودند و به همين جهت وي به زبان ترکي هم آشنايي داشته است‌. صدقدار در خصوص تعصب «فرقه دمکرات‌» نسبت بهزبان ترکي مي‌نويسد: «در حدود سه هفته در زندان بوديم‌. البته مدت زنداني بودن من در زندان بايريش فولادي حدود 2.5 ماه بود وپس از استنطاق به زندان شهرباني جهت محاکمه اعزام شده بوديم‌. به هر حال پس از دو ساعت و نيم استنطاق از آقاي نجم‌الدين‌صالحي‌، او را به زندان منتقل کردند و مرا دست بسته به اتاق استنطاق نزد بايريش فولادي فرمانده فداييان پيشه‌وري بردند. دست وپاي مرا باز کرده‌، پس از تفتيش بدني‌، بايريش فولادي در حالي که بر روي يگانه صندلي موجود در اتاق جلوس کرده بود مشغولسؤالاتي از من شد. من با وصف اينکه زبان ترکي زبان مادريم بود و مختصري و به اندازه حاجت ترکي صحبت مي‌کردم‌… به فارسي‌شروع به پاسخ دادن کردم‌. در اين هنگام بايريش فولادي با تفنگي که در دست داشت به زمين مي‌کوبيد و فرياد مي‌کرد که اينجا حکومت ملي آذربايجان است و فارسي صحبت کردن قدغن است‌. پاسخ دادم که من هم به زبان ترکي و هم به زبان فارسي پاسخ ‌خواهم داد زيرا ممکن است به هنگام ترکي صحبت کردن مرتکب اشتباه در پاسخ دادن باشم که در اين موقع دستور داد مرا به زمين‌ بيندازند و با شلاق نوازشم دهند که در اين هنگام احد خوجيني (مهره اول در خلخال‌) با طرفدارانش مسلحانه وارد اتاق استنطاق‌ شدند و به حالت صف مقابل و اطراف من صف‌آرايي کردند و ايستادند و به بايريش فولادي گفتند که اگر يک ضربه شلاق به رئيس‌دادگاه که امتحان خود را در شهر خلخال داده است بزنيد، ما با اسلحه به شما پاسخ خواهيم داد. بايريش فولادي از احد خوجيني‌ سؤال نمود به چه علت از رئيس دادگاه حمايت مي‌کنيد؟ خوجيني به زبان ترکي جريان زنداني شدنش و سپس آزادي‌اش و صدور دستور بازداشت فرمانده ژاندارمري را… مبسوطاً در حدود يک ساعت شرح داد و بايريش فولادي به زبان ترکي احسنت و مرحبا مي‌گفت و من از استنطاق نجات پيدا کرده و مختصر آزادي به من و نجم‌الدين صالحي دادند و از آن لحظه احد خوجيني طبق دستوربايريش فولادي مأمور حفاظت تهيه غذا و غيره جهت ما دو نفر شد[43]».#

بخش ديگر خاطرات صدقدار روشن کننده نوع نگرش فرقه دمکرات آذربايجان نسبت به دين و افکار مذهبي است‌. صدقدارنگارش آيه‌اي از قرآن را به يکي از خوش‌نويسان زنجاني سفارش داده بود. سپس تابلو قاب شده را در دادگستري خلخال بر بالاي‌خود نصب کرده بود. او در خصوص برخورد فرماندار خلخال که از طرف پيشه‌وري به اين سمت منصوب شده بوده مي‌نويسد: «بلال آزاد که از مدتي قبل فرماندار شهرستان خلخال و از طرف پيشه‌وري منصوب شده بود… بدواً به کليه ادارات سرکشي کرده بود و من‌جمله به دادگستري رفته بود تا رفتار مرا تحقيق نمايد… بلال آزاد که از کمونيستهاي متعصب و از استالين استالين‌تر بود، اين‌تابلو را از ديوار کنده و با خود به فرمانداري برده بود و به همين مناسبت به بايريش فولادي دستور داده بود که در معيت نجم‌الدين ‌صالحي و افراد مسلح به عنوان حفاظت‌، ما را به فرمانداري ببرند و بردند. از من تفتيش بدني کردند و چيزي به دست نياوردند و سپس تفتيش بدني از آقاي نجم‌الدين صالحي شروع شد و از جيبهاي ايشان يک جلد قرآن کريم و تعدادي کاغذ که ادعيه مختلفه‌ من‌جمله زيارت عاشورا بر روي آن نوشته شده بود بيرون آوردند. بلال آزاد فرماندار، قرآن کريم و آن آيه متبرکه قاب شده ربوده ‌شده از دادگاه را که مُذَّهب کاري هم شده بود به زمين پرتاب کرد و لگدمال نمود و ادعيه و اسماء الحسني و زيارت عاشورا و غيره راکه از جيب نجم‌الدين صالحي درآورده بودند آتش زد و مطالب ناهنجاري بر زبان راند که من شرم دارم آن مطالب که مربوط بهحضرت ختمي مرتبت و خاتم ‌الرسل صلوات‌الله عليه بيان کرد به رشته تحرير درآوردم‌[44]».

صدقدار در ادامه خاطرات خويش در خصوص تشکيل «کميته ولايتي شهرستان خلخال‌» توسط فرقه دمکرات آذربايجان ‌مي‌نويسد: «روز 22 آذرماه 1324 سردرب منزل اميرحمدي‌… تابلويي نصب کردند که عبارت روي آن تابلو چنين بود «کميته ولايتي شهرستان خلخال‌». آقاي هاشم مرادي به موجب حکم صادره از طريق کميته ايالتي آذربايجان به سمت رئيس و ميرجبار حسيني به‌سمت معاون و يک نفر ديگر که منشي مخصوص بايريش فولادي بود به سمت رئيس دبيرخانه تعيين شده بودند و علي‌نقي خان ‌توکلي با درجه سرواني به سمت رياست شهرباني شهرستان خلخال منصوب شده بودند…»

بايريش فولادي با قواي مسلح خود شب 22 آذرماه وارد مردآباد شده بود و دستور داده بود که اهالي شهرستان خلخال بايستي به کميته ولايتي خلخال مراجعه و کارت عضويت فرقه دمکرات آذربايجان را اخذ مي‌نمودند و ما هم در زندان سرگرم صحبت کردن‌و خوابيدن و خوردن بوديم و احد خوجيني مرتباً جريان را به ما گزارش مي‌داد[45]».

صدقدار در خصوص «تشکيل محاکم صحرايي‌» توسط فرقه دمکرات آذربايجان و چگونگي اجراي احکام در اين محاکم‌مي‌نويسد: «محمدعلي رامتين معروف به قصّاب آذربايجاني گاهي در خلخال و زماني در ميانه و گاهي به اردبيل رفت و آمد مي‌کرد و احکام صادره از محاکم صحرايي مبني بر اعدام را اجرا مي‌نمود و به طوري که آقاي احد خوجيني همان دزد سابقه‌دار و آزاد شده‌ من که در حقيقت فدايي من شده بود مرتباً گزارش امور روزانه را به من گزارش مي‌داد و ايشان اظهار مي‌داشتند که اعضاي محکمه ‌صحرايي متشکله آنان که چند نفر مي‌باشند ابداً به مدافعات و اظهارت مردم و خوانين و معتمدين توجهي نمي‌کنند؛ اظهارات آنان ‌را گوش مي‌دهند ولي به آن اظهارات توجهي ندارند. #

پس از صدور احکام اعدام به شرحي که گذشت‌، محمدعلي رامتين بلافاصله‌ جوخه اعدام را تشکيل مي‌داد و آن شخص و يا آن اشخاصي را که محکوم شده بودند يکجا تيرباران مي‌نمود. هنگامي که در مردآباد در بيرون شهر محکمه صحرايي تشکيل مي‌شد، ما زندانيان را براي تماشا و ايجاد ترس و وحشت بدانجا مي‌بردند و دستور داده ‌بودند که ضمن کف زدن با صداي بلند بگوييم‌: «زنده باد پيشه‌وري‌»، «زنده باد استالين‌»، «زنده باد حکومت ملي آذربايجان‌» (آن همبه زبان ترکي‌)…»

«شب در حدود ساعت 10 به من خبر دادند که فردا روز محکمه شما مي‌باشد و فردا صبح مرا در محاصره فداييان پيشه‌وري و بايريش فولادي به خارج از شهر برده و جلسه محاکمه تشکيل شد… چون رئيس دادگاه بخش مستقل خلخال و در حقيقت رئيس‌دادگستري بودم‌، تشريفات مجللي تهيه کرده بودند و جهت اينکه ثابت کنند که دادگاه صحرايي رعايت احترام افراد را دارد، رؤسا واعضاي دادگاه صحرايي متشکله عليه من از پنج نفر تشکيل شده بود. 1ـ بلال آزاد فرماندار، رئيس دادگاه و محکمه صحرايي بود 2ـ بايريش فولادي فرمانده فداييان پيشه‌وري 3ـ هاشم مرادي رئيس کميته ولايتي خلخال

4ـ منشي مخصوص بايريش فولادي ورئيس دبيرخانه کميته ولايتي خلخال 5ـ يک نفر از اعضاي کميته ايالتي آذربايجان که از تبريز اعزام شده بود. رسميت جلسه‌محاکمه اعلام شد[46]».

مهم‌ترين بخش خاطرات صدقدار کيفرخواست وي مي‌باشد که مي‌تواند سمت و سوي ديدگاه‌هاي «فرقه دمکرات آذربايجان‌» راروشن نمايد. موارد کيفرخواست صدقدار به شرح ذيل بوده است‌:

«1ـ نظر به اينکه مورخ‌الدوله سپهر به استانداري آذربايجان انتخاب شده و رؤساي ادارات و دواير و ادارات دادگستري را ايشان تعيين و معرفي نموده‌اند و مشاراليه معاون دبيرکل حزب اراده ملي و شخص آقاي سيدضياءالدين طباطبايي (کودتاچي سال 1299) است و همه آنان جاسوس دولت انگلستان مي‌باشند، در نتيجه رئيس فعلي دادگاه بخش مستقل خلخال (صدقدار) هم عضو حزب‌اراده ملي و جاسوس مسلم انگلستان مي‌باشد.

2ـ نظر به اينکه رئيس فعلي دادگاه خلخال چند قطعه عکس با سيدضياءالدين طباطبايي مغز متفکر کودتاي 1299 و همچنين چندين‌قطعه عکس با قوام‌السلطنه داشته و يک بار به هنگام سخن‌راني حزب اراده ملي شرکت کرده و با آقاي محمد قوام (برادرزاده ‌قوام‌السلطنه‌) از سال 1313 تا پايان تحصيلاتش هم­‌کلاس و هم­درس بودند، جاسوس شناخته مي‌شود.

3ـ معاشرت با خوانين شهرستان خلخال و تشکيل جلسات متعدد و مذاکراتي جهت براندازي حکومت ملي آذربايجان و تهيه وتشکيل قواي مسلح در مردآباد و ساير شهرها و دهات خلخال‌.

4ـ تهراني‌الاصل بودنش و اينکه تعمداً هميشه و همه جا به زبان فارسي صحبت مي‌کند و صورت مجلسهاي پرونده‌هاي دادگستري‌ خلخال را به فارسي مي‌نوشته است در حالي که فارسي صحبت کردن در حکومت ملي آذربايجان ممنوع مي‌باشد.#

5 ـ بازداشت نمودن رئيس اتحاديه کارگران زنجان (علي جاهد).

6ـ همراه داشتن کتابي به زبان خارجي که نامش را «قرآن‌» گذاشته‌اند.

7ـ نصب تابلو مُذَّهب‌کاري به زبان عربي‌.

8ـ رفت و آمد به منزل افرادي که خود را روحاني و مخالف با رژيم ما مي‌باشند به ويژه با آيت‌الله سيدمحمد امامي رضوي خلخالي و آيت‌الله سيد المحققين و چند نفر ديگر.

9ـ تبرئه کردن يک قاتل چون فرزند آقاي حافظ‌ الصحه رئيس بهداري بود[47].

البته ممکن است که سمت و سوي خاطرات صدقدار و ادبيات مذهبي او اين تلقي را در ذهن خواننده ايجاد کند که او برخلاف اينکه مکرر ادعا مي‌کند عضو هيچ حزب و دسته سياسي نبوده‌، ارتباطات خاصي با «حزب اراده ملي‌» و سيد ضياءالدين طباطبايي داشته‌است و پايوران «فرقه دمکرات آذربايجان‌» با شناخت کامل از مشاراليه براي او محکمه صحرايي تشکيل داده‌اند.

صدقدار در ادامه توضيح داده که همه موارد کيفرخواست را قوياً رد و دفاع مفصلي از خود کرده بود که تحسين همه تماشاچيان وزندانيان را برانگيخته است اما چون از پنج نفر اعضاي دادگاه‌، سه نفر رأي به اعدام و دو نفر رأي به تبرئه او داده بودند، محکوم به‌اعدام شده است‌. ليکن چون ساعت 6 بعد از ظهر همان روز، غلام يحيي براي تقويت قواي مسلح مقيم زنجان به سوي آنجا حرکت‌کرده تا در مرز همدان و زنجان با قواي مسلح سلطان محمود ذوالفقاري و محمدحسن خان اميرافشار در جنگ شرکت کند، اجراي‌حکم اعدام صدقدار به تأخير مي‌افتد.

صدقدار از همين فرصت استفاده کرده دو نامه يکي به اوحدي دادستان زنجان و ديگري به دکتر نصرت‌الله جهانشاه­لو فرماندار زنجان مي‌نويسد و تقاضاي تجديد نظر در رأي دادگاه و تبرئه خويش را مي‌نمايد. دادستان و فرماندار زنجان نزد غلام يحيي رفته‌،اوحدي در خصوص تجديد نظر در مورد پرونده صدقدار اظهار مي‌دارد که بايستي از وجود چنين فردي حداکثر استفاده را ببريم وبا تقاضاي تجديد نظرش موافقت کنيم‌. جهانشاه­لو نيز اظهار داشته که اگر موافقت بفرماييد بنويسم وي تبرئه شود و از وجودش‌حداکثر استفاده را نماييم و حتي از او بخواهيم که قاضي خوب تربيت نمايد. غلام يحيي نيز گفته که هر چه لازم است و هر چه‌ مي‌خواهيد بنويسيد من امضاء مي‌کنم‌.

بدين ترتيب نامه‌اي تنظيم شد و غلام يحيي‌، اوحدي و جهانشاهلو آن را امضا کرده دستور داده‌اند که پرونده صدقدار براي رسيدگيو تجديدنظر به شهرستان اردبيل انتقال داده شود که اين امر منجر به آزادي صدقدار و مدتي بعد به تبرئه او مي‌انجامد.

صدقدار يکي ديگر از عوامل رهايي خود را همان فرد پينه‌دوز و واکسي عنوان مي‌کند که در آن زمان رئيس شهرباني خلخال شده‌بوده و اين فرد در تلگرافي به دکتر جاويد (شوهر خواهرش و وزير کشور پيشه‌وري در فرقه دمکرات آذربايجان‌) درخواست ‌رهايي صدقدار را مي‌کند که جاويد با چند شرط با اين درخواست موافقت مي‌نمايد که يکي از اين شروط تربيت سه نفر قاضي براي‌فرقه دمکرات بوده است‌.

خاطرات محمدتقي صدقدار به رغم آنکه در حاشيه رويدادهاي آذربايجان قرار داشته و از سويي وابستگيهاي سياسي و جهت‌بندي­هاي او داراي ابهاماتي است‌، در مجموع به شناخت بيشتر فرقه دمکرات آذربايجان ياري مي‌رساند.
——————————————————————————–

[1]- تربتي سنجابي‌، محمود، قربانيان باور و احزاب سياسي ايران‌، صص 55 و 107
.

[2]- خاطرات ايرج اسکندري‌، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي‌، صص 105 تا 118
.

[3]- بروجردي‌، حسين‌، اراني فراتر از مارکس‌، صص 378 تا 396
.

[4]- عاقلي‌، باقر، روزشمار تاريخ ايران‌، ج اول‌، ص 368
.

[5]- مرادي مراغه‌اي‌، علي‌، از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربايجان‌، ص 285
.

[6]- همان‌، ص 284
.

[7]- قربانيان باور و احزاب سياسي ايران‌، ص 108
.

[8]- حسنلي‌، جميل‌، فراز و فرود فرقه دمکرات آذربايجان‌، ترجمه منصور همامي‌، صص 34 و 35
.

[9]- همان‌، ص 35
.

[10]- همان‌، صص 39 و 40
.

[11]- همان‌، ص 41
.

[12]- همان‌، صص 42 و 44
.

[13]- هوشنگ مهدوي‌، عبدالرضا، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي‌، صص 91 تا 93
.

[14]- گذشته چراغ راه آينده است‌، جامي‌، ص
221.

[15]- همان‌
.

[16]- همان‌، ص 223
.

[17]- روزشمار تاريخ ايران‌، ج اول‌، ص 372
.

[18]- همان‌، ص 373
.

[19]- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي‌، ص 95
.

[20]- فراز و فرود فرقه دمکرات آذربايجان‌، صص 46 و
47.

[21]- همان‌، ص 48
.

[22]- همان‌، صص 50 و 51
.

[23]- همان‌، صص 52 و 53
.

[24]- همان‌، ص 54
.

[25]- همان‌
.

[26]- همان‌، ص 55
.

[27]- سياست خارجي ايران در دوران پهلوي‌، ص 105
.

[28]- همان‌، صص 105 و 106
.

[29]- همان‌، ص 106
.

[30]- همان‌
.

[31]- روزشمار تاريخ ايران‌، ج اول‌، ص 379
.

[32]- همان‌، ص 380
.

[33]- همان‌، ص 381
.

[34]- همان‌، ص 381
.

[35]- فراز و فرود فرقه دمکرات آذربايجان‌، ص 92
.

[36]- روزشمار تاريخ ايران‌، جلد اول‌، ص
382.

[37]- همان‌، صص 382 و 383
.

[38]- خاطرات محمدتقي صدقدار، ص
22.

[39]- همان‌، ص 24
.

[40]- همان‌، ص 24 و 25
.

[41]- همان‌، ص 25 تا 27
.

[42]- همان‌، ص 29
.

[43]- همان‌، ص 29 و
32.

[44]- همان‌، ص 31 و 32
.

[45]- همان‌، ص 37 و 38
.

[46]- همان‌، ص 38 تا 39
.

[47]- همان‌، ص 40 تا 42.

http://www.historylib.com/site/SViewDocument.

تاریخ وفرهنگ زنجان درگفتگوبا مشاهیراستان

گفت‌وگو با میرتقی فاضلی نویسنده و مترجم زنجانی


جز علم به هیچ چیز دیگری معتقد نیستم


علی شقاقی

 

اشاره: به هنگام صحبت از علم، فلسفه، اقتصاد و مبارزه، چشم‌های خوش رنگش از امید و صبر و استواری برق می‌زند. او سال‌ها عمرش را صرف شعر، داستان، ترجمه، تاریخ و فلسفه کرده است. در طول این سال‌ها موهای سرش را در راه خواندن و نوشتن سفید کرده است. با وجود کهنسالی‌اش بر عکس خیلی‌ها تا دم مرگ، سر حرف خود ایستاده و تغییر عقیده نداده است! و بر خلاف اکثر پیشکسوتان خیلی زود می‌توان از ایشان وقتی گرفت. بی‌پرده و صریح، حقیقت را می‌گوید و به دور از مذهب و سیاست زندگی آرامی را تا به این روز سپری کرده است.

استاد میرتقی فاضلی (شاعر، نویسنده، مترجم، مورخ، فیلسوف و عضو بنیاد منزوی) حرف‌های شنیدنی بسیاری پشت پرده‌ی سکوت پنهان کرده بود.

·         حالا نه شاعرم، نه انقلابی، فقط پیرم. هیچ شعری نمی‌گویم.

·         امروز، شعر گفتن بر خلافِ گذشته، فقط یک تفریح است.

·         تقریباً تمامی آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ تاریخ جهان را به دقت مطالعه کرده‌ام که این، آموزشی است بس ارزشمند برای من.

·         من پیرو راه فلسفه‌ی «ماتریالیسم» هستم.

·         علت بی‌اعتنایی یا کم‌اعتنایی به هنرمند در کشور ما مربوط به موضوع مذهب است.

·         دوست فقیدم «سعید سلطان‌پور» که خود شاعری توانا و هنرمندی والامقام بود بهترین مشوق‌ام بود و راهنمایی‌ام می‌کرد.

 

آقای فاضلی اصالتاً اهل کجا هستید، مختصری از خودتان بگویید.

سیدتقی فاضلی که در شناسنامه‌اش (میرتقی فاضلی) قید گردیده، دومین فرزند میرمحمد فاضلی است که در قرن بیستم میلادی در شهر بادکوبه (باکو) زندگی می‌کرده و بعداً به زنجان بازگشته و آخرین شغلش نیز گرمابه‌داری بوده است.

در تاریخ اول بهمن‌ماه 1309 در محله‌ی «شوقی دکانی» زنجان چشم به دنیا گشودم و هم اکنون در سال 1385 در حال سپری کردن هفتاد و ششمین سال عمرم هستم و ساکن شهر زنجان.

 

در منزل پسرش در آلمان


فعالیت ادبی‌تان را از چه سالی آغاز کردید؟

من از پنج سالگی شروع به درس خواندن در مکتب‌خانه نموده‌ام و از آن زمان تا به حال هیچ گاه آموختن و نوشتن را تعطیل نکرده‌ام. اما اصل شروع فعالیت ادبی بنده از سال‌های 1345 آغاز گردیده است.

 

اولین اثرتان را در چه سالی به چاپ رساندید؟

اولین کتابم به نام «همسر قانونی» در سال 1347 از چاپ خارج گردید.

 

این اثر شما ظاهراً با دو اسم متفاوت چاپ شده است، چرا؟ بالأخره همسر قانونی، یا فریب زندگی؟

من اول کتاب را با نام همسر قانونی چاپ کردم ولی برای فروش آن امکان نداشتم لذا آن‌ها را کلاً به یک کتاب‌فروشی فروختم. بدون این‌که اطلاع داشته باشم آن شخص جلد و نام کتاب را عوض کرده با نام «فریب زندگی» فروخته بود. من چاپ دوم آن را با نام همسر قانونی یا فریب زندگی منتشر کرده و حالا چاپ سومش نیز با همین نام است.

 

سرودن شعر را از چه زمانی شروع کردید؟

زمانی که 8 ساله بودم و کلاس چهارم ابتدائی را می‌خواندم اولین شعرم را سرودم. مدتی تحت تأثیر محیط خانواده‌های آن روزی اشعاری درباره‌ی دین و مذهب می‌نوشتم که به معنی واقعی کلمه، بند تنبانی بودند. اما در دوران نوجوانی اشعار طنزآلود می‌نوشتم که دو نمونه از آن‌ها در کتاب «راه‌ها و خارها» درج گردیده است. شعر جدی خود را روز 28 مرداد سال 1332 موقعی که جلو چشمانم فرزین فقید را می‌کشتند، سرودم و نام شعر «به یاد فرزین» می‌باشد. از آن تاریخ شروع به سرودن اشعار انقلابی نمودم که گلچینی از آن‌ها  کتابی است با عنوان «همرنگ ارغوانی». تا سال‌های 45 و 46 شعر می‌سرودم ولی بعد از این که شروع به رمان‌نویسی و ترجمه نمودم، با شعر خداحافظی کردم! در زمان شاه شاعر بودم و انقلابی، تقریباً تمام اشعارم رگه‌هایی از انقلابی‌گری داشت. در گذشته به سبک همه‌ی شاعران شعر می‌گفتم؛ حالا نه شاعرم، نه انقلابی، فقط پیرم. حالا هیچ شعری نمی‌گویم.

 

دیدگاه امروزی شما نسبت به شعر چگونه است؟

شعر شاخه‌ای از هنر است. دوران هنر با شکوفائی حیرت‌انگیز صنعت دارد به پایان می‌رسد. حالا دیگر شعر لازمه‌ی زمان نیست. بلکه لازمه‌ی افرادی است که به سرودن آن نیاز دارند، تا احساسات خود را تسکین دهند. به نظر من شعر گفتن بر خلاف زمان‌های گذشته، فقط یک تفریح است.

 

در آن زمان چطور شد که به نوشتن داستان روی آوردید؟

و اما در مورد داستان‌نویسی باید بگویم که این کار تحت تأثیر واقعه‌ای تکان‌دهنده در آستارا موقعی که کارمند دادگاه آن شهر بودم حاصل گردید که به نام «همسر قانونی» یا «فریب زندگی» 3 بار چاپ شده است. رمان‌های بعدی را پس از بازنشستگی در سن 34 سالگی‌ام نوشته‌ام.

 

شما راجع به داستان‌نویسی آموزش دیده بودید؟

برای داستان‌نویسی مدرسه‌ی خاصی وجود ندارد. ولی هر کس که بخواهد دست به چنین کاری بزند بایستی علاوه بر داشتن استعداد ذاتی تا آن‌جا که برایش امکان داشته باشد، آثار نویسندگان بزرگ را مطالعه کند. من در این راه سنگ تمام گذاشته و تقریباً تمامی آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ تاریخ جهان را به دقت مطالعه کرده‌ام که این، آموزشی است بس ارزشمند برای من.

 

یکی از آثار ترجمه‌ای شما «معبد خورشید» می‌باشد، ولی در اصل نام آن چیز دیگر است.

این کتاب در انگلیسی به نام «آلین کواتیرمن» بود و چون این اسم در زبان فارسی ثقیل بود من «معبد خورشید» را که در متن کتاب است برای آن انتخاب کردم.

 

در طبیعت آلمان


کتاب «فلسفه از دیدگاه تاریخ» ظاهراً اولین اثر فلسفی شماست، آن در زمان خود چگونه بود؟

من این کتاب را در حدود 32 سال پیش نوشته و منتشر کرده‌ام. در آن زمان افرادی که آن را خوانده بودند به دو دسته تقسیم می‌شدند. یک عده آن را کتاب مفید، از نظر شناخت فلسفه می‌دانستند و عده‌ی دیگر آن را رد می‌کردند. روی‌هم‌رفته اثر بدی نبود، ولی اشتباهاتی داشت که من در انتشار بعدی آن‌ها را تصحیح کرده‌ام. یکی از روحانیون به نام آقای صائینی از این کتاب شدیداً انتقاد کرده بودند ولی ایشان مفهوم اصلی آن را درک نکرده بود، ابتدا اشخاص دیگری هم که انتقاد کرده بودند قدرت تشخیص ایشان را دارا بودند.

 

چه تعریفی از فلسفه دارید؟

همان‌طور که در کتابم «فلسفه از دیدگاه تاریخ» نوشته‌ام، فلسفه مادر علم است. نخستین انسانی که درباره‌ی جهان و چگونگی آن اندیشید، فلسفه را بنیاد نهاده است. هنوز هم انسان‌ها در این‌باره می‌اندیشند. پس فلسفه هر روز گسترده‌تر می‌گردد. البته برای فلسفه، دو راه جدا از هم پیدا شده است؛ یکی راه تخیل و دیگری راه تجربه. فلسفه‌ی تخیلی را «ایده‌آلیسم» و فلسفه‌ی تجربی را «ماتریالیسم» گویند. من پیرو راه فلسفه‌ی «ماتریالیسم» هستم.

 

آقای فاضلی! مدرک تحصیلی‌تان چیست؟ مختصری از وضعیت تحصیلات خود بگویید.

مدرک تحصیلی من دیپلم ادبی است. 5 ساله بودم که به مکتب رفتم، سه سال نزد یک آخوند، سال‌های 4 و 5 و 6 ابتدائی را در دبستان سعادت و دوره‌ی دبیرستان را خودم بیرون از مدرسه خوانده‌ام. ولی 4 سال انگلیسی را نزد گروه صلح امریکا خوانده‌ام و تحصیلات دانشگاهی ندارم شاید بتوان 4 سال تحصیل زبان انگلیسی را که خارج از دانشگاه بود، در ردیف آخرین سال‌های دانشگاه دانست.

 

از چه طریقی امرار معاش می‌کنید؟

کارمند بازنشسته‌ی دادگستری هستم. با حقوق ناچیز بازنشستگی.

 

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟

در حال حاضر مشغول چاپ و نشر شخصی و محدود کتاب‌هایم هستم و مشغله‌ی روزانه‌ام همین است و بس!

 

آمار فروش آثار تایپ‌شده‌ی شما چگونه است؟

البته نمی‌شود گفت که این روش، بهترین‌اش باشد، لیکن با توجه به اوضاع جامعه، به جز این شیوه امکان بهتری وجود ندارد. کتاب‌های تایپ شده‌ام فروش نسبتاً خوبی داشته است، ولی این امر در زنجان چشمگیر بود در حالی که در سایر شهرها به علت نبود امکان پخش با اشکال مواجه شده است.

 

خانه‌ی مارکس در آلمان


میرتقی فاضلی در جامعه‌ی ادبی امروز ایران چه جایگاهی دارد؟

آثارم به دو بخش تقسیم شده است. اول قسمت شعر و ادبیات، دوم فلسفه و جامعه‌شناسی است. در بخش نخست اظهار نظرهایی از جانب مطبوعات به عمل آمده است. اولین اظهار نظر از جانب روزنامه‌ی اطلاعات در تاریخ 27/7/1337 به عمل آمده که ذیلاً نقل می‌شود:

«گاه اتفاق می‌افتد که یک رمان کم‌ارزش تأثیری بزرگ بر رمان‌نویسان هم عصر خود می‌نهد؛ "شوهر آهو خانم" اثر آقای افغانی چنین رمانی است. اهمیت آن در ارزش ادبی‌اش نیست، بلکه در امکاناتی است که به نویسندگان دیگر نشان می‌دهد. "شوهر آهو خانم" جای خالی یک نوع رمان بلند را در ادبیات ما پر کرده از این روی تا سال‌های سال بر گروهی از رمان‌نویسان نوخاسته‌ی ما اثر خواهد کرد. "همسر قانونی" یکی از نخستین رمان‌هایی‌ست که تحت تأثیر "شوهر آهو خانم" به وجود آمده است. آقای فاضلی در متشکل کردن مواد خام داستان خود از افغانی جلوتر است و نثر او نیز شادابی و قدرت بیشتری دارد...»

در تاریخ 17 دی‌ماه سال 1349 نیز روزنامه‌ی کیهان مصاحبه‌ای از من تحت عنوان «هنرمند، پیشرو قافله‌ی تمدن هر ملتی است» درج نموده بود. از آن تاریخ تا امروز نشریاتی چند از قبیل مجله‌ی امید ایران، هفته‌نامه‌ی امید زنجان، صدای زنجان، بهار زنجان و موج بیداری از من اشعار و مقاله منتشر کرده‌اند. و اما به نظر من مهم‌ترین موضوع در این رابطه درج شدن اسم من در «فرهنگ داستان نویسان ایران از آغاز تا امروز» به قلم آقای حسن عابدینی است که در صفحه‌ی 158 کتاب مذکور آمده است.

 

چرا اغلب هنرمندان و انسان‌های بزرگ در زمان حیات خود شناخته نمی‌شوند و در اوج فقر و گمنامی می‌میرند؟

به نظر من، که ممکن است صحیح هم نباشد، علت بی‌اعتنایی یا کم‌اعتنایی به هنرمند در کشور ما موضوع مذهب است. ایران یک کشور شدیداً وابسته به مذهب تشیع می‌باشد. در چنین محیطی روحانیون برای مردم ما افراد درجه‌ی اول و مورد احترام محسوب می‌شوند. هنرمندان که افرادی نخبه هستند، نباید کمتر از روحانیون مورد احترام واقع شوند. مردم به آن‌ها احترام می‌گذارند در حالی که آقایان روحانیون ما آن‌ها را رقیب خودشان فرض کرده و از هر فرصتی برای در حاشیه نگه داشتن هنرمند تلاش می‌کنند. البته واضح است در چنین محیطی هنرمند نمی‌تواندجایگاه اصلی خود را بیابد. مگر آن‌که در عین هنرمندی روحانی هم باشد. خود من و نیز حسین منزوی نمونه‌های بارزی هستیم. منزوی بعد از این که به مسلک روحانیون پیوست مورد احترام قرار گرفت.

 

شما در طول این سال‌ها فعالیت، آیا مشوقی هم داشتید؟

مشوق‌های من پر شمار بوده‌اند. هرکس که آثار من را خوانده است چنان چه صاحب نظر بوده و به من دسترسی داشته به ادامه‌ی کارهایم تشویق کرده است. لیکن آن‌هایی که بیش‌ترین تأثیر را در من داشته‌اند کسانی بوده‌اند که خود صاحب قلم بوده‌اند. در میان این افراد دوست فقیدم «سعید سلطان‌پور» که خود شاعری توانا و هنرمندی والامقام بود بیش‌ترین مشوق من بود و راهنمائی‌ام می‌کرد که چگونه کار را انجام دهم. دیگران عبارت بودند از: «اکبر رادی» و «ابراهیم رهبر»  که هر دو صاحب قلم و نمایش‌نامه‌نویس می‌باشند. دوستان فقید دیگرم محمد منزوی و حسین منزوی، جواد گلکار و اصلان اصلانیان از مشوقان و یاری‌دهندگانم بودند. افراد زیادی که من آن‌ها را نمی‌شناختم پرسان‌پرسان سراغم را گرفته و در تشویق کردنم شرکت کرده‌اند. کریم نیرومند و کلانتری کارمند بازنشسته‌ی آموزش و پرورش که اسم کوچکش را نمی‌دانم، از بهترین آن‌ها بودند و تأثیر زیادی در من داشته‌اند و نیز آقای «خبیری» قاضی محترم دادگستری برای کتاب «چهره‌ای در تاریکی» مقاله مفصلی نوشته بود و من به همه‌شان درود می‌فرستم . من دوستان فراوانی داشته‌ام. نخستین دوستان همه افرادی تقریباً بی‌سواد و کاسب‌کار بودند. از قبیل «یاشیل عباس»، غلام یزدانی، اکبر هنرور، صدقعلی کاظمی، سیدجبار جمالی و عده‌ای دیگر که همگی ورزشکاران باستانی بودند. بعد از آن‌که از خدمت سربازی بازگشته و ورود به مبارزات سیاسی، دوستان جدیدی برایم پیدا شدند و بعد از آغاز نویسندگی نیز دوستان جدیدی برایم پیدا شدند. دوستان مبارزاتی من عبارت بودند از: مرحومین عباسعلی بحری و فرخ بسنده، به‌آذین و غلامحسین ساعدی. با عمران صلاحی فقط یک شبانه‌روز یک جا به سر برده‌ایم، آن هم در سال‌های گذشته که تاریخش را به یاد ندارم، عمران به همراه منوچهر آتشی به دعوت اداره‌ی فرهنگ زنجان به این‌جا آمده بود. زنده‌یاد جهانگیر افکاری فامیل و دوست بسیار صمیمی من یکی از مترجمان برجسته و مشهور کشورمان بود که چهار سال پیش فوت کرد. با زنده‌یاد سیروس طاهباز نیز دوستی داشتم و چندبار به خانه و اداره‌اش رفته بودم. با اکبر رادی نمایش‌نامه‌نویس دوست بودیم و سایرین را فراموش کرده‌ام. من از همه‌ی آن‌ها سپاسگزارم.

 

بیشتر اهل معاشرت با چه کسانی هستید؟

از صمیمیت و دوستی با انسان‌های آزادمنش و فارغ از آلودگی‌های خرافی لذت می‌برم و همیشه در جستجوی افرادی هستم که بتوانم با آنها بحث‌های داغ علمی و فلسفی داشته باشم.

 

نظرتان راجع به مشاهیر زنجان چیست و فکر می‌کنید در چه جایگاهی قرار دارند؟

مشهورترین شخصیت زنجان همان سهروردی است که احتیاجی به تعریف و توصیف من ندارد. این مرد بزرگ باعث خودشناسی شهر و دیار ماست. او مردی وارسته و آزادمنش بوده که دین را از آلودگی‌های خرافی پاک می‌کرده است و همان‌طوری که شایسته این قبیل افراد است، در راه آرمان پاک خود شهید شد. من به روان او درود می‌فرستم. از آن گذشته حکیم هیدجی است که یکی از برجستگان ادب و شعر است. درباره‌ی حکیم هیدجی آن‌چه می‌توانم بگویم این است که او در عین حال که یک روحانی بود، شاعر و متفکر هم بوده است. او باعث افتخار شهر و دیار ماست. اشعار وی نشانه‌ی کاملی از دلبستگی او به فولکلور عملی می‌باشد. دیگری شیخ اخی فرج زنجانی است که چون سنی مذهب بوده زیاد درباره‌اش نمی‌دانم. دیگری حسین منزوی است که یکی از بهترین رفقای ادبی من بود. پدر او نیز با من دوستی داشت. من عقیده دارم که غزل با حسین منزوی یک پله بالا رفته است. چون که استاد شهریار در یک محفل گفته بود: حسین منزوی غزل‌هایش از غزل‌های من بهتر است، که البته اغراق نکرده بود. حسین حیف شد. من در سوگ او گریستم. خاطراه‌اش گرامی باد.

 

از دیدگاه شما زنجان چگونه شهری است؟

شهر زنجان یکی از شهرهای قدیمی است و البته می‌توان گفت، شهری مذهبی است. مردمان‌اش صبور و فعال هستند. مخصوصاً صنعتکار می‌باشند. من خودم هم اول چاقوساز بودم. زنجان شهری است که باید از این که هست بهتر می‌بود، ولی فئودالیسم باعث عقب‌ماندگی فرهنگ ما گردیده است.

 

میانه‌تان با سیاست چگونه است؟ فعالیت سیاسی‌تان را از چه زمانی آغاز کردید؟

سیاست ترفندی است برای بهتر زیستن. حال اگر این ترفند عمومی باشد مانند سیاست احزابِ آزاده، ترفندی شایسته‌ی احترام است، اما اگر ترفندی خصوصی باشد مانند دیکتاتوری در کشورهای عقب‌مانده، ترفندی است منفور و بد.

من به معنی واقعی کلمه "سیاسی" نبوده و نیستم. اما خودم را درگیر مسائلی کردم که باعث شد تا مرا یکی فرد سیاسی بدانند و آن هم شرکت من در پشتیبانی از ملی شدن صنعت نفت به وسیله‌ی زنده‌یاد دکتر محمد مصدق است. البته من برای دستیابی به دانش مارکسیسم، ناچار شدم از کسانی که این رشته از علم را می‌دانستند بیاموزم که آن‌ها نیز افرادی سیاسی بودند و همین تماس کوتاه مدت من با آن‌ها باعث کشانده شدن‌ام به سوی مبارازات سال‌های 31 و 32 شد که من جریان کامل آن را در کتابم به نام «راه‌ها وخارها» شرح داده‌ام.

 

دیگر چه کسانی در این پشتیبانی شرکت داشتند؟

در آن روزها تشکیلات سیاسی همه مخفی بودند و کسی از چند و چون آن به درستی مطلع نمی‌شد.

 

اصلاً پیش آمده بود که به خاطر فعالیت‌هایتان در دوره‌ی مصدق زندانی شوید؟

همان‌طوری که در کتاب «راه‌ها و خارها» شرح داده‌ام، یک بار در یک میتینگ دستگیر و سه روز زندانی شدم و برای بار دوم بعد از دستگیر شدن در سال 36 در آستارا و اعزام به زنجان چهار روز دیگر زندانی شدم. ماجرای آن هم این بود که من در سال 33 در حالی که تحت تعقیب شهربانی زنجان بودم در دادگستری استخدام شده و به خدمت در دادگاه بخش آستارا گمارده شدم. در آن‌جا اشعارم را به مجله‌ی «امید ایران» به تهران ارسال می‌کردم. غافل از این‌که سازمانی به نام «ساواک» تشکیل شده و اسامی همه‌ی فراریان از کودتای 28 مرداد سال 32 را به تمام نشریات داده‌اند تا اگر اطلاعی از ما به دست آوردند به ساواک اعلام کنند و از قضا صاحب امتیاز امید ایران هم یک سرهنگ ساواکی بود. به این ترتیب من در چهارمین سال خدمتم در دادگاه و پنجمین سال فراری شدنم در پشت میز اداره توسط شهربانی آستارا بازداشت و به شهربانی زنجان اعزام شدم.

 

آقای فاضلی از شخصیت فرزین بگویید. فرزین که بود؟

رسول فرزین بازپرس شعبه‌ی دو دادسرای زنجان بود. اردبیلی و جوان بود. قدّی بلند و اندامی استخوانی داشت. گویا به علت وظیفه‌ای که به عهده گرفته بود، بسیار عصبانی و تندخو جلوه می‌کرد. او یک قاضی به تمام معنی بود. شرافت شغلش را حفظ می‌کرد. فرقی میان گدا و ارباب قائل نمی‌شد و همین خصلتش باعث قتلش گردید چون که در آن روزها هر مأمور دولتی زنجان مجبور بود مطیع اوامر خاندان ذولفقاری باشد و گرنه کلکش کنده می‌شد. ولی فرزین، این قاضی شریف با اعضای خاندان ذولفقاری به همان گونه بود که با سایرین بود. از گذشته‌ی وی چیزی نمی‌دانم.گویا طرفدار آیت‌الله کاشانی بوده است. چون به هنگام بازجویی او از من، تصویر کاشانی را روی میز او دیدم.

بعد از کشته شدنش به دست اوباش، تقریباً 10 نفر را در این ارتباط دستگیر و به تهران فرستادند. آن‌ها در دادگاه جنایی هر یک به سه سال زندان محکوم شدند. من فقط یک نفر از آن‌ها را می شناختم که "ابراهیم درشکه‌چی" بود و بعد از آزاد شدن از زندان، در دادگستری به سمت قهوه چی مشغول کار شده بود که فوت کرد.

 

فرزین را چرا و چطور کشتند؟

فرزین روز 28 مرداد سال 32 بعد از ظهر همراه رئیس کلانتری 2 به نام عباس کهالی در خیابان سعدی جنوبی از ایستگاه راه آهن به سوی چهارراه در حال آمدن بودند که ناگهان یک دسته از چماقداران ذولفقاری به او حمله کرده و در برابر چشمان رئیس کلانتری او را با وضع فجیعی به قتل رساندند. یکی از آدم‌های ذولفقاری به من نقل می‌کرد که فرزین در حال نزاع بود و تمام بدنش خون‌آلود. در همین حال مصطفی ذولفقاری دوان‌دوان خود را رسانده روی جنازه خم شده و خنده‌کنان می‌گفت: "فرزین! منم، ببین من مصطفی هستم‌ها!" گویا روزی که این مصطفی‌خان همراه پرونده به شعبه‌ی بازرسی فرزین رفته بود تا سفارش یکی از آدم‌های خود را بکند، فرزین به او گفته بود: "مصطفی برو بیرون!". فرزین را دفن کردند بعد به قبرش اهانت‌هایی کردند که از گفتنش شرم دارم. در همان روزها بنا بود مادر فرزین با نامزد او از اردبیل برای عروسی به زنجان بیایند ولی او فقط بر سر مزار فرزندش رفت گریست و به اردبیل برگشت. گفتند که او دیوانه شده!

 

آقای فاضلی در آن زمان شغل شما چه بود؟

در آن روزها من شغل چاقوسازی داشتم و مدت کوتاهی هم نوشت‌افزار فروشی دایر کردم ولی آن را به کسی دیگر فروخته باز هم چاقوساز شدم.

 

یادداشت در دفتر یادبود

خانه‌ی مارکس


شنیده‌ام چند باری هم کتابفروشی شما را آتش زدند، آیا این درست است؟

دوبار کتابفروشی من مورد هجوم لومپن‌ها قرار گرفت. یکی روز 28 مرداد سال 32 در خیابان پهلوی آن روز نزدیک سینما لی‌لی. البته من چند هفته قبل آنجا را به شخص دیگری فروخته بودم ولی خیال می‌کردند آنجا باز هم به من تعلق دارد. بار دوم در سال 58  که من در خیابان خواجه نصیرالدین طوسی جنب گرمابه‌ی برادرم کتابفروشی دایر کرده بودم. در آن روزهای نخستین انقلاب همزمان با من چند کتابفروشی دایر شده بودند. که در آن کتاب‌های مارکسیستی به فروش می‌رفت. سردمداران رژیم برای جلوگیری از اشاعه‌ی مرام سوسیالیستی، دستور دادند به این قبیل دکان‌ها حمله کنند و کتاب‌هایشان را بسوزانند. من در مسافرت بودم که این حمله و هجوم  آغاز شده بود. هیچ نوع کتاب به اصطلاح "ضاله" نمی‌فروختم. اما حمله‌کنندگان در دکان مرا گشوده و کتاب‌های موجود را سوزانده بودند. بعد از مدتی که من از مسافرت برگشتم فردی به نام "جلال چنگیزی" معروف به "خوروز جلال" که سردسته‌ی لومپن‌های کتابسوز بود، نزد من آمد و اعتراف کرد که درباره‌ی من اشتباه شده است و برای جبران اشتباه، دو جعبه کتاب به من داد.

بعد از رفتن او، فرد دیگری به من خبر داد که این دو جعبه کتاب‌های مذهبی را از کردستان غارت کرده و آورده‌اند. من بلافاصله جعبه‌ها را به بازار برده و به یکی از کتابفروشان مذهبی داده و گفتم: این‌ها مال تو باشد و هیچ پولی هم نمی‌خواهم.

 

گفتید که سیاسی نبوده و نیستید و کتاب‌های «مارکسیستی» هم می‌فروختید که طبق گفته‌ی شما هیچ یک «ضاله» نبودند، می‌توانید مختصری راجع به مکتب «مارکسیستم» توضیح دهید؟

تا آن‌جا که من می‌دانم برای سیاست مکتبی وجود ندارد. شاید در بعضی از دانشگاه‌ها رشته‌ای به نام "علوم سیاسی" وجود داشته باشد که در آن طریق سیاستمداری و راه‌های کشورداری تعلیم ‌می‌گردد؛ ولی خود سیاست، ترفندبازی، دروغگویی و شعبده‌بازی است. من برای این گفته‌ی خودم، یک فاکت روشن دارم: سال‌ها پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، حیدر علی‌اف صدر حزب کمونیست آذربایجان شمالی بود. روزی که او را به عنوان معاون نخست وزیر اتحاد شوری با مردم آذربایجان در تلویزیون باکو ظاهر شد و مدت نیم‌ساعت سخنرانی کرد. نصف این مدت را او صرف انتقاد شدید از مذهب نمود و توصیه کرد که نگذارید جوانان به مساجد رفته و تعالیم مذهبی را از شعبده‌بازان بیاموزند. سال‌ها گذشت، شوروی متلاشی شد و حیدر علی‌اف به ریاست جمهوری آذربایجان منصوب گردید، در این ایام ما دوباره او را در تلویزیون مشاهده کردیم که احرام بسته بود و یک جلد قرآن نفیس در دست دور خانه‌ی کعبه را طواف می‌کرد، گوئی همان حیدر علی‌اف نبود! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مبحث!

مکتب مارکسیسم را نمی‌توان در یک جمله، یک سطر، یک صفحه، حتا در یک مقاله شرح داد. مارکسیسم رشته‌ای از علم است، علم جامعه‌شناسی، قبل از ظهور مارکس و انگلس، مردم گمان می‌کردند شکل جوامع بشری به همان شکلی بود که در آن زندگی می‌کنند. در دوران برده‌داری همه گمان می‌کردند جوامع انسانی از ابتدا به همان نوع بوده که حالا هست. در دوران فئودالی نیز همین تصور می‌شده است. اینک افراد عامی همچنان خیال می‌کنند جامعه‌ی موجود به همین شکل تا ابد ادامه خواهد یافت.

مارکس با تکیه بر نبوغ خود کشف کرد که جوامع بشری مانند همه‌ی پدیده‌های کائنات از سادگی به پیچیدگی گرایش دارد و در حال تکامل است، درست مثل تکامل موجودات زنده که توسط داروین کشف گردیده است. مارکس دوران‌های سه‌گانه‌ی طبقاتی را، برده‌داری، فئودالی و سرمایه‌داری نامید. برده‌داری از بطن زندگی قبیله‌ای بیرون آمده و پس از طی دوران خود، به فئودالی تبدیل شده و آن دوران نیز پس از گذراندن دورانش به سرمایه‌داری تغییر شکل داده است. اینک ما در دوران سرمایه‌داری جهانی زندگی می‌کنیم. بنا به نظریه‌ی مارکس این دوران نیز بعد از به کار بستن قانون‌مندی‌های خود، مانند دوران‌های قبل، متلاشی شده و دوره‌ی کمونیسم برقرار خواهد شد.

البته آموختن و درک مارکسیسم تلاش و حوصله‌ی فراوانی می‌طلبد. من جز مارکسیسم نظریه‌ی دیگری را قبول ندارم چون که به جز علم به هیچ چیز دیگر معتقد نیستم . زمان این دو دوران سپری شده و دوران سرمایه‌داری نیز رو به متلاشی شدن است و حالا باید منتظر نظامی کاملاً جدید باشیم که به زودی فرا خواهد رسید و شباهتی به آن‌ها نخواهد داشت.

 

منبع: هفته‌نامه‌ی البرزخرّم، سال دوم، شماره‌ی 46، پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه 1385، صص 8 و 7

 

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم


انقلاب اسلامی در زنجان به روایت آیت‌الله العظمی بیات زنجانی


مشروح گفتگوی آقایان علی اشرف فتحی و سید مرتضی ابطحی با یکی از چهره های مطرح تاریخ معاصر زنجان، (اقای اسدالله بیات) پیرامون انقلاب اسلامی در زنجان، که دراین گفتگو سعی شده درپیرامون پیشینه فرهنگی، سیاسی و حوزوی زنجان، سخن گفته شود.این گفتگو در 28 اسفندماه 1389در نشریۀ موج بیداری  زنجان به چاپ رسیده است .


حضرت آیت الله؛ به عنوان اولین سئوال،از پیشینه‌ی فرهنگی و سیاسی زنجان شروع کنیم. در سال‌های پیش از آغاز نهضت امام خمینی قدس الله نفسه الزکیه چه فضایی در زنجان حاکم بود؟

همان طور که می‌دانید زنجان در اصل «زنگان» بوده که پس از ورود اسلام به ایران، این شهر به زنجان تغییر نام یافت. این شهر سابقه‌ی چند هزار ساله دارد و همواره محل زندگی و رشد بزرگان و متفکرین علمی و سیاسی کشور بوده است. ما سه خاندان (میرزایی، موسوی، حسینی) در زنجان داریم که هر کدام از آن‌ها سابقه‌ی فکری و سیاسی چند صد ساله دارند. اگر بخواهم درباره‌ی دوره‌ای که خودم در زنجان بزرگ شدم و تحصیلم را آغاز نمودم بگویم، باید به چند کانون مهم فرهنگی و سیاسی شهر اشاره کنم. در درجه‌ی اول باید به مسجد سید(جامع) اشاره کرد که کانون فعالیت خاندان حسینی زنجانی بوده است. مسجد ولی‌عصر هم اولین مسجدی است که در زنجان نقش تحرک و شورانگیزی را در انقلاب به عهده گرفت. من یادم هست از همان زمان احساس کردم باید از همه علمای شهر بهره گرفت. یکی از علمای شهرمان مرحوم آیت‌الله حاج میرزا احمد مجتهد زنجانی بود. ایشان متأسفانه فرزند روحانی ندارند ولی، فقیه زبردست و متکلم بزرگی بودند. من شرح تجرید قوشچی با حواشی ایشان را به صورت خطی دارم. انصافاً حواشی ایشان بر مباحث پایانی کتاب بسیار دقیق است که هنوز هم چاپ نشده است. همچنین کتاب کلامی به نام «توحید» نوشته بودند که من این کتاب را در محضر خود ایشان خوانده‌ام. کتاب حج لمعه را هم پیش ایشان خواندم و چون ایشان به حج مشرف شده بودند، بهتر از دیگران این بحث را تدریس می‌کردند. ایشان از شاگردان شیخ‌الشریعه اصفهانی بود و خودش را از مرحوم آیت الله بروجردی نیز اعلم می‌دانست. روزهای جمعه منبر می‌رفت و ترکی حرف می‌زد. گاهی هم نیش و کنایه‌های علمی به آقای بروجردی می‌زد. ایشان مجتهد مسلم بود و مقلد هم داشت. درس اصول را هم من در زنجان در محضر حاج میرزا علی النقی شروع کردم که صدای بلندی داشت، حافظ نهج‌البلاغه بود و حتی کتاب قوانین میرزای قمی را حفظ بود. من در محضر ایشان مقداری از قوانین و نیز مقداری از خلاصة الحساب شیخ بهایی را که در باب ریاضیات قدیم، کتاب قابل اعتنائی بود، خواندم. «شیخ یحیی» نامی در زنجان داشتیم که استاد و منبری بسیار خوبی بود و معروف بود که 32 بار کتاب مطوّل را تدریس کرده است. یکی از شاگردان ایشان یعنی شیخ عبدالحمید قائمی استاد من بود. همچنین شاگرد میرزا سید محمود بودم که از علوم غریبه هم می‌دانست. این‌ها برای نمونه بود تا بگویم وضعیت زنجان چطور بود. در رسائل و مکاسب استاد مسلم داشت و در ریاضیات قدیم هم حتی حرف اول را می‌زد. قبل از دوره‌ی ما هم، حتی امام خمینی رحمه الله علیه از محصولات حوزه‌ی زنجان استفاده کرده بودند، چون ایشان شاگرد مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی بودند و مرحوم رفیعی از شاگردان میرزا ابراهیم حکمی زنجانی بود. میرزا ابراهیم و همینطور میرزا مجید، استاد مسلم فلسفه و ریاضیات بودند، آن هم در زمانی که تهران در این جهت مطرح نبود. بنا بر این زنجان مدتی در فلسفه و ریاضیات قدیم جزء برترین حوزه‌ها بود. ما در زنجان قبرستانی داریم که بیش از صد نفر از فقها و ادبا و دانشمندان شهر مدفون شده‌اند.

خوب است به این موضوع هم اشاره کنم که من در سن 14 سالگی، در زنجان و در مسجد(آب انبار) به مجتهدی در نماز اقتدا کردم که معروف بود به آیت الله حاج شیخ حسین حاج فتحعلی که از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود.

 

جایگاه زنجان را از منظر علمی‌- فقهی تشریح نمودید ؛لطفاً از نظر سیاسی نیز وضعیت این شهر را بیان نمایید.

 

از نظر سیاسی هم، زنجان معرکه‌ی آرا و نظرات مختلف بود. شما از دوران مبارزه با، بابی‌ها و بهایی‌ها شروع کنید تا به دوره‌ی خودمان که امثال مرحوم رضا روزبه در زنجان رشد کردند. مرحوم روزبه از کسانی است که نسل انقلاب را در مدارس زنجان و مدرسه‌ی علوی تهران تربیت کرد و پیشقدم بود. او یک مجتهد، فیلسوف، عارف و فیزیکدان مسلم بود. همچنین باید به دو برادر زنجانی اشاره کنم که پدر معنوی بسیاری از روشنفکران کشورمان بودند: مرحوم آیت‌الله سید ابوالفضل مجتهد زنجانی و مرحوم آیت‌الله حاج سید رضا موسوی زنجانی. حاج سید ابوالفضل شاگرد آقا ضیاء عراقی و میرزای نائینی بود. من از ایشان پرسیدم شما نجف را چطور دیدید؟ ایشان گفتند که من مدتی در درس آقا ضیاء شرکت کردم و بعد دیدم دیگر برایم قابل استفاده نیست و برای همین در درس آقای کمپانی و آقای نائینی ممحض شدم. بعد از مدتی آقا ضیاء مرا دید و گفت که آقا سید ابوالفضل، ما را قابل ندیدی که در درس ما شرکت کنی؟ که من به او عرض کردم که من قابلیت استفاده از درس شما را نداشتم.. بعد حاج سید ابوالفضل به من گفتند که وقتی قرار شد از نجف برگردم هر سه بزرگوار به من گفتند که اگر تو بروی نجف خسارت می‌بیند. حاج سید ابوالفضل خطاط کم نظیری بود و من نمونه‌هایی از دست‌خط ایشان را دارم. مرحوم مطهری به من می‌گفت که من حاج سید ابوالفضل را در تفسیر نه تنها از علامه طباطبایی پایین‌تر نمی‌بینم بلکه در برخی جهات، بالاتر می‌دانم. حاج سید ابوالفضل از علمای درجه یک تهران بود و ارتباط نزدیکی با آقای طالقانی، آقای بازرگان، آقای مطهری و شیخ محمد تقی شریعتی داشتند و تابستان‌ها هم که به زنجان می‌آمدند، طبیعتاً افکار تهران را به زنجان منتقل می‌کردند. من تابستان‌ها، هفته‌ای سه چهار روز قبل از ظهرها به منزل ایشان می‌رفتم و بسیاری از جوانان و مردم می‌آمدند. علاوه بر این، ایشان دهه‌ی آخر صفر در مسجد ولی‌عصر زنجان منبر می‌رفتند. می‌گفتند ایشان در بیان اگر جلوتر از آقای فلسفی نباشد عقب‌تر نیست. منبر ایشان هم دینی و هم سیاسی و اجتماعی بود و قطعاً یکی از عوامل مؤثر بر وضعیت سیاسی و فرهنگی زنجان، منبرهای ایشان بود. برادر ایشان آیت‌الله حاج سید رضا زنجانی هم روابط بسیار عمیقی با ما داشت و به منزل ما می‌آمد. ایشان هر موقع به زنجان می‌آمد ما همراه ایشان بودیم و جلساتی در باغات اطراف شهر برگزار می‌کردیم. ایشان هم در سیاست بی‌نظیر و در اعتلای سیاسی مردم زنجان بسیار مؤثر بودند.

حاج آقا رضا هم یک مجتهد مسلم بود و از رفقای نزدیک آقای میلانی شمرده می‌شد. یادم هست از ایشان درباره‌ی درس حاج شیخ عبدالکریم پرسیدم. ایشان که از شاگردان خوب حاج شیخ بود، گفت مرحوم سید احمد خوانساری و آقای گلپایگانی، در درس شیخ بیشتر از بقیه حرف می‌زدند. آقای گلپایگانی کم حرف می‌زد ولی خوب حرف می‌زد. بعد حاج آقا رضا گفت امام خمینی رحمه الله علیه را یادم نیست ولی خودم یک بار حرف زدم و شیخ اعتنا نکرد. دوباره گفتم باز هم اعتنا نکرد. بار سوم به من گفت که آقا سید رضا این حرفهای ضعیف را از کجا یاد گرفته‌ای؟ ایشان هم که آدم خیلی شجاعی بود جواب می‌دهد از محضر استادم یاد گرفته‌ام. ایشان از دوستان آقای کاشانی بود ولی از نظر سیاسی، مصدق را قبول داشت. چند بار هم زندانی شد. منزل ایشان در منیریه تهران، از پاتوق‌های دوران مبارزاتی ما بود و تابستان‌ها هم به زنجان می‌آمدند. به زبان عربی فوق‌العاده مسلط بودند و انگلیسی هم می‌دانستند. اصلاً هوای نفس در ایشان وجود نداشت و بسیار خوش‌فکر بود. ایشان که اعتقاد زیادی به توانایی و فهم سیاسی شیخ عبدالکریم داشت، می‌گفت که بعد از آمدن آقای بروجردی به قم با ایشان ملاقات کردم و به ایشان گفتم که شما خودتان را مبسوط‌ الید نمی‌دانید، ولی من برای شما «ید» قائل نیستم. چون «ید» را به معنی توانایی عملی می‌دانم.... ایشان بعد از این قضیه به تهران رفت و در آنجا انصافاً پدر سیاسیون بود. ایشان برادر دیگری به نام سید جواد داشت که روحانی نبود ولی خانه‌اش پاتوق سیاسیون و وکلای دادگستری بود و ما پسر سید جواد یعنی حاج سید هاشم موسوی را به آقای پسندیده معرفی کردیم تا وکیل امام در زنجان باشد. مرحوم حاج سید هاشم محور سیاسیون حامی افکار امام رحمه الله علیه در زنجان شد. علاوه بر آقا سید هاشم، آیت‌الله حاج آقا عزالدین حسینی امام جمعه مبارز زنجان هم وکیل امام رحمه الله علیه بود. پدر ایشان آقا میرزا محمود امام جمعه را هم من دیده بودم. قد بلندتر از آقا عزالدین بود و از مخالفین سرسخت رضاشاه محسوب می‌شد.

آقا میرزا محمود، ظاهراً در مجلس مؤسسان هم با سلطنت رضاخان مخالفت کرده بود؟

بله. علنا علیه رضاشاه حرف می‌زد. ایشان خودش عامل ارتباط پسرش با امام رحمه الله علیه شد و به همین دلیل، حاج آقا عزالدین از شاگردان اولیه‌ی امام بود و امام هم محبت زیادی به ایشان داشت. بار اولی که من دستگیر شدم، حاج آقا عزالدین واسطه‌ی آزادی من شد. همان زمان ایشان به من گفت که با توجه به شرایط دوران رضاخان، پدرشان در ابتدا نسبت به آینده روحانیت نگرانی داشته اند. می دانید که حاج آقا عزالدین با مرحوم رضا روزبه هم‌دوره بود و فرانسه هم می‌دانست. این قضیه را حاج آقا عزالدین در حیاط مسجد سید و بعد از آزادی برای من تعریف می‌کرد که پدر بزرگوارشان با مشورت با یکی از اهل معنا، نگرانی اش مرتفع شده بود. خلاصه اینکه روحیه‌ی مبارزاتی و جایگاه علمی این بزرگواران و ارتباط قوی آن‌ها با مردم سبب رشد فرهنگی و سیاسی مردم زنجان شده بود. شما به قدما هم نگاه کنید کسانی مثل مرحوم حجت‌الاسلام ملا قربانعلی زنجانی را می‌بینید که در زمان مشروطه، مرجع تقلید مردم زنجان و مناطق و استان‌های مجاور بوده است که البته به دلیل مخالفت با مشروطه به کاظمین تبعید شدند. یا مثلاً شیخ فیاض زنجانی که کتابی به نام «ذخائرالامامة» داشت که نظریه‌ی آقای بروجردی درباره‌ی خمس از ایشان اخذ شده بود. یا مثلاً آقا میرزا باقر زنجانی که گروهی از بزرگان، از نظر دقت نظر ایشان را بر آقای خویی مقدم می‌دانستند. همچنین در نجف آقا شیخ عبدالکریم زنجانی معروف به امام زنجانی را داشتیم که در جهان اسلام شناخته شده بود و نقل شده که دکتر طه حسین می‌گفته وقتی وارد جلسه‌ی سخنرانی ایشان در مسجد دانشگاه الازهر شدم، فکر کردم ابن سینا سخنرانی می‌کند. البته ایشان از نظر سیاسی در نجف بایکوت شده بود. در قم هم آیت‌الله سید احمد زنجانی را داشتیم که پدر آیت‌الله آقا موسی شبیری زنجانی بودند. همچنین از جمله کسانی که در رشد علمی زنجانی‌ها تأثیر داشت، آیت‌الله شیخ محمد اسماعیل صائنی زنجانی بود که چندین بار به ساواک احضار و مورد تهدید واقع شد. ایشان از شاگردهای اولیه‌ی جلسات خصوصی مرحوم علامه طباطبایی بود و من ایشان را در فلسفه بر خیلی از معاصرین ترجیح می‌دهم. ایشان از طلاب قدیمی مدرسه‌ی حجتیه بود و دیر هم ازدواج کرد و ناچار شد در زنجان بماند. نه استادمان علامه طباطبایی و نه شاگردان ایشان، موافق اقامت ایشان در زنجان نبودند. ولی مریدان ایشان در زنجان برایشان مسجدی ساختند و ایشان جلسات زیادی در این مسجد داشتند. همچنین حجج اسلام و الامسلمین حاج سید مجتبی موسوی، شیخ قربانعلی ذوالقدری و حاج شیخ محمد شجاعی و شیخ علی‌النقی فرایی هم مؤثر بودند. منظورم این است که روحانیت در زنجان به دلیل غنای آموزشی و ارتباط با مردم، حوزه‌های دیگر و بازاریان به غنای معنوی و سیاسی شهر کمک می‌کرد.

مردم زنجان چگونه با نهضت امام خمینی  آشنا شدند؟

من این مسأله را به سه مقطع تقسیم می‌کنم، یکی از سال 40 تا 50. دوم از سال 50 تا 56 و سوم هم از 56 به بعد. در مقطع اول، ارتباط مردم با امام از طریق شاگردان ایشان شروع شد. همچنین ارتباط آیت الله حاج سید رضا زنجانی و آیت الله شیخ محمد اسماعیل صائنی با آیت الله میلانی و حمایت از مرجعیت ایشان، طبعاً بخش قابل توجهی از روشنفکران شهر را مقلد ایشان کرده بود. آقای صائنی به دلیل حمایت استادش علامه طباطبایی از آقای میلانی، از مروجین آقای میلانی شده بود. ولی از آن سو نیز آیت الله حاج سید عزالدین که امام جمعه شهر و شاگرد امام بود، از مرتبطین امام خمینی رحمه الله علیه بود. از سوی دیگر نیز به دلیل ارتباط قوی ما با علمای زنجان، مرجعیت امام خمینی بیشتر تثبیت شد و افکار امام در زنجان مورد استقبال قرار می‌گرفت. بعد از رحلت آیت الله بروجردی که عده‌ای از علمای زنجان دنبال علمای نجف یا برخی علمای دیگر در قم بودند، وجود شاگردان امام سبب شد که علمای شهر هم از مرجعیت امام حمایت کنند. از بازاری‌ها هم حاج احمد جلالی (پدر زن حاج سید مجتبی موسوی)، مرحوم پدر من، حاج علی‌النقی شجری (قماش فروش) و حاج مهدی اسکندریون، حاج اسد سخائی و حاج احمد نسیمی و ... بعد از رحلت آقای بروجردی مقلد امام شدند و بدین ترتیب بخش اعظمی از متدینین زنجان جذب امام شده و فعالیت‌های اجتماعی و خیریه داشتند و به تقلید شخصی از امام اکتفا نکردند. حرکت این‌ها به قدری مؤثر واقع شده بود که مورد تهدید بودند و یادم هست هر کدام از این‌ها خود را به چاقوهای جیبی زنجان مسلح کرده بودند تا در صورت حمله از خودشان حفاظت کنند. همچنین جلسات مخفیانه در شهر و اطراف شهر تشکیل می‌دادیم و درباره‌ی شناخت و معرفت، اصول دیالکتیک، فلسفه تاریخ و مسایل سیاسی بحث می‌شد. این نوع جلسات منجر به دستگیری من و دیگر دوستان طلبه، دانشجو، دانش‌آموز، بازاری و کارگر شد. مرا در قم بازداشت کردند و اتهام ما هم تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی به رهبری امام بود. مرا به سه سال زندان محکوم کردند و بقیه‌ی دوستان هم به حبس‌های کوتاه‌تری محکوم شدند. در دادگاه تجدید نظر حکم من به یک سال کاهش پیدا کرد.

در دوره‌ی دوم نهضت امام (50 تا56) اوضاع چگونه بود؟

در این دوره من منبرهای زیادی رفتم. هرچند در زنجان ممنوع‌المنبر بودم ولی در اطراف زنجان از جمله روستای سهرین چند سال منبر رفتم و از نهجالبلاغه هم استفاده زیادی می‌کردم. اعلامیه هم پخش می‌کردیم. به مرور برخی دوستان ما در اثر فشارها در نحوه‌ی مبارزه‌ی خود تجدید نظر کردند. نهایتاً در قم با همکاری دوستانی مثل آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی و مرحوم آیت‌الله عبایی خراسانی قرار شد در نحوه‌ی مبارزات تغییراتی داده شود. با مشورت دوستان قرار شد این کار را انجام  بدهیم و مهم‌ترین تغییر این بود که هدف حملات انقلابیون متوجه شاه شود. مسؤولیت استان زنجان به صلاحدید دوستان بر عهده‌ی من گذاشته شد. به زنجان که رفتم شهر کاملاً در کنترل نظامیان بود و فردی به نام تیمسار کحالی که زنجانی الاصل بوده و از خانواده‌های قدیمی شهر بود و هم شهر را می‌شناخت و هم با خیلی از علمای شهر آشنایی داشت و نوعاً در جلسات علما شرکت می‌کرد، فرماندۀ نظامی شهر بود. ما در زنجان دو روحانی بسیار شجاع داشتیم. یکی آیت‌الله نجفی میرزایی بود که از هم‌دوره‌های امام خمینی رحمه الله علیه بود که مشی سیاسی متفاوتی داشت و در عین حال با ما ارتباط زیادی داشت. همچنین آیت‌الله میرزا عبدالرحیم واسعی هم بود که اگرچه به نظر می‌رسید آدم ساده‌ای است ولی سیاستمدار ماهری بود. حرفش را با شوخی می‌زد. در محضر آیت‌الله نجفی میرزایی صحبت شد و قرار بر این گذاشتیم که هر کسی را که آقایان صلاح بدانند، در مسجد سید (جامع) سخنرانی بکند. آن وقت‌ها شهربانی روبه‌روی مسجد سید بود که مقر حکومت تیمسار کحالی شمرده می‌شد. خلاصه در آن جلسه آقایان از من خواستند که سخنران باشم. خوشبختانه همه علمای طراز اول زنجان حضور داشتند و بر خلاف طراحی آقای کحالی و به دلیل اعتماد علما به بنده، استقبال خوبی از طرف مردم شد و شبستان‌ها، صحن و سبزه‌میدان پر از جمعیت شد. بلندگو  هم در بیرون مسجد باز بود و تیمسار کحالی صدای مرا می‌شنید. حملات من هم مستقیماً به شاه بود. من یک ساعت صحبت کردم و جمعیت متفرق شدند. من با آیت‌الله نجفی میرزایی از در غربی مسجد وارد قیصریه شده و به سمت خیابان فردوسی رفتیم. در آنجا بود که مرا بازداشت کردند و به شهربانی بردند. وقتی مرا وارد شهربانی کردند پاسبان‌ها (مأموران پلیس) مثل گرگ گرسنه‌ای به من نگاه می‌کردند که گویا طعمه‌ی خوبی گیر انداخته بودند. آن شب مرا با دو مأمور و با دست‌بند به تهران روانه کردند و ساعت دو نصف شب مرا تحویل زندان کمیته‌ی مشترک دادند. این دومین زندان من در تهران بود.

این اتفاقات دقیقاً چه سالی بود؟

اواخر سال 56 بود. فردای آن روز سجده‌ای رییس زندان کمیته‌ی مشترک مرا خواست. او قبلاً رییس ساواک زنجان بود و پلیدی ذاتی داشت. او بدون فحاشی به من گفت که بیات! تو چه کاره‌ای؟ چه کار به آقای خمینی و شاه داری؟ اگر آقای خمینی پیروز شد به تو چه می‌رسد؟ و شروع کرد به نصیحت کردن. خلاصه مرا بعد از مدتی آزاد کردند و به زنجان برگشتم. جالب است که من در عمرم زنجانی‌ها را با این غیرت ندیده بودم، چرا که در طول دوره‌ی بازداشت من مردم صحنه را ترک نکرده بودند و مسجد سید مملو از مردم بود تا مرا آزاد کنند.

مردم در اعتراض به دستگیری شما تحصن کرده بودند؟

بله. وقتی من آزاد شدم مردم تحصن خود را پایان دادند. قاعدتاً متن سخنرانی من در اسناد ساواک و شهربانی هست. واقعاً زنجان در این جهت، حرکت‌های خوبی انجام داد. من همیشه گفته‌ام که سه مسجد در زنجان نقش اصلی را در انقلاب داشت: مسجد ولی‌عصر که زیر نظر مرحوم آیت‌الله سید هاشم موسوی زنجانی وکیل امام در زنجان اداره می‌شد و سخنرانان این مسجد نوعاً از طرف ما دعوت می‌شدند. آقایانی مثل آیت الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی، حجت‌الاسلام رضوانی (که نیروی فوق‌العاده اثرگذار بود)، حجت‌الاسلام دکتر شیخ ابوالفضل شکوری در این مسجد سخنرانی می‌کردند. مسجد سید بود که آیت الله سید عزالدین زنجانی حضور مؤثری داشتند و من نیز بارها در آنجا سخنرانی کردم. مسجد مهدیه هم بود که من در آنجا حضور فعالی داشتم و نیروهای زیادی در آنجا تربیت شدند. جلساتی هم در باغات اطراف شهر داشتیم که به بحث و بررسی مسایل مختلف می‌پرداختیم.

در آن ایام گویا مسجد اسحاق میرزا هم فعال بوده؟

بله. حاج شیخ محمد شجاعی در آنجا فعال بودند که انصافاً نیروی بسیار کیفی بودند. آدم بامعنا و ارزشمندی است. پامنبری‌های ایشان دانش‌آموز و دانشجو بودند و من هم گاهی در آنجا سخنرانی می‌کردم. همچنین آقا سید مجتبی موسوی در مسجد عباسیه نقش مهمی داشت که در این مسجد هم مثل مهدیه و ولی‌عصر بر محوریت امام خمینی رحمه الله علیه تأکید زیادی می‌شد.

در جریانات پس از 19 دی چه فضایی بر زنجان حاکم بود؟

نکته‌ی بسیار مهمی که تاکنون گفته نشده این است که اولین چهلم شهدای 19دی قم در زنجان برگزار شد که تحت‌الشعاع حرکت خونین تبریز قرار گرفته بود. در مراسم زنجان شهید نوروزی به شهادت رسید که از بچه‌های جلسات ما بود و خانواده‌ی بسیار ارزشمندی داشت. در انقلاب زنجان روحانیت، بازاریان، کارگران و دانش‌آموزان بیشترین نقش را داشتند. ما یک مجتهد ضدانقلاب نداشتیم. عمدتاً یا موافق انقلاب بودند و یا با سکوت خود ما را تأیید می‌کردند. امام جمعه‌ی ما یعنی حاج آقا عزالدین زنجانی اولین امام جمعه‌ی زندانی کشور بود. ایشان اکنون از مراجع تقلید مشهد مقدس هستند، از شاگردان امام بودند و وقتی در تهران محبوس بودند امام جماعت زندانیان شده بودند. روحانی بسیار شجاعی بودند.

لطفاً از راهپیمایی زنان زنجانی که به عنوان اولین راهپیمایی زنان کشور در نهضت امام رحمه الله علیه مشهور است توضیح دهید.

ذر زنجان همانگونه که عرض کردم جلسات مذهبی زیادی وجود داشت. خانواده‌های مختلفی در این جلسات حضور پیدا می‌کردند. من خودم ماه رمضان را هفت- هشت سال در مسجد داودقلی منبر می‌رفتم و شب عید فطر را در منزل یک تاجر فرش می‌ماندم. این تاجر یک پسر داشت که علاقه‌ داشت طلبه شود. دلیل علاقه‌اش هم حضور در همین جلسات بود. خانم‌های زیادی در این جلسات شرکت می‌کردند و همین خانم‌ها در ابعاد مختلف فعال بودند. به همین جهت خانواده‌های مقلد امام و آقای میلانی و شرکت‌کنندگان در این جلسات به شکل‌گیری خانواده‌های روشن کمک کرده بودند. حرکت‌های زیرزمینی در زنجان بسیار وجود داشت و مشهور بود که زیر زمین مسجد ولی‌عصر به یکی از کوه‌های اطراف شهر راه دارد که البته من نتوانستم همه‌ی این راه زیرزمینی را ببینم. این دقیقاً نشان‌دهنده یک حرکت زیرزمینی فعال بود. در جلسات خود من در مسجد مهدیه، خانم‌ها حضور پررنگی داشتند و سئوالات زیادی می‌کردند. رژیم هم برخورد تندی با خانم‌ها نمی‌کرد.

جریان سخنرانی شما در برابر دبیرستان امیرکبیر چه بود؟

این سخنرانی یکی از تندترین سخنرانی‌های من بود که روی مینی‌بوس انجام دادم. قبل از من، آقا شیخ مصطفی ناصری سخنرانی کردند که طلبه‌ی روشنی هستند و خدا حفظشان بکند. در آن راهپیمایی هم تعداد خانم‌ها چشمگیر بود. خود مادر من و مادر همسرم هم در همه‌ی راهپیمایی‌ها حضور داشتند. بازار زنجان هم هنوز شاهد حضور پررنگ امام است. رازش این بود که در آن زمان، دانشگاه حضور جدی در زنجان نداشت و فقط یک دانشکده کشاورزی داشتیم که بعد از انقلاب تنزل پیدا کرد و آموزشکده شد. حتی در جلسات محرمانه هم غلبه با بازاری‌ها بود.

میزان نفوذ گروه‌هایی مثل مجاهدین خلق در زنجان چقدر بود؟ با توجه به اینکه سعید محسن از مؤسسین سازمان، زنجانی بود.

سعید محسن اصالتاً اردبیلی بود و پدربزرگش مقیم زنجان شده بود. سعید و پدرش از نیروهای مقبول و متدین  زنجان بودند. بافت فکری زنجان که دانشگاهی نبود نفوذ این‌ها را محدود کرده بود و سعید از طریق آیت‌الله حاج سید رضا موسوی زنجانی با بقیه مرتبط می‌شد و نفوذ در توده ی مردم نداشت. با آقای صائینی و آقا سید هاشم موسوی هم ارتباط غیرمستقیمی داشتند.

دلیل نفوذ دیرینه‌ی نهضت آزادی در زنجان چه بود؟

نهضتی‌ها هم از طریق آیت‌الله حاج سید رضا موسوی و برادرشان حاج سید ابوالفضل که پدران معنوی جبهه ملی بودند در زنجان نفوذ پیدا کرده بودند. چند سال پیش عده‌ای از اعضای جبهه‌ی ملی به من گفتند که ما زودتر از همه به روحانیت ارادت داشتیم و حاج آقا رضا زنجانی مرجع دینی ما بود. برادر بزرگ این‌ها یعنی حاج سید جواد (پدر آقا سید هاشم موسوی) منزلش پاتوق جبهه ملی و نهضت آزادی و وکلای دادگستری بود.

شما بهمن 57 کجا فعالیت داشتید؟

در شهرهای زنجان، قم، تهران، کرج و بهشهر در حال فعالیت بودم و جای ثابتی نداشتم. خانواده‌ام در قم بودند که آن زمان، خانه‌ی ما پشت بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی قم بود. در همان زمان به صورت قاچاقی به بهشهر وارد شده و 10 روز در مسجد جامع منبر ‌رفتم. این شهر پاتوق مارکسیست‌ها بود و من تا پاسی از شب به سئوالات مردم پاسخ می‌دادم. من به محض ورود امام رحمه الله علیه به ایران به تهران برگشتم و به مدرسه‌ی رفاه رفتم. در آنجا آقای خلخالی به من و آیت‌الله شیخ یوسف صانعی گفت که باید به پادگان دپو کرج بروید و مانع از غارت انبار اسلحه و مهمات شوید. با یک اتوبوس به کرج رفتیم و حتی اتوبوس ما هم به رگبار بسته شد. من در پادگان دپو سخنرانی کردم و به غارتگران هشدار دادم. آخر شب به تهران برگشتم و از آنجا به قم آمدم تا برنامه‌ها را تنظیم کنیم.

در خاتمه اگر سخنی با مردم زنجان دارید بفرمایید.

زنجانی‌ها مردم بسیار روشنی بوده‌اند و حق زیادی به گردن من دارند. از سال 42 زنجانی‌ها ما را تنها نگذاشتند و با وجود همه‌ی سمپاشی‌ها، هیچ وقت ذهنیت خود را عوض نکردند. قاعدتاً اسناد زیادی درباره‌ی مردم زنجان در مراکز اسناد هست. خود مرکز اسناد چند بار با من مصاحبه کرده و هر بار با موانعی برای انتشار رو‌به‌رو شده‌اند. حتی اخیراً تحقیقی درباره‌ی تاریخ انقلاب در زنجان برای مرکز اسناد انجام شده که گویا هر جا اسم من بوده سانسور کرده‌اند.

در هر صورت امیدوارم همیشه زنجانی ها بزرگ بمانند و خدمات بزرگان خود در طول تاریخ را کنار نگذارند. زنجانی‌ها در درون خود سهرودی‌ها، ابوعبدالله زنجانی‌ها، حجت‌الاسلام‌ ملاقربانعلی ها‌، حاج آقا رضا و حاج سید ابوالفضل زنجانی‌ها، اخی فرج زنجانی‌ها را تربیت کرده‌اند. آیت‌الله حاج سید رضا زنجانی به من گفت که مرحوم مدرس 24 ساعتی را در زنجان بوده‌اند. وقتی برگشتند به آقا سید رضا گفته بودند که من یک خاطره‌ی خوبی از زنجان دارم. من مهمان یک تاجر زنجانی بودم. شب در خواب هاتفی به من گفت که آقای مدرس! چرا روی قبر یکی از اولیای خدا خوابیده‌ای؟! مدرس از صاحب‌خانه پرسیده و او هم گفته که قبر اخی‌فرج زنجانی اینجاست. خلاصه آنکه زنجانی‌ها انقلاب را از اول درست شناختند و از امام، درست تبعیت کردند و عدول نکرده‌اند. رزمندگان زنجانی هم خط‌شکن بوده‌اند. علمای زنجان همیشه در راه مستقیم بوده‌اند. امیدوارم همیشه قدردان زنجانی‌ها باشیم./والسلام

 

          

      

تولد و دوران تحصيل :


مختصري از زندگينامه و خاطرات فقيه عاليقدر حضرت آيت الله العظمي حاج سيد حسن مجتبي حسيني ميرصادقي زنجاني كه بنا به درخواست و خواهش صداوسيماي مركز زنجان كه حضوراً از لسان مبارك خود معظّمٌ له مسموع گرديده :

معظم له در مورّخة 1299 هجري شمسي مطابق با اول شعبان المعظّم 1339 هجري قمري در شهر زنجان در يك خانوادة علم و فقاهت و از سلالة پاك زعيم عاليقدر و مرجع عالم تشيّع حضرت آيت الله العظمي حاج آقا سيد سيف الدّين حسيني اعلي الله مقامه الشّريف، و از مادري به نام سيده مستوره « معروف و ملقّبه به اميرزاده خانم » فهري خواهر گرامي مرحوم مبرور فاضل گرانقدر و خطيب توانا حضرت حجّت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد سجاد فهري و عمة بزرگوار مرحوم مغفور حضرت آيت الله حاج سيد احمد فهري قدس الله انفاسهم الزّكيه كه نمايندة حضرت امام (ره) و ولي فقيه در سوريه بودند. بانوي معظّمه اي كه تقواي محض و ايمان خالص و معني عفّت حقيقي در وجود او تجلّي يافته بود، چشم به جهان گشود و در بيت مرجعيّت سرشار از معنويّت نشو نما نموده و از خرمن علم و دانش والد بزرگوارشان بهره كامل برده . بقول معروف علاوه بر اينكه ( ولدِ العالِم نصفِ العالِم ) مقدمات و سطوح كامل را از محضر ايشان به اتمام رسانده و بعد راهي شهر مقدس قم و مدتي از محضر مبارك حضرت آيت الله العظمي بروجردي (رضوان الله تعالي عليه) تلمّذ نموده و در سال 26 شمسي در جوار رحمت حضرت ثامن الحجج عليّ ابن موسي الرّضا (ع) چند مدّتي پاي درس حضرت آيت الله العظمي ميلاني و حضرت آيت الله سيد يونس اردبيلي بوده و در سال 29 شمسي در حوزة علميّة نجف اشرف از محضر مبارك حضرت آيت الله حاج سيد مهدي شيرازي رحمت الله عليه مدّتي مستفیض مي گردند .
و ديگر فعاليتهاي علمي- فرهنگي- اجتماعي- ارشادي و ....  معظّم له جدّاً مُؤَيدٌ مِن عندالله است يعني از پانزده سالگي كه به كسوت مقدّس روحانيّت موفّق گرديده تا اين تاريخ كه 89 شمسي مي باشد و سنّ شريفشان در آستانة يكصدمين سال مي باشد هر لحظه به فكر اسلام و مسلمين بوده . مخصوصاً پس از ارتحال والد مكرّمشان آيت الله العظمي حاج آقا سيد سيف الدّين (طاب ثراه) كه تمام امور مرجعيّت و مشكلات به عهدة حضرت معظم له مي باشد: اعم از نظر تدريس و جواب استفتائات و حل و فصل مشكلات مادي و ديني و معنوي مؤمنين چه در استان زنجان و چه در مشهد مقدّس، يعني همچو ساير مراجع و فضلاء، ملجاء عام و افتخار مسلمين مي باشند .
فعالیت های سیاسی و اجتماعی در زنجان و مشهد مقدّس :
خدمات و فعاليتهاي سياسي حضرت آيت الله العظمي حسيني ميرصادقي كه خيلي خلاصه و مختصر بيان فرمودند از اين قرار است :
البتّه اگر كسي بخواهد حقيقتاً گام به گام اولياءالله (ع) بگذارد و با طريق مستقيم عصارة موجودات يعني محمّدبن عبدالله (ص) حركت كند كه خود قرآن مسير اصلي را مشخص فرموده « وَ لَكُمْ فِي رَسُولُ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » سورة احزاب آية 21 . اين يك قاعدة كلّي است كه بدون رنج و ابتلائيّت و اِلم- ناراحتي- جسمي و روحي امكان پذير نيست. كما اينكه در زيارت اربعين مي خوانيم « وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَ الجَهالَةِ وَ العَميِ وَ الشَّكُ وَ الإرْتِيابِ اِلي بابِ الهُدي مِنَ الرَّدْيِ » يعني بذل فرمود ( ابي عبدالله الحسين (ع) خود را در راه تو تا نجات دهد بندگان تو را از غرق شدن در درياي گمراهي و ناداني و كوردلي و شك و ريب به سوي دروازة هدايت و نجات دهد از هلاكت . و در روايت خيلي زيبا هم آمده است، فرمود:« قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ عِزَّتي وَ جَلالِي لا اُخرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنيا وَ اُرِيدُ اَرُحَمُهُ حَتّي اُسْتَوفِيَ مِنْ كُلِّ خَطيئَةٍ عَمَلَها اِمّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ اِمّا بضيقُ في رِزْقِهِ وَ اِمّا بِخَوفٍ فِي دُنْياهُ فَاِن بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ شَدَّدَتْ عَلَيْهِ المَوت : »
يعني خداي متعال فرمود : به عزّت و جلال خودم سوگند كه بيرون نميبرم بنده اي را از دنيا كه مي خواهم او را رحمت كنم تا اينكه پاك شود از هر گناهي كه كرده است با بيماري كه در جسد او عارض شود، يا به تنگ شدن روزي او ، يا به ترسي كه در دنيا عارض او شود، و اگر چيزي از گناه بر او باقي ماند سخت مي گيريم بر او مردن را . چنانچه خداوند متعال به فضل و كرم خود قبول كند حقير هم به زعم خود به خاطر اهداف اسلام و مسلمين در سهم خود چه مرارت ها و سختيها كه نكشيده ام، و جا دارد در اينجا يك بيتي كه خود حقير سروده ام بياورم : « اَنَا سُمِّيَ الحَسَنُ وَ المُجْتَبي لَقَبِي  *  كَما رَماهُ رَمانِيَ الدَّهْرُ بِالمُحَنِ » من هم نام امام حسن (ع) و مجتبي لقب من است همانطوري كه زمانه آن بزرگوار را هدف تيرهاي ظاهري و باطني قرار داد، مرا هم تيرها و مصيبتهاي طاقت فرسا نشانه كرد. نَحْمَدُهُ وَ نَشْكُرُهُ وَ رِضاً بِقَضائِه .
1-) در زمان رضا خان پهلوي به علّت اعتراض به كشف حجاب و جسارت به عمامة روحانيون و وضع آنچناني، والد مرحوم، محيط مركز شهر را ترك فرمود و در محلّي به نام ديزج آباد، نزديكي شهر كه مسقط الرّأس ايشان بود ساكن گرديد. البته يادم هست در يكي از مصاحبه ها در زندگينامة والد معظّم از چگونگي مهاجرت والد مرحوم اظهاراتي نموده ام. علاقمندان مي توانند مراجعه فرمايند. ديگر خيلي لازم به تصديع نيست ولي اين يك امر لازم و ملزوم بود كه ما هم طبق دستور حضرت معظّم له خود را ملزم مي دانستيم در جوار ايشان هرگونه اعتراضات و مبارزاتمان را بر عليه مخالفان اسلام ابراز بداريم.
2
-) در سال 25 قضيّة حزب توده پيش آمد. عدّه اي از اهالي آن سامان عضو شدند، والد مرحوم فتوا دادند كه اينها مرتدّند و زنهايشان بر آنها حرام است و به مجالس كه مي آيند نجس اند. دستور دادند در مسجد چائي ندهند. به جاي چائي خرما بدهند، حتّي بعضي از آنها اسلحه برداشتند. يكي از سران حزب توده به نام رحمت ا... جواهري خواسته بود با حضرت آيت الله ملاقات كند، اهالي مانع شده بودند. به ناچار نامه اي نوشته الان هم قسمتي از نامه اش موجود است. نوشته بود حضرت آيت الله بنده مشتاق زيارت بودم، متأسفانه اهالي مانع شدند و مرا از فيض عظمي محروم كردند در اين عريضه با چند كلمه مصدّع اوقات مي شوم : حزب توده را در نظر حضرتعالي منحرف و ... قلمداد كرده اند و حال آنكه ما مي خواهيم مطابق قرآن به محرومين برسيم. ( ايله كنيم بِله كنيم ) يك فصلي نوشته بود و بعد نوشته بود از حضرتعالي خواهش مي كنم به آقاي سيد مجتبي توصيه كنيد بر عليه اين رژيم حرف نزنند، اگر بد بود علماي اعلم اظهار نظر مي كردند و اعتراض مي كردند. چون حقير به شدّت همه جا انتقاد مي كردم و مردم را در حدّ توان بيدار مي كردم لذا با من كمر عداوت بستند. هنوز هم آثارش باقي است . تعداد نود نفر ليست گرفته بودند تا اعدام كنند و از بين ببرند. اولّي آنها والد مرحوم حضرت آيت الله بود، و دوّمي خود حقير بودم. البته قبل از اين ليست مرحوم حاج علي اكبر توفيقي و دو نفر ديگر را كه يكي دكتر ادوارد بود و يكي ديگر از حومة شهر بود كه آن سه نفر را شب چهارشنبه سوري به دار زدند. ولي به لطف پروردگار طولي نكشيد نيروي دولتي آمد و نقشه هايشان نقش بر آب شد و حزب تودة كثيف منحل شدند .
3-) و جريان ديگري كه گفتنش خالي از وجه نيست . رفراندوم ششم بهمن بود كه پيش آمد . حقير در تهران بودم. يك اطّلاعية كوچك به خط و مهر حضرت آيت الله العظمي خوانساري به دستم رسيد نوشته بود : شركت در رفراندوم، مبارزه با امام زمان (عج) است. فوراً برگشتم به زنجان و يك اطلاعيّة نوشتم كه عزيزان مواظب باشيد شركت در رفراندوم و تأييد شش ماده از نظر علماي اَعلام حرام است . و وقت نگذشته اين را دست به دست به مردم برسانيد. چند برگ شبانه به وسيلة جوانها به اطراف زنجان فرستادم. فرداي آن روز رئيس پاسگاه با چند نفر سرباز آمدند دم درِ منزل- البتّه علي الظّاهر ايشان بودند ولي تعقيب كننده  و دستور دهنده خود ساواك بود –گفتند ما هر جا مأمور فرستاديم دست خالي برگشتند. دست نوشتة شما مردم را تحت تأثير قرار داده. شما اين كارها را به اتّكاء و پشتيباني چه كسي انجام مي دهيد؟ اگر قم است، قم هم ديروز منحل شد ( معلوم شد در قم هم خبرهائي بوده ) احساس كردم در چهره اش آثار ترس ظاهر است ( گفتند اهالي و زنهاي آن منطقه (ديزج) گفته اند اگر آقا را ببرند سنگسارشان مي كنيم ) خواستند ببرند گفتم با اختيار كه نمي آيم اگر مجبور مي بريد مانع ندارد رفتند. ولي ول كن نبودند تا اينكه بعض آقايان به فكر چاره جوئي افتادند. رئيس پاسگاه را دعوت كردند به منزل آيت الله آقاي حاج سيد عزالدّين زنجاني كه آن وقت در زنجان ساكن بودند. من هم رفتم. چند نفر از سادات و محترمين شهر بودند.آن شخص آمد همه بلند شدند. درست است احترام به يكديگر يك سنّت نبوي و اخلاق حسنة پيامبر اسلام (ص) است، ولي به علّت اعمال زشت و ظلمهاي آنان من به خود اجازه ندادم كه بلند شوم. ( اتفاقاً يكي از آقايان گفته بود عجيب است ما به خاطر ايشان آمده ايم آن شخص هم براي همين موضوع آمده. ولي ايشان بلند نشد.) آن جلسه هم منقضي شد. باز يك روز مصطفي خان ذوالفقاري پيغام داد كه به اينها از بالا دستور است. حاج آقا قبول زحمت فرمائيد بيائيد به اتفاق برويم پيش فرماندار. رفتيم صحبتها شد فرماندار گفت من كه سواد روحانيّت ندارم و از برنامه هاي روحانيّت نيز اطّلاع چنداني ندارم. همين قدر مي گويم سياست يعني هر روز يك جور سخن گفتن و با هر كس يك جور حرف زدن و آقايان علماء اگر در اين كارها دخالت كنند به ضررشان تمام مي شود من از حاج آقا خواهش مي كنم در اين كارها دخالت نكنند.
خلاصه ديدم مزاحمتهاي دولتيان خاصه مزاحمتهاي طاقت فرساي بعضي از فاميلهاي خودم قابل تحمل نيست، رحل اقامت را به مشهد مقدّس انداختم و در آنجا يكي از مساجد را كه به نام زينبيّه بود و تازه تأسيس و به صورت يك انبار بود در اندك زماني مرتّب و مجهّز كردم . كتابخانه تشكيل دادم و چند حجره ساختم، چند نفر طلبه هم آنجا مشغول تحصيل شدند .
موضوع ديگري كه لازم است عرض كنم نحوة فعاليت و شهادت فرزندم سيد مهدي (معروف به آقا سيد احمد) است. ايشان در كسوَت روحانيّت مشغول به تحصيل حوزه وي و علوم ديني بود و در مسجد كرامت پاية درس حضرت آيت الله خامنه اي (دامت بركاته)، از شاگردان معظّم له بود و زير نظر ايشان فعاليّت هائي مي كردند . يك روز اوّل صبح سه نفر ساواكي يكي به نام سرهنگ بابائي ريختند منزل، گفتند اطاق سيد مهدي كدام است ؟ اطاق مخصوص كه نداشت اطاق من بود . درِ كمد را كشيدند زيرو رو كردند. سه جلد تفسير مرحوم آيت الله طالقاني بود. برداشتند بابائي گفت چند خريده ايد هفتاد تومان قيمتش را مي دانم - ناگفته نماند خواهش مي كنم عزيزان من وقايع را ساده نگيريد و با چشم انصاف و عبرت و موشكافانه نگاه كنيد. اين نكته بسيار مهم است چمدان من در وسط اطاق بود نه در كنار ديوار . انگار اين سه نفر اصلاً آن را نديدند خيلي اسناد و اشياء محرمانه در آن بود. از جمله اعلاميّه ها و اشعاري كه به صورت فارسي و عربي سروده بودم و واقعاً كمرشكن رژيم بود و اجازه نامه اي كه آيت الله العظمي امام خميني (قدس سره) در روز ميلاد رسول اكرم (ص) در سال 1387 هجري قمري كه در نجف اشرف موّفق به ديدار ايشان شده بودم به اينجانب نوشته بودند، در آنجا بود. به گوشه چشم نگاه نكردند (فَاعْتَبِروا يا اُولِي الاَبْصار) . – خلاصه ايشان را دستگير كرده و بردند . يك سال در مشهد در زندان وكيل آباد بود . اتفاقاً در همان زمان با آيت الله خامنه اي (مد ظله العالي) در يك زندان بودند و پس از مدّتي كه اجازة ملاقات به خانواده داده شد در اكثر اوقات با خانوادة حضرت آيت الله با هم بودند و گاهي اشياء و لوازمي كه در زندان براي ايشان احتياج بود، توسط خانوادة ما ارسال مي كردند. پس از مدّتها حبس و شكنجه هاي فراوان با چه مكافاتي آزاد شد باز هم ساكت ننشست. راهي تهران شد و مبارزاتش را درآنجا ادامه داد. سال 1355 شمسي مصادف بود با ماه مبارك رمضان، يكي از طلبه ها ي مسجد زينبيّه بنام شيخ حسين ناصري كه بعدها شهيد شد به من گفت درسها تعطيل است خواهش مي كنم يك درس خصوصي براي من قبول زحمت كنيد. اول صبح بعد از نماز مي آمد در زينبيّه درس مي گفتم يك روز بعد از نماز رفتم به حجره، ايشان هم آمدند هنوز آفتاب طلوع نكرده بود، روزنامة اطلاعات را به دستم داد، ديدم با خط درشت نوشته (سيد مهدي ميرصادقي در درگيري مسلحانه كشته شد) با كمال خونسردي و تحمّل، درس ايشان را گفتم و راهي خانه شدم و مشغول ماتم سرايي شديم .
در سالگرد شهادتش نيز عدّه اي از حضرات آيات و فضلاي مشهد را به افطار دعوت كرديم ، حضرت آيت الله خامنه اي و آيت الله حاج سيد عزالدّين زنجاني نيز در اين مراسم حضور داشتند .         
آرامگاهش تا قبل از انقلاب معلوم نبود. در اول انقلاب از دفتر ساواك معلوم گرديد. (بهشت زهراي تهران- قطعة 39- رديف 31- قبر سوم). درود به روان پاك همة شهيدان راه حق و حقيقت .
در مسجد زينبيّه هر شب دو نفر جاسوس كه شناسائي شده بودند، حاضر بودند. من هم در سخنراني ها و غيره هر آنچه دلم مي خواست بر عليه رژيم پهلوي مي گفتم. يكي از آقايان هيئت مديره گفته بود: اين سيد آخر درِ زينبيّه را مي بندد .
تظاهرات و راهپيمائي ها روز به روز پررنگ تر و آشكارتر مي شد. اگر خاطراتي كه در راهپيمائي ها را دارم بنويسم، يك كتاب قطور مي شود. در زمستان سرد و يخبندان آن زمان و با مشكلات حمل ونقل جاده اي و راهها، مردم با چه شوق و علاقه اي از اطراف مي آمدند و در ساعات اولية صبح در تظاهرات و راهپيمائي ها شركت مي كردند. بحمدالله والمنّة با ايثارگري و از جان گذشتگي مردم متديّن و پاك مقدّمات انقلاب فراهم گرديده و پيروز شد.  
روبروي منزلمان شعه نفت بود. به خانه ها نفت افتخاري مي دادند. يكي از فرزندانم به نام سيد سعيد هم كمك مي كرد تا مردم از سرما به زحمت نيفتند. يك روز هوا خيلي سرد بود. كنار خيابان آتش روشن كرده بودند. پسرم سعيد مي خواسته دستش را نزديك آتش بگيرد تا گرم شود، چون لباسهايش آغشته به نفت بود ناگهان آتش گرفت و نصف بدنش سوخت. مدّتي به معالجة او مشغول بوديم. هنوز هم آثار سوختگي در پاهايش باقي است .
لَهُ الحَمْد انقلاب پيروز شده بود ولي مَعَ الاَسَفْ جنگ تحميلي مهلت نداد اقلاً يك آرامش نسبي حاصل شود. ايثار و جانفشاني رزمندگان اسلام در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و پشتيباني مردم غيور اين مرزو بوم در پشت جبهه ها كه با جان و دل استقبال مي كردند، قابل تقدير است.(جَزاهُمُ الله خَيْرَالجَزاء). يادم هست در مشهد مقدّس در اوائل جنگ از مسجد زينبيّه وسايل قابل توجهي توسط مردم جمع آوري شد كه چند كارتن از تأليفات حقير نيز بود. توسط تعدادي ماشين شخصي و كاميون راهي جبهه شديم. در خرمشهر و آبادان به بيمارستانها سر زديم . وسايل پزشكي ، ملافه و ساير چيزهائي كه لازم بود در اختيار آنان قرار داديم . توپها و خمپاره هاي رژيم بعث پي در پي به نقاط مختلف شهر اصابت مي كرد. وضعيت شهر خيلي بحراني شده بود.مدّتي در آنجا بوديم. من اگر همة سرگذشت خود را بنويسم، بقول معروف (مثنوي هفتاد من كاغذ شود) .
و اين قضيّه هم خالي از لطف نيست كه بگويم . دو مسئله حقير را خيلي نگران و ناراحت كرده بود، يكي بحمدالله حل شده. ديگري هم انشاءالله بطور كامل حل مي شود. چند سال پيش در تهران به محضر حضرت آيت الله خامنه اي (مد ظله العالي) عرض كردم حضرت زهرا سلام الله عليها مگر اُمّ الاَئِمّه نيست. براي ائمّه عليهم السّلام در ميلاد يا شهادت، تعطيل رسمي مي باشد. چرا براي مادر ايشان يك روز تعطيل رسمي نباشد. بعد از دو سال، سوّم ماه جمادي الثّاني را تعطيل رسمي اعلان كردند. حقير خوشحال شدم كه الحمدلله خواستة من انجام گرفت .
مسئلة ديگر بي نظمي و بي انضباطي دستگاه عزاداري سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) است. بعضي از مدّاحين آنچه كه مي توانند به ساحت مقدّس اهل بيت عليهم السّلام اهانت مي كنند « وَ هُم يَحْسَبونَ اَنّهُمْ يُحسِنُونَ صُنْعا » به خيال خودشان عمل خوبي انجام مي دهند . از جمله جزوات و مطالبي كه به چاپ رسانده ام، يكي به نام شناخت عاشورا است كه بر حسب وظيفة شرعي مخصوصاً راجع به عملهاي كذائيِ منشأ فساد نوشته ام. اينها را حتّي المقدور از صحنه خارج كنيد. بحمدالله اخيراً مسئولين متوجّه شده و اقداماتي انجام مي دهند. انشاالله هر چه سريعتر به طور كامل اصلاح خواهد شد .
اخيراً در مشهد مقدّس به چهارده سؤال كه مطرح كرده بودند پاسخ داده ام كه خيلي به جاست آنها را در صداوسيما پخش نمايند. (بي بندوباري را تكرار نكنيد) دوباره لازم به تذكّر است. بعضي حسينيّه ها و تكايا به حسب ظاهر سياه پوش است ولي اگر خوب دقت كنيد، بيشتر به نمايشگاه و تماشاخانه شباهت دارد. انواع و اقسام پرده ها ، تابلوها و غيره. كه اين مسائل باعث مي شود تا عزاداران حواسّشان كمتر به عزاداري باشد و از اصل موضوع دور شوند. خواهشمند است هيئت امناء مردانگي نشان بدهند و دست و پاي اينها را جمع كنند. مجالس و محافل عزاداري هر چه ساده باشد معنويّتش بيشتر خواهد بود. اگر مي خواهيد امام حسين (ع) و حضرت وليعصر (عج) از شما راضي و خشنود شوند، حتماً به اين نكات جامة عمل بپوشانيد.
من به عنوان (فَذَكِّر فَاِنَّ الذِكْري تَنْفَعُ المُؤمِنين) از همة برادران و خواهران ديني استدعا دارم سبك سر نباشند. در تمام مراحل در رفتار، گفتار و كردار، وقار و متانت را كاملاً رعايت نمايند. مخصوصاً جوانها براي خود ارزش و شخصيّت كسب نمايند. در مجلس و محضر بزرگان، كارهاي زشت و ركيك انجام ندهند. ادب را به نحو احسن حفظ نمايند. در قرآن كريم آمده « هُوَ الَّذي اَنْزَلَ السَّكينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادُوا اِيماناً مَعَ اِيمانِهِمْ » . او كسي است كه سكينه و آرامش بر دلهاي مؤمنان نازل كرده تا ايماني بر ايمانشان افزوده شود. با اينكه مؤمن هستند، ايمانشان قوي تر مي شود. باورهايشان محكم تر مي شود. عملهايشان توأم و مطابق با باورهايشان مي شود. دلهره و اضطراب ندارند. آرامش روحي دارند. بايد هميشه به فكر ترقّي و تكامل باشند و درس اخلاق بخوانند و اطمينان قلب داشته باشند.
توفيق كامل و عفو عافيت و حسن عاقبت براي خودم و براي همة برادران و خواهران ديني از حضرت قادر منّان مسئلت مي نمايم .
والسّلامُ خَيرُ خِتام .


آثار و تأليفات معظم له :

آثار و تأليفات معظم له كه تابه حال منتشر و در استفادة عموم قرار گرفته است :


1-) كتاب درّثمين وماءمَعين در موضوعات مختلف اخلاقي - مذهبي - بعض مطالب علمي - كه در سال 41 در تهران به طبع رسيد و چاپ دوم آن در مشهد مقدس سال 99 هجري قمري چاپ گرديد.
2-) كتاب راهنماي حقيقت يا شيعه چيست و كيست در سال 58 شمسي در مشهد مقدس چاپ شد.
3-) كتاب سجاديّة زنجاني در سال 73 شمسي در مشهد الرّضا عليه السلام چاپ شد.
4-) كتاب تزكية نفس و ذخيرة رمس در سال 77 شمسي ايضاً در مشهد مقدّس به چاپ رسيد.
5-) كتاب نخبة الأخبار و تحفةالأخيار در سال 87 شمسي در مشهد مقدّس به چاپ رسيد.
6-) از آنجائيكه در جواني به طبع شعر علاقه داشتند در سال 1330 شمسي كتاب ديوان مراثي را نوشته و در شهرستان زنجان به چاپ رسيد .
7-) و چند فقره نوشته جات ديگر از جمله كشكول زنجاني كه هنوز به چاپ نرسيده: مجموعاً دوازده هزار جلد چاپ شده، سه چهارم آنها به صورت رايگان به طلّاب و غير طلّاب در كشور و خارج كشور هديه گرديده: حتّي از كتاب درّثمين فقط يك جلد براي خود باقي مانده، و همچنين از كتاب راهنماي حقيقت كه فعلاً چاپش تمام شده و كمياب مي باشد .
8-) جزوات و مطالب مورد نياز جامعه كه در دسترس عموم قرار گرفته: اميد است انشاءالله مورد توجه حضرت بقيّة الله ارواحناله الفدا و عجّل الله فرجه و مخرجه واقع گردد


منبع :  www. Varesoon.ir


نگارخانه علمای شیعه - العلماء ورثة الانبیاءa

 

       

        

      

 

 

درباره ی اخوند ملا قربانعلی زنجانی مشهور به حجت الاسلام


. . .  از مسيح زنجان


نگاهي به زندگي، مبارزات و سرانجام ملاقربانعلي زنجاني


 محمدرضا روحانی





                                                    با مقدمه  علی ابوالحسنی(منذر)                                                                   

اي‌كاش تمامي عمر در همان غربت مانده بودي اي مرد خدا، كه اينچنين مورد بي‌مهري و قصور ابناء سرزمين خود واقع نمي‌شدي. با ساده‌ترين حد زندگي و عالي‌ترين سطح علمي و عملي در ميان ما زيستي بي‌آنكه قدر و حرمت و اعتبارت به‌درستي دانسته شود.

آدمي اي مرد خداواي زعيم مومنان كه روحيات و سجاياي تو و مجاهدات و كرامات تو خارق عادات زمانه بود و از همين رو حاسدان و معاندانت هم كم نبودند اما وقتي كه يپرم‌خان ارمني پس از ملاقات با تو گفته بود: او بايد خود مسيح‌(ع) باشد! ديگر ما چه‌مي‌توانيم بگوييم جز اينكه از آنگونه رقم خوردن سرنوشت تو بر خود شرمگين باشيم. هستند صاحب‌نظراني كه معتقدند اگر مدرس در عراق مانده بود جانشين ميرزاي‌شيرازي(ره) بود و اگر شما در نجف مانده بوديد بار ديگر شيخ‌مرتضي انصاري(ره) تكرار مي‌شد. اما حكمت الهي سرنوشت اينگونه عالمان مجاهد را بگونه ديگري رقم زده است كه شايد از براي امتحان مردمان ديارها باشد. بگذريم مقاله زير دستنوشته عالمانه و محققانه مرحوم محمدرضا روحاني است كه مقدمه استاد ابوالحسني آن را مزين ساخته و در اين شماره تقديم حضورتان شده است.

 

در ميان مخالفان «پابرجا و اصوليِ» مشروطه اروپايي، نام آيت‌الله‌العظمي‌آخوند‌ملاقربانعلي ارقيني زنجاني معروف به «حجت‌الاسلام زنجاني» (1246 ـ 1328. ق) برجستگي خاصي دارد. وي در عصر مشروطه، فقيهي مْطاع در دارالعلم بزرگ زنجان و پشتيباني قاطع براي مشروعه‌خواهان بود. مخالفت او با مشروطه وارداتي، صرفا از دردِ دينداري و درك سياسي او ناشي مي‌شد و همچون برخي ديگر، رويكردهاي ايشان با استبداد و زد‌و‌بند با دولتيان مربوط نبود. دانش كلان ديني، زهد و وارستگي و ايستادگي در برابر حاكمان ستمگر او را محبوب قلبهاي مردم ساخته و خاصه در منطقه خمسه، به ايشان نفوذي تام بخشيده بود. حاجي‌وزير زنجاني (از سران مشروطيت در زنجان)، دوسه‌سال پيش از طلوع مشروطه، تحت عنوان «جناب آخوند‌ملاقربانعلي» مي‌نويسد: «اين عالم بزرگوار از عجايب روزگار است و حالاتي غريب دارد . . .  ساده و قانع است، به‌طوري كه خوراك او اكثر اوقات به نان و سبزي و چغندر است كه آن را هم يك‌وقت ميل مي‌نمايد. لحاف او منحصر به پوستين، و لباس از قَدُك[1] منحصر‌بفرد است. از ماليه دنيا فقط دو دست عمارت را داراست، او را هم ديگران براي او خريده و ساخته‌اند. شب‌زنده‌دار، پرهيزگار، مستقيم‌الاحوال و كريم‌الطبع . . . است؛ چنان‌كه هرچه از وجوه بريه از اطراف و اكناف براي او مي‌آورند همه را به فقرا مي‌دهد، بلكه هميشه اوقات مقروض است. در علم فقه و اصول، بي‌بدل و حاليه منحصر‌بفرد است. در نگارش اجوبه فتاوي و مسائل شرعيه و قضاوت، چنان ماهر و فائق‌الذهن است كه تاكنون نتوانسته‌اند ايرادي به او وارد بياورند و حال‌آنكه معاند زياد دارد؛ همه در كمين و منتظر فرصت‌اند. . . اغلب مردم مقلد او هستند. نافذالحكم و مسموع‌الكلمه است. . .  ازهد و اعلم و اَتقاي عهد خويش است.»

به‌گواه اسناد و مدارك تاريخي؛ حجت‌الاسلام زنجاني از همان آغاز نهضت عدالتخانه (كه مع‌الاسف با دسايس حساب‌شده استعمار، به «مشروطه وارداتي و سفارت‌‌زاده» تغيير ماهيت داد) تا اوايل مشروطه دوم كه عناصر روسوفيل و انگلوفيل، تهران را برگشوده و پيكر حاج‌شيخ‌‌فضل‌الله نوري فقيه متنفذ پايتخت را به انتقامِ طراحي اصول اسلامي متمم قانون‌اساسي، به‌ويژه اصل دوم، عجولانه بر دار كردند، با حفظ سليقه و مذاق فقهي خاص خويش در رويدادهاي گوناگون، حضوري موثر داشت و وجهه نظرش هميشه و همه جا بسط حاكميت قوانين اسلامي، حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران، ستيز با جور و فساد و دفاع از حقوق مظلومان بود. ايشان به پشتوانه نفوذ وسيعي كه به‌ويژه در منطقه خمسه و صفحات آذربايجان داشت، با حضور خود در جرگه مشروعه‌خواهان كفه اين جناح را به زيان مشروطه‌خواهان تندرو سنگين كرد و از اين رو، فاتحان تهران پس از اعدام شهيد نوري، در نخستين فرصت درصدد برآمدند كه زنجان را اشغال و ايشان را نيز به قتل برسانند. اما وقتي كه اوضاع و احوال را با قتل آن بزرگ در ملأ عام مساعد نديدند، ايشان را به خارج از كشور ـ شهر مقدس كاظمين ـ تبعيد كردند. نهايتا وي نه‌تنها خسته و رنجور در غربت جان سپرد، بلكه پس از مرگ نيز همچون شيخ‌فضل‌الله نوري، هفتادواندي‌سال آماج نسبتها و تهمتهاي ناروا قرار‌گرفت و تاريخ‌نگاراني چون كسروي ـ كه عنادش با اسلام و روحانيت شيعه، شهره آفاق است ـ سعي تام در محو نام يا مسخ شخصيت وي كردند كه در اين ميان اقدام و تلاش جهت مسخ مرام و شخصيت آن بزرگوار، بسي جانگدازتر بود.

مقاله پيش‌رو، به قلم مرحوم محمدرضا روحاني، شخصيت فرهيخته و خَدوم زنجان، به انگيزه مبارزه با همين مسخ و تحريف و ارائه گزارشي صحيح از زندگي و مجاهدات حجت‌الاسلام نوشته شده است.[2]

محمدرضا روحاني، فرزند آيت‌الله‌حاج‌شيخ‌يحيي طارمي و نوه مرحوم آيت‌الله‌شيخ‌جواد طارمي بود. نياي دانشمند و ذوفنون ايشان، يعني آيت‌الله‌شيخ‌جواد طارمي (1263-1325.ق)، از دانش‌آموختگان حوزه قزوين و نجف به‌شمار مي‌رفت كه نزد بزرگاني چون سيدحسين كوه‌كمره‌اي، ميرزاي‌شيرازي و ميرزا‌حبيب‌الله رشتي تحصيل كرده و پس از بازگشت به زنجان سالها به ارشاد و هدايت خلق، تاليف كتب ارزشمند ديني و پرورش طلاب فاضل پرداختند. نگاهي به فهرست آثار وي در فقه و اصول، ادبيات عرب، كلام و رجال، نهج‌البلاغه و وعظ و مصائب اهل بيت (عليهم‌السلام)، علاوه بر پركاري، نشانگر جامعيتٍ علميِ وي نيز مي‌باشد.[3] شيخ جواد طارمي فرزنداني دانشمند و صالح از خود بر جاي گذاشت كه شاخصترين آنان، حاج‌شيخ‌يحيي (1295-1352.ق) پدر شادروان محمدرضا روحاني بود كه ايشان نيز به‌عنوان يك عالم رباني و خطيب زبردست زنجان، در تاريخ اين شهر، به پارسايي و نيك‌نامي شُهرت بسيار دارد و به گفته مرحوم عبدالعظيم اوحدي ـ از زنجانيهاي فاضل و مْعُمِرِ مقيمِ تهران ـ حاج‌شيخ يحيي صاحب ملكه اجتهاد و داراي كتابخانه‌اي عظيم بود كه در مسجد سيد زنجان، در شبستانِ قسمت‌ِ جنوبِ شرقي، نمازگزارده و تفسير مي‌گفت و جمعيتي كم‌نظير از طبقات مختلف روحانيون، تجار، كسبه، خوانين و  . . . در پاي منبر او حضور مي‌يافتند و گاه انبوه حاضران به‌حدي بود كه مسجد به آن بزرگي همراه با ايوان بزرگ مسجد، از جمعيت موج مي‌زد و با‌آنكه آن زمان بلند‌گو و ابزارهاي صوتي جديد وجود نداشت، صداي رساي او به تمام جمعيت مي‌رسيد. هنگامي كه سعوديهاي وهابي در اوايل سلطنت رضاخان قبور مطهر ائمه بقيع را تخريب كردند، مرحوم طارمي عزاي عمومي اعلام كرد و سال بعد نيز به همراه چند تن از مريدان صميمي خود از جمله حاج‌علي‌اكبر خرازي، به مكه و مدينه رفت و در آنجا، در قبرستان بقيع، به زبان عربي نطق فصيح، عجيب و معجزه‌آسايي در مدح خاندان پيامبر (صلي‌الله عليه و آله) ايراد كرد كه باعث شد سعوديهاي تندروي وهابي نه‌تنها مزاحم او نشوند، بلكه خود نيز به جمع مستمعان ايشان بپيوندند. اشعاري مخمس نيز با ترجيع‌بند «زلزلةالساعة شي‌ء عظيم» درباب نطق ايشان در آنجا سروده شد كه مرحوم خرازي آن را با خود به زنجان آورد.[4] سرانجام حاج شيخ يحيي، دوازدهم شوال 1352.ق در زنجان درگذشت و هنوز هم در اكثر مساجد، مردم زنجان با صلوات و فاتحه ياد او را گرامي مي‌دارند.[5]

محمدرضا روحاني در سال 1302. ش در خانداني چنين پارسا و خدمتگزار ديده به جهان گشود. وي در اوان كودكي از نعمت پدر محروم شد اما لطف و حضانت مادر، اين خلا را جبران نمود و او در سايه مهر مادر، باليد و بزرگ شد. محمدرضا در سال 1320. ش به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و كار خود را با آموزگاري در دبستان توفيق آغاز كرد. وي آبان سال بعد به دفتر آموزش‌و‌پرورش انتقال يافت و سپس به‌ترتيب مشاغل زير را عهده‌دار شد: تدريس در دبستان فردوسي، سرپرستي دبستانهاي ملي سعادت و علميه، تدريس در دبيرستان پهلوي، بازرس اداري دواير تعليمات متوسطه امتحانات، آمار و مشمولين، تعليمات ابتدايي، سرپرستي امور تربيتي، رهبري سازمان جوانان، سرپرستي امور آموزشي شهرستان، كفالت اداره آموزش و پرورش، دادستان اداري و سرانجام اداره دايره بازرسي و امور محرمانه آموزش‌وپرورش.

روحاني، در صحبت و معاشرت، خون‌گرم و فروتن، در دوستي ثابت‌قدم و در خدمت به خلق به‌ويژه درماندگان بسيار كوشا بود.[6] آن مرحوم هنگامي‌كه مطلع گشت حقير[ابوالحسني (منذر)]، دست‌اندركارِ تاليف پيرامون زندگي و مجاهدات حجت‌الاسلام زنجاني هستم، ضمن تشويق مستمر اينجانب، از بذل هيچ‌گونه كمك دريغ نورزيد و از راه لطف، هرچه را كه از نقل خاطرات و اظهارات ديگران درباره حجت‌الاسلام تا تصوير خانه ايشان در اختيار داشتند نزد حقير فرستادند.

شادروان روحاني با شناختي كه از خدمات و مجاهدات حجت‌الاسلام ملاقربانعلي زنجاني داشت، به شخصيت و مكارم والاي آن جناب عشق مي‌ورزيد و از تحريف واقعياتِ تاريخ مشروطه توسط امثال كسروي رنج مي‌برد و عدم انعكاس منصفانه ديدگاهها و نظريات جناح منتقد و مخالف مشروطه و مظلوميت آشكار حجت‌الاسلام‌ملاقربانعلي زنجاني دراين‌گونه تواريخ را برنمي‌تافت. از همين رو، سالها پيش از انقلاب كه باد به بيرق تحريفگران مي‌وزيد، درصدد برآمد شرح حالي «صحيح و واقع‌بينانه» از حجت‌الاسلام تهيه و منتشر سازد. حاصل اين تكاپو، مقاله‌اي است كه در صفحات آينده خواهيد خواند.[7]

***

در حدود سال 1235.ق در قريه‌ آربون از توابعِ زنجان، طفلي از خانواده مرحوم عسكرعلي از مادري به‌نام سارا پا به‌ عرصه هستي نهاد كه پدرش او را قربانعلي نام نهاد. او، مانند همه اطفال ديگر كشاورزان، تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خود آغاز نمود و آن‌ را در مسجد نصرالله‌خان شهر زنجان ادامه داد و به كمك استعداد ذاتي خود در عراق عرب، افتخار شاگردي حضرت آيت‌الله فقيد آقا شيخ مرتضي انصاري، صاحب كتاب مكاسب، را نصيب خود ساخت و از لحاظ تسلط بر فقه و احاطه بر فروع فقهيه به جايي رسيد كه حتي در نجف اشرف هم نظيري براي او پيدا نشد؛ اگر احيانا نظيري هم پيدا شده باشد بسيار معدود بوده است. حضرت آيت‌الله فقيد ميرزامحمود حسيني، امام جمعه سابق زنجان (قدس سره)، در مورد اين بزرگوار مي‌فرموده‌اند: گرچه در اصول و مباني فقهي در بين علماي نجف افراد برجسته و ممتاز به چشم مي‌خورد؛ ولي در استحضار به‌ مسائل فقهي كسي، نظير ايشان را نديده و به اين گفته خود مي‌افزوده‌اند كه «حتما آخوند مرحوم سنخي از علم حضوري داشته‌اند.»

مي‌گويند اين عالم رباني، در تمام  شبانه‌روز، جز دوساعت، نمي‌خوابيده‌اند و شخص فقيد سعيد نيز درباره تحصيلات خود مي‌فرموده‌اند كه «براي من ايام تعطيل مفهومي نداشت؛ يعني روزهاي پنجشنبه و جمعه و يا ساير ايام تعطيل كه طلاب به استراحت مي‌پرداختند، من دروس ادوارِ گذشته خود را از ابتدا تا به انتها مرور مي‌نمودم تا مبادا روزي از من سوالي شود و من در جواب آن عاجز بمانم.» همچنين درباره استراحتشان مي‌فرموده‌اند: «باديه يا ديگٍ منفذداري را در حالي‌كه پيه‌سوزي در زيرش قرار مي‌دادم در مقابل خود مي‌گذاشتم و به هنگام احساس خواب، پيه‌‌سوز را روشن مي‌كردم و پيشاني خود را بر آن باديه تكيه مي‌دادم و مدت خواب من اختصاص به دقايق يا ساعتي داشت كه آن ظرف گرم گردد و مرا از خواب بيدار سازد و باز مطالعه‌ام آغاز شود.»

پس از رحلت آيت‌الله شيخ‌مرتضي انصاري (قدس سره)، مرحوم حجت‌الاسلام، تحصيلات خود را در حضور حضرت آيت‌الله حاج‌سيد حسين كوه‌كمره‌اي، عموي بزرگوار پدر مرحوم آيت‌الله فقيد آقاي حجت مشهور ادامه مي‌دادند.

در مورد زهد و عبادت اين بزرگوار، كه سلطنت مطلقه دارالعلم زنجان را به‌عهده داشته‌اند و علاوه بر مردم زنجان و توابع خمسه اهالي اردبيل و ساير نقاط آذربايجان و حتي مردم قفقاز نيز بر آن حضرت تقليد مي‌نموده‌اند، بايد گفت كه: آن حضرت همه شبها تا نزديكيهاي صبح در منزل مسكوني خود قدم‌زنان به گفتن ذكر مي‌پرداخته‌ و در اين هنگام پس از اندك تكيه بر رختخواب و تجديد وضو، به نماز شب برخاسته‌ و نماز صبح را هم در تعقيب نماز شب به‌جا مي‌آورده‌اند.

اين بزرگوار در تمام طول حيات خود عيالي اختيار نكرد و فرزندي از او باقي نماند و تنها در اواخر عمر خود بود كه خواهر سيدي به ‌نام جبرئيل را متعه نمود كه آن بانوي محترمه نيز در تهيه خوراك و شستشوي پوشاك او اقدام مي‌كرد. گرچه نام آن بانويِ بزرگوار نَنَه‌خانم بود، ولي او را در عرف «مانعه» مي‌ناميده‌اند.

مي‌گويند ديده نشد كه در طول حيات خود، براي پاسخ‌دادن به استفتائي كه هر روز لااقل صدها برگ در مقابلش انباشته مي‌شد، حتي يك‌بار به‌ كتابي مراجعه كند و يا از كسي كمك بگيرد و يا جواب استفتائي را دقيقه‌اي به‌تاخير بياندازد و هميشه با قلم و دواتي كه در كنارش بود، به محض قرائت مطلب، پاسخ آن را با قاطعيت هرچه‌تمامتر مي‌نوشت و به صاحب آن تسليم مي‌فرمود و با‌آنكه متاسفانه حسد در آن زمان هم، مانند هر وقت ديگر، در جامعه زنجان وجود داشت و بعضي از رجال وقت و به‌خصوص آناني‌كه حس خودكم‌بيني در برابر اين نابغه كم‌نظير ـ كه به‌ضرس‌قاطع مي‌توان گفت از صدر اسلام تاكنون شخصيتي نظير وي در حيطه زنجان پا به‌عرصه وجود ننهاده است ـ داشتند، پيوسته درصدد بودند نقطه‌ضعفي از وي به‌ دست آورده و آن را دست‌آويز خود سازند؛ ولي خوشبختانه اين فرصت هرگز به ‌دست آنها نيفتاد، مگر يك‌بار كه در مورد ارث، مساله‌اي پيش مي‌آيد كه تمام علماي شهر متحدالقول پاسخ آن را به‌طريق‌واحد مي‌دهند و تنها مرحوم آيت‌الله‌حاج‌شيخ‌جواد طارمي (نويسنده كتاب الارث و الديات) و حضرت حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي به اين مساله نوع ديگري پاسخ مي‌فرمايند. اين مساله، كه در خانواده مرحوم حاجي‌ذوالرياستين مطرح گرديده بود، به‌طوربي‌سابقه‌اي در شهر كه در آن زمان به دارالعلم و دارالسعاده معروف بوده است منعكس مي‌شود و مخالفان حضرت حجت‌الاسلام آن را دست‌آويز خود قرار مي‌دهند و شروع به تبليغ سوء عليه آن‌حضرت مي‌نمايند، تاآنكه آخوند مرحوم سكوت را مي‌شكند و پاسخ مي‌فرمايد كه: آخر ملاك  سند علما در اين‌مورد كه من صحيح نمي‌گويم چيست؟ و چرا مي‌گويند كه گفته من ناصحيح است؟[8]

گويا شخصي به‌نام آخوند‌ملا‌سبزعلي كه خود از فقهاي مشهور و مدرسين مبرز زنجان بوده است، به‌استحضار مي‌رساند كه ملاك علما، تذكرةالفقهاء مرحوم علامه حلّي مي‌باشد. آخوند مرحوم جواب مي‌دهند: كه اين‌طور!؟ و سپس اضافه مي‌فرمايند كه: گرچه من مدتي‌ است اين كتاب را مطالعه نكرده‌ام، ولي در آن زمان كه در نجف اشرف تحصيل مي‌نمودم آن را ديده و خوانده‌ام. به آقايان بگوييد: كتاب را خوب بخوانند و به صفحه فلان آن نيز مراجعه نمايند و هيچ‌وقت فرمايش علامه مرحوم را تحريف نكنند. علامه عينا آنچه را كه من مي‌گويم فرموده است و خدا لعنت كند كسي را كه جواب مساله را بنويسد و مدرك مساله در اختيارش نباشد.

معلوم است كه اين‌جواب دندان‌شكن در آن روز، مدعيان را به چه روزي انداخته و صحنه چگونه عوض شده است و در دارالعلم زنجان چه غوغايي برپا گرديده و چه افرادي سيه‌روي شده‌اند.

مي‌گويند حضرت جحت‌الاسلام را قدرت حافظه عجيبي بوده است و با آن‌‌همه مرافعات عديده و مهمي كه همه‌روزه در محضرش مطرح مي‌شده است و ذيل تمام فتاوي را نيز شخصا مهر و امضا مي‌فرموده‌اند، كسي جرات آن را پيدا نكرد كه حتي براي يك‌بار مطلبي را در محضرش به نوع متفاوت براي بار دوم عنوان نمايد؛ زيرا اگر بين اين دو ادعا، سي‌سال هم فاصله ايجاد مي‌گشت، جواب مي‌فرمود كه: جواب همان است كه در فلان تاريخ گفته‌ام و يا اين ملك به همان قباله‌اي متعلق است كه سي‌سال قبل تو آن را به فلان فرد فروختي و يا تو فلان شخص نيستي كه چهل‌سال قبل تو را در فلان جا ديدم؟

حضرت حجت‌الاسلام در تمام مدت حيات، به‌ هيچ عنوان، ولو به‌عنوان نذر و هديه نيز وجهي از كسي دريافت نفرمود و در مهماني كسي حاضر نشد و حتي به هنگام مسافرت ناصرالدين‌شاه و اقامت و عبور وي از زنجان، حاضر به ملاقات با او نشد و به فرستادگان سلطان پاسخ داد كه وظيفه‌ من رسيدگي به مسائل ديني مردم بوده و هميشه نيز به حافظان دين مبين اسلام دعا مي‌كنم و ان‌شاءالله خاقان نيز در زمره آنان باشد.

پادشاه، هنگام خروج از زنجان، مبلغ سه‌هزار تومان وجه نقد به حضورش مي‌فرستد. حجت‌الاسلام در ميان حيرت همگان ضمن اظهار تشكر آن را مي‌پذيرد ولي به هنگام عزيمت نماينده شاه، عين وجه را به او پس مي‌دهد و مي‌گويد: از لطف شاهنشاه ممنونم و از ايشان مي‌خواهم اين وجه را به مستحقين بپردازند و مطمئن باشند كه بحمدالله من در عنايت خدا و در استغناي مطلق عمر مي‌گذرانم.

او در تمام شبانه‌روز فقط يك‌بار غذا (ناهار) مي‌خورده است و غذاي وي اغلب عبارت از «برنج با مغز گردو» و يا «نان بازار و چغندر و پنير» و يا «شيربرنج و آش ماست» بوده و چغندر بسيار تناول مي‌فرموده است.

او ساليان دراز فقط با يك پوستين فرسوده زندگي كرد و باآنكه همه‌ساله پوستينهاي گرانبها و ذيقيمت برايشان مي‌آوردند و هر روز پوستين نو بر‌دوش‌انداختن براي ايشان مقدور بود، مع‌هذا به‌محض‌آنكه آنها را مي‌پذيرفت و بر دوش مي‌انداخت، في‌المجلس به يكي از طلاب كه در محضرش فراوان ديده مي‌شدند، مي‌بخشيد.

متاسفانه جز حاشيه خطي بر تبصره علامه مرحوم و رساله علميه چاپي و متفرقات حواشي بر مكاسب چاپي كه  به خودش تعلق داشت و فعلا در عداد كتب حضرت‌آيت‌الله‌حاج‌آقا‌عزالدين حسيني، امام جمعة ـ مرحومِ ـ زنجان، موجود است، هيچ‌گونه اثر ديگر علمي از ايشان در دست نيست.

حضرت حجت‌الاسلام با آن‌همه عظمت و وقار و ابهت مخصوص كه داشته‌اند، انسان حاضرجواب و شوخ‌طبعي نيز بوده‌اند. مي‌گويند در آن زمان مردي وجود داشته كه فراوان مزاح و بذله‌گو بوده است و با بذله‌گوييهاي خود موجبات رونق مجالس آن روز را فراهم مي‌كرده است و اين شخص را برادر عالم و فاضلي بوده به نام شيخ صادق كه ساكن روستا بوده است. روزي اين مرد به حضور حضرت حجت‌الاسلام مي‌رسد و آخوند مرحوم، از حالات شيخ صادق جويا مي‌شوند. مرد به طنز و شوخي به عرض مي‌رساند: بلي برادرم با همه اصرار من كه مي‌گويم لااقل تو هم به‌ شهر بيا و مانند ديگران در شهر دكاني! بازكن، از آمدن به شهر خودداري مي‌كند و كماكان در ده سكونت اختيار كرده است. حجت‌الاسلام با خنده پاسخ مي‌دهد: بلي، شيخ صادق برخلاف تو مرد فهيمي است و مي‌داند كه در شهر دكان باز كردن سرمايه فراوان مي‌خواهد.

مشهور است كه حضرت آيت‌الله فقيد آقا‌ميرزا‌محمود، امام جمعه سابق كه فوق‌العاده مورد مرحمت آخوند مرحوم بوده‌اند و در شانزده‌سالگي افتخار تحصيل دروس خارج در حضور ايشان را پيدا كرده‌اند، مي‌فرموده‌ است: «روزي با پدرم كه سخت مريض بودند به حضور حضرت حجت‌الاسلام شرفياب شديم تا در مورد مرحوم عدالت، رئيس دادگستري آن زمان، كه در خانه ما بست نشسته بود، شفاعتي به عمل آوريم. بعد از مقدمه‌چيني فراوان، پدرم مطلب را به‌عرض رسانيد. فرمودند آقاي امام جمعه، هرچه كه مي‌خواهيد بگوييد، بگوييد به چشم، ولي در مورد آن «ظلميه‌چي» حرفي نزنيد. پس از مدتي سكوت مجددا پدرم موضوع را تكرار كرد و باز همان جواب را شنيديم. در اين اثنا، خادم چاي شيريني آورد كه با كسالت پدرم شديدا مغاير بود. پدرم از اين‌كه چاي مزبور بر كسالتش خواهد افزود، با اشاره از خادم معذرت خواست. آخوند مرحوم سر برداشت و فرمود: نه، نه، حتما بخوريد ان‌شاءالله خير مي‌كند. پدرم چاي را خورد و مجددا مطلب را به‌عرض رساند. حضرت حجت‌الاسلام اين بار سكوت فرمود و ما سكوت ايشان را به رضا حمل كرديم و راهي خانه شديم و مرحوم عدالت را روانه تهران نموديم. پدرم كه فردا از خواب برخاست اثري از آن ناراحتي و كسالت در وي باقي نبود و آن را به بركت همان چاي كه به امر حضرت حجت‌الاسلام صرف نموده بود دانست.»

حال، مولف كتاب «خوشمز‌گيها» دل تنگش هرچه مي‌خواهد بگويد؛ ولي بداند كه اين مطالب، مساله‌ آخوند‌بازي نيست و فقط نتيجه، ايمان واقعي مردم زنجان به مقام آدميت اين بزرگوار است و بس و آنچه كه او در صفحه نوزده جلد دوم كتابش نوشته، اهانت محض به مردم زنجان و اطلاع‌نداشتن او از حقيقت موضوع است.

همان‌طوركه مشهور مي‌باشد، آخوند مرحوم با استقرار هر رژيمي، جز رژيم اسلاميت مخالف بوده و اگر ما بدون توجه به‌ عناد سيد‌احمد كسروي كه با عالم روحانيت و اسلام داشته و حتي بدون توجه به مطالبي كه در سطور اول و دوم صفحه 406 تاريخ مشروطيت ايران نگاشته و خودش پاسخ هذيانهاي خود را داده است، گفتار او را به نادرست صحيح هم فرض كنيم، بايد اذعان داشت كه مخالفت حضرت حجت‌الاسلام با مشروطه نه به آن معنا است كه او از طرفداران استبداد بوده است، بلكه بارها به كساني‌كه در مورد مشروطه از ايشان سوالاتي مي‌كردند پاسخ مي‌گفته‌اند كه: «اين مسائل غير از باطن امر است و اي‌كاش آنچه را كه [مشروطه‌چيان] مي‌گفتند عمل هم مي‌كردند، ولي ما يك‌راه داريم و آن‌هم فقط راه قرآن است و دستور خدا و مگر اين راه چه عيبي دارد؟ و چرا اين راه را نمي‌روند؟ فقط بترسيد از روزي‌كه اجانب به سرتان شاپكا بگذارند و . . . روس و انگليس به ماستتان انگشت بزنند.»

در مورد سخنراني مرحوم عظيم‌زاده نيز بايد گفت كه اين مسائل اصولا براي مرحوم حجت‌الاسلام مطرح نبوده است و فقط با سخنراني او در مسجد سيد مخالف بوده و مي‌فرموده است: برود و در جاي ديگر سخنراني كند.

ولي بدبختانه مخالفان آن مرحوم كه بعضا خود از روحانيان بود‌ند، عظيم‌زاده جوان و جوياي نام را براي كوبيدن حجت‌الاسلام زنجاني تحريك مي‌نمودند (همان‌طوركه بعدها نيز كسروي خودخواه و ياوه‌گو را به هنگام سكونت در زنجان تحريك كردند) و باز در مورد مطالب كتاب تاريخ مشروطيت ايران بايد نوشت كه: چون از طرفي دربار در زمان تحقيقات كسروي، محل تجمع دشمنان آن بزرگوار و محل تحقيق كسروي بود، لذا تنها مخالفان حجت‌الاسلام توانستند نظرات خود را در تاريخ مشروطيت ايران به وسيله كسروي به ثبت برسانند و از طرفي ديگر، چون طرفداران آن بزرگوار را نيز ضدانقلاب و دشمن مشروطيت قلمداد كرده بودند لذا گفتار حقشان را در گلو خفه مي‌كردند و از‌سوي‌ديگر، همان‌طوركه در صفحات قبل اشاره شد، آن بزرگوار مطلقا صاحب فرزندي نبود تا به‌مقام دفاع از حق پدرش برآيد و به‌ويژه بايد توجه داشت كه اگر او را فرزند يا فرزندان عالم و با نفوذي بود، اين‌گونه مظلوم تاريخ واقع نمي‌گرديد. فلذا مخالفان ايشان، به كسروي فقط آنچه را كه مي‌خواستند در تاريخ مشروطيت ايران بنويسد منتقل كردند.

ولي سپاس خدا را كه مظلوميت و حقانيت آن‌حضرت نگذاشت حقايق براي هميشه زير ابر حسد و كينه‌توزي پوشيده بماند و خواست خداوند متعال، نگارنده بسيار حقير و كوچكي را كه در حدود سيزده‌سال بعد از رحلت آن بزرگوار، پا به‌ عرصه وجود نهاده بودم و شخصا نيز صاحب فرزندي نبودم، يعني در اواخر نوزده‌سالگي‌ام و درست در دوم فروردين سال يكهزاروسيصدوبيست‌ودو شمسي تنها فرزندم را از دست داده و مشيت خداوندي بر اين تعلق گرفته بود كه من و همسرم ديگر صاحب فرزندي نشويم، بر آن داشت كه براي آن انسان ارزنده فرزندي حقير اما بي‌طرف و بي‌تعصب باشم و پس از تحقيقات پنج‌ساله و در حدود توانايي‌ام حقايق را از سينه معمرين شهر و معاصرين آن حضرت ـ اعم از موافق يا مخالف ـ بيرون بكشم و به شكل اين مجمل در اختيار اهالي محترم زنجان و محققان بزرگوار قرار دهم تا درنتيجه، هم چهره اين نابغه تاريخ اسلام كه جز اجراي قانون اسلام و احكام قرآن چيزي را نمي‌خواست، به شكلي كه كسروي در كتاب تاريخ مشروطيت ايران ترسيم كرده در اذهان مجسم نشود، هم اين وجيزه، به نام فرزندي، از اين ناچيز باقي بماند.

باري صحبت از سخنراني عظيم‌زاده بود كه علماي مخالف آن مرحوم اين جوان جوياي نام را كه معلوم نبود از كجا آمده است، براي حفظ رياست خود تحريك مي‌كردند تا جهت كوبيدن حضرت حجت‌الاسلام، حتما در مسجد سيد كه آخوند مرحوم تنها با صحبت‌كردن وي در آن مسجد مخالف بود، صحبت كند و عظيم‌زاده جوان نيز، تحت تاثير تلقينات حسودان و رياست‌طلبان و خودكم‌بينان قرار گرفت و همين عمل باعث وقوع حادثه‌اي شد كه آفرينندگان حادثه خود، به ظاهر در حمايت از عظيم‌زاده دم مي‌زدند اما او را به خاطر اين‌كه مي‌خواستند به حيثيت حضرت حجت‌الاسلام لطمه بزنند كشتند. واقعا بايد گفت كه لعنت بر اين حسادت و رياست‌طلبي كه چه پيش‌آمدهايي را باعث نمي‌شود و چه صحنه‌سازيهايي را به‌وجود نمي‌آورد.

و طبق شهادت معمرين آنچه مسلم است اين است كه آخوند مرحوم هرگز اجازه تيراندازي صادر نفرمود و از آنجا كه مي‌دانستند كه علت اصلي وقوع اين مساله، تحريك مخالفان خود ايشان (حجت‌الاسلام زنجاني) بوده است، سخت اندوهگين بودند.

منتها دستهايي‌كه در كار بود، به‌خصوص دو‌تيرگي عجيبي كه بين علماي آن زمان به‌وجود آمده بود، مساله را قلب ماهيت دادند و چنان وانمود كردند كه عامل قتل عظيم‌زاده حضرت‌حجت‌الاسلام بوده است و اين مساله منجر به آن شد كه به هنگام ورود يفرم به زنجان و تهديدهايي كه مي‌شد، آخوند مرحوم با درنظرگرفتن مصلحت عمومي و جلوگيري از حادثه‌آفريني مجدد حادثه‌آفرينان، مجبور به ترك زنجان گرديد و بهترين دليلي كه مي‌توان با آن مشت محركين كسروي را واكرد و اثبات نمود كه آن مرحوم مايل به اغتشاش و خونريزي نبوده‌اند، همان قضيه ورود يفرم‌ به زنجان است كه به شهادت عموم، در آن روز حتي يك تير هم از جانب طرفداران آخوند مرحوم شليك نشده است وگرنه با توجه به‌نفوذ معنوي و حكومتي كه آخوند مرحوم بر قلوب مردم سراسر خمسه داشت و حتي دهقانان اين خطه، جهت اجراي فرمانش خرمنهاي خود را رها كرده و به زنجان هجوم مي‌آوردند. ايشان اگر حكم قتال صادر مي‌فرمودند معلوم نبود كه چه محشري برپا مي‌شد.


قتل عظيم‌زاده


نگارنده اين مطلب [محمدرضا روحاني] جريان قتل عظيم‌زاده را از آقا شيخ‌حميد مومن‌دوست كه خود شخصا از حاضران در اين وقايع بوده‌اند پرسيدم. ايشان در پاسخ فرمودند: «آخوند مرحوم مخصوصا دستور داده بود كه حتي در مقابل شليك طرفداران عظيم‌زاده هم شليك نكنند و من خودم از ماموران ابلاغ اين دستور به طرفداران آن‌حضرت بودم. روزي‌كه محمدعلي‌شاه مجلس را به توپ بست، مرحوم عظيم‌زاده در مسجد حضرت‌آيت‌الله‌حاج‌سيد‌ميرزا‌مهدي ميرزايي‌نجفي جلسه سخنراني داشت، لذا اين مسجد را هم از آن لحاظ در اختيار او گذاشته بودند كه نتواند بگويد كه براي صحبت جايي را در اختيار من نمي‌گذارند و هم امر حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوندملاقربانعلي مورد امتثال قرار گيرد. ولي به تحريك افرادي‌كه نظرشان فقط ملكوك‌ساختن شخصيت آخوند مرحوم بود، عظيم‌زاده را با جمعيتي كه در سخنرانيش حضور داشتند به طرف مسجد سيد حركت دادند. عظيم‌زاده در مسجد سيد خطابه‌اي خواند و تلگرامي را كه مدعي بود از طرف حضرت‌آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم ‌خراساني و از نجف مخابره شده است قرائت كرد. در اين بين فرياد مردي از بين جماعت ـ كه آقاسيد‌تقي نام داشت ـ برخاست كه طبق دستور حضرت‌حجت‌الاسلام شما نمي‌بايست در اين مسجد صحبت كنيد و برويد در جاي ديگر سخنراني كنيد. با اين حرف كه نام حضرت‌حجت‌الاسلام به ميان آمده بود و نفوذ معنوي كه آن حضرت در قلوب مردم داشتند، همهمه‌اي در بين حضار به‌وجود آمد و منتج به اين شد كه علي‌اكبرخان قولي قيسالو كه از هواداران جان‌نثار عظيم‌زاده بود، تفنگ بركشيد و جماعت به هم خورد و مردمي كه مي‌خواستند از معركه جان سالم به در برند، به سوي درهاي خروجي مسجد روي آوردند و كفش و كلاه و عبا بود كه روي كف صحن ريخته بود. مجاهدان و طالبان اجراي احكام قرآن، دورتادور بامها و گنبد و گلدسته‌ها را احاطه كرده بودند و عظيم‌زاده و برخي از مشروطه‌خواهان در محل كنوني شهرباني زنجان سنگر گرفتند. در حدود دو روز و دو شب اين وضعيت ادامه داشت و با‌اينكه مشروطه‌طلبان گاهي به سوي مسجد گلوله شليك مي‌كردند، ولي طبق دستور حجت‌الاسلام شليكي از طرف مسجد به عمل نمي‌آمد و مخصوصا در روز حادثه مسجد سيد، براي اين‌كه مجددا پيشآمدي نشود، از سوي طرفداران آخوند مرحوم دو كشيكچي در گلدسته‌هاي مشرف به سبزه‌ميدان گذارده شده بود و حضرت‌آيت‌الله‌آقا‌سيداحمد زنجاني (شبيري ذوسراني) ـ مقيم فعلي قم ـ عازم رساندن دستور عدم شليك به كشيكچيها بودند كه به وسيله گلوله مجروح مي‌شوند و اين موضوع در شهر به‌شدت مي‌پيچد و فردا يا پس‌فرداي آن روز، سواران قولي قيسالو كه به‌علت تجاوز بعضي از سواران سپهدار رشتي به زنان قريه كلوچ و همچنين به‌علت اختلافات شخصي كه با علي‌اكبرخان‌قولي‌قيسالو داشتند و از اين مسائل ناراحت بودند، به تحريك محركين و بدون اجازه و اطلاع آخوند مرحوم، به شهر ريختند و خودسرانه عظيم‌زاده و علي‌اكبر‌خان و ميرزاعبدالله مجاهد را به قتل رسانده و اجساد آنها را روي هم انباشتند و در سبزه‌ميدان گذاشتند. آخوند مرحوم كه از اين كشتار و هرج‌و‌مرج و خودسريها و بخصوص باتوجه به اين‌كه دشمنان آن حضرت مي‌خواستند اين مسائل را به دروغ به نام آن بزرگوار تمام كنند رنج مي‌برد و خون دل مي‌خورد، دستور داد اجساد را در گورستان كنار دروازه ارگ دفن كنند. اين گورستان كه فعلا بيمارستاني در آنجا احداث شده است، سالها به‌نام قبر عظيم‌زاده مشهور بود و من [حميد مومن‌دوست،] به نام يك شاهد عيني مي‌گويم: هركس بگويد كه عظيم‌زاده به فرمان حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي مقتول شده است بهتان محض و افترا گفته است.»

آقاي مومن‌دوست در اين‌موقع باز به سراغ مساله ورود يفرم به زنجان مي‌رود و مي‌گويد: «بعد از ورود يفرم به زنجان و اشغال شهر از طرف او، مردم مغازه‌هاي خود را بسته و به منازل خود مي‌رفتند و آخوند نيز در منزلش تشريف داشت. من به خدمت آقا رسيدم. ايشان تنها بودند. در اين حين، مرحوم رئيس‌السادات از طرف يفرم به ديدن آخوند مرحوم آمد و اسامي بيست‌ودو تن را ارائه داد و به ‌عرض رساند كه يفرم اين افراد را از شما مي‌خواهد.

آخوند در كمال شهامت و شجاعت فرمود: برويد و به يفرم بگوييد: «آدمهاي من خانه كسي را غارت نكرده و به مال و جان و ناموس كسي تجاوز نكرده‌اند و اگر يك قران از كسي به دست افراد من به يغما برده شده است، شما در عوض دو قران مطالبه نماييد.»

درهر‌حال، رئيس‌السادات مي‌رود و بازمي‌گردد و مجددا مطلب يفرم را به‌عرض آقا مي‌رساند و جز جواب اولي جوابي نمي‌شنود. در دفعه سوم كه برمي‌گردد به آقا عرض مي‌كند آقا، وضع خيلي وخيم است. اگر اجازه مي‌فرماييد، براي اين‌كه يفرم به ‌حدود شما تجاوز نكند، دست و پايي كنيم و پرچم روسيه را تهيه كنيم و بر بالاي خانه شما بزنيم تا شايد به‌عنوان خانه تبعه خارجي با اين خانه كار نداشته باشند. آخوند مرحوم از اين صحبت بي‌اندازه متغير مي‌شود و مي‌فرمايد: مرا از مرگ نترسانيد، من جز اين عبا و جز اين قرآن چيزي ندارم. هرگز هم زير بيرق اجانب زندگي نمي‌كنم. برويد به او بگوييد: اگر قصد كشتن مرا دارد، بسم‌الله؛ و اگر مي‌خواهد از شهر خارج شوم، مانعي ندارد خارج مي‌شوم.

پس از بازگشت رئيس‌السادات، آخوند مرحوم، زنجان را نزديك غروب سوم ذي‌قعده 1327.ق، به اتفاق پانزده يا شانزده تن ـ كه يكي از آنها مرحوم نايب آقا بوده است ـ ترك مي‌نمايد. ولي نيروي بهادر سلطان از دروازه قلتوق آنها را به تير مي‌بندند اما خوشبختانه به‌كسي آسيبي نمي‌رسد. مريدان مرحوم حجت‌الاسلام، او را با دوش تا ديزج‌خرابه مي‌برند و از ديزج، سوار اسبي مي‌شود و به دِه قارخوتلو مي‌رسد. در اين قريه، مردم اصرار مي‌ورزند كه تشريف نبريد، ما همه مسلح هستيم و تا آخرين قطره خون، در راهتان مي‌جنگيم. مي‌فرمايد من با كسي جنگ نداشته و ندارم و براي جلوگيري از خونريزي، تصميم گرفته‌ام چندروزي به كرسف بروم. اهالي قارخوتلو باز عرض مي‌كنند: آقا به كرسف تشريف نبريد. اميرجهانشاه‌خان، مردي شاهسون و حسابگر است و قدر شما را نمي‌داند. مي‌فرمايد: مي‌دانم، ولي امروز روز امتحان است و بايد بروم. جوانان قريه جوقين كه از اين خبر مطلع مي‌شوند، آخوند را از قارخوتلو تا جوقين در پشت خود حمل مي‌نمايند و در آن قريه وارد منزل آقا‌شيخ‌يوسف شهيدي، برادر مرحوم شهيد‌آيت‌الله‌آقاشيخ‌حسين شهيدي (قدس سره)، مي‌شوند و پس از صرف ناهار، از جوقين راهي كرسف مي‌شوند و در كرسف به‌منزل دختر جهانشاه‌خان، امير‌ افشار، وارد مي‌شوند. فرداي آن روز، نيروي يفرم كرسف را محاصره مي‌كنند و باآنكه دختر جهانشاه‌خان اصرار مي‌كند و حتي به امير دشنام مي‌دهد و از امير مي‌خواهد شخصا به تهران برود و با دولت مذاكره كند، ولي امير تن به اين تقاضا نمي‌دهد و آخوند مرحوم را در كالسكه خود مي‌نشاند و به همراهي مزين‌السلطان طغرل، او را مجددا به زنجان مي‌فرستد و آن مرحوم را در روز دهم ذي‌قعده سال 1327. ق تحويل يفرم مي‌دهد. مزين‌السلطان او را، به همراه دو سرباز، از وسط بازار و قيصريه عبور داده و وارد سبزه‌ميدان مي‌كند و در حالي‌كه كسبه دستمال كشيده و گريه مي‌كرده‌اند و جرات حرف‌زدن را نداشته‌اند تحويل ديوانخانه مي‌دهند.

ميرزاحسن، خواهرزاده بهادر سلطان، نقل مي‌كند كه موقعي‌كه آخوند مرحوم در زندان بوده‌اند، يفرم، مصيب سلطان ـ رئيس شهرباني ـ را نزد وي مي‌فرستد و مي‌گويد از اين شخص بپرسيد: مسجد، وقف خاص است يا وقف عام؟ مصيب سلطان مي‌گويد: من از اين سوال تعجب كردم، ولي هرچه بود پرسيدم. آخوند مرحوم اول جواب نفرمودند، ولي من اصرار كردم و استدعا كردم كه جواب بفرمايند. ايشان پاسخ دادند: بلي به او بگوييد وقف عام است ولي نه وقف هر عام. عرض كردم: اين‌كه جواب نشد. فرمودند: چرا؟ جواب همين است و برو بگو. آمدم جوابي را كه حضرت حجت‌الاسلام داده بودند به يفرم گفتم. يفرم اندكي به فكر فرو رفت و سپس خودش به حضور آخوند شرفياب گرديد و پس از ساعتي بحث بيرون آمد و بسيار ناراحت بود و مرتب مي‌گفت: اين شخص را اين‌طور كه مي‌بينم بايد خود مسيح باشد و به مراقبين دستور داد كه در كمال ادب و مهرباني با ايشان رفتار كنند.

با اين‌وجود، در پانزدهم ذيقعده سال 1327.ق دستور حركت آخوند مرحوم به سوي تهران داده مي‌شود. او را تا حوالي كرج مي‌برند ولي در كرج احساس مي‌شود كه ورود ايشان به تهران موجب تظاهرات شديد مردم خواهد شد؛ بنابراين چگونگي را تلگرافا به استحضار حضرت‌آيت‌الله‌آخوندملاكاظم نجفي‌خراساني مي‌رسانند.

مي‌گويند آخوند‌ملاكاظم خراساني به محض دريافت تلگرام آن را به سه تن از نزديكانش نشان مي‌دهد و از مرحوم آيت‌الله‌آقاشيخ‌يوسف اردبيلي، پدر آقا‌شيخ‌سليمان اردبيلي و جد بزرگوار فاضل ارجمند جناب‌آقاي يوسف اردبيلي[9] مي‌خواهند كه براي صدور پاسخ تلگرام استخاره‌اي كنند.

اينك مطالبي[10] از عين فرمايشات حضرت آيت‌الله اردبيلي كه مي‌فرموده‌اند: «روزي، بعد از درس، حسب‌المعمول كه حضرت آيت‌الله خراساني در بالاي منبر براي حل اشكالات آقايان طلاب نشسته بودند، من خواستم خداحافظي نموده از مسجد خارج شوم. فرمودند: تامل فرماييد مطلبي دارم و آن‌گاه از جيب خود پاكتي درآورده و به من لطف كردند و فرمودند: مطالعه كنيد. ديدم تلگرافي است از سپهدار با اين مضمون كه: آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني دستگير، تكليف تعيين فرماييد. بعد از خواندن تلگرام تا خواستم جريان را استفسار نمايم، فرمودند: ميرزا‌مهدي[11] در خانه است. به منزل ما تشريف ببريد، من‌ هم بيايم آنجا با هم صحبت بكنيم. من به منزل ايشان آمدم و با آقا‌ميرزامهدي در كتابخانه بوديم كه حضرت آيت‌الله، در حالي‌كه آقاي ضياءالدين عراقي و آقاشيخ‌احمد دشتي و آقاشيخ‌علي بسطامي و آقا‌ميرزا‌حسين نائيني در حضور ايشان بودند، وارد شدند. حضرت آيت‌الله فرمودند: خيلي بد كاري شده است. به نظرتان چه بايد كرد؟ من عرض نمودم آقايان چه نظري دارند؟ فرمودند: تلگرام را تنها من خوانده‌ام و شما؛ حتي ميرزامهدي هم خبري ندارد. عرض كردم: اجازه مي‌دهيد بدهم آقايان هم مطالعه فرمايند؟ فرمودند: اگر صلاح مي‌دانيد، مانعي ندارد. تلگرام را دادم آقا‌شيخ‌علي بسطامي قرائت نمودند. يكي از حاضران گفت: مفسد في‌الارض است، بايد كشته شود. ديگران با اين حرارت نبودند. يكي گفت: از ايران خارج شود. ديگري گفت: حبس شود و يكي گفت: در تهران با احترام تحت‌نظر باشد. من ساكت بودم. حضرت‌آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني فرمودند: به اين لاطائلات گوش ندهيد. به‌نظر شما چه بايد كرد؟ عرض كردم: تلگراف بفرماييد كه: جناب آخوند‌ملاقربانعلي كه مدت عمر خود را در راه ترويج احكام صرف فرموده‌اند، شايسته نبود به ايشان توهين شود. ايشان شخصا محترمند به هر ترتيب كه اراده فرمايند عمل نمايند.

بعضي از حضار خواستند اشتباه‌كاري نمايند و گفتند كه: اگر به زنجان مراجعت كند، چون مرجعيت دارد، بازهم در امر مشروطه اخلال خواهد نمود. حضرت‌آيت‌الله‌آخوندملاكاظم خراساني فرمودند: ميرزا‌مهدي قرآن بياور تا آقا درباره نظر خودشان استخاره بنمايند. استخاره كه نمودم، اين آيه شريفه «و يا قوم هذه ناقة الله لكم اية فذروها تاكل في ارض الله و لاتمسوها بسوء فياخذكم عذاب قريب» (هود / 67) آمد. آقاشيخ‌احمد دشتي گفت: بيچاره را خواهند كشت. آخوندملاكاظم خراساني فرمودند: دهنت بشكند، چرا فال بد زدي؟ من عرض كردم: از آيه خوب استنباط نمودند، ولي آقاي دشتي يا به آيه بعدي متوجه نشدند و يا آنكه خجالت كشيدند موضوع را عرض كنند. فرمودند: چطور؟ من عرض كردم: آيه بعدي اين است: «فعقروها فقال تمتعوا في داركم ثلاثة ايام‌ ذلك وعد غير مكذوب.» حضرت‌آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني رو به يكي از حاضران كه مي‌گفت آخوند‌ملاقربانعلي مفسدفي‌الارض است و بايد كشته شود، كردند و فرمودند: بنويس آن‌طوري‌كه آقا تقرير مي‌فرمايند. من، تلگرامي به عبارت زير تقرير نمودم:

«تهران ـ جنابان مستطابان اجل اشرف رئيس‌الوزرا و وزارت جليله داخله، دامت تاييداتهما، چون جناب آخوند ملاقربانعلي به سبب شيخوخيت و عدم معاشرت، از نوع امور بي‌خبر و معذورند، لهذا بايد شخصا محترم و مفسدين و اشرار از مراوده با ايشان و اشاعات موجبه فساد مملكت و اختلال آسايش به كلي ممنوع باشند. ان‌شاءالله تعالي.»

نويسنده تلگرام،[12] تلگرام را جهت امضاء تسليم آيت‌الله نمود. آخوند‌ملاكاظم خراساني فرمودند: بدهيد آقا ملاحظه نمايند كه اگر محتاج به اصلاح باشد اصلاح شود. من كه تلگرام را خواندم، ديدم بعد از كلمه محترم، جمله‌اي به اين عنوان «به شرط اينكه با اشخاص مراوده نداشته باشد» به گفته من اضافه نموده است. من گفتم آقايان اين جمله را من چه‌وقت گفتم؟ آخوند ملاكاظم، از اين عمل آن شخص عصباني شده، رو به او كرده و فرمودند: بس نيست؟ حيا كن! دنياي مرا خراب كردي، مي‌خواهي آخرت مرا هم خراب كني؟ و پس از اين فرمايش، شخص مذكور تلگرام را گرفته و آن عبارت را حذف نمود و تلگرام را تنها آخوند‌ملاكاظم خراساني امضاء و مهر كردند[13] و فرمودند: سيدابوالقاسم را صدا كنيد تا فورا اين تلگرام را به تلگرافخانه برسانند و يكسره مخابره شود. من عرض كردم: تلگراف را لطف فرماييد تا بد‌هم عكس آن را برداشته سپس مخابره نمايند كه اگر بعدا غير از اين مطلبي مخابره شود، معلوم گردد كه تلگرام صادره از ناحيه عالي چه مطالبي را متضمن بوده، تا مدرك باشد. فرمودند: يعني از اين‌كارها هم اطرافيان مي‌كنند؟ و اضافه فرمودند: خدايا، ديگر از اين دنيا سير شده‌ام. مرا از اين دنيا و از اين اشخاص نجات بده.»

و حال براي اين‌كه بدانيد و ملاحظه فرماييد كه چه تحريفاتي در متن تلگرام مذكور معمول گرديده است، ما عين تلگرام مندرج در تاريخ هيجده‌ساله آذربايجان تاليف سيد‌احمد‌كسروي را ـ كه مجله تهران مصور هم عين آن را در شماره 372 مورخ 31/6/1329 شمسي نقل نموده است ـ ذيلا درج مي‌نماييم.

«كثرت سن و عدم معاشرت و عالم‌نبودن جناب آقاي آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني به مصالح و مفاسد مملكت و اجتماع اشرار و مفسدين وطن‌فروش در اطراف ايشان، موجب اغتشاش مملكت و اختلال آسايش و مداخله اجانب و اعدام اسلام است. دفع و تفريق تمام مفسدين كه دور ايشان را گرفته، بر اولياء دولت و قاطبه مسلمين واجب فوري و اتباع آراء منسوبه به ايشان، مطلق حرام و اعتنا به آنها، دشمني به‌دين است.» (محمدكاظم‌خراساني، عبدالله‌مازندراني، چهاردهم ذيقعده).[14]

درهر‌حال، اين بود گوشه‌اي از واقعيتهاي تلخ تاريخ و تحريف تلگرام اصلي، كه متن تلگرام اصلي را كه از زبان يكي از محارم بزرگوار آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني (قدس سره) درج گرديده بود مطالعه فرموديد.

و باز اجازه فرماييد با هم به بقيه زندگي و كرامات حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني ارقيني ـ يا آربوني ـ كه از نودوچهار سال زندگي خود، چهارده سال دوران طفوليت خود را در ارقين و زنجان و چهل سال آن را در راه تحصيل در نجف اشرف و بقيه را در راه اشاعه مذهب جعفري و يا سكونت در زنجان و يك‌سال‌واندي را هم در كاظمين سپري ساختند بپردازيم و اين مقاله را با مطالب زير خاتمه دهيم.

پس از وصول تلگرام آخوند‌ملاكاظم خراساني به ايران، حضرت حجت‌الاسلام با اعزاز و اكرام به عراق تبعيد مي‌شوند و پس از ورود حجت‌الاسلام به عراق، او را روانه كاظمين مي‌كنند. علماي كاظمين مقدم آخوند را به سردي مي‌پذيرند و به اين عنوان كه شيخي شهرستاني و آدمي معمولي است كسي به‌ديدنش نمي‌رود و حتي براي اين‌كه مفتضحش كنند، مشهور است به‌قولي سي‌وسه مساله و به‌قولي سه مساله و به‌قولي يك مساله از مسائل مشكل فقهي را مطرح مي‌كنند و نزد او مي‌فرستند و آورندگان مسائل هنگام تقديم آنها به عرضشان مي‌رسانند كه: هر وقت جواب مسائل آماده شد، مراتب را اعلام فرماييد تا جهت دريافت به حضورتان مشرف گرديم.

درهر‌حال، آخوند مرحوم بلادرنگ قلم و دوات را برمي‌دارند و جواب سي‌ودو مساله از سي‌وسه مساله را في‌المجلس مي‌دهند و يكي از مسائل را هم تا كرده و زير تشكچه‌اي كه رويش نشسته بوده‌اند مي‌گذارند. اين موضوع به‌طور‌بي‌سابقه در نجف اشرف و كاظمين مي‌پيچد و علما به‌اتفاق و با‌كمال‌خضوع به حضورش شرفياب مي‌گردند و پس از تحقيق معلوم مي‌شود عدم پاسخ به آن مساله نيز به اين علت بوده است كه سوال ناقص بوده و ايشان نخواسته‌اند كه طراحان سوال شرمنده شوند.

باري آخوند مرحوم پانزده‌ماه در كاظمين زندگي مي‌نمايد و سپس بيمار مي‌شود و با‌آنكه از بغداد براي ايشان طبيب مي‌آورند، ولي اجل مهلت نمي‌دهد و اين فقيه گرانقدر و عالم رباني (اعلي‌الله مقامه الشريف) هفدهم صفر سال 1329 هجري قمري به ديار باقي مي‌شتابد.

مرحوم ملاعليقلي صائيني كه از ملازمان آخوند مرحوم بوده‌ است، مي‌گويد: «به هنگام رحلت حضرت حجت‌الاسلام نقدينه وي فقط عبارت از پنجاه ريال بود. من به‌شدت مي‌گريستم و از اين‌كه در ولايت غربت چگونه و در كجا و با چه پولي بايد اين مرد بزرگوار دفن گردد مبهوت مانده بودم. در اين هنگام صاحبخانه وارد شد و به‌ما تسليت گفت. من خواه‌و‌ناخواه اين مساله را با وي در ميان گذاشتم و گفتم چه‌كار بايد كرد؟ دفن اين بزرگوار در قبرستان عمومي جايز نيست و در صحن هم محتاج وجهي است كه اصولا پرداخت آن از عهده ما خارج است و فعلا كرايه عمارت شما را هم نپرداخته‌ايم. صاحب عمارت كه به‌شدت مي‌گريست، جواب داد كه اين مساله به شما مربوط نيست و آخوند مرحوم مهمان مردم كاظمين است و ما در اين گفت‌وگو بوديم كه خبر رسيد در كاظمين تعطيل عمومي اعلام شده است و مردم با بيرق و عُلَم و نوحه‌خوانان براي حمل جنازه در حركتند و واقعا بايد بگويم كه محشري برپا شده بود. پس از غسل و كفن، جنازه آن مرحوم به صحن حضرت موسي‌بن‌جعفر (عليهما السلام) حمل شد و بزرگترين عالم كاظمين بر وي نماز خواند و در جوار مرقد حضرت، در قبر آماده شاهزاده‌اي‌كه سالها بود كنده شده بود ولي ديگر از آن شاهزاده خبري نشده بود، به امر علماي اعلام دفن گرديد. مدفن او، در زير پاي كسي است ‌كه هميشه در زنجان آرزو داشت در جوارش دفن شود».

در مورد كرامات حضرت حجت‌الاسلام روايات فراواني در افواه شايع است كه ما فقط به چند نمونه آن كه موجهين و موثقين آن روزگار نقل كرده‌اند ذيلا اشاره مي‌نماييم.

آخوند ملاعسكر مرحوم، كه امامت جماعت مسجد زينبيه زنجان را به‌عهده داشته‌اند چنين نقل مي‌كند: «به هنگام تشرف به آستان قدس رضوي از آخوند‌ملاتقي خراساني شنيدم كه مي‌فرمود: پس از رحلت شيخ مرتضي انصاري در اين‌كه به كه رجوع كنيم مبهوت بودم. شبي در خواب ديدم كه در صحن حضرت امير (عليه‌السلام) تختي نهاده‌اند و حضرت بر آن جلوس فرموده است و حضرت بقيةالله (ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا) نيز در پشت سرشان قرار دارند و در كنار حضرت نيز، شيخ قربانعلي زنجاني ايستاده است. به‌ خود گفتم: در اين‌مورد به‌ خود حضرت امير مراجعه بنمايم. با كمال ادب پيش رفتم و موضوع را به عرض رساندم. ايشان به حضرت حجت اشاره فرمودند و حضرت حجت نيز به شيخ‌قربانعلي اشاره فرمودند. از خواب بيدار شدم و افكار گوناگون مرا احاطه كرد. همان روز به حجره آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني رفتم و بدون گفتن خوابي كه ديده بودم، از ايشان سوال كردم كه پس از شيخ، شما به كه رجوع فرموده‌ايد؟ او بدون تامل از زير تشكچه‌اش رساله كوچكي را كه خودش نوشته بود درآورد. سوال كردم اين رساله از كيست؟ فرمود از خودم است و در اثر زحمات خودم تهيه كرده‌ام و سپس اضافه كرد كه مگر استاد عزيزمان مرحوم شيخ مرتضي آنچه را كه مي‌فرمود از بطن مادر آورده بود؟».

جناب آقاي شيخ‌حميد مومن‌دوست كه تنها يادگار دوران حيات حضرت حجت‌الاسلام و از محارم و نزديكان آن بزرگوار هستند و من در تهيه اين مطالب بيش از هركس خود را مرهون لطف و عنايت و حوصله ايشان مي‌دانم، برايم شرح داد كه روزي آخوند‌ملاعباس‌ سجاسي، برادر آخوند‌ملاحسين سجاسي پدر مرحوم حاج‌اسدالله‌رفيعي عطار، در مقابل حجره من ايستاد و گفت: شخص سيدي در زنجان، هميشه به شيخ‌فضل‌الله نوري‌تهراني بد مي‌گفت تا اين‌كه همان سيد، شبي در خواب، حضرت رسول‌اكرم(ص) را ديد كه آخوند‌ملاقربانعلي مرحوم در كنارش ايستاده است و در اين حين كسي وارد مي‌شود و به شرف عرض رسول‌اكرم(ص) مي‌رساند كه شيخ‌فضل‌الله تهراني اجازه ورود مي‌طلبد. اجازه صادر مي‌شود. حضرت مي‌فرمايد: چرا ديرآمدي؟ شيخ‌فضل‌الله دستمال از گردن رد مي‌كند و در حالي‌كه جاي طناب را نشان مي‌دهد، عرض مي‌كند: يا رسول‌الله، ببين امت تو در حق من چه جفا كردند. حضرت در جواب مي‌فرمايند: صبركن صبر، كه اين امت در حق ما هم چنين ظلمها فراوان كردند و آن سيد هم ديگر در حق شيخ‌فضل‌الله جسارتي نكرد.

حضرت‌آيت‌الله‌آقا‌ميرزامحمود حسيني، امام جمعه مرحوم (اعلي‌الله مقامه الشريف)، مي‌فرموده است: «شبي در خواب ديدم كه محشر كبري است و آخوند مرحوم در كنار رسول‌اكرم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) قرار دارند و به امر رسول خدا دسته‌دسته از مردم زنجان را به سوي دوزخ مي‌برند. در اين بين، سيدي از اهالي زنجان نمودار شد و آخوند مرحوم، قبل از حضرت رسول(ص)، به صدا درآمد و اين آيات را قرائت فرمود: «خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه انه كان لايؤمن بالله العظيم.» (الحاقه / 33-30) مي‌فرموده‌اند: من بيدار شدم و تعجب كردم و پس از تحقيق معلوم شد كه بعد از گرفتاري آخوند مرحوم، اين‌ شخص با دو نفر به ملاقات آن مرحوم رفته و در زندان به آن بزرگوار اهانت مي‌نمايد.»

حجت‌الاسلام آقا‌ميرزا‌باقر‌ رشاد، فرزند آيت‌الله فقيد آقا‌كاظم زنجاني (اعلي الله مقامه الشريف) كه فعلا در تهران ساكن و امام جماعت يكي از مساجد تهران را به‌ عهده دارند، به آقاي مومن‌دوست نقل مي‌كرده‌اند كه: «يكي از معمرين تهران حكايت مي‌كرده است: روزي از آذربايجان به‌عللي با پاي پياده به ‌طرف تهران حركت كردم. نزديكيهاي زنجان خرجيم تمام شد و در قريه نيك‌پي سخت گرسنه بودم و روي اظهار به كسي را نداشتم. در قهوه‌خانه ده شخصي غذا مي‌خورد. هرچه به‌ خود فشار آوردم، نتوانستم گرسنگي‌ام را به او اعلام دارم و باز ناچار به‌سوي زنجان حركت كردم. چون به زنجان رسيدم، موقع نماز بود و مردم دسته‌دسته به‌سوي مسجدها روان بودند. من هم قاطي آنها شدم. به مسجدي رسيدم كه به خانه‌اي مي‌مانست. در آنجا متوجه شدم كه اينجا خانه حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني است. من بي‌فكر در بين مردم ايستاده بودم و گرسنگي فوق‌العاده آزارم مي‌داد. در اين حين، شخصي مرا به‌اسم صدا كرد و به اطاقي رهنمائيم نمود و اول‌از‌هرچيز به من غذا دادند و من در اينجا يك هفته ماندم و پذيرايي شدم، بدون اين‌كه موفق به زيارت حضرت حجت‌الاسلام از نزديك بشوم. روز آخر به حضورش احضار شدم. فرمودند: خيال داري به طرف تهران حركت كني؟ عرض كردم: بلي. آخوند مبلغي به من خرج سفر داد. اين مبلغ آن‌قدر تكافو كرد كه من به مسكن خود برسم و هنوز هم مبهوتم كه چه كسي مرا به وي معرفي كرد و آنجا نام مرا از كجا دانستند؟».

مي‌گويند: روزي درويشي به حضورش شرفياب شد و مبلغي پول خواست. جواب فرمود: پولي كه به تو دادني باشد مرا نيست. درويش پاسخ داد: آخوند از تو بعيد است دروغ به اين بزرگي گفتن؛ زيرا در زير تشكچه تو اين مبلغ پول موجود است و تو مي‌گويي پولي ندارم. آخوند مرحوم جواب فرموده بودند كه چرا از تو بعيد نيست كه فلان مبلغ پول در نزد خود داري و باز از من وجه مي‌طلبي؟ درويش دستش را بوسيده بود و عرض كرده بود كه: حقا، راه كج نيامده‌ام.

همچنين مي‌گويند: روزي با يكي از مقربينش كه فوق‌العاده مورد وثوق بوده است، در كنار سبزه‌زاري مشغول قدم‌زدن بوده‌ كه آواز خوشي از دور به‌گوش مي‌رسد. روي به همان شخص مي‌كند و مي‌گويد: چگونه صدايي است؟ شخص مذكور، با كمال ناراحتي، جواب عرض مي‌كند كه: خدا لعنت كند اين مردم را كه در خارج از خانه نيز راحتي را از ما سلب كرده‌اند.

فرداي آن روز، در هنگام قضاوت، به شخصي برمي‌خورد كه همان شيخ را طرف وثوق و شاهد ادعايش معرفي مي‌كند، ولي آخوند مرحوم جواب مي‌دهند: من او را مرد كاملي نمي‌شناسم. اين شخص يا معيوب است يا آدم متظاهر؛ زيرا اگر معيوب نبود صداي به آن دلنشيني را بد نمي‌خواند و اگر موجود متظاهر باشد، بايد بگويم نمي‌تواند مرد عادلي باشد و كسي‌كه كامل و عادل نباشد، به درد شهادت نمي‌خورد.

مي‌گويند: روزي به حضورش رسيدند و در مورد گرامافون، كه جديدا به زنجان آورده شده بود و در سراي حاج عليقلي به معرض استفاده قرار داده مي‌شد، با تشريح وضع اين دستگاه سوالاتي از معظم‌‌له كردند و حرمت و عدم حرمتش را از حضور مباركش مي‌خواهند. آخوند در جواب فرمودند: حرمتش ناروشن است. عرض كرده بودند دراين‌صورت اجازه فرماييد كه يكي از آنها را تهيه كنيم و به حضور عالي بياوريم. فرموده بود: مگر خوردن نان حرامست؟ و اين به آن مي‌ماند كه من لقمه ناني بسيار بزرگ و قطور به دست بگيرم و در وسط بازار بيفتم و آن را در بين مردم بخورم و يا بين مردم حاضر شوم و شروع به الك‌و‌دولك‌بازي بكنم و آيا اين اعمال از من سزاوار است؟

مي‌گويند: روزي يكي از علاقمندان مستمندش كه جهت تامين معاش خود در اداره نظميه استخدام شده بود به حضورش شرفياب مي‌شود و براي اين‌كه آخوند مرحوم متوجه نشود، تفنگ سه‌تير خود را در خارج از اتاق مي‌گذارد. حضرت‌حجت‌الاسلام پس از پرس‌و‌جو از وضعش، مي‌فرمايد: شنيده‌ام كه در نظميه استخدام شده‌اي. عرض مي‌كند: بلي. مي‌‏فرمايد: كار پرمسئوليتي است و مفهوم آن اين است كه نگهباني از جان و مال و ناموس مردم را به‌عهده گرفته‌اي و تو شبها بايد بيدار بماني تا مردم آسوده بخوابند. عرض مي‌كند: بلي. مي‌فرمايد: اسلحه هم داري. باز عرض مي‌كند: بلي. مي‌فرمايد: بْردِ اسلحه تو چقدر است و تا چند متري را مي‌زند؟ پليس تازه‌استخدام‌شده عرض مي‌كند: آقا مي‌زند ديگر. مي‌فرمايد: مثلا تا چند‌متري را مي‌زند؟ عرض مي‌كند: مثلا دويست تا دويست‌وپنجاه متري را مي‌زند. مي‌فرمايد: بيشتر از سيصد متر را نمي‌زند كه؟ عرض مي‌كند: خير. مي‌فرمايد: ولي مواظب باش كه آه مظلوم از زمين تا عرش خدا را مي‌زند.

به‌طوري‌كه معمرين حكايت مي‌كنند، آيت‌الله فقيد حاج‌شيخ‌يحيي طارمي كه از مريدان آن‌حضرت بوده است، پس از مراجعت از نجف اشرف، علاوه بر ترويج دين و به‌پاداشتن نماز جماعت و وعظ در مسجد سيد زندگي خود را با اجاره‌كردن باغ و كسب در بازار سپري مي‌ساخته است و گويا در قيصريه و كنار درب مسجد سيد مغازه كوچك عطاري نيز داشته و اكثرا با گذاشتن كلاه معمولي و بدون عمامه در پشت ترازو مي‌نشسته است. عده‌اي از مريدان، هرچه اصرار به برچيدن مغازه مي‌كنند، حاضر به قبولش نمي‌شود و مي‌گويد: من با خداي خود عهد كرده‌ام كه روزي خود را از راه كسب تامين نمايم و هركس نيز نمي‌خواهد در نماز به من اقتدا كند، صاحب اختيار است و يا هركس كه نمي‌خواهد در پاي منبر كاسبكاري بنشيند، مخير است.

مريدان اين مساله را به عرض آخوند مرحوم مي‌رسانند و مي‌گويند كه: مطابق شئون فلاني نيست كه در پشت ترازو مي‌نشيند و يا در قپانداريها مي‌رود و ميوه مي‌فروشد. آخوند مرحوم مي‌فرمايد: عجب تقاضايي است. من به كسي كه مي‌خواهد ترازوي صحيح بكشد، بگويم از اين عمل صحيح خود دست بردارد؟ نعوذبالله. نه‌تنها چنين كاري نمي‌كنم، بلكه او را به انجام اين‌گونه كارها تشويق هم مي‌كنم و اهل علم بايد همين راه را بروند كه او مي‌رود.

و آن مرحوم بعدها نيز تا آخر عمر به كسب و فلاحت و گله‌داري در قريه آببر طارم‌عليا ادامه مي‌دهد و شخصا مانند تمام برزگرهاي ديگر در مزارع كار مي‌كند و از اين راه امرار معاش مي‌نمايد و به ترويج دين نيز مشغول مي‌گردد. او كه در سال 1295. ق در نجف اشرف متولد شده بود، در پنجاه‌وهفت‌سالگي، يعني در دوازدهم ماه شوال 1352. ق، در زنجان دار فاني را وداع مي‌گويد و هنوز كه هنوز است در اكثر مساجد مردم او را با صلوات و فاتحه ياد مي‌كنند و با‌اينكه سالهاست از وفاتش مي‌گذرد، گويي كه ديروز وفات كرده ‌است. وي مردي صريح‌اللهجه و حاضرجواب و مودب و داراي صداي رسايي بوده است و در آن زمان بدون‌آنكه بلندگويي وجود داشته باشد، صدايش تا اواسط صحن مسجد سيد مي‌رسيده است و هنوز هم مردم برخي صحبتهاي نغز و دلچسب و پرمعنايش را با هم در ميان مي‌گذارند و رحمتش مي‌فرستند و مخصوصا از رفتار شب آخرين عيد فطر او و از مطالبي كه در روز عيد‌فطر و آخرين منبرش با مردم گفته و از آنها خداحافظي كرده است قصه‌ها نقل مي‌كنند.

بحث وي با واعظ وهابي در سفر مكه معظمه كه به‌صورت مقاله‌اي تحت عنوان «رحلة الحجازيه» چاپ و منتشر شده است و نيز گفت‌وگوي او با امير لشگر طهماسبي كه به سخنان حجت‌الاسلام در يكي از وعظهايش مبني براين‌كه با داشتن ديني مانند اسلام، ما بايد بر انگليسيها مسلط باشيم نه آنها بر ما، اعتراض كرده بود و پس از شنيدن جواب از حاج شيخ مرحوم، سرافكنده مجلس را ترك كرده بود، از جمله ماجراهاي مربوط به ايشان مي‌باشد كه مردم بيشتر در مورد آنها صحبت مي‌كنند.

مي‌گويند: روز آخري كه حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي در زنجان بازداشت بود، باز يفرم به اتفاق تني چند به حضورش شرفياب مي‌شود و در مورد قتل عظيم‌زاده سوالاتي از آقا مي‌كند. آقا جواب مي‌فرمايند: كشندگان عظيم‌زاده مشتي اوباش بودند و كار خودسرانه كردند و بعد از ورود شما به زنجان هم همان آنها بودند كه در خانه مرا به آتش كشيدند و سوزاندند. عرض مي‌كند: مشهور است كه اينها از افراد شما بوده‌اند. مي‌فرمايند: شهرت‌دهندگان[15] را نظر اين است. ولي آقاي يفرم شما نگفتيد كه آيين شما چيست؟ يفرم عرض مي‌كند كه: مسيحي هستم. مي‌فرمايد: حضرت مسيح چگونه شخصي بود؟ عرض مي‌كند: پيغمبر خدا بود. آقا مي‌فرمايد: ولي فراموش نكنيد كه همان امت به دارش زدند و اطرافيان‌نما،[16] همان بلا را به‌سرش آوردند.

در هر حال، اي‌كاش اين نوشته به دست قلم‌به‌دست محترم، آقاي اسماعيل رائين، نويسنده كتاب «يپرم‌خان سردار»، نيز بيفتد و ايشان با خواندن مجدد سطور آخر صفحه 311 كتاب خود، توجه فرمايند كه مردم زنجان هنوز نيز نام حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني را با احترام بسيار مي‌برند و او را شخصيتي بزرگ و مقدس مي‌دانند.

از شاگردان مشهور آن مرحوم بايد آقايان آقاسيدمحمد ديزجي، آقاسيدجعفر سلطانيه، حاجي‌ملاتقي معروف به پسر بقال، حاجي‌‌ملابني‌حصاري، ملانقي نادري، حاجي‌ملاعبدالواسع طارمي، آخوند‌ملاصادق قلعه‌اي، آقا‌سيد‌اسدالله ولشاني، حاجي‌ميرزا غني، آخوند‌ملاتقي مدرس، آخوند‌ملاعيسي خادم‌زاده، آقا‌ميرزا عبدالكريم، آيت‌الله فقيد آقاميرزا‌محمود امام جمعه زنجان و‌ آيت‌الله فقيد حاجي‌شيخ‌زين‌العابدين‌عابدي (رحمت‌الله عليهم) را نام‌برد. مرحوم حاج‌شيخ‌‌زين‌العابدين عابدي مي‌فرموده‌اند: «من موقعي آخوند مرحوم را خوب شناختم كه در مجلس درس مدرسين درس خارج قزوين شركت كردم و با ديدن مدرسين به نام و مشهور آن حوزه، تازه فهميدم كه آخوند كيست.»

آخوند مرحوم با آن‌همه مقام علمي، به دانشمندان احترام خاصي قائل بوده‌اند و از تحقير ديگران رنج فراوان مي‌برده‌اند.

مي‌گويند: روزي استاد بزرگوار حكمت و دانشمند محترم آقاي ميرزا‌مجيد حكمي به ديدن آخوند مرحوم مي‌روند. در منزل آخوند عده‌اي از علما و طلاب نيز تشريف داشته‌اند. آخوند مرحوم، ضمن صحبت، سوالي مربوط به علم حكمت مطرح مي‌فرمايند كه آقا‌ميرزا‌مجيد حكمي نظري به اطراف مي‌افكنند و از دادن پاسخ خودداري مي‌كنند و آخوند مرحوم نيز صحبت را عوض مي‌كنند. پس از ساعتي كه آقا‌ميرزا‌مجيد تشريف مي‌برند، يكي از حضار كه سكوت مرحوم حكمي را به عدم علم به موضوع تعبير مي‌كند و مي‌گويد: آقا ديديد كه ايشان نتوانستند جواب سوال شما را بدهند. آخوند مي‌فرمايند: ساكت باش. ايشان مرد حكيمي است و ترسيدند جوابي را كه مي‌دهند باعث درك حضار نباشد و با زبان بي‌زباني فهماندند كه  هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد.

و اما از مريدان و خوشه‌چينان خرمن فضل و دانش‌ آن بزرگوار كه هميشه به محضر مقدسش مراجعه و افتخار هم‌صحبتيش را داشته‌اند، بايد آقايان آخوند‌ملاحسين فقيه‌قره‌تپه‌اي، آقا‌سيد‌علي نبوي معروف به پيغمبر، حاج‌شيخ‌يحيي طارمي، آقا‌شيخ‌علي‌اكبر ديزجي، آقا‌شيخ‌حسين جوقيني ـ شهيد معروف ـ و خواهرزاده خودشان حاج‌مجتبي را نام برد، مخصوصا آقاي حاجي‌مجتبي كه وزير و همه‌كاره‌اش محسوب مي‌شده است.

از فرمايشات آن مرحوم است كه مي‌فرمود: «چندان زماني نمي‌گذرد كه ديگر مقلد واقعي پيدا نمي‌شود و مردم تنها پي اعلم مي‌روند و به عادل‌بودن او كاري ندارند. سفارش مي‌كنم شما را، در آن روز، تنها به مسائل مشهور و اقوال شهيد اول و محقق صاحب شرايع و شيخ طوسي و علامه مرحوم عمل نماييد.»

و باز مي‌فرموده است كه: «خداوندا عالم تشيع را از حسادت علما نسبت به هم و بدگويي آنان در حق هم، مصون و محروس بدار كه حسادت و عيبجويي بزرگترين بلاي هر اجتماع است.»

و مي‌فرموده است كه: «خواب خوش بر حسود حرام است. او در رختخواب از اين دنده به آن دنده مي‌غلطد و عليه محسود نقشه مي‌كشد و موفقيتهاي محسود چون تيري بر قلبش مي‌خلد و از او در پيش ديگران بدگويي مي‌كند و زشت‌ترين نسبتها را به او مي‌دهد ولي باز قلبش آرام نمي‌گيرد. آري، مگر خود خدا به حسود شفا عنايت فرمايد.»

دوازده‌سال پس از وفاتش، منزل آن مرحوم تكيه حسيني شد و مدتها به نام «آقاليق» مشهور بود ولي حالا به نام «مسجد حجت‌الاسلام» مشهور است و اخيرا نيز درب سوخته عمارتش را كه يادگاري از طغيان حسد حاسدان و نمونه‌اي از كژانديشي مردم آن زمان بود، تعويض كردند و ورق ديگري بر اوراق تاريخ اين‌ شهر ـ كه بطليموس در قرن دوم ميلادي از آن به نام آگانزانا نام مي‌برد و اردشير بابكان، بعد از تجديد بنايش، آن را به‌نام همسرش شهين مي‌نامد و سالهاي متمادي از آن به‌نام زندگان و سپس به‌نام زنگان ياد مي‌شود و پس از فتح آن به‌دست براءبن‌عازب از سال 24. ق به اين‌طرف، به‌نام «زنجان» ناميده مي‌شود ـ افزوده شود.

باري اينچنين بود كه زنجان قدر فرزند بزرگوار خود را ندانست و نابغه‌اي از عالم تشيع كه گناهش فقط اجراي فرامين قرآن بود، در بلاد غربت جان سپرد.[17]

 

پي‌نوشت‌ها



[1]ـ قدك: جامه كرباسي رنگ كرده، كرباسي كه آن را آبي يا نيلي رنگ كرده باشند. ( فرهنگ عميد، ذيل مادة «قدك»)

[2]ـ دربارة افكار و مبارزات مرحوم حجت‌الاسلام، راقم سطور (علي ابوالحسني منذر) تحقيق مبسوطي را سامان داده كه جلد نخست آن با مشخصات زير سالها است به بازار آمده است: سلطنت علم و دولت فقر؛ سيري در زندگاني، افكار و مجاهدات حجت‌الاسلام‌ملاقربانعلي زنجاني (قدس سره) از زعماي نهضت مشروعه در عصر مشروطه، علي ابوالحسني (منذر)، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، پاييز 74

[3]ـ ر.ك: نقباء البشر، شيخ‌آقابزرگ تهراني، تعليقات سيد‌عبدالعزيز طباطبايي، ج1، صص 339ـ340؛ الفهرست لمشاهير علماء زنجان، شيخ‌موسي زنجاني، صص 22-23؛ تاريخ زنجان علما و دانشمندان، حاج‌سيد‌ابراهيم زنجاني موسوي، صص 318-320؛ مكارم‌الآثار . . .، معلم حبيب‌آبادي، ج 5، صص1717-1718؛ علماء معاصرين، واعظ خياباني، ص 89

[4]ـ ر.ك: سلطنت علم. . .، ج1، صص310-311، اظهارات عبدالعظيم اوحدي زنجاني، جريده تبريز، شماره 28 سال 18، مورخ 6 مهر 1306 ش، صص 1-2 تحت عنوان «رحلة الحجازيت وكلمة‌ الطبيت. . .»، تفصيل مكالمه حاج‌شيخ‌يحيي با سلطان وهابيه و مجادله ايشان با قاضي آنها و مغلوب‌شدن قاضي در نزد وهابي و غيره را آورده است.

[5] ـ براي شرح حال وي ر.ك: تاريخ زنجان ـ علما و دانشمندان، ص320؛ مكارم‌الآثار، ج 5، ص 1718

[6] ـ افزون بر اين، بايد از خط زيبا و خوش و ذوق لطيف شعري و ادبي او، به‌ويژه از منظومه پرشور «قمار عشق» ياد كرد كه در آن، شعر مشهور شيخ بهائي رضوان‌الله عليه (به مطلع: ساقيا بده جامي ز آن شراب روحاني) را تضمين كرده و در خلال آن، سوزوگداز خويش در انتظار مقدمِ امام مهدي (عجل‌الله فرجه الشريف) را به بياني رسا و سوزناك بازگفته است.

[7]ـ گفتني است كه وي نوشته خود درباره حجت‌الاسلام را نخست با مشقتهاي بسيار و سانسور برخي از قسمتهاي حساس مقاله، به صورت «صفحات مكرر»!، در كتاب «فرهنگنامه زنجان» گنجانيد و آنچه مي‌بينيد نسخه‌اي از متن اصلي و كامل آن مقاله است كه از سر لطف، به خط زيباي خود نوشته و در اختيار من قرار دادند.

[8] ـ عين فرمايش حضرت آقاي شيخ‌حميد مومن‌دوست است كه با حضور حضرت ثقت‌الاسلام آقا اشرف شهيدي، مدرس علوم دينيه و همكار گراميم آقاي شعباني شكارچي بيان فرمودند.

[9]ـ دبير سابق دبيرستانها و سردفتر فعلي دفترخانه شماره 3 زنجان، از مدرسين به نام حوزه علمي نجف اشرف بوده‌اند و در جلسات درس رسائلش در حدود سيصدنفر از طلاب حضور مي‌رسانده‌اند.

[10]ـ چون فاضل ارجمند جناب‌آقاي‌ حاج‌آقا‌يوسف اردبيلي، نوه پسري آيت‌الله‌آقا‌يوسف اردبيلي مجتهد (علي‌الله مقامه الشريف) احساس فرموده بودند كه اين ناچيز [محمدرضا روحاني] درصدد جمع‌آوري اطلاعاتي در مورد مرحوم حجت‌الاسلام‌آخوندملاقربانعلي زنجاني هستم، به اينجانب مراجعه و روايتي از جد بزرگوارش را در اختيارم قرار دادند كه هم اين ناچيز را سپاسگزار و هم اخلاقا موظف كردند كه ضمن تشكر از اين عنايت، اين مطالب را با روايت آن بزرگوار ادامه دهم. در اينجا نويد مي‌دهم كه مقاله كامل اين همكار فاضل را عينا در كتاب «شرح حال علماي معاصر» به شرف عرض خوانندگان ارجمند خواهم رساند تا اولا هم خوانندگان گرامي با شرح حال و مقام علمي حضرت آيت‌الله آقا‌ميرزا‌‌يوسف اردبيلي (اعلي‌الله مقامه الشريف) ـ كه از محارم حضرت آيت‌الله آخوند‌ملاكاظم خراساني (قدس‌سره) بوده‌اند ـ آشناتر شوند و هم ثانيا حقايق بيشتري در اين‌مورد براي آنان روشن گردد.

[11]ـ ميرزا‌مهدي فرزند ارشد آخوند خراساني بوده كه اكثر امور آن بزرگوار را اداره مي‌نموده‌اند و بعد از وفات پدر در زمان رياست آيت‌الله اصفهاني نيز رياست عامه در امور را داشته‌اند.

[12] ـ نام كاتب را برادر عزيزم جناب آقاي حاج‌آقا‌يوسف محسن اردبيلي مرقوم فرموده‌اند، ولي مولف با اجازه ايشان و با صلاحديد برادر دانشمندم آقاي آقا‌سيد‌فخرالدين اسماعيلي، دبير محترم دبيرستانها، از ذكر نام آن شخص خودداري نمود.

[13]ـ خوانندگان عزيز مي‌توانند با مراجعه به كتاب آقاي حاج‌آقا‌يوسف ‌محسن اردبيلي، سردفتر محترم شماره 3 زنجان، عين عكس دستخط مبارك حضرت آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني را كه من شخصا ديده‌ام، ملاحظه كنند.

جناب آقاي حاج‌آقا‌يوسف ‌محسن اردبيلي در كمال بزرگواري خواستند از عكس تلگرام عكسي تهيه و جهت چاپ و گراور در «فرهنگنامه زنجان» در اختيار چاپ قرار دهند، ولي متاسفانه تهيه عكس از اين عكس ممكن نشد و چه‌بسا بعدها با پيشرفت صنعت عكاسي اين كار عملي شود و اين عكس كه سند زنده و ارزنده‌اي است در كتابي گراور و عينا باقي بماند.

نگارنده مجددا عين تلگرام را براي مقايسه‌اي كه خواهيد فرمود، ذيلا‌ درج مي‌نمايم: «تهران ـ جنابان مستطابان اجل اشرف رئيس‌الوزرا، و وزارت جليله داخله، دامت تاييداتهما، چون جناب آخوند‌ملاقربانعلي مسبب شيخوخيت و عدم معاشرت، از نوع امور بيخبر و معذورند، لهذا بايد شخصا محترم و مفسدين و اشرار از مراوده با ايشان و اشاعات موجبات فساد مملكت و اختلال آسايش به كلي ممنوع باشند. ان‌شاءالله تعالي»

[14]ـ آقاي جواهركلام نيز اين تلگرام را فقط به امضاء آيت‌الله خراساني در شماره 105 مورخ آذرماه 1335 اطلاعات ماهانه درج و تنها در سطر آخر به‌جاي «اعتنا به آنها»، «عمل به آنها» قيد كرده است.

آقاي اسماعيل رائين، نويسنده كتاب «يپرم‌خان سردار»، هم عين تلگرام مندرج در تاريخ هيجده‌ساله آذربايجان نوشته كسروي را از صفحات 104 و 105 كتاب مذكور، در صفحه 306 كتاب «يپرم‌خان سردار» منعكس كرده است. نگارنده، با اين‌كه نمي‌خواهم در اين نوشته اصولا وارد كتاب يفرم‌خان سردار بشوم، ولي اين‌طوري‌كه در صفحات قبل اشاره شد، به شهادت عموم شاهدان عيني، به هنگام ورود يفرم‌خان به زنجان در اين شهر نه تنها يك گلوله بلكه يك ترقه هم به صدا نيامده است. آقاي اسماعيل رائين در صفحات 304 و 305 خود اشاره به جنگ سختي(!) مي‌كنند كه گويا ده ساعت و يا بيشتر به طول انجاميده است. من آقاي رائين و آقاي جواهركلام را مقصر نمي‌دانم بلكه مقصر حقيقي كسروي و مدرسين وي هستند كه بايد گفت: اللهم العن اول ظالمٍ ظلم حق . . .  .

[15]ـ شهرت‌دهندگان: منظور كساني است كه باعث شده بودند مشهور (شايعه) شود آن افراد از وابستگان حضرت‌حجت‌الاسلام بوده‌اند. (ويراستار)

[16]ـ حضرت حجت‌الاسلام نظر به آن‌كه به يك مسيحي (يفرم‌خان) جواب مي‌دادند، تلويحا به ماجراي خيانت اطرافيان حضرت عيسي  اشاره مي‌كند كه نشان‌ مي‌دهد ايشان از جانب عدم صداقت برخي اطرافيان خود در رنجش بوده‌اند. (ويراستار)

[17]ـ و اما آنچه كه نگارنده شخصا از كرامات حضرت حجت‌الاسلام ديده‌ام عبارت از قضيه زير است: شبي از شبهاي ارديبهشت ماه سال 1347 شمسي در حدود ساعت يازده‌ونيم شب بود كه زنگ درب منزل نگارنده كه تازه خوابيده بودم به صدا درآمد و من‌ كه انتظار كسي را نداشتم، از خواب بيدار شده و به‌طرف درب منزل رفتم. در پشت در، دانشمند گرامي و طبيب عاليقدر جناب آقاي دكتر‌سيد‌اسحق مجتهدي تشريف داشتند. پس از سلام و عليك، اصرار ورزيدم كه به داخل منزل تشريف بياورند. فرمودند: نه ديروقت است و من پيغامي داشتم كه مي‌بايست همين‌وقت كه مامور ابلاغ آن به شما شدم آن را به شما بگويم. عرض كردم مطلب چيست؟ فرمودند حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي مرحوم فرمودند كه به فلاني بگوييد كه: متشكرم! و دكتر اضافه كردند كه مجلس احضار ارواحي بود كه ما براي حل مشكلي مي‌بايست از روح مقدس حضرت‌حجت‌الاسلام مدد جوييم. با زحمت فراوان استاد احضاركننده، اين تماس حاصل و حل مشكل گرديد ولي در پايان مطلب، خود آن بزرگوار فرمودند: به فلاني هم بگوييد: متشكرم. و باز آقاي دكتر اضافه كردند: به‌طوري‌كه مي‌دانيد، يكي از برادران من هم‌اسم شماست و ما اول خيال كرديم كه مقصود حجت‌الاسلام ايشان است ولي بعدا حضرت‌حجت‌الاسلام توضيح دادند كه منظور شما هستيد و ما نمي‌دانيم كه شما چه عملي انجام داده‌ايد كه آن بزرگوار چنين پيغامي را صادر فرمودند.

من آن روز به دكتر جوابي عرض نكردم و فقط تشكر نمودم، ولي حقيقت اين بود كه آن روزها درست مقارن با ايامي بود كه من آشفته از حق‌شكنيها و ياوه‌سرائيهاي كسروي، شرح‌حال آن بزرگوار [مرحوم حجت‌الاسلام] را جمع‌آوري مي‌كردم و در اين رهگذر سعي مي‌كردم معمرين قوم را ـ اعم از موافق و مخالف ـ پيدا كنم و در پاي صحبت آنان بنشينم و در‌نتيجه حقايق را جمع‌آوري كرده باشم و اين شرح حال، به عللي به شكل «صفحات مكرر» در فرهنگنامه زنجان گنجانيده گرديد و مورد استفاده محققين و علماي محترم و من‌جمله مورد استفاده حضرت آيت‌الله‌آقاي‌حاج‌سيد‌محمدعلي قاضي‌طباطبايي‌تبريزي در صفحه 271 كتاب اربعين حسيني واقع شد. نام اصلي آن كتاب تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيد الشهدا است.

 

 

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آ زاد

 

قربان‏علی زنجانی

شناسنامه

زادروز

حدود ۱۲۴۰ قمری

زادگاه

زنجان، ایران

تاریخ درگذشت

۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۹ ۹۰ سالگی

محل درگذشت

کاظمین، عراق

دین

اسلام

مذهب

شیعه دوازده امامی

اطلاعات علمی و مذهبی

اساتید

مرتضی انصاری
صاحب جواهر

تالیفات

رساله توضیخ‏المسائل
رساله سؤال و جواب


آخوند ملا قربان‏علی زنجانی (درگذشته
۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۹، کاظمین) از علماء دینی طراز اول ایران و از مخالفین انقلاب مشروطه بود. او در شهر زنجان سکونت داشت، ولی مردم زیادی از خطه آذربایجان از او تقلید می‌نمودند. او به دلیل تسلط بر مسائل فقهی و دانش وسیع دینی حجت‌الاسلام نامیده شد. در عصر او علمای معدودی به این لقب خوانده می‏شدند.

[ویرایش] زندگی‏نامه

در حدود ۱۲۴۰ (قمری) در روستای آربُن در نزدیکی زنجان متولد شد. پدرش کشاورزی معتقد و شيفته اهل بيت (ع) موسوم به علی عسکر بود و مادرش سارا نام داشت.

تحصیلات خود را در زنجان آغاز کرد. در حدود ۱۲۶۶ به نجف رفت و از محضر عالمانی چون صاحب جواهر، مرتضی انصاری، شیخ راضی و سید حسین کوه‏کمری سود جست. او به مدت دوازده سال در محضر مرتضی انصاری تلمذ کرد تا به درجه اجتهاد رسید و پس از درگذشت انصاری در سال ۱۲۸۱ به زنجان بازگشت و به تربیت شاگرد و قضاوت و پاسخ به استفاتائات پرداخت. او دانش شرعی عمیق و محفوظاتی بسیار گسترده داشت و احتمالاً تنها مرجع تقلید زمان خود بود که هیأت استفتائیه نداشت و حتی بدون مراجعه به کُتُب، خود کتباً به تمام سؤال‏های شرعی پاسخ می‏داد.

ملا قربان‏علی درباره مطالعه و تحصیلاتش می‌گفت: «برای من ایام تعطیل مفهومی نداشت.» و درباره استراحتش می‌گفت: «بادیه یا دیگ منفذداری را در حالی که پیه‌سوزی زیرش قرار می‌دادم و در مقابل خود قرار می‌دادم، و مدت خواب من اختصاص به دقایق یا ساعتی داشت که آن ظرف گرم گردد و مرا از خواب بیدار سازد که باز مطالعه‌ام آغاز شود. ایام تحصیل نجف روزهای تعطیل را جائی نرفته و در مدرسه می‌ماندم، پیش از رسیدن روز تعطیل در طول هفته ضمن درس و بحثی که داشتم مواظب طلاب بودم و دقت می‌کردم که آنان چه کتابی و کدام قسمت آن را درس ‍ می‌گیرند؟ آنگاه روزهای تعطیل همان قسمت‌ها را بدقت مرور می‌کردم تا اگر در روزهای تحصیل اشکال یا سؤالی از من شد در جواب عاجز نمانم.»

ملا قربان‏علی به انقلاب مشروطه اعتقادی نداشت و با مشروطیت مبارزه می‏کرد. در استبداد صغیر مریدانش به فتوی او عده‏ای از مشروطه‏خواهان زنجان را کشتند. پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه، دولت قوایی را به سرکردگی یپرم خان و سردار بهادر بختیاری جهت سرکوب و دستگیری ملا قربان‏علی به زنجان فرستاد. مشروطه‌خواهان مخالف آخوند در عصر مشروطیت مزاحم او بوده و خانه او را به آتش کشیدند. مشروطه‏خواهان قصد داشتند ملا را پس از دستگیری به تهران آورده و مانند شیخ فضل‌الله نوری محاکمه نماید، ولی با وساطت محمدکاظم خراسانی او را به کاظمین تبعید کردند.

ملا قربان‏علی در ۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۹ (مصادف فروردین ۱۲۹۰) در کاظمین درگذشت و (به روایتی او را در آنجا مسموم کردند. آخوند در اثر سم وفات کرد) و در همان شهر در نزدیکی قبر شیخ مفید به خاک سپرده شد.

ملا قربان‏علی، مرجع تقلید قدرتمند عصرمشروطیت، به زهد و پرهیزگاری معروف بود و زندگی ساده و عدم علاقه او به مال‏اندوزی، او را مورد علاقه و احترام تمام مردم کرده بود. او در طول زندگی خود همسری انتخاب کرد و فرزندی برجای نگذاشت. وی نه حاکمی را به حضور می‏پذیرفت و نه به ملاقات حاکمی می‏رفت. او رجال ديوانی قاجار را عادل نمی‌دانست و با هيچ يک از پادشاهان قاجار ملاقات نکرد. منتقدین او از جمله احمد کسروی با وجود تأکید بر استبداد خواهی او، وی را سلطنت‏طلب و طرفدار محمدعلی‏شاه معرفی نکرده‏اند.

از او تالیفات زیادی باقی نمانده‏است و جز سه رساله «توضيح‏المسائل» و «سؤال و جواب» و «حاشیه بر مکاسب» تالیف دیگری ندارد. که در جریان غارت منزلش از بین رفته‌است. و افراط و تفریط ‌های زیادی دربارهٔ عقاید او وجود داشته‌است.

 

 

کتابشناسی استان زنجان



کتاب شناسی مختصر زنجان



دراین قسمت کتابهایی دررابطه با تاریخ وفرهنگ وجغرافیاو.... استان زنجان معرفی می شود، که صدالبته شماری ازنویسندگان معاصر کتب تالیف شده ، خود ازمشاهیراستان محسوب می شوند.



  این نوشتاراخرین باربه مورخه 1392/2/10مورد بازنگری وویرایش واقع شده است.



پیشاپیش ضمن خسته نباشید به اقای عبدالعزیزقائمی ازاگاهان وفعالان زحمتکش، درعرصه وعرضه تاریخ وفرهنگ ولایت خمسه زنجان، که بانظرات وپیشنهادات سازنده خود، مارادرتکمیل هرچه بهتراین قسمت ازوبلاگ(کتابشناسی استان) وسایرموارد یاری دادند، تقدیرمی گردد وبه یقین، دیگرنظرات سازنده وراهگشای ایشان درقسمتهای مختلف وبلاگ، لحاظ خواهد شد. امید انکه این مساعدت وکمکهای فکری، مستدام باشد.



                                                                                                               فرج الله داودی




  .      گماشتگي‌هاي بدفرجام، (گوشه‌اي از تاريخ فراز و فرود حكومت پيشه‌وري در ايران)، حسن نظري غازياني (سرکرده فدائیان فرقه دمکرات کمیته زنجان)، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1376.


·         چله خانا، (منتخبی ازسروده های ترکی وفارسی )، عباس امیراصلانی، چاپخانه عصراقتصاد زنجان، در155ص، زمستان1371


·         ما و بيگانگان، دکترنصرت‌الله جهانشاهلو افشار(صدرفرقه دئموکرات زنجان)، تهران، ورجاوند، 1380.


·         کتله خور، فرح جمالی، زنجان ، ناشرنیکان کتاب، 1383  


  .    شرح حال رجال ايران، مهدی بامداد،  قرون 12 و 13 و 14 ج 5 ، تهران، انتشارات زوار، 1350 ·        


.    نمایش درزنجان، حسین عباسی نیا، انتشارات مهدیس،1387


·     مرگ بود بازگشت هم بود، نجفقلی پسیان، تهران،  شركت سهامی چاپ ، سال 1370


·       تاریخ عرفا وحکمای (صوفیه) زنجان، کریم نیرومند، ناشرکتاب فروشی ستاره زنجان،    چاپخانه بهمن، قطع رقعی، 1364


·         فرازوفرودفرقه دموکرات اذربایجان درزنجان (خمسه)، مسعود بیات، ناشردانشگاه ارومیه، 1389 ·        


.    از شهریور 1320 تا فاجعه آذربایجان و زنجان، حسین  کوهی کرمانی، تهران،  2 جلد ، بی نا، 1327، 1325


·         مشاهدات من در زنجان (آذر ماه 1325 پس از سقوط دولت پیشه وری)، سید محمود طالقانی       


.    باعاشورائیان(مجموعه عکسهایی ازمراسم عزاداری وتعزیه دراستان زنجان)، ناصرمحمدی،  1387


·         خاطرات در خاطرات، (اسامی تفنگداران محمود خان ذوالفقاری درجنگ با دولت خودمختار اذربایجان ،25 – 1324 ش و.....)، رحيم زهتاب‌فرد، تهران،  انتشاراتي ويستار، 1373


·         فرهنگنامه زنجان، محمد رضا روحانی، چاپخانه پرچم، در 215ص، اول مرداد1347


·         سلطانیه، علی هشترودی، چاپخانه ستاره زنجان، مکی، 1350


·         ابهر(گذری ونظری)، محمداقامحمدی، ابهر، انتشارات اداره فرهنگ وارشاداسلامی ابهر، 1370


·         گوشه ای ازخاطرات نهضت ملی اذربایجان، دکترسلام الله جاوید، تهران، بی نا، 3جلد، 1358ش


·         تاریخ بیگدلی(اسنادومدارک)، دکترغلامحسین بیگدلی، انتشارات بوعلی و......، در10جلد، تاریخ نشر1367 و.......


·         زنگان شهری، عباس کریمی متخلص به"اوخ" ،انتشارات پینار،تاریخ نشر1386


·         گذری برتاریخ زنجان (مجموعه زنجان شناسی)،حسن حسینعلی، انتشارات دانش زنجان، بهار 1388


·         علمای نامدارزنجان درقرن 14، شیخ ذین العابدین احمدی زنجانی، ناشر: مرکزانتشارات دارالنشراسلام قم،1374


·         خاطرات (خودنوشته) شیخ ابراهیم قزلباش زنجانی،به کوشش غلامحسین میرزاصالح، انتشارات کویرتهران، 253ص، سال1380خورشیدی


·         دان اولدوز (شعرکتاب)، سیداسدالله جمالی، در116ص، قطع رقعی، 8000 ریال، 1359


·         جغرافیای خمسه، به قلم حبیب الله ساهر، (ازطرف انجمن نطق وخطابه دبیرستان شریعتی (پهلوی سابق) به یادگارگشایش این دبیرستان تالیف شده است)، مطبعه سیروس، سال1316خورشیدی


·         تاریخ زنجان (علما ودانشمندان)، حاج سیدابراهیم موسوی صائین قلعه ای، طبع تهران، 1352شمسی


·         تاریخچه بیست ساله دانشگاه زنجان، ابراهیم شمسایی


·         تحفه طارم، مجموعه اثارمحمدرضاروحانی، به کوشش محمدکاظم مکملی، زنجان، انتشارات عود، 1386


·         برگ خزان (مجموعه شعر)، نعمت الله منطقی زنجانی،انتشارات سلاله، در180ص،سال


·         حکمت الاشراق، اکبرداناسرشت زنجانی(نوه حاج علیقلی صرافباشی)،سال1316ش


·         جغرافیای تاریخی سلطانیه، محمدعلی مخلصی، ناشرگنجینه هنر، 1377


·         گلگشت وسیمای استان زنجان (ازمنظرسیاحان وسفرنامه نویسان)، حسین متقی، قم، کتابخانه ایت الله العظمی مرعشی نجفی، 1382خورشیدی


·         تاریخ زنجان، هوشنگ ثبوتی، انتشارات زنگان، 1377


·         خاندانهای حکومتگر ایران(شجره نامه طایفه ذوالفقاری، جهانشاه خان امیرافشارو خاندان افخمی - فصل دهم) دکترباقرعاقلی، تهران،نشرنارمک، 1384


·         جغرافیای استان زنجان، وزارت اموزش وپرورش، 1372شمسی


·         مجموعه راهنمای جهانگردی استان زنجان، حسن زنده دل، تهران، انتشارات ایرانگردی


·         اغ اتیم، هوشنگ جعفری، زنجان، نیکان کتاب، زمستان 1388


·         الفهرست علماء ومشایخ استان زنجان،شیخ موسی عباسی زنجانی، تهران، کتاب فروشی شمس قم، در156صفحه، قطع وزیری،  سال انتشار1325خورشیدی


·         خاطرات امان الله خان اردلان (حاج عزالممالک)، بکوشش وحیدنیا


·         فتنه باب درزنجان، فرشته انصاری، نیکان کتاب، پاییز1382ش


·         دیوان ریاضی المصائب (احمد رمضانی)، مرحوم دلکش زنجانی


·         تاریخ ورزش زنجان، (از1308تا1371ه . ش)، سیداسدالله جمالی،جلداول، انتشارات دستان، قطع وزیری، پاییز1373


·         تاریخ ورزش زنجان، (از1308تا1371 ه . ش)، سید اسدالله جمالی، جلددوم، زنجان، انتشارات نیکان کتاب، بهار1383


·         نسیم سحر، ابوالفضل خلخالی زنجانی، انتشارات یادواره، 108ص


·         تاریخ جامع راه اهن، محمدکاظم مکملی زنجانی، روابط عمومی راه اهن جمهوری اسلامی ایران، 2جلد، سال 1379


·         زنجان درسفرنامه راه تبریز به طهران، میرزاعلی سررشته دار، بکوشش ایرج افشار


·         گیزلین محبتیم، شریفه جعفری، انتشارات پینار،


·         شرح زندگانی دانشمندان – روات رجال لشگری وکشوری استان زنگان (رجال شناسی استان)، کریم نیرومند، زنجان، ناشرعود، چاپ نگین، 1385خورشیدی


·         سلطنت علم ودولت فقر، (بررسی زندگانی واراء وافکار ومبارزات ملاقربانعلی زنجانی)، شیخ علی ابوا لحسنی(منذر)، قم، 1374 ش


·         اییق گئجه لر، عباس بابایی، انتشارات پینار،


·         تاریخ سلطانیه، عزیزمیربهاء، قم، اتشارات قم، 1347خورشیدی


·         گذشته چراغ راه اینده، سازمان جامی(جبهه ازادی مردم ایران)، تهران، انتشارات نیلوفر،1371ش


·         جستارهایی درتاریخ زنجان، رامین سلطانی، زنجان، نیکان کتاب، بهار1389


·         مدنیت ائوی درزنجان (25-1324ش)، ذبیح الله شاهمحمدی، البرززنجان، ش 50، شنبه 9دی1385 


·         شاعرجمهوریخواه،( اوضاع زنجان درمبارزات ملی شدن صنعت نفت1332ش)، سیدتقی فاضلی زنجانی، هفته نامه موج بیداری زنجان، 21 خرداد 1383


·         مختصری ازفرهنگ عامیانه ابهر، اقاجان فخیمی ابهری، نیکان کتاب زنجان، پاییز1380


·         زنگان تازنجان، ابوالفضل مشکینی، انتشارات دانشگاه زنجان، قطع وزیری، 416ص، 1387ش


·         تکه پاره هایی درتاریخ زنجان ازاینجا وازانجا، (شورش بابیه درزنجان) ، یوسف محسن اردبیلی زنجانی، فصلنامه فرهنگ زنجان، اداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی استان زنجان، ش 19 و20 ، پاییزوزمستان 1383


·         شناسنامه مطبوعات استان زنجان، (1380 – 1309)، الف. حیدری، نشراداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی استان زنجان، 1380ش


·         من اتامین قیزیم، شریفه جعفری، زنجان، نیکان کتاب، زمستان1381


·         خاطرات غلام یحیی دانشیان (حاکم سیاسی ونظامی زنجان دردوران رژیم خودمختارمحلی اذربایجان 25-1324ش)، علی مرادی مراغه ای، تهران، نشراوحدی، 1388


·         فصلنامه فرهنگ زنجان ، اوضاع سیاسی واجتماعی زنجان دریک سال تسلط دموکراتها، ذبیح الله شاهمحمدی، سال1 شماره 3 و4 ، پاییزوزمستان 1379و شماره مسلسل 5 ، بهار1380


·         گزین گویه ها، (کلمات قصار)،  خلیل ببری، زنجان، انتشارات دانش زنجان، پاییز 1388 


·         معماری گنبد سلطانیه درگذرگاه هنر، هوشنگ ثبوتی، تهران، انتشارات موسسه فرهنگی وانتشاراتی پازینه، 1379


·         سرزمین زرتشت، علی دهقان، تهران، ابن سینا، 1348


·         شیخ اخی فرج زنجانی،(تاریخ وفرهنگ زنجان)،  محمد شکوهی، نشرشهاب زنجان، بهار1380


·         ضرب المثل های ترکی درگویش زنجانی، ذبیح الله شاهمحمدی، نیکان کتاب زنجان،قطع وزیری، تابستان 1383 شمسی


·         جستجو درگذشته، منوچهرسعید وزیری، انتشارات زریاب، 1379


·         فتنه باب، اعتضاد السلطنه، بکوشش دکترعبداحسین نوایی، تهران، بابک، جلداول، 1331 ش


·         تاریخ ابهر، اقاجان فخیمی ابهری، زنجان، انتشارات زنگان، 1376ش


·         فصلنامه فرهنگ زنجان، خاندانهای علمی زنجان، (شیخ الاسلام ها – ضیایی ها)، یوسف محسن اردبیلی، ش 15 و16 ، پاییز وزمستان 1382ش


·         زنجان درحکومت ملی مصدق، نشریه امید زنجان، سال ششم، ش236، 28/5/1377


·         خاطرات هادی غفاری، تهران، انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1374


·         شناسنامه یک تبعید، (حکایت افراد تبعیدی دوره رضاشاه به زنجان)، رضا فرهنگ زاد، نشریه موج بیداری زنجان، نمره های 12 و13 ، سال دوم، 1383


·         تاریخ دارالعرفان خمسه، رستم الحکماء ، بکوشش حسن حسینعلی، زنجان، انتشاراتی پینار، 1387خورشیدی


·         شکرستان (منظومه انوارسهیلی) نظم کلیله ودمنه، شاعرفقید امیرخسرودارایی طارمی زنجانی، بکوشش پرویزمستوفی، بامقدمه ابوالفضل کیهان پسرعمه شاعر، چاپ تهران، چاپخانه فردوس، 1326شمسی


·         خط سوم درانقلاب مشروطیت (شرح حال جامع زندگی اخوند ملاقربانعلی زنجانی مشهوربه حجت الاسلام)، دکترابوالفضل شکوری، ناشراداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی استان زنجان، 1371


·         فصلنامه فرهنگ زنجان، سلسله خاندانهای حکومتگرزنجان ، (امیرجهانشاه خان افشارکرسفی)، محسن یوسف اردبیلی، ش 6و7 ، تابستان وپاییز1380


·         خاطرات محمدعلی فره وشی(مترجم همایون)، زنجان درجنگ اول جهانی، خواندنیها، ش3، سال17


·         شهریورماه زنجان در69سال پیش، جنگ دوم جهانی، ذبیح الله شاهمحمدی، پیام زنجان، ش705، سال22، 23شهریور1389


·         سفرنامه قم(اززنجان تاقم)، جنگل مولا، 1335قمری، سید احمد شبیری زنجانی، بکوشش سید جواد شبیری، 17مرداد 1377ش برابر 15ربیع الثانی 1419


·         دیوان حکیم هیدجی، بامقدمه وتصحیح علی هشترودی، ناشرکتابفروشی ستاره زنجان، زمستان1368


·         همه چیزدرباره زنجان، پروانه پرچگانی، ناشر: انتشارات اسلامی، قطع رقعی، بهار1383


·         روایت مهر، گزارش سفرمقام معظم رهبری به زنجان، بکوشش استانداری، نشراداره کل فرهنگ وارشاد اسلامی استان زنجان، رایگان، 1000نسخه، وزیری، 120ص ، مهر1383


·         یادگارماندگار، (شرح احوال ومجموعه اثارایت الله حاج سید ابوالفضل زنجانی 1279 – 1371 ه . ش) ،جعفرپژوم(سعیدی)، ناشر: شرکت سهامی انتشارباهمکاری نشرسایه، تهران،  1386


·         فصلنامه فرهنگ زنجان، یادمان ازدست رفته، عمارت وزیری ها درمحله سرچشمه، حمید وزیری – مریم کلامی، ش 23و24، پاییز وزمستان 1384


·         مسئله زبان وبحران هویت، سید حمید صدیقیان، ویژه نامه امید زنجان، 200تومان، خرداد1377


·         فرقه چی ها فقط تئوری داشتند، ذبیح الله شاهمحمدی، موج بیداری زنجان، 8بهمن 1383


·         رجال اذربایجان، دکترمهدی مجتهدی، بکوشش غلامرضا طباطبایی مجد، فروردین 1327خورشیدی


·         خاطرات احتشام السلطنه، حاکم زنجان دردوره سلنطنت ناصرالدین شاه قاجار، بکوشش سید محمد مهدی موسوی، تهران، انتشارات زوار، 770صفحه، هشتاد صفحه به مسائل زنجان اختصاص دارد ، چاپ دوم، 1367شمسی


·         کتا ب روزنامه خاطرات قهرمان میرزا عین السلطنه سالور، به اهتمام ایرج افشارومسعود سالور، تهران، انتشارات اساطیر، ، در10جلد، جلد 2و4و5 اختصاص به زنجان دارد، تاریخ نشر1376 تا 1380


·         انایوردی وطنیم زنجان، تاریخ وفرهنگ زنجان، اشعارخانم ازاده دارایی، به سعی وکوشش حاج محمد شکوهی زنجانی، نشرشهاب زنجان، 1382


·         فصلنامه فرهنگ زنجان، سلسله خاندانهای حکومتگرزنجان، طایفه ذوالفقاری، یوسف محسن اردبیلی، شماره 17 و 18، بهاروتابستان1383


·         فصلنامه فرهنگ زنجان، بررسی کتاب خطی فصول خمسه درتاریخ خمسه(نوشته حاجی وزیرزنجانی)، بکوشش یوسف محسن اردبیلی، شماره های 25و26و27و28سال1386و1387


·         مردان نمکی، ابوالفضل عالی، ناشر: پژوهشکده باستانشناسی، تهران، خرداد1384


·         تاریخ مطبوعات زنجان، علی قشمی، زنجان، نیکان کتاب، تابستان1382


·         انقلاب اسلامی درزنجان، دکترمسعود بیات، نشرمرکزاسنادانقلاب اسلامی، تهران، 896 صفحه،  1386 ·         مردان افتاب، سرگذشت شهدای زنجان، اصغرجاهدی فر، انتشارات عود، زنجان، 1387


·         گلشن مراد، ابوالحسن غفاری کاشانی، به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات زرین، سال1369خورشیدی


·         منظومه صفرخان، شعربلندازمرحوم حسین منزوی، موسسه فرهنگی وهنری یکتارصدزنجان، نیکان کتاب، 400تومان، 1382ش


·         وضع حکومت زنجان دردوره قاجاریه تاطلوع مشروطیت، یوسف محسن اردبیلی، فصلنامه فرهگ زنجان، ش27و28، سال1387


·         گوشه هایی ازانقلاب مشروطیت وماجراهایی اززنجان ان روز، فصلنامه فرهنگ زنجان،  ذبیح الله شاهمحمدی، شماره های 13و14، بهاروتابستان1382


·         زنجان و28مرداد1332، ذبیح الله شاهمحمدی، امیدزنجان، سال ششم، ش236، 28مرداد1377


·         جغرافیای تاریخی خمسه، محمد علی مخلصی، تهران، چاپخانه عرفان، اسفند 1369


·         اولین کتاب، راهنمای مشاغل استان، انتشارات زنجان زرنگار، زمستان 1377


·         سخنوران وخطاطان زنجان، کریم زعفری وکریم نیرومند، قطع رقعی، موسسه مطبوعاتی زعفری زنجان، چاپ تهران، 1347


·         بناهای ارامگاهی استان زنجان، هوشنگ ثبوتی، جلد اول(سرزمین زنگان)، زنجان، انتشارات زنگان، زمستان1377


·         شهرهای باستانی ایران، (جلدچهارم)، محمد یوسف کیانی، (شهر زنجان)، هوشنگ ثبوتی، جهاد دانشگاهی، سال1370


·         تاریخ بیداری ایرانیان، محمد بن علی ناظم الاسلام کرمانی، انتشارات امیرکبیر، 1371


·         مراه البلدان، محمد حسن خان اعتماد السلطنه، به کوشش دکتر نوایی، دانشگاه تهران، 1368


·         برسی اثار تاریخی سلطانیه، هوشنگ ثبوتی، زنجان، انتشارات مکی، 1370


·         خاطرات حجت الاسلام والمسلمین عباسعلی عمید زنجانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1600تومان، 1379


·         زندگانی من(زندگانی خودش)،  با 10سال در عدلیه، سید احمد کسروی تبریزی، (توصیف شهر و روابط اجتماعی و فرهنگی و ... زنجان در ابتدا قرن حاضرشمسی)، چاپ با هماد ازادگان و شرکت سهامی چاپاک، 1348شمسی


·         نرهت القلوب، حمدالله مستوفی،  به تصحیح محمد دبیر سیاقی، تهران، نشر طه، چاپ اول، 1378خورشیدی


·         محاصره نظامی بابیه در زنجان، عبدالاحد زنجانی، ژورنال انجمن سلطنتی اسیایی، جلد 29، 1797میلادی


·         ئلانچی(افسونگر)، مرحوم کریم زعفری، چاپ ازسوی موسسه مطبوعاتی زعفری، 1344ش


·         زنجان از دیرین ترین روزگاران، مرحوم یوسف محسن اردبیلی، زنجان، نیکان کتاب، بهار1387


·         زنجان در قرن یازدهم و دوازدهم هجری و قمری، یوسف محسن اردبیلی، در دست چاپ


·         زنجان در قرن 13هجری قمری، یوسف محسن اردبیلی، در دست چاپ


·         تجلی گاه عبودیت، ناصرمحمدی، (کتاب عکس و عکاسی ازمساجد استان زنجان)، 1390


·         خاطرات محمد علی فره وشی(مترجم همایون)، مجله دانستنی ها، سال شانزدهم، ش137


·         خاطرات حاج محمدعلی سیاح محلاتی، بکوشش حمید سیاح، مصحح سیف الله گلکار، انتشارات امیرکبیر، 1356خورشیدی


·         یادنامه مرحوم حاج میربهاالدین زنجانی، تالیف سید ابوالفضل میربهاء، (نوه حاج میربهاء)، که نوشته های ایشان هم به نقل قول وروایات شفاهی پسرعمویش حاج سیدعزیز(فرزند ارشد و وصی مرحوم حاج میربهاالدین) می باشد .


·         جهانشاه نامه، اثرطبع عباس علیخان افشار، متخلص به پریشان، مصحح اسدنصیری، انتشاردانش زنجان، مرداد 1390


.     مشاهير شهرستان تاريخي خدابنده استان زنگان،‌ كريم نيرومند،‌نشر محقق زنگان، زمستان1388


  .     زنگان باياتي لاري – هزار دو بتي محلي استان زنجان،‌ حيدر حسن لو، انتشارات دانش، زنجان، بهار89


.    نامه ها (زندگينامه، اسناد و نامه هاي آيت ا... حاج سيدرضا زنجاني)، بهروز طيراني، نشر صمديه، تهران، تابستان 1388


.    استان زنجان،‌ سرزمين قوم افشار، محمد خالقي مقدم، معاونت پژوهشي دانشگاه زنجان،  1380


.     وزارت در عهد ايلخانان با تأكيد بر وزارت صدر جهان زنجاني، علي محمودي، نيكان كتاب، زنجان، بهار1389


.     گذار ايل مقدم از گدار تاريخ،‌ فرهاد مقدم، انتشارات ژينار، كرج، 1388


.     مجموعه اشعار تركي موش و گربه،‌ ميرزا اسماعيل ذبيح الهي با تصحيح محمد اميدي، انتشارات سلاله، زنجان


.    الشيخ الزنجاني و الوحده الاسلاميه(در خصوص آيت ا... العظمي شيخ عبدالكريم زنجاني)،‌ سيد محمد سعيد آل ثابت، نشر المجمع العالي للقريب بين المذاهب الاسلاميه، تهران


.    انديشه سياسي شيخ عبدالکريم زنجاني(1263 – 1347 هـ . ش)،‌ يوسف خان ¬محمدي،‌ مؤسسه بوستان کتاب


.    مجموعه راهنماي جامع ايرانگردي استان زنجان،‌ حسن زنده دل و دستياران، ‌نشر ايرانگردان، تهران،1377


.    بوستان شهدا،‌ نگاهي به زندگي و وصيت نامه تعدادي از شهداي استان زنجان، ‌شيخ زين العابدين،‌ احمدي، ‌بوستان شهدا، زنجان، اسفند 87


.     سلطانيه در گذر تاريخ، ‌محمد ملكي، ‌انتشارات دانش زنجان، پاييز1390


.    امامزادگان شهرستان خدابنده، ‌اسد نصيري،‌ انتشارات دانش، زنجان، پاييز 1388


.     ياد نامه استاد رضا روزبه زنجاني، ‌اداره آموزش و پرورش استان زنجان و استانداري زنجان، ‌ارديبهشت 71


.     فيض گل(درباره استاد روزبه)‌،‌ علي مدرسي،‌ اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان زنجان، ‌آبان 77


.     يادنامه استاد رضا روزبه‌،‌ مجموعه مقالات به مناسبت كنگره بزرگداشت استاد روزبه‌، جمعي از شاگردان‌،‌نشر آفاق،‌ هران ،‌1386


.     خاطرات علي آل اسحاق،‌ مرکز اسناد انقلاب اسلامی


.     تار و پود و هنوز، سرگذشت من و معماري ما،‌ علي‌اکبر صارمي، ‌نشر، هنر معماري قرن، ‌زمستان1389 ‌


.     تاملي در زهد: وصف‌الحال دو زاهد زنجاني آقا ميرزا ابراهيم حکمي (ره)و آقاي حاج سيد عباس رياضي(ره)، احمد رياضي،‌ تهران ،‌1378


.     تاريخ خاندان خطيبي زنجان، ‌بهمن خطيبي،‌انتشارات دانش زنجان، ‌بهار1391


.     نگاهي به زندگاني و آثار شاعر و عارف عصر صفوي الشهيد مولانا همتي انگوراني(ویژه نامه ماهنامه بايرام)،‌عيسي قاسم پور(افشار زنگانلي)، ضميمه ماهنام بايرام شماره21، چاپ سعادت، تابستان88


.     شيخ ابراهيم زنجاني، ‌زمان، ‌زندگي،‌ خاطرات، ‌مرحوم علي ابوالحسني (منذر)، ‌مؤسسه فرهنگي، پژوهشي چاپ و نشر نظر، بهار 1387


.     ديوان غبار كاشاني(مبشر ديوان)،‌ با مقدمه و عليقا و فهارس خسرو طغرل، انتشارا دانش، زنجان، زمستان88


.     اقتصاد زنجان در گذر تاريخ، به اهتمام ابراهيم جميلي، با همكاري امير احدي اروميه، ليندا بيات، محسن عطائيان و جمعي از دانشجويان. به كوشش اتاق بازرگاني و صنايع و معادن استان زنجان، بهار1390


.     كتاب مدرسه،‌ كانون آگهي و تبليغات رسا(شروع از سال تحصیلی 85-84 تا 90-89 و تا كنون 6 جلد)


.     گنجينه شهر زنديگان،‌ فروغ يارمحمدي،‌ نشر نيكان كاب، زنجان، زمستان 1390


.      يگانگي اسلام يا هم آهنگي مذهاب مسلمين(شامل قسمتمي از سخنراني ها و مدارك تاريخي نتيجه مجاهدات يك ربع قرن مرجع تقليد اعلي حجه الاسلام آيت ا... عظمي حضرت آقاي شيخ عبدالكريم زنجاني مقيم نجفي)،‌ ترجمه و تنظم عطامحمد سردارنيا،‌ چاپخانه قضا،‌ نجف ، ‌138 قمري


.     دو فصلنامه زنگان ميراث،‌ نشريه داخلي مديريت ميراث فرهنگي استان زنجان- بهار و تابستان 1381


.     فصلنامه فرهنگي، ‌هنري،‌ اجتماعي زنجاني ها،‌ بهار1385


.      فصلنامه جرعه نوشان،‌ فرهنگ و هنر پايداري استان زنجان،‌ شماره دوم، ‌پاييز 1388


.     حكيم هيدجي، نشر شرك چاپ كتاب،‌ چاپخانه رضائي تبريز 


.    تاریخ بیگدلی (شاعران ، خوش نویسان، نویسندگان) دکتر غلام حسین بیگدلی و محمد رضا بیگدلی ، دانش زنجان ، چاپ اول 1390


.     تقویم تاریخی دموگرافیک ایران ، دکتر مهدی امانی و حبیب الله زنجانی


.     عاشق دلباخته امام زمان (حاج ملا اقا جان عتیق زنجانی)، محمد یوسفی ، چاپ کوثر، نشر خورشید هدایت، قطع وزیری، سال 1390


.     سالنامه های پارس


.     زنجان در یک نگاه،  تهیه و تدوین اسماعیل خردمند، به کوشش ستاد اجلاسیه سراسری نماز، چاپ دانش زنجان، شهریور ماه 1357


.     زندگی بانوان زنجانی در پنجاه سال پیش، سکینه حاجی علی اکبری، نشر انتشارات سلاله زنجان، چاپ سلاله نور، سال1390


.     استان شناسی زنجان، نشر و چاپ (شرکت) کتاب های درسی ایران، سال1391


.    تاریخ اموزش و پرورش استان زنجان (پیشگامان وپیشروان اموزش و پرورش استان زنجان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران)، اصغر محمدی خواه، انتشارات قلم مهر، سال1390


.     فهرست اسناد موقوفات ایران، دفتر سوم (چهار محال بختیاری – زنجان)، سعید حاج عباسی، به کوشش نشر کومه، تهران، چاپ اسوه، سال1386


.     متفوقات، تراجم و روات زنجان و علمائها و مشاهیرئها، نسخه خطی، ارشیو شخصی مرحوم یوسف محسن اردبیلی


.     مجموعه فرهنگی ابهر، عماالدین حجازی ابهری، نشهر و چاپ گل نگار، سال1337


.     صدای غریق زنجانی،  به کوشش محمود جعفری، انتشارات پیری، سال1384


.    بولتن و کتابچه هاي ادواری نقشه و راهنماي شهرزنجان (قبل ازانقلاب)، منتشره ازسوی شهرداری و اداره اطلاعات و جهانگردی استان زنجان -  چاپ شهياد


.     اذر(روزنامه، ناشرافکارفرقه دمکرات اذربایجان -  کمیته ولایتی خمسه – شعبه زنجان، منتشره درزنجان ، چاپخانه توانا، به مدیرمسئولی سعید وزیری) 25 – 1324 


.     تاروپودوهنوز....سرگذست من و معماری ما، دکترعلی اکبرصارمی زنجانی، نشر هنرمعماری قرن، تهران، بهار1389 


.    نوبر مجموعه شعر دیروز و امروز، کریم زعفری با مقدمه ی حکیمیان - موضوع شعر فارسی قرن 14 -  ناشر سنائی، تهران - تاریخ اثر1356  


.   از کاخ های شاه تا زندان های سیبری (زندگی نامه ی پرفسور غلام حسین بیگدلی) - ناشر انتشارات سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران - چاپ سهند،  تهران - تاریخ نشر 1382


.   خاطرات خود نگار،  خسرو خان دارایی [برهان السلطنه]  به کوشش عنایت الله رحمانی طارمی


.   خاطرات خود نوشته اقا خان درامی به کوشش عنایت الله رحمانی 


.      تاثیر معماری گنبد سلطانیه در معماری ساختمان گنبد سانتاماریا دلیفوره ایتالیا، نوشته پروفسور پیروسان پالولزی، ترجمه: دکتر رضا کسائی، چاپ: 1354

ریشه نام ترکی شهر زنجان

ریشه نام ترکی زنجان


در باره ریشه تركی - آلتائی نام زنگان ، نظرات مختلفی ارائه شده است، مهمترین آنها عبارتند از:

١-"سینگه نSingәn ":

نام شهر زنگان، محرف تركیب تركی "سین+گه ن" به معنی "سرزمین مقبره ها و دفینه گاه" است:

الف-سینSin :

سین Sin كلمه ای تركی به معنی مقبره و مدفن است. از همین ریشه است كلمات "سینلهSinlə "، "سینلاق Sınlaq" و سینهSinə ، هر سه به معنی مقبره، قبر، مدفن، مزار، مجسمه یادبود و صنم (ابن مهنا، سنگلاخ، عثمانی، قپچاق، ...). "سین" در تركی قیرقیزی، قزاقی، نوقای و ... به معنی مجسمه، مخصوصا مجسمه سر قبر است. برخی از تركی شناسان كلمه "سین" تركی را اصلا مشتق از كلمه چینی "چین" كه به معنی راهرو كناری در معابد نیاكان است دانسته اند. اما ظاهرا در زبان تركی كلمه "سین" در آغاز دارای معنی بدن انسان، قد و بالا، ظاهر خارجی انسان بوده و مزار از آن جهت كه معمولا به اندازه بدن یك انسان می باشد بدین نام خوانده شده است. در تركی باستان اصطلاحات مربوط زیر موجود بوده اند: بوی سینBoy Sın (قد و بالا)؛ بوذلوغ سینلیغ كیشیBoyluğ Sınlığ Kişi (مرد بلند بالا)؛ "سین اورونSin Orun " (جایگاه مقبره). به نظر می رسد تشابه كلمه تركی سین به معنی مزار با كلمه سینوس لاتین به معنی شكاف و شیار حادثه ای تصادفی است. تبدیل "سین" (سینگه ن) به "سان" (زنگان) به سیاق تبدیل "چان" و "چین" در تركی باستان است (نگاه كنید به بند ٤ در زیر: چانگقان). قابل ذكر است كه در تركی اویقوری باستان كلمه ای به شكل سانگرام (سانگ+رام) از ریشه سانسكریت و به معنی معبد وجود داشته است.

ب-گه نGәn :

عنصر "-جان" در نام فعلی زنجان و "-گان" در نام مردمی و تلفظ تركی آن زنگان، -كلمه ای تركی است. پسوند توپونیم ساز "-غان-ğan " "-قان-qan " (در تركی قاراخانی)، "-گان -gan"، "-خان-xan " (در تركی باستان)، "-كه¬ن -kən" (در تركی باستان) و مشتقات آنها (قاناqana ، كانkan ، جانcan ، وانvan ، انan ، ...) نشان دهنده جا، مكان و محلهای جغرافیائی و همچنین سازنده عناوین (مانند "بورخانBurxan "-بودا، "تنگریكه¬نTәñrikәn "-اعلیحضرت، "تارخان Tarxan"، "باشقانBaşqan ") در زبان توركی است. ریشه این پسوندها را می توان همزمان در زبانهای گوناگون اورال آلتائی مانند توركی و موغولی، و زبانهای پروتوتوركی مانند سومری تعقیب نمود. این پسوند-كلمه كه در زبان موغولی نیز موجود بوده و بویژه پس از عناوین شخصیتها، نام رودخانه و كوهها آورده می شود، به حد وفور در نامهای جغرافیائی سراسر آزربایجان و ایران و دیگر مناطق ترك نشین بكار رفته است. برخی بر این عقیده اند كه پسوند "-قان-qan " از طریق قوم و یا اتحادیه اقوام پروتوتورك ساكا (نك. سقز) به زبان پارتیان و از آنجا به زبانهای ایرانی پیش از اسلام وارد گردیده و پس از استیلای عرب و نفوذ فرهنگ زبانی عربی، تبدیل به "-جان-can " شده است.

احمد كسروی نیز متوجه وجود همچو پسوند-كلمه ای در نامهای جغرافی آزربایجان شده بود، اما آنرا به نادرستی پسوند-كلمه ای فارسی-ایرانی-آریائی پنداشته بود: "کلمه وان که اینان بر آخر این شهرها میگذراند کلمه ای است که در آخر نام های آبادیها بسیار معروف میباشد چنانکه در این نامها: شیروان، نخجوان، هفتوان، ایروان، کردوان .... ان، گان، ران، لان، رام که در آخر نامهای آبادیها فراوان می آید همه از یک ریشه می آید و بمعنی شهر یا جای یا بوم میباشد". بر خلاف نظر كسروی، نه تنها مرتبط شمردن پسوند-كلمه "قان" تركی در نامهای جغرافیائی با زبانهای ایرانی، مطلقا نادرست است، بلكه هر نام جغرافیائی در مناطقی كه روزهائی تحت حاكمیت تركان و دیگر اقوام اورال آلتائی بوده و دارای پی افزوده خان-قان-گان-جان و كه ن-گه ن-یه ن، .... باشد، به احتمال بسیار زیاد نامی تركی و یا اورال آلتائی است.

به این پسوند-كلمه در توپونیمهای باستانی مانند كورقان - قورقان (پشته ای كوچك بر مزار مرسوم در میان اقوام اوراسیا در ٥ هزار سال پیش. بعدها به معنی استحكامات و قلعه و ...)، قادیرقان، بارسیغان-بارسقان (نك. ورزقان)، قارقان (نك. قاراقان-خرقان)، قاتقان (خم، انحنا، كج و مورب)، یارقان، یارلیقان (از اسامی جزائر دریاچه اورمیه. محل پرتگاه، كناره دره، شكستهای كنار رودخانه)، بارقان (زمین سست، محل باتلاقی)، چالاغان (از اسامی جزائر دریاچه اورمیه. محل زندگی طائفه چالا-چلا از توركان قیپچاق)، اؤتوكه¬ن (به معنی محل دعا و نام الهه مكان، فرم اولیه آن "اؤتوك+-كه ن". مك. یاسوكند، نك. یئكه ن) و ... بكار رفته است. این پسوند در توپونیمهای بیشماری در سرتاسر سرزمینهائی كه روزگاری تحت حاكمیت اقوام آلتائی، پروتوتورك و تورك بوده اند بویژه در ایران و آزربایجان به یادگار مانده است، از آن جمله اند نامهای جغرافیائی زیر: آزه¬ربایجان-آزربایجان، بلاسجان-بلاشگان، داخرقان-توفارقان، بیلقان-بایلاقان (نك. بیله سوار)، مغان-موغان، زنگان-زنجان، سیساقان-سیسجان، كوشگان-جوشقان، یئكه¬ن (نك. یئكه ن)، شانجان، سدقان (صدقان)، چادگان (چادقان)، چؤهره¬قان (نك. چهرگان)، دلیجان، اندیجان، دیلمقان، نوشیجان، كمیجان، ورزقان، گوگان، گرگان-جرجان (نك. گرگان)، واسپورقان-سوپورقان، ارزینجان، اوجان، ترجان، مزلقان، چاپاقان-چپقان، جنقان-جنگان، و... .

پسوند "–جان" و عنوان "جان": پسوند جغرافیائی "–جان" كه تلفظ عربی پسوند اصلی "قان" تركی است را، نمی باید با كلمه "جان" تركی كه در برخی از القاب و عناوین و پیش از نام اشخاص بكار رفته اشتباه نمود. جانCan ، كلمه و صفتی تركی به معنی بزرگ و درشت است كه معمولا در اسامی زنان خویشاوند بكار می رود، مانند "جان ائجه" به معنی خواهر بزرگ پدر (عمه)، "جان بیگیم"، "جان آقا خانیم" و ... . این كلمه در نام مردان عموما به شكل "جانیCanı "، "چانیÇanı "، "شانی Șanı" و به معنی عموزاده، دائی زاده و ... بكار رفته است. مانند "جانی بك"، "جانی خان"، "جانعلی"، "جان محمد" (از سرداران شاه اسماعیل)، ....

اشاره غیرمستقیم مستوفی به ریشه تركی "سینگه ن"

به گفته حمدالله مستوفی، "شهر زنجان را اردشیر بابكان ساخته و "شهین" یا یعنی منسوب به شاه خوانده است". در لغت نامه دهخدا نیز ذیل واژه شهین گفته می شود "شهین نام شهر زنگان است و معرب آن زنجان میباشد. گویند آن شهر را اردشیر بابكان بنا كرد ...". اما ماخذ و منبع مستوفی در مورد ساخته شدن و نامیده گردیدن این شهر آزربایجانی توسط اردشیر بابكان معلوم نیست و تاكنون هیچ منبع موثق دیگری در این ارتباط اظهار نظر ننموده است. علاوه بر آن، همانگونه كه بدرستی در بسیاری از منابع فارسی نیز تثبیت شده و مسلم است، كلمه "شهین" مذكور، از نظر زبان شناسی ارتباطی به زبانهای پارسی باستان، دیگر زبانهای ایرانی و ادبیات اوستایی و غیر آن ندارد.

با اینهمه اشاره مستوفی به نام "شهین"، و همچنین معنی آن به شكل "شهر منسوب به شاه" دارای اطلاعات ذی قیمتی در باره هویت و ریشه تركی این نام است. اولا ثبت "شهین"، چیزی به جز فرم ایرانی شده بخش اول نام اصلی و تركی شهر یعنی "سین" نمی باشد (مانند تبدیل "سونقور" به "شونقار"). ثانیا مستوفی بخش دوم نام این شهر یعنی "گه ن"-"قان" به معنی محل را با كلمه دیگر تركی یعنی "قان-خان" كه به معنی شاه است اشتباه نموده و در نتیجه به نقل روایتی برای تقویت این گمان اشتباه خود دست یازیده است. اما خود این اشتباه، آشكارا نشان می دهد كه وی تردیدی در ریشه تركی این نام نداشته است. به همه حال اشاره مستوفی به نام "شهین" (سین تركی) و منسوبیت آن به شاه (قان-خان تركی) موید نام اصلی و تركی اولیه شهر زنجان-زنگان یعنی "سینگه ن-سینقان" است.

٢-"سانقانSanqan ":

نام شهر زنگان محرف كلمه تركی سانقان (سان+قان) تركی به معنی محل شمارش، مكان داوری و مجازا محشر است. در این تركیب، كلمه تركی "سان" بن مصدر "سانماق" در تركی باستان میباشد كه به معنی شمردن، محسوب كردن، شمرده شدن و محسوب شدن، حساب كردن، فكر كردن، انگاشتن، گمان و فرض كردن، قیاس كردن، انتظار داشتن، حدس زدن، قضاوت كردن، ... است. از همین ریشه است كلمات و تركیبات "سانكی" (گویا)، "سان" (عدد، شمار)، و اصطلاح "سان دیدن" در زبان فارسی به معنی شمردن افراد لشكر. تبدیل "الف" نخستین كلمه "سانقان"، به فتحه در "سنقان" (زنگان)، به سیاق تبدیل "آیاق" به "ایاق" در زبان و لهجه های گوناگون تركی بوده و امری معمول است. تبدیل حرف "سS " به "زZ " نیز به لحاظ قواعد زبان تركی قانونمند و قاعده ای معلوم در زبان تركی است. مانند تبدیل سككیز اونSəkkiz On به سكسه¬نSəksən ، دوققوز اونDoqquz On به دوخسانDoxsan و سیگیلSigil تركی قدیم به زیییلZiyil (این كلمه اخیر تركی در شكل زگیل وارد زبان فارسی شده است).

وجه تسمیه سانقان :

بنا به عقیده قزلباشان ترك علوی (سرطالبی، سیر طالیبی، ... در ایران به خطا با گروه متفاوت ایرانی-كردی اهل حق یكی شمرده می شوند)، انسانها در روز قیامت در سلطانیه (نك. قونقور اؤله نگ) زنگان آزربایجان جمع شده و نیكوكاران به بهشت و بدكاران به جهنم خواهند رفت. كردان علوی اهل حق نیز مشابه همین اعتقاد را در باره شهرزور دارند. (شهرزور در بسیاری از منابع دوره اسلامی به شكل حد جنوبی آزربایجان تاریخی ذكر شده است. امروزه در خاک عراق شهرکی بنام شهرزور (زور، سورا) در شمال شرقی سلیمانیه نزدیک مرز ایران و عراق، در طرف مقابل شهرستان مریوان استان كردستان وجود دارد).

در تركی باستان تركیبی به شكل "سان ساغیشSan Sağış " (محاسبه و حساب و كتاب) وجود داشته كه بررسی آن میتواند به ریشه شناسی صحیح نام زنگان پرتو افكند. "ساغیش" در تركی قدیم و میانه به معنی روز داوری و قیامت، و "ساغیش گونوSağış günü " به معنی روز قیامت است (كیتاب-ی دده قورقود: "ساغیش گونونده، آینا گؤركلوSağış günündә ayna görklü "- در روز قیامت آئینه زیباست). به نظر می رسد كه جز اول تركیب باستانی "سان ساغیش"، یعنی كلمه "سان" با نام شهر "زنگان" به معنی محشر، و جز دوم آن یعنی كلمه "ساغیش" با نام شهر "سجاس" در جنوب سلطانیه به معنی روز داوری و قیامت مرتبط بوده باشد (ساغیش-ساغاش-ساگاش-ساگاس-ساجاس-سجاس).

ریشه شناسیهای محتمل دیگر :

٣-نام شهر زنگان محرف كلمه "سانقانSanqan " تركی به معنی مكان مشهور و محل معروف می باشد. در این تركیب "سان" به معنی شهرت است.

٤-زنگان محرف و مخفف كلمه "چانگقانÇañqan " (چانگ+قان) تركی، به معنی محل ولوله و همهمه است (اشاره ای مبهم به صور اسرافیل و محشر؟). چان-چانگ-چانق (چین-چینغ-چینق-چینگ) كلمه ای تركی به معنی سر و صدا، نعره و فریاد، همهمه، ولوله، صدای زد و خورد و زنگ و زنگوله .... چان (چانگ) در تركی معاصر همچنین به معنی ناقوس است. برخی از تركی شناسان آن را از ریشه ای چینی دانسته اند كه به نوبه خود منشا كلمه چنگ در زبان فارسی نیز می باشد. همریشه با كلمات چینقیرتی (صدا)، چینقیراق (زنگوله)، چینقیرداق (وسیله ای كه با آن صدا ایجاد كرده و جلوی گریه كودك را میگیرند)، چینقیرداماق، چینلاماق، چینلاتماق (هر سه به معنی صدا در آوردن، به صدا در آوردن)، چینقراماق (از اسم چینقیر، صدا درآوردن ناقوس، زنگوله، زنگ زدن)، چینقارتغو (نوعی زنگوله).

تبدیل صدای "چÇ "-"جC "به "سS "-"زZ " قاعده ای بسیار شناخته شده در فونئتیك تركی است. مانند تحول "بنزه¬مه كBənzəmək " به "بنجه¬مه كBəncəmək "، سیریشSiriş به چیریش Çiriş در بعضی لهجه های توركی آزربایجان، "جولCol " قاراچای به "زولZol در توركی بالكار (به معنی راه)، تبدیل "اجلƏcəl " عربی به "ازلƏzəl " در توركی قازان، تبدیل ساچSaç و ساچاقSaçaq تركی به چاچÇaç و چاچاق Çaçaq در قیرقیزی، تئلئوت و اویروت، تبدیل مصدر تركی جارلاCarla به زارلاZarla در مونقولی و .... حادثه اسقاط حرف "گ" از چانگقان و تبدیل آن به چانقان (زنگان) در نام دیگر شهرهای آزربایجان نیز دیده می شود، مانند تبدیل "یئگكه ن" به "یئكه ن" (در نام شهر یكان به معنی شهر نیكو. نك یكان)، "تیكگه ن" به "تیكان" (در نام شهر تیكان تپه، نك. تكاب).

٥-سنگگه نSәñgәn : نام شهر زنگان مخفف و محرف كلمه "سنگگه ن" تركی به معنی محل فرونشستن غوغا، مشتق از فعل "سنگیمه كSәñimәk " است. این فعل به معنی به آرامش گرائیدن، فرو نشستن چیزی تند و شدید مانند غوغا، جنگ، طوفان و زلزله و باران و ... می باشد. از همین ریشه است كلمه "سنگیرSәñir " كه در تركی باستان به معنی دماغه، قسمت بیرون آمده یك كوه، گوشه و بخش بیرون آمده یك دیوار می باشد. نام روستای "سنگر" در حومه اورمیه همین كلمه تركی قدیمی است. بسیاری از لغتشناسان كلمه "سنگر" در زبان فارسی، و برخی از آنها كلمه "سنگین" فارسی را نیز مشتق از این كلمه تركی دانسته اند.

٦-زنگان محرف و مخفف كلمه "سانچغانSançğan " تركی به معنی نوعی بوته خاردار و مشتق از فعل "سانجماق" است. از همین ریشه است "سینجان" به معنی قوطی خار در تركی عثمانی، "سانچقان قاتی" به معنی میوه نوعی درخت و یا بوته خاردار در تركی خاقانی. نامگذاری اماكن زیستی بر اساس پوشش گیاهی مجاور آنها روشی معمول در تاریخ اقوام ترك و آزربایجان است، مانند قاراقان-خرقان (نك. خرقان) و ...

٧-در زبان تركی كلمه دیگری به شكل "چانگÇañ " و به معنی گرد و غبار وجود دارد. بر این مبنا، "چانگقان" (چانقان-زنگان) به معنی مكان گرد و غباردار است.

وجه تسمیه "سینگه ن"

١-اکثریت تركان، شهر زنجان را با نام "زنگان" می خوانند. این خود دلیلی بر "گه ن" بودن بخش دوم نام این شهر (سینگه ن) میباشد و نشان می دهد كه فرم زنجان تلفظ عربی این اسم در دوره پس از اسلام بوده است. از سوی دیگر در جامع التواریخ گفته می شود كه در زبان تركی "سینله" منحصرا برای نامیدن قبر كفار و مزار برای نامیدن قبر مسلمانان بكار می رود. این نیز نشان می دهد كه نام سینگه ن، مربوط به دوره پیش از اسلامی این منطقه از آزربایجان، و قبل از پذیرش اسلام از سوی تركان و رواج یافتن فرهنگ اسلامی در آزربایجان می باشد.

٢-در آزربایجان شهرها و روستاهای دیگری با نامهائی به معنی مدفن و مقبر وجود دارند. مانند:

-"قورقان Qurqan" كه نام چندین شهر و روستا در آزربایجان و خراسان (نك. گرگان) است. این نام كلمه ای تركی به معنی تپه ای كوچك كه از انباشتن خاك بر سر مزار به وجود آید، تپه مصنوعی مزار كه از انباشتن خاك و یا سنگ بر روی مزار بوجود می آید می باشد؛

-"سوپورقانSupurqan " (سوبورغان، سپرگان) نام روستائی در شهرستان اورمیه. در شهر بناب (نك. بناب) نیز قبرستانی بنام سپرگان وجود دارد. این كلمه تركی كه به معنی قبر و مزار می باشد در زبان موغولی به شكل "سوبورغان" و در تركی سویون به اشكال "سووورقا" و "سورقا" موجود است. در متون تركی باستان و قدیم عباراتی چون "سین سوبورقان اورون" (مكان مزارها)، "سین سوبورقان یئركه یاخین"، "سین اورون"، "سین سوبورغان آراسینتا" (در میان مزارها) بسیار بكار رفته است.

-در روایات باستانی ارامنه ادعا میشود که حضرت نوح و همسرش در شهر مرند آزربایجان (نك. مرند) مدفون شده و اسم این شهر آزربایجانی از یک فعل ارمنی به معنای دفن یا دفینه مشتق شده است. (ارامنه امروزی ادعا می كنند حضرت نوح بعد از طوفان در نخجوان فرود آمد و در این شهر مدفون شد).

٣-در منطقه زنگان در تطابق با وجه تسمیه آن، اماكن مقدس، معابد، مقابر، بقعه ها، امامزاده ها و زیارتگاههای تاریخی بیشماری وجود دارند. در زیر به برخی از آنها اشاره می شود (در مورد امامزاده ها، به ناحیه ابهر اكتفا شده است):

-مجموعه‌ی "دوزهونDuzhun " و یا "دوزهونلارDuzhunlar " (به فارسی مردان نمكی): (هون-خون-قون-گون در تركی باستان به معنی انسان، آدم و مردم است. كلمه تركیبی "ائلگونElgün " به معنی توده مردم در تركی مدرن نیز از همین ریشه است). از این مجموعه كه در معدن نمك روستای چهرآباد (نك. چهرگان) در‪ ۷۵ كیلومتری جنوب شرقی زنجان قرار دارد، تاكنون جسد شش نفر به همراه اشیاء گوناگون و ٣٠٠ قطعه پارچه كشف شده است. معدن نمك چهره‌آباد و دوزهونلار (مردان نمكی) مكشوفه در آن، با قدمت تقریبی بین هزار و هفتصد تا دو هزار و سیصد سال از جمله مهمترین اطلاعات باستان‌شناسی آزربایجان است.

-قبر حضرت قیدار نبی: در خیابان اصلی شهر قیدار (خدابنده)، در شهرستان خدابنده (قیدار) در صد كیلومتری جنوب شرقی زنگان قرار دارد. بنا به بعضی روایات، قیدار بزرگترین (و یا دومین) پسر از دوازده پسر حضرت اسماعیل و نوه حضرت ابراهیم خلیل الله و بیست و پنجمین (و یا سی امین) جد پیغمبر اسلام بوده است. این بقعه بدست دولتزن ترك بولوقان (بلغان، بلغار) خاتون، دختر ارغون شاه احداث گردیده و گنبد و مقبره آن در تاریخ ١٣١٩ هجری قمری توسط امیر افشار جهانشاه تعمیر شده است. (در دیگر نقاط آزربایجان نیز -بنا به روایات گوناگون- پیغامبرانی مدفون اند: قبر حضرت حجی ‏علیه‏السلام در همدان؛ قبر حضرت حیقوق (حبقوق نبی) در شهرستان تویسرکان (نك. تویسركان) استان همدان؛ مرقد حضرت اشموئیل‏ (شموئیل) در یازده كیلومتری شهرستان ساوه-جاده بویین زهرا (نك. ساوه)؛ قبر پسر لقمان و چهار پیغمبر (چهار انبیا علیه ‏السلام) در قبرستان پیغمبریه در قزوین (نك. قزوین)؛ قبر نوح و زن وی در مرند و یا نخجوان (نك. مرند)، ....).

-مقبره‌ اولجایتو محمد معروف‌ به‌ گنبد سلطانیه:‌ این‌ بنای‌ معظّم‌ كه یكی‌ از شاهكارهای‌ هنر معماری‌ تركی-آزربایجانی و دنیای‌ اسلام‌ به‌ شمار می‌آید، در چهل‌ كیلومتری‌ جنوب‌ شرقی‌ شهرستان‌ زنجان‌ و در دشت‌ مسطّح‌ سلطانیه‌ (نك. قونقور اؤله نگ) واقع‌ شده‌ است‌. اولجاتیو سلطان امپراتوری تركی آزربایجانی ایلخانی مذهب علوی قزلباشی تركی را به عنوان مذهب خود پذیرفت و پایتخت را از تبریز به سلطانیه آورد. بنای گنبد سلطانیه در دوران حكومت وی و در مدت حدود ٩ سال احداث شد و به اوج شهرت خود رسید. اولجایتو قصد انتقال اجساد امامان شیعی به سلطانیه را نیز داشت، اما بعدها از این فكر منصرف گشته، این بنا را به آرامگاهی برای خود اختصاص داد. به اعتقاد برخی محققان، جایگاه قبر امپراتور ایلخانی در سردابه كه از فضاهای جانبی گنبد سلطانیه بوده و در ضلع جنوبی در زیر تربت‌خانه واقع شده قرار دارد. سلاطین ایلخانی به پیروی از اعتقادات و سنن خویش اجساد مردگان را همراه اسباب و وسایل معیشتی آنان در گورهای سردابه‌ای در زیرزمین‌ها دفن می‌كردند و سعی در ناشناخته ماندن مقابر و گورستان‌های خود داشتند.

-بوراق بابا یاتیریBuraq baba yatırı ، سولطان چلبی اوغلو كئچه بؤركو (مقبره‌ سلطان چلبی اوغلو و یا آرامگاه شیخ براق‌ بابا): آرامگاه سلطان چلبی اوغلی و یا مقبره شیخ براق در ٥٠٠ متری جنوب باختری محوطه تاریخی سلطانیه بر سر راه سلطانیه – خدابنده، و در ٣٠ كیلومتری شرق زنگان قرار دارد. نام تركی آن «چلبی اوغلو كئچه بؤركو اوجاغی» است (كئچه بؤرك در زبان تركی به معنای كلاه نمدی است). عده ای از محققان این مقبره-جمع ائوی (جمعخانه) را كه قدمت آن به دوره امپراتوری تركی آزربایجانی ایلخانی میرسد محل دفن سلطان چلپی، نوه مولانا كه به دعوت اولجایتو از قونیه به سلطانیه نقل مكان كرد می دانند. برخی نیز آنرا متعلق به شیخ براق بابا از بزرگان طریقت شمسیه و علویان قزلباش در آزربایجان و تركیه دانسته اند. شمسیه، شاخه قزلباشی-علوی طریقت اصلا سنی مولویه است. شیخ براق بابا كه از خاصان دربار سلطان محمد خدابنده (الجایتو) بود و به حلول حضرت علی در قالب اولجایتو امپراتور ایلخانی اعتقاد داشت، در جنگ او با گیلكیان در نزدیكی لاهیجان به قتل رسید. بوراق بابا خلیفه ای بنام امیرجی داشت كه گویا كلاه "سولطان چلبی" از پیروان خویش را كه به‌ عنوان تبرك و در حین سماع در قونیه از او دریافت كرده بود، بر بالای مزار پیر خود شیخ براق بابا گذاشته است. این بنا از دو بخش یاتیر (مقبره) و جمع ائوی (جمعخانه) تشکیل یافته است. معماری این مجموعه با الهام از عقاید و مراتب مذهب تركی قزلباشان علوی طراحی شده است. سبک قبر شیخ براق (؟) در این آرامگاه حلقه ذکر صوفیان ترك را تداعی می نماید. داخل مقبره به فضاهایی تقسیم شده که جسد سلطان (؟) در وسط و جسد مریدان با توجه به مراتب آنها در گرداگرد آن قرار داده شده اند. بخش نخست در قسمت ورودی به فقرا اختصاص داشته است. حجره‌های انفرادی صحن مركزی درهای كوتاه دارد و محل ریاضت مریدان با توجه به مراتب آنها بوده است. صحن جمع ائوی (خانقاه) محل سماع جمعی بوده كه پیر در وسط و مریدان در دور او حلقه می‌زدند. بخش‌های جنوبی بنا احتمالا به ‌عنوان كلاس‌های آموزشی و فضای واقع در دو طرف ایوان جنوبی محل ذكر زمستانی بوده است.

-آغو ایچه ن دده احمد اوجاغیAğu İçən Dədə Əhməd Ocağı (بقعه پیر احمد زهرنوش): یکی از بناهای قدیمی شهرستان ابهر آرامگاه مولانا قطب الدین احمد ابهری مشهور به آغو ایچه ن (پیر زهرنوش، ٥٠٠ - ٥٧٧ هجری قمری) در منتهی‌الیه قسمت جنوبی ابهر و در انتهای خیابان ١٧ شهریور است. در تركیه نیز چندین اوجاق علویان ترك قزلباش با نام "آغو ایچه ن" وجود دارد، از جمله قارادونلو جان بابا آغو ایچه ن اوجاغی. مولانا قطب الدین احمد ابهری كه از بزرگان مذهب قزلباشی علوی و سرسلسله صوفیان و محدثی صاحب کمال بود، مریدان خود را در این محل ارشاد می کرده است. این بقعه ساخته شده در اواخر قرن ششم تا اوایل قرن هفتم هجری، محل به سر بردن چهارصد صوفی بوده است. گنبد بنا به سبک پنج و هفت و همانند گنبدهای دوره سلجوقی احداث شده است. بقاع دیگر این مجموعه به استناد متون تاریخی متعلق به دو عارف بزرگ به نامهای ابوبکر محمد بن عبدالله ابهری صاحب کتاب العوامل فی شرح مذهب مالک بن انس و همچنین مولانا شهاب الدین ابهری است که تا اوایل دوران صفوی در قید حیات بوده است. از فضای مجاور این آرامگاه هم اکنون به عنوان اداره میراث فرهنگی استفاده می شود.

-داش كسه ن اوجاغی (آرامگاه و معبد داش‌کسن): این مجموعه در ١٠ کیلومتری جنوب‌شرقی سلطانیه، در نزدیکی روستای ویر (نك. ابهر) قرار گرفته است. مطالعات اخیر نشان می‌دهند که محل مزبور کاربرد آرامگاهی داشته است. محوطه داش کسه ن در محوطه‌ای به شکل مستطیل ناقص به طول ٤٠٠ متر و به عرض ٥٠ تا ٣٠٠ متر نقر گردیده و سه غار مصنوعی با کنده کاری‌هائی در دل کوه حفر شده است. از نقش‌های این کنده کاری‌ها می توان به تصویر دو اژدها که در مقابل یکدیگر به شکل قرینه حک شده‌اند و طول هر یک ٥/٣ متر است اشاره کرد. در فرهنگ چینی و نیز تركان باستان اژدها را مظهر قدرت می‌دانسته اند. در طرفین این نقش‌ها محراب‌های نقش‌داری با طرح‌های تركی اسلیمی، گل و بوته و مقرنس‌های سنگی کنده‌کاری شده‌اند. مجموعه این آثار یادگار هنرمندان چینی و حاصل فرهنگ ختائی است که به فرمان اولجایتو از چین فراخوانده شده بودند.

-قبر ارغون خان در تپه تاریخی نور: تپه نور (نام اصلی؟) از دیگر آثار تاریخی سلطانیه است که در ١٥٠٠ متری جنوب شرقی گنبد قرار دارد. در کاوشهای باستان شناسی وجود بنائی قدیمی در اعماق آن تپه مشخص و محرز شده است. گویا قبر ارغون شاه نیز زمانی در بالای این تپه بوده است.

-قبر ارغون خان در كوه سجاس (نك. سجاس): "چنانچه عادت مغول بود ناپیدا كرده بودند و آن كوه را قورغ (قوروق) گردانیده و مردم را از حدود گذشتن زحمت رسیدی. دخترش اولجای قبر پدر را آشكار كرده، آنجا خانقاه ساخت و مردم بنشانید و ..." (آثار البلاد و اخبار العباد).

-آرامگاه شاهزاده زیدالکبیر در ابهر: از زیارتگاههای معتبر و معروف ابهر و حومه می باشد که در شرق شهر و در انتهای خیابان استاد مطهری واقع شده است. شاهزاده زیدالکبیر از صوفیان برجسته و پرهیزکاران وارسته عصر خود بشمار می رفته است. در گذشته اطراف این زیارتگاه، گورستانی بود که امروزه به خارج شهر منتقل گردیده است. امروز این بقعه با گنبد مخروطی شکل و معماری بی نظیر خود، در وسط میدانی به همین نام که پر از گلهای رنگارنگ می باشد قرار گرفته است. قبلاً بر بالای صندوق چوبی نفیس این آرامگاه و بنا بر سنن تركی، کلاهخود مطلاّیی با زنجیره هایی از همان جنس بطور معلّق نصب بود و شمشیری که روی قبضه آن نوشته هایی به چشم می خورد وجود داشت که امروزه از این اشیاء اثری نیست. بقعه مورد توجه مردم بومی و به خصوص مورد اعتقاد، توسل و نذورات زنان است.

-بنای امامزاده اسماعیل ابهر: در شمال شهرستان ابهر، بنای تاریخی تماماً آجری با گنبدی از نوع دو جداره وجود دارد. این بنا كه دارای تزیینات داخلی و خارجی با ارزشی است در قرن نهم هجری قمری ساخته شده و تزیینات آن به دوره صفویه تعلق دارد. برخی تذکره نویسان از دفن امام زاده اسماعیل از نوادگان امام علی در این بقعه سخن گفته اند.

-بقعه امامزاده یحیی ابهر: بقعه امام زاده یحیی که او را از نوادگان امام موسی کاظم دانسته اند، در شهر سایین قالا (نك. صایین قلعه) قرار گرفته و قدمت آن به قرن هشتم هجری قمری می رسد. این بنا در یک فضای روستایی و در جوار باغهای بیرون شهر احداث شده است. تپه تاریخی صایین قلعه در داخل محوطه این بقعه قرار دارد.

-گؤی ایمامزادا (بقعه امامزاده محمد) ابهر: بقعه امامزاده محمد که قدمت آن به قرن ششم هجری قمری می رسد در مرکز شهر ابهر در خیابان امام خمینی و کنار مسجد نور قرار دارد. بر روی مزار امامزاده محمد كه او را از نوادگان امام حسن مجتبی دانسته اند، ضریح کوچک و ساده ای از جنس چوب نصب شده است.کاشیکاری گنبد فوق العاده زیباست.

-بقعه امامزاده کهریز ابهر: این بنای آرامگاهی در یک کیلومتری باختر محوطه تاریخی سلطانیه قرار گرفته و به دلیل مجاورت با قنات کهریز به امام زاده کهریز معروف شده است. قدمت بنای تاریخی امامزاده کهریز سلطانیه به دوره دولت تركی آزربایجانی صفویه میرسد. این بقعه را امامزاده قاسم یا امامزاده عبدالله نیز می گویند.

-امامزاده عبدالخیر ابهر: بنای تاریخی آرامگاهی امامزاده عبدالخیر که به لحاظ ساخت و معماری به دوره دولتهای تركی آزربایجانی صفویه -قاجاریه نسبت داده می شود، در میان یک قبرستان تاریخی در باختر روستای قروه (نك. قوروا)، از توابع شهرستان ابهر (نك. ابهر) قرار گرفته است.

-آرامگاه پیرسقا ابهر: بنای تاریخی آرامگاه پیر سقا در روستای پیر سقا (پیر زاغه) در ٣٠ کیلومتری سمت باختری شهر ابهر قرار دارد. پیر سقا یکی از قطب‌های صوفیه بوده است. فرم بنا و نحوه ساخت آن حکایت از ساخت این بنا در دوره امپراتوری تركی آزربایجانی صفویه دارد. در زیر این گنبد مقبره ای وجود دارد که توسط یک ضریح فلزی محافظت می ‌گردد.

-بقعه مولاحسن کاشی: در فاصله ٥/٢ کیلومتری جنوب شهر سلطانیه‌ قرار گرفته است. گنبد این بقعه که در سال ١١٧٣ هجری قمری در اواخر دوره شاه طهماسب بنا شده، با گنبد مقبره شیخ صفی‌الدین اردبیلی قابل مقایسه است.

-دیگر امامزاده های شهرستان ابهر: در محدوده شهرستان ابهر امامزاده های دیگری نیز وجود دارند. از جمله: "مقبره امامزاده یونس" در شریف آباد، "بقعه امامزاده یعقوب" (قرن سوم هجری قمری)، "بقعه پیر سکینه خاتون" (قرن یازدهم هجری قمری) و "مقبره سلطان شهید ازناب" (قرن یازدهم هجری قمری).

نامهای مشابه جغرافیائی :

١-نام بسیاری از روستاهای آذربایجان و دیگر مناطق ترك نشین كه دارای كلمه "زنگ" در اسم خود می باشند، مانند روستای "زنگ آباد" در اطراف ورزقان، در ارتباط با ریشه های تركی "سین" و یا "چان" مذكور است.

٢-در چین مركزی شهری بنام سینقان (چانگان، چانقان، ....) وجود دارد كه پایتخت بیش از ده امپراتوری چینی در تاریخ و در دوره سلسله تانگ، یكی از بزرگترین شهرهای جهان بوده است. معنی نام شهر سینقان، آرامش ابدی است كه علاوه بر شباهت ظاهری با نام سینقان-سینگه ن تركی – حتی در صورت همریشه نبودن با آن- همخوانی معنائی دارد.

٣-نام ناحیه سین كیانگ (شینجان) در چین، نامی جدید به معنی سرزمین مرزی است. این نام چینی در راستای سیاست تغییر نامهای تركی به چینی در تركستان چین، از سوی دولت این كشور به ناحیه اویغور در این كشور داده شده و نامی تاریخی نیست.

٤-نام سینجان در تركیه. در تركیه اماكن جغرافیائی چندی (محله، روستا، ...) با نام سینجان وجود دارند، اما بنظر نمی رسد كه این نامها دارای گذشته ای طولانی بوده باشند.

٥-قاتون سینی: شهری بین تانقوت و چین.

ریشه شناسیهای نادرست :

١-در برخی از منابع تركی، نام زنگان به صورت محرف كلمه تركی "زنگین" به معنی ثروتمند و غنی توضیح داده میشود: "زنجان`ین اسکی آدلاریندان بیریسی زنگان`دیر، کی زنگین سوزجویونده ن آلینیبدیر. تورک دیلینده زنگین وارلی، عظه مه تلی، گئنیش، دولو و قییمه تلی و . . . آنلامیندا گلیب. دوغرودان دا بو توپراق زنگین بیر وارلیقدیر ...". حال آنكه بنا به بسیاری از لغتشناسان كلمه "زنگین" در زبان تركی، خود محرف كلمه فارسی "سنگین" است و دارای ریشه تركی نمی باشد.

٢-به گفته حمدالله مستوفی شهر زنجان را اردشیر بابكان ساخته و شهین یا شاهین یعنی منسوب به شاه خوانده است. در لغت نامه دهخدا نیز ذیل واژه شهین این ادعا تكرار شده است: "... گویند آن شهر را اردشیر بابكان بنا كرد...". همانگونه كه فوقا اشاره شد، ماخذ و منبع مستوفی در مورد داستان ساخته شدن و نامیده گردیدن این شهر توسط اردشیر بابكان مبهم است و تاكنون هیچ منبع موثق دیگری در این ارتباط اظهار نظر ننموده است. علاوه بر آن، قرائن و شواهد نشان می دهند كه كلمه "شهین" مورد بحث، فرم ایرانی كلمه "سین" تركی است.

٣-در برخی منابع ادعا می شود كه نام زنجان –زنگان محرف و مخفف كلمه فارسی-پارسی "زندیگان" به معنای مكان اهل كتاب زند است كه در دوره ساسانیان بر این منطقه گذاشته شده است: "وجه تسمیه آن زندگان، یعنی اهل كتاب زند است.... نام این شهر زندیگان بوده همچون آذربایگان، خدایگان و غیره.... "زند" معروفترین كتاب آیین زردشتی در دوران ساسانی و "گان" از پساوند پارسی باستان.... گویا به مرور زمان و به علت کثرت استعمال "د" و "ی" زندیگان حذف گردیده و تبدیل به زنگان شده و سپس چون در زبان عربی حرف "گ" به "ج" تبدیل می شود کلمه "زنگان" به "زنجان" تبدیل شده است. همـانطور که نام آذربایگان به آذربایجان و گرگان به جرجان تبدیل شده است...".

علاوه بر نبود هیچ سند و قرینه ای كه بتواند این ادعاهای جدید را ثابت كند، زندی نامیدن اهل كتاب زند نیز محتاج به اثبات است. (البته در گذشته زرتشتیان "زندیك" و یا "زندیق" نامیده شده اند كه در این صورت می بایست نام شهر زنجان به صورت "زندیكگان" ثبت می شد). افزون بر آن، قاعده عمومی در بسیاری از لهجه های زبان تركی و محاوره آزربایجان، افزایش "ن" در برخی از كلمات به "ند" است و نه عكس آن. مانند تبدیل "كه ن" به "كند" (نك. یاسوكند)، "ساپان" به "ساپاند"، "كیرشه ن" به "كیرشه ند"، "خرمنه" به "خرمنده" (نك. خدابنده)، "آسان" به "هاساند"، "فن" به "فند" و .... بنابراین تبدیل "زندیگان" به "زنگان" (حذف حرف "د") در زبان مردم آزربایجان بسیار نامحتمل است (لازم به یادآوری است كه نمونه های آزربایجان و گرگان در ادعای فوق، اساسا كلماتی تركی بوده و دارای ریشه و ساختار فارسی-ایرانی نیستند).

٤-برخی نام زنجان را با كلمات فارسی "زن" و "جان" مرتبط شمرده و این وجه تسمیه عامیانه را نیز در نوشته ها و گفته هایشان وسیله طعن و تمسخر تركان و آزربایجانیان زنگانی قرار داده اند. حال آنكه "زنجان"، فرم فارسی شده و معرب نام تركی این شهر یعنی "سینگه ن-سانقان" است و ارتباطی با كلمات "زن" و "جان" در زبان فارسی و یا هر زبان ایرانی معاصر و باستانی دیگری ندارد.

٥-طبق مدارک آشوری، منطقه زنجان كه در قرن نهم پیش ازمیلاد "آندیا" (اسم دختر) نام داشته، از اواخر دوره صفویه نام "ایالت خمسه" بر خود گرفته و در كتب تاریخی نیز از خوانین منطقه به شكل حاكمان خمسه یاد شده است. ایالت خمسه از زمان پیدایش در دوره دولت تركی آذربایجانی صفویه تا قبل از تقسیمات جدید کشوری (ایالتها و استانها) در دوره پهلوی و رضا شاه، اساسا شـامل استان زنگان و قزوین فعلی، شهرستان آزربایجانی گروس بیجار (نك. بیجار)، همچنین شهرستان تیكان تپه (نك. تکاب) و بخشهائی از استانهای همدان و مركزی فعلی بوده است. ظاهرا خمسه نامیدن این ایالت، به دلیل استقرار پنج ایل ترک "مقدم"، "افشار"، "بایات"، "اصانلو" و "خدابنده لو" در این منطقه و یا تشكل ناحیه مذكور از پنج بلوك "ابهررود"، "خرارود"، "زنجانرود"، "ایجرود" و "سجاسرود" بوده است، ایجاد اتحادیه ایلی خمسه در جنوب ایران نیز محتملا در این نامگذاری موثر بوده است.

نتیجه :


زنگان نام شهر و استانی در قسمت مركزی آزربایجان جنوبی است. نام زنگان كلمه ای تركی به معنی دفینه گاه (سینگه ن)، محشر (سانقان) و یا مكان معروف است. "زنجان" فرم فارسی-معرب این نام تركی است.


منبع : http://www.tebyan-zn.ir/turism.html                    

 

 

وجه تسمیه زنجان

زنگان تا زنجان " وجه تسمیه زنجان"


                                                                                                     فرج الله داودی


منابع تاریخی پیش از اسلام ما در طول تاریخ و تطور روزگار، در میان حوادث طبیعی زمینی یا آسمانی، جنگ‌ها ی ویرانگر و خانمان‌سوز و غارت‌ها، کشور گشایی‌ها، تحول سلطنت‌ها و... از میان رفته است. به‌طوری که آثار باقی‌مانده از دوران مدی‌ها، هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان و بازماندگان اسکندر تا ظهور اسلام، یعنی در حدود سیزده قرن تاریخ ایران زمین در لابه‌لای کتاب‌ها چیزی در حد صفر است، که در شمارش، شاید چندان از انگشتان دست تجاوز ننماید. تازه باید در نظر داشت، که جز کتیبه های منقوش بر سنگها و کوه‌ها به اصول هیچ یک از آن‌ها دسترسی نداشته و نداریم و تاریخ‌نگاران ایرانی و جهانی برای تعیین تاریخ این سیزده قرن از نوشته‌های بازمانده از دانشمندان و مورخین یونانی و رومی استفاده می‌نمایند و تاریخ ایران‌باستان را از روی کار‌آمدن مدی‌ها تا فروپاشیدن ساسانیان تدوین می‌نماید.
در مورد تاریخ پیش از اسلام زنجان، که یکی از شهرهای ایران‌زمین در آغاز تسلط تازیان شمرده شده، ما هیچ گونه منبع تاریخی که بیانگر و نمایانگر تاریخ و جغرافیایی این شهر باشد، جز آنچه بطلمیوس یونانی در پیش از اسلام و حمدالله مستوفی
قزوینی (ازجانب خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی ازوزرای معروف ایلخان مغول ، یک چند متصدی مالیه قزوین ، ابهر و زنجان بوده و درسال750 هجری فوت کرده ودرشهرقزوین مدفون شده است .) بعد از اسلام بدان اشاره نموده‌اند، چیزی در دست نداریم .

ولادیمیرمینورسکی مستشرق روسی، دردائره المعارف الاسلامیه می نویسد : بطلمیوس (جغرافی دان وحکیم یونانی متوفی درسال 168 م) در جلد ششم از کتاب جغرافیای خوداز شهری بنام "آکانزانیا"  درقرن دوم بعد ازمیلاد نام می برد که دانشمندی بنام "آندرآس" مستشرق المانی با بیان شواهد و دلایل زیاد آنرا همان شهر زنجان دانسته که "توماس ارتسرونی" در ترجمه روسی آن را "زنگان" خوانده است .
حمداله مستوفی
تاریخ نگار، شاعرونویسنده نامدارقرن هشتم (750 – 680 ه . ق) نیز در کتاب جغرافیای خود "نزهت القلوب" ازاولین دائره المعارف های فارسی (تالیف 740 هجری – 1339میلادی) در مورد زنجان و نام پیش از اسلام شهر "زنگان" می نویسد : زنجان از اقلیم چهارم است... این شهر را اردشیر بابکان  سردودمان سلسله ساسانیان ( 226 تا 238 میلادی) ساخت و آنرا "شهین" یا "شاهین" خواند ، (اصل معنی لغوی شهین و شاهین به معنای منسوب به شاه بیان شده است . مثل زرین منسوب به زر ویا مهین بسیار همانند ماه زیبا و.....) که بعدها به زنگان تغییرنام داده است . و مسلمانان درسال24 ه . ق ان را گشودند.  و دور و باروش ده هزار گام است در فترت مغول خراب شد. هوایش سرد است و آبش از رودخانه‌ای که به آن شهر منسوب است و از حدود سلطانیه برمی ‌خیزد و در سفیدرود می ‌ریزد و از قنوات ارتفاعات آن جا اکثر غله بود و در رودخانه جالیز و برنج نیز کارند، اما در آن شهر و ولایتش میوه نیست و از طارمین آوردند  ، مردم ان برطنز واستهزا بسیاراقدام نمایند ..... مردم منطقه (740 هجري قمري)، سني وشافعی  مذهبند اما در دوران صفويه با حمايت صفويان از تشيع، بتدريج مذهب تشيع رواج يافته و مردم با رغبت در تحكيم مباني اعتقادي مكتب اهل بيت كوشش نمودند"….  

  نویسنده کتاب " نزهت القلوب" که نزدیکترین فرد به امورزنجان بوده وخود مدتها مستوفی زنجان و ابهر و قزوین بوده است که به اصطلاح امروزی ممیز مالیاتی و رئیس دارائی خوانده می شود ، اما در هیچ یک از کتبی که قبل از حمداله مستوفی نوشته شده ، اثری از این مطلب و نام اولیه شهرزنجان یعنی "شهین" بجای "زنگان" دیده نشده است .

به تاسی از حمدالله مستوفی دیگرمنابع (واژه نامه فارسی برهان قاطع ، تالیف محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان ، 1030ش برابربا1062 ه . ق -  لغتنامه جهانگیری ، نوشته عضدالدوله ، 1017 ق  وکتابچه تاریخ دارالعرفان خمسه و ... )نیزاسم شهین را تکرارنموده و چنین ادعایی را کرده اند . در لغتنامهٔ مرحوم علی اکبرخان دهخدا در سرواژهٔ شهین چنین نوشته‌ شده است : ( شهين نام شهر زنگان است و معرب آن زنجان باشد ، گويند آن شهر را اردشير بابكان بنا كرده است . فرهنگ جهانگيري – برهان قاطع) درادوارمختلف تاریخی این معروفترین عقیده درباره بانی وبنیاداولیه زنجان است که عده ای انرا تایید نموده اند . صاحب کهن ترین متن تاریخی (دارالعرفان خمسه) محمد هاشم اصف وحاجی وزیر زنجانی(میرزا علی اصغرحان مشیرالممالک 1343 – 1275 ق – پیشکار مالیه حکومت قاجاردرزنجان ) مولف کتاب فصول خمسه درتاریخ خمسه نیز برعقیده مستوفی صحه گذاشته اند.....و حتی  نظریه مستوفی به تقویم های رسمی استان و کتب درسی جغرافیای استان زنجان نیز ازدهه های پیشین راه یافته است ......

سالها پس از آغاز حمله اعراب به ایران و در زمان خلافت عثمان خلیفه سوم یعنی در سال 24 هجری محدوده جغرافیایی زنجان به دست سردارعرب "براء ابن عازب" پس ازابهر و قزوین فتح شد . گشوده شدن زنجان پس از یک محاصره طولانی برای عربها ممکن شد و این خود نشان می دهد که این شهر با هر نامی که آن روز داشته، دارای برج و باروی محکم وپادگان نظامی ونیروی انسانی کافی وتسلیحات منظم وسرداران جنگی بوده است که مهاجمین به آسانی نمی توانستند به شهر نفوذ کنند . بطوریکه درکتب اولیه اسلامی همانندکتاب جغرافیا ی (حدود العالم من المشرق الی المغرب سال372 ه . ق) قیدگردیده شهری اباد وپرازنعمت و با مردمانی اهسته و ازجمله شهرهای مفتوحه العنوه (سرزمینهایی که باپیروزی نظامی به دست امده اند) بوده است ....... به استناد مدارک باستان شناسی که درروی 87 سایت تاریخی دراقصی نقاط منطقه مورد مطالعه قرارگرفته دقیفا معلوم می دارد که غیراز حوزه رودخانه قزل اوزن وشهرزنجان دربقیه نقاط نقل وانتقال قدرت سیاسی ومذهبی به ارامی صورت گرفته ، لیکن اقوام مستقر درحوزه قزل اوزن با قهر وغلبه ، اسلام وفرهنگ جدید را پذیرفته است.

 ....... باتوجه به گفتارهای فوق اهمیت وعظمت این شهر وامکانات موجود دران ، درخاستگاه اولیه ، درزمان ازادسازی وفتح معلوم می شود وگرنه چگونه می توان درقبال دشمن فاتح ایستادگی کرد .... (شهر تاریخی زنجان به لحاظ وجود مقاومتهای مردمی و منطقه‌ای درمقابل سپاهیان اعراب از شهرهای دشوارگشا بوده‌است، درسال ۲۴ هجری قمری تخریب شده، که این محل خاستگاه اولیه بوده و در شمال شرقی شهر فعلی قرار داشته‌است. آثار و بقایای نخستین استقرار شهر که دراصطلاح کهن‌دژ نامیده می‌شود تا سال ۱۳۰۰ هجری شمسی پا برجا بوده و در جریان ساختمان {خیابان فرهنگ – محدوده رشت دروازه سی} تسطیح شده‌است.) نکته ای که دراین جا قابل ذکراست ومبحث اصلی می باشد این است ، که چگونه وبه چه ترتیب نام اکانزانیا به شهین تبدیل شده وباز به چه صورت در صدراسلام به زنجان یازنگان .....

با عنایت به اینکه قدیمی ترین  نامی که به این منطقه جغرافیایی اطلاق شده است ، زندیگان به معنای اهل کتاب زند (معروفترین کتاب ایین زرتشتی ساسانی) و گان ازپساوند  فارسی عهد باستان است. که در دوره ی ساسانیان بر روی نام این منطقه گذاشته شده است.{مردم شهر زنجان در دوره ی ساسانیان به لحاظ داشتن مذهب زند از دین زرتشت اهل زند یا زندیگان نامیده می شدند.} و در طول زمان به دلیل کاربرد زیاد کوتاه شده و لفظ زندیگان به زنگان تغییر یافته و به جای ان زنجان ...... پس از فتح شهرتوسط اعراب مهاجم ،اطلاق کلمه زنجان که معرب زنگان می باشد بعد ازان معمول گردیده است به لحاظ نبود حرف گاف فارسی درالفبای عربی این ج تغییریافته وزنگان به زنجان تغییر داده شده است ...... اعراب ازموقعی که زنجان را مفتوح العنوه فتح کردند ،  در نوشته های خود همه جا از آن بنام "زنجان" یاد کرده اند و هیچگونه اشاره ای هم به اینکه این شهر قبلا نام دیگری داشته واصطلاح محلی ان چه بوده  ننموده اند .

درفرهنگ انندراج – تالیف محمد شاه متخلص به (شاد) 1306 ه . ق برابربا 1267 خورشیدی، زنجان معرب زنگان امده ومعنی لغوی ان برگرفته ازواژه زندیگان به معنی اهل کتاب زند گفته شده است ..... و زنجان شهري بود بزرگ در ميان ري و آذربايجان و وجه تسميه آن مخفف زندیگان (يعني اهل كتاب زند) است و زنديگان زنگان شده و دال آن حذف گرديده است (انجمن آرا آنندراج ) همان طوریکه  عنوان شد ما’خذ و منبع مستوفي در مورد كلمه شهين كه به زنگان اطلاق مي گرديده مبهم است و تاكنون هيچ منبع موثق ديگري قبل ازمستوفی در اين ارتباط اظهار نظر ننموده است.

برطبق نظردانشمندان وکارشناسان ، آنچه مسلم است از نظر زبان شناسي كلمه شهين ارتباطي به زبانهاي پارسي باستان و ادبيات اوستايي ندارد و برعكس كلمه زنديگان كه به معناي اهل كتاب زند ، معروفترين كتاب آئين زردشتي در دوران ساساني و پسوند (گان) از پساوند پارسي باستان همچون آذربايگان، خدايگان و غيره بوده است . بطور حتم شهر در دوران ساساني زنديگان نام داشته است كه به علت كثرت استعمال تخفيف يافته و در دوران استيلاي اسلام زنگان نام داشته است ، و چون در زبان عربی حرف گ به ج تبدیل می گردد بنابراین کلمه ی زنگان به زنجان تبدیل شده است.  زنجان معرب نام تاريخي زنگان يا زندگان مي باشد كه معني اهل كتاب زند را مي دهد.

پژوهشگر با سابقه ایرج افشار سیستانی در کتاب "پژوهش در نام شهرهای ایران" ص 377 ،376می نویسد : شهر زنجان مرکز شهرستان و استان زنجان با پهنه ای حدود پنجاه کیلومتر مربع از گذشته های دور به سبب قرار داشتن بر سر راه بازرگانی ری پیشین به آذربایجان دارای اهمیت بوده است..... برخی از تاریخ نگاران شهر زنجان را با "آکانزانا" که بطلیموس از آن نام برده است، یکی دانسته اند . به گفته حمداله مستوفی ، شهرزنجان را اردشیر بابکان ساخت وشهین نامید . ولی گفته فردوسی ، باواژه شهین که به زنگان اطلاق شده ، مبهم به نظر می رسد ، زیرا تاکنون درمنابع معتبر دیگری ، دراین موردعقیده ای صادرنشده است و ...... کلمه زندیگان به معنی اهل کتاب زند ....وگان ازپسوندهای پارسی باستان است . این شهر دردوره ساسانی زندیگان نام داشته وبه دلیل کثرت استفاده کوتاه شده ودردوره غلبه مسلمین زنگان نام گرفته است .اطلاق کلمه زنجان که معرب زنگان است ازان پس عمومیت یافته است (درزبان عربی گ به ج تبدیل می شود). این منطقه چون از پنج بلوک ابهر رود، خرارود، ایجرود، زنجانرود وسجاسرود تشکیل شده بود، آنرا "خمسه" نیز می نامیدند و لقب آن "دارالسعاده"(خانه خوشبختی) بود . در سده های چهارم و پنجم هجری قمری که تیره ها و قبایل ترک تبار به ایران کوچ کردند، بواسطه وجود چراگاههای گسترده و پهناورمورد توجه آنان قرار گرفت و در زنجان و پیرامون آن، بویژه در چمن "لنگرلند" که بعد ها به "سلطانیه" معروف شد و پایتخت ایران در سده هشتم هجری قمری بود سکونت اختیار کردند .

..... درمورد وجه تسمیه زنجان نظرات مختلف دیگری ، تاکنون ازسوی پژوهشگران و نویسندگان وافراد ....!!! ارائه گردیده است :

نام شهررا ماخوذ از رودخانه زنجان رود دانسته و زنجان نام نهاده اند ....  می گویند چون  زنجان در کنار (زنجان رود ) که در قسمت جنوبی شهر از سمت مشرق به مغرب جریان دارد واقع شده است به نام همین رودخانه یعنی (زنگان رود) (زنگان) نامیده شده است.

و همچنین در وجه تسمیه این رودخانه به (زنگان رود) یا (زنگانه رود) بحث های فراوان شده است. بعضی از اساتید زبان های باستانی دانشگاه تهران را عقیده بر این است که لفظ (زنگان رود) از ریشه (زا) به معنی زاییدن مشتق شده. همانطوریکه زاینده رود اصفهان نیز از همین رشته مشتق است . و چون رودخانه زنجان نیز زاینده رود است (یعنی اگر کمی ان را بکنند اب ظاهر شده و جریان می یابد) بدین جهت ان را زنگانه رود یعنی(زاینده رود) نامیده اند و بعدا شهری که در جوار ان بنا شده نام (زنگان) به خود گرفته و استیلای عرب ان را به ((زنجان)) تبدیل کرده است. ولی نام مصطلح این شهر بین مردم بومی وبه خصوص روستائیان در حال حاظر نیز همان زنگان است.

 و اما ان چه که نامعلوم است ان است که ، معلوم نیست به چه علت و روی چه اصل و اتفاقی شهری که بنا به نوشته ی حمد الله مستوفی (شهین)نامیده می شده است نام اولی خود را از دست داده و به (زنگان) و یا (زنجان) تغییر نام داده است. و این از مطالبی است که حقیقتش تا به حال بر کسی روشن نمی باشد.

 برخی افراد ودستجان، ریشه نام زنجان را ترکی قلمدادکرده اند . زنگان نام شهر و استانی در قسمت مركزی آذربایجان جنوبی است!! نام زنگان كلمه ای تركی به معنی دفینه گاه (سینگه ن - Singәn)، محشر (سانقان - Sanqan) و یا مكان معروف است. "زنجان" فرم فارسی- معرب این نام تركی (سینگه ن – سانقان) است.

.....افرادی خاص!! نام زنجان را به دو واژه فارسی "زن" و "جان" ارتباط داده و بدین وسیله ،این وجه تسمیه کوچه بازاری و عامیانه را نیز در گفتارها ونوشته هایشان بکاربرده...... وسیله به اصطلاح طعن و تمسخر تركان زنگانی و آذربایجانی و..... قرار داده اند.

 

بدون ماخذ ومنابع مرقوم کرده اند :  زنگان ، محل اسکان بردگان ، سیاه پوستان و زنگیان بوده ..... می گویند نام این شهر (سلطانیه ) بود و از نام سلطان محمد خدابنده (الجایتو) گرفته شده است . بعدها تعدادی برده ی سیاه پوست از استان (زنگبار ) در کشور آفریقایی (تانزانیا) به این شهر آورده واسکان دادند . مردم به جهت کنجکاوی واینکه سیاهپوست ندیده بودند ، مایل بودند این سیاهان وبردگان یا زنگیان را ببینند و می گفتند به شهر زنگان یعنی شهر زنگی ها رویم و زنگیان را ببینیم . و کم کم این شهر به شهر زنگان معروف شد و از آنجا که جغرافی دانان مسلمان ،عربی نویس بودند و واژه ها را معرَّب می کردند ، زنگان را زنجان نگاشتند......

روانشاد یوسف محسن اردبیلی در کتاب "زنجان از دیرترین روزگاران تا..." احتمال می دهد که "شهین" ترجمه پهلوی دری از واژه پهلوی ساسانی "زنگان" باشد که اگر این احتمال را بپذیریم، سیر تاریخی نام زنجان اینگونه خواهد بود :
دوره اول، دوره سلاطین ماد که در محل زنجان فعلی شهری بنام "اکان زانیا" یا "اکان زانا" وجود داشته که در تطور روزگار و تهاجم اقوام و جنگها تخریب شده است. این دوره ازسال 701 قبل از میلاد آغازشده و تا سال 226 میلادی و روی کار آمدن اردشیر بابکان ادامه می یابد .
دوره دوم، از روی کار آمدن اردشیر بابکان و آغاز سلسله ساسانی تا 645 میلادی ادامه دارد. اردشیر شهر باستانی را تجدید بنا نموده و نام "زندیگان" بر آن نهاده که حمداله مستوفی در ترجمه آن به پهلوی دری نام شهر را "شهین"نوشته است. واژه "زندیگان" در طول زمان و تکرار به "زنگان" تبدیل شده است .
دوره سوم، از سال 24 هجری برابر با 645 میلادی شروع شده و تا به امروز ادامه می یابد. در آغاز این دوره اعراب مهاجم نام "زنگان" را معرب کرده و به "زنجان" تبدیل نموده اند . به قول حمداله مستوفی تا زمان وی عجم آنرا زنگان می نامیده اند و صحیح آن همان "زنگان" می باشد
.
مع الوصف باتوجه به تمام روایات ، منقولات ومکتوبات ، قریب به اتفاق پژوهشگران ومورخین ایرانی بر این عقیده اند که این کلمه زنجان در اصل "زنگان" بوده وان رانیزبه کتاب دینی ایرانیان ("زند" نام کتابی که زرتشت دعوی می کرد) دردوره ساسانی نسبت می دهند و گان ازپسوندهای پارسی باستان ، پسوند نسبت ولیاقت است وزندگان ازکثرت استعمال وکاربرد زیاد کوتاه شده و به زنگان تبدیل شده واعراب  به هنگام چیرگی خود برشهرانرا مطابق قواعد زبان خود تعریب نموده وزنجان نامیده اند ولی درعرف وزبان محلی ، همان زنگان گفته شده و می شود .

 

نتیجه :


تاریخ بنای شهرزنجان را هم زمان با سلطنت اردشیر بابكان (عصر ساسانیان)  دانسته اند و در آن برهه ، آنرا شهین یا شاهین یعنی منسوب به شاه می نامیدند .

در لغت نامه مرحوم دهخدا ذيل واژه شهين آمده { شهین })  ش ((ص نسبی ) (از: شه + َین ، پسوند نسبت ) منسوب بشاه ، مانند زرین و سیمین . (از انجمن آرا) . شهين نام شهرزنگان است و معرب آن زنجان مي باشد گويند آن شهر را اردشير بابكان بنا كرد و شهري بود بزرگ ميان ري و آذربايگان و وجه تسميه آن مخفف زندگان يعني اهل كتاب زند است و زنديگان به علت كثرت استعمال تخفيف يافته و در دوران استيلاي اسلام، زنگان نام داشته است و چون زبان عربي فاقد حرف «گ» است اين حرف به «ج» معرب گشته و كلمه زنجان به جاي زنگان به كار مي رود.

قدیمى ترین نامى که به این منطقه اطلاق شده، زندیگان به معناى اهل کتاب زند (معروف ترین کتاب آیین زردشتى ساسانى) و گان از پساوند اهل باستان است که در دوره ساسانیان بر این منطقه گذاشته شده است. گفته می شود كه این نام طی قرون و اعصار به زنگان وبا اشغال شهر ازسوی اعراب به زنجان تبدیل شده است . نام زنجان عربي‌شده زندگان یا زنگان فارسي است که معنی اهل کتاب زند را می دهد . مردم منطقه هنوز هم تلفظ زنگان را بکار مي‌برند

..... منطقه زنجان از گذشته دور و به دلیل قرار گرفتن بر سر راه تجاری ری قدیم به آذربایجان دارای اهمیت زیادی بوده است. نطفه اصلی این منطقه از شهر زنجان آغاز شده و .... در زمينه ي خاص تاريخ زنجان از آنجا كه این شهرقدیمی در مسير يكي از شاهراه هاي اروپا به ايران قرار داشته است ...... در کتب تاریخی و سفرنامه های منتشره ازسوی  جهانگردان، مورخین ، جغرافی دانان، سیاحان و سفیران سیاسی کشورهای مختلف بارها از این منطقه وشهرزنجان یاد شده است......

 


دوران قاجاریه ، مفهوم و وجه تسمیه ولایت خمسه :


....واژه عربی خمسه درشق اول به استان امروزی زنجان وسپس شهرزنجان اطلاق می شد .....

زنجان . [ زَ ] (اِخ ) شهری است به آذربایجان. (منتهی الارب ) ( فرهنگ آنندراج) . شهر حاکم نشین ولایت  زنجان خمسه که میانه‌ی قزوین و میانج واقع شده است (فرهنگ ناظم الاطباء ، تالیف دکترعلی اکبرخان نفیسی) . نام شهری میان قزوین و تبریز و آن‌را خمسه نیز گویند. و لقب آن دارالسعاده (دوره قاجاریه) بود و قلم‌تراش و ملیله‌کاری آن به‌خوبی مشهور است. (از یادداشت‌های به‌خط مرحوم دهخدا) .

اسم  ديگر شهرستان زنجان (ولایت خمسه) است . اطلاق اين كلمه به منطقه در منابع و متون تاریخی و جغرافيايي و همچنین منابع محلی ، اسناد وکتب خطی وخاطرات نویسی حکام  ، بیشتراز اوایل دوران قاجاریه متداول شده است ، و (زنجان دراصطلاح دیوانیان عصرقجری به اضافه بلوکات ومحالها ی تابعه  ، خمسه خوانده می شده است .) در مورد وجه تسميه آن دو نظریه مي تواند مطرح باشد :

نظر نخستين ناظر بر اسکان طوايفي از ايلات پنجگانه ترک زبان در اين منطقه ("مقدم"، "افشارشاهسون"، "بیات "، "اصانلو" و "خدابنده لو" ) است . و محتملا وجود منطقه اي به نام (خمسه) در استان فارس كه بر مبناي استقرار پنج ايل نامگذاري شده موید اين نظريه است .

در اوايل قرن دهم هجري بلحاظ نقل و انتقال ايلات نا آرام مناطق ، كه به منظور ايجاد امنيت و جلوگـــــيري از شـــورشهاي محلي خوانين وایلات عشایر، يكي از سياستهاي زمامداران صفويه و ..... بوده است ، شهرستان زنجان ازاين پديده سیاسي متاثر شده و طوايفي از پنج ايل به نام هاي شاهسون ، اوصانلو ، مقدم ،بایات و خدابنده لو را در خود جاي داده است......وشهرستان زنجان به لحاظ استقرار پنج ايل مزبور در اين دوره خمسه ناميده شده و پيوسته از خوانين حکومتگر وزمیندار منطقه در كتب تاريخي وخاطرات نویسی حاكمان ووالیان خمسه ياد گردیده است.

....از نظر ترکیب قومی، با توجه به سوابق تاریخی شهر زنجان، نقل و انتقالات سیاسی ایلات، هجوم های جنگی و بررسی تیپ های نژاد انسانی استنتاج می گردد که مردم این شهر از نظر قومی و نژادی یکدست نمی باشند، بلکه اختلاط و انتزاجی از اقوام آریایی که در اواخر هزاره دوم قبل از میلاد در منطقه ساکن شده و تیپ های مختلفی از اقوام ترک، با نام طایفه قنغوذ و اقوام گرجی می باشد که در زمان صفویه از آذربایجان به این منطقه کوچانده شده اند و با قبایل ایل خمسه ، نژاد زنجانی را تشکیل داده اند.....

 نظریه دویم : عده ای از کاتبان و نویسندگان دوره ی قاجاریه از جمله مولف (تاریخ دارالعرفان خمسه) ان را مشتق از پنج محال یا منطقه با عناوین زنجان رود و ابهر رود و ایجرود و سجاسرود و بزینه رود دانسته اند که تقریبا مطابق با استان زنجان امروزی می باشد. در متون ان دوران از ترکیب بلوک خمسه یا محال خمسه استفاده شده است.

در این کتاب برای خمسه لقبی با پیشوند عربی "دار" یعنی خانه   (دارالعرفان) اطلاق شده و این لقب در متون دیگر تا به حال دیده نشده است.

 در فرهنگ آنندراج درباره كلمه (زنگان) چنين آمده است : " چون پنج بلوك بود آنرا خمسه گويند "  لغت نامه دهخدا با تكرار مورد مزبور مي نويسد ( اين شهرستان "زنجان" از پنج بلوك بنام بخش حرمه ، بخش ابهر رود ، بخش قيدار ، بخش ماه نشان ، بخش سردان ...) در اين بخش بندي از بخش هاي ايجرود ، زنجان رود ، كه جز’ خمسه اند سخني به ميان نيامده است ، لاجرم اين نظريه با شك و ترديد مواجه مي گردد.  اما بخشهاي پنجگانه ابهر رود ، خرا رود ، زنجان رود ، ايجرود ، سجاس رود كه بخشهاي اصلي خمسه را تشكيل داده منبع و مرجع موثقي به وجه تسميه آن مي تواند باشد . ذکر اين نكته ضرورت دارد كه منطقه بزينه رود معروف به قشلاقات افشار كه هم اكنون از توابع خمسه زنجان است تا اواخر دوران در حوزه ساسي ولايت كردستان بوده است ، بنابراين پنج بلوك بودن منطقه خمسه قطعي بنظر مي رسد .

دانشنامه غلامحسین مصاحب بر اين اساس ذيل كلمه (خمسه) مي نويسد :

( خمسه مخفف ولایت خمسه در جنوب ایالت اذربایجان و غرب قزوين كرسي آن زنجان و از شهرهاي معروفش سلطانيه است . پنج بلوك عمده اي كه اين ناحيه به مناسبت آنها خمسه خوانده شده است عبارت بودند ازخرارود ، ابهر رود ، زنجانرود ، ايجرود ، سجاس رود كه همگي جزو شهرستان زنجان می باشند......... )

 

در دوره ی قاجاریه و به خصوص دوره ی ناصرالدین شاه قاجارلقب دارالسعادت (منزل خوشبختی) برای ولایت خمسه در نظر گرفته شد که با روی کار امدن پهلوی اول استعمال ان ممنوع شد و لقب مزبور همانند دیگر شهرهاحذف گردید.....

 

منابع :


1-      ویکی پدیا

2-      گذری بر تاریخ زنجان – حسن حسینعلی

3-      تاریخ دارالعرفان خمسه – محمد هاشم اصف (رستم الحکما) با تصحیح حسن حسینعلی

4-      تاریخ زنجان – رامین سلطانی

5-      تاریخ زنجان – هوشنگ ثبوتی

6-      جغرافیای خمسه – حبیب الله ساهر

7-      جغرافیای استان زنجان

8-      فرهنگ نامه زنجان – محمد رضا روحانی

9-      زنجان در یک نگاه – ششمین اجلاس سراسرس نماز، شهریور57

10-  زنجان ازدیرین ترین روزگاران – استاد مرحوم یوسف محسن اردبیلی

11-   وجه تسمیه شهرهای ایران – محمد رضا قدک ساز

12-   http://www.tebyan-zn.ir/turism.html                    

 

 

پیامدهای بابیگری در زنجان

پیامدهای بابیگری درزنجان

                                                                                                    ذکرالله محمدی

 

پیش‌گفتار


کشور ایران در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود، حوادث تلخ و شیرین بسیاری را شاهد بوده است. سلسله‌های مختلفی همانند مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان، صفویان، افشاریان، زندیان، قاجاریه و پهلوی بر این سرزمین کهن و متمدن فرمان‌روایی و حکومت کرده‌اند. بعضی از این سلسله‌ها، با وجود کم‌کاری‌ها و جنایت‌ها و خیانت‌های فراوان که در حق کشور و ملت ایران داشته‌اند، خدماتی هم در کارنامه خود به ثبت رسانده‌اند، مانند سلسله صفویه که تشیع را مذهب رسمی اعلام کرد و با حمایت از علمای شیعه، موجب تقویت مذهب امامیه اثنا‌عشری در ایران گردید. اما با کمال تأسف، برخی از این سلسله‌ها از جمله قاجاریه، در دوران حاکمیت نسبتاً طولانی بر ایران، بسیاری از فرصت‌های طلایی را از دست دادند و فقر و بدبختی و بی‌سوادی و عقب‌ماندگی را برای ملت ایران به ارث گذاشتند. حاکمان بی‌کفایت قاجار، نه توان حفظ و حراست از مرزهای جغرافیایی ایران را داشتند و نه می‌توانستند از مرزهای عقیدتی و مذهبی محافظت کنند.
در چنین اوضاع و احوالی فرقه بابیه شکل گرفت و مدت زیادی فکر حاکمان قاجار را به خود مشغول ساخت و حوادث ناگواری به تبع ظهور این فرقه، در ایران به وقوع پیوست که یکی از آنها بلوای بابی‌گری در شهر زنجان بود. این بلوا و آشوب حدود نه ماه طول کشید و کشتار و قتل و غارت فراوانی را موجب گشت. لذا در نوشتار حاضر، به علل و عوامل این فاجعه نسبتاً بزرگ پرداخته و حتی‌الامکان با استفاده از منابع معتبر تاریخی، ابعاد قضیه را روشن ساخته‌ایم.
شرح حال بنیان‌گذار فرقه بابیه
فرقه بابیه را میرزا علی محمد شیرازی، ملقب به باب تأسیس کرد. بابیه، وی را «حضرت اعلی» و «نقطه اولی» نیز لقب داده‌اند. وی در غرّه محرم 1236(ق)/ نهم اکتبر 1820(م) و به قولی غرّه محرم 1235(ق) در شیراز به دنیا آمد.
علی محمد باب فرزند سید محمد رضا بزّاز شیرازی بود که در کودکی پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی عموی خویش حاج سید علی تربیت یافت. در هفده سالگی به شغل پدرش میل نمود و برای تجارت عازم بندر بوشهر شد. حدود پنج سال در بوشهر توقف کرد و سپس به شیراز بازگشت و بازرگانی را ترک کرد و برای طلب علم و سیر و سیاحت عازم عراق و حجاز شد.
در مدت توقف خود در کربلا که ظاهراً دو یا سه سال طول کشیده، در کلاس درس سید کاظم رشتی (از شاگردان شیخ احمد احسایی) شرکت کرد و مورد توجه استادش قرار گرفت.
پس از درگذشت سید کاظم رشتی، ملا حسین بشرویه (از شاگردان وی) با مقدمه‌چینی و شگرد خاصی، سید علی محمد شیرازی را جانشین رشتی تعیین نمود. با انتشار این مطلب، عده‌ای از فرقه شیخیه به سید علی محمد شیرازی گرایش پیدا کردند و او در سال 1260 (هـ.ق)، جانشینی استادش، سید کاظم رشتی را اعلام کرد. 


ادعاهای باب


1. بابیت
شش ماه پس از مرگ سید کاظم رشتی (در شب پنجم جمادی‌الاول 1260هـ.ق) سید علی محمد شیرازی دعوی خود را مبنی بر «بابیت» به ملا حسین بشرویه، اظهار داشت و خود را باب امام دوازدهم(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی نمود.
2. ذِکریّت
سید علی محمد شیرازی، پس از آن‌که لقب «باب» را به طور رسمی به دست آورد، در آغاز امر، بخش‌هایی از قرآن را تأویل و تصریح نمود که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور کرده تا جهانیان را ارشاد نماید و خود را «ذکر» نامید. مقام «ذکر» و «فؤاد» بالاترین مراحل سلوک است.
3. مهدویت
وی سپس پا را از این فراتر نهاد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت: «منم آن کسی که هزار سال منتظرش بودید.»
4. رسالت
سید علی محمد، پس از ادعای مهدویت، ادعای نبوت کرد و مدعی نزول کتاب جدید و دینِ نو شد و به زعم خویش احکام جاودانه اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد. او خود را برتر از همه پیامبران خدا می‌انگاشت و مظهر نفس پروردگار می‌پنداشت و مدعی بود که با ظهورش، آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، بپا شده است.


اعدام باب

در اواخر سلطنت محمد شاه قاجار و بعد از مرگ وی، مریدان و طرف‌داران سید علی محمد، آشوب‌هایی را در کشور بپا کردند که از جمله آنها واقعه قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود. در این آشوب جمعی از باب‌ها به رهبری ملا حسین بشرویه و ملا محمد علی بارفروشی، قلعه طبرسی را پایگاه خویش قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و برای جنگ با نیروهای دولتی آماده شدند و بر مردمی که در اطراف قلعه زندگی می‌کردند، به جرم ارتداد حمله‌ور شده، به قتل و غارت آنها پرداختند.

آنها چنین می‌پنداشتند که از یاران مهدی موعود هستند و به زودی جهان را مسخّر خواهند کرد. بنابراین میان آنان و قوای دولتی جنگ در گرفت و فتنه آنان با پیروزی نیروهای دولتی پایان یافت.
در تهران هم گروهی از بابی‌ها به رهبری علی ترشیزی بر آن شدند تا ناصرالدین شاه، امیرکبیر و امام جمعه تهران را بکشند، اما نقشه آنها کشف شد و 38 نفر از سران بابی‌ها دست‌گیر و هفت تن از آنها به قتل رسیدند.
به دنبال این وقایع و حوادثی نظیر اینها، امیرکبیر، صدر اعظم ناصرالدین شاه، پس از جلب نظر شاه و کسب فتوا از علما، دستور اعدام سید علی محمد باب را صادر کرد و وی در 27 شعبان 1266(هـ.ق) به همراه یکی از پیروانش در تبریز تیرباران شد.
با توجه به این‌که در جریان بلوای بابی‌گری، زنجان یکی از مناطق اصلی شورش علیه قوای دولتی بوده است و نیروهای دولتی به سختی توانسته‌اند این شورش را سرکوب کنند، لذا اندکی به پیشینه تاریخی و موقعیت جغرافیایی این شهر می‌پردازیم:


پیشینه تاریخی زنجان


حمداله مستوفی، بنای این شهر را به اردشیر بابکان نسبت می‌دهد و ابن واضح یعقوبی (از دانشمندان قرن سوم هـ.ق) در کتاب خود، زنجان را شهری در مسیر جاده دنیور به اردبیل به شمار می‌آورد.
دکتر محمد جواد مشکور می‌نویسد:
زنگان (زنجان) از شهرهای خوربران است. این شهر مطابق شهر آگانزاناست که بطلمیوس از آن نام برده است. در منابع پهلوی نام این شهر «شانجان» آمده است.
لشکر اسلام شهر زنجان را در زمان خلافت عثمان، در سال 24(هـ.ق) فتح کردند. تا زمان تسلط سلجوقیان بر تمام سرزمین ایران، زنجان هم مثل شهرهای دیگر این منطقه گاهی در دست امیری بود و نماینده سلسله‌ای، گاهی در دست زیدیان طبرستان بود و گاهی تحت تصرف آل‌بویه و زمانی آل‌زیاد بر آن حکم می‌راندند یا آل کاکویه زمام این شهر را به دست می‌گرفتند.
در زمان طغرل بیک سلجوقی (م. 455هـ.ق) امیر یاقوتی، به ولایت ابهر و زنجان و نواحی آذربایجان رسید و در زمان ملک شاه سلجوقی، ابهر و ولایت زنجان و رودبار و قزوین و طارم و الموت (مجمع این ولایات) اقطاع امیر قماج بود.
زنجان در قرن ششم هـ.ق تحت حاکمیت خاندانی به نام آل قفشد یا قفشود بوده است.
به طور کلی، این شهر در طول تاریخ، محل نزاع و کشمکش‌های بسیاری بوده که طی آن چندین بار، ویران شده است: اولین بار به دلیل مقاومت‌های مردمی و منطقه‌ای در مقابل لشکریان اسلام، جزو شهرهای مفتوح العنوه قرار گرفته و هنگام تصرف آن، خسارت‌هایی به شهر وارد شده است. بار دوم در پاییز سال 628هـ.ق در جریان فتنه مغول تخریب گردیده و شدت آن به حدی بوده که این شهر مدت‌ها از قید حیات ساقط شده است. در دوره ایلخانی، سلطانیه پایتخت شد و رونق یافت که در متروکه شدن زنجان عامل تعیین‌کننده‌ای بود. سومین بار در نیمه دوم قرن هشتم هـ.ق با یورش وحشیانه تیمور لنگ مواجه و پس از قتل‌عام اهالی، این شهر با خاک یک‌سان گردید که تا اواخر قرن نهم هـ.ق غیر مسکون و مخروبه بوده است. در دوران صفویان که آرامش نسبی در منطقه حاکم بود، شهر تجدید بنا و مجدداً تکاپوی حیات در آن آغاز شد.
منابع موجود در مورد تاریخ زنجان از پایان حکومت صفویان تا برآمدن قاجاری‌ها در ایران، چیزی به دست نمی‌دهند و ما از وضعیت این شهر در این فاصله زمانی، بی‌خبریم. آن‌چه به تقریب می‌توان گفت این است که زنجان در این هنگام تحت تسلط و اشراف ترکان افشار قرار گرفت که تیره‌ای از شاهسون‌ها بودند.
با استقرار حکومت قاجاریه در ایران، عبداله میرزا متخلص به دارا پسر یازدهم فتحعلی شاه در سال 1224هـ.ق در سیزده سالگی به حکومت زنجان منصوب گشت و میرزا محمد تقی علی‌آبادی که از منشیان خاص شاه بود، در این سال به صاحب دیوان ملقب شد و به وزارت عبدالله میرزا اختصاص یافت و روانه زنجان شد.
عبدالله میرزا دو بار به حکومت زنجان رسیده است: مرحله اول 27 سال در زنجان حکومت کرد. بار دوم، پس از فوت محمد شاه در سال 1264هـ.ق و عزیمت ناصرالدین شاه از تبریز به تهران، عبدالله میرزا با وزارت میرزا شفیع تویسرکانی دوباره به حکومت زنجان منصوب شد. اما در نوبت دوم تنها چند ماه توانست حکومت کند، زیرا مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه، با اصرار حکومت زنجان را برای برادرش، امیر اصلان خان مجدالدوله گرفت. بلوای بابیت نیز در زمان حکومت همین خان در زنجان به وقوع پیوست که در صفحات آتی به بررسی بیشتر آن خواهیم پرداخت. با توجه به این‌که در این نوشتار بنا بر اختصار است، بیش از این به مسائل تاریخی زنجان نمی‌پردازیم.


موقعیت جغرافیایی زنجان



الف) موقعیت جغرافیایی استان
استان زنجان در نیمه شمال‌ غربی ایران با مساحت بالغ بر 24660 کیلومتر مربع، 5/1 درصد از مساحت کشور را در بر می‌گیرد. این استان از شمال با استان اردبیل، از شمال شرقی با گیلان و شمال غربی با آذربایجان شرقی هم‌جوار است. در شرق و جنوب شرقی آن، استان قزوین واقع شده و مرزهای جنوبی آن به وسیله ارتفاعات آوج از استان همدان، جدا می‌گردد. استان‌های آذربایجان غربی و کردستان نیز در غرب آن واقع شده‌اند.
ب) موقعیت جغرافیایی شهر
زنجان به وسعت 6/42 کیلومتر مربع در 48 درجه و 28 دقیقه طول جغرافیایی و 36 درجه و 40 دقیقه عرض جغرافیایی در ارتفاع 1640 متر واقع شده است. این شهر مرکز استان و به لحاظ طبیعی بر روی دشت نسبتاً وسیعی قرار گرفته است که در اطراف آن کوه مهمی وجود ندارد. رودخانه زنجان رود از جنوب این شهر عبور می‌کند و با جهت شمال باختر به قزل‌اوزن می‌ریزد. شهر بر روی رسوبات متوسط تا درشت دانة میان دشتی، در امتداد بستر این رودخانه بنا شده و در اطراف آن شهر را رسوبات درشت دانة دامنه‌ای در بر گرفته است.
بافت‌ و سیمای شهر، پس از تجدید بنای زنجان در دوران صفویه و توسعه ورثه آن در ساحل راست رودخانه، به سمت شمال صورت می‌گیرد. این توسعه با توجه به عناصر تاریخی و قدیمی از گورستان‌های قدیم و مناطقی تحت عنوان «کولوک» (محل خاکروبه) شکل می‌گیرد و در زمان شاه عباس دوم، کاروان‌سرای سنگی واقع در قسمت شرق کهن دژ ساخته شد. در دوران آغا محمد خان قاجار (حدود 1205هـ.ق) مجموعه‌ بازار به مثابه قطب واحد اقتصادی، خدماتی و فرهنگی، منسجم‌ترین عنصر شهری را به وجود آورده و شهر بر مبنای آن محله‌بندی شده است.
محلات شهر از نام بانی مساجد و تکایا الهام گرفته شده و یا با انتساب به صنف خاصی نام‌گذاری شده‌اند؛ مانند محلات داوود قلی، مسجد میری پایین، نصرالله خان، محله زینییه و محله قهرمان. بافت قدیمی شهر دارای شبکه ارتباطی پیچ در پیچ با زوایای تند، از ترس و وحشت اهالی و از حملات احتمالی دشمن حکایت می‌کند که بارها در طول تاریخ حیات خویش، آن را به وضوح لمس کرده‌اند.
کالبد فیزیکی و استخوان‌بندی اصلی شهر، متأثر از جهت شرقی ـ غربی رودخانه زنجان‌رود در جنوب شهر و دو مسیل فرعی است که با جهت شمالی ـ جنوبی به این رودخانه می‌ریزند.
بافت قدیمی و هسته اولیه شهر، بین این مسیل‌ها و زنجان‌رود شکل گرفته و حصار قدیمی شهر از طریق شش باب ورودی: دروازه ارک، دروازه رشت، دروازه قزوین، دروازه همدان، دروازه قلتوق و دروازه تبریز با روستاها و شهرهای هم‌جوار مرتبط بوده است. خیابان‌های اصلی شهر در جهت شرقی ـ غربی به موازات رودخانه زنجان‌رود و یا به صورت شمالی ـ جنوبی در امتداد دو مسیل (خندق) فرعی که در دو سوی شهر قرار دارند، کشیده شده است. در هسته مرکزی و بافت قدیم شهر، بیشتر منازل به موازات مسجد جامع و رو به قبله ساخته شده‌اند.
اکنون بعد از اشاره به موقعیت جغرافیایی شهر، به شرح حال ملا محمد علی می‌پردازیم:


رئیس بابیه در زنجان



ملا محمد علی زنجانی، ملقب به حجت، فرزند ملا عبدالرحیم، در سال 1227(هـ.ق) قدم به عرصه هستی گذاشت. پس از تحصیل مقدمات در شهر زنجان، برای تکمیل تحصیلات دینی ـ طبق معمول آن زمان ـ راهی عتبات عالیات شد. وی پس از طی تحصیلاتی در شهر کربلا و شرکت در درس مرحوم «شریف العمای مازندرانی» به ایران بازگشت. ابتدا در شهر همدان به مدت دو سال و نیم سکونت گزید و در همان جا هم ازدواج نمود. بعد از فوت پدرش به زنجان رفت و بر مسند و منبر و مسجد پدر استقرار یافت و حوزه درسی تشکیل داد و عده‌ای طلبه به دور خود گرد آورد.
این روحانی اخباری‌مسلک و ماجراجو «چون او را در میان علما، نامی بلند و مقامی ارج‌مند نبود، همی‌خواست تا خویشتن را شناختة مردمان کند و نام خود را در زبان‌ها سایر گرداند. پس در مسائل شرعیه، هر سخن که خلاف مشهور و مخالف جمهور بود، اختیار همی‌کرد و در میان عامه، اشتهار همی‌داد و چنان‌که وقتی بدین حدیث، که شهر رمضان، تمام آید، بی‌ آن‌که توثیق و تصحیح حدیث روا دارد یا آن را به تأویل و تعبیر راست کند، همه ساله شهر رمضان را سی روز به شمار می‌گرفت و از این روی بسیار وقت می‌افتاد که روز عید فطر را که روزه گرفتن حرام است، مردم را به صوم باز می‌داشت و نیز فتوا کرد که در شریعت اثناعشریه، سجده کردن بر بلور صافی از بهر نماز روا باشد و از این گونه فتوا فراوان داشت...».
صدور چنین فتواهای عجیب و غریب از طرف ملا محمد علی، مخالفت علما را موجب گشت «و از قراین خارجه و امارات داخله، معلوم افتاد که مولانا را داعیه اماراتی در سر است و حکام زنجان شرح حال او را به امنای دولت حضرت سلطان زمان معروض داشتند و بر حسب رقیمه جناب حاج میرزا آقاسی مطاع دولت خاقان مغفور محمد شاه ـ ‌طآب ثراه ـ او را به دارالملک طهران آوردند و در خانه محمود خان نوری کلانتر شهر نزول دادند.»
محمد علی حجت زنجانی، در زمانی که بابی‌ها در قلعه طبرسی، علم مخالفت و جنگ بلند کرده بودند، و در محاصره نیروهای دولتی گرفتار شده و دست کمک به طرف تمام بابی‌ها دراز کرده بودند، در تهران هم‌چنان محبوس و گرفتار بود.
در زندان، دست‌های مرموز، بابِ ارتباط و نامه‌نگاری میان وی و سید علی‌ محمد باب را گشودند و او ـ که به هر حال، در فضل و سواد، صد هم‌چو باب را در حبیب می‌نهاد ـ صورتاً به آیین باب گروید.


بلوای بابیه در زنجان


با مرگ محمد شاه قاجار (ششم شوال 1264هـ.ق) و تحصن صدر اعظم وی در حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)، نقاط مختلف ایران در موجی از آشوب و هرج و مرج فرو رفت و مدعیان صدارت، بلکه سلطنت، از هر گوشه سر برآوردند. ولی‌عهد جوان (ناصرالدین شاه) به زودی خود را به تهران رساند و تاج‌گذاری نمود (22 ذی‌قعده 1264هـ.ق) و مرد بزرگ یعنی میرزا محمد تقی خان امیرکبیر را به صدر اعظمی برگزید، اما بدیهی است که مدت زمان نسبتاً زیادی لازم بود تا همت و تدبیر این امیر بزرگ، به فتنه‌ها پایان دهد و نظم و امنیت را به کشور باز گرداند. خاصه آن‌که دست اجنبی هم در ایجاد آشوب و اغتشاش سخت در کار بود و پاره‌ای از فتنه‌ها اساساً، از تبانی و تحریک مستقل یا مشترک لُردان لندن و کُنت‌های پطرز بورغ سرچشمه می‌گرفت.
ملا محمد علی نیز از این فرصت و موقعیت حساس کشور استفاده کرد و در لباس نظامی‌ها از تهران به طرف زنجان ره‌سپار گشت و چون خبر ورود او به زنجان رسید، جمعی از مردم عوام و ساده زنجان تا دو منزلی شهر به استقبالش رفتند و «به تشریفات ورود او قربانی‌ها نمودند.»
آری، همیشه در طول تاریخ، جمع شدن عده‌ای احمق و تهی‌مغز پیرامون افراد هواپرست و بی‌تقوا، سبب بروز فتنه‌ها و آشوب‌های جبران‌ناپذیری شده و حوادث آن روز زنجان نیز از این قاعده مستثنا نبوده است و خون‌دل خوردن شخصیت‌های فرهیخته در طول تاریخ هم از همین‌جا نشئت می‌گرفت که با چشم خود می‌دیدند که مردمان سبک‌مغز چگونه گِرد افراد در واقع کوچک و به ظاهر بزرگ، جمع می‌شوند و دین و دنیای خود را تباه می‌سازند. «بالجمله چون او از طلاب و علما محسوب می‌شد، کارپردازان دولت دیگر از فرار او مؤاخذه نکردند» و او پس از ورود، رسماً مردم را به آیین باب دعوت نمود و جمعی زیاد از مردم ساده و ناآگاه ـ که سراب را آب و فجر کاذب را چشمه آفتاب می‌پنداشتند! و ضمناً از مظالم بعضی از دولت‌ها نیز خسته و رنجور بودند ـ به او پیوستند.
به هر حال، پس از ورود، جمعیت زیادی گرد او جمع گشتند و هواخواهان کثیری برای خود پیدا کرد و کارش بالا گرفت و دسته‌ای از مریدان خویش را نیز به کمک بابی‌های قلعه طبرسی فرستاد. دولت که از اوضاع زنجان باخبر گردید، برای این‌که قضیه‌ بابی‌های زنجان مانند مازندران (قلعه طبرسی) زحمت و دردسر زیادی ایجاد نکند، به امیر اصلان خان (حاکم زنجان) دستور داد تا ملا محمد علی را فوراً دست‌گیر و به تهران روانه کند.
ملا محمد علی نیز از این جریان باخبر شد لذا «به تحفّظ خود مبالغه تمام کرد و در احتشاد و احتشام خود فزودن گرفت تا کارش چنان بزرگ شد و قوت یافت که ده ـ پانزده هزار کس از شهر و بلوک بر وی جمع شدند و در هنگام ذهاب و ایاب به مسجد و منبر امامت پیروان وی داشتند و این موافقت و ارادت را سعادتی عظیم می‌پنداشتند و جز با یک‌هزار تفنگ‌چی مصمّم مستعد به خدمت امیر حاکم نمی‌رفت.»
گزارش فوق نشان می‌دهد که شهر زنجان بسیار ملتهب و فقط منتظر جرقه‌ای بود تا آتش فتنه شعله‌ور شود زیرا هیچ حکومتی این وضع شکننده و قلدرمآبانه را تحمل نمی‌کند چه رسد به دولت مقتدر امیرکبیر.
ماجرا چنین بود تا آن‌که روزی، حاکم زنجان، فردی از بستگان ملا محمد علی را که مرتکب خطایی شده بود، به زندان انداخت. ملا محمد علی پیغام فرستاد که باید وی آزاد شود و چون حاکم نپذیرفت، فوراً به یاران خود پیغام داد که گرد هم جمع شوند و هم‌گروه به دارالاَماره روند و با جبر و زور، زندانی را آزاد کنند. بابی‌ها جمع شدند و عزم مقر حکومت نمودند و حاکم هم با تفنگ‌چیان خود به جلوگیری برخاست. بنابراین آتش که هیزم آن از مدت‌ها پیش فراهم شده بود، شعله‌ زد و شهر زنجان را در نزاعی سخت و دیرپا، میان انبوه بابی‌ها از یک‌سو، و دستگاه حکومت و علما و مردم پاک اعتقاد شهر از دیگر یو، فرو بُرد.
باری، شورش‌های بابی‌ها در شهر زنجان در ماه جمادی‌الثانی 1266هـ.ق رخ داد و روز جمعه، اول ماه رجب، درگیری‌ها آغاز شد. در این روز «چهل نفر از طرفین مجروح گشت؛ اسدالله غلام گرجی مجدالدوله در میدان رزم، پنج زخم منکر برداشت و اسدالله خواهرزاده امیر داداش تاجر و پسر سید حسن شیخ‌الاسلام طارمی به ضرب گلوله مقتول گشت و از لشکر ملا محمد علی مردی که آقا فتحعلی شیخی نام داشت، دست‌گیر گشت و به فتوای آقا سید محمد و میرزا ابوالقاسم مجتهد، مجدالدوله، آقا فتحعلی شیخی را مقتول ساخت. «روز دیگر ملا محمد علی، میرزا رضای سردار و میرصالح، سرهنگ خود را با لشکر، مأمور به تسخیر قلعه علیمراد خان نمود و این قلعه در میان شهر زنجان، مأمنی محکم بود. به قوت یورش، آن قلعه را مفتوح ساخته و سنگری سخت بستند.»
پس از فتح قلعه علیمراد خان، جرأت و جسارت ملا محمد علی، بیشتر شد و «میر صالح سرهنگ را فرمان کرد که هم امروز، امیر اصلان خان را کشته و اگر نه [دست] بسته به نزدیک من حاضر ساز! و او را با جماعتی از ابطال رجال، حکم یورش داد. لاجرم میرصالح و مردم او را بامداد یک‌شنبه بر سر خانه امیر اصلان خان حمله بردند. از آن سوی محمد تقی خان، سرهنگ توپ‌خانه و علیقلی خان، پسر نصرالله خان و مهدی خان خمسه و بیوک خان پشتکوهی، با مردم خود و جماعتی از فراشان امیر اصلان خان به مدافعت بیروت شدند. در میانه، جنگی صعب برفت، ناگاه عبدالله بیگ کنگاوری، تفنگی بگشاد و گلوله آن در مغز میرصالح سرهنگ جای کرده، از پای در آمد. جماعت بابیه را از قتل او لغزشی تمام روی داد و بی‌نیل مرام، مراجعت کردند. در این جنگ بیست تن از مردم امیر اصلان خان، مجروح و مطروح گشت. علی خان بیگ ملایری و نور محد فراش نیز به خاک در افتاد[ند]. این وقت هر دو لشکر روزی چند از مقاتلت دست باز داشتند و خاطر بر حراست خویش گماشتند».
در بیستم ماه رجب، صدرالدوله اصفهانی، سرکرده سوار خمسه، با دو فوج سرباز از سلطانیه وارد زنجان شد.
روز پنجم ماه شعبان، سید علی خان سرهنگ فیروزکوهی و شهباز خان مراغه‌ای با دویست نفر سوار مقدم، و محمد علی خان شاهسون افشار با دویست سوار و کاظم خان برادر محمد باقر خان، سرکرده افشار، و محمود خان خویی با پنجاه نفر توپ‌چی و توپ و خمپاره، به شهر در آمده، در برابر سنگر میرزا فرج‌الله و قلعه محمد ولی خان، سنگر بسته، آماده جنگ شدند.
از طرفی، ملا محمد علی دائماً از نداشتن توپ شکایت می‌نمود، بنابراین حاج محمد کاظم قلتوقی آهن‌گر، متعهد شد که برای وی توپ بسازد. وی دو قبضه توپ از نوع توپ محاصره و چند قبضه از نوع توپ کوهستانی برای ملا محمد علی ساخت. پس وی شروع به تنظیم پیروان و تشکیل سپاه خویش کرد. مشهدی سلیمان، رئیس نانواها را وزیر خود نمود، آقا عبدالله را رئیس پلیس شب کرده، او را امیر شیاده لقب داد؛ حاج عبدالله را سر کرده سپاه نموده، حاج احمد زنجانی را مدیر امور ثبت و ضبط قرار داد.
ملا محمد علی، به پیروانش گفت: «از پیکار نهراسید و اگر کشته شدید، روحتان از نو باز می‌گردد و دین مقدس مغرب و مشرق را فرا خواهد گرفت؛» حتی به یکی از اصحابش سلطنت آینده مصر را بخشید و به دیگران حکومت فلان شهر و فلان ده را داد. به علاوه اطمینان داد که دولت روس به یاری آنها خواهد آمد.
«بالجمله روز بیستم شعبان، میرزا سلطان قورخانه‌چی و عبدالله سلطان به طرف سنگر مشهد پیری نقب در بردند. امیر اصلان خان و میرزا ابراهیم خان سرتیپ خمسه و صدرالدوله و شهبازخان و محمد تقی خان و سید علی خان و دیگر سرکردگان و لشکریان به جانب آن سنگر [سنگر مکشهدی پیری بابی] حمله افکندند. حسنعلی خان عمّ بیوک خان طارمی پشتکوهی به زخم گلولة نور علی شکارچی مقتول گشت و جماعتی مجروح افتاد و آن سنگر مفتوح شد و دیگر باره از دو سوی لشکریان روزی چند دست از جنگ باز داشتند و پس سنگرها به حفظ خویش روز همی‌گذاشتند».
چون این کار به طول انجامید، کارداران دولت، مصطفی خان امیرتومان، برادر سپهسالار اعظم را که در آن وقت، سرتیپ فوج شانزدهم شقاقی بود، نیز مأمور کردند. پس از ورود مصطفی خان، جماعتی از لشکر عزم خویش را جزم نمودند که سنگر میرزا فرج‌الله را به قوت یورش فتح کنند، بنابراین نقبی به طرف سنگر وی حفر کردند. شب پانزدهم ماه رمضان، یک ساعت قبل از طلیعه صبح، مهدی خان با چریک ابهررود و عبدالله خان پسر سلیمان خان با چریک اریادی و فوج شانزدهم و سواره مقدم خمسه و چریک انگوران، آماده حلمه شدند و میرزا سلطان و عبدالله سلطان، زیر سنگر میرزا فرج‌الله نقب کنده، آتش زدند و بیست نفر از بابی‌ها در زیر خاک هلاک گشته، چند نفر دیگر دست‌گیر شدند.
از این طرف، نظر علی خان اریادی به زخم گلوله از پای در افتاد و پنجاه نفر از سربازان مجروح شدند و شهباز خان به ضرب شمشیر شیرخان، زخم برداشته، بعد از هشت روز درگذشت. بالاخره سنگر میرزا فرج‌الله فتح شد و بابی‌ها به سنگرهای دیگر رفتند.
از سوی دیگر، میرزا تقی خان امیرکبیر، محمد آقا پسر حاجی یوسف خان سرهنگ فوج ناصریه و قاسم بیگ، تفنگ‌دار خاصه را روانه زنجان نمود و «حکم داد که هرگاه لشکریان ملا محمد علی و مردم او را پس از روزی چند با قید و بند، روانه دارالخلافه نسازند، مورد هزار گونه گزند خواهند بود».
بنابراین، روز بیست و پنجم ماه رمضان، از طرف قوای دولتی حمله سختی به مواضع نیروهای شورشی، صورت گرفت که در این حمله تعدادی از هر دو طرف کشته شدند. ملا محمد علی که احساس کرد نمی‌تواند از این معرکه جان سالم به در بَرَد، دستور به آتش کشیدن بازار زنجان را صادر کرد. لذا لشکریان دولت و به خصوص مردم زنجان دست از جنگ کشیده، مشغول اطفای حریق شدند و شورشیان بابی نیز از این فرصت استفاده کرده، از نو به تهیه لشکر و سنگر پرداختند.
حال بدین گونه بود تا روز هشتم شوال، محمد خان امیرتومان با سه هزار سرباز شقاقی و فوج خاصه و شش عراده توپ و دو عراده خمپاره، ه اتفاق قاسم خان برادرزاده فضلعلی‌خان قره‌باغی، امیرتومان و اصلان خان یاور خرقانی و علی اکبر سلطان خویی، برحسب فرمان شاهنشاه ایران، وارد زنجان گشتند و در همان روز ورود، حکم داد تا سرباز ناصریه از جانب محله گلشن و فوج شانزدهم شقاقی از جانب دیگر یورش بردند. «فوج ناصریه جلادتی بسزا کرد و جماعت بابیه را لغزشی سخت در کار افتاد.»
در این هنگام ملا محمد علی، دستور داد تا قدری از نقد و جنس در میان لشکر امیرتومان پراکنده نمودند و این حیله جنگی سبب شد تا فوج ناصریه مشغول اخذ اموال شدند، لذا شورشیان بابی از فرصت استفاده کرده، بیست نفر از قوای دولتی را کشته و بقیه را از سنگر خویش دور کردند.
در این وقت ملا محمد علی و یارانش 48 سنگر محکم در اختیار داشتند و در هر سنگر، گروهی از فداییان وی مستقر بودند و «آن خانه‌ها که از پی سنگرها بود، به حکم ملا محمد علی به یک‌دیگر راه کردند تا مردم او بی‌ این‌که آشکار شوند، یک‌دیگر را دیدار توانند کرد. و از هر جانب جنگ فراز شود، به تک‌تاز توانند رسید. و اگر سنگری به دست دشمن مسخر می‌گشت، از پس سنگر دیگری می‌نشستند و این هزیمت را زیانی نمی‌دانستند و شب‌ها از میان سنگرها فریاد برمی‌داشتند و علمای اثناعشریه را بر می‌شمردند و ایشان را به نام، دشنام می‌گفتند.»
محمد خان امیرتومان خواست به رفق و مدارا رفتار نماید و فتنه را بنشاند تا خون‌ها ریخته نشود. لذا باب نامه‌نگاری و فرستادن پیک را باز کرد ولی نصیحت وی مورد قبول ملا محمد علی واقع نشد.
سردار کل عساکر منصور، عزیز خان که در آن وقت آجودان‌باشی و به سفارت ایران و تهنیت ورود ولی‌عهد دولت روسیه مأمور بود، با میرزا حسن خان وزیر نظام برادر میرزا تقی خان امیرکبیر از تبریز به تهران می‌آمد، وارد زنجان شده، خواستند این غائله به صورت مصالحت‌آمیز فیصله یابد. به همین منظور چند نفر از پیروان ملا محمد علی را که زندانی کرده بودند، آزاد ساختند و پیغام‌های نرمی به وی فرستادند، ولی ملا محمد علی از خر شیطان پایین نیامد و صلح و سازش را قبول نکرد.
بنابراین بار دیگر آتش جنگ شعله‌ور شد و گروهی از نیروهای دولتی به سنگر ملا برات و سنگر ملا ولی نقب بردند. سردار کل در کنار برجی که سنگر ملا ولی و به سرای ملا محمد علی مشرف بود، بایستاد و فوج ناصریه و فوج مخبران و فوج شانزدهم شقاقی آهنگ یورش کردند.
فوج مخبران، سنگر ملا ولی را فتح کردند. پنج نفر در زیر نقب کشته شدند و پسر عبدالباقی زنجانی، گرفتار گشت. سردار حکم قتل وی را نیز صادر کرد. فوج شانزدهم شقاقی در کمک به فوج ناصریه کوتاهی کردند. سردار متغیّر گشته، ابوطالب خان را که در آن فوج حکم‌رانی داشت، حاضر و وی را تنبیه کامل نمود.
هم‌چنین چون از صدرالدوله و سید علی خان فیروزکوهی و مصطفی خان قاجار، سرتیپ فوج شانزدهم «جلادتی معاینه نگشت، کارداران دولت رنجیده‌خاطر شدند و صدرالدوله را معزول ساخته، سرتیپی سوار خمسه را با فرخ خان، پسر یحیی خان تبریزی، تفویض نمودند و فرخ خان روز چهارم ذی‌قعدة‌الحرام وارد زنجان شد. از قضا هم در آن روز خبر فوت پدر او یحیی خان را از دنبال او بدو آوردند، سه روز به سوگواری پدر بنشست و آن‌گاه مردانه جنگ بپیوست.
و هم در این وقت علی خان پسر عزیز خان آجودان‌باشی، سرهنگ فوج چهارم تبریز با فوج خویش و حسنعلی خان سرتیپ گروس با فوج گروس و محمد مراد خان بیات با فوج زرند از راه برسیدند و این جمله کار محاصره را سخت کردند» و از میان شهر، راهی برای فرار محصوران، در نظر گرفتند تا چنان‌چه کسی از طرفداران ملا محمد علی بخواهد فرار کند، به آسودگی بتواند جان خود را نجات دهد».
در این اثنا جنگ شدیدی رخ داد. طرف‌داران و پیروان ملا محمد علی، اعم از زن و مرد، وارد معرکه کارزار گشتند. از جملة تاک‌تیک‌های جنگی آنها این بود که مال زیادی در یکی از خانه‌های خویش پنهان می‌کردند و بدان خانه سوراخ‌ها می‌گذاشتند و عمداً فرار می‌نمودند تا قوای دولتی به طمع مال، وارد آن خانه‌ها می‌شدند. بلا فاصله تفنگ‌های خویش را از آن نقب‌ها می‌گشودند و جمعی از نیروهای دولتی را می‌کشتند.
شایان ذکر است که دختر شانزده ساله‌ای در «سنگر ملا محمد علی بود که تفنگ‌های اصحاب ملا محمد علی را در نهایت چستی و چابکی پر کرده، بدیشان می‌داد».
باری، در گیر و داد معرکه، نامه‌ای از میرزا تقی خان امیرکبیر به فرخ خان پسر یحیی خان رسید که مبنی بر رضایت خاطر امیرکبیر از خوش‌خدمتی فرخ خان بود. فرخ خان پس از خواندن این نامه، خوشحال شده، خواست تا خدمتی شایسته کند.
یکی از کارهای بسیار زشت و ناجوان‌مردانه ملا محمد علی این بود که در شب پانزدهم ذی‌الحجة‌الحرام، از طرف وی، علیقلی خان فرزند نصرالله خان خمسه و کربلایی شعبان و چند تن دیگر به نزدیک فرخ خان آمدند و از در حیلت با او هم‌داستان شدند و گفتند: «از جانب دروازه قزوین، راهی می‌دانیم که تو را با چند تن مرد سپاهی بی‌زحمت تا به خانه ملا محمد علی در بریم و او را مغافصة گرفتار تو سازیم. اینک بر ذمّت ماست که او را با صد تن از مردم او، دست به گردن بسته با تو بسپاریم، به شرط آن‌که این سخن را چون جان خویش مستور داری. چه اگر این راز از پرده بیرون افتد، این کار بر مراد نشود.»
فرخ خان که جوانی نامجرّب و همه تن طمع و طلب بود، این سخنان را باور داشت و صد تن سوار برداشته، به اتفاق علیقلی خان و کربلایی شعبان، راه برگرفت. جماعت بابیه که از این راز آگاه بودند، چند سنگر را تهی ساخته واپس شدند، تا افراد فرخ خان و او چندان پیش تاختند که مجال فرار از بهر ایشان محال بود. ناگاه افراد ملا محمد علی از چار جانب درآمده، ایشان را در پره انداختند و هدف گلوله ساختند. زمانی دیر بر نیامد که فرخ خان را با دوازده تن سواران او زنده دست‌گیر نمودند. اسماعیل بزرگ و اسماعیل کوچک که نخست طریقت باب داشتند و از کیش او بازگشت کرده، به نزدیک امیر اصلان خان گریخته بودند و این هنگام با فرخ خان می‌رفتند، نیز گرفتار شدند. سربازان محمد علی، فرخ خان و اسماعیل خان بزرگ و کوچک را زنده به نزد ملا محمد علی بردند و سواران را سر بر گرفته، سرهای ایشان را در قدم او افکندند.
ملا محمد علی در حالی که خشم‌ناک بود، به اسماعیل بزرگ و کوچک گفت: «هر که از صحبت خدا روی بگرداند، خدا او را کیفر دهد. آن‌گاه فرخ خان را دشنام داده، گفت تا آتشی برافروختند و آهن پاره‌ای چند در میان تافته کرده و بر او داغ نهادند و گوشت بدن او را با مقراض، پارچه پارچه کردند. آن‌گاه سر فرخ خان و سر اسماعیل بزرگ و کوچک را از تن جدا کرده، به میان لشکرگاه انداخت و در آن جنگ بابا خان یاور فوج خاصه و چند نفر دیگر از اعیان سپاه [دولتی] هلاک شدند. بعد از آن ملا محمد علی حکم داد تا حبسه ایشان را به آتش سوزاندند».
گزارش فوق نهایت حماقت و سادگی فرماندهان دولتی را می‌رساند که به آسانی فریب ملا محمد علی را می‌خوردند و باعث هلاکت خود و عده‌ای از نیروهای تحت امرشان می‌شدند. از طرفی این گزارش، بیان‌گر زیرکی و تدبیر ملا محمد علی و فداییان وی است. هم‌چنین از نهایت دَدمنشی و قساوت بابیان و به ویژه شخص ملا محمد علی حکایت می‌کند که با بی‌رحمی تمام فرخ خان را شکنجه نمودند و کشتند.
کردار زشت دیگر ملا محمد علی حجت، طی جنگ این بود که با نامه‌هایی که به سفرای روس و انگلیس و عثمانی فرستاد، سعی نمود تا پای بیگانگان را هم به این معرکه بگشاید. وی خواستار حمایت بیگانگان از خود بود.
نامه مورخ 22 ژوئیه 1850 کلنل شیل، سفیر بریتانیا در ایران، به پالمرستون که با شماره 152/ 60 در آرشیو اسناد وزارت امور خارجه انگلیس نگه‌داری می‌شود، به خوبی بیان‌گر این مطلب است: «... ملا محمد علی، مجتهد برجسته زنجان، نامه‌ای به من فرستاده و گفته: مرا به دروغ متهم به بابیت کرده‌اند و استدعا کرده نزد دولت حسن توسط نمایم که او و هم‌وطنانش را از حمله سپاهیان نجات دهم. عین همین مطلب را به امیر نظام نیز نوشته است. امیر جواب داده که حاضر است حرف او را بپذیرد و مدارا نماید. اما برای اثبات صدق سخنش باید به پایتخت بیاید. چون این شرط را قبول نکرد، امیر برای محاصره زنجان از نو قشون فرستاد.» سفیر روس در ایران نیز در گزارش چهارده سپتامبر 1850 خود می‌نویسد: «... ملا محمد علی سردسته بابیان زنجان، از سامی افندی، سفیر عثمانی و سرهنگ شیل، وزیر مختار انگلیس در تهران، درخواست میانجی‌گری نمود. اما همکار انگلیسی من عقیده دارد که مشکل است دولت ایران برای خاطر آن فرقه، راضی به دخالت بیگانه گردد.» آری، آدم غریق به هر چیز متمسک می‌شود تا شاید بتواند خود را از مرگ حتمی نجات دهد و ملا محمد علیِ کم‌عقل هم می‌خواست با توسل به بیگانگان، راه نجاتی برای خود پیدا کند که هوشیاری و درایت و استقامت امیرکبیر همه این نقشه‌ها و توطئه‌ها را ختثی کرد.
باری، چون خبر کشته شدن فرخ خان و جلادت جماعت بابیه معروض درگاه شاهنشاه ایران افتاد، سخت غضب‌ناک شد و فرمان کرد تا بابا بیگ یاور با دو عراده توپ هیجده پوند و چهار عراده توپ دوازده پوند و جماعتی از صاحبان مناصب توپ‌خانه، راه زنجان پیش داشتند و بر حسب حکم کارداران دولت، رزم جماعت بابیه را تصمیم عزم دادند. و از دار خلافت کوچ بر کوچ طی مسافت نموده، وارد زنجان شدند.


محاصره خانه ملا محمد علی



پس از ورود بابا بیک یاور به زنجان، تمامی لشکر از چهار طرف خانه ملا محمد علی را محاصره نمودند. اول فوج گروس به قوت یورش، قلعه علی مراد خان را و فوج چهارم، خانه آقا عزیز را که نزدیک خانه ملا محمد علی بود، گرفتند و آن‌چه از مردم به غارت برده و در آن‌جا بود، به غنیمت بردند.
فوج خاصه از جانب دروازه همدان به کاروان‌سرای سنگ یورش بردند و بیست نفر از دلیران اصحاب ملا محمد علی را دست‌گیر کردند و آنها را به حکم مجدالدوله در کنار برج ذوالفقار خان سر بریدند.


فرار عده‌ای از پیروان ملا محمد علی



پس از این پیروزی، لشکر ملا محمد علی ضعیف گشت. جمعی از پیروان او از جانب دروازه قزوین فرار کردند تا به طارم گریختند و از آن‌جا به دیزج زنجان در آمدند. مردم دیزج متحد شدند و آنان را گرفته، به زنجان آوردند. مجدالدوله، فتحعلی شکارچی و نجفقلی آهنگر را کشت و دیگران را زندانی کرد تا زمانی که بر ملا محمد علی غلبه جستند، ایشان را نیز سربازان، نیزه پیش کردند.
بعد از این واقعه، کار ملا محمد علی مشکل شد و «خود همه روزه، سلاح جنگ بر خود راست کرده، به اتفاق مردم خود رزم می‌داد و روزی چنان افتاد که لشکریان به خانه او حمله بردند و یورش همی‌دادند. و ملا محمد علی، چون مردان کار آزموده به چپ و راست همی‌تاخت و رزم همی‌ساخت».

 
زخمی شدن ملا محمد علی



در این واقعه، حاجی احمد شانه‌ساز و حاجی عبدالله خبّاز که به امید حکومت مصر و حجاز بودند، به زخم گلوله از پای در آمدند و در این اثنا تفنگی باز شد که گلوله آن بر بازوی ملا محمد علی اصابت کرد. یارانش وی را از خاک برگرفته، به خانه برده، جراحت وی را از کسان خویش مخفی داشتند و هم‌چنان به کار مقاتلت و مبارزت استوار بودند.
رهبر شورشیان زنجان، «پس از هفته‌ای گفت: «من بدین زخم هلاک می‌شوم، شما بعد از من پریشان‌خاطر مباشید و با دشمن جنگ کنید که پس از چهل روز زنده خواهم شد»». این عنصر جاه‌طلب و بدبخت با آن‌که خودش می‌میرد، باز هم دلش نمی‌خواهد که جنگ و خون‌ریزی فروکش کند و با این سخن ابلهانه، می‌خواهد حداقل چهل روز پس از وی آتش جنگ شعله‌ور باشد و لذا طرف‌دارانش را به ادامه مقاومت تشجیع می‌نماید.


مرگ ملا محمد علی
زنجانی



به هر حال، وی در پنجم ربیع‌الاول سال 1267هـ.ق از دنیا رفت. جسد او را طبق وصیت خودش با لباس و شمشیر دفن نمودند.
پس از این جریان، بعضی از سران سپاه ملا محد علی، پیغامی به مجدالدوله و امیر تومان فرستادند، که اگر ما را امان دهید، دست از جنگ کشیده، به لشکرگاه شما آییم. مجدالدوله به آنان اطمینان داشت، اما چون آنها را واجب‌القتل می‌دانست، لذا فریب دادن ایشان و نقض پیمان را عیبی نشمرد و آنان را اطمینان داده به لشکرگاه آورد. آنان گفتند: ملا محمد علی مرده و جسد وی را در خانه‌اش به خاک سپرده‌اند. بنابراین، مجدالدوله و امیر تومان و سران لشکریان دولتی، با خاطری آسوده به خانه ملا محمد علی رفتند و جنازه او را از خاک بیروت آوردند و ریسمانی به پایش بستند، سه روز در کوچه و بازار شهر زنجان به «خاک و خاره بکشیدند» و عاقبت استخوان‌های او را پیش حیوانات ریختند و اموالی که از مردم به غارت آورده و در خانه وی پنهان نموده بودند، به غنیمت لشکریان دولتی در آمد.
بعد از سه روز شیپور آماده باش زده، سربازان به صف ایستادند و صد تن از شورشیان بابی را «نیزه پیش ساختند و چند نفر دیگر را به دهن خمپاره بسته، آتش زدند. مجدالدوله بعد از این واقعه چند نفر از خاصان و بازماندگان ملا محمد علی را به دست آورد و به دارالخلافه آمد و آنها را به حکم شاهنشاه، به قتل آورد».


نقش روحانیان زنجان در سرکوب شورش بابیه این شهر


بدین ترتیب شورش بابیان زنجان سرکوب شد و بعد از این هیچ گونه فعالیتی در خصوص بابی‌گری از آنها گزارش نشده است. اما آن‌چه حائز اهمیت است و باید به آن بپردازیم، نقش روحانیان زنجان در سرکوب این غائله می‌باشد. بدیهی است که روحانیان، سنگربانان اصلی حفظ تشیع‌اند و هیچ‌گونه تهدیدی را علیه این مذهب منجیه تحمل نمی‌کنند و گزارش‌های تاریخی نیز مؤیّد همین مطلب است که در آن آشوب دین‌سوز و ایران‌گداز، روحانیان زنجان، تماشاچی بی‌درد صحنه پیکار نبودند و در بسیج مردم علیه بابی‌ها نقش فعالی داشتند.
در این زمینه، به خصوص باید از دو نفر از علمای بزرگ این شهر یاد نمود که بر ضد بابیه حکم جهاد صادر کردند و از هیچ گونه تلاش و کوشش جهت رفع این فتنه بزرگ مضایقه نکردند: 1. مرحوم آیةالله آقای سید محمد زنجانی، معروف به سید مجتهد (سر سلسله خاندان امام جمعه زنجان)؛ 2. مرحوم آیةالله حاج میرزا ابوالقاسم موسوی مجتهد، معروف به میرزا ونیای بزرگ میرزایی‌های زنجان و پدر حاج میرزا ابوالمکارم و حاج میرزا ابوطالب و حاج میرزا ابوعبدالله زنجانی، سه مجتهد نام‌دار زنجان). آیةالله حاج میرزا ابوالقاسم موسوی، با نهایت ثبات قدم و کمال استقامت، با فرقه بابیه زنجان مبارزه نمود و نهایت تلاش ایشان این بود که حتی‌المقدور از قتل و غارت جلوگیری کند. وی سعی می‌کرد تا مردمان ساده و جاهل را که بر اثر نادانی، گمراه شده بودند، حتی‌الامکان با موعظه و نصیحت، به راه راست هدایت نمید و شب و روز در ارشاد مردم کوشا بود، لذا در ردّ بابیت کتب و رسائلی نوشته به نام‌های ردّ الباب، قطع الباب، سدّ الباب و تخریب الباب.
مرحوم آیةالله آقا سید محمد زنجانی نیز با جدّ و جهد تمام با این فرقه مبارزه کرد و این مطلب از کتاب لسان الصدق او که در بحبوحه پیکار نوشته، واضح است. در قسمتی از کتاب می‌گوید:
... باید دانست اعظم جهاد، جهاد گروهی است که اظهار اسلام و ایمان کنند و انعقاد نطفه و تولدشان از مسلمین و مؤمنان باشد و بعد از اسلام و ایمان خارج و به دین دیگر، غیر از دین سید المرسلین خاتم الانبیاء ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ معتقد شوند؛ ازدحام و اشهار سلاح نمایند [= شمشیر کشند] و [از دست آنان] خوف بر بیضه اسلام باشد؛ و علاوه، اراده قتل نفوس اهل دین حق و اخذ اموال ایشان نمایند. در این صورت بر اهل اسلام و ایمان، به امر فقها که قائم‌مقام و نایب عام امام عصر(عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اند، [واجب است که با این گونه کسان] جهاد و قتال نمایند؛ مثل جماعت بابیه که در بلدة زنجان، عجب مجمع و کثرت دارند؛ با اشهار سلاح و ایعاد و تخویف [ترساندن] اهل ایمان و اخذ اموال ایشان، در اطفای دین منیف جناب خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابطال مذهب حنیف ائمه اثناعشر(علیهم السلام) می‌کوشند [و مدّعی‌اند] که... دین و مذهب و کتاب، همه، منسوخ است به دین و کتاب سید علی محمد شیرازی، و اعتقاد و عمل به کتاب جعلی و دین اختراعی نمایند.
مدت دو ماه است با ایشان جهاد و قتال داریم. به قدر 73 نفر از جوانان اهل ایمان، شهید و کشته شده‌اند و سی‌صد نفر از این کفرة ضالّة مضلّه کشته شده. الان در آخر شهر شعبان المعظّم مشغول جهادیم، تا خداوند قادر... به حرمت محمد و آل محمد، نصرت و امداد فرماید.
«... ملا محمد علی زنجانی، دو سال قبل غُلُوِّبین [= آشکار] داشت. بعد از مقالت باب، تصدیق وی کرده، خود را حجت و امام از جانب او دانسته و در این سه روز، در ملأ عام گفت: امروز آیه و وحی به من رسید [!] و این دلیل، ادعای نبوتش شده. و با وجود این احوال، در این ایام، شدت عداوتش به حضرت مرتضی علی و اولاد طاهرینش(علیهم السلام) ظهور و بروز یافته. [توضیح ماجرا آن] که در اواسط شهر، محبوسین حبس آن ملعون که از اهل ایمانند [و] وقت قتال و جهاد، دست‌گیر شده بودند، در حبس از راه ضیق و شدت عقوبت غلات، دو نفر مؤمن را به حکم کافر سفّاک در حضور محبوسین کشته بودند و همة اعضای ایشان را قطعه قطعه کرده بودند و چند روز مانده بود و عفونت برداشته زیاده از همه شدت، بنا گذاشته بودند، استغاثه در دادگاه خالق رحمان ـ عزّت اسمائه الشریفه ـ نمایند، به طور جهار [= آشکار و بلند] فریاد [سر داده بودند:] «یا الله، تو را به فرق شکافتة حضرت امیرالمؤمنین و به شهادت امام حسین(علیهما السلام) قسم می‌دهیم ما را از این تنبیه و عقوبت خلاصی ده که رضا به مرگ داده‌ایم.» ملعون بدتر از دجّال و ابلیس... از درون خانه بیرون می‌آید [و] به دهلیز خانه می‌رسد، مشرف بر محبوسین، اولاً سبّ و دشنام به دین و مذهب... هر دو می‌کند، بعد می‌گوید:
«ای اهل ارتداد که دین حق را قبول نکردید و در دین باطل ماندید، ندانسته‌اید بدانید، علی(علیه السلام) و حسین بن علی(علیه السلام) در وقت امامت، حجت بودند، شفاعت می‌کردند؛ الان حجیت ندارند تا ایشان را شفیع سازید، حجیت ایشان تمام شد [و] منسوخ، باید در وقت تشفّع، حجج امروز را که میرزا علی محمد و من باشم، شفعای خود سازید [!] چون اعتقاد به حجیت علی و حسین بن مرتضی علی(علیهما السلام) امروز دارید، باید شما را تنبیه و سیاست کنم.» بیچارگان را به چوب بسته که بعد از این، از این غلط‌ها نکنید [!] و در مجلس دیگر، حاج ابراهیم خان صرّاف را به چوب بسته بود و [او] آه و فریاد می‌کشید: «آقا من زیارت یازده امام را کرده‌ام، به حرمت ایشان مرا مضروب نساز!». کفر و غلطی که کفر بیّن بوده و تا به حال، احدی از شیاطین جنیّه و انسیّه ـ و ماضیه و آتیه ـ جرأت این غلط و کفر را ندارند که گفته باشند و یا بگویند ـ حکایت کفر، کفر نیست ولی قلم یا رأی [آن] ندارد که تحریر سازم ـ خلاصه، ملعون به مرتبه‌ای جسارت و جرأت به هم رسانیده، در همه نوامیس شرعیه، تصورات خلافیة قطعیة شرعیة عقلیه کرده که مزدک ـ که جعل این دین باطل کرده ـ با آن‌که در زمان دین رزدشت ـ که حالش معلوم است ـ نتوانست این گونه تصرفات در نوامیس دین زردشت نماید.
امشب که شب نهم شوال [1266ق] است، در قتال و جهاد مشغولیم. قریب به 220 نفر از طرف اهل دین منیف سید المرسلین(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قریب 360 نفر از مرتدین کشته شده. الحمدلله امداد و نصرت از... ناصرالدین شاه ـ دام ظله العالی ـ که هفت عراده توپ و پنج فوج عسکر روانه فرمود با مرد نجیب عاقل کامل رشید... امیر محمد خان امیر الاُمراء العظام، نخبة الأعیان و الأشرف الکرام، خلف صالح هدایت خان مبرور مرحوم ـ عطرالله مضجعه الشریف ـ رسید، ان شاء الله المعین الموفِّق، در ظرف دو روز قلع و قمع فرمایید...
و در جای دیگر می‌نویسد:
... باز عرض می‌کنم: معلوم شد که جهاد، در موارد عدیده، واجب عینی است؛ مشروط به اذن نیست. از جمله، احاطة اعدای دین و ملت به بلد است، و نظیر و اغلظ از او، جهاد ما با جماعت بابیه ملا محمد علی و اتباع آن، که در توی سور [= دیوار] قلعه نصف شهر را آنها داشتند و نصف را ما، اهل شریعت مقدسه... و به قدر دویست یا سی‌صد نفر از بلاد خارجه رسیده بودند؛ جهاد و دفاعشان واجب عینی بوده است، بلکه در این دو صورت جهاد بر هر ذی‌قوّه واجب است [و] استثنا ندارد. مثلاً بر زن هم واجب است، هر چند شوهردار باشد، احتیاج به اذن و ترخیص او نیست... .
و هم‌چنین در مبحث قتل می‌نویسد:
... چون نذر ضمیری کرده بودم بدون تلفظ به [لفظ] جلاله که [اگر] ملا محمد علی، شیطان ثانی و منکر دین منیف محمدی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کتاب الله و قبله و معاد و نماز و روزه و زکات و خمس و حجةالاسلام و معتقد به دین جدید اختراعی، در جهاد و قتال کشته شود، مسائل دیگر ـ که اهم وا [و]جب است، شروع به آنها نمایم؛ الحمدلله العزیز المنّان کشته شد با سوءحال ـ و همة اهل ایمان ـ خاصه اهل مبالات ـ شاد و مسرور شدند. زیاده بر این شب فرصت ندارم، فردا شب ـ که چهارشنبه... چهارم ماه ربیع‌المولود است ـ وقت نذر ضمیری من است که اولی و احوط آن‌که عمل به نذر قلبی نماییم... .

نتیجه


به هر حال، جریان بابیت سید علی محمد شیرازی به طور خلاصه و ماجراهای ملا محمد علی زنجانی را به صورت نسبتاً تفصیلی بیان کردیم و ضمناً نقش روحانیان زنجان نیز در سرکوب غائله حجت زنجانی همراه با بعضی مستندات آن ذکر شد.
باید در مسئلة بابیت و به تبع آن بابی‌گری در زنجان از چند زاویه تأمل و تعمّق کرد:
1. بدیهی است که آموزه مهدویت، یکی از محوری‌ترین و کارآمدترین آموزه‌های آیین جاودانی اسلام، به شمار می‌آید و اصل اعتقاد به مهدویت، تقریباً مورد اتفاق همه مسلمانان است. امید به آینده و انتظار رهایی مظلومان و ستم‌دیدگان از چنگال ظالمان و ستم‌گران و چیرگی حق بر باطل از لوازم ذاتی این اندیشه محسوب می‌شود.
با کمال تأسف، همان‌گونه که پیامبرانی دروغین در طول تاریخ و به ویژه تاریخ اسلام، ظهور کرده‌اند و موجب گمراهی و تباهی عده‌ زیادی شده‌اند، مدعیان مهدویت و احیاناً بابیت نیز با سوءاستفاده از اعتقاد مسلمانان به منجی موعود، خود را مهدی موعود و یا باب امام زمان قلمداد کرده و احیاناً توانسته‌اند موفقیت‌های زیادی به دست آورند و مردم بسیاری را نیز مرید و پیرو خویش سازند و از شاه‌راه حق و حقیقت گمراه نمایند.
همیشه در طول تاریخ، «خواص باطل» با پوشاندن لباس حق بر اندیشه‌ها و کردار باطل خود، «عوام جاهل» را به دنبال خود کشیده‌اند و دردسرهای زیاد و گاهی جبران‌ناپذیری را برای اهل حق درست کرده‌اند.
جریان بابیت به طور عام و بابی‌گری در زنجان به طور خاص، یکی از بازتاب‌های اندیشه اصیل و ریشه‌دار مهدویت است که رهبران بابیت از آن سوءاستفاده کردند. آنها ابتدا مسئلة بابیت که فرع بر اصل مهدویت بود و سپس مسائل انحرافی دیگری را مطرح نمودند که از جمله آنها مهدویت سید علی محمد شیرازی بوده است.
2. اگر دلایل و مستندات لازم را برای اثبات نقش استعمار در پیدایش بابیت نداشته باشیم، اما در این مطلب هیچ شکی نداریم که استعمار در تقویت و گسترش این دین جعلی، نقش زیادی داشته است؛ مثلاً معتمدالدوله منوچهر خان گرجی، والی اصفهان، مقدمات انتقال سید علی محمد شیرازی را از زندان شیراز به اصفهان فراهم کرد و تحت حمایت خویش قرار داد و باب نیز از این موقعیت استفاده کرد و فعالیت‌های زیادی را برای ترویج عقاید باطل خویش به راه انداخت و با امکانات پنهانی والی اصفهان، به تبلیغات وسیعی در شهرهای مختلف ایران دست زد و دعات و مبلغان خویش را ه تمام ایران اعزام نمود.
در فتنه زنجان نیز ـ همان طور که قبلاً گذشت ـ سعی ملا محمد علی این بود که پای بیگانگان از جمله روس و انگلیس را به معرکه بکشاند و وسیله دخالت آنها را در امور داخلی ایران فراهم نماید، اما آن‌چه بیگانگان را از این امر باز داشت صلابت و شجاعت امیرکبیر بود.
3. زمینه به وجود آمدن فتنه بابیت در ایران و از جمله زنجان را باید در اوضاع بحرانی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دوران سلطنت محمد شاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی جست‌وجو کرد، زیرا در این دوره بیشتر مردم ایران در چنبره فشار استبداد گرفتار بودند و ظلم و ستم حاکمان ایالات و ولایات مختلف حدّ و حصری نداشت. بدیهی است که در چنین جوّی، مردم به لحاظ اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی نیز وضعیت نامساعدی داشته و به دنبال بهانه‌ای باشند تا در برابر وضعیت موجود، عکس‌العمل نشان دهند و نارضایتی خود را از حاکمان ابراز دارند.
حاصل کلام این است که بدون وجود چنین زمینه‌هایی، رهبران بابیت نمی‌توانستند سراسر ایران را مورد تاخت و تاز قرار دهند و برای خود مرید و پیرو دست و پا کنند.
از طرف دیگر، انتخاب کارگزاران حکومتی نیز براساس ضابطه نبود و شایسته‌سالاری جایگاهی نداشت، بلکه کارگزاران حکومتی با پرداخت رشوه و سفارش این و آن و خویشاوندسالاری، به مناصب حکومتی دست می‌یافتند و احیاناً به بیگانه وابسته بودند. بدیهی است که چنین افرادی توان، لیاقت و اراده لازم را برای خنثی‌سازی توطئه‌هایی مثل بابیت نداشتند. هم‌چنان‌که در قضیه انتخاب حاکم زنجان، امیرکبیر مخالف انتخاب امیر اصلان خان بود ولی به علت استبدادی بودن نظام حکومتی و اعمال نفوذ مهدعلیا، امیر اصلان خان به حکومت زنجان تحمیل شد و بر اثر بی‌کفایتی وی، شورشیان شهر کوچکی مانند زنجان حدود نه ماه در مقابل قوای دولتی ایستادگی کردند.
4. شایان ذکر است که نقش امیرکبیر در مبارزه با بابیت ایران و از جمله زنجان، بسیار اساسی و قابل تحسین است، زیرا او سید علی محمد باب را که منشأ اصلی تمام فتنه‌ها بود، اعدام و آشوب‌های بابیه در سراسر ایران، از جمله زنجان را سرکوب کرد؛ به همین جهت بابیان و بهاییان از او متنفرند و نسبت به وی کینه و کدورت زیادی دارند.
5. فتنه بابیت در ایران و از جمله زنجان، ضرر و زیان بسیار چشم‌گیری به لحاظ دینی، اقتصادی و انسانی به کشور ایران وارد ساخت. زیرا این فتنه در نهایت به بهاییت منجر شد که هم‌اکنون نیز به چالشی برای مذهب شیعه و نظام اسلامی تبدیل شده است. از لحاظ اقتصادی مدتی طولانی تمام امکانات کشور صرف سرکوب این فتنه شده و از لحاظ انسانی نیز افراد زیادی در این آشوب ـ چه در زنجان و چه در سایر جاهای ایران ـ از بین رفته‌اند.
از طرف دیگر شخصیتی مانند امیرکبیر زمان زیادی را صرف برخورد ا این غائله در سراسر ایران نمود و به یقین اگر مسئله بابیت پیش نمی‌آمد، این امیر بزرگ می‌توانست قدم‌های بزرگ‌تری برای توسعه و پیشرفت ایران بردارد.
6. طولانی شدن سرکوب شورش بابیت در زنجان دو علت اساسی داشت: 1. ضعف و بی‌تدبیری فرماندهان نیروهای دولتی و نیروهای تحت امرشان، به طوری که به آسانی در دام حیله‌ها و تاکتیک‌های جنگی ملا محمد علی واقع می‌شدند. 2. استفاده ملا محمد علی از تاکتیک‌های بدیع و ابتکاری در جنگ مانند پخش پول در میان نیروهای دولتی و سرگرم کردن آنان به جمع‌آوری پول و استفاده از فرصت به دست آمده جهت ضربه زدن به آنها و یا دامی که برای فرخ خان و صد نفر از نیروهای تحت امرش گستردند و او به سادگی، خود و نیروهایش را گرفتار ساخت.
7. بی‌رحمی و قساوت بابی‌های زنجان نیز بسیار قابل توجه است و نشان دهندة خوی دَدمنشانه آنهاست. شکنجه فرخ خان و بد رفتاری با وی تنها یک نمونه از رفتار غیر انسانی آنها به شمار می‌آید.
8. نقش روحانیان شیعه ایران به طور عام و نقش روحانیان زنجان به طور خاص در مبارزه با پدیده بابیت نباید مورد غفلت و بی‌توجهی واقع شود. زیرا علمای شیعه، به خصوص از آغاز غیبت کبرا نقش شایان توجهی در حفظ و حراست از مذهب منجیه شیعه، ایفا کرده‌اند و همواره مورد توجه شیعیان بوده و از نفوذ و اقتدار خود، نهایت استفاده را برای نگهبانی از دین حنیف اسلام نموده‌اند.
با روی کار آمدن صفویان که نخستین بار در کل ایران تشیع، مذهب رسمی اعلام گردید، به طور طبیعی و قهری میدان فعالیت‌ برای علمای شیعه آماده‌تر شد. در تاریخ معاصر نیز نقش روحانیان و موضع‌گیری‌های آنها در مسائل مختلف سیاسی ـ اجتماعی و مذهبی بسیار حائز اهمیت و قابل توجه و تأمل است.
مبنای رفتارشناسی علما را باید رد آموزه‌های دینی آنها جست‌وجو کرد. علما براساس برداشت خود از کتاب و سنت در مسائل و موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی و مذهبی واکنش نشان می‌دهند. هم‌چنین براساس تکلیف به اقدامات سیاسی، اجتماعی و مذهبی دست می‌زنند یعنی اگر احساس کنند که مکلّف به دخالت در مسائل گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند، بی‌درنگ دخالت می‌کنند.
بنابراین علمایی که فتنه بابیت در زمان آنها واقع شد، با توجه به چنین مسئولیت و تکلیفی با بابیت درگیر شدند. آنها اقداماتی از قبیل موعظه و نصیحت جاهلان که فریب رهبران بلهوس بابیه را خورده بودند، به عمل آوردند و نیز با برگزاری جلسات مناظره با سید علی محمد باب، وی را از لحاظ علمی خلع‌سلاح و مفتضح ساختند. هم‌چنین فتوای جهاد علما بر ضد بابیت برای نیروهای اقدام کننده علیه آنها آرامش خاطری ایجاد کرد و آنها به قلع و قمع بابی‌ها می‌پرداختند. موضع‌گیری علما علیه بابیت، از گرایش بیشتر مردم به طرف بابی‌ها جلوگیری می‌نمود و نیز این علما با صدور فتوا، زمینه اعدام سید علی محمد شیرازی را فراهم ساختند.
در فتنه زنجان هم علا در مبارزه با حجت زنجانی، سنگ تمام گذاشتند و از هیچ تلاش و کوششی در این راه فروگذار نکردند. همان‌گونه که قبلاً یادآور شد، دو تن از مجتهدان برجسته زنجان یعنی آیةالله آقا سید محمد زنجانی و آیةالله حاج میرزا ابوالقاسم موسوی، نقش بسیار زیادی در مبارزه با ملا محمد علی ایفا کردند و با صدور فتوای جهاد علیه وی و تألیف کتب مختلف به مبارزه با این عنصر جاه‌طلب پرداختند.
9. در مورد ملا محمد علی حجت زنجانی، سه دیدگاه مطرح است:
الف) او واقعاً به سید علی‌ محمد شیرازی گرویده و از پیروان و مریدان مخلص وی بوده است. این دیدگاه نویسندگانی هم‌چون: اعتضاد السلطنه در کتاب فتنه باب و سپهر در ناسخ التواریخ و... است.
ب) دیدگاه دوم این است که او بابی نبوده بلکه وی را به بابیت متهم کرده‌اند. نویسندگانی مثل شیخ موسی زنجانی در کتاب الفهرست به این مطلب گرایش نشان داده‌اند و خود ملا محمد علی نیز در نامه‌ای به سفیر انگلستان چنین ادعا کرده است.
ج) دیدگاه سوم این است که وی برای پیشبرد اهداف بلندپروازانه‌اش، به طور صوری و ظاهری به سید علی محمد شیرازی گرایش نشان داده و خود را از پیروان واقعی وی قلمداد کرده است. نویسندگانی مثل حجت‌الاسلام ابوالحسنی در کتاب سلطنت علم و دولت فقر چنین دیدگاهی دارند. مختار نویسنده نیز همین دیدگاه است زیرا ما در بررسی سیر زندگانی حجت زنجانی، نبود اعتدال فکری را قبل از جریان بابیت، در شخصیت وی به خوبی می‌بینیم. این شخصیت ماجراجو، همان کسی بود که بعد از بازگشت از عتبات عالیات و پس از استقرار در زنجان، با صدور فتواهای عجیب و غریب، موج مخالفت علمای زنجان را علیه خود برانگیخت و به احتمال قریب به یقین هدف او از صدور چنین فتواهایی، بلندآوازه کردن خود بود تا بدین وسیله بتواند نام خود را در زبان‌ها جاری گرداند.
او وقتی‌ که به خاطر صدور همین فتواها در تهران زیر نظر قرار گرفت به باب‌ کرایشی پیدا کرد تا بتواند مقاصد بلندپروازانه‌اش را در لوای بابی‌گری دنبال کند. ایشان داعیه فتح کره زمین را در سر داشت و حتی حکومت حجاز و مصر را به بعضی از یارانش پیش‌کش کرده بود. اگر وی واقعاً در گفتارش صادق بود که «او را متهم به بابیت کرده‌اند»، چرا خود را تسلیم نیروهای دولتی نکرد تا این همه قتل و غارت به وجود نیاید و مردم این همه دچار خسارت جانی و مالی نشوند. اصولاً چرا قدم در وادی شورش و فتنه‌گری گذاشت؟
حاصل سخن این است که ملا محمد علی زنجانی روحانی ماجراجو و بی‌تقوایی بود که با ایجاد این شورش، یک جنگ و درگیری داخلی به راه انداخت و باعث رخنه در صفوف مسلمانان شد و دین و دنیای خود را تباه کرد و باعث گمراهی و ضلالت عده زیادی نیز شد.
10. بودجه و مخارج این جنگ نسبتاً طولانی را مریدان و ارادت‌مندان ملا محمد علی یعنی بابی‌های زنجان تأمین می‌کردند. هم‌چنین بخش زیادی از بودجه و مخارج جنگی نیز از راه غارت اموال زنجانی‌هایی که به باب گرایش نیافته بودند فراهم شد و به احتمال بسیار قوی، کشورهای عثمانی، روس و انگلیس نیز به ملا محمد علی زنجانی، کمک مالی می‌کردند زیرا همان‌گونه که قبلاً ذکر شد، ملا محمد علی نامه‌ای به سفرای بریتانیا و عثمانی نوشته بود و از آنها تقاضای میانجی‌گری کرده بود. از طرفی با توجه به این‌که بیگانگان به سید علی محمد شیرازی و کلاً جریان بابیت کمک می‌کردند، علی‌القاعده در قضیه زنجان نیز آنان حداقل، کمک مالی کرده‌اند، هر چند هیچ سندی در این زمینه وجود نداشته باشد.

 

 

 

 

 

 

خاندان موسوی میرزایی زنجانی(قسمت دوم)

 خاندا ن موسوی میرزایی زنجانی


                                                                                                 قسمت دوم 


                                                                                               فرج الله داودی


آثار و بناهاي بجا مانده از خاندان ميرزايي :


مسجد و مدرسه ميرزايي بالا و پايين در شهر زنجان توسط حاج ميرزا ابوالقاسم مجتهد بناگرديده است.اين دو بنا در قسمتي از بازار زنجان (بين خيابان فردوسي تا ابتداي بازار پايين) كه به بازار و راسته ميرزايي مشهور است واقع مي باشد. همچنين درخاستگاه ابتدایی و در جبهه شمالي بازار ، روبروي مسجد ميرزايي نجفي(پايين) ، كوچه ميرزايي واقع است كه خانه ميرزايي ها نزديك به بازار ، درشرق كوچه قرار دارد.


مسجد ميرزايي :


مسجد چهارمحرابی ميرزايي (مسجد خیاطان - قائمی) در مجموعه حریم بازار پايين راسته چاقو سازها درخیابان امام  روبروی سفره خانه حاج داداش (انصاری) قرار دارد. تاریخ احداث ان نامشخص است ، اما اثارمتعدد بنای اصلی این مسجد که از نوع چهل ستونی است به دوران پس از حمله تیمورگورکانی وقرن نهم ه . ق ونیزحد فاصل اواخر صفویه تا اوایل دوره قا جاریه ذکرکرده اند . بر اساس آخرين مطالعات انجام گرفته اين مسجد قديمي ترين بناهاي مذهبي پا بر جا در سطح شهر زنجان بوده و احتمالاً در حد فاصل اواخر دوران سلسله صفويه تا اوايل دوران قاجاریه احداث گرديده است.این مسجد بعدها دراواسط دوره قاجاریه به فرمان حاج میرزا ابوالقاسم مجتهد معروف به میرزا تجدید بنا شده وبه نام مسجد میرزایی معروف گردید .(درداخل بازار پایین راسته میرزایی ها دومدرسه ومسجد به نامهای مدرسه ومسجد میرزایی یا اقا نجفی علیا وسفلی وجود دارد .) مؤتمن السلطان ضيع الدوله از رجال دوره ناصري در كتاب مرآت البلدان درباره اين مسجد مي نويسد: «مسجد ديگري كه مرحوم ميرزا ابوالقاسم مجتهدي سال قبل ساخته است. سه طرف اين مسجد تمام و يك طرف ديگر ناتمام است. .... مسجد ميرزايي از دو بخش تشكيل گرديده، بخش نخست معروف به شبستان قديم است. اين شبستان به فاصله يك رقبه از دكاكين بازار قرار گرفته و خود داراي يك واحد شبستان و حياط بوده است. شبستان قديم از ١٥ چشمه طاق و تويزه پوشانيده شده و طاقهاي آن از نوع پنج او هفت كند و خوابيده است كه اين روش موجبات زيبايي هر چه بيشتر شبستن را فراهم نموده است. محراب در راستاي قبله با خالي نمودن قسمتي از جرز جنوبي ايجاد شده و در طرفين آن در ورودي ازحياط قرار گرفته كه هم اكنون با بالا آمدن سطح حيات به پنجره تبديل شده است. كاشي كاري محرابمرمت گرديده و ازفرم تزئيناتي خود خارج شده است، در اين محراب يك واحد كاشي چهار گوش ديده مي شود كه به اواخر دوران صفويه تا قبل از دوران قاجار مي توان نسبت داد. قسمت دوم، مسجد جديد است كه در سبك تقليد ناقصي ازمساجد شيوه چهار ايواني از جمله صحن مركزي، ايوانهاي چهار گانه، حجرات طلاب، وضوخانه و شبستان زنانه و مردانه وجود دارد. ضمناً شبستان مسجد به دو قسمت مردانه و زنانه تقسيم شده و در حد فاصل آن را پنجره هاي موسوم به اورسي اشغال نموده است. شبستان مردانه از ٨ واحد طاق و تويزه تشكيل گرديده و يك رديف ستون سنگي قسمتي از سنگيني سقف را تحمل مي نمايد طاقها از نوع خوزي (رومي) و سبك آجر چيني در هر چشمه از شبستان به طرز خاصي اجرا شده است، شبستان زنانه در راستاي يكديگر بوده و داراي چهار چشمه طاق است. محراب تقريباً در چشمه وسط ضلع جنوبي جاي گرفته و اين محل در چشمه هاي ديگر نيز تكرار شده است. در نتيجه اين تكرار ٤ محراب در شبستان مردانه موجوديت پيدا مي نمايد. در اين مورد برخي از صاحب نظران اين پديده را به مذاهب اربعه در سنت و جماعت نسبت داده و هر چشمه از شبستان را منتسب به يك مذهب مي دانند. كه البته اين انتساب با عنايت به تاريخ احداث مسجد به هيچ وجه نمي تواند صادق باشد. بلكه مراد از ايجاد آنها تنها رعايت عامل قريه است. گرداگرد صحن مركزي مسجد را حجرات وايوانهاي چهار گانه به طور قرينه پوشانده است. جمعاً ١٤ واحد حجره در سه طرف صحن مستقر شده و سقف حجرات طلاب با استفاده از طاقهاي نوع كليل به سبك آذربايجاني پوشانيده شده است. پشت بغل درگاهيها در صحن، طرحهاي هندسي متنوع با استفاده از كاشيهاي پيش بر به رنگ سفيد، مشكي، فيروزه اي، زرد، سبز ايجاد گرديده وطرفين ايوانهاي چهار گانه را كاشيهاي خشتي با طرحهاي اسليمي و هندسي زينت داده اند. در بالاي ايوان جنوبي تاريخ ١٣٠١ هجري قمري نوشته شده است. به هر تقدير كاشي هاي اين مسجد متعلق به دوران قاجار و دقيقاً با كاشي هاي مسجد جامع و مسجد خانم قابل مقايسه است. در سر در اين مسجد تاريخ ديگري با عدد ١٢٨٢ هجري قمري به چشم مي خورد و در اين قسمت هم چنين كتيبه اي به خط نستعليق وجود دارد، كه قسمت خواناي آن به قرار زير است: « هوالباقي ... شخصي در نماز دو قطعه زمين مزرعه و يك قطعه زمين باغ درخت در نهر قاسم آباد و دو قطعه زمين مزرعه در تخت دولابار چنانچه درحد نامه مذكور است، اين پنج قطعه زمين وقف به جهت تعميرات مسجد و حجرات هركه باشد، ... خلاف و ... در انصراف ... وليعصر ... والعب...». اين مسجداز نظر جماعت و انجام مراسم مذهبي داير و پابرجاست و تنها در زلزله اخير خساراتي متوجه آن گرديده و موجب ايجاد دو شكاف در شبستان مردانه و هم چنين ازفرم خارج شدن ايوان شمالي شده است.


مسجد میرزائی نجفی :


 
مسجد نجفي ميرزائي در بافت بازار شهر زنجان ( بازار پائين) قرار دارد.اين بناي مذهبي توسط ميرزا حسين ميرزائي از نوادگان حاج ابوالقاسم موسوي مورد مرمت  وساخته شده که در گذشته وبعدن به نام امام جماعت آن مسجد نجفي ميرزائي ناميده مي شود.اين مسجد که در گذشته به مسجد مسگرها يا آهنگران نيز معروف بوده از نوع مساجد چهل ستوني يا شبستاني است که شبستانهاي آن در ضلعهاي جنوبي و غربي ميانسرا قراردارد. طاق تويزه هاي شبستان جنوبي که به نسبت قديمي تر از بخشهاي ديگر بناست داراي قوس هلالي است که بر روي ستونهاي سنگي يا سر ستون مکعبي و بدنه صاف قرار دارند، تزئينات اين بخش شامل تزئينات ساده آجرچيني و کاشيکاري با طرحهاي هندسي زيبا است. همچنين در انتهاي ضلع شرقي ميانسراي مسجد آب انباري وجود دارد که زمان ساخت و الحاق آن به مجموعه بنا به نوعي بر ما نامعلوم مي باشد.لازم به ذکر است در اکثر مساجد شهرزنجان در کنار يا داخل مساجد آب انباري به منظور رفع نياز وجود دارد که اين نکته در بررسي و چگونگي ساختار مساجد شهر زنجان مي تواند جالب و مهم باشد.


ایت الله سید محمد موسوی






سید محمد موسوی زنجانی بن سید محسن بن سید باقربن سیدکاظم امیرمحمدحسین بن سیدمحسن بن اقامیرزا برهان الدین سید علیشاهی موسوی (۱۲۴۷-۱۳۱۶مجتهد شیعه و نماینده زنجان در مجلس موسسان (تغییرسلطنت ازقاجاریه به پهلوی) بود.

در سال ۱۲۸۴ هجری قمری (۱۲۴۷) در زنجان در خانواده‏ای ثروتمند متولد شد. اجداد پدری او از علمای شیعه بودند. تحصیلات مقدماتی را در شهر زادگاهش گذراند. سپس رهسپار تهران شد و از درس معقول و فلسفهٔ میرزا ابوالحسن جلوه و آقا علی حکیم نوری استفاده کرد. بعد از مدتی به نجف رفت و در درس آخوند خراسانی، عبدالله لاهیجی و احتمالاً میرزای شیرازی حاضر شد. پس از دریافت مقام اجتهاد به زنجان بازگشت ومرجع عموم مردم ومحکمه شرع دایر نمودوبه کارقضاوت مشغول شد. و به تدریس و تحقیق و تربیت شاگرد پرداخت. ایشان یکی ازروسای روحانیون زنجان وازطرفداران مشروطیت محسوب می شدند. او در روز پنجشنبه ۸ ذی‌القعده ۱۳۵۵ هجری قمری (۱۳۱۶) در زنجان درگذشت. جنازهٔ او را به کربلا حمل کردند و در رواق سرداب آرامگاه ابوالفضل به خاک سپردند. مجلس ترحیم او در قم و توسط عبدالکریم حائری یزدی منعقد شد.


پل حاج سید محمد بر روی رودخانه زنجان رود از بناهای اوست.(توضیح نگارنده : پل حاج سید محمد برروی رودخانه زنجان چایی(درضلع جنوب شرقی دروازه همدان ازحصارتاریخی شهرزنجان)درمسیرراهی که قبلابه راه کربلا معروف بوده است ، در اواسط دوره ی فتح علیشاه قاجار توسط حاج سلمان بزرگ خاندان رهبری های زنجان احداث شده است و با قدمت 200 ساله به کهنه کورپی و به پل قره تپه هم معروف است. به جهت تعمیرات صورت گرفته بر روی این پل از سوی سید محمد زنجانی در اوایل سده ی 14هجری قمری با هزینه یوسف ارباب این پل در میان زنجانی ها به پل سید محمد معروف شده است.)


آقا سیّد محمد داماد میرزا ابوطالب زنجانی بود و سه پسر داشت:


1.     آقا سیّد محمدجواد موسوی

2.     سید ابوالفضل زنجانی (۱۲۷۸-۱۳۷۱)

3.     سید رضا زنجانی (۱۲۸۱-۱۳۶۲)


سید ابوالفضل زنجانی




 


 

سید ابوالفضل موسوی زنجانی


سید ابوالفضل موسوی زنجانی (زادهٔ ۱۲۷۸، درگذشت ۴ مرداد ۱۳۷۱) مجتهد، نویسنده و سیاستمدار ملی گرای ایرانی و از اعضای نهضت مقاومت ملی و جبهه ملی بود.

او فرزند سید محمد موسوی زنجانی و برادر سید رضا زنجانی بود. تحصیلات مقدماتی را در زنجان آموخت. سپس به نجف رفت و از درس محمدحسین نائینی و محمدحسین غروی اصفهانی بهره‏برد و به مقام اجتهاد رسید .

باسفوط پهلوی اول ودر هنگامه جنگ دوم جهانی (25 – 1320شمسی) که کشورایران وولایت خمسه زنجان ازسوی قوای متفقین اشغال گردید ومشکل معیشتی مردم زنجان مسئله روزشد ..... باوجود جیره بندی ارزاق وموادغذایی سوء استفاده هایی  دراین مورد صورت می گرفت. درجهت مقابله بااین امر ازسوی سید ابوالفضل صندوق اعانه تاسیس گردید وتاحد ممکن برتوذیع کالاهای اساسی نظارت نموده وازبار زحمت  ومحنت مردم کاست .


م . س . وزیری می نویسد : (( در دوران حکومت فرقه دمکرات اذربایجان در زنجان بعضی  روحانیون مورد علاقه ی عناصر ازادیخواه و ضد فئودالیسم محلی از سوی حکومت گران فرقه دمکرات زنجان تحت فشار قرار گرفتند که رسما وارد مسیر همکاری و مشارکت در تشکیلات سیاسی اجتماعی وابسته به فرقه دمکرات کمیته ولایتی خمسه شوند... در انتخابات انجمن شهر زنجان در دوران اشغال که با مباشرت و مداخله فرقه دمکرات صورت گرفت ، نام یکی از مهمترین انان (سید ابوالفضل زنجانی) در صدر لیست نامزدهای عضو هیئت انجمن شهر بود که طبعا پس از پایان انتخابات در بالای اسامی انتخاب کنندگان به عنوان رئیس انجمن شهر زنجان نیز در نظر گرفته شد... ولی ان مرد روحانی از من خواست که از انتشار نام او در روزنامه ی حزبی اذر زنجان به عنوان یک سردبیر جلوگیری کند و من هم توصیه ایشان را پذیرفتم ...)) ایشان بعدا با تحریر نامه ای به زبان ترکی در تاریخ 11 / 12 / 1324خورشیدی به مقر حکومت فرقه دمکرات زنجان (فرمانداری) از قبولی ریاست انجمن شهر زنجان خودداری کرد و با تبلیغات نادرست فرقه چی ها و با ایجاد شبهات دینی مخالفت نمود.

پس از سقوط فرقه دمکرات و برچیده شدن طومار حکومت خود مختار محلی زنجان در اذر ماه 1325شمسی ستم حکومت مرکزی و خوانین محلی و زمین داران بزرگ خمسه که مورد حمایت دربار پهلوی بودند دوباره جایگزین فضای عمومی ولایت زنجان گردید و ایشان باز وظیفه خود را انجام دادند. سید ابوالفضل مجتهد زنجانی در سال1327ش به تهران مهاجرت کرده و در خیابان امریه تهران در مسجد ... به اقامه نماز جماعت مشغول شدند.... وازعلمای درجه یک تهران شدند . ایشان بعد ها به عنوان یکی از ارکان اصلی جبهه ملی ایران و نهضت مقاومت ملی وارد مرحله جدیدی از مبارزات سیاسی گردیدند .......

وی از منتقدان حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی و از طرفداران محمد مصدق بود. وی به همراه برادرش از روحانیون عضو اتحادیه مسلمین بودند که در تهران در جریان ملی شدن صنعت نفت جانب دکتر محمد مصدق را گرفتند . زنجانی به همراه آیت‌الله طالقانی در بسیج مردمی برای مبارزه با اسرائیل شرکت داشت. مسجد الجواد و مسجد حسینیه ارشاد را برای برپایی نماز جماعت به امامت او بنا کردند. اوهمکاری نزدیکی با مهندس بازرگان و علامه طالقانی و دکتر سحابی داشت و دکتر شریعتی مورد حمایت کامل ایشان بود. در زمان بازداشت آیت‌الله طالقانی او به جای طالقانی نماز جماعت مسجد هدایت را اقامه می‌کرد . زنجانی از مخالفان استبداد دینی بود. او به جدایی دین از سیاست اعتقاد نداشت و آن را اندیشه‌ای استعماری می‌دانست. بعضی از فرزندان حاج سید ابوالفضل در پررنگترین طیف جریان چپ ایران دچار گرفتاری هایی شدند .

اقای اسدالله بیات زنجانی درمصاحبه ای مندرج درنشریه موج بیداری زنجان ودرارتباط باسید ابوالفضل موسوی زنجانی مجتهد می گوید : (نقل باتلخیص) ایشان خطاط کم نظیری بود ..... مرحوم مطهری می گفت که من ایت الله سید ابوالفضل زنجانی رادرتفسیرازعلامه طباطبایی پایین ترنمی بینم .... ان مرحوم گاهی اوقات به زنجان می امدند وافکارتهران رابه زنجان منتقل می نمودند ..... ایشان دهه های اخرصفردرمسجد سید هاشم(ولیعصر) منبر می رفتند ... می گفتند ایشان در بیان اگر جلوتر از فلسفی نباشد عقب تر هم نیست ... منبر ایشان دینی و سیاسی و اجتماعی بود...

نماز میت آیت‌الله طالقانی توسط او اقامه شد. زنجانی در ۴ مرداد ۱۳۷۱ در تهران در گذشت. او را در بهشت سکینه در اطراف کرج به خاک سپردند.



از راست: آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی، سیدابوالفضل مجتهد زنجانی و هادی خسروشاهی، ۲۰ شهریور ۵۸، لحظاتی قبل از دفن مرحوم آیت‌الله طالقانی


مرتضی مطهری  وحسینعلی منتظری از شاگردان او بودند .


تالیفات


  • محمد فی مراه الاسلام
  • گوشه‏ای از اخلاق محمد
  • تقریر بحث استادش ایت الله اصفهانی
  • بلای ربا و نظریه اسلام – چاپ تهران – بعثت – 1351ش
  • موعود جهانی 1387 ه . ق – شرکت انتشارات تهران - 1346ش

...................................

 

 

سید رضا زنجانی



 

 

سيد رضا موسوی زنجانی، رهبر نهضت مقاومت ملی

سید رضا موسوی زنجانی (زاده ۱۲۸۱، درگذشته ۱۵ دی ۱۳۶۲) فقیه و سیاست‌مدار ملی‌گرای ایرانی بود.

حاج اقا رضا موسوی زنجانی

ازمنتقدان حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی و از طرفداران محمد مصدق بود .ایشان ازدوستان اقای کاشانی بودند ولی به لحاظ سیاسی تمایل به دکترمصدق داشتند

. منزل ایشان درمنیریه تهران پانوق مباراتی برای مخالفان رژیم پهلوی بوده است.

او فرزند سید محمد موسوی زنجانی و برادر سید ابوالفضل موسوی زنجانی بود. آیت‌الله زنجانی به همراه برادرش از روحانیون عضو اتحادیه مسلمین بودند که در تهران در جریان ملی شدن صنعت نفت جانب دکتر محمد مصدق را گرفتند . او پس از کودتای ۲۸ مرداد به همراه افرادی چون آیت‌الله انگجی و آیت‌الله سید محمود طالقانی و مهدی بازرگان نهضت مقاومت ملی را تأسیس کرد و رهبری آن را برعهده داشت و بخش مهمی از منابع مالی آن را تأمین می کرد و مدتی نیز به زندان افتاد. نماز میت محمد مصدق توسط او خوانده شد. ایشان به زبان عربی فوق العاده مسلط بوده وانگلیسی هم می دانستند . سید رضا زنجانی برادر غیرمعمم دیگری به نام سید جواد داشت که منزلش محل تجمع سیاسیون ووکلای دادگستری بود . پسرسیدجواد یعنی مرحوم سید هاشم موسوی محورسیاسیون حامی افکارامام درزنجان بود ودردوران انقلاب درمسجد ملا – چوقورمچید (ولی العصرکنونی) همواره ازمبارزات اهالی زنجان برعلیه دولت شاهنشاهی جانبداری می نمود .

 

 ایت الله العظمی سید رضا زنجانی پس از انقلاب ۱۳۵۷ منتقد نظریه ولایت فقیه و مخالف حضور روحانیون در حکومت بود و در دوران ریاست‌جمهوری ابوالحسن بنی‌صدر از وی پشتیبانی کرد. فرزند او سعید فرید مسئول اصلی دفتر ابولحسن بنی صدر بود.

زنجانی از شاگردان و نزدیکان عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم و مسئول امور مالی دفتر وی و از دوستان نزدیک دو پسرش مهدی و مرتضی بود و با وساطت مرتضی حائری یزدی جنازه او با وجود مخالفتش با حکومت در آرامگاه فاطمه معصومه دفن شد.

 

مشاهیر خاندان موسوی میرزایی زنجانی :


سید امیرسلیم، از شاگردان علامه مجلسی

سید محمدکاظم موسوی‏ زنجانی، از علمای قرن دوازدهم، شاگرد سید علی طباطبایی (صاحب ریاض)

میرزا ابوالقاسم زنجانی، از علمای قرن سیزدهم، شاگرد محمدباقر شفتی

میرزا ابوالمکارم زنجانی، از علمای مشروطه خواه

میرزا ابوطالب زنجانی، فقیه اصولی و مشروعه خواه

آیت‌الله سید محمد موسوی زنجانی، از بانیان مشروطه در زنجان

آیت‌الله سید حسین موسوی زنجانی، نمایندهٔ زنجان در دورهٔ دوم مجلس شورای ملی

آیت‌الله سید ابوالفضل موسوی زنجانی، از اعضای جبهه ملی

آیت‌الله سید رضا موسوی زنجانی، رهبر نهضت مقاومت ملی

سید عبدالمجید موسوی زنجانی، نمایندهٔ زنجان در ادوار 21، 22 و 23 مجلس شورای ملی



منابع:


سایت سازمان میراث فرهنگی شهرستان زنجان

فصلنامه فرهنگ زنجان تابستان 79

کتاب اززنگان تا زنجان : دکترابوالفضل مشکینی

كتاب فرهنگنامه زنجان : محمدرضا روحاني

کتاب تاریخ بیداری ایرانیان : ناظم الاسلام کرمانی

دانش نامه ازاد (ویکی پدیا)

كتاب تاريخ زنجان: رامين سلطاني

هفته نامه صدای زنجان – مصاحبه اقای علویون

سفرنامه قم : حاج اقا سید احمد شبیری زنجانی

كتاب تاريخ زنجان : هوشنگ ثبوتي

کتاب شرح حال دانشمندان وروات زنجان : کریم نیرومند

وبلاگ تورجان

کتاب خاطرات احتشام السلطنه قاجاردولو

کتاب خط سوم درانقلاب مشروطیت : دکترابوالفضل شکوری

کتاب سلطنت علم ودولت فقر :  علی ابو ااحسنی (منذر)

ماهنامه شهاب زنجان

کتاب شرح حال رجال ایران : مهدی بامداد

کتاب خاطرات شیخ ابراهیم قزلباش زنگانی

کتاب تاریخ مشروطیت : سید احمد کسروی تبریزی

کتاب تاریخ رجال اذربایجان :مهدی مجتهدی

کتاب فرازوفرود فرقه دمکرات اذربایجان (خمسه زنجان) دکترمسعود بیات

هفته نامه موج بیداری زنجان

کتاب تاریخ انقلاب اسلامی درزنجان : دکتربیات

کتاب یادگاری ماندگار : جعفرسعیدی

کتاب تاریخ زنجان : ابراهیم موسوی زنجانی

کتاب جستجو درگذشته : منوچهر سعید وزیری

کتاب الفهرست المشاهیر علمای زنجان : شیخ موسی زنجانی

 

خاندان موسوی میرزایی زنجانی(قسمت اول)



خاندان موسوی میرزایی زنجانی


                                                                         قسمت اول

 

                                                                                                  فرج الله داودی


 ((موسوی زنجانی نام خانواده‌ای از روحانیون بسیارمعروف می باشد که نسب خود رابا 27واسطه به امام موسی کاظم(ع) می‌رسانند. در طی پنج سده اخیر، علمای مطرح ودانشمند ومجتهدین درجه یک و چهره‌های سیاسی تاثیرگذار از این سلسله برخاسته‌اند که جای پای انها درتمام طول تاریخ معاصرایران وخمسه مشاهده می شود . اجداد این خانواده تا سال‏‏‏ها در جبل لبنان می زیستند و در اوایل دوره صفوی به ایران مهاجرت کرده اند.))

یكي از اصيل ترين خاندان سادات زنجان كه روزگاراني دراز هر زنجاني اي وقتي مي خواست به مناسبتی سوگند يادنمايد با نام ايشان به جدشان سوگند مي خورد ، خاندان ميرزايي هاي زنجان است. حاج ميرزا ابوالقاسم مجتهد زنجانی (اقامیرزا) ، ميرزايي بزرگ با بيست و هفت واسطه به امام موسي كاظم مي رسد ، بدين وصف :

سيد ابوالقاسم محمد (27) بن محمد كاظم (26) بن امير محمد حسين(25) بن سيد محسن(24) بن امير سليم(23) بن برهالدين (22) بن سيدشاهي(21) بن حسن(20) بن عبدالله(19) بن علي(18) بن سليمان(17) بن عبدالصمد احمد(16) بن محمد(15) بن داوود(14) بن ابراهيم(13) بن علي (12) بن خليل(11) بن ابراهيم السمين(10) . بن سید تاج‌الدین (9) بن سید عزالدین(8)  بن سید عبدالرحیم (7) بن سید قاسم (6) بن سید ابراهیم (5) بن سید حسن القطعی (4) بن موسي الثاني (ابي سبحه) (3) بن ابراهيم الاصغر(2) بن الامام موسي            الكاظم(1)


در سلسله این نسب ، ابراهيم السمين (10) در نزديكي طور خورماتور در 81 كيلومتري كركوك مدفون است كه قبرش مشهور است . امكا ابراهيم الاصغر (2) در كتب مختلف محل هاي متفاوتي را براي دفن ايشان ذكر كرده اند ، از جمله در لاهيجان ، مقبره كنوني جلال الدين اشرف و يا در يمن و حتي در كربلا و بغداد.


درباره علت آمدن اين خاندان به زنجان نوشته اند : كه شاه اسماعيل صفوي در پي رسمي كردن مذهب شيعه در كشوراز مرحوم شيخعلي بن عبدالعالي كركي ، معروف به محقق ثاني و محقق كركي ، بارها درخواست نمود كه بكشور ايران بيايد ولي محقق نمي پذيرفت تا اينكه در زمان سلطنت شاه طهماسب صفوي (984-930 ه.ق) تجديد مطلع شد.
محقق اين بار پذيرفت و همراه با جمعي از علماي بزرگ عصر به ايران آمد از جمله برهان الدين بن سيد شاهي (22) بود كه زنجان را به ايشان اختصاص داد. سيد امير محسن (24) جد ميرزايي ها و موسوي هاي زنجان و اصفهان از تلاميذ مرحوم ملامحمد باقر مجلسي ، صاحب بحار الانوار (متوفي1110 ه.ق) و از اعلام علماي عصر و فضلاي دهر بوده اند. در اواخر سلطنت شاه سلطان حسين صفوي و در حملهٔ افاغنه به ایران و گشودن زنجان به دست میرویس خان هوتک، اموال امیرمحسن به دست افغان‏ها غارت و خانه و کتابخانهٔ او به آتش کشیده شد .
 عمارت اين جد مرحوم ، سالهاي متمادي به همان حال باقي مي ماند ، اين ميرزا ابوالقاسم (معروف به ميرزا) آن خانه را تعمير مي نمايد و خانه مذكور همچنان در يد اخلاف سيد مرحوم است.


نوه سيد محسن ، يعني سيدمحمدكاظم (26) فر عتبات عاليات را در پيش ميگيرد و به محضر درس مرحوم آقاي سيدعلي صاحب رياض در آمده ، تااينكه به مقام اجتهاد نائل ميشود و درسي و سه سالگي به تاريخ 1232 ه.ق در زنجان وفات مي يابد كه از وي دوفرزند ذكور : 1 - مرحوم سيدابوالقاسم معروف به ميرزا (جدميرزايي ها) 2 - مرحوم سيدمحمد باقر (جد موسوي هاي زنجان : سید هاشم موسوی و .....  و سید جواد و سید رضا و سید ابوالفضل زنجانی  ازرهبران جبهه مقاومت ملی دربعد از کودتای 28مرداد32) باقي مي ماند . مزاراو (سید محمد کاظم) در كنار پسرش ( میرزا ابوالقاسم) واقع در مقبره ميرزايي درشهرزنجان است.


در دورهٔ قاجار و پهلوی چندتن عالم مطرح از این خاندان برخاستند، از جمله میرزا ابوالقاسم زنجانی، میرزا ابوطالب زنجانی (از علمای برجسته تهران در دوره مشروطه) ، سید محمد موسوی زنجانی ( شاگرد میرزای نائینی و نمایندهٔ زنجان در مجلس موسسان) ، سید ابوالفضل زنجانی (از اعضای جبهه ملی) و سید رضا زنجانی (رهبر نهضت مقاومت ملی). تعدادی از نمایندگان زنجان در مجلس شورای ملی، از جمله حاج حسین‏آقا رهبری بزرگ خاندان رهبری (نمایندهٔ زنجان در ادوار ۷ تا ۱۳ مجلس) و حبیب‏الله مجدضیایی (نمایندهٔ زنجان در ادوار ۷ تا ۱۴) و سید عبدالمجید موسوی (نمایندهٔ زنجان در ادوار ۲۱ و ۲۲ و ۲۳) از وابستگان این خاندان بودند. سید عزالدین حسینی مجتهدی زنجانی (از مراجع کنونی تقلید شیعه) از طرف مادری نسب به این خاندان می‏برد.


تبارنامه


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سید امیرسلیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سید امیرمحسن
متوفی به ۱۱۴۸ هجری قمری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سید امیرمحمدحسین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقاسیّد محمدباقر موسوی زنجانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقاسیّد محمدکاظم موسوی زنجانی
(۱۲۰۰-۱۲۳۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقاسیّد محسن موسوی زنجانی
(۱۲۴۰-۱۳۱۷)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میرزا ابوالقاسم زنجانی
(
۱۲۲۴-۱۲۹۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سید محمد موسوی زنجانی
(
۱۲۴۷-۱۳۱۶ خورشیدی)

 

 

 

 

 

میرزا ابوالمکارم زنجانی
(
۱۲۵۵-۱۳۳۰)

 

میرزا ابوطالب زنجانی
(
۱۲۵۹-۱۳۲۹)

 

میرزا ابوعبدالله زنجانی
(
۱۲۶۰-۱۳۱۳)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سید ابوالفضل زنجانی
(
۱۲۷۸-۱۳۷۱ خورشیدی

 

سید رضا زنجانی
(
۱۲۸۱-۱۳۶۲ خورشیدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حاج ميرزا ابوالقاسم موسوي زنجاني: (جد ميرزائيها)


در اواسط دوره سلطنت شاه طهماسب اول صفوي كه شيخ الطايفه، مرحوم محقق ثاني بر حسب دستور پادشاه به ايران آمده است جد ميرزائيها آقا سيد سليم نيز كه از شاگردان محقق بوده در خدمت آن مرحوم از عراق عرب به ايران مي آيد و در شهر زنجان استقرار پيدا مي كند يكي از شخصيتهاي معروف اين خاندان حاج ميرزا ابوالقاسم (نام کامل : سید امین الدین محمد میرزا ابوالقاسم زنگانی) بن سيد محمدكاظم بن سید امیرمحمد حسن بن سید امیرمحسن بن سید امیرسلیم كه به جناب ميرزا معروف گشته است متولد زنجان بوده و با 27 واسطه به امام موسی کاظم میرسد . اودرکودکی والدین خود را ازدست داد و سپس به تحصیل علوم دینی وحوزوی مشغول گردیدوازمحضربزرگان علوم اسلامی وشیعی تلمذ کردوبه درجه اجتهاد نائل امد ودربازگشت به زادگاه خود زنگان دارای محاکم شرعی شده ومقام قضا وفتوای شهرزنجان را عهده دارشد ودرقیام بابیان زنجان فتوای جهاد صادرکرد وبه جنگ با انان برخاست .  مولف شرح حال رجال ايران مي نويسد: «ميرزا ابوالقاسم مجتهد» متولد 1220 هـ .ق فرزند ميرزا كاظم مي باشدموسوي زنجاني از علماي روحاني و از شاگردان سيد محمد باقر حجه الاسلام شفتي و حاج محمد ابراهيم كلباسي (كرباسي) بوده و محل تحصیلات وی زنجان ، قزوین واصفهان بوده مدتي طبق معمول در عراق به تكميل تحصيلات خويش اشتغال داشته است و در سال 1253 قمري به مولد خويش زنجان بازگشت و داراي رياست و نفوذ و اقتدار و تمول زيادي گرديد در سال 1293 در سن 73 سالگي در زنجان درگذشت ودرمقبره خصوصی درزنجان (خیابان امام – پشت گاراژ خلیل اطمینان ) که این بقعه خانوادگی درحال حاضر محل موزه ا ثار تاریخی سنگی می باشد به خاک سپرده شد .
در المآثر و الاثار مي نويسد: <ابوالقاسم موسوي مجتهد زنجاني از روساي بزرگ مذهب جعفري بود... همانا به دارالسعاده زنجان از چندين قرن تا اين زمان احدي مقام رياست و نفاذ امر و بسط يد او را بهم نرسانيده>
رسائل و كتابهايي كه در منابع بنام او ثبت شده به 45 جلدي مي رسد حاج ميرزا ابوالقاسم مجتهد ، فقیه وعالم شیعه سه پسر داشت بنام هاي 1- حاج ميرزا ابوالمكارم مجتهد 2- حاجي ميرزا ابوطالب 3- حاجي ميرزا ابوعبداله موسوي ميرزايي.در مقبره خانوادگي اين خاندان در شهر زنجان و قبرستان اطراف آن سنگ نوشته هاي تاريخي و نسخ خطي استان زنجان تحت عنوان موزه سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان به نمايش در امده است .

 

 


در اين عكس ،از چپ به راست : حاج ميرزا ابو طالب زنجاني - حاج سيد ابوالقاسم مجتهد زنجاني ، پدر حاج ميرزا ابوطالب زنجاني - حاج سيد محسن ،پسر عموي حاج سيد ابو القاسم و جدّ آيات عظام حاج آقا ابوالفضل زنجاني و حاج آقا رضا زنجاني را ملاحظه مي كنيد.


تا لیفات: سید ابوالقاسم موسوی میرزایی زنجانی (جناب میرزا)


  • ایضاح الدلائل فی حساب عقد الانامل
  • ناراللَّه الموقده
  • الحیوه
  • حجه الابرار علی فرقه الاشرار فی اثبات حرمه الخمر فی الشرایع السابقه و جمیع الادوار
  • قره الابصار فی اثبات امامه الائمه الاطهار (ع)
  • شرح الحساب
  • رساله المحمودیه
  • در شرح طب الرضا (ع)
  • المقاصد المهمات فی صیغ العقود و الایقاعات
  • مقالید الابواب
  • هدایه المتقین
  • قواطع الاوهام
  • تسلیه الملهوفین و تسکین المغمومین
  • کشف الساتر فی شرح کلمات باباطاهر
  • رسائل متعدد در رد بابیه

 

آرامگاه میرزا ابوالقاسم مجتهد(موزه سنگ نوشته ها)



بنا ی ارامگاهی اقا سید ابوالقاسم ازروحانیون ومجتهدین طرازاول دوره ناصری در منتهی الیه سمت باختری شهر قدیمی زنجا ن ،موسوم به مقبره میرزا در خيابان امام نرسيده به ميدان 15 خرداد در داخل كوجه رضايي  (قلعه کوچه سی) واقع شده است .  این همان آرامگاهی است که ادوارد براون آن را ذکر می نماید. صاحب آرامگاه میرزا ابوالقاسم مجتهد است . ایشان یکی از روحانیون برجسته عصر ناصری در شهر زنجان ودر قلع و قمع عوامل ملا محمد علی باب موثر بوده است .

وي بعد فوت در سال 1292 ه ق در كنار پدر خود آيت الله محمد كاظم ميرزايي دفن گرديد . اين آرامگاه در زميني به وسعت 1690 متر مربع بنا شده و شامل پنج قسمت ايوان شرقي - اطاقهاي جانبي -شبستان -مناره و حياط مقبره است .

 این بنا به شماره 9445 در فهرست آثار ملي به ثبت رسيده است .

بنای آرامگاه در کلیا ت از دو قسمت تشکیل یافته ، قسمت نخست ایوان ورودی واطاقهای جانبی آن و قسمت دوم شبستا ن می باشد . سقف ایوان با قوسهای پنج او هفت تند مزین است ودر بالای آن پوشش آجری یکنواختی را از ایوان سلب می نماید در طرفین این ایوان دو ستون نمای چسبیده به آن تعبیه شده است .

اطاقهای ایوان دو طبقه بوده واز سمت جنوبی راه پله ای دارد که به پشت بام هدایت می گردد.

قسمت دوم که محل اصلی آرامگاه است بلاواسطه پشت سر ایوان احداث شده و سقف شبستان راگنبدی با ساقه ی نسبتا"بلند پوشش می نماید . ارتفاع ساقه گنبد زیاد و نسبت به ارتفاع عرقچین نامتناسب است . بهر تقدیر روشنایی شبستان از طریق شباک های ساقه گنبد تا مین می گردد. تارپود بنا از آجر و تقریبا"فاقد تزیینات می باشد . { آرامگاه میرزا در وسط محوطه ای که با استفاده از دیوار محاط گردیده قرار دارد ودر مدخل این محوطه یک واحد عنصر شبیه به مناره ایجاد شده پلان این مناره آجری در رقوم کف فعلی،هشت ضلعی متمایل به منتظم و سپس پلان آن به دایره تبد یل شده و پایان بخش آن مقرنس های آجری نسبتا"زیبا آن را مزین نموده اند . در وضعیت فعلی آرامگاه میرزا مشکل حاد استاتیکی ندارد وزدودن کاه گل موجود از گنبد و بند کشی کل بنا ضرورت دارد . دیوار محوطه بنا در سالهای اخیر توسط شهرداری بازسازی شده است . آرامگاه با عنا یت به قدمت و سبک معماری آن دارای بار فرهنگی تاریخی بوده و لذا امر حفاظت بر آن مترتب می باشد .}

(این بنا با مدیریت سازمان میراث فرهنگی زنجان مورد بازسازی قرارگرفته واحیاء شده است ودرحال حاضر به عنوان موزه سنگ نوشته ها ازان استفاده می گردد.) در اين موزه انواع سنگ نوشته هاي تاريخي استان از قبيل انواع قوچ سنگي كتيبه دار دوره صفوي -انواع سنگ مزار هاي دوره صفوي و قاجار - قديمي ترين سنگ نوشته مكشوفه استان به خط پهلوي اشكاني مكشوفه در طارم - پايه ستون كتيبه دار دوره ايلخاني مكشوفه در سلطانيه و ... نگهداري مي شود .)

 


ميرزا ابوالقاسم مجتهد (192-1224 ه.ق) وفتنه باب درزنجان


يكي از حوادث بزرگي كه در تاريخ زنجان روي داده و بر مسير و سرنوشت بعدي شهر تاثير بسزايي داشته ، بي گفتگو قيام شخصي به نام ملامحمدعلي حجت زنجاني (عليمردان خان)  امام جماعت مسجد ملا (ولی العصرکنونی درراسته صندوق سازان) در سال 1267 ه.ق بر عليه حكومت وقت است. حاكم زنجان در اين موقع امير اصلان خان مجدالدوله ، دايي ناصرالدين شاه بود كه بلافاصله پس از مرگ محمد شاه قاجار (1265 ه.ق) به اصرار مهدعليا ، مادر ناصرالدين شاه ، جايگزين عبدالله ميرزا فرزند يازدهم فتحعلي شاه شده بود.ملامحمدعلي به سبب فتواهايي كه صادر ميكرد اعتبار و شهرتي كسب كرده بود ، از جمله روزه متوالي سه ماهه رجب و شعبان و رمضان – واجب نمودن نماز نافله و جعفرطيار – حرام دانستن متعه و ... با توجه به اين كه دوران وي مواجه با اوج گيري دعاوي سيدعلي محمدباب بود ، روحانيون وقت(از جمله ميرزا ابوالقاسم مجتهد) وي را به بابيت منتسب كردند تا نفوذ و محبوبيت وي را از بين ببرند. جالب آنكه وي اين اتهام را تلويحا" مي پذيرد و به خويشتن لقب حجت ميدهد تا بابيان زنجان را كه تعداد كمي نبودند با خود همراه سازد . اما در يكي از گزارشهاي نماينده سياسي بريتانيا در ايران به وزارت خارجه آن كشور آمده است وي در نامه اي به اميركبير اين اتهام را نپذيرفته است و گويا اميركبير پاسخ داده بود ملامحمدعلي براي اثبات ادعاي خويش بايد به دربار آمده و خود را تسليم نمايد. نتيجه اينكه اين فتنه بيشتر ريشه هاي سياسي و اجتماعي داشته تا مذهبي . در نهايت اين اختلاف شديد مي گردد ، بنحوي كه هردوطرف حكم به جهاد مي دهند و درگيري خونيني بين طرفداران ملامحمد علي و روحانيون صورت مي گيرد. نيروهاي دولتي نيز به نفع روحانيون زنجان وارد عمل شده و پس از كشته شدن 1500 سرباز و هزاران نيروي مردمي پايان مي پذيرد و ملامحمدعلي در اين جنگ كشته مي شود.

فتواي قتل و اعدام طرفداران ملامحمدعلي زنجاني(عليمردان خان) توسط دوشخص صادر ميشود: مرحوم آقاي سيدمحمد مجتهد (حضرت ایت الله اقای سید محمد طارمی سردانی زنجانی معروف به سید مجتهد اولین مدیر مسجد سید { دارا – سلطانی –  امام جمعه  - جامع } و سرسلسله خاندان مجتهدی حسینی زنجان وجد اعلای حاج اقا عزالدین حسینی امام جمعه وقت زنجان) و مرحوم آقاي ميرزا ابوالقاسم مجتهد . به عنوان مثال يكي از طرفداران ملا محمد علي به نام "شيخي" كه در شجاعت نامدار شهر بود ، توسط ايشان اعدام گرديد.

آنچه كه ميتوان راجع به خاندان ميرزايي و ساير روحانيون متنفذ شهر گفت اينست كه اداره شهر با موافقت ايشان صورت مي گرفته و حاكمان هميشه در مسائل مختلف نظر آنها را لحاظ ميكردند. بعنوان مثال در كتاب خطي احتشام السلطنه كه در سال 1306 ه.ق (1888ميلادي) در زنجان حكومت ميكرده ، آمده است ، مشكل اصلي در حكومت بر شهر زنجان حضور تعداد زيادي از روحانيون متنفذ و صاحب محاكم شرعي ست كه در كارحكومت و حاكم فراهم مي آورند . وي از كساني چون ميرزا ابوعبدالله ، ميرزا ابوالمكارم و حاجي ميرزا ابوطالب (فرزندان ميرزا ابوالقاسم) و طلاب مدرسه مسجد سيد كه شاگردان آخوند ملاقربانعلي بودند ياد ميكند.

 
از ميرزا ابوالقاسم بيش از پنجاه كتاب و رساله باقي مانده است و گويا در يكي از السنه خارجي نيز مهارت و تسلط داشته ، وي در اواسط روز دوشنبه سوم جمادي الاولي سنه 1292 در سن هفتادسالگي دارفاني را وداع مي كنند و در مقبره مخصوص به خود در خارج شهر (آن روزگار ) دفن مي گردد.

ادوارد براون كه در سال1887 ميلادي (1305ه.ق) از زنجان عبور نموده در كتاب خود مي نويسد ما از دروازه غربي شهر زنجان وارد شهر شديم و از طرف راست قبرستان بزرگي كه گنبد دو امامزاده در آن ديده مي شد عبور كرديم . كه منظور وي همان مقبره مرحوم ميرزا و مرحوم سيدمحمد مجتهدي در شمال شرقي گورستان پايين است.


سه فرزند ذكور از مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم مجتهد باقي مي ماند :  حاج

 ميرزا ابوالمكارم – حاج ميرزا ابوطالب و حاج ميرزا ابوعبدالله .



حاج ميرزا ابوالمكارم میرزایی زنگانی (1255-1320 ه.ق)





سید عزالدین محمد موسوی ملقب به عزالدین و مشهوربه ابی المکارم میرزایی زنگانی (سید محمد مجتهد) در1255ق برابربا 1218ش درزنجان متولد شد . وی تحصیلات مقدماتی را درشهرزادگاه خود وهمچنین قزوین طی کرده سپس عازم نجف اشرف گردید ودرسال 1288با داشتن مدارج علمی والا به زنجان برگشت . چون حاج سید ابوالقاسم موسوی درزنجان ودربین مردم به جناب میرزا معروف گشته بود فرزندان او ازجمله ابوالمکارم بعدها به میرزایی شهرت یافتند . جاج اقا ابوالمکارم پس ازمرگ پدرش (1292ق) دارای مناصب قضا وفتوی ومرجعیت شد . فقیه اگاه معاصر اخوند ملا قربانعلی ارقینی زنجانی (حجت الاسلام) مانند او دستگاه قضا ومحکمه شرعی (مسجد اقالوق درکوجه اقا سید فتح الله) داشته ، لاکن ابوالمکارم موسوی میرزایی ازاشراف واعیان شهرزنجان بوده وملاک و زمینداربزرگی بوده است . واز همین راه درامد زایی می کرده است . حاج میرزا ابوالمکارم یکی از ارکان اصلی واززعمای نامدارمشروطه خواهی درزنجان بوده واز شیخ ابراهیم قزلباش زنجانی حمایت کامل می نموده ومخالف ملا قربانعلی مشروعه خواه قلمداد می شده است . اودرمشروطه خواهان زنجان تاثیرکلام داشته واگرمی خواست شاید می توانست بعد ازپیروزی نظامی یپرم خان ، اورا وادارکند که رعایت حال حجت الاسلام مرحوم را بکند . حاج میرزا محمود خان احتشام السلطنه پسررحیم خان علاءالدوله حکمران ولایت خمسه زنجان دردوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار درکتاب خاطرات خود که حجم بیشتری ازان به زنجان اختصاص دارد درمقایسه خصوصیات اخلاقی سه فرزند میرزا ابوالقاسم از ابی المکارم بیشتر به نیکی یاد کرده است .

وي در سال 1330 ه.ق در زنجان به سن هفتادو پنج سالگي وفات كرده و شهرزنجان  یکپارچه تعطیل شد ، نمازمیت را خواهرزاده اش حاج میرزا مهدی (میرزایی) فرزند میرزا ابی عبدالله خواند و در بقعه میرزا ودرجوار پدرش ، ارامگاه ميرزايي به خاك سپرده شد. از ایشان اثار وتالیفات متعددی برجای مانده است .  (توضیح اینکه : علامه ایت الله حاج سید میرزا مهدی بن میرزا ابو عبدالله ، پدرحاج سید حسین میرزایی معروف به اقای نجفی میرزا یی می باشد .)


حاج ميرزا ابوطالب زنگانی (1259-1329)





حاج میرزا ابوطالب موسوی زنجانی ملقب به فخرالدین  دومین فرزند حاج میرزا ابوالقاسم مجتهد زنجانی در ۱۸ ذیقعده ۱۲۵۹ قمری در زنجان متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در زنجان آغاز کرد و سپس رهسپار قزوین شد. در ۱۲۷۸ به نجف رفت و در درس مرتضی انصاری و شیخ راضی شرکت کرد. او از برجسته‌ترین شاگردان سید حسین کوه‌کمری تبریزی بود و از او اجازه اجتهاد گرفت. در طول نُه سال تلمذ در نزد کوه‌کمری کتاب مباحث اصول خود را تالیف کرد. در ۱۲۸۶ به ایران وزنجان بازگشت و در 1300در تهران ساکن شد و غریب 30سال و تا اخرعمردرتهران بود ومعاش اوازعواید املاکی بود که درزنجان داشت . وزندگی مرفه ای درتهران داشته است . میرزا ابوطالب ازروحانیون تجدد خواه وروشنفکر محسوب می شد ودرمشرو طیت درطیف شیخ فضل الله نوری قرارداشت و از مخالفان مشروطه تلقی می شد .  محمد علی شاه قاجار مجلس شورای ملی را بنا به استخاره هایی که میرزا ابوطالب برای او نمود به توپ بست . او در میان مردم به درستی و تبحر علمی معروف بود. وی در سال ۱۳۲۹ (ق.) ودرتهران وفات یافت و در مشهد در کنار جدش مزار شیخ بهایی دفن شد . همسر او دختر بهرام میرزا معزالدوله (پسر عباس میرزا) بود. .  سید رضا و سید ابوالفضل موسوی زنجانی (فرزندان حاج سید محمد موسوی) ازرهبران نهضت مقاومت ملی ازنوه‌های دختری میرزا ابوطالب بودند .

 

تالیفات میرزا ابو طالب موسوی میرزایی :


  • احکام اوانی الذهب و الفضهٔ
  • ایضاح السبل در الترجیح و التعادل
  • تحفة القاصد
  • رشحهٔ الخواطر در احتیاط و توقف
  • التنقید در احکام التقلید
  • غایهٔ المرام در احکام الصیام
  • مراهٔ العصر
  • الکفایهٔ در درایه
  • لمقابیس فی اصول الفقه
  • مناسک الحج
  • حکم الربا در جمیع الادیان
  • نسامح
  • الذخیره در علم درایت
  • رشحة الخاطر در فساد مقالات اخباریّه
  • الحق المصاب
  • مقابس الانوار در اصول
  • المقلة العبراء در مقتل خامس اصحاب کساء
  • طیف الخیال
  • کیمیای سعادت، ترجمهٔ طهاره‏الاعراق اثر ابن مسکویه

 

حاج ميرزا ابوعبدالله موسوی میرزایی (1262-1313)


حاج میرزا ابو عبدالله ملقب به شمس الدین محمد موسوی زنجانی كوچكترين فرزند ذكورخانواده حاج ميرزا ابوالقاسم مجتهد است .  ایشان در1262درزنجان تولد یافت . دروس مقدماتی را در همین شهر طی کرده پس از تحصيل علوم در قزوين – مشهد و سبزوار ، عازم عراق ونجف گردید ودرمحضرعالمان محقق ادامه تحصیل داد واجازه اجتهاد گرفت . در1294به دارالسعادت (زنجان) برگشته و تا پايان عمر به ارشاد و تاليف وتدریس وتعلیم فقه واصول ودرس خارج پرداخت وبه امر قضاوت وحکومت بین مردم زنجان ومنطقه خمسه مشغول شد ومرجع مردم گشت. وي عكاسي را جايز نمي دانستند ، لذا عكسي از ايشان در دسترس نمی باشد . میرزا ابی عبدالله در 1313ازدنیا رفت ودربقعه جداگا نه ای درجوار ارامگاه پدرش ( موزه نسخ خطی فعلی در خیابان امام – ضلع غربی کوچه قاسمیه) به خاک سپرده شد . ازوی تالیفات زیادی باقی مانده است .


آرامگاه حاج ميرزاابو عبدالله موسوی میرزایی زنجانی (موزه نسخ خطی)

 

 

 

 

 

مقبره میرزا ابی عبدالله میرزایی و میرزا مهدی قبل از بازسازی







محوطه مقبره ابو عبدالله مجتهد میرزایی قبل از احیای مجدد

 

 

 

مقبره میرزا یی (موزه نسخ خطی فعلی) بعد از بازسازی اساسی


 


1 - موقعيت طبيعي : اين آرامگاه درمنتهی الیه سمت باختری بافت قديم زنجان و درمحوطه ای به وسعت 700 مترمربع وبا مدخلی زیبا و5ضلعی قرارگرفته است ودر چهار ضلع ورودی سکوهای نشیمن وجوددارد .


2 - موقعيت فعلي : اين بنا در سمت شمالي خيابان امام نرسيده به ميدان 15 خرداد (چهارراه پایین) در داخل كوچه رضائي در فاصله 30 متري سمت شمال شرقي مقبره ميرزا ابوالقاسم  (پدروی) واقع گرديده است .


 3 - تاريخچه بنا : بنا  مربوط به دوره قاجاريه بوده كه متعلق به ميرزا عبدالله  فرزند ميرزا ابوالقاسم مجتهد زنجاني است كه پدر ميرزا عبدالله در عصر ناصري در قلع و قمع كردن بابيت نقش موثري ايفا كرده است .


 4 - مشخصات بنا : اين بنا شامل قسمتهاي زير مي باشد 1. ورودي اصلي : كه در ضلع جنوبي واقع شده است . 2 . فضاي آرامگاه : درقسمت وسط ضلع شمالي محوطه , آرامگاه
ميرزا عبدالله  احداث گرديده است كه از دو قسمت شمالي و جنوبي تشكيل شده است .   3 . اتاقهاي الحاقي : در دو سمت شرقي و غربي آرامگاه و با خشتهاي خام بنا گرديده اند .  4 . حياط آرامگاه  : داراي فضايي بالغ بر 430 متر مربع و كف سنگفرش و درخت تنومندي كه بر ضلع شرقي حياط سايه افكنده است .


 5
نوع بهره برداري و خصوصيات بارز بنا : اين بنا در حال حاضر توسط سازمان میراث فرهنگی  برای ایجاد موزه بازسازی مرمت و آماده گردیده است  و عملاً بهره برداري خاصي از آن نمي شود . از خصوصيات بارز بنا مي توان به گنبد دو پوش , كاشيكاري زير گنبد , تزيينات نماي جنوبي و قرار گيري آن در مجاورت آرامگاه ميرزا ابوالقاسم اشاره كرد .


 6 - عوامل تزيين شده و نوع آنها : تزيينات بنا شامل نماسازي جنوبي آرامگاه با آجر قالبي ، ساخت دربهاي چوبي زيبا متناسب با قوس خنچه پوش كند , نورگير جنوبي گنبد ، مقرنسهاي گچي بكار رفته در ايوان ورودي اصلي ، اجراي قوسهاي متمايل به كليل و تعبيه گوشواره هاي زيباي آجري در فضاي زير گنبد كه با كاشي سبز رنگ محدود شده اند نام برد .


 7 – نحوه مالكيت بنا : اين بنا (بقعه) به مساحت 60 متر مربع و كل بنا 600 متر مربع با توافق وراث محترم ميرزايي در حال حاضر در اختیار سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگر ی استان زنجان بوده و بعنوان يك مركز فرهنگي وبعد ازبازسازی واحیای مجدد به عنوان موزه نسخ خطی از سال 1389 مورد بهره­ برداري قرار گرفته است .


 8 - اقدامات انجام شده در بنا : قسمت اصلي فضاي آرامگاه در دهه هاي گذشته مورد مرمت و بازسازي قرار گرفته و با توجه به دستبرد سنگ قبرهاي اين بنا قبور موجود با پوشش كاشي مشخص گرديده است .


9 - توضيح ضروري و اختصاصي بنا : ورودي آرامگاه در ابتدا به صورت پنج ضلعي با چهار ايوان و يك ورودي اصلي بنا گرديده بود كه در حال حاضر دو ايوان جانبي و سر در ورودي اصلي تخريب شده اند . نيزگنبد آرامگاه در ضلع جنوبي داراي نورگيري مشبك بوده كه بعد از مرمت به صورت كور درآمده است . اتاقهاي الحاقي بنا در حال تخريب كلي مي باشند و قسمتهايي از سردر ورودي به آرامگاه نيز در حال تخريب است .
(درحال حاضرمقبره حاج میرزا ابو عبدالله که به سبب خا کسپاری پسرش میرزا مهدی زنگانی درهمین بقعه به مقبره میرزا مهدی هم مشهوراست مورد مرمت کامل واقع شده وبه عنوان موزه نسخ خطی موردبازدید علاقه مندان می باشد .)


خاندان ميرزايي و مشروطيت:


دو تن از فرزندان ميرزا ابوالقاسم مجتهد و ساير طلاب مدرسه و مسجد سيد زنجان ( زیر نفوذ دستگاه مرحوم ملا قربانعلی ) در جريان انقلاب مشروطيت (1327ه.ق) نقش بسزایی داشتند. آنها ظاهرا  بدليل انحرافاتي كه در مشروطه بروز كرده بود با مشروطه خواهان از جمله نمايندگان آنها در زنجان مانند میرزا علی اکبر خان عظيم زاده و میرزا علي اكبر خان قولی قصه ای كه از طرف محمد ولی خان تنکا بنی (سپهداراعظم) براي تبليغ مشروطه به زنجان آمده بودند به مخالفت برخواستند . به نحوي كه در اثر سو, استفاده يكسري اشخاص ثالث وحاسد به زدوخورد نظامي وجنگ وگریز شهری بدل شده و در نهايت عظيم زاده و علي اكبرخان به قتل مي رسند . يپرم خان ارمنی (رییس شهربانی ونظمیه کل کشور) نيروي كمكي از تهران به زنجان مي فرستد و خود نيز به زنجان مي آيد و سرانجام زنجان به تصرف مشروطه خواهان در مي آيد وازسوی مسیو یپرم خان یکنفر ازتوپجی های ارگ تبریز به نام ایلدریم خان به ریاست اداره نظمیه زنجان منسوب می گردد . حاج اخوند ملاقربانعلي معروف به حجه الاسلام توسط مریدانش به خارج از زنجان مي گريزد اما در مدت كوتاهي بدست جها نشاه خان افشار گرفتار آمده و به كاظمين تبعيد مي شود.


درجریان این حوادث افرادی همچون نایب شعبان (فرزند رحیم داروغه) نایب اقا زنجانی بارفروش – صغیراقا (لوطی محله جغریه زنجان) ازنوچه های نایب شعبان وازتوپچیان فوج مظفرالدوله اقاخان – بهمراه یک نفرقهوه چی به نام یدالله (برادر قدرت همایونی  چورک چی – از عوامل ملاکین وازیکه بزن های زنجان) که به اتهام قتل یک نفر قصاب درحد فاصل میدان سمیع وتیمچه چهاردری درسایت بازاربالادستگیرشده بود و... درجلوی میدان دارالحکومه شهر – سبزه میدان اعدام شدند ...... وخانه ها ومغازه های بیشماری غارت گردید ......

ظهور و سقوط فرقه دمکرات اذربایجان (زنجان - خمسه) قسمت سوم


ظهور و سقوط فرقه دمکرات اذربایجان (زنجان - خمسه)


قسمت سوم 


                                                                                                           فرج الله داودی


 

استقرارحکومت فرقه دمکرات در ولایت خمسه:



با شروع  به کارحکومت فرقه در زنجان ، سران کمیته ولایتی  برای اجرایی شدن پروژه ها و تئوری های خود که شتاب زدگی در ان موج می زد ، به دستور سران و موسسان فرقه دمکرات اذربایجان ، تقسیم زمین های دولتی و مصادره اراضی ملاکین فراری و اجرای قانون جدید تجارت و استفاده از زبان مادری را درمدارس وادارات را درراس برنامه های خود قرارداده و در زمینه تغییرات در حوزه ی محلی از قبیل تعیین روسای ادارات و مراکز انتظامی و سرپرستی جدید مراکز تولید و... دست به کار شدند ..... وبرای اولین بار در طول تاریخ معاصر زنجان افرادی ازطبقات فرودست جامعه ، درراس اموروارکان ودوائر دولتی زنجان قرار گرفتند!!!

دموکرات‌ها برای تحکیم مبانی حزبی و تغییر دیدگاه‌های مردم زنجان نسبت به فرقه، تلاش‌های گسترده‌ای را در زمینه‌های فرهنگی انجام می‌دادند؛ تشکیل خانه مدیریت (فرهنگسرا) که در واقع مرکز تجمع هنرمندان، صاحبان ذوق و اصحاب شعر و موسیقی، تئاتر، نقاشی و... در خانه مسکونی محمد ذوالفقاری (عظام السلطنه) در خیابان ذوالفقاری (طالقانی فعلی) از آن جمله بود: «شاعرلر مجلسی»، «کلوپ تئاتر و نمایش» و «کلوپ موسیقی» کارآمدترین فعالیت‌ها را داشتند.

در این مجلس شعر ( مدنیت ائوی ) که ریاست ان برعهده امیرخسرو دارایی بود ((.....وایشان دررویدادهای دمکرات ها(نهضت پیشه وری 1324)شرکت فعال جسته، ریاست انجمن روابط فرهنگی اذربایجان و شوروی (وکس) شعبه زنجان رابه عهده داشتند وبعدازشکست جریان دمکرات ها،دربخش شمال غربی کشوردستگیروبه مدت 3سال در زندان قزل قلعه تهران زندانی می شود ......)) چند تن از شاعران زنجان خوش درخشیدند؛ مرحوم محمدرضا روحانی با اشعار سراسر طنزش، مرحوم حاج‌ اکبر زعفرانی با تسلطی که به زبان ترکی داشت، استاد صنعتی، دکترابوالفتح حکیمیان (عضوهیئت نویسندگان نشریه اذر) ، کریم زعفری ، ازاده دارایی و بانو حکیمه بلوری از دیگر شاعران و ادیبان آن‌زمان شهر زنجان بودند که در این انجمن فعالیت کردند.

..... با شروع این دگرگونی ها درارکان حکومت جدید ، افرادی که وابستگی تشکیلاتی به فرقه زنجان داشتند ، دست به اقداماتی از قبیل بازداشت خودسرانه افراد مشکوک و اشراف ، انتقام گیری و تصفیه حساب های کهنه ، ورود غیر قانونی به منازل و اعمال وحرکاتی از این قبیل دست زدند وبه نوعی با ازار رساندن به یقه سفیدها وبا چپ رویهای کودکانه واینکه پوشیدن لباس وکفش نووداشتن ظاهری اراسته ، نمادی از افکار سرمایه داری می باشد!!طیفی از مردم زنجان را بیش ار پیش نسبت به خودوافکار دموکراتیک واصلاح طلبانه وارکان ومجموعه حکومتی نوین! بدبین کردند.

 مردم محتا ط و دور اندیش شهر و حومه ، در مقابل این موج و فوج سیاسی نوین در ولایت خمسه ، مواضع متفا وتی داشته و اکثریت منتظر دقیقه 90 بازی بودند که ببینند ایا فرقه به حاکمیت مطلق می رسد یا نه؟ تکلیف انها بعد از خروج روس ها چه می شود؟ ایا مورد حمله دولت مرکزی قرار می گیرند؟ نتیجه مبارزات چریکی مخالفین فرقه در باختر زنجان چه می شود!!!؟  دلیل رفتارمبتنی بربی تفاوتی و مه ننه وسه ننه بودن مردم زنجان درمواجهه بانیروهای فرقه چی وپس ازان نیروهای دولت مرکزی دران است که این مورد رفتاری ازنصب تابلوهای دوطرفه ایکه پس ازسقوط دمکراتها درزنجان نصب شده بود قابل فهم است ...... دریک طرف تابلو مثلا به فارسی نوشته شده بود دوزندگی – ودرطرف دیگرتابلو برای خوشایند فرقه چیان کلمه تیکیجی (خیاط) درج شده بود !!!

در برسی لایه های مختلف جامعه ی ان روز ، باید گفت که جامعه و مردم ، امادگی پذیرش قوانین فرقه را نداشتند و شرایط ، اجازه تاسیس سیستمی غیر از فئودالیسم را نمی داد. بیشتر رعیتها و دهقانها ، خوانین را دوست داشتند و در جریان تقسیم اراضی توسط فرقه و پخش غله ی ملاکین فراری از انبارهای مصادره ای میان روستائیان ولایت خمسه زنجان ، از پذیرش انها به عنوان این که حرام است  امتنا ع می کردند !! (91) بیشتر مردم خان طلب دهات، موقع معرفی خود شان به مخا طب می گفتند: من رعیت فلان ارباب یا فلان اقا هستم وهر چه اربابانشان بیشتر صاحب قدرت وزمین وکلاه کج و قلچماق وسوار وتفنگچی بودند ، روستائیان بیشتر ، فخر ومباهات می کردند!!

در 22 اذر1324نخست وزیر حکومت خود مختار اذربایجان (پیشه وری ) با جهانشاهلو تماس می گیرد و قول ارسال اسلحه و پول را به زنجان می دهد و به او اعلا م می دارد که شما به سمت معاون نخست وزیر انتخاب شده و باید به تبر یز بیایید .(92) این در شرایطی بود که فرقه چی ها و کارکنا ن  حکومت در زنجان ، هیزم برای بخاری درمحل خدمت خود نداشتند!(93) جهانشاهلو (رئیس انقلابیون زنجان ) در جمع خبرنگاران داخلی در زنجان اعلا م می کند که: برای استخلا ص ملت ایران و حفظ تمامیت اراضی کشور قیام کرده ایم و تا ایرانی ها از زیر فشار یک مشت جانی خلا ص نشو ند!! اسلحه بر زمین نخواهیم گذاشت .(94) 







سیدجعفر پیشه وری (باش وزیر حکومت خودمختاراذربایجان)

....... نیروهای فرقه دمکرات ناحیه زنجان در بر خورد با تفنگ داران ذوالفقاری ودیگرملاکین دولتخواه وهمچنین عده ای از افسران اعزامی از تهران که وظیفه اموزش چریکهای وابسته به خوانین را برعهده داشتند ، توان لازم را نداشتند که این امر در منطقه ای به وسعت خمسه وبا وجود هزارواندی روستا وابادی ، کاری نشدنی بود . با اشاره ی سران حکومت اذر بایجان ، تعدادی از افسران فراری شاه (نظامیان توده ای) از قبیل سروان  حسن نظری ،سروان سید یوسف مرتضوی و سرهنگ  عبد الرضااذر ، با کامیو نهای شوروی ما مور وارد کردن سلاح به میا نه و زنجان شده و کار اموزش مهاجرین وکارگران فدایی را بر عهده گر فتند (95) واین میلیشیاهای  شورشی را از حالت انارشیستی و پراکند گی خارج و به صورت یک ارتش پار تیزانی دهقانی سازمان دهی کرده و انها را فدائیان دولت خود مختاریت نام نهادند که لباس فرم نداشتند ودربیشتر عملیات نظامی به عنوان گروه پیشتا زعمل می نمودند!!.

....... فدائیان حکومت اذربایجان خمسه (گارد ملی) یک نیروی نظامی ویژه مستقل از ارتش خلقی توده ای حکومت خودمختار بود که با هدف حفظ حراست از مرزهای دولت محلی خودگردان اذربایجان خمسه و مبارزه با خوانین و عشایر دولتخواه مرکزی و جلوگیری از تحریک و توطئه و خرابکاری در موسسات دولتی و مراکز عمومی و جلوگیری از رسوخ عناصر فرصت طلب و ضد انقلاب در داخل صفوف مردم و ........که مقدمات کار از همان اوایل اشغال شهرها و اماکن و ادارات دولتی تهیه شده بود پایه گذاری گردیده بود.......




قشون ملی دولت خودمختاریت اذربایجان موسوم به فدائیان


در ادامه این روند بهینه سازی قوای حربی فرقه دمکرات ، غلام یحیی دانشیان این شبه نظامیان فدایی وسربازان محلی را همراه با نیروی قزلباش (سربازان وظیفه) سروسامان داد و قشون ملی (خلق قشونلاری) شکل سازمانی ورسمی به خود گرفت وگردان 4 از سپاه فوق ، به فرماندهی سرهنگ قاضی اسدالهی (عضوسازمان نظامی حزب توده ایران) در زنجان سا زماندهی گردید.(96) ...... با این تفاسیر کماکا ن قوای فدائیان دولت خودمختارمحلی به عنوان  نیروی یگان ویژه ، نقش اول در عملیا ت نظامی برعلیه فئودالها ودهقانان مسلح وابسته به انها رادرمناطق مختلف خمسه زنجان بر عهده داشتند.


شروع جنگ های محلی درولایت خمسه:


دو ماه بعد از سقوط زنجان ، جنگهای داخلی و محلی در جنوب و جنوب غربی زنجان شروع شد و فرقه دمکرات  باید با مبارزان محلی و ملا کینی که 6-7 خانواده اصیل وریشه دار بودند و این فرقه ی کوچک نوبنیاد را در تنگنا قرار داده بودند مبارزه می کرد .

تفنگ داران محلی (هواداران رژیم شاه) علاوه بر تعدادی از نظامیان اعزامی از تهران ( رئيس ستاد ارتش ایران سرلشكر ارفع  ، سروان بختيار و سرهنگ نصرت‌الله بايندر و سرهنگ افشار طوس و ستوان‌ها  [ستوان يكم‌ها] سلامي و اردلان و اشرفي و طباطبايي وكيلي را با اسلحه و مهمات از راه همدان و بيجار به نزد عشاير دولتخواه خمسه زنجان فرستاد) گروهی از رعیتها و جوانان شهری و دهستانهای نزدیک زنجان بودند که تا بیجار و همدان در مقابل فدائیان صف ارایی کرده بودند . از اظهارات آن عده از افراد ذوالفقاری که آن روزها را به چشم خود دیده‌اند چنین برمی‌آید که افراد وابسته به این گروه بیشتر از روستاهای قلتوق، شهرک نصیرآباد، خاتون‌کندی، گوجاقیه و بیت‌گنه به حمله و گریز اقدام می‌کردند، درحالی‌که فداییان بیشتر اوقات در روستاهای زرین‌آباد ، دیچ ، تله‌ گرد ، اوزان و... به عملیات جنگی و سنگربندی و حمله مشغول بودند.



 

نجفقلی پسیان می نویسد : در فاصله یک سال حکومت دمکراتها ،عده ای از اهالی محلی و خوانین خمسه وخرقان از جمله : محمود ذوالفقاری و برادران ،علی یارخان سعیدی ، محمدحسن خان امیر افشار ، هدایت اله خان یمینی ، یداله خان بیگدلو (اسلحه دار باشی ) ، نصرت خان مقدم ، فتح اله خان اوریادی ، خانباباخان اوریادی و عزت بیگ اوریادی ، جنگ مسلحانه را بر علیه فرقه دمکرات شروع کردند .غیراز نیروی چریکی 500 نفره ذوالفقاری (او در کمتر از شش ماه توانست جوانان و افراد روستاهای قلتوق، سیدآباد و بسیاری از آبادی‌های جنوب زنجان را جذب قشون خود کند. از شهر زنجان نیز نزدیک به 80 نفر به عضویت سپاه سولطان محمودخان ذوالفقاری درآمدند که از جمله آنان می‌توان رضا عمرانی ، احمد بابایی ، مجید بهادری ، حاج ‌فریدون تیرچی، امیرخان پیرسقائی ، اشرف نجاری ، فرج فخار، تقی شریعتی ، بالا یدالله خان وبویوک یدالله خان خاتمی ،علی اوسط بیستونی ،حاجی نقی مقدادی تیرچی ،جبارگیلک ،حسن پرستار، شعبان شب خیز، نقی بنایی ،عبدالله صوفی ، رجب مهاجری ،رحیم بیات ، هدایت الله خاتمی ، حسین علی‌آبادی و سیدعبدالله موسوی و...... را نام برد که این آخری به‌عنوان پرچمدار قشون ذوالفقاری، سوار بر اسب در جلوی قشون پرچم سه رنگ منقوش به عبارت «لا‌اله الا‌الله» را بر دست داشت.

 

 

 

فرج الله فخاری

 




 سایردسته های پارتیزانی مخالف دمکرانها که با همدیگرهم پیمان بودند ازاین قراربود :


1- افراد یمینی در حدود 150 نفر در «آرپا دره» به سرپرستی هدایت‌الله یمینی
2- افراد یدالله‌ خان بیگدلی قریب به 120 نفر از خان‌های قیدار معروف به اسلحه‌دار باشی
3- افراد افشار، کاظمی و کورانلو در منطقه تکاب و جنوب چهار اویماق
4- محمدحسن خان امیر افشار
 
محمدحسن خان نوه دختری امیر جهان‌شاه خان افشار، بزرگ‌ترین و پرقدرت‌ترین فئودال‌ خمسه در دوره قاجاریه و عوامل حکومت رضاخان بود. در نخستین ماه‌های تحرکات فرقه دموکرات در خمسه، «محمدحسن‌خان» از طرف ستاد ارتش، سلاح و تعلیمات لازمه را می‌گیرد و حتی محمدرضا پهلوی کتبا از وی می‌خواهد که در برابر قیام دموکرات‌ها از منطقه خمسه مسلحانه اقدام نماید و تاکید می‌کند: «یکی از پایه‌های سلطنت ایران همواره بر دوش خاندان تو بوده است».

وی ابتدا به دستور ستاد ارتش نسبت به دموکرات‌ها دم از دوستی و مصالحت می‌زند و در این میان، تعدادی اسلحه نیز نصیبش می‌شود !!! تا روزی که دستور صریح حمله و مقابله صادر می‌شود . وی و افرادش به سایر گروه‌های مقاومت می‌پیوندند و جنگ و گریز از روستاهای کرسف، قیدار و گرماب تا بیجار و همدان ادامه می‌ یابد . محمدحسن خان افشار هم بعد از سقوط زنجان مانند برادران ذوالفقاری مدال و درجه گرفت و مسلسل به دوش و فشنگ به کمر در رژه‌های پیروزی در تهران وتبریز پیشگاه کاخ ‌نشینان شرکت کرد. (97)






محمدحسنخان امیرافشاربه همراه تفنگداران محلی خود برعلیه فرقه دمکرات


با نگاهی به شجره نامه ی ذوالفقاری ها ریشه انها به ذوالفقار خان افشار خمسه ای ا ز طایفه ی ایرلو می رسد. که به نام جد اعلای برادران ذوالفقاری در تاریخ از او یاد می شود. و پسر او محمد علی خان و پسر او حسین قلی خان اول متخلص به مشفق و چاکر و پسر او ذوالفقار خان دوم ازفئودال های بزرگ خمسه سرتیپ دوم و فرمانده افواج محلی کل سواران خمسه در عصر ناصری و جنگ هرات 1273ه.ق که بعدا به لقب اسعدالدوله اول نائل امد و پسر او حسین قلی خان منیع الدوله که بعد از مرگ پدرش لقب سردار اسعدالدوله دوم به ایشان داده شد ..... و لقب منیع الدوله به اولین فرزند ذکور وی احمد خان رسید...... سردار اسعدالدوله که بنای بیرونی عمارت ذوالفقاری منسوب به اوست از چهار همسر خود به نام های  1-  قمرتاج خانم حاجب الدوله  ( دختر فخیم الدوله مظفری نوه مظفر الدوله و عیال رضا قلی خان موسوم به جمیله خانم (واقف مسجد و مدرسه خانم) خواهر ذوالفقار خان اسعدالدوله عیال حسین قلی خان اول که لقب ناظم الدوله داشته است) 2 -  سکینه خانم منور الدوله (دختر سلطان علی خان وزیر افخم) 3 -  بدرالملوک خانم (دختر سلطان علی خان وزیر افخم) ۴- سکینه خانم صاحب 11 پسر و 6 دختر به نام های : احمد خان منیع الدوله - محمو د خان ( معروف به سلطان خمسه - ایل سالار زنجان، نماینده مجلس، رئیس جمعیت شیر و خورشید زنجان) - ناصر  قلیخان  (نماینده مجلس شورای ملی- شهردار تهران- وزیر مشاور دکتر علی امینی- معاون پارلمانی حسین علا (نخست وزیر وقت) رئیس انتشارات و رادیو.)حمید خان - مصطفی قلی خان  (شهر دار زنجان، وکیل مجلس شورای ملی از زنجان، بیجار، رئیس جمعیت شیر و خورشید زنجان – رئیس هیئت فوتبال زنجان)  - امیر حسین خان – امیرحسن خان -  ذوالفقار خان (بیوک خان) - مرتضی خان - رضا خان - هدایت اله خان - اشرف خانم – اکرم خانم- بتول خانم- فخر ایران خانم- پروانه خانم- نصرت خانم گردید .     سردار اسدوالدوله در حالیکه از سن 45 سالگی به علت مرض قند نابینا بود ،  در فروردین ماه 1326 در سن 68 سالگی فوت نمودند.. ایشان پس از فوت برادر خود علیقلی خان اعظم السلطنه پسر ایشان محمد ذوالفقاری  محمد اعظم السلطنه معروف به سلطان محمد، نماینده شورای ملی، معاون آیت ا... کاشانی و نایب رئیس اول مجلس شورای ملی، استاندار اصفهان، استاندار مازندران، سفیر کبیر ایران در افغانستان و سناتور انتسابی محمد رضا شاه.را در کنار دیگر فرزندان خودسرپرستی نمود.(98)


مقاومت درخاتون کندی:


کمیته زنجان دراولین تجربه جنگی خود، جهت مقابله با چریکهای ذوالفقاری ، ستونی از فدائیان محلی به فرماندهی علی نوائی و سرپرستی غلا م حسین خان اصانلو ومعاونت سروان حسن نظری را روانه ی روستای حبش (بخش ما هنشان ) می کند که گویا محمود ذوالفقاری ، ستاد مقاو مت خود را در انجا مستقر کرده بود . فداییان زنجان را بیشتر افراد داوطلب از روستاها و مهاجران یا اشخاصی که به دلایل خاصی به این فرقه گرایش داشتند تشکیل می‌دادند. فداییان ملزم و موظف بودند که علاوه بر حفظ امنیت منطقه در روستاهای جنوبی با گروه‌های مقاومت در جنگ و گریز باشند.

 بنا به گفته بزرگان ومعمرین شهر ، مردم زنجان بارها شاهد بودند که فداییان از مقر اصلی خود واقع در زیر ساختمان فعلی آتش‌نشانی زنجان وسرای سابق حاج تقی شریعتی ( خیابان نواب لشکری سابق ) که در آن زمان میدان میوه و تره‌بار و محل توزیع محصولات کشارزی وباغی وبه ویژه زردآلو بوده به ‌صورت دسته‌های نظامی در خیابان‌های شهر پس از یک رژه و بدرقه سرکردگان فرقه دمکرات زنجان ، عازم نبرد می‌شدند و هر از چند گاهی نیز برای سرگرم کردن مردم ، دستگیری محمودخان ذوالفقاری را شایعه می‌کردند و با سرودهای خود قوت و نیروی دوباره می‌گرفتند:


یاشاریق یاشا، رهبریمیز (ما زنده‌ایم، زنده باشی‌ای رهبر ما) وطن یولوندا قوربانیق بیز (ما قربانی راه وطن هستیم)
گیردیق میدانا مرد مردانا (مرد و مردانه وارد میدان شدیم )
دوشمنی یوردوق باسریق قانا (دشمن را خسته کرده و به خاک و خون کشیدیم)


هر داغدا، داشدا، ظفرله یازدیق (بر هر کوه و دشتی با پیروزی نوشتیم)
سلام آنامیز، آذربایجانا، آذربایجانا (سلام بر مام وطن آذربایجان...آذربایجان) (99)


  .....  بعد از سقوط قرارگاه حبش – جنگجویان ذوالفقاری به طرف گروس و همدان عقب نشینی کرده و در این فاصله ، فدائیان باعث سقوط قولتوق(زادگاه ذوالفقا ری ها) ، سعید اباد و خوئین شده و این روستا ها به فاصله چند روز به تصرف فرقیون در می اید و پاسگاه های فرقه تشکیل شده و قرارگاه اصلی فرقه (بخش ایجرود) در قولتوق شکل می گیرد. (100) در یکی از این جنگها یونس علی زاده (مهاجر- کارگرسابق راه اهن باکووزنجان) از مامورین حزبی سازمان فرقه دمکرات زنجان در قره بولاغ به اسارت محمود ذوالفقاری در می اید...... و ایشان جهت معاوضه وی با علی اکبر توفیقی تلاش می کند که این امر میسر نمی شود و با اعدام توفیقی توسط فرقویان ، علی زاده هم توسط یاران ذوالفقاری تیر باران صحرایی می گردد.(101)

 در این کشاکشهای نظامی وجنگ وگریزها میان رعیت های ذوالفقاری وفدائیان حوادثی اتفاق می افتد ودر روستای حلب ، رسته های ذوالفقاری مقاومت زیاد از خود نشان داده و چند فدائی اسیر شده و توسط ذوالفقاری ها اعدام می شوند. بعد از یورش دوباره فدائیان ، حلب هم سقوط می کند و تفنگداران محلی به قلعه ی مستحکم روستای ینگی کند جامع السرا راهی می شوند که این روستا هم سقوط کرده و یاران محمود خان ذوالفقاری بعد عبور از پل ینگی کند و ازطریق قزل اوزن ، به طرف همدان رهسپار می شوند.(102) ولی 50 نفر از رعیتهای مسلح ذوالفقاری ، به اسارت فد ائیان وچریکهای  غلامحسین خان اصانلو در می ایند. و سر از زندان فرقه دمکرات در می اورند و به انتظار محاکمه و تشکیل دادگاه صحرایی می نشینند.!! (103) درباره ی اهمیت این پل ، یعنی ینگی کند (رودخانه ی قزل اوزن)در زمان خود ، باید گفت که بعد از انهدام چشمه ی دوم ان به وسیله ی ذوالفقاری ها در جنگ با دمکرات ها ، راه کردستان به تهران از طریق زنجان ، 18سال بسته می ماند .......(104)






محمود ذوالفقاری




اقای سلطان محمود ذوالفقاری (( ........که اهالی زنجان ،  عمارت کلاه فرنگی بیرونی ذوالفقاری را به نام این خان بزرگ طایفه ذوالفقاری می شناسند و بسیاری از مردم میانسال زنجان خاطرات عزاداریهای زنجان را همواره با یاد محمود خان وخانه و باغ او نقل می کنند.... و {برخلاف نظرتعدادی ازمردمان خمسه که می پندارند مبارزه ایشان با حزب توده درزنجان و به خصوص خاتون کندی که لنینگراد دوم نامیده  شد ه است ، نه به جهت وطن پرستی ودفاع از مردم ونوامیس آنها ، بلکه ابتداء برای حفظ املاک وثروت خود ودوم برای خوش خدمتی به ارباب خود،رژیم  منحوس پهلوی صورت گرفته است.......} برای بسیاری از مردم اصیل زنجان یک سردار ملی محسوب می گردد و شعرهایی نیز به زبان ترکی از رشادتهای  سلطان محمودخان معروف به کوراوغلو !!           ( ( koroglu )) در دوران نبرد او بافرقه دمکرات ساخته اند و بعضاً هنوز آنها را درحافظه خود دارند ...... مع الوصف شهرت سلطان محمو خان بواسطه مقاومتی است که در واقعه آذربایجان بین سالهای 1324 تا 1326 از خود نشان داد . محمو خان ذوالفقاری که به عقیده برخی افراد خاص وعام !! بااوبعد ازانقلاب رفتارخوبی صورت نگرفت ، در سال 1366 بر اثر سکته قلبی در تهران و در سن 81 سالگی و در گمنامی ودر...... فوت نمود و در کنار پدرش سردار اسعدالدوله زنجانی در مقبره خانوادگی ذوالفقاری ها در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.)) ........ در این جنگ های ابتدایی ، ازسپاه فدائیان حکومت خودمختار شکست خورد و قشون او متفرق گردید. او به گرماب رفت و نظامیان  خود را که بیشتررعیتهای وی بودند ، دوباره سازماندهی کرد. خرج قشون او را محمد حسن خان افشار می داد ، البته از همدان و دولت هم به او مساعدت می شد.(105) روایت است که ایشان هر دانه گلوله را به قیمت یک تومان از بعضی افراد خوش حساب تهیه می نمود!!.(106) در ادامه کارودر فاصله این جنگ های ملی و میهنی در طول سال های 25-1324که در منطقه کردستان و.....جریان داشت و تفنگ چی های ذوالفقاری و محمد حسن امیر افشار در این جنگ ها شرکت داشتند ، نزدیک به 2500نفر از هموطنان دلیر کرد به این مبارزان پیوستند!!!.(107)


شاید یکی از تاریخ سازترین جنگ های محلی در ولایت خمسه مربوط به جنگ خاتون کندی (خات کندی) باشد که منابع مختلف ، به دلیل اهمیت ان بدین موضوع پرداخته اند و ما وقع ان در ان روزگار  ودرتبریز هم مکتوم نماند..... با اعلام تشکیل ارتش حکومت خود مختار ملی اذربایجان ، در نخستین عملیات این سپاه جدید به فرماندهی غلام یحیی دانشیان  وی در 17بهمن ماه 1324 وارد زنجان گردید و همراه خود حاتمی ، مرتضوی و محمد علی رامتین را به زنجان اورد و فرماندهی فدائیان را به حاتمی و فرماندهی ستاد را به حسن نظری سپرد و مرتضوی اجودان وی تعیین گردید.(108)


با ورود غلام یحیی که تعدادی مهاجر قفقازی مقیم سراب و میانه و.... اورا همراهی می کردند ، بلافاصله 200 نفر سرباز وظیفه (قشون قزلباش) به همراه ژنرال جعفر کاویان (وزیر ارتش توده ای حکومت اذربایجان) به زنجان وارد می شوند.(109) و در یک شرایط جوی نامساعد در 28 بهمن سال1324شمسی ، عملیات سربازان وفدائیان حکومت فرقه علیه دژخات کندی شروع  می شود .....  با اوج گیری جنگ ، عده ی بی شماری از فدائیان کشته و زخمی شده و سروان حاتمی و مرتضوی  (فرماندهان ستون فدائیان ) جهت مداوا به بیمارستان شوروی در تبریز فرستاده شدند (110  در بیشتر عملیات تهاجمی و دفاع، غلام‌ یحیی فرماندهی فداییان را به عهده داشت. قوای دموکرات چندین بار به فرماندهی ژنرال غلام‌یحیی دانشیان به خاتون‌کندی حمله کردند که موفق نشدند. رفته‌ رفته کار سلطان محمود خان بالا گرفت . خود دموکرات‌ها به جدی بودن مقاومت ذوالفقاری‌ها پی بردند و خاتون‌کندی را «بالا استالینگراد» یعنی «استالینگراد کوچک» نام نهادند (111)





غلام یحیی دانشیان



در این جنگ محسن وزیری ، یکی از خان زادگان زنجان  (عضوکمیته ولایتی خمسه زنجان ) که پسرعمه ذوالفقاری ها بود و به صفوف فدائیان پیوسته بود کشته شد.(112) ......و با اجرای مراسم رسمی وچاپ مقاله وعکس و زندگینامه وی در روزنامه محلی اذرارگان دمکراتهای زنجان ازمحسن خان وزیری تجلیل به عمل امد !! (113)

بعد از سقوط حکومت فرقه دمکرات ، حسن نظری (سرکرده فدائیان زنجان) در دیداری که با ناصر قلی خان ذوالفقاری در فرانسه داشت ، ناصر خان در تشریح مسائل سری جنگ خطا کندی!! رو به نظری می گوید : یکی از تفنگداران غلا م حسین خان اصانلو (افسر فرمانده فرقه دمکرات زنجان) همان شب خبر حمله عنقریب شما را به ما رساند و ما در حال بیداری بودیم و توانستیم شما را غافلگیر کنیم. !!(114) ..... مشهور است که تیمور بختیار چندین بار به دست فدائیان محلی دمکرات خواه اسیر شد ولی سیاست ناپایدارومواضع  چند جانبه ی رهبران حکومت اذربایجان باعث اختلاص تیمور گردید (115) وهمچنین غلام حسین خان اصانلو به روایتی می توانست در چندین مورد اقای ذوالفقاری را اسیر کرده ویا با گلوله به قتل برساند که این کار را هیچگاه انجام نداد!!! ودر مقا بل این مواضع لرزان فرقیون!! زلفعلی قلیزاده ی دنیا دیده روبه فدائیان کرد ه می گوید:  یولداشلار!! یک خان هرگز خان دیگر را نمی زند!!! (116) وبر همین اساس بعد از شکست حکومت فرقویان ، روستا های مربوط به ایل اصانلو بنا به روایتهای محلی، از تعرض  وغارت توسط تفنگداران ویاران ذوالفقاری مصون  می ماند!!!

بعد از جنگهای جنوب زنجان  وپاکسازی این مناطق ازفئودالها ی مخالف فرقه چی ها ، فدائیان وارد بخش افشار ، قیدار ، گروس ، سهرورد و ... شدند و با کمک توپهای کوهستانی به فرماندهی سروان رصدی (ارسالی از تبریز) توانستند املاک و خانه های خوانین این منطقه (اسلحه دارباشی ، محمد حسن و محمد حسین خان افشار، مجدالسلطان بیگدلی ، خسروخان افشار، فتح الله خان بیگدلی ، سردار فاتح ، حسنعلی خان افشار، علی اکبر خان بیگدلی ، نصرت الله خان مقدم و... ) را تصرف کرده و عده ای را به نابودی و کشتن بدهند.(117)

بعد از نوروز 1325 شمسی ، از تبریز مدالهای 21 اذر به فعالین فرقه و فدائیان اهداء شد و به پرسنل شهربانی ، به ریاست زلفعلی قلی زاده درجه هایی اهداء گردید و یک تن گندم ،30 کیلو شکر و 40 گز پارچه چیت به فعالان  وکارمندان کمیته محلی زنجان ، به عنوان حقوق پرداخت شد وهم چنین افسران توده ای شاغل در قشون حکومت خود گردان ارتقاء درجه یافتند.!!(118)


رفتن دکترجهانشاهلواززنجان :


.....در بهمن ماه1324 شمسی روزنامه اذر، ارگان عقیدتی کمیته ولایتی خمسه ، تحت عنوان یک مطبوعه خبری ، سیاسی و به زبان ترکی با مدیریت منوچهر سعید وزیری فرزند (علینقی سعید وزیری – سعیدالسلطان ) که مدتی در زندان فرقه به سر برده بود و با نظارت مستقیم نصرت باقروف ((افسرسیاسی روسها، تحصیل کرده رشته روزنامه نگاری  با ادبیات بادکوبه ای!! از بستگان میر جعفر باقراف ، عضو سازمانهای امنیتی شوروی که درزنجان با سمت سیاسی{ کامینداتور= فرماندار} از طرف روسها حکومت می کرد!! )) منتشر گردید. منوچهر سعید وزیری بعد از دستگیری به دست فرقه زنجان  درزمستان1324ش، به تبریز فرستاده شد و در یک شرایط تحمیلی ، بعد از ملاقات با افسران شوروی و پیشه وری مجبور به همکاری با فرقیون گردید. (119) پیشنهاد این کار را مرحوم برهان السلطنه دارایی به دکتر جهانشاهلو داده بود تا یک غیر همشهری و غیر زنجانی ، سخنگوی نشریه اذر و مردم زنجان نشود و این توفیق اجباری گریبان سعید وزیری را گرفت.!!! این نشریه در مطبعه ی حاج شیشه چیان چاپ می شد و در سمت چپ روزنامه عنوان اذر نوشته شده بود(بو روزنامه اذربایجان دمکرات فرقه سن زنجان ولایت کمیته سینین اورگانیدر) و بعد از تسخیر زنجان از سوی نیروهای دولتی از انتشار باز ماند و به تاریخ پیوست.(120) ..... هم زمان با انتشار اذر ، دکتر جهانشاهلو افشار از مقر حکومت زنجان (فرمانداری) جهت معاونت نخست وزیری دولت خود مختار اذربایجان ، به تبریز رهسپار گردید و مسئولیت تاسیس دانشگاه تبریز را هم بر عهده گرفت.!!

....... ظاهرا سران رژیم فرقه دمکرات ، دکتر جهانشاهلو(صدر سازمان فرقه دمکرات زنجان) را به خاطر مسا محه در جنگ با ملاکین وچریکهای گروه مقاومت وعشایر دولت خواه خمسه  واینکه درهر صورت او پسر یک زمین سالار ویک فئودال زاده بوده و گرچه اینک خصلتهای کارگری  دراو نمود پیدا کرده ورهبر زحمتکشان وانقلاب پرولتری شده است ،  (دکتر جهانشاهلو موارد و موضوعات مورد علاقه اش در زنجان کم نبود ، من جمله حفاظت رابطه اش با املاک وسیعی که در زنجان داشت) ولی طبق اصل معروف (زلفعلی قلیزاده گاریچی رئیس وقت شهربانی زنجان که یک خان هرگز خان دیگررانمی کشد .....!!!) دکتررا به صورت محترمانه وادار به تبعید به مقر حکومت مرکزی فرقه چیان  درتبریز کردند تا ژنرال غلام یحیی دانشیان به عنوان حاکم سیاسی ونظامی و سرتیم عملیاتی دمکرات ها درزنجان وارد عرصه شده وحرکات قهرامیز و اعدامها را بر علیه خوانین ورجال شهر به همراهی محمد علی رامتین!!! شدت بخشد (همینطورهم شد !! وزمینها ودهات خانواده دکترجهانشاهلو ازسوی حکومت غلام یحیی درزنجان خمسه مصادره انقلابی گردید !!) . .......ودکتر جهانشاهلو هم ، زیر دیده گان سران دولت خود گردان اذربایجان  باشد (121) ودست از پا خطا نکند!!! واهالی خمسه ، جهت عارض شدن از وضع نابسامان خود وبعد ازجلوس غلام یحیی به راس حکومت محلی درزنجان ، راهی دفتر کار جهانشاهلو درعا لی قاپو درتبریز گردند !! (122)


اولین قربانیان دولت خود مختاریت مدنی :


حکومت فرقه دمکرات در زنجان در شب چهار شنبه سوری (28/12/24) برای اولین بار ،چهار نفر از اهالی شهر  را در پشت کارخانه کبریت زنجان به اتها م کمک و همکاری با محمود ذوالفقاری و محمد حسن خان امیر افشار جهانشاهی و خیانت به فرقه دمکرات اعدام کرد . این افراد که در همان اول سقوط زنجان دستگیر شده بودند و در زندان حکو مت بسر می بردند عبارت بودند :1- حاج علی اکبر خان توفیقی ( اولین رئیس بلدیه زنجان )که حکومت فرقه دمکرات با وی کهنه حسابهای قدیمی داشت یعنی در جریان انقلاب بلشویکی روسیه و دسته بندی های باد کوبه ، جناب توفیقی در قفقاز به دسته بلشویکها و حزب عدالتی ها نه گفته بود !! (123) و همچنین به جرم سازماندهی نمایشات ،ایجاد بی نظمی ،جمع اوری اعانه و اسلحه برای گروه مقاومت ذوالفقاری و خیانت به فرقه دمکرات اذر بایجان مورد محاکمه قرار گرفت (124) ( بنا به گفته ی افراد پرسن وسال زنجان: مرحوم علی اکبر توفیقی  که در ایا م جوانی جهت تحصیل وتجارت دردوره تزاریسم راهی کشور روسیه شده بود دربحبوحه انقلاب بلشویکی وکارگری دران کشوراز سران محلی ان جنبش دربادکوبه جهت راه اندازی تشکیلات کارگری وهسته های انقلابی پولی دریافت کرده وروانه ایران می گردد وایشان با این پول در ولایت خمسه (زنجان) چندین روستا برای خود می خرد و در ادبیات شفاهی زنجان قدیم به علی اکبرخان تبدیل می شود!!! وبا ظهور حزب توده وفرقه دمکرات در زنجان شروع به مخالفت وسمپاشی می کند ودر نهایت به اتهام خیانت به خلق !!اعدام می گردد) هژیرپلاسچی درروزنامه جام جم درمطلبی تحت عنوان شهری با رخت سپید ، ضمن اشاره به تاریخچه بنای رختشویخانه ، می نویسد :  ........ اما علي اکبر خان توفيقي که بوده است؛ علي اکبر توفيقي در جواني سوداي انقلاب در سر داشت . او يک انقلابي چپگرا بوده که با کمينترن هم ارتباطي داشته است . در جريان همين ارتباط است که توفيقي مبلغي پول از کمينترن دريافت مي کند تا بتواند يک تشکيلات انقلابي راه اندازي کند. پول که به دستهاي علي اکبر مي رسد، سوداي انقلاب را از دل مي زدايد و با آن مبلغ چند پارچه روستا مي خرد تا از آن پس بشود علي اکبر خان توفيقي ! علي اکبر خان از آن پس سر بر آستان حکومت وقت مي سايد و همين است که به عنوان اولين شهردار زنجان يا همان رئيس بلديه منسوب مي شود. در همين دوران است که علي اکبر خان دستور مي دهد بناي رختشويخانه در قامت بناي فعلي ساخته شود تا زناني که لباسهاي خانواده معمولا پرجمعيت شان را مي شستند بتوانند از آن استفاده کنند. آن چند پارچه روستا، اما بالاخره کار دست انقلابي ديروز و خان امروز مي دهد. فرقه دموکرات آذربايجان که در سال 1324 در زنجان مستقر مي شود، رئيس بلديه را بازداشت مي کنند و در شب چهارشنبه سوري ، پشت کارخانه کبريت به همراه 3 نفر ديگر او را تيرباران مي کنند. بناي رختشويخانه اما مي ماند تا شما بتوانيد در يک سفر کوتاه به زنجان از ديدن آن لذت ببريد. .... (125)  2 - مهدیقلی شاهرخی (دادستان شهر زنجان ) به جرم پرونده سازی برای توده چی های زنجان و وطرفداری از ملاکین (126) 3- دکتر ادوارد (دندان پزشک ارمنی ) به جرم جاسوسی برای محمود ذوالفقاری !!! (127)4- حسین قلی کریمی ( کدخدای روستای چیر ) مباشر محمود خان ذوالفقاری ، اذیت کردن روستایان و جماعت رعیت (128) و.......که بعد از رسیدگی به اتهامات انها در کارخانه کبریت زنجان در یک دادگاه صحرایی و با حضور سا لداتهای روسی تیر باران شدند و اجساد انها به روستای سارمساقلو حمل گردید ودر انجا مخفیانه به خاک سپرده شدند .بعد از رفتن  دمکراتها اززنجان  اجساد فوق توسط اهالی شهر به زنجان اورده شد ه و در قبر ستان بالا دوباره دفن گریدند !!! (129) بنا به ادعا و نوشته یکی از رجال سیاسی و مطبو عاتی شهرمان وصاحب امتیاز وقت روزنامه اذر!! (منوچهرخان سعید وزیری) در شب چهارشنبه سوری قرار بود حاج حسین علی صدیقیان از بازاریان مشهور زنجان هم به همراه لیست یاد شده  تیر باران صحرایی گردد که  این کار به سرانجام نمی رسد !! وبا درخواست علینقی خان سعید وزیری وهمت  خود جناب منوچهر خان سعید وزیری  وجوانمردی !!( سروان باقراوف روسی) که با دفتر ژنرال سلیم اتا کیشی اف (رئیس سازمان امنیت اذربایجان قفقاز) تماس می گیرد و به این ترتیب موجبات رهایی حاج حسینعلی صدیقیان از مرگ حتمی فراهم می شود .!! (130) .....این حکایت تاریخی برای همشهریان قابل درک است که چگونه روسها در تشکیلات فرقیون وسرنوشت مردم زنجان دخالت مستقیم داشتند!!؟





دسته دوم قربانیان سازمان فرقه در زنجان در دومین روز عید نوروز  (2/1/1325)به جو خه اتش سپرده شدند .54 نفر در این روز به دست ژنرال غلام یحیی دانشیان (حاکم سیاسی و نظامی زنجان ) مورد محاکمه قرار گرفتند که 50 نفر از انها در جبهه ینگی کند جامع السرا به عنوان رعیتهای تفنگ دار سلطان محمود ذوالفقاری به اسارت فدائیان در امده بودند . و 4 نفر دیگر (اصغر مشکینی بچه دروازه رشت – سید علی اکبر – حمید – حبیب ) به جرم میل پیوستن به اردوگاه  نظامی ذوالفقاری وبنا به روایتی  از روح الله صفدری  مندرج در موج بیداری در جبهه جنگ  دستگیر شده بودند . 4 نفر فوق که زنجانی بودند به دستور مستقیم غلام یحیی دانشیان ، درپشت هشتی  کارخانه کبریت زنجان تیر باران گردیدند (131)





غلام یحیی دانشیان حاکم سیاسی ونظامی زنجان
به همراه معاون سیاسی خود علی شمیده


دسته سوم اعدام شدگان از سوی کمیته ولایتی زنجان به دستاویز ایجاد امنیت روانی و اجتماعی صورت گرفت .....  دموکرات‌ها  که ظاهرا به تامین امنیت شهر اهتمام تام داشتند و شاید براساس همین برنامه بود که در همان ماه اول تسلط خود، دو نفر از زندانیا ن سابقه ‌دار به نامهای ابی پسر حاج خیر علی از اهالی( محله دباغها) و مهدی پسر ملان را در سبزه‌میدان زنجان به چوبه ‌دار سپردند. قرار بود هر دو نفر را از چنارهای مقابل شهربانی حلق‌آویز نمایند . یکی بر بالای چنار می‌رود و «حکم دادستان زنجان- اوحدی» اجرا می‌شود و دیگری با شکسته شدن شاخه‌ها وبه نقل قول معمرین زنجان به علت پاره شدن طناب دار به زمین می‌افتد و به داخل شهربانی پناه می‌برد اما گلوله‌های فداییان او را نیز از پای درمی‌آورد.


 شدت عمل فرقیون  و........ موجب شده بود که  دزدی ها وجیب بری ها به حداقل خود رسیده وخاطیان ، مسکری خوران ، قاچاقچیان، باج خورها ،چاقو کشان ،معتادین ، محتکران ، گران‌فروشان وبدکاره ها و.....حساب کار دستشان بیاید وبسیاری ازاین افراد مجبوربه ترک شهرگردیده ...... در آن یک سال قحطی و تنگی و گرانی ناشی از ناامنی، شهرتمام وکمال  کنترل شود . (132)

شهرداران شهر زنجان

 

 

شهرداران(بلدیه) شهر زنجان

 

                                                                                                فرج الله داودی

 

 

ازشروع به کارشهرداری(بلدیه)زنجان نزدیک به یک قرن می گذرد . درطول عمراین اداره افزون بر 30شهرداروکفیل شهرداری  که بیشترانها افراد غیربومی بوده اند ، امد وشدداشته اند..... لاکن باجستجودرتاریخ گذشته وباتوجه به عدم وجود مرجع مکتوب ، اطلاعات کافی ازکم وکیف خدمات برخی ازاین شهرداران دراختیار نیست .... روایات شفاهی(سینه به سینه)وبرخی منابع جریده ها وکتب قدیمی ویادداشتهای شخصی معمرین ومحفوظات حکایت ازان دارد که ، تعدادی ازاین روسای بلدیه منشاء عمران وابادانی بوده وهمواره به نیکی ازانها یاد می شود .

...... درزنجان قدیم که به عنوان مرکزدارالحکومه وحاکم نشین ولایت خمسه ازان یاد می شود ، والیان وحاکمان انتصابی (استاندار – فرماندار) این منطقه ، علاوه بررسیدگی به امورسیاسی و حکومت محلی خود ، به عنوان میزان اغاسی ورئیس بلدیه هم ظاهر می شدند و بیشتر فعالیت انها درحوزه خدمات ومبلمان شهری درحول وحوش تعیین نرخ ارزاق عمومی ، فانوس کشی معابر ، سگ کشی و....... خلاصه می شده است .

...... باروی کارامدن پهلوی اول در1304ش واصلاحات اداری صورت گرفته وتاسیس وزارتخانه ها ودوایر اداری مختلف : مالیه ، عدلیه ، نظمیه ، صحیه ، امنیه و...... درپایتخت و شهرهای کشور ، اداره بلدیه هم درموازی با سایر ادرات باوضع قوانین ومقررات درزمینه توسعه زندگی مدرن شهری وبازگشایی معابرو.... تاسیس شده ودرایالات وولایات گوناگون شروع به فعالیت می نماید .

ازسوی انجمن شهر (معتمدین محلی) شهرزنجان که ظاهرا به صورت پارلمان محلی عمل می نمود ، حاج میرزا علی اکبر توفیقی درسال1305خورشیدی ،به عنوان اولین رئیس بلدیه رسمی شهر (شهردار) زنجان انتخاب شده وبه وزارت داخله معرفی می گردد . مرحوم توفیقی قریب به 5سال برمسند ریاست تاسیسات شهرداری زنجان بوده وخدماتی ماندگارازسوی ایشان درطول این مدت ، صورت می گیرد و عاقبت برخلاف میل باطنی خود ازسمت خود استعفاء می دهد !!.

 

 

 

میرزا علی اکبر خان توفیقی

 


درکتاب اززنگان تازنجان تالیف دکترابوالفضل مشکینی  (شهردار سابق زنجان)ص 289دروصف اقای توفیقی چنین امده است : (علی اکبرتوفیقی ازانقلابیون چپ گرای اوایل قرن سیزدهم خورشیدی بوده است که با کمینترن !!! درارتباط قرار می گیرد ومبلغی به عنوان کمک به ایجاد حزب کمونیست درایران وانجام انقلاب بلشویکی دریافت می کند . {مرحوم توفیقی نزدیک به 2دهه ودرایام جوانی درروسیه وقفقازبه کار وتجارت مشغول بوده ودر درگیریهای حزبی بعد از انقلاب کارگری اکتبر1917م ان  کشور ، ظا هرا حاضربه همکاری با ناسیونالیستهای اذربایجان شوروی نشده واز ان کشوراخراج می گردد!! وبه موطن خود زنجان مراجعت می کند}این پول البته به جای انقلاب فرودستان جامعه صرف خرید چند پارچه روستا برای توفیقی می شود وپسوند ((خان)) به نام وی افزوده می شود . اوبه پاس خدماتش به حکومت وقت به عنوان اولین شهردار زنجان مشغول کارمی گردد . اوبنای رختشویخانه رابرای زنانی ساخت که صبح های سرد زمستان رخت های خانواده های معمولا پرجمعیت شان را می شستند تامردم نیزبرنیکوکاربودن وی ایمان بیاورند . توفیقی دردوران حضورفرقه دمکرات اذربایجان درزنجان وبرسریرقدرت مناطق ترک نشین ایران ، {به خاطر فعالیت برعلیه فرقه چی ها و طرفداری از محود ذوالفقاری وخرده حسابهای بادکوبه !! در ایل اخرچهارشنبه سوری 1324ش طی یک محکمه صحرایی اعدام می شود} درشب چهارشنبه سوری درپشت کارخانه کبریت زنجان =موزه صنعت فعلی ،   به همراه سه نفردیگر اعدام شد .)

درسایت سازمان میراث فرهنگی زنجان درارتباط باخدمات مرحوم حاج علي اكبر توفيقي چنین توضیح داده شده است : آن مرحوم خدمات ارزنده اي در شهر انجام داده اند که
بسياري از آنها اينك از بين رفته اند و برخي نيز علي رغم تغيير كاربري همچنان پابرجايند تا تعهد ، دلســــوزي و نوعدوستي آن مرد بزرگ را براي نسلها شهادت دهند.
از جمله آثار باقي مانده موجود مي توان به موارد زير اشاره نمود:
1. احداث اولين مدرسه در محله ثروتمند نشین سرچشـــــمه زنجان كه به مدرسه ي توفيق مشـــــهور است. بناي قديمـــي مدرسه در سال 56 تخريب و نوسازي شد .
2. احداث بناي رختشويخانه كه در رديف آثار ملي به ثبت رسيده .
3. اجراي سد خاكي تهم رود .
4. احداث بناي دباغ خانه در قسمت شمالي خيابان خيام .
5. بناي مسجد غريبيه در محله ي ميدان توفيقي كه به دليل اجراي طرح خيابان خواجه نصير ، آن ميدان و بناي قديمي مسجد متاسفانه تخريب و مسجد جديدي به جاي آن احداث گرديد .
6. احداث بناي كشتارگاه زنجان {درمحله توپ اغاجی} كه در حال حاضـــــر با اضافه نمودن به زيربنا به عنوان اداره ي ميراث فرهنگـي مورد استفاده قرار ميگيرد.
7. كشف نخستين معدن مس منطقه در بايچه باغ زنجان

{سنگ فرش معابر = کوچه ها را متری یک قران می کند وبعد ازبرداشت خاک انها را  با بهره برداری ازگاریهای دواسب شهرداری  حامل قلوه سنگ ، سنگ فرش می نمود – ایجاد سیل بند وکانال درشمال شهر زنجان که سیل های جاری  ازان منطقه به هنگام بارندگی ، باعث خسارت مالی وجانی درسیلاب کوچه سی = محله شوقی زنجان می شد  – پروتسطیح خندق قجری درخیابان شمشیری (محله مهدیخان سینیقی) -  پاکسازی  محلات ومیادین شهر ازتلهای خاکستر ، بخصوص نصرالله خان کولوگی !! – ایجاد منافذ وروشنایی دربالای طاقهای بازار مسقف شهر و..... }

 


 


عمارت حاج علی اکبر توفیقی

 


بعدازکناره گیری حاج علی اکبرتوفیقی از ریاست بلدیه زنجان درسال 1309ش ، شهردارجدید تاسال 1310ش انتخاب نمی شود وانجمن شهربانظارت حکمران شهر(میرزاعلی اکبرخان ملک = مظفرالملک) بنا به نوشته سالنامه پارس 1310ش به امورخدماتی  وعمرانی شهررسیدگی می کرده است .

درسال 1312ش قانون راجع به احداث وتوسعه وتعریض معابربا توجه به ایجاد مراکزشهرداری ، صورت عملی به خود می گیرد وتغییرات فیزیکی شهرزنجان درخصوص تخریب عمارات وخانه های قجری ومرکزدارالحکومه ودروازه های شهراغازمی شود ........ درادامه این جراحی های شهری !! دیوارهای پهن شهر(حصارتاریخی درخاستگاه اولیه) خراب شده وخیابانهای عریض وطویل برروی خندق های تاریخی  وناصرالدین شاهی !! شهرزنجان احداث می گردد .... وبه این ترتیب جمعیت خمسه زنجان با پدیده ای به نام خیاوان مواجه می شوند .....تازمینه جهت ورود اتول به زندگی شهری اماده گردد .

درسال 15-1311ش درنبود فرد منتخب انجمن شهر( رئیس تاسیسات بلدیه شهرزنجان) حاکم شهرزنجان (فرماندار) شخصی به نام منتظمی (منتظم الدوله) بوده است ومعاون وی( مصباح خاوری) به عنوان کفیل شهرداری زنجان  ارائه خدمات می نموده است . و دربین همین سالها اولین دبیرستان رسمی و شناسنامه دار زنجان به نام شریعتی (1312ش) کارخانه کبریت سازی سه ستاره  این کارخانه تاریخی را می توان اولین واحد صنعتی بعد از کارخانه برق درزنجان وسومین کارخانه کبریت سازی درایران  (کارخانه‌های کبریت توکلی  تبریز و ممتاز از اولین و دومین کارخانه کبریت سازی در ایران بودند) به حساب آورد که چند سالی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم   ودردوران پهلوی اول به نام کارخانه کبریت سازی سه ستاره  وهم چنین (سعادت) زنجان در سال  1319 ه . ش با سرمایه و مدیریت محمود شالچی تبریزی احداث شده است. و تا سال 1357 با مدیریت حاج غلامرضا کوچه مشکی با همان کاربری قابل استفاده بوده است. این اثر در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۸۱ با شمارهٔ ثبت ۷۴۱۲ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. (1314ش) عمارت دارایی (1316ش) با همکاری مهندسین المانی احداث ومورد بهره برداری واقع می شود .

درسال 1312 شمسی محمد امین ازاد وطن که به خاطر فعالیت های سیاسی در ارومیه برای تمام عمر به زنجان تبعید شده بود از سوی فرمانداری و اداره نظمیه ی زنجان (محمد امین که زنجانی ها او را امیر خان می شناختند ) به عنوان سرکارگر کارگران بلدیه زنجان در ان اداره به کار گرفته می شود...... او که جهت سرکشی به کارگران همواره سوار بر اسبی می شده است در احداث خیابان شمشیری زنجان و احداث باغ ملی نقش فعالی را در بین سالهای 1312تا 1316ایفا می کند. بعد از احداث خیابان شمشیری توسط بلدیه ی زنجان دومین خیابان مهندسی ساز یعنی پهلوی سابق (امام) هم احداث می شود و سومی فردوسی و چهارمی سعدی با تخریب مناطق مسکونی و شبکه ی ارتباطی پیچیده شهر به طور عمودی بر خیابان امام ساخته می گردد . (ازاد وطن اولین رهبر حزب توده شعبه زنجان بود که با تشکیل فرقه دمکرات اذربایجان در سال ۱۳۲۴ راهی ارومیه گردیده و به عنوان صدر فرقه دمکرات ارومیه برگزیده شد و در سازماندهی واحدهای فدائی ان ناحیه نقش فعالی را ایفا نمود و به عنوان نماینده ی مجلس ملی اذربایجان به  ان مجلس محلی دولت خود مختار راه یافت با برچیده شدن طومار فرقه دمکرات در۱۳۲۵ شمسی محمد امین ازاد وطن اعدام گردید.)

وقتی دو سه خیابان خیاوان احداث شده از سوی بلدیه زنجان طول و عرض زنجان را چند تکه می کنند کلمه خیاوان در اشعار و ترانه ها و بیاتی ها ی مطربان و عاشق های شهرمان برای اولین بار شنیده می شود:

 


خیاواندا یاغیدی قار            اماندی پروردگار

بیریاننان ئیل طعنه سی     بیر یاننان ایریلدی یار

 


بعد از فعالیت منتظم الدوله ومعاون او مصباح خاوری(درنقش کفیل شهرداری زنجان) ،  افرادی همچون مستشار السلطنه مشایخی ، احتشام الملک ،  نخعی ، فهیم الملک تا سال1324شمسی به عنوان فرماندار زنجان و گاهن کفالت بلدیه مشغول به کار می شوند که از سال 1320تا1324  مقارن اشغال شهر زنجان از سوی ارتش سرخ شوروی بوده است.

در سال1322ش شخصی به نام صفوی از سوی انجمن شهر زنجان به ریاست اداره بلدیه زنجان که درداخل ساختمان فرمانداری مستقر بود گمارده می شود که بیشتر فعالیت او در رابطه با سامان بخشی به حمام ها ، قصاب خانه ها ، سازماندهی ترمینال درشگه ها و گاری ها و نحوه استفاده درست  اهالی از اب های قنات و نرخ گذاری بر روی قیمت استفاده از درشگه ها ، امور بهداشتی مهمان خانه ها و ...... بوده است....... من حیث المجموع در  دوران اشغال در بیشتر موارد محمود خان ذوالفقاری به عنوان رئیس انجمن شهرداری زنجان برتمام امور شهری تسلط داشته و در کنار دیگر معتمدین و بزرگان شهر به رتق و فتق امور مشغول بوده است .

درهنگامه اشغال خمسه توسط قشون شوروی 24-1320ش ، وهمزمان با فعالیتهای سیاسی حزب توده کمیته ایالتی زنجان  به لیدری دکتر جهانشاهلو ، انتخابات انجمن شهر درسال 1324ش صورت می گیرد .... که بخاطر اعمال نفوذ اعیان شهر اعتمادامینی وذوالفقاری و ...... درتعیین اعضای هیئت ناظرانتخابات و .... منجربه اعتراض توده چی های زنجان شده وفرماندارزنجان (رضا فهیمی) با نظر وزارت داخله وبا مبارزه طلبی اعضای رهبری حزب توده شعبه زنجان مجبوربه ابطال ارای برخی صندوقهای رای گیری می شود !! وتوده ایها به پیروزی قابل توجهی می رسند !!

....... اعضای انجمن شهر(شهرداری) مجلس محلی ! معمولا ازافراد سرشناس واشراف شهربودند که بیشتربه منظورحفظ منافع شخصی به انجمن شهرراه می یافتند .... هرچند که فاقد استقلال رای بودند !! انتخابات دراین انجمنها به صورت بند وبستهای گروهی وفامیلی صورت می گرفت وازمعیارهای اصولی که لازمه انتخابات سالم است همواره به دوربوده است .

درسال 25 -1324ش همزمان با به قدرت رسیدن حکومت خودمختار اذربایجان وزنجان ، ابوالفضل رئوفی (معمار) ازاعضای رهبری کمیته زنجان به عنوان شهرداردمکرات زنجان انتخاب می شود . به گفته معمرین واعضای باقی مانده شبکه فرقه دمکرات زنجان ، منزل رئوفی درکوچه پشت مریض خانه بهشتی (شهنازسابق) قرارداشت وجهت کنترل اوضاع وسامان بخشی به امورشهری ( خبازان – گران فروشان – محتکرین و...) به همراه برادرش اسماعیل سواربریک دستگاه ماشین جیپ جنگی کهنه می شده ودرمعابرپرسه می زد ه است!!

اولین اسفالت خیابانهای تازه احداث شده شهرزنجان دردوره ابوالفضل رئوفی (شهردار) وبا مساعدت مالی حکومت محلی اذربایجان و دردوره فرمانداری خودخوانده !! غلام یحیی دانشیان درزنجان 1325ش صورت می پذیرد وخیابان اصلی شهرازچهارراه پایین (15خرداد) تامیدانچه قیرباشی ، قیرریزی می گردد !!!

با سقوط رژیم خود مختار پیشه وری در اذربایجان و زنجان و اشغال شهر از سوی ارتش شاهنشاهی (اذر 1325ش) تاسیسات شهرداری زنجان مدتی بی سرپرست می ماند تا این که در سال1327شمسی همزمان با فرمانداری اقای کلهر در زنجان شخصی از اهالی تبریز به نام اقای  توانا که با ذوالفقاری ها هم اختلاف داشت به ریاست شهرداری زنجان منصوب می شود . در زمان فعالیت وی  نخستین مرکز اتش نشانی شهر زنجان به سال۱۳۲۷ش در محل کوچه ی  پشت بیمارستان بهشتی افتتاح می شود و همچنین چند دکه ی چوبی (کیوسک مطبوعاتی) وارد زنجان شده که به صورت اجاره ای در اختیار چند نفر از جمله مرحومین محمد علی واهبی و حاج صمد سعادتی (اولین روزنامه فروشان زنجان) قرار می گیرد. اقای توانا در نهایت به خاطر مخالفت ذوالفقاری ها از سمت خود کناره گیری می کند !!.

در سال( 32- 1330ش) که فرمانداری شهر زنجان بر عهده ی سمیع بود اقای ذوالفقاری به عنوان رئیس شهرداری زنجان برگزیده می شود که همزمان با درگیری های سیاسی در سطح شهر مقارن با نهضت ملی شدن نفت می باشد. در روزنامه مورخه ی 23/8/1330 صدای خمسه کریم زعفری – در مطلبی تحت عنوان اواره گان زنجان در ارتباط با ریاست محمود ذوالفقاری بر بلدیه ی زنجان چنین نوشته شده است  : (نقل باتلخیص)که ایشان با تکیه بر نوچه ها و برادرانش کرسی شهرداری زنجان را با وجود ابلاغیه ی وزارت کشور رها نمی کند و این در شرایطی است که شهرداری زنجان یک ماشین اتش خاموش کنی ندارد !!

  از نکات برجسته ی تاریخچه ی شهرداران زنجان حضور 9 ساله ابوالقاسم صفدری(مدیر مسئول سابق روزنامه زنجان در سال31- 1328 شمسی) به عنوان رئیس شهرداری زنجان می باشد...... ایشان از تاریخ 1334تا 1343شمسی مدت 9 سال با تایید نظر انجمن شهر به عنوان رئیس بلدیه منشا خدماتی می گردد. تعریض خیابان مسگرها و اسفالت ان ، گسترش خدمات شهری و لوله کشی اب معابر و خانه ها ، پی ریزی گردشگاه (بلوار ازادی) در دروازه قدیم تهران خاستگاه اولیه ، ازجمله انها می باشد.

در سال 1343 شمسی محتشم به عنوان شهردار زنجان انتخاب می شود . ایشان علاوه بررسیدگی به مشکلات وکمبودهای شهر ، درحوزه حقوق شهروندی افراد  فعالیت هایی را ازخود بروز می دهد و.... به کار های ناتمام  پروژه عظیم بلوار ازادی همچون درختکاری ، گل کاری ، و کشت و کار و فضای سبز و جدول گذاری رسیدگی می کند......

 

         

ردیف

نام شهردار

مدت خدمت

1

علی اکبرتوفیقی

از1305 تا 1309

2

میرزا علی اکبرخان ملک (حاکم شهر)

3

مصباح خا وری (معاون حاکم شهر)

4

صفوی (منتخب انجمن شهر)

5

محمود ذوالفقاری (رئیس انجمن شهر)

6

ابوالفضل رئوفی (بلدیه دمکرات)

7

توانا (ازاهالی تبریز)

8

محمود ذوالفقاری

9

ابوالقاسم صفدری

از1334تا 1343

10

محتشم

از1343تا 1349

11

سید رضا همراهیان (هم راز)

از1349تا1351

12

مهدی طبری

از1351تا1352

13

ابوالقاسم دادگو

از1352تا1353

14

ابوالقاسم سعیدی

از1353تا1355

15

علی ذوالقرنیان

از1355تا1358

16

علی ذبیحیان

از1358تا1359

17

سید علاءالدین مشیری

18

ابوالفضل بهرام پور

از1359تا1360

19

سید محمد ضیائی

از1360تا1361

20

حشمت الله پروین زاد

از1361تا1363

21

بهمن راشدی

از1363تا1367

22

حسین عظیمی

از1367تا1370

23

حبیب الله زاده دباغ

از1370تا1374

24

رسول اقاجانلو

از1374تا1376

25

طاهر پیری

از1376تا1378

26

سید موسی رضوی

از1378تا1380

27

ابوالفضل مشکینی

از1380تا1381

28

فریدون هاشمی نژاد

از1381تا1382

29

امیررضا یوسفیان

از1382تا1384

30

هوشنگ اسمانی

از1384تال1386

31

محمد عزیزی

از1386تا1388

32

سید ناصرموسوی

از1388 تا 1391

 

 

منابع وماخذ :

 

1-     کتابچه های مختلف نقشه وراهنمای شهرزنجان 54- 1352چاپ شهیاد

2-     دوهفته نامه شهاب زنجان

3-     اززنگان تازنجان نوشته ابوالفضل مشکینی

4-     فرهنگنامه زنجان اثرمحمد رضاروحانی

5-     تاریخ مطبوعات زنجان تالیف علی قشمی

6-     سایت شهرداری زنجان

7-     سایت اداره میراث فرهنگی زنجان

8-     ماهنامه بایرام

9-     ضرب المثلهای ترکی زنجانی نوشته ذبیح الله شاهمحمدی

10- خاطرات اقای طالقانی درزنجان

11- شرح زندگانی روات ودانشمندان زنجان نوشته کریم نیرومند

12- روزنامه همشهری

13- هفته نامه پیام زنجان

14- بحران اذربایجان خاطرات ایت الله مجتهدی

15- هفته نامه موج بیداری

 

ید الله خان بیگدلی برعلیه فرقه دمکرات اذربایجان(زنجان)قسمت اول


 

جنبش میهن پرستان آذربایجان (زنجان) بر آخیشنج حزب توده «دست


ساخت روس و انگلیس»

 


  عبد الله مراد علی بیگی

 

  قست اول 



حکایت جنگهای محلی خوانین وچریکهای عشایردولتخواه مرکزی در


خمسه زنجان



      به یاد دو 21 اذرماه 25 – 1324 ش مقاله زیرازعبدالله مرادعلی بیگی درباره بحران اذربایجان – زنجان وچگونگی پاگرفتن حزب توده وفرقه دموکرات به نظربازدید کنندگان می رسد . هرجند ازدرج مطالب تکراری که درجایی به چاپ رسیده باشد پرهیزداشته ایم ولی این نوشتارمستند وراه گشارا به سبب اهمیت تاریخی و ماندگاریش از .... برگرفته ایم وان را به دوستداران تاریخ یکصد ساله اخیرایران و زنجان و..... تقدیم می کنیم . 


                                                                                                                 فرج الله داودی



مقدمه : تحریروتقریرازسوی افرادی که چندی درماجراهای حزب توده وفرقه دمکرات اذربایجان وزنجان در25- 1320خورشیدی نقش ومسئولیتی داشته اند، می تواند گوشه ها وزوایای تاریک این جریان سیاسی وقومی را روشن ساخته وراهگشای درک بهتر وحل وفصل مسائل تاریخی واجتماعی جاری واینده باشد . دردوران پهلوی دوم شبه خاطره نویسی ازچندوچون دولت خودمختاروحکومت یکساله انهابراذربایجان وخمسه، بیشتر ازسوی عوامل دولتی ونظامی وفاتحان برفرقه دمکرات صورت می گرفت، وپس از انقلاب اسلامی، این مورد نضج گرفت وعلاوه برنوشتارهای کوتاه ومقالات مندرج درروزنامه ها ومجلات ووبلاگها، حتی شماری رابران داشت تاخاطرات دیگران راجمع اوری وبعدازویراستاری منتشرنمایند . کتاب خاطرات حسن نظری – دکترجهانشاهلو – دکترجاوید – نوروزاف – ایت الله مجتهدی – غلام یحیی دانشیان – محمد علی شمیده - زهتاب فرد و..... ازجمله کتبی می باشند که درارتباط با حکومت محلی پیشه وری انتشاریافته ودرلابلای انها جسته وگریخته به رویدادهای شهرستان زنجان هم اشاره گردیده است . نوشتارزیر(البته بدون منابع وماخذ) مربوط به عبدالله مراد علی بیگی ازجمله مقالاتی می باشد که ازحوادث وافراد درمتن وبطن دموکراتهای اذری وزنجانی سخن گفته که شایدبه این روشنی ورسایی درمنابع دیگربه انها اشاره نشده است . مروری کوتاه برتاریخچه فرقیون و شکل گیری هسته های مقاومت ازسوی خوانین وزمینداران بزرگ دربرابر فدائیان دولت خودمختاریت، واینکه خواننده وبازماندگان وخویشان وفرزندان افراد دخیل درماجرای دولت خودمختار ومخالفان انها راازدالان ومعبرتاریک وباریک رخدادهای اذربایجان وخمسه عبورمی دهد و ..... علاوه برذکرفعالیت افراد نامی وهمچنین کسان و تفنگداران به ظاهر عوام ، ازجزئیات جنگهای محلی ناحیه خمسه پرده برمی دارد که به یقین خاطره انگیزازبرای فرزندان و بازماندگان افراد کشته شده دران دوران پرطلاطم می باشد . چرا که همه انها، بعدازقریب به 70سال بازشناسانده شده اند!! تمام انسانها علاقمند بدانستن خاطرات وزندگینامه شفاهی وبعضن کتبی اجداد خود و پدران ومادران وپدربزرگها ومادربزرگهای خود می باشند . اگرانها نباشند، مجبورهستند به منقولات دیگران گوش فرا بدهند، که انها کی وچی بودند وچه کارها کردند که نباید می کردندو یا ... فرجام انها جه شد ؟!! این مقال به قلم اقای مراد علی بیگی، بدون هرگونه دخل وتصرف درمتن اصلی ان، (بجزء تصحیح چند مورد اشتباه تایپی) وبا مقدمه و توضیحات نگارنده این سطور(فرج الله داوی)، درانتهای نوشتاردر33 مورد پست می شود که هردو به جهت تاریخی وموشکافی وقایع ورخدادها، لازم وملزوم همدیگرمی باشند!!  



در سوم شهریور ماه 1320 خورشیدی، ارتش سرخ استالینی از اپاختر (شمال) و ارتش انگلستان از نیمروز (جنوب) به میهن ما ایران شبیخون زدند. این دو کشور با ارتش نیرومند خود بدون آگاهی پیشین شبانه به گشتی ‏ها و افسران و سربازان ما، ناجوانمردانه دستبرد زدند و آنها را به خاک و خون کشیدند. بامدادان نیز هواپیماهای آنها شهرهای بی پناه ما را بمباران کردند. کشور ما که از چند سال پیش بی طرفی (بی یکسویانه) بودن خود را به کشورهای درگیر در جنگ آگهی داده بود و هیچگونه آمادگی جنگی در برابر چنان نیروی بزرگی نداشت در برابر خواست آنها از در آشتی درآمد و آنها به کشور ما دست یافتند. .... انگلیس‏ها و روس‏ها پس از اشغال ایران، سیاست رویارویی خود را کنار گذاشته و آن را دگرگون ساختند و با همکاری خود به دست چند تن از نوکران کارگزار خود مانند مصطفی فاتح و شاهزادگان قاجار، سلیمان‏ میرزا و عباس ‏اسکندری، حزب توده را در تهران با فراخواندن تنی چند و از زندانیان سیاسی شناخته شده به نام پنجاه سه تن که با آمدن نیروی بیگانه به کشور آزاد شده بودند پایه گذاری کردند (1) و با کمک پولی و پشتیبانی سیاسی آشکار، روزنامه ای که دارنده آن مصطفی فاتح، بود ارگان این حزب بیگانه پرست گردید.

 

مردم میهن پرست از آغاز درست شدن این حزب که با سرمایه و پشتیبانی بیگانه به کوشش پرداخته بود، بر آخشیج [ضد و مخالف] آن برپا خاستند...برای میهن پرستان، روس و انگلیس یا هر کشور بیگانه، یکسان بود. این بود که یدالله خان بیگدلی اسحله دار مخصوص که پس از شهریور به خمسه زنگان رفته در آنجا بکشاورزی پردخته بود (2) با گروهی از بزرگان آذربایجان که با همه آنها در زمان ماموریت‏های پیشین رابطه داشت، با دیدار و نوشتنی نامه و گسیل داشتنی فرستادگانی، یادآور کوشش برآخشیج بیگانگان و بیگانه پرستان داشت و همگی بر این باور بودند دو کشوری که در دو سده پایانی ایران را تیکه پاره (تجزیه) کرده بودند و در پی آن در سال‏های 1907 و 1915 آنرا با پیمان نامه ای میان خود بخش کردند و در سال 1919 انگلستان به تنهایی خود را فرماندار آن می‏دانست، در حالی است که در برابر حزب توده دست ساخت انگلستان و روسیه باید ایستادگی کرد. در این کوشش‏ها بیش از همه سران ایل‏های شاهسون آذربایجان که بیگدلی‏های آن سامان در میان آنها به ریاست آقای سوداخان بیگدلی بودند و همچنین سردار امیر نصرت رئیس ایل یوردچی و نمایندگان مجلس شورای ملی آذربایجان همباز و کوشا بودند. (3)

 

حزب توده در شهر زنگان به دست گروهی بوم گریز(مهاجر) در آشکار که سپس روشن شد همه آنها از اندامان کارکشته کا.گ.ب روسیه بودند درست شد (4) و چند تن را هم فریب داده به کوشش پرداختند. چون خانواده شناخته شده ذوالفقاری در شهر زنگان زندگی می‏کردند و مردم شهر به سخن آنها ارج می‏نهادند، از پیش‏روی این حزب جلوگیری می‏شد. (5) 

 

 (توضیح نگارنده برگرفته از....: "خاندان ذوالفقاري از خانواده های قدیمی و سر شناس زنجان هستند كه در گذشته از قدرت و نفوذ زيادي برخوردار بودند. این خاندان، نوادگان ذوالفقارخان افشار خمسه ای (متوفی به سال 1195 هـ . ق) از طایفه ترک افشار هستند. ذوالفقارخان در دوران حکومت کریم خاند زند، به دلیل رشادت و لیاقتش به حکومت زنجان رسید و اداره امور حکومت منطقه خمسه (استان زنجان) را در دست گرفت. پس از مدتی به دلایلی روابطش با کریم خان زند تیره شد و در درگیری نظامی از سرداران کریم خان شکست خورد. اما مجدداً از سوی خان زند به حکومت خمسه منصوب شد. پس از مرگ کریم خان، با قدرتی که به دست آورد به تصرف مناطق همجوار زنجان همچون قزوین و گیلان پرداخت. اما این بار در جنگ با بازماندگان کریم خان مغلوب و پس از مدتی کشته شد. بعد از ذوالفقارخان فرزندان و نوادگانش در طول دوران قاجار و پهلوی حکومت زنجان را در اختیار داشتند. از معروف ترین افراد این خاندان؛ ذوالفقارخان دوم فرزند حسینقلی خان (اول) است که در جنگ هرات فتوحاتی به دست آورد و مورد تقدیر ناصرالدین شاه قرار گرفت. وی لقب اسعدالدوله یافت و به حکومت زنجان رسید. پل سردار بر روی زنجانرود به دستور وی بنا گردید. همچنین در زمان حکمرانی او مسجد خانم (واقع در بخش شمال غرب سبزه میدان) توسط خواهرش جمیله خانم احداث شد.حکومت زنجان پس از ذوالفقارخان اسعدوالدوله به فرزندش حسینقلی خان (دوم) که همچون پدر، لقب اسعد الدوله داشت، سپرده شد. اسعدالدوله از مالکان بزرگ زنجان بود و املاک وسیعی به وی به ارث رسیده بود. با قدرت رسیدن حکومت پهلوی، خاندان ذوالفقاری اقتدار خود را تا حدودی از دست دادند و حکمرانی فئودالی آنها به ضعف گرائید.اسعدالدوله در سال 1326 درگذشت و از میان فرزندانش محمود خان، حاکم غیررسمی زنجان شد. محمود خان که دانش آموخته اقتصاد از کشور فرانسه بود، در دوران حکومت پهلوی حاکم و ایل سالار زنجان، نماینده مجلس، شهردار و از با نفوذترین افراد خاندان ذوالفقاری بود. وی به واسطه مقاومت و نبرد در برابر قوای دمکرات آذربایجان بین سالهای 1324 و 1326 از شهرت زیادی برخوردار است.حزب دمکرات آذربایجان در سال 1325 به رهبری پیشه وری، به مدت کوتاهی زنجان را تصرف نمود. محمودخان ذوالفقاری با افراد خود بلافاصله به مقابله با دمکراتها پرداخت و در درگیریهایی که در اطراف زنجان بین نیرو های آنها در گرفت، حزب دمکرات شکست خورد و عقب نشینی نمود. همین مسئله موجب شد تا دربار و برخی از مردم، وی را زنجانی وطن پرست و سرداری ملی بدانند. در حالی که نزدیکی محمود خان با دربار و برخی سیاستمداران حکومت پهلوی موجب انتقاد و نارضایتی عده دیگری از مردم گردید.خاندان ذوالفقاری که بیش از 200 سال به عنوان زمینداران و مالکان بزرگ زنجان بودند، پس از اصلاحات ارضی بخشی از ثروت و قدرت خود را از دست دادند. اما همچنان نفوذ اعتبار خود را به عنوان رجال سیاسی کشور تا پیروزی انقلاب اسلامی حفظ نمودند.")  

 

 دیگر بزرگان و سرشناسان استان (علماء – تجار- ثروتمتدان !!) هم چه در شهر و چه در روستاها پروانه خودنمایی باین حزب ندادند. (6) ..... تا اینکه حزب توده تهران آقای دکتر نصرت الله جهانشاهلوی افشار  را که یکی از پنجاه سه تن گروه دکتر ارانی بود، و از خانواده سرشناس افشار استان نیز بود به زنگان فرستاد.


( توضیح نگارنده : دکترجهانشاهلو ازجمله رهبران و پيش‌قراولان فرقة دمكرات آذربايجان  وزنجان بود، ایشان از خانوادة جهانشاهلوي زنجان، دانشجوي طب سالهاي 1324 ـ‌1320 ، دبيراول حزب  توده شهرستان زنجان وسپس صدراول فرقه دموکرات کمیه ولایتی خمسه زنجان و بعدن معاون پيشه‌وري و رييس دانشگاه تبريز بود كه پس از فروپاشي فرقة دمكرات به شوروي پناهنده شد و از آنجا به آلمان غربی رفت . دکتر جهانشاه‌لو بیش از 26 سال در شوروی (از آذر ماه سال 1325 ورود به شوروی تا سال 1351 خروج از شوروی) اقامت داشت. جهانشاهلوبه عنوان یک عنصرنظریه پرداز، در طول سالهاي بعد دو جلد كتاب به نام ما و بيگانگان دربارة‌ جريان‌هاي مربوط به تشكيل فرقة ‌دمكرات و پايان آن نوشت كه از اسناد قابل توجه تاريخ معاصر ایران وزنجان به شمار مي‌رود .)


آقای دکتر جهانشاهلوی افشار بدانسان که در کتاب خود «سرگذشت ما و بیگانگان» نوشتند از روایی سخن خانوادگی خود و نیز حمایت برخی از آقایان افشار و چند تن شازده قاجار باشنده در زنگان و پشتیبانی آشکار افسران کا.گ.ب روسی به کوشش پرداختند (7) و چیزی نگذشت که [ژنرال] آتاکیشی ‏اوف معاون میر جعفر باقراوف دبیر کل حزب کمونیست آذربایجان شوروی به تبریز آمده، دستور می‏دهد که حزب توده‏های آذربایجان و زنجان نام خود را به «فرقه دموکرات آذربایجان» برگردانند و زیردست غلام یحیی(8) و پیشه وری کار کنند و جدا کردن آذربایجان را پیشه خود سازند .

 

(توضیح نگارنده : دکتر جهانشاهلو طی مصاحبه مفصلی ودرارتباط با ادغام حرب توده وفرقه دموکرات اذربایجان می گوید " كميتة‌ مركزي حزب توده در تشكل فرقة دمكرات شركت نداشت. تنها عبدالصمد كامبخش كه عضو كميتة‌ مركزي حزب توده بود، به اين كار اقدام كرده بود و كميتة مركزي حزب توده و همچنين حزب توده، در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت. پس از تشكيل فرقه و انتشار اعلامية « تشكيل فرقه» تازه متوجه شدكه فرقة دمكراتي تشكيل شده. و اما نقش شخص من در اين فرقه اين بودكه من، كه موقتاً براي چندماهي به منظور از نو تشكيل دادن حزب تودة زنجان به آنجا رفته بودم. چند روز پس از تشكيل فرقه، مطلع شدم كه چه روي داده است. چند روز پس از تشكيل فرقه، چه عمال بيگانه و چه كساني كه سمت عضويت كميتة‌ مركزي فرقه را داشتند، مسافرت‌هايي به زنجان كردند و هر بار اصرار داشتند كه من اعلام كنم كه حزب تودة زنجان به فرقة دمكرات آذربايجان پيوسته است. من با اين كار موافقت نكردم و كميتة حزب توده هم با اين كار موافق نبود. در آغاز، ولي پس از شايد يكي دو هفته، كميتة مركزي حزب توده مرا به تهران احضار كرده و به من گفتند امشب جلسة فوق‌العادة كميته در منزل آقاي دكتر فريدون كشاورز روبروي دانشگاه در خيابان شاهرضا، [انقلاب] تشكيل مي‌شود. در اين جلسه عبدالصمد كامبخش مطرح كرد كه چون از حيث آداب و رسوم و زبان، تشابهي ميان مردم زنجان و مردم آذربايجان وجود دارد، بهتر است حزب تودة زنجان به فرقة دمكرات آذربايجان ملحق شود. البته خيلي حرفها زده شد و عده‌اي مخالف بودند، ولي سرانجام مثل اينكه زمينه را كامبخش حاضر كرده بود، تصويب شد. من در همان جلسه گفتم كه ديگر به زنجان نمي‌روم و كس ديگري را مأمور اين كار كنيد. بنابه پيشنهاد عبدالصمد كامبخش، كميتة مركزي حزب توده اين را نپذيرفت و قراري صادر كردند كه از اين پس دكتر جهانشاهلو از طرف كميتة مركزي حزب توده مأمور در فرقة دمكرات است و در واقع، مرا با اين قرار به زنجان فرستادند. من هم مطابق دستور كميتة‌ مركزي، حزب تودة زنجان را به فرقه ملحق كردم؛ البته پس از مدتي، انجمن ايالتي آذربايجان كه آن زمان تشكيل شده بود و نام مجلس هم به روي خودش گذاشته بود، مرا به سمت معاونت پيشه‌وري انتخاب كرد. از آن پس به تبريز رفتم و گذشته از مقام معاونت، عضو كميتة مركزي فرقه و مسؤول سازمان جوانان فرقه بودم و در تابستان سال بعد هم رييس دانشگاه تبريز شدم.")

 

کوشش‏ های آقای دکتر جهانشاهلو افشار در شهر زنگان و استان به هیچ ‏روی درخور پذیرش نبود و مردم میهن پرست شهر و روستاها به ویژه ذوالفقاری‏ها و اعتماد امینی‏ها (9) و بیگدلی‏هابا یاری مردم میهن پرست در برابر آنها ایستادگی می‏کردند. ولی با رفتن دکتر جهانشاهلو افشار همراه افسران کا.گ.ب روسیه به روستای کرسف جای زندگی آقای محمد حسنخان افشار که بزرگ دودمان افشار بودند و دیدار با ایشان و آقای خسروخان نوایی که از بستگان مادری ایشان و از خوانین بومی بودند و دادن یک کامیون تفنگ و فشنگ به آنها، زنگ بیم و هراس برای میهن پرستان نواخته شد .(10)

 

 (توضیح نگارنده : اساساً اين فرقه رأساً از چنين قدرتي برخوردار نبود كه بتواند مراكز بزرگ نظامي و دولتي را به تصرف خود درآورد. دكتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار كه در دولت فرقه دموكرات به مقام معاونت نخست‌وزيري رسيد، در خاطرات خود ص 178  به صراحت از اين واقعيت پرده برمي‌دارد: «پس از چند روز آقاي كاپيتن باقراف {فرماندارروس شهرستان زنجان} نزد من آمد و گفت كه ژنرال آتاكشي‌اف براي من توسط او پيغام داده كه هر اندازه جنگ افزار كه آقاي  محمد حسنخان افشار نيازمند باشد مي‌توانند در اختيار ايشان بگذارند... كاپيتن نوروزاف دژبان روسي شهر ميانه مقداري جنگ‌افزار در اختيار غلام يحيي كه مسئول اتحاديه‌ي كارگران حزب توده ميانه بود مي‌گذارد و او كارگران را مسلح مي‌كند و شهر را از تصرف مقامات دولتي بيرون مي‌آورد.» )

 

اقای یدالله خان بیگدلی اسلحه ‏دار مخصوص چون پشتیبانی روس‏ها و دادن تفنگ را دید. پسر بزرگ خود آقای غلامعلیخان بیگدلی  را با سه تن تفنگچی در روستاهای کهلا جایگاه زندگی خود گذاشته زود بتهران رفتند در تهران با چند تن از وکلای مجلس شورای ملی دیدار و چگونگی پیش آمدها را در میان گذاشتند. در همین زمان بود که سه نفر آقایان رضا قلی خان امیر بحری «حسن جابر» و فرزندنش ابراهیم خان امیربحری و صادق خان به تهران آمده، (11) گرفتاری آقای سردار امیر نصرت سرپرست ایل «یوردچی» یکی از بزرگان ایل شاهسون را به دست روس‏ها و سرکوب دیگر دودمان‏های شاهسون به ویژه سوادخان بیگدلی را گزارش کردند. آقای یدالله خان بیگدلی همراه آقای مرتضی خان بیگدلی «دادبان» که از بزرگان وزارت دادگستری و ریاست شعبه شش تمیز را داشتند و فرزند دیگر خود امیرحیدر بیگدلی  برای دیدار با حضرت آیت الله بروجردی ، برای به دست آوردن پشتیبانی ایشان بشهر قم به خانه حضرت آیت الله کبیر «بیگدلی» «محمد» می‏روند که ایشان با حضرت آیت الله بروجردی گفتگو کرد. زمانی برای دیدار آقایان گذاشته می‏شود. دو روز پی در پی این دیدارها انجام می‏گیرد وپس از آگاهی آیت الله بروجردی از چگونگی توطئه حزب توده «فرقه دموکرات آذربایجان» و پشتیبانی روس‏ها از آنان و پخش تفنگ و فشنگ میان آنان و خواست پیوستن به دولت روسیه را می‏ شنوند، پشتیبانی خود را از میهن پرستان استان آذربایجان و زنجان گوشزد کردند و از یدالله خان بیگدلی «اسلحه‏ دارباشی» می‏خواهند که بروند با هم میهنان دیگر همان جوری که خواست خودشان هست به پدافند و نگهداری از مرز و بوم و نان و مال، دین و ناموس خود بپردازند و اگر در این راه کشته شوند، شهید هستند و رستگار می‏باشند.ید الله خان بیگدلی پس از این دیدار از قم به تهران بازگشتند. 

 






یدالله خان بیگدلی ملقب به اسلحه دارباشی



پاره ای از کوشندگان سیاسی در تهران که آقای هدایت‏ الله خان مکرم افشار نماینده مجلس شورای ملی از قزوین بودند و بزرگ افشارهای استان قزوین نیز بودند، در خانه خود نشستی گذاشته بودند و همه یکدل شده بودند که میان کوشندگان استان زنجان که آقایان ذوالفقاری (12) و یدالله خان بیگدلی اسلحه‏ دار باشی بودند، هم آهنگی ایجاد شود و دیگر آشنایان و وابستگان به آنها به پیوندند و ارتش هم سرهنگ بایندر را به سرپرستی این گروه پارتیزانی با دستیاری سرهنگ افشار طوس برگزیده بود. (13) در همین نشست آقایان ناصر خان صارمی (بزرگ دودمان اینانلو) و آقای هدایت ‏الله خان یمینی افشار (14)، از بستگان آقای اسلحه ‏دار باشی و آقای عباس خان بیگدلی «مجد سلطان» از بیجار آمادگی خود را با گروهی از بستگان و همراهان به پیوستن به پارتیزان‏ها به آگاهی می‏رسانند و در همان نشست، پشت یکجلد قرآن مجید در همکاری و همراهی این گروه در پدافند از میهن به ویژه آذربایجان نوشته می‏شود و همگی در آن دستینه می‏نهند و قرآن مجید به یدالله خان بیگدلی داده می‏شود که با نامه ای برای آقای محمد حسنخان افشار(15) به روستای کرسف(16) بفرستند و ایشان را از همکاری با فرقه دموکرات، به همکاری و همیاری با میهن پرستان و پارتیزانها فرا خواند که این کار با آمدن اسلحه‏دار باشی به روستای کهلا به زودی انجام می‏گیرد آقامحمد حسنخان با دریافت نامه و قرآن از دست فرستاده پس از نشستی با سه تن از نزدیکان خود پشت قرآن را دستینه نهاده با فرستاده بر می‏گردانند.(17) بدینسان گروه پارتیزانها با همکاری همه بزرگان استان زنجان و قزوین بسیجیده می شود. 

 



 

پیشمرگان محمودذوالفقاری درمراسم رژه درشهرتبریزبعداز شکست کامل فرقیون - ایستاده ازراست :  شجاعی، یدالله خان قلتوقی(مسلسلچی)، فرج الله فخار، تقی شریعتی، حسنعلی خان (مسلسلچی) 1325ش



ستاد ارتش چون راه قزوه و همدان یا قزوین زنجان در دست روسها بود، از راه قم، اراک و همدان تفنگ و فشنگ مورد نیاز پارتیزانها را به روستای رزن همدان می‏فرستد که سرهنگ افشار طوس و سرهنگ اصلانی، به نمایندگان سران پارتیزان‏ها می‏دهند(18) و سه تن افسر با درجه سروانی به نام وکیل طباطبایی، سلامی وتیمور بختیار(19) برای آموزش و همکاری نزدیک نزد آنان می‏فرستند که وکیل طباطبایی (سپهبد پسین) و تیمور بختیار (سپهبد پسین) نزد آقایان محمد حسنخان افشار و محمدخان ذوالفقاری (اعظام السلطنه) رفته با پارتیزانهای آنها همکاری می‏کنند(20) و سروان سلامی به گروه پارتیزانهای یدالله خان اسلحه‏دار باشی و بستگان ایشان آقایان یمینی و صارمی می ‏پیوندند که شوربختانه در نخستین برخورد با نیروی فرقه دموکرات با حیدرخان (رضا قلیخان) امیر بحری مشهوربه «حسن جابر» جان می‏بازند(21) و نام خود را در راه پدافند از میهن همیشگی می‏سازند این جنگ در روستای زور «زواگرد» در نزدیکی قیدار «شهر خدابنده» روی می‏دهد  ، در اینجا بیست هشت نفر از جدایی خواهان فرقه دموکرات بودند که یکتن با مسلسل «تیربار» تیراندازی می کرده است . با نخستین تیر «حسن جابر» کشته می‏شود، و یکتن دیگر که برای آوردن کمک از روستا بیرون رفته به سوی روستا مزیدآباد (ماداباد – ملک مادردکترجهانشاهلوافشار) می رفته کشته می‏شود و بیست شش تن همگی دست از نبرد برداشته خود را به پارتیزانهای میهن پرست وا می‏گذارند. سروان سلامی جانباز که در یک زمین هموار در یک باغچه دراز کش کرده بود از سر تیر خورده بود و در دم کشته شده بود ولی حسن جابر که به پشتیبانی سروان شتافته بود از سوی راست شکم تیر خورده از سمت چپ درآمده بود. این مرد میهن پرست جانباز از ساعت شش بامداد تا ساعت پنج و نیم پسین زنده بود، افسوس هیچ گونه دکتر و دارویی برای درمان کردن او پیش بینی نبود و در این جنگ هرکس از زانو ببالا تیر خورد جان خود را از دست داد.

 

نیروی پارتیزانهای آقای محمدحسنخان افشار در همان زمان به شهرک قیدار «شهر خدابنده» تاخت آورده بودند و چون نیروی فرقه دموکرات در آنجا زیاد و کوه سرکوب و بالا سر قیدار به پارتیزانها پروانه ورود به شهرک نمی داد. این بود که پارتیزان‏های اسلحه‏ دار باشی فردای روز پیروزی به یاری نیروی محمدحسنخان افشار شتافتند و نخست سنگرهای کوه را از وجود دشمنان پاک کردند و قیدار را گرداگرد ‏گرفتند که تنی چند از فرقه دموکرات با اسب به روستای مزیدآباد گریخته و بیشترین آنها دستگیر شدند. دستگیر شدگان روستای زواگرد و قیدار به پشت پارتیزانها فرستاده شد و به فرستادگان ارتش به سرپرستی سرهنگ افشار طوس (سرلشگر پسین !!) سپرده شدند. کشته شدگان قیدار بیش از زواگرد بود و همه از فرقه دموکرات بود. از نیروی پارتیزانها چند تن از زانو بپائین زخمی شدند که اسدخان بیگدلی یکی از آنها بود و چون تیر به پایین‏تر از زانو خورده بود به دست درمانگران بومی درمان شدند. 

 





اینجا بايد بگويم جنگ افزار فرقه دموكرات را كه روس‌ها مي‌دادند بهترين تفنگ‌ها، تيربارها، خمپاره اندازها و توپ‌هاي كوهستاني و بياباني بوده ولي تفنگ‌هاي پارتيزانها كه تفنگ‌هاي كهنه و از جنگ نخستين جهاني ساخت روسيه بنام «پنج تير روسي» بود، هيچگونه تيربار و تفنگ‌برنو(طیاره شکن !!) نداشتيم. تنها با گرفتن و كشتن دشمنان مي‌توانستيم به جنگ افزار تازه دست يابيم، در همين زمان كه این دو نيرو در چند روستا و شهرك قيدار جنگيده پيروزي‌ها به دست آورد. محمدحسن خان امیرافشار نيروي پارتيزاني محمود خان ذوالفقاري‌ (22) هم پيشروي را از سوي راه بيجار آغازيده و روستاي جلب را از چنگ فرقه دموكرات بيرون آورده بود و گروهي از فرقه‌ايها كشته شده، گروهي نيز دستگير شدند. (23)

 






محمدحسنخان امیرافشار



همچنين آگاهي رسيد كه در نزديك شاهين دژ و تكاب نيروي پارتيزاني آقايان يمين لشگر افشار  و حاجي سردار افشار با پشتيباني نيروي ارتش به فرماندهي سرگرد عزيز پاليزبان (سپهبد پسين) نيروهاي فرقه دموكرات را شكست سختي داده روستاهاي زيادي را از دست آنان بيرون آوردند (24) كه اين خود دلگرمي بيشتري در همه جا به ميهن پرستان مي‌داد.اين جا بايد يادآوري كنم كه روانشاد حسن جابر پيش از برخورد با دشمن و جان باختن يك نفر را با نامه به اردبيل و مغان فرستاده به سران شاهسونها كه از ترس روس‌ها و بدون جنگ افزار، توان جنگ نداشتند آگهي داده بود كه به نيروي پارتيزاني يدالله خان بيگدلي اسلحه‌دارباشي كه در نبرد با دشمنان بود به پيوندند. ولي پيش از آمدن شاهسونها چون سروان سلامي جان باخته بود، ميبايستي يك تن افسر ارتش نزد نيروي پارتيزاني يدالله‏ خان بيگدلي اسلحه‌دارباشي فرستاده شود.

 



دکترغلامحسین بیگدلی


چندی پیش، ستوان يكم غلامحسين بيگدلي(25) داماد اسلحه‌دار باشي را استاد ارتش با چند تن افسر توده‌اي گرفته به كرمان فرستاده بود و او دائم نامه به اسلحه‌دار باشي مي‌نوشت كه مرا اشتباهي گرفتند. اسلحه‌دار باشي به سر لشگر ارفع و سپس سرلشگر رزم‌آرا نامه‌ها فرستاده و درخواست آزادي او را نموده بود. در اين زمان نامبرده را به دستور ستاد ارتش خواسته و به قيدار براي همكاري و همراهي نيروي پارتيزان فرستاده بودند. با آمدن نامبرده كه همه گونه اظهار بي‌گناهي كرده به ميهن‌پرستي پاي مي‌فشرد، آقايان اسلحه‌دار باشي، ناصرخان صارمي و هدايت‏الله خان يميني به گفته‌هاي او باور كردند و راهنمايي و سرپرستي پارتيزان‌ها را به او سپردند، اين ناجوانمرد كه از كودكي تا افسري در خانه یدالله خان بيگدلي اسلحه‌دارباشي زندگي كرده بود و داماد او بود، از همان روز نخستين ورود به قيدار با سروان نظري فرمانده فدائيان فرقه دموكرات ، نامه‌نويسي را آغازيده و با نقشه دشمن، با يك حمله توپ و خمپاره‌ انداز كه دشمن آغازيد، نيروي پارتیزان‌ها را گفته بود كه اين تفنگ نيست همه را نابود خواهد كرد و فرار كنيد و تا آنجا پیش رفت كه نقشه‌ خانه‌هايي كه اسلحه‌دار باشي، ناصرخان صارمي، و ديگر سران پارتيزان‌ها مي‌نشستند، كشيده براي سروان حسن نظري (26) كه توپچي ماهري بود فرستاده بود.

 

در نخستين تير توپ كه به سنگر ستيغ كوه قيدار كه حمدالله خان قربانخاني با سي تن در آنجا بودند تيراندازي كردند. اسلحه‌دارباشي براي اينكه به بيند چيست و از كجا تيراندازي مي‌كنند از اتاق بیرون رفتند و در پنجاه متری بالای یک ساختمان رفتند. در ؟ ضمن، دومین توپ از اطاق نشمين یدالله خان بيگدلي اسلحه‌دارباشي كه در پشت آن ستورگاه اسب‌هاي ايشان بود ويران كرد. بيش از پانزده گلوله توپ انداخته شد و همه خانه‌هاي سران پارتيزانها را ويران كرد،  ولي همه آنها از همان آغاز بيرون آمدند يا از پيش بيرون بودند. زماني كه اسلحه‌دار باشي دنبال ستوان يكم غلامحسين بيگدلي مي‌فرستد مي‌گويند فرار كرده نيست. در شهرك قيدار تنها اسلحه‌دارباشي با بيست و سه نفر از سران پارتيزان‌ها و فرزندش آقاي غلامعلي خان و اميرحيدرخان بيگدلي ما نده بودند كه همراهان مي‌گويند با اين گروه نمي‌شود ماند و از قيدار پدافند كرد. ناچار راه ده‌حصار(مربوط به حسنعلی خان افشار که خود درتهران بود !!) را پيش مي‌گيرند و در سه كيلومتري مي‌رسند به ستوان يكم بيگدلي و پدرش فتح‌‏الله خان بيگدلي و زماني كه پرسش مي‌كنند چرا فرار كرديد و چرا پارتيزان‌ها را فراري مي‌داديد مي‌گويد آنها از ترس توپ و خمپاره‌انداز فراري شدند و منهم نتوانستم نزد شما بيايم بايد هرچه زودتر عقب‌نشيني كنيم ، چون نيروي آنها زياد است و ما را دنبال خواهند كرد. كه تا روستاي دراخلو ملكي پدرش آن روز عقب‌نشيني شد و كمابيش نيروي پارتيزان‌ها را گردآوري كردند ولي یدالله خان بيگدلي و ناصرخان صارمي و غلامعليخان بيگدلي به نامبرده بدبين شده سرپرستي را خودشان با آقايان ابراهيم خان امير بحري و امیرآخان بيگدلي و نصرآخان اسفندياري و چند تن ديگر به دست مي‌گيرند و همان شب، يك تن كه شبانه مي‌خواست وارد ده شود مي‌گيرند و پس از جستجو نامه سروان نظري فرمانده فدايیان را از جيب او در مي‌آورند و روشن مي‌شود ستوان بيگدلي با دشمن ساخته و خيانت كرده است. 

 




عكس فوق در روز 13 فروردين 1325 در روستاي دوراخلو از توابع شهرستان خدابنده برداشته شده است. نفر اول از چپ - مرحوم يدالله خان بيگدلي اسلحه دارباشي نفر دوم از چپ - مرحوم فتح الله خان بيگدلي پدر پروفسور غلامحسين بيگدلي نفر وسط عكس كه به حالت نيم خيز ميباشد .


مرحوم پروفسور دكتر غلامحسين بيگدلي (ستوان بيگدلي) توده‌اي بودن خود را آشكار مي‌كند و فرداي آنروز به همدان مي‌آمد كه دژبان او را مي‌گيرد ولي فريب داده فرار مي‌كند و نزد پيشه‌وري و غلام‌يحيي مي‌رود  كه در سال 1325 با آنها به روسيه پناهنده مي‌شود. (27) اين تنها شكستي بود كه پارتيزان‌هاي آقايان اسلحه‌دارباشي، محمدحسنخان افشار و هدايت الله خان يميني و ناصرخان صارمي از دموكرات‌ها در اثر خيانت يك تن خودي ديدند.

 




دکتر غلامحسین بیگدلی 




پس از اين، نيرو به سه بخش شد. محمدحسنخان افشار به گرماب، یدالله خان بيگدلي به كهلا و هدايت‏الله خان يميني و ناصرخان صارمي به حسن‌آباد خرقان رفتند و نيروهاي خود را گردآوري كرده جنگ و زد و خورد را آغازيدند. پس از آمدن اسلحه‌دارباشي به كهلا، سران شاهسونهاي آذربايجان كه نامه حيدرخان (رضاقلیخان) اميربحري ملقب به «حسن جابر» را دريافت كرده بودند، به جايگاه نيروي ايشان ده كهلا آمدند و هشتاد پنج تن همگي تفنگ و اسب گرفتند، اين گروه كه از بزرگان و نامداران شاهسونها بودند در آذربايجان از دست روس‌ها و مهاجرين همه‌گونه جور و ستم ديده بودند و آگهي دادند كه فرزندان ابراهيم خان اميربحري فرزند حسن جابر را كه خردسال بودند چگونه كشتند و به خانواده‌ خود آنها بيشترين آزار را رساندند. اين بود كه با يك دلگرمي و انتقا‌م‌جويي به آخیشنج فرقه‌چي‌هاي روس پرست پرداخته و تفنگ برداشته و در جنگ با فرقه‌‏ای‏ها، هميار ما شدند.

 

از خود گذشتگي و زبردستي نيروی شاهسونها به راستي پهلواني‌هاي نياكان‌ ما را بياد مي‌آورد. در يك جنگ كه ده نفر از نيروي ما در روستاي «برين» پيش جنگ براي آگاهي از دستبرد زدن دشمن گذاشته بوديم در يك سرريزي ناآگاهانه كه هشتصد تن به ده‏تن تاخت آورده بودند. دو تن از نيروهاي ما از هشت تن جدا شده بودند و دشمن در ميان آنها درآمده بود اين دو تن آقاي ستارخان بديري و آقاي ‏هاوار بديري از ايل يوردچي بودند كه ناچار نتوانستند به سوي روستاي كهلا جايگاه نيروي ما بيايند به سوي كوه «رزوند»‌در جنگ و گريز روي نهادند كه بيست تن از فرقه‌ايها به سوي آنها با اسب تاختند اين دو تن در همان تاخت و تاز با اين دويست (بیست) تن مي‌جنگيدند و در برابر رگبار گلوله‌هاي آنها به ويژه تيربارها چنان در تاخت به آنها تيراندازي مي‌كردند كه چند تن از دشمن را با چند اسب به تير زدند و خود را با اينكه دشمن به آنها نزديك شده بود، به كوه رساندند و پس از رسيدن به كوه نخستن سوار پيشرو را با تير زدند با افتادن او فرقه‌ايها باز گشتند، هشت تن ديگر هم كه سرپرست آنها آقاي امرالله خان بيگدلي بودند با كشتن سه تن و گرفتن يك‌تن زخمي با چهار اسب و چهار تفنگ بر نو خود را به روستاي كهلا رساندند (اين زخمي گرفتار را مداوا كردند و دو روز پس از آن سرهنگ افشار طوس با جيپ آمدند او را همراه خود بردند.). اين نبرد به فرقه‌ايها درسي داد كه از روستاي بزين شبانه بازگشتند و فرداي آن روز يكصد و پنجاه تن از نيروي ما به آن روستا رفتند و دو برخورد با وجود زياد بودن دشمن، پيروزي از آن ما پارتيزان‌هاي ميهن پرست بود.

 

فرقه‌اي‏ها چون توان جنگ با جنگ افزار سبك نداشتند و همواره شكست مي‌خوردند براي برخورد با ما بيشتر از توپ و خمپاره‌انداز سود مي‌جستند. اين بود كه در برين و كهلا شكست خوردند تا از قيدار توپ و خمپاره انداز آوردند و ما براي اينكه خانه مردم ویران نشود روستاها را رها کرده پس می‏نشینیم. در کهلا که نمی خواستیم آنجا را ترک کنیم پیرمردها و پیرزن‏ها قرآن و لچک آوردند که آنجا را هم ترک کنیم و چون این کار بدون آمادگی و شبانه بود، همه کاچالی خانه بجا ماند و فردای آن روز دموکرات خانه یدالله خان بیگدلی را تاراجیدند. این بیگانه پرستان در ده زاغه دو نفر از جوانان ده را به گناه همکاری با پارتیزانها در جلو چشم همه زن و مرد و بچه تیرباران کرده بودند در کهلا هم سه تن را گرفته زندانی کرده بودند که بکشند چون بتاراج اموال سرگرم بودند که دو روز آنها زندان بودند روز سوم نیروهای ما از راه کوهستانی «بغاتی» «رزقند» و «تاوه» یورش بردیم و آنها پیش از برخورد فرار کردند و آن سه نفر هم تیرباران نشدند. گروهی ازشبه نظامیان مخالف فرقه دمکرات خودمختاراذربایجان وزنجان پس از این شکست، همواره نیروی ما به ویژه با بودن شاهسون های جنگجو برتری داشت و ما آنها را شکست دادیم. قیدار را پس گرفتیم و زمانی که ارتش روسیه، ایران را ترک کرد و ارتش ایران هم آماده آمدن به آذربایجان وزنجان شده بود، (28) نیروی پارتیزانها همه جا پیش از ارتش به پیش می‏تاختند تا اینکه زنگان با یاری خود مردم گرفته شد وارتش آمد (29) و سپس نیروی پارتیزانها همگی یکجا گرد آمدند و با همراهی چند توپ کوهستانی شبانه پیش از ارتش به «غافلان تی» قافلان کوه تاختند در این جنگ چند تن از پارتیزانها جان باختند ولی کوه گرفته شد  و پیش از این که ما وارتش به شهر میانه برسیم، چون فرقه چی‏ها فرار می‏کردند مردم میانه با آنها درگیر شده گروهی را گرفته و چند تن را کشته بودند. که نیروی ما و سپس ارتش به میانه آمد (30) وهمان جا آگهی دادند که در تبریز هم مردم دولت پیشه وری را نابود کردند و همه آنها فراری شدند و تنی چند اسیر و کشته شدند. (31)



هوده (نتیجه) کار این شد که از میانه با صلاحدید فرماندهی ارتش نیروی پارتیزان به زنگان و از آنجا به جایگاه زندگی خود رفتند(۳۲) و جای افسوس بود که دولت به خانواده آنهایی که در این جنگ فداکاری کرده جان باختند و سرپرست خود را از دست دادند، هیچ گونه کمکی نکرد و همچنین آنها که دست یا پای خود را از دست دادند و دیگر نتوانستند بکار کشاورزی بپردازند کمکی از سوی دولت نشد مانند آنکه این جان باختگان و از کار افتادگان ایرانی نیستند و سالیان دراز آقایان محمدحسنخان افشار و یدالله خان بیگدلی اسلحه ‏دارباشی و ناصرخان صارمی و هدایت خان یمینی به آنها کمک می‏کرند و پس از درگذشت این میهن پرستان تنها فرزندان اسلحه‏دارباشی، یارانه ی آنها را تا سال 1357 پرداختند.(۳۳) اگر خوب نگاه کنیم کار این چند تن بزرگان، کم از کار ستارخان و باقرخان نبود به راستی اینها با روسیه بجنگ پرداخته بودند.



توضیحات :


1 – سازمان سیاسی نظامی حزب توده ایران، سازمان محوری و اصلی جریان چپ در تاریخ معاصر ایران است. این حزب به عنوان وارث سوسیال‌دموکراسی قدیمی عهد مشروطه و حزب چپ گرای عدالت و حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) دربیستم مهرماه سال ۱۳۲۰ در تهران ودرمنزل شاهزاده قاجاری سلیمان میرزااسکندری (ملی گرا) تأسیس شد. بنیان‌گذاران ان بيست و هفت نفر از روشنفکران و فعالان چپ‌گرا و ملی‌گرای ایران که اغلب در دوره رضا شاه تحت تعقیب و یا در زندان بودند نظیر: سلیمان‌میرزا اسکندری، ایرج اسکندری (شاهزاده قجری)،عبدالقدیرازاد، میرجعفرپیشه وری،  بزرگ علوی، احسان طبری، خلیل ملکی، فریدون کشاورز، عبدالحسین نوشین،دکتر رضا رادمنش، احسان طبری، عباس اسکندری و ....( اعضاي گروه 53 نفري کمونيست هاي زنداني شده در سال 1316) که پس از اشغال ايران توسط شوروي و انگليس (شهريور20) و برکناري رضاخان از زندان آزاد شده بودند و باشرکت ناظري خاموش به نام (رستم علي اوف مسئول امور حزبي و اطلاعاتي سفارت شوروي) بودند. این عده به اتفاق اراء سليمان میرزا اسکندري را به دبيرکلي حزب کمونیست توده ایران برگزيدند .... در سال ۱۳۲۳ش هسته ابتدایی گروه زیرزمینی افسران توده ای، توسط عبدالصمد کامبخش، سرهنگ عزت‌الله سیامک و خسرو روزبه تشکیل گردید و سپس سروان خسرو روزبه به عنوان مسئول هیئت اجرائیه شبکه نظامی انتخاب شد . کامیابی حزب توده در بین افسران ارتش شاهنشاهی، مسئله‌ای شگفت انگیز بود، چرا که ارتشیان به عنوان پایه سلطنت، منزلت بالایی داشته و ایدئولوژی سلطنت‌طلبی و کمونیسم‌ستیزی در بین آنان تبلیغ می شد و نیز ارتباط با هرگونه حزب سیاسی، مجازاتهای سنگینی را می توانست برای آنان به همراه داشته باشد. سازمان نظامی حزب توده و یا به عبارتی سازمان مخفی افسران حزب توده ایران درتاسیس وسازماندهی اولیه قشون حکومت ملی و ازادیبخش!! پیشه وری(باش وزیر دولت خودمختاراذربایجان)و اموزش فدائیان وسربازان محلی اردوی قزلباش دراذربایجان و زنجان، نقش بسزایی داشت..... بعدازسرنگونی دموکراتها در1ذرماه 1325،  شمارزیادی از افسران توده ای  به جوخه های اعدام سپرده شدند.


2– مرحوم یدالله بیگدلی ازخوانین مشهورخمسه و همدان، معروف به یدالله خان اسلحه دار باشی، اسلحه دار مخصوص دربار در زمان حکومت رضا شاه که این شغل اشرافی درسلطنت محمد رضا شاه نیزدراختیارایشان بود . وی فرزند سرهنگ حسینقلی خان بیگدلی فرزند سرهنگ آقا خان فرزند محمد خان حاکم گیلان وخمسه فرزند عرب خان فرزند بهرام خان فرزند علیمردان خان فرزند کرم آقا بیک ( کرم اجاقی) و ازمعروفترین افراد خاندان بیگدلی می باشد . دردوران حکومت فرقه چی ها املاک ودارایی های او وسایرنزدیکانش ازسوی این گروه شبه نظامی مصادره شد ، واسلحه دارباشی به کمک افراد محلی وتفنگچیان خود روی درروی دموکراتها قرارگرفت . پس ازشکست فرقویان اواموال واملاک خود را بدست اورد وعلاوه بردریافت دهها فرمان وتقدیرنامه وامتیازات ، مدال 21اذر و نشان آذربادگان به اواهداگردید . یدالله خان بیگدلی در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۹ خورشیدی بعلت بیماری بزرگ شدن قلب در منزل خود در تهران، و در77سالگی فوت نمود. ودرارامگاه فاطمه معصومه به خاک سپرده شد . امیرحیدرعلی بیگدلی فرزنداسلحه دارباشی درمورد پدرش نوشته است : یداله خان بیگدلی اسلحه دار مخصوص شاهنشاهی که در آغاز پادشاهی رضا شاه پهلوی هشت روستا داشت و با اینکه حقوق ماهیانه اش بیش از یک نماینده مجلس بود ولی بهیچ روی بسنده زندگی او نبود چون از فامیل و بستگان و مردم مرز و بوم خودش دستگیری می کرد و گروهی از فرزندان فامیل و بستگان را آورده و در خانه خودش نگهداشته و آنها را به تحصیل علم و دانش واداشته بود. یکی از آنها همین روانشاد پرفسور غلامحسین بیگدلی بود که فرزند روانشاد فتح اله خان بیگدلی بود که نماینده یداله خان بیگدلی اسلحه دار باشی در دو روستای زاغج و سقرچین بود و فرزندش غلامحسین بیگدلی که در روستای خانلر بزینه رود در سال ۱۲۸۷ متولد شده بود به تهران آوردند و با دیگر فرزندان فامیل در تهران برایشان شناسنامه گرفته و به دبستان گذاشتند و همراه فامیل دوره دبستانرا در خانه خود اسلحه دار باشی زندگی کرد درس خواندند و پس از گرفتن گواهینامه ششم ابتدایی باز بیاری مادی و معنوی یداله خان بیگدلی اسلحه دار باشی به دبیرستان نظام رفته است. پروفسورغلامحسین بیگدلی دروصف عمو و پدرزنش اسلحه دارباشی می نویسد : در جریان جنگ دوم جهانی (1324-1320) که کشور ایران از جانب متفقین اشغال و رضا شاه به جنوب آفریقا تبعید گردید، یداله خان نیز پیرشده بود و مایل بود برود و چند صباح باقیمانده عمر را در سرزمینهای آبا و اجدادی استراحت نماید و به کار کشاورزی و زراعت بپردازد لیکن در این هنگام نیز جنگ با فدائیان فرقه دمکرات متجاوزین با سردستگی پیشه وری و غلام یحیی و سر سپردگان روس پیش آمد و شرف، حیثیت و استقلال قسمتی از میهن عزیز یعنی آذربایجان و خمسه بخطر افتاد، در این هنگام یداله خان با معیت پدرم مرحوم فتح اله خان بیگدلی، مرحوم هدایت اله خان یمینی، مرحوم محمد حسن خان امیرافشار و ذوالفقاری ها، مرحوم مجد السلطان بیگدلی و مرحوم علی اکبر خان بیگدلی و نصراله خان مقدم هم عهد و پیمان گشته و در برابر دشمن سر سپرده و بیگانه پرست و متجاوز و مسلح به سلاح و افکار بیگانه قد علم کرده و صف آرائی نمودند، با منتهای قدرت و قوت و اخلاص با بیش از پانصد سوار و پیاده خود به جنگ پرداخته تا ریشه کن نمودن دشمن متجاوز و بیگانه پرست سلاح از تن باز ننموده و از پای ننشستند .


3 - امیرنصرت اسکندری، نماینده‌ی تبریز در مجلس شورای ملی، خانواده بزرگ مالک سراب وتبریز، اینان فرزندان فتح السلطان اسکندرخان کشیک چی باشی محمد علی شاه قاجار بودند .... مشهورترین فرد این خانواده نصرالله خان اسکندری ملقب به امیرنصرت بود که ازدوره ششم تا هفدهم نماینده مجلس شورای ملی ایران بود .  که به نوشته‌ی‌ ....  در موقع انتخابات با تهدید وتطمیع و زور شلاق برای خود در آذربایجان رأی می‌گرفتند . امیرنصرت ووابستگان اوازمخالفان همیشه برقرارفرقه دموکرات بودند .


4 – دراواخردوران حکومت پهلوی اول، سال 1317خورشیدی مطابق با 1938 میلادی،  بدنبال توافق دولت شاهنشاهی ایران و دولت کمونیستی اتحاد جماهیرشوروی،  هزاران ایرانی تبار(زارع کارگرشده!!) مقیم شوروی ازان کشوراخراج وراهی ایران شدند.( در سال‌هاي 1930 مسألة جديدي درکشوراتحاد جماهیرشوروی مطرح گردید. چون دولت شوروي نمي‌توانست اموال خارجي‌ها را مصادره كند، اينهايي كه در آنجا زندگي مي‌كردند، تقريباً يك مصونيت مالي داشتند. از طرف دولت استالين به اينها پيشنهاد مي‌شد يا برويد به كشور خودتان و يا تابعيت كشور شوروي را قبول كنيد. آنهايي كه ماندند وتابعيت شوروي را قبول كردند، اموالشان مصادره شد. آنهايي كه تابعيت شوروي را قبول نكردند، به آنها مهلتي داده شد كه طي مهلت مقرر، اموال خودشان را بفروشند و بيايند به ايران. عده‌اي اينكار را كردند و اموال خودشان را در آنجا فروختند و عده‌اي هم اموال منقول خود را آوردند و در اينجا فروختند.) این عده کسانی بودند که قبل ازانقلاب کارگری وکمونیستی درروسیه تزاری(اکتبر1917)، به خاطرقحطی، بیکاری، ظلم وستم حاکمان واربابان ومباشران درایران به انسوی مرزرفته ودرقفقازوازبکستان وچاههای نفت باکو و..... منبع درامدی برای خود دست وپاکرده بودند. (در پایان سده‌ی نوزدهم اتفاقات جدیدی دراذربایجان شوروی به وقوع پیوست، در سال 1869م استخراج نفت از معادن باکو آغاز شد. نفت باکو به طور خودجوش از زمین فوران نمی‌کرد و می‌بایست از زیر زمین بیرون کشیده می‌شد. چون در آن زمان صنعت استخراج نفت در مراحل اولیه بود، این کار به وسیله‌ی نیروهای کار کارگران انجام می‌شد. این کار نیروی فراوان می‌طلبید و چون کارگر کافی در قفقاز نبود، مهاجرت نیروی کار از ایران وبیشترازروستاها به قفقازیه آغاز شد.) پس ازانقلاب بلشویکی درروسیه، بیشتراین ایرانی تباران، (که عده کثیری ازانها کارگرفصلی بودند!!) حاضرنشده بودند سجل روسی گرفته وبه تابعیت ان کشوردرایند وتابع قوانین ان جمهوری شوند. لاجرم دولت شوروی به رهبری یوسف(ژوزف) استالین به سراغ انها رفت ومتمردین ازقوانین دولت شوروی را دستگیروبه ایران فرستاد. این گروه اخراجی ازکشورشوروی ازمرزهای شمالی گذشته ودرشهرهای مختلف ایران وازجمله درزنجان وبیشتردرمساجد شهر(مسجد یری بالا وپایین، نصرالله خان، مهدیه و ....) اسکان یافتند . اهالی خمسه زنجان به این تازه واردان به شهرلقب مهاجرداده بودند !! .... دولت ایران، برای انها مستمری تعیین کرد..... وانهارا ایرانیان دورازوطن قلمداد نمود. بروزبرخی اعمال وکردارازسوی مهاجران، وجهه انها رادربین مردم مخدوش کرد.... ومامورین نظمیه رضاشاه،  انهارا تحت نظرداشتند.... تعدادی ازانها به مناطق بداب وهوای کشورتبعید شدند . این مهاجرین بادکوبه ای باتشکیل شعبه حزب توده ایران درزنجان به رهبری مرحوم ازاد وطن کارت عضویت دریافت کردند . پس ازتاسیس فرقه دموکرات اذربایجان (روز دوشنبه 12 شهریور 1324 فرقه دموکرات آذربایجان با انتشار بیانیه‌ای (مراجعت‌نامه) که به دو زبان آذری و فارسی نوشته شده و حاوی یک مقدمه و 12ماده بود رسما تشکیل خود را اعلام کرد. اهم اهداف این بیانیه عبارت بودند از: «تقاضای آزادی داخلی و مختاریت مدنی برای مردم آذربایجان، البته با حفظ استقلال و تمامیت ایران، تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی، تدریس زبان آذربایجانی در مدارس آذربایجان، مصرف نیمی از مالیات‌های وصولی از آذربایجان در خود آذربایجان، افزایش کرسی‌های نمایندگان آذربایجان در مجلس به نسبت جمعیت آن، اصلاح روابط و حدود بین مالک و دهقان با در نظر گرفتن مصالح هر دو، مبارزه با بیکاری، تلاش در جهت توسعه و ایجاد صنایع، تجارت و کشاورزی، مبارزه با رشوه و فساد در ادارات و..») ....وسپس با درهم امیختن تو ده چی ها وبیشترمهاجرین زنجان،  با فرقه دموکرات در1324ش، (مردم زنجان در مورخة 12/6/1324 به چشم خود دیدند که چگونه به یکباره اعضای حزب توده شعبه زنجان د رعرض یک ساعت عضو فرقه دموکرات آذربایجان گشته برای مدتی نام حزب توده را فراموش کردند، به این ترتیب که در روز مذکورامیرخسرو دارائی{برهان السلطنه قاجاری}، رحمت الله جواهری و نصرت الله جهان شاه لو از رهبران حزب توده زنجان در چهار راه پهلوی درحضور 600 نفر از اعضای حزب توده میتینگی برگزار کرده و خبر تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و عضویت خود و هم مسلکان خود را در آن اعلام کردند.)  مهاجرین قفقازی، به عنوان فدائیان (فداییان را بیشتر افراد داوطلب از روستائیان و مهاجران یا اشخاصی که به دلایل خاصی به این فرقه گرایش داشتند تشکیل می‌دادند. فداییان ملزم و موظف بودند که علاوه بر حفظ امنیت منطقه در روستاهای جنوبی زنجان با گروه‌های مقاومت در جنگ و گریز باشند.)، حکومت محلی اذربایجان (زنجان)،  کادراصلی ومعنوی ارتش دولت دموکراتها را تشکیل می دادند ودراین راستا ازدشمنان سرسخت فئودالها و زمینداران بزرگ اذربایجان وزنجان محسوب می شدند .....


5 - گر چه تسلط علنی فرقه چیها  بر خمسه زنجان در اذرماه 1324ش اتفاق افتاد ولی مردم این ولایت بویژه فئودالهای منطقه از حدود سه سال پیش از آن با اهداف بلند مدت و آرمان های این تشکل قومی و سیاسی آشنا بودند. چرا که در سال 1321 ش با تاسیس اولین شعبه کمیته ایالتی حزب توده در زنجان ، مبلغان حزبی،  شروع به طرح مسائلی درمحافل کارگری وکشاورزی کردند که قرینه ان صحبتها،  توسط فرقه ای ها پس از گذشت سه سال مطرح شد. در نتیجه موضع گیری اکثریت مردم در مقابل فرقه ای ها مبتنی بر همان شناختی بود که پیشتر از شعارها و عملکردهای حزب توده مشاهده کرده بودند. اقشار مختلف مردم خمسه زنجان در طول این سال ها هرکدام مواضع خاص خود را درقبال توده چی ها وفرقه چی ها داشتند، بطوریکه گروهی به سوی حزب توده وبه واقع فرقه دموکرات ودسته ای به طرف مجموعة دولت مرکزی به سرپرستی بزرگ مالکان زنجان کشیده شدند . اولین گروه خاص مخالف حزبیون و فرقیون در زنجان طیف مالکین و زمینداران بودند . عواملی که به این درگیری لفظی وفیزیکی منجر می شد به تحریکات توده ای ها و دموکرات ها  مبنی بر اجتناب دهاقین از پرداخت بهره مالکانه و تقسیم زمین های این گروه در برخی روستاها بین زارعان ودها تی های خوش نشین توسط دموکرات ها بر می گشت. مبلغان حزبی در میتینگ های هرروزه خود، علیه مالکین عمده وسرمایه داران شعارمی دادند و این به نگرانی های فزاینده این گروه  زمیندارموروثی می افزود. مالکین و خرده خانهای خمسه،  درراستای مقابله با ارمانگرایی  توده چیان وفرقه چیان زنجان ( علیزاده، رئوفی، هشترودیان، قلیزاده، چوزوکی ومهاجرین و ..... واعضای اتحادیه کارگری)، مبادرت به تاسیس کانون اتحاد وجمعیت خیریه ملی و تشکیل شعبة فرقه دموکرات ایران وابسته به سید ضیاء(بیشتراعضای این دو نهاد مقاومت مالکین، روستائیان رعیت، لمپنهای شهری!!،  افراد پلیس وامنیه وماموران دوایردولتی بودند ودفترحزب درعمارت ذوالفقاری قرارداشت!!) ونامه نگاری به دولت مرکزی، اجتماع در مسجد یا فرمانداری ودرخواست حمل سلاح جنگی واقدام نظامی جهت حفظ اموال واملاک خود کردند . خوانین محلی بویژه خاندان ذوالفقاری بنا به پیوند با حکومت مرکزی ومنابع ومنافع سرشاری که درشهرستان زنجان داشتند، (اینان که چندین نسل، حکومت یانایب الحکومه خمسه را داشتند،  بنا بر منابع توده ای وفرقوی بدشمنی با آزادیخواهان شهره بودند. سرکوب مشروطه خواهان زنجان، همکاری در سرکوب جنگل، نهضت آذربایجان و نهضت ملی برهبری مصدق را به عنوان صفحاتی از کارنامه این خاندان معرفی می کنند!!!) بیشترین سهم رادرمقابله با حزب توده ودموکراتها از1320 تا1325ش داشتند. برادران یازده نفره ذوالفقاری که املاک زیادی دراختیار خودداشتند که ریاست انها برعهده اقای زنجان، سلطان خمسه (محمود ذوالفقاری) بود وقدرت اوبیشتربه رعیتهای پرشمارروستاهایش وارتش خصوصی وتفنگچی های 2 تا 3 هزارنفره اش که دوسوته دراختیاراوبودند و در کشتار سال 1325ش در آذربایجان در کنار ارتش شاهنشاهی وگاهی پیشاپیش آنان بود مربوط می شد، باقدرت گیری ونفوذ روزافزون حزب توده وسپس فرقه دموکرات، این شوکت وقدرت ترک برداشت و منافع انها درخطرسقوط قرارگرفت.... دراین ارتباط مادر محمد رضا پهلوي خانم تاج الملوك آيرملو درکتاب خاطرات خود ضمن شرح ملاقات خود با پیشه وری به شرح ملاقات محمد رضا شاه بامرحوم سلطان محمودخان ذوالفقاری دربحبوحه قدرت طلبی حزب توده وفرقه دموکرات درزنجان پرداخته است که درنوع خودقابل تامل می باشد : ديدار با پيشه وري اولين حزب كمونيست ايران قبل از روی كار آمدن رضا شاه پهلوی درست شد. يعنی 3 سال قبل از كودتای  حوت 1299.خود جواد پيشه وری كه درزمان قوام السلطنه برای مذاكره به تهران آمده بود برای من داستان تشكيل حزب كمونيست ايران را تعريف كرد. من در ماجرای آذربايجان يك بار پيشه‌وری را ديدم و اين مدتها قبل از حركت ارتش ايران به آذربايجان و بيرون كردن قوای پيشه وری بود.درست يادم نيست پيشه وری برای چه به تهران دعوت شده بود. شايد نماينده مجلس شده بود. خلاصه هنوز روابطش با محمد رضا و قوام السلطنه خراب نشده بود.قوام به من گفت شما چون با پيشه وری هم زبان وهم شهری هستيد. با او صحبت كنيد. من قبول كردم و قوام السلطنه ، پيشه وری را نزد من آورد. پيشه وری از موقعی كه طفل بود در مسكو بزرگ شده بود. يك آدم اهل باد كوبه بود كه پدرش به مسكو مهاجرت می‌كند وپيشه وری دوران كودكی و جوانی را در مسكو می‌گذراند.خيلی آدم شيرين سخن وبا سوادی بود. فوق العاده به مسايل تاريخی احاطه داشت و موقعی كه پيش من بود اطلاعات جالبی را در اختيار من قرارداد. پيشه وری می‌گفت او و رفقايش برای آذربايجان خود مختاری می‌خواهند تا حكومت محلی تشكيل داده و اوضاع و احوال مردم بيچاره و پريشان را بهبود ببخشند! البته بعد از مدت كوتاهی اوضاع عوض شد و پيشه وری  ا ز ترس دستگير شدن جرئت نكرد به تهران بيايد و در آنجا حكومت اشتراكی درست كرد و زمين‌های ارباب را گرفت و بين زارعين تقسيم كرد. حتی تا زمين‌های زنجان را هم گرفته و بين فعله‌ها و رعيت‌ها تقسيم كرده بود. يادم هست كه ارباب‌های زنجان كه روابط خوبی با محمدرضا داشتند به ملاقات محمدرضا آمده و از او می خواستند ارتش بفرستد و كشاورزان را از سرزمين‌های آنها بيرون كند. آقای ذوالفقاری كه از ملاكين بزرگ نواحی زنجان بود به محمد رضا گفت خدا پدرت را بيامرزد. او گردنكشان و ياغی‌ها را سر جايشان نشاند. تو پسرهمان پدری چرا اجازه می‌دهيد مجددا ياغی‌ها سر برآورند!  و در همين حال گريه می‌كرد. فهميدم كه تفنگچی‌های حكومت اشتراكی آقای پيشه وری همه ملاكين را از منطقه آذربايجان با دست خالی بيرون كرده اند و ازجمله همين ذوالفقاری‌ها  آنقدر دست خالی مانده اند كه نمی توانند مخارج اقامت خود را در تهران تاديه نمايند .


6 – ازموانع عمده پیش روی حرب توده وبعدن فرقه دموکرات زنجان، نهادهای مذهبی و روحانیون بودند که به جهت ریشه های عمیق تضاد ایدئولوژیکی واقتصادی ازهمان اوایل کاربه انها نه گفتند .... این ضدیت از عقاید سکولار توده ای هـــــا و برخی اقدامات آنان چون عدم اعتقاد به مالکیت خصوصی وتقسیم اراضی به جهت زیان دیدن احتمالی پایگاه اقتصادی اشان، نشات می گرفت . در نتیجــه از همان ابتدا در مقابل تجدد خواهی این مارکسیستهای انقلابی وارداتی!! قرار گرفتند. ازان جا که منبع اصلی درامدزایی علماء وجوهات مختلف مذهبی بود که بیشترمالکان واشراف وبازاریان شهر پرداخت می کردند، این مخالفت طبیعی بنظرمی رسید . سلسله مراتب مذهبی، بیشتربه نظام موجود زمیندار وتجارت خانه ها متکی بود .تساهل وتسامح توده ایها وفرقه چیها درمسائل دینی و حق زنان به استفاده مجدد ازچادر، و سرودمذهبی دانش اموزان زنجان درمراسم صبحگاهی و ..... باعث نشد درهای مصالحه انان با اهل شریعت گشوده شود . سرود صبحگاهی دانش اموزان مدارس در دولت محلی آذربایجان - زنجان : ای بیزی یوخدان یارادان تانریمیز   *       سن بیزه لطفونله عنایت ائیله بیزلری دوزگون یولا، دوز ایشلره       *       قدرت ذاتینله هدایت ائیله وئر بیزه توفیق که تحصیل ائده ک      *      علم و ادبله بیزه زینت ائله خدمت ائده ک بیز آنا میز یوردونا      *      سن ده اونو حفظ و حیمایت ائله پاک فکیر ، آیدین اوره ک ساغ بدن    *      بیزلره شانینله کرامت ائله مخالفت روحانیون شهر وتبعیت مردم مسلمان زنجان ازانها ازمقبولیت ومشروعیت انقلابیون چپگرای زنجان می کاست،(دهقانان دربرخی مناطق زنجان ازپذیرفتن زمینهای تقسیم شده اربابان خود توسط دموکراتها خودداری کرده ویا سهم ناشی از توزیع انبار گندم اربابان فراری خــــود ازسوی فدائیان را شبانه به انبار ارباب برمی گرداندند و تصرف در آن را حرام می شمردند، وبه یاد اتش جهنم می افتادند !!) بازرگانان و کسبه جزء نیز به چند جهت در مقابل طرفداران مـــــرام اشتراکـــــی قرار داشتند: اول اینکه دموکراتها متاثر از افکارانقلابی و کمونیـــستی مخـــــالف سرمایه داری بوده و آنان را استثمار کنندة طبقه کارگر محسوب می کردند و از نظر این طیف طبقات مذکور جزو طبقة سرمایه دار محسوب می شدند. (اعضای حزب توده ودموکرانها با سازماندهي گسترده خود، به تثبيت شبکه خود، انتشار برنامه و جذب اعضاي جديد از بين گروههاي مختلف مشغول بود. با توجه به پايين بودن سطح سواد عومي مردم شهر و روستا، بلطبع سطح سواد مبلغين فرقه نيزپايين و بسياري از آنان افرادي عامي بودند که گاه بسياري از شعارها و تبليغات آنان تبديل به شوخي و مزاح مي ‏شد . ازجمله ماژور حسن نظري يکي از افسران فرقه دمکرات در زنجان داستاني شيرين از نوع تبليغات آنان بر ضد ثروتمندان و قشر بورژوای شهرزنجان تعريف مي‏کند، وي مي‏گويد: يکي از سخنرانان شعاري داد (درمیدان انقلاب فعلی) که براي بسياري شادي‏آفرين و توام با کف زدنهاي شورانگيز بود. شعارش بسيار ساده بود: مرگ بر آنان که با کارد و چنگال غذا مي‏خورند!! مرگ برچلو خورها و ....!! اين‏گونه استفاده از احساسات عوام ‏الناس، به شکلي رايج در سطوح مختلف فرقه مشهود بود.) دوم اینکه طرفداران مرام اشتراکــــــی با برگزاری میتینگ ها و به تعطیلی کشاندن کارگران کارخانه های موجود و برخی درگیری های سیاسی و محلی نظم و امنیت شهر را برهم می زدند  و این به معنی رکود کسب و کار این طبقه بود. توده ای ها قبل از اشغال شهر، در تهدید به قتل یا غارت اموال برخی از تجار شهر نظیر اسدالله ایازی، اکبر شهلایی، قماشچی وحاج حسینعلی صدیقیان نقش مستقیم داشتند. و دراین ارتباط تجار و اعیان ودارایان شهرهمچون : ابریشمچی، حسین رهبری، اسلامی، حسین بحرینی، حاج اقا قماشچی، اسمعیل رضوانی، رهنما، عباس خان ااعتماد امینی، سیدنصرالله ارفع، اشرف همایونی، عباس ابریشمی، عبدالرحیم نباتچی، رحیم صراف، ابوالحسن صراف، علی رنجبر، محمدجوادکسائیان، عبدالله طهماسبی، باقریوسفیان، قربان اردبیلی، محمد حسین بیجارچی، ابوالفضل مغازه، بیوک اقا مغازه، سید جعفراشرفی، محمد یوسفیه، محمد رضا رشتچی، مجتبی صدیقیان، اسماعیل مهدیون و ..... با تلگرافی به مرکز به مورخه 9/3/22 مراتب نارضایتی خودرا ازشورش مردم شهر (بخاطر افزایش قیمت نان) و جو پرالتهاب زنجان وعدم امنیت و... اعلام داشتند!!!  مسأله امنیت از نظر این طبقه خرده بورژوا به اندازه ای مهم بود که آنان در وقت انحلال نظمیه زنجان توسط ساداتهای روسی از خود جهت برپایی مجدد شهربانی نیروی مزدبگیر  استخدام کردند. بازاریان در مخالفت با فرقه ای ها و در یک اقدام هماهنگ از به کاربردن پول ابداعی دموکرات ها به جای پول ملی خودداری کردند. همچنین مردم کسبه ودکاکین از پذیرش مطلق تغییر اسامی فارسی اماکن به ترکی توسط دموکرات ها خودداری کردند به گونه ای که معمولاً تابلوها دو طرفه بود که در دو روی آن به ترکی و فارسی  باخط نستعلیق اسامی نوشته شده بود و روی ترکی تابلوها فقط در وقت نظارت دموکرات ها نصب می شد .


7 - زندگي‌نامه رهبرانقلابیون دموکرات زنجان : دكتر نصرت‌الله جهانشاه‌لو افشار در ارديبهشت سال 1292 ش. در تهران به دنيا آمد. چون پدر و خانواده‌اش اهل زنجان و در آن شهر دارای املاکی بودند، در نوجوانی اکثر تابستانها را به زنجان رفته و از نزدیک با زندگی روستائی آشنا شده بود. وي در سال 1313 با دكتر تقي اراني آشنا شد و در محفل بحث او در منزلش شركت جست و سپس از جمله همكاران وي در مجله دنيا گرديد . در ارديبهشت 1316 به اتهام عضويت در فرقه كمونيستي به رهبري دكتر اراني از سوي دستگاه پليسي و خفیه رضاخان دستگير شد و تا آخر شهريور ماه 1320 را همراه با گروه 53 نفر در زندان به سر برد. پس از آزادي از زندان، به حزب توده پيوست و به گفته خويش پس از دكتر رضا رادمنش، مسئوليت سازمان جوانان حزب توده را برعهده گرفت. در اوايل تيرماه سال 1324 به زنجان رفت و مسئوليت حزب تودة آن شهر را پس ازدکترهشترودیان عهده‌دار شد . وبا کمک علی اکبرچوزوکی!!منزلی را جهت طبابت!! درخیابان اصلی شهر اجاره نمود ..... در شانزدهم تیر، جلسه حزب توده با سخنرانی دکتر جهانشاهلو در زنجان برگزار گردید. روز بعد جلسه‏ای دیگر در کلوپ اتحادیه کارگران تشکیل شد و دکتر جهانشاهلو در مورد حزب توده و مسایل ووظایف حزبی سخنرانی کرد. بعد از آن، تابلویی مقابل یکی از اتاق‏های مسافرخانه سعادت واقع درمیدان اصلی شهر، از طرف «جبهه آزادی» نصب گردید. از سوی مخالفین حزب توده ودرراس ان محمود ذوالفقاری فعالیتهای مختلفی درجهت مهار حزب توده زنجان وجلوگیری ازشعار جنگ طبقاتی حزب وبه ویژه نابودی کمیته های روستایی!! صورت گرفت که مراجعه وی به بیت امام جمعه زنجانی (حاج میرزا محمود حسینی) ازجمله انها بود.... که توفیری درامورنداشت!! هم زمان با این فعّالیّت‏ها در زنجان، مسئله مسلح شدن اعضای حزب توده و توزیع سلاح بین اعضای حزب مطرح بود، تحولی که بدون ابهام، با برپایی جنگ مسلحانه شهری وروستایی درخمسه واعلام حکومت نوین!! بی‏ارتباط نبود. به دنبال تشكيل فرقه دموكرات آذربايجان و پيوستن تشكيلات ايالتي حزب توده در تبريز به آن، تشکیلات حزب توده زنجان نیز بااشاره سرهنگ اتا کیشی اف روسی به اين فرقه پيوست و دكتر جهانشاهلو به عنوان نماينده كميته مركزي حزب توده در فرقه دموكرات برگزيده شد. در اوايل آذرماه 1324 در پي اعلام حكومت فرقه در آذربايجان، شهر زنجان نيز به تصرف تشكيلات فرقه درآمد و توده ای ها( دموکراتها) به لیدری دکترجهانشاهلو وهماهنک با کمیندانی روسها درزنجان، روز2 اذرماه 1324 ژاندارمری و شهربانی وفرمانداری زنجان را در جریان آشوب یکساله آذربایجان خلع سلاح کردند ( و اما آنچه که در این جا حائز اهمیت است اینکه دکتر نصرت‌اله جهانشاهلو علی‌رغم اینکه فرزند یک فئودال و زمین‌دار بزرگ منطقه خمسه بود چگونه به اینکارحجیم دست زد!!؟ جای سوال دارد) ...... درپی این اقدام،  دكتر جهانشاه‌لو اداره شهرزنجان را به دست گرفت   و سپس در21  آذر ماه سال ۱۳۲۴ که فرقه دموکرات آذربایجان حکومت خودمختار اعلام می‌کند، جهانشاهلو از طرف مجلس ملی آذربایجان با عنوان معاون اول پیشه‌وری (نخست وزیر حکومت محلی آذربایجان)  دربهمن ماه به تبریز می‌رود.  جهانشاهلو چنان که در خاطرات خود نوشته، عضو هیئت سه نفره‌ای بود که به ریاست پیشه‌وری در اردیبهشت ۱۳۲۵ برای مذاکرات نافرجام با دولت قوام به تهران رفتند در آذرماه 1325 پس از توافق ميان دولتين ايران و شوروي و حركت ارتش به سمت آذربايجان، وي به همراه پيشه‌وري و تعداد ديگري از مسئولان فرقه دموكرات به باكو گريخت و دوران اقامت در شوروي را آغاز كرد. پس از مرگ پيشه‌وري در يك تصادف مشكوك در مهرماه 1326، وي به همراه صادق پادگان و غلام يحيي دانشيان، به عنوان اعضاي گروه سرپرستي فرقه منصوب شدند. در بهار 1327 با تشكيل مجدد كميته مركزي فرقه دموكرات آذربايجان و به دنبال اخراج و زنداني شدن محمد بي‌ريا كه تماس هايي با سركنسولگري ايران به منظور بازگشت به كشور داشت، دكتر جهانشاه‌لو به عنوان عضو رهبري فرقه و مسئول تبليغات آن منصوب گرديد. در شهريور 1332 براي طي دوره مدرسه عالي حزب كمونيست شوروي (كوتو) به مسكو رفت. در اين زمان وي از حزب توده درخواست كرد تا به مأموريت او در فرقه دموكرات آذربايجان خاتمه دهند و مجدداً فعاليت خود را در حزب توده دنبال كند. در سال 1345 با تشكيل جمعيت پناهندگان ايراني ساكن شوروي، وي به رياست اين جمعيت منصوب شد و نامه‌نگاريهايي را با مقامات ايراني براي دريافت اجازه بازگشت آوارگان ايراني به وطن آغاز كرد كه اين كار تا سال 1349 كه وي از اين تشكيلات كناره گرفت، ادامه داشت. دكتر جهانشاه‌لو در سال 1351 خاك شوروي را ترك كرد و در حالي كه تشكيلات كميته مركزي حزب توده در آلمان شرقي مستقر بود، عازم برلن غربي شد و در آنجا سكني گزيد!!! بدون تردید کتاب خاطرات دکترجهانشاهلو افشار «ما و بیگانگان» یکی از مهم‌ترین منابع برای آگاهی از چگونگی ایجاد تشکلهای سیاسی موسوم به حزب توده و فرقه‌ی دمکرات آذربایجان وزنجان، یک سال فرمانروایی آنها بر آذربایجان وزنجان خمسه و سرنوشت آن در اتحادجماهیر شوروی، بخصوص در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی (سابق) می‌باشد. دکتر جهانشاهلو، نوشتن کتاب «ما و بیگانگان» را پس از 26  سال اقامت در شوروی و خروج از آن به سال 1351 و اقامت در آلمان (برلن غربی) آغاز کرده است. دراین کتاب ارزشمند وقابل استناد برای تاریخ نگاران، مطالب زیادی درحوزه زنجان ودرارتباط با چگونگی امدن وی( جهانشاهلو) به زنجان وچگونگی ارتباط با هواداران حزب ازجمله با دارایی ها و اصانلوها وافشارها و وزیری های زنجان و همچنین افسران روس وبرخی جزئیات وقایع خمسه زنجان، جنگ شهری وتصرف خانه ذوالفقاری هاو جنگهای محلی خاورزنجان وعاقبت کاربرخی فعالین فرقوی وغلامحسین خان اصانلو دردوران مهاجرت درشوروی و ...درج گردیده است .  دراین کتاب، گرچه دكتر جهانشاهلو افشار این پیرفرزانه اهل زنجان،  که اینک درسن کهولت (99سالگی) درالمان به سرمی برد،  بارها از گذشته خود اظهار ندامت و پشيماني مي‌كند، اما در كنار اين مسئله، نبايد تلاش وي را براي كتمان پاره‌اي مسائل ناديده انگاشت. به عنوان نمونه، ماجراي تصرف زنجان توسط نيروهاي فرقه دموكرات اين شهر به رهبري دكتر جهانشاهلو، به گونه‌اي ترسيم شده كه صرفاً يك اقدام واكنشي در قبال حركت دولت مركزي براي دستگيري چند تن از اعضاي اين فرقه به حساب آيد و نه عملياتي در چارچوب يك برنامه‌ريزي گسترده و سراسري برای اهدافی نادرست وغیرقابل جبران !!!  ایشان درکتاب خود می نویسد: «درست به ياد ندارم كه هشتم يا دهم آذرماه بود(دوم اذرصحیح است) و شايد ساعت 9 صبح آقاي سفرچي با دو تن ديگر از كارگران راه‌آهن نزد من آمدند و آهسته گفتند كه ميان ما و سربهر فرمانده‌ي پليس راه‌آهن زنجان گفتگويي شد و چون او دستور بازداشت چندتن از ما را داد ما پيش دستي كرديم و او و چند پاسباني را كه براي بازداشت ما فراخوانده بود، خلع سلاح و در همان اتاق زنداني كرديم... نزديك ساعت 2 پس از نيم روز بود كه همه‌ي دستگاه دولتي حتي اداره‌ي آمار و دادگستري و ثبت نيز در دست سازمان فرقه و كارگران بود، جز اداره‌ي شهرباني»(صص182-180) آيا واقعاً اگر چنان دستوري از تهران جهت دستگیری اعضای حزب توده (شما بخوانید فرقه دموکرات) نرسيده بود، ماجراي تصرف مسلحانه شهر زنجان توسط اعضاي فرقه دموكرات اين شهر رخ نمي‌داد؟ ان هم درشرایطی که برخی شهرهای اذربایجان ازجمله سراب ومیانه ازسوی دموکراتها وقبل اززنجان سقوط کرده بودند ودیگرشهرها نیز درنوبت به سر می بردند !!!


8 – سرهنگ غلام‏یحیی دانشیان (معاونت وزیر جنگ فرقه دمکرات) و عباسعلی پنبه ‏ای!! رهبری فداییان را در سقوط شهرمیانه، به عهده داشتند.فداییان پس از تسلط بر شهر مأمورین را خلع سلاح کردند و با قطع سیم‏های تلگراف و تلفن رابطه تهران را با آذربایجان قطع کردند.علت سقوط سریع میانه به این خاطر بود که در آنجا مأمورین نظامی‏زیادی وجود نداشت و تعداد آنها از یک دسته ژاندارم و تعداد اندکی پاسبان که مأمور راه ‏آهن بودند تجاوز نمی‏کرد.به همین خاطر غلام یحیی مسئول اتحادیه حزب کارگران‏ توده میانه، با تسلیح کارگران با وسیله سلاح‏هایی که کاپیتان ‏نوروزاف دژبان روسی شهر میانه در اختیارش گذاتشه بود به آسانی و بدون اینکه با مانعی‏دشوار برخورد کند شهر میانه را از تصرف نیروهای دولتی خارج ساخت.  به دنبال سقوط شهر میانه،حکومت مرکزی پنهانی‏به تقویت نیروهای خود در زنجان پرداخت تا از طریق‏دستگیری سران اتحادیه ‏های کارگری از دچار شدن زنجان‏ به سرنوشت میانه ممانعت کند.در این میان سلطان محمود ذو الفقاری که از ملاکین سرشناس زنجان بود با شتاب تعداد تفنگداران خودرا... در شورش پيشه وري و حکومت دمکراتها ٬ زنجان و خمسه از طرف دمکراتها اشغال شد و غلام يحيي معروف به ژنرال دانشيان به حکومت آنجا منصوب گرديد؛ ولي ذوالفقاريها اين حمله و تصرف را نپذيرفتند و در مقام مبارزه برآمدند. در نيمه شب از زنجان بيرون آمدند ٬ راه خاتون کندي را در پيش گرفتند و از آنجا شروع به تعرض نمودند........ سرانجام در نبردي که بين قواي دموکراتها و ذوالفقاريها درگرفت غلام يحيي شکست سختي خورده به تبريز بازگشت و زنجان به تصرف دولت درآمد . درجریان اشغال میانه،  رئیس پاسگاه راه اهن میانه رسدبان سوم انصاری با چند نفرژاندارم واجان نظمیه کشته شدندوهمچنین صندوقداردارایی (رهنما)، سعید انصاری واحمد اقایاری و مالکانی چون اسد اله شقاقی (سالار مظفر)،  سرهنگ حاج سید داودرنجبروکیلی (ارشدالممالک)‏ و برادرش سیدعلی علوی رنجبر (مسعود نظام) رهبران کانون اتحاد وجمعیت خیریه ملی  !! که درمقابل فرقه‏ای‏ها ایستادگی کردند ...  و بعد از 21 آذر 1324تیرباران شدند.  (توضیح نگارنده – دکترجهانشاهلو افشار درخاطراتش ودرارتباط باحاکم سیاسی ونظامی فرقه دمکرات درزنجان{غلام یحیی دانشیان} می نویسد :  "در آغاز آذر ماه 1324 با اسلحه ه‏ايی كه روس‏ها توسط كاپيتن نوروز اف در اختيار او گذاشتند شهر ميانه را از دست دولتيان درآورد. او را در اواخر آذر ماه با گروهي از فدائيان سراب و ميانه از تبريز به ياري فدائيان زنجان فرستادند. من تا در زنجان بودم به او و فدائيان دسته‏ي او مهار زدم و نگذاشتم كه به حقوق مردم تجاوز كنند، اما پس از انتقال من به تبريز او و فدائيان زير دستش، روي آدم كشان و غارت گران تازي و مغول و غز را سپيد كردند. او و همدستانش روستاهاي آقاي اسعدالدوله ‏ي ذوالفقاري و نواحي افشار و كرسف و قيدار و بخش خدابنده و سجاس رود را غارت و ويران كردند. اكنون كه نام غلام يحيي به ميان آمد برخي ديگر از تبهكاري‏ها و خدمت‏هاي او به اربابانش را يادآور مي‏شوم. از واپسين روزهاي آذر ماه 1324 كه فرمانروايي فرقه در آذربايجان برقرار شد براي اين كه كمبود آذوقه دست ندهد نخست وزيري با تصويب مجلس آذربايجان با فرماني، صادر كردن خواروبار را از مرزهاي زنجان و آستارا و مراغه ممنوع كرد. در زنجان غلام يحيي و همدستانش به دست آويز اين فرمان چندين هزار پيت روغن و پنير و نزديك 250 هزار گوسفند چوب‏داران زنجاني و كرد را كه براي فروش ره‏سپار قزوين و تهران بودند، توقيف كردند. صاحبان آنان و چوب‏داران به ما شكايت كردند و خواستند كه اگر تجارت به تهران ممنوع است دست كم اجازه دهيم در خود زنجان و كردستان و آذربايجان به فروش برسانند. چون خواست آنان منطقي و قانوني بود، دستور آزاد ساختن روغن و پنير و گوسفندان را چند بار موكداً داديم، اما غلام يحيي نه تنها فرمان ما را نخواند بلكه خود بازرگانان و چوب‏داران و عده‏اي از شترداراني را كه مال آنها را بار كرده بودند نيز به نام قاچاقچي بازداشت كرد و پس از ماهي آنها كه جان خود را درخطر مي‏ديدند از اصل موضوع صرف نظر كردند و جان خود را به سلامت رهانيدند و عده‏اي از آنها نزد من آمدند و اظهار داشتند ملتزم شده بودند كه به ما ديگر مراجعه نكنند. اين پنير و روغن و گوسفندها را از راه تارم و كاغذكنان به اردبيل و آستارا رسانيدند و در آنجا توسط آقاي محمد سراجعلي اينسكي سرهنگ سازمان امنيت روس كه آن زمان همه كاره‏ي آن نواحي بود از راه پل خدا آفرين از مرز گذراندند و تحويل عمال باقراف دادند. اما مسئله به همين جا پايان نيافت، چون در واپسين روزهاي آبان ماه و آغاز آذر ماه 1325 قرار شد ما زنجان را به نماينده‏ي حكومت قوام السلطنه آقاي سرهنگ بواسحقي تحويل دهيم، غلام يحيي و همدستانش با شتاب نزديك به هفت هزار و به روايتي ده هزار گاوميش و گاو و گوساله‏ي روستاهاي اطراف زنجان، افشار ، خدابنده ، سهره‏ورد، اوريات، انگوران و گروس را غارت كردند و توسط گروهي سوار به اردبيل و مرز رساندند. غلام يحيي نه تنها به اندازه‏ي يك سرباز ساده آگاهي جنگي نداشت حتي يك چريك جنگي هم به شمار نمي‏آمد، تنها عمال روسي بودند كه او را ژنرال مي‏ناميدند. اكنون توجه كنيد كه غلام يحيي هنگامي كه ارتش از زنجان گذشت و به سوي تبريز در حركت بود چه كرد. او به جاي پايمردي در نخستين برخوردها راه گريز را در پيش گرفت. او همين كه تيراندازي ميان فدائيان و سواران آقايان ذوالفقاري و افشار درگرفت دستور داد فدائيان خود ما سرهنگ دو قاضي اسدالهي را كه افسري ميهن پرور و دلير بود از پشت با تير بزنند، چون او دستورهاي غلام يحيي قصاب را مخالف اصول سربازي مي‏دانست و آن را انجام نمي‏داد. غلام يحيي به جاي دفاع به غارت پرداخت و چنان كه يك بار يادآور شدم گذشته از غارت دام‏هاي زنجان، گله‏ي اطراف ميانه را نيز به اردبيل براي تحويل به اربابان روسي روانه كرد و از اين گذشته در واپسين دم گريز بانك ميانه را يك جا غارت كرد و با خود آورد و در نخجوان به سازمان امنيت روس داد."


9- نخستین گروه از مخالفان عمده توده ایها وفرقه ایها در زنجان،  مالکین و زمینداران بزرگ بودند این گروه از زمین سالاران خمسه به طور عمده شامل خاندان های: ذوالفقاری ها ، اعتماد امینی ها ،بها دری ها، امجدی ها(امجد نظام)،  ضیایی ها، رهبری ها،  سعیدی ها، خدیوی ها،  افشارها و بیگدلی ها وچند خرده مالک هم پیمان با خانهای یاد شده می شد . اعتماد خان امین، بزرگ خاندان اعتماد امینی های زنجان، پدرخانم مرحوم علی اکبرنوفیقی (اولین شهردارزنجان)، وپدر عباس خان اعتماد امینی، ساکن محله اشراف نشین سرچشمه درکوچه اسحق میرزاء، واقف قناتی پراب درشمال شرقی زنجان (باغ عباس خان) که اين قنات با پانزده كيلومتر طول، فعال‌ترين و طولاني‌ترين قنات شهرزنجان بود و طبق نظر واقف (عباس خان)، وراث وي اجازه استفاده و بهره‌برداري از آن را براي آبياري باغ و باغچه نداشتند و منحصراً براي شرب مردم بود. مبدأ اين قنات روستاي گناب، ابتداي جاده طارم، ديزج، دو اسب و سايان است. اين قنات فعال و پرآب در سال 1379 ش به علت ساخت و سازهاي شهري مسدود شد،  بنیان گذار شهرک اعتمادیه نظامی نشین سابق!! زنجان، خانی بوده خیرازدید برخی ازاهالی زنجان که گویا به افراد مستحق درزمستان ذغال اهداء می کرده است!!! (دامادحاج شفیع ابریشمچی واقف بیمارستان شفیعیه زنجان) وغلامحسین خان اعتماد امینی(پدر یاسمین اعتماد امینی دارای مدرک لیسانس علوم سیاسی و دکترای وکالت از دانشگاه جرج واشینگتن در آمریکا {همسررضا پهلوی}) ازبزرگ مالکان زنجان بود که دهات واملاک ودارایی های وی وفرزندان ونزدیکانش،  با پیدایش حزب توده (فرقه دموکرات)، مورد مخاطره ونهایتن مصادره قرار گرفت.... درحال حاضربیشتربازماندگان این طایفه فئودال سابق دراروپا وامریکا زندگی می کنند!!


10 - از حوادث مهم دوران حکومت محمد حسن خان امیر افشار هجوم فرقه دموکرات و حزب توده به کرسف و روستاهای تابعه آن بود که بنابه گفته ریش سفیدان کرسف رعب و وحشت شدیدی را در مردم ایجاد کرده بود و محمدحسن خان و اطرافیانش نیز به روستاهای حوالی گروس (شهرستان بیجار) پناهنده شده بودند تا اینکه سرانجام با حمایت نیروهای دولتی و کمک محمد حسن خان و نیز سلطان محمود خان ذوالفقاری نیروهای حزب توده در جنگ قوئی(یکی از روستاهای نزدیک گرماب) شکست سختی خوردند. دکتر نصرت ا...جهانشاهلو افشار پسر عموی محمدحسن خان خاطره ای را از آن زمان در کتاب ما و بیگانگان به شرح ذیل نوشته است: شاید نزدیک دهم یا پانزدهم آبانماه 1324 بود (17 روزمانده به اشغال زنجان توسط فرقه دموکرات) که با یک جیپ سواری و یک ماشین باری ویژه دستگاه فیلمبرداری و نمایش فیلم به همراهی یک تفنگدار روس و یک افسر مهندس که کارشناس فیلم بود و چند سرباز مهندس با آقای باقراف به کرسف رهسپار شدیم. کرسف محل ییلاقی پسر عموی من آقای محمدحسن خان افشار و بسیاری دیگر خویشاوندان بود از این رو صلاح دیدم که در این سفر با او دیدار کنم، چون پس از پدر من او نفر دوم بزرگ ایل به شمار می آمد و با نفوذترین خویشاوندان ما آنجا بود. ما پس از نیم روز روانه شدیم اما چون راه زنجان به همدان از قیدار میگذرد آن هنکام ناهموار بود، (اکنون سالهاست که از آن ناآکاهم) غروب به کرسف رسیدیم. تاریک بود و در جلوی خانه آقای افشار چند نفر گماشته ایشان ایستاده بودند، آنها ما را افسران روس پنداشتند چون من هم لباس نظامی بر تن داشتم. آنان ما را به تالاری راهنمایی کردند و بی درنگ میزی چیده و از ما پذیرایی شایانی کردند. من از گماشتگان پرسیدم، آقا تشریف دارند؟ یکی از آنها گفت نه ولی بدستور ایشان شما مهمانید و ما برای پذیرایی همه ی مهمانها همیشه آماده خدمت هستیم، از اینرو ناراحت نباشید. کاپیتان باقراف (فرماندارروسی شهرزنجان) با شگفتی از من پرسید مگر آقا چقدر ثروت دارد که این همه خدمتگزار دارد؟ هر کس اینجا بیاید از او اینگونه پذیرایی می شود؟ درست مثل این است که آنها میدانستند که ما در این ساعت اینجا خواهیم آم شاید خوانندگان در شگفت شوند که چرا گماشتگان پسر عمویم مرا نمی شناختند. باید بنویسم که گماشتگان او در کرسف از صد تن بیشتر بودند و عده ای از آنها تازه به خدمت او در آمده بودند و از اینرو مرا نمی شناختند. من از گماشته ای که همواره در اتاق در خدمت ما ایستاده بود پرسیدم آقای خسروخان(نوایی) کجاست؟ او گفت ایشان اینجا نیستند گمان میکنم در ده خودشان هستند(آقای خسروخان پسرعموی مادر من و خویشاوند آقای افشار بود). آن گماشته از من پرسید آقا شما خسروخان را از کجا می شناسید؟ گفتم با او آشنا هستم. او رفت و به دیگر گماشتگان گفت یکی از این افسران روس خسروخان را می شناسد. این بار یکی لز گماشتگان سالخورده وارد اتاق شد و همین که مرا دید گفت آقای دکتر شما اینجا تشریف آوردید و چیزی نفرمودید؟ اگر آقا بداند که شما اینجا تشریف دارید و ما شما را نشناخته ایم و او را آگاه نکرده ایم، به ما سخت خشم خواهد گرفت. و به رسم ایل ما دست مرا بوسید و رفت و پس از چند دقیقه بازگشت و گفت آقا بسیار پوزش خواستند از اینکه گماشتگان شما را نشناخته اند و هم اکنون تشریف خواهند آورد و ما را به تالار بزرگ و مجلل دیگری راهنما شد. همه گماشتگانی که مرا نشناخته بودند به اتاق آمدند و پس از بوسیدن دست من از من عذرخواهی کردند. کاپیتان باقراف در شگفت شده بود که این چه بساطی است. من به او گفتم که افراد ایل ما اگر ما کودک خردسال هم باشیم به چشم بزرگ ایل می نگرند پس از نیم ساعت آقای محمدحسن خان آمد و پس از رو بوسی با من به افسران خوش آمد گفت و یادآور شد که اینجا خانه دکتر است و شما که با ایشان به اینجا آمده اید باید بدانید که به خانه ایشان آمده اید و به من گفت هم اکنون یک راننده روانه کردم تا خسروخان را بیاورد. بعدها که من به شوروی رفتم دریافتم که چرا آن افسران آن روز از آن همه تجمل شگفت زده شده بودند، چون در شوروی تنها رهبران بزرگ و سران پایه یک دولت از چنان تجملهایی برخوردارند و مردم دیگر نه تنها چنان وضعی ندارند بلکه بسیار ساده تر از آن را نیز ندیده اند.پس از ساعتی خسروخان رسید و مجلس گرم تر شد. در این زمان یکی از گماشتگتن آقا آهسته به من گفت در دو اتاق دیگر جداگانه دو گروه از افسران و سربازان روسی چندین روز است در اینجا مهمانند. من به کاپیتان باقراف گفتم که دو گروه از افسران و سربازان شما نیز اینجا مهمانند. او گفت از آقا اجازه بگیریم که من آنها را شناسایی کنم چون از دید دژبان این منطقه قلمرو من است شاید دروغ گفته اند و افسر و سرباز ارتش ما نیستند. من از محمدحسن خان اجازه گرفتم که کاپیتان باقراف با آن مهمانان دیدار کند. ایشان گفتند اختیار با شماست اما خواهش میکنم شما همچون صاحبخانه با او باشید. یکی از گماشتگان ما را به اتاقها راهنمایی کرد. در اتاق نخست نزدیک پانزده نفر افسر و درجه دار و سرباز دور میز نشسته و سرگرم نوشانوش بودند، اما همین که ما به درون رفتیم به ویژه هنگامی که رنگ نوار سردوشی و کلاه باقراف را دیدند از جا پریده و خبردار ایستادند. من در شگفت شدم چون در میان آنان یک سرهنگ دوم و دو سرگرد هم بودند. انان خود را باختند به ویژه هنگامی که کاپیتان باقراف از آنها مدرک خواست و گفت دکومنت(این هم واژه فرانسه دوکمان است)، رنگ آنها پرید. او از سرهنگ دوم پرسید شما برای چه اینجا آمده اید؟ او پاسخ داد که مأموریت نقشه برداری داریم. باقراف گفت که آیا می گساری چند روزه شما در اینجا به حساب نقشه برداری ارتش سرخ است؟ از اینجا دور شوید. من آن زمان روسی نمی دانستم اما آن گماشته ای که راهنمای ما بود از مهاجرین قفقازی بود و روسی میدانست و برای من آهسته ترجمه میکرد. من به آقای باقراف گفتم که اگر این افسران و سربازان اکنون از اینجا بروند آقای افشار از شما سخت خواهند رنجید، چون در ایلات ایران از آن میان ایل افشار، مهمان هر که باشد ایمن و در حمایت میزبان است. او به افسر ارشد گفت که به دستور آقای دکتر از گناه شما میگذرم، می توانید بنشینید و مشغول باشید. من به گماشته ی آقای افشار گفتم که به افسران و درجه داران و سربازان بگو که سوء تفاهم شده است به هیچ رو ناراحت نباشید. آنها خشنود شدند. در اتاق دیگر هم کم و بیش همان صحنه برسی مدارک تکرار شد، اما باقراف دیگر به آنها پرخاش نکرد و گفت چون شما مهمان آقای افشار هستید با وساطت آقای دکتر به کار خود مشغول باشید. من به گماشته آقای افشار سپردم که از آنچه میان باقراف و افسران در اتاق نخست گذشت آقای افشار را آگاه نکند و البته او اطاعت کرد... روز بعد و شب پس از آن افسر مهندس و سربازان او چندین فیلم کشاورزی که همراه تبلیغات هم بود برای دهقانان نشان دادند. روز دوم با آقای افشار در یک گفتگوی خصوصی اوضاع کشور و به ویژه وضع زنجان را برسی کردیم، سرانجام او گفت که هرچه هست از آن خود شماست و ما همه یکجا در اختیار شما هستیم، هر زمان که نیازی دارید فوراً مرا آگاه کنید. پس از دو شبانه روز با خواهش از ایشان اجازه گرفتیم و از کرسف به مزیدآباد ده پدرم رهسپار شدیم و در آنجا شب را ماندیم. معلوم شد هنگامی که از کرسف رهسپار می شدیم بدستور آقای افشار به نام هر یک از افسران و سربازان و رانندگانی که همراه من بودند هدیه های ارزنده ای از پیش درون اتومبیل گذاشته اند. روز پس از آن به زنجان رسیدیم. دكتر جهانشاهلو در شرح مسائل قبل از تصرف شهر زنجان مي‌نويسد: «در اين اوان فرقه دموكرات كنگره تشكيل داد و از من دعوت كرد. من به همراهي آقايان عماد خمسه و محسن وزيري (پسرعمه ذوالفقاریها که درجتگ خاتون کندی زنجان کشته شد)،  در تبريز در اين كنگره شركت كرديم. تصميمات اين كنگره بيشتر در اطراف قيام مسلحانه دورمي‌زد.»(ص173) از سوي ديگر، ايشان خود به نوعي در زمره افراد و پرسنل ارتش شوروي درآمده بود: «در پيش‌خانه‌ي آقاي افشار چند نفر گماشته‌ي ايشان ايستاده بودند، آنها ما را افسران روس پنداشتند چون من هم پوشاك سواري به تن داشتم.»(ص175) در واقع اگرچه ايشان از لباس خود، تحت عنوان «پوشاك سواري» ياد مي‌كند، اما با توجه به حضور چند ساله نيروهاي شوروي در خطه آذربايجان و آشنايي مردم آن سامان با لباس افسران ارتش شوروي، طبعاً آنچه ايشان بر تن داشته نيز چنان بوده كه وي را به عنوان «افسر روس» نمايش مي‌داده است. از اينجا مي‌توان سطح همكاري و همراهي ايشان و ديگر اعضاي فرقه دموكرات را با ارتش اشغالگر شوروي تصور كرد. بعلاوه اين كه مي‌خوانيم: «پس از چند روز آقاي كاپيتن باقراف نزد من آمد و گفت كه ژنرال آتاكشي‌اف (رئیس سازمان اطلات وامنیت جمهوری اذربایجان شوروی سابق) براي من توسط او پيغام داده كه هر اندازه جنگ‌افزار كه آقاي محمد حسنخان امیر افشار نيازمند باشد مي‌توانند در اختيار ايشان بگذارند.»(ص178) و در نهايت اين كه به فاصله كوتاهي پيش از تصرف شهر زنجان توسط فرقه دموكرات، اعضاي اين فرقه در ميانه به سرپرستي غلام يحيي دانشيان اين شهر را با سلاحهاي دريافتي از ارتش شوروي، به تصرف خود درآورده بودند.(ص178) بنابراين نگاهي به سلسله وقايع روي داده، بخوبي حاكي از آن است كه تصرف مسلحانه شهر زنجان از سوي دكتر جهانشاه‌لو و همكفرانش، صرفاً يك اقدام واكنشي درقبال دولت مرکزی نبوده، بلكه در چارچوب برنامه‌اي كاملاً از پيش طراحي شده و هماهنگ با ديگر بخشهاي فرقه دموكرات در آذربايجان، به انجام رسيده است    

میدان انقلاب (پهلوی سابق)


زنجان و خاطرات ميدان انقلاب


                                                                                                        محمد شکوهی


امسال نماز ظهر عاشورا را در ميدان انقلاب زنجان (چهارراه سابق) برگزار كردند بسيار زيبا بود بطوريكه سيماي جمهوري اسلامي ايران فيلم و عكس آنرا در زمينه اخبارساعت 14 روز عاشورا قرار داد صداي الله اكبر مكبر عزيز آقاي بسيار دلنشين بود اگر ساير استان‌ها به بنده ايراد نگيرند مي‌گويم جلوه‌هاي ويژه اين نماز ظهر عاشورا در بين تمام استان‌ها اول بود.

انشاء الله كه خداوند به همه نمازگزاران اجر دهد و آنها را در راه امام حسين عليه اسلام مستدام و رفتارشان و كردارشان را (البته رفتارمان و كردارمان) را به رفتار حسيني مشتبه سازد.

اين برنامه، اين نماز و اين جمعيت و نمادهاي ميدان انقلاب ما را بر آن داشت تا مختصري از گذشته تاريخي اين ميدان به يادماندني را براي عزيزان قلمي كنم .

در تاريخ آمده است زنجان در زمان ساسانيان بسيار آباد بود و جوي هاي آب از خيابان آن روان بود .حال اين خيابان كجا بوده و جوي هاي آتش به كدام سو روان بودند معلوم نيست اما وقتي اين ميدان انقلاب  را به خاطر مي اورم بنظر مي رسد آن خيابان در محل همين خيابان امام قرار داشت و جوي آب آن هم به طرف غرب شهر در حركت بوده است.

تاريخ را ورق مي زنيم و كمي به جلومي آئيم. قرن پنجم هجري است و شيخ فرج زنجاني آن عارف بزرگ هنوز زنده است و مريدانش از اقطار عالم به زيارتش مي ايند نظامي گنجوي سراينده ليلي و مجنون ، خسرو و شيرين ، اسكندر نامه ،                   و                ، از گنجه به زنجان آمده تا با مراد خود شيخ اخي فرج زنگاني ديدار كند و نور بگيرد و نيرو يابد ،خانقاه شيخ اخي فرج در نزديكي همين ميدان انقلاب يا در منتهي اليه شرقي آن قرار دارد و هر روز شيخ اخي در اينجا          مي دهد مريدان زيادي در خانقاه حضور دارند يك در خانقاهش رو به بارگاه مقدس حضرت امام زاده سيد ابراهيم عليه السلام باز مي شود و هر روز عرفا و شاگردانشان سلامي به حضرت ابراهيم عليه السلام مي دهند و دست ادب بر سينه نهاده از وي ياري مي طلبند تا بتوانند سالك را ه حقيقت باشند و با لتبع در فرصتهاي مناسب به زيارتش هم مي آيند. يك در ديگر اين خانقاه كه در همين ميدان انقلاب قرار گرفته به طرف گاوازنگ و كوه چله خانه باز مي شود. كوه چله خانه و بلندي هاي آن در شب هنگام هم بسيار ديدني است و اگر در نقطه اي از اين كوه قرار داشته باشيد مي بينيد ميدان انقلاب و شهر زنجان درست در ميدان ديد شما قرار دارد.

و در قرن پنجم هجري شيخ اخي فرج و يارانش به اين كوه چله خانه مي آمدند و مراسم عرفاني خود كه نگهداشتن چله و چله نشيني بود به مدت چهل روز در اين كوه برگزار مي كردند در حاليكه نگاهشان به خانقاه شيخ اخي فرج در ميدان انقلاب آن زمان دوخته شده بود .

شيخ اخي فرج در پايان مراسم دست به دعا بر مي داشت و مي گفت : بار خدايا اين شهر زنجان رااز آسيب ها و حوادث مصون نگهدار و مردمانش را مردمان روشن و آگاه بگردان!

و به خاطر همين دعاست كه مي گويند شهر زنجان نظر كرده شيخ اخي فرج عارف قرن پنجم هجري است در اين شهر زلزله و سيل آسيب زيادي به مردم وارد نمي كند و مارو عقرب مردم را نمي گزد.

بالاخره شيخ اخي فرج در سال                ۴۴۶   وفات يافت ولي خانقاهش تا سالها بعداز وي زيارتگه عارفان بود در همين نقطه كه امروز ميدان انقلاب مي خوانيم .

بعد ها اين ميدان علت حوادث تاريخي از مسير اصلي شهر كنار قرار گرفت زيرا وقتي در زمان قاجار بازار زنجان را بازسازي كردند ميدان انقلاب بالاتر از بازار قرار گرفت و سايت اصلي شهر و طرف بازار منظور شد ولي محله هاي اصلي شهر مثل محله عباسقليخان ، محله عليمردانخان ، محله مسجد يري بالا ، محله سرچشمه بوسيله كوچه ها با اين ميدان ختم مي شد زيرا اين ميدان متصل به آستانه امام زاده سيد ابراهيم (ع) بود.

تا اينكه آلماني ها بعد از جنگ جهاني اول امدند و اين ميدان را مجدداً به عنوان نماد اصلي شهر در دومين خيابان نوساز شهر باز آفريني كرد اولين خيابان زنجان خيابان مسگرها ي بالاست كه توسط احتشام السلطنه استاندار زمان ناصرالدين شاه احداث شده و هنگام آمدن ناصرالدين شاه به زنجان مورد بازديد وي نيز قرار گرفته است ( به كتاب خاطرات احتشام السلطنه مراجعه فرمائيد).

دومين خيابان زنجان همين خيابان امام فعلي است كه در زمان پهلوي اول توسط مهندسين آلماني و با استفاده از نظرات آيت الله ميرزا ابراهيم حكمي زنجاني پيشنماز مسجد يري بالا احداث شده و بسيار زيبا هم بوده است.




میدان انقلاب(پهلوی سابق)زنجان




در وسط ميدان ابتدا چمن و درخت وجودداشت بعدها حوض درست كردند و موتور آب هم گذاشتند كه چاه موجود آب را به حوض مي ريخت . رضاخان در سال 1316 هنگام آمدن به زنجان جهت افتتاح كارخانه كبريت از اين ميدان و خيابان هم ديدن كرد و با مردم شهر و دانش آموزاني كه در دو طرف خيابان ايستاده بودند روبرو شد بالتبع از ميدان و خيابان و حضور مردم خيلي خوشش آمده بود زيرا مدتي در مقابل مرحوم رازاني كه رئيس فرهنگ ان زمان بود و همراه دانش آموزان در كنار خيابان ايستاده بود ديدار و راجع به مسائل فرهنگي با وی گفتگو كرد .





اين ميدان در سال 1320 و جنگ جهاني دوم محل رژه سالداتهاي روسي گرديد آنها آلماني هاي ساكن زنجان را بيرون كردند و به جنگ آلمانها رفتند نوشته اند زنجان و خيابان و ميدان انقلاب فعلي كريدور حمل اسلحه و مهمات رساند ن به نيرو هاي متفقين و لشگريان روس بود كه اگر امروز ه بخواهند هزينه خسارتهائي كه در ان زمان به زنجان و خيابانهايش و مردمش وارد كردند بپردازند سهم زنجان شايد بيشترين را به خود اختصاص خواهد داد زنجان نه تنها خيابانهايش بلكه سراها و بيمارستانش و مدارس و دبيرستانهايش تحت اشتغال نيروهاي روسي قرار داشت و از جاده و خيابان و راه آهنش حمل مهمات صورت مي گرفت و گندمهاي روستاهايش را روس ها خريداري يا به زور تصاحب كرده و از منطقه خارج و به مصرف سربازانشان مي رساندند. بديهي است بعدها موجب قحطي و گراني در شهر و منطقه شد كه عامل اصلي روس ها بودند.

وقتي پهلوي دوم روي كار آمد باز ميدان انقلاب يا چهارراه وجو دداشت ومركز تجمعات و سان و رژه گرديد. اگر سربازان رژه مي رفتند مسير همين خيابان بودو محل سخنراني ميدان انقلاب، اگر دانش آموزان مراسمي داشتند باز اين ميدان محل تجمع آنها بود ولي سال 24 و 1325 كه فرقه دموكرات آذربايجان و زنجان رابه تصرف در آورده بود ديگر اين ميدان و اين چهار راه لحظه اي از حادثه و اتفاق خالی نبوده است ، وقتي به نمايش يا سينما احتياج بود يكي از چهار گوشه اين ميدان سينما مي شد ، وقتي مدرسه ملي تاسيس مي كردند در اين نقطه استقرار مي يافت ، وقتي روساي فرقه دموكرات مي خواستند سخنراني  كنند يا متينيگ بدهند محل حضور مردم و نيروها همين ميدان بود.مي گويند يك نفر از نيروهاي فرقه دموكرات كه لال و ناشنوا بوده به عنوان مامور راهنما در اين ميدان گذاشته بودند كه تفنگ بر دوش رفت و آمد دوچرخه ، درشكه يا فايتونهاو گاري ها و بعضي وسايط نقليه موتوري موجود در آن زمان را راهنمائي مي كرد و چون به علت ناشنوایی نمی توانست صحبت کند


با حركات دست و صورت و داد و بيداد نامفهوم جلو حركات وسايل حمل و نقل را مي گرفت و بسيار در اين كار سختگیر بوده كه اكثر همشهريان آن زمان خاطره خوشي از وي ندارند قابل ذكر است كه قسمت جنوبي اين ميدان در زمان حضور فرقه دموكرات و سالدات هاي روسي تبديل به مشروب خانه و بارورستوران هاي نيروهاي غير مسلمان و خارجي شده بود كه بد مستي آنها هم جزو داستانهاي آن روزگار به شمار مي رود . در سال 1332 مرحوم دكتر مصدق نخست وزير شد باز اين ميدان انقلاب بود كه محل تجمع طرفدران مصدق قرار گرفت، سخنراني ها ، پخش اطلاعيه ها و انتشار نشريات محلي در زنجان در همين مسير يعني از سبزه ميدان تا چهارراه صورت مي گرفت. شنيدني است اگر بگوييم مسير چهار راه تا سبزه ميدان محل قدم زني و تفريح جوانان شهر هم بوده است. دوست بازي ها، متلك پراني براي دختران توسط پسران و جوانان در اين مسير انجام مي شده است. ديدارها و محل ملاقات دوستان و جوانا ن در دو نقطه بود يكي سبزه ميدان و ديگري چهارراه. شايد امروزه هم يكي از نقاطي كه جوانان براي ديدن همديگر تعيين مي كنند همين ميدان انقلاب باشد و اين گونه نشانه مي دهند: عصر ساعت 4 ميدان انقلاب جلوي كفش ملي. اين نقطه مناسبترين محل براي ملاقات با دوستان بوده است .

خسته تان كردم بايد ببخشيد الكلام يجرالكلام ، حرف  حرف مي آورد. جهت رفع خستگي عرض مي كنم مي گويند معلمي به شاگرد مي گفت بنويس الف – و شاگرد دست به قلم نمي برد هر چقدر معلم اصرار مي كرد شاگرد هيچ عكس العملي از خودشان نشان نمي داد بالاخره علتش را جويا شد شاگرد گفته بود: من اگر بدانم مشكل يادگرفتن و نوشتن الف است اين كار را مي كنم ولي مي دانم كه بعداز الف ، ب خواهد بود و بعد از ب پ و ...

حالا نوشتار ما هم اينگونه شد نماز ظهر عاشورا و قصه شهر و تير اندازي به امام حسين (ع)  در روز عاشورا به پايان رسيد ولي داستان ميدان انقلاب زنجان همچنان ادامه دارد زيرا همين ميدان شاهد سالها مشق قمه زني  حسینيان زنجان بوده و از همين مسير به امازاده سيد ابراهيم مي رفتند و روز عاشورا در آنجا قمه مي زدند.

به نمادهاي ميدان انقلاب هم  فقط اشاره مي كنم زيرا موضوع محرم و ميدان انقلاب بسيار زيباتر از اينهاست. يك روز آوردند مجسمه محمدرضا شاه را در وسط حوْض ميدان قرار دادند شايد سالهاي 44- 43 باشد. صورت مجسمه را هم به طرف راه آهن و قبله قرار دادند و تعدادي از مردمان آن روز هم آمدند و در كنار مجسمه سخنراني كردند، مجسمه را ستودند و مردم را به ستوه "آوردند تا اينكه   ابراهیميان آمدند و با تبر بت بزرگ را شكستند وبه پايین آوردند سال 58-57 بود كه مجسمه را كه از برنز بود در پشت يك تريلر قرار دادند و جهت استفاده از برنز     و موادش آن را به پادگان زنجان حمل كردند بعد از انقلاب اسلامي به جاي مجسمه يك ساعت چهار طرفه بالاي پايه ي قبلي قرار دادند كه چند سالي بود ولي به تدريج ساعتهايش هر كدام وقت بخصوصي را نشان مي داد در نتيجه آن را هم برداشتند. ستون پابرجا بود تا اينكه برادران رحمتي كه هنرمند و مجسمه سازند و يكي از برادرانش معاون عمراني  استانداري بود با نظر مهندسين ديگر اين طرح امروزي را ارائه كردند مي گويند نماد امروزي در واقع دو دستي است كه براي دعا بلند شده در ضمن نقش واژه لااله اله الله را هم در درون خود دارد كه به سوي آسمان و به نهايت اوج مي گيرد و شايد تعبيرات ديگر هم داشته باشد كه بنده نمي دانم.

و امروزه اين نماد شايد به علت هماهنگي با مراسم عزاداري حسینيان و نمايش آن در تلویزيون و فيلمبرداريها كه در دنيا هم به نمايش در آمده است يك نماد مذهبي زنجانيها محسوب شود و به قول امروزيها يك نماد آييني شده است.

عزاداري حسينيه اعظم و زينبييه اعظم، و مسجد احمديه و ساير مساجد در كنار اين نماد و اين ميدان، توانسته است خاطره اين ميدان را علاوه بر يادها در نوشته هاي مكتوب و رسانه هاي گروهي و تصاوير ارسالي در ماهواره ها و اينترنت براي سالهاي طولاني ثبت و ضبط نمايد.


میدان انقلاب زنجان’ 


                                                             سید مرتضی ابطحی


میدانی به وسعت تاریخ


دسته عزاداری حسینیه اعظم در میدان انقلاب زنجان

 

امروز دیگر میدان انقلاب زنجان به واسطه نمایش مکرر آن در رسانه‌های مختلف، شهرت زیادی پیدا کرده و به نماد این شهر بدل شده است. بخش زیادی از این شهرت، مدیون طرح زیبایی است که در دهه هفتاد ساخته شد و در پخش زنده دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان، بارها نشان داده شده است. پیش از این در همین میدان ساعت‌هایی نصب شده بود که هر کدام یک زمان متفاوت را به رهگذران چهار خیابان منتهی به این میدان نشان می‌دادند! شاید جالب باشد بدانید که این میدان از هزار سال قبل تا همین یکی دو قرن پیش به عنوان یک مکان مقدس دینی و علمی شناخته می‌شده است.




میدان انقلاب زنجان


قبل از انقلاب و در اوایل دهه چهل نیز مجسمه رضاشاه در این میدان نصب شده بود که سال ۵۷ این مجسمه مثل بقیه مجسمه‌های پهلوی‌ها و باقی دیکتاتورها به زیر کشیده شد. در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد که آن چهار ساعت‌ نصب شده بود، نوشته‌ای هم روی آن نماد بود که نشان می‌داد که این میدان محل دفن بزرگانی همچون اخی ابوالفرج زنجانی، حافظ ابرو، میر نورالهدی قاضی جهان قزوینی (از علما و عرفای قرن دهم و وزیر اعظم شاه تهماسب صفوی)، استاد عبدالغفار سکاک و … بوده است. با تغییر شکل میدان و ساخت نماد کنونی، این نوشته هم برداشته شد و حالا دیگر کمتر کسی است که بداند هنگام گذر از این میدان اصلی شهر زنجان از محل سابق یک خانقاه مهم ایران و نیز مقبره تعدادی از بزرگان دین، شعر و تاریخ و عرفان و حتی صنعت عبور می‌کند.


میدان انقلاب زنجان در دهه‌های چهل و هشتاد

 

البته دیده‌ام که برخی وبلاگ‌ها مثل وبلاگ آقای شکوهی و وبلاگ دکتر خالقی مقدم به این مسأله پرداخته‌اند ولی قطعا این مقدار کافی نیست، به ویژه برای خانقاهی که از ابتدای قرن پنجم هجری تا چندین قرن محل حضور بسیاری از بزرگان بوده و حتی گفته شده که نظامی گنجوی از گنجه به زنجان می‌آمده و در این خانقاه حاضر می‌شده است. دفن حافظ ابرو (مورخ و جغرافی‌دان بزرگ قرن نهم) در این خانقاه و مقبره نشان می‌دهد که این مکان تا چندین قرن مورد توجه و اقبال اهل معنا و دانش بوده است. گویا ضربه کاری به این مجموعه تاریخی که شامل مسجد، مقبره، خانقاه و چندین حجره بوده است، در جریان سرکوب فتنه بابی‌ها در زنجان (دوران صدارت امیرکبیر) وارد شده که شهر زنجان هم آسیب‌های جدی دید و پس از آن نیز که شهر زنجان عملا با بی‌توجهی حاکمان قاجار مواجه شد این مکان تاریخی نیز از یادها رفت و به منزل مسکونی و سپس میدان بدل شد.






میدان اصلی شهرزنجان



در گفتگویی که اخیرا با آیت‌الله بیات زنجانی داشتیم، ایشان که انس خاصی با مرحوم آیت‌الله حاج آقا رضا زنجانی داشته‌اند خاطره‌ای جالب را از ایشان درباره این مکان نقل کرده و گفتند:

« آیت‌الله حاج سید رضا زنجانی به من گفت که مرحوم مدرس ۲۴ ساعتی را در زنجان بوده‌اند. وقتی برگشتند به آقا سید رضا گفته بودند که من یک خاطره‌ خوبی از زنجان دارم. من مهمان یک تاجر زنجانی بودم. شب در خواب هاتفی به من گفت که آقای مدرس! چرا روی قبر یکی از اولیای خدا خوابیده‌ای؟! مدرس از صاحب‌خانه پرسیده و او هم گفته که قبر اخی‌فرج زنجانی اینجاست.»

درباره اخی‌فرج گفته شده که نظامی از مریدان و شاگردان او بوده و در زنجان به محضر وی رسیده است، ولی با توجه به اینکه نظامی حدود هشتاد سال پس از مرگ اخی‌فرج زنجانی به دنیا آمده است، چنین امری بسیار بعید به نظر می‌رسد و گویا در اثر کثرت ارادت نظامی به اخی‌فرج چنین تصوری به وجود آمده است. همچنین می‌گویند اخی‌فرج گربه‌ای داشته که آوازه افسانه‌سازی درباره این گربه، سه قرن بعد به آثار جامی هم رسیده و در نفحات‌الانس ذکری از کرامات منسوب به این گربه هم میان آمده است! همچنین مشهور است که اخی‌فرج و یارانش به کوه چله‌خانه زنجان می‌آمدند و مراسم عرفانی چله‌نشینی را  به مدت چهل روز در این کوه برگزار می‌کردند آن هم در حالی که نگاهشان به خانقاه شیخ اخی‌فرج در محل کنونی میدان انقلاب دوخته شده بود. شیخ اخی‌فرج در پایان مراسم دست به دعا بر می‌داشت و می‌گفت: «بار خدایا! این شهر را از آسیب‌ها و حوادث مصون نگهدار و مردمانش را مردمان روشن و آگاه بگردان!» و به خاطر همین دعاست که می گویند شهر زنجان نظر کرده شیخ اخی‌فرج است.

به هر حال اکنون اگرچه با گسترش شهر زنجان، این میدان که از قدیم با عنوان «چهار راه» بین مردم شناخته می‌شده، از مرکزیت جغرافیایی شهر خارج شده و در انتهای نیمه جنوبی شهر قرار گرفته است، ولی هنوز هم به دلیل نزدیکی به بازار تاریخی زنجان، سبزه‌‌میدان، مسجد جامع و امام‌زاده سید ابراهیم از محوریت دیرین خود برخوردار است و امیدوارم مسؤولین و بزرگان شهر بنای یادبودی به احترام این بزرگان در کنار نماد زیبای کنونی نصب کنند.

 

 

 

خلاصه تاریخ ایران تا1384ش

خلاصه تاریخ ایران

   تا۱۳۸۴شمسی         

 

 
زمان میلادی
زمان هجری
سلسله
پادشاه
رویدادها
پایتخت
حدود ٧٢٠ تا ٥٥٠ پیش از میلاد
 
مادها
دیا اکو
دیااکو هفت قبیله آریایی را در شهر هگمتانه متحد میکند.
هگمتانه
فره ورتیش
 
هوخشتره
 
آژی دهاگ
 
٦٧٥ تا ٣٣٠ قبل از میلاد
 
هخامنشیان
کورش
از بین بردن مادها - فتح بابل و دادن اجازه برای ساخت معبد به یهودیان - فتح لیدی – استقرار حکومت بزرگ پارسی – انتشار منشور حقوق بشر
شوش، هگمتانه، سارد، تخت جمشید
کمبوجیه
کمبوجیه پسر کورش به سلطنت می رسد، فتح مصر
گئومات
در نبود کمبوجیه، گئومات مغ خود را به جای بردیا برادر کمبوجیه معرفی می کند و به حکومت می رسد و کمبوجیه نیز دور از وطن می میرد. گئومات مردم را مجبور به پذیرفتن دین خودش می کند.
داریوش
فتنه گئومات توسط داریوش و متحدان خاموش می شود، شورش های مختلف در کشور فرو نشانده می شوند، ایرانیان در ماراتن از یونانیان شکست می خورند، داریوش دستور شروع به ساخت تخت جمشید را می دهد، ایران در زمان داریوش قدرتمند می شود و سیستم هایی مثل مثل تقسیم کشور به چند استان متفاوت و پست (چاپار) برای اولین بار به کار می افتند.
خشایارشاه
ایران به یونان حمله می کند و یونانیان برای به دست آوردن فرصت بیشتر برای ساخت یک نیروی دریایی بزرگ، سپاهی را به تنگه ترموفیل می فرستند تا سپاه بزرگ خشایارشاه را معطل کند. سپاه خشایار شاه پس از صرف وقت برای شکست دادن آن سپاه در کنار جزیره سالامیس به جنگ یونانیان می رود اما در جنگ دریایی سالامیس شکست سختی از یونانیان میخورد.
اردشیر درازدست، خشایارشاه دوم، سغدیان، داریوش دوم، اردشیر دوم، اردشیر سوم، ارشک
هخامنشیان به تدریج ضعیف می شوند
داریوش سوم
علی رغم مقاومت هایی مانند مقاومت آریوبرزن در نقاط مختلف کشور، سرانجام اسکندر مقدونی به کمک یونانی ها و مقدونی ها ایران را فتح می کند و تخت جمشید را آتش می زند، پایان کار هخامنشیان
٣٣٤ تا ١٢٦ قبل از میلاد
 
سلوکیان
سلوکوس اول، دوم و...، آنتیوخوس اول، دوم و... و...
سلوکیان، یونانیان جانشین اسکندر بودند که مردم ایران را وادار به قبول فرهنگ یونانی و استفاده از زبان یونانی می کردند.
سلوکیه
٢٤٨ قبل از میلاد تا ٢٢٦ میلادی
 
اشکانیان
اشک اول
پارت ها به رهبری اشک اول حکومت کوچکی را در مقابل سلوکیان یونانی تشکیل می دهند .
نیسا، صد دروازه
اشک دوم، سوم و...
بالاخره به همت اشکهای بعدی سلوکیان به طور کامل از ایران پاک می شوند - در این دوران جنگ هایی میان ایران و روم صورت می گیرد که اکثرا به سود ایران به پایان می رسند. در یکی از معروف ترین این جنگ ها کراسوس سردار رومی که برای فتح کل ایران به راه افتاده بود، شکست سختی از سورنا سردار ایرانی می خورد. مرزهای ایران در زمان اشک نهم به بیشترین حدود خود در طول تاریخ اشکانی رسیدند. سواران پارتی در تیراندازی مشهور بودند و می توانستند بر روی اسب، به هر جهتی تیراندازی کنند.
 
 
 
اردشیر بابکان
اردشیر از نوادگان ساسان بر پایه ی تعالیم زردشتی در ایران شورش می کند و آخرین اشک را از پا در می آورد و سلسله ساسانی را تشکیل می دهد. ساسانیان خود را جانشینان هخامنشیان معرفی می کردند.
 
 
 
 
شاپور اول
شاپور اول، در مقابل والریانوس امپراتور روم به پیروزی بزرگی می رسد. والریان اسیر می شود و شاپور برای تحقیر او، از او به عنوان چهارپایه ای برای سوار شدن بر اسبش استفاده می کند.
 
 
 
 
هرمز اول، بهرام اول، بهرام دوم، بهرام سوم، نرسی، هرمز دوم
 
 
 
 
 
شاپور دوم (ذوالاکتاف)
در حمله ای سخت اعراب را شکست می دهد و به روایتی کتف آنان را سوراخ می کند.
 
٢٢٦ تا ٦٤٢ میلادی
 
ساسانیان
اردشیر دوم، شاپور سوم، بهرام چهارم، یزدگرد، بهرام پنجم (بهرام گور)، یزدگرد دوم، هرمز سوم، پیروز، بلاش
انقراض روم غربی بر اثر حمله قبایل وحشی
تیسفون
 
 
 
قباد اول      (دوره اول)
در زمان قباد آیین مزدک گسترش زیادی پیدا می کند. تا جایی که خود قباد نیز به آیین مزدکی در می آید و مزدکی را آیین کشور اعلام می کند. آیین مزدکی توسط مزدک پسر بامداد گسترش پیدا می کند. تعالیم مزدکی آیین ها و دستورات مشکلی داشته اند و شبیه به تعالیم کمونیستی بوده اند.
 
زاماسب
برای مدتی سلطنت از دست قباد به زامسب منتقل می شود. گفته می شود که زاماسب مرد عادلی بوده است.
 
قباد اول      (دوره دوم)
در این دوران وقتی قباد دوباره به سلطنت رسید به خاطر ترس از قدرت موبدان علاقه چندانی به آیین مزدکی نشان نداد
 
خسرواول (انوشیروان)
پس از قباد، انوشیروان، معروف به انوشیروان دادگر که وزیر دانایش بوزرجمهر (بوذرجمهر) یا بزرگمهر نام داشت به سلطنت رسید. در زمان انوشیروان کتاب کلیله و دمنه از هند به ایران آورده و ترجمه شد. انوشیروان همچنین مزدکیان را قلع و قمع کرد و آنان را اعدام و یا زندانی کرد. پیامبر اسلام(ص) در این دوران متولد می شود.
 
هرمز چهارم
 
 
خسروپرویز
باربد موسیقیدان ایرانی در این دوره زندگی می کرد. هجرت پیامبر از مکه به مدینه در دوران خسروپرویز بود. خسروپرویز نامه پیامبر به او برای دعوت به اسلام را پاره کرد. در دوران خسرو بهرام ششم یا بهرام چوبین که یک ژنرال ارتش بود حکومت را از شاه گرفت و خسروپرویز به روم شرقی گریخت و امپراتور روم، به او کمک کرد و حکومت را از بهرام باز پس گرفت و به او داد. پس از این که شاه جدید روم شاه قبلی را کشت وبه حکومت رسید،خسروپرویز به خونخواهی از امپراتوری که به او کمک کرده بود، قسمتهایی از روم را اشغال کرد اما دوباره آنها را از دست داد.
 
 
 
 
 
قباد دوم، اردشیر سوم، شیرویه، ملکه پوراندخت، هرمز پنجم
 
 
 
 
 
یزدگرد سوم
یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی بود که در سن جوانی به حکومت رسید. زمانی که او به حکومت رسید، ایران در وضعیت آشفته ای قرار داشت. اعراب نیز پس از مدتی حمله به ایران را شروع کردند. بین یزدگرد و عمر در این دوران نامه هایی نیز رد و بدل شد و سرانجام سپاه ایران به فرماندهی رستم فرخزاد در محل قادسیه از سپاه اعراب مسلمان شکست خورد. به زودی تیسفون توسط اعراب فتح شد و ایرانیان به تدریج به اسلام گرویدند. یزدگرد که فراری شده بود به دست فردی ناشناس در نواحی مرو کشته شد.
 
 
قرن اول و دوم هجری قمری
امویان و عباسیان
خلفای اموی و عباسی
پس از خلافت عمر، عثمان و حضرت علی (ع)، امویان حکومت کرده و پس از چندی ضعیف شدند، عباسیان به کمک ابومسلم خراسانی (بهزادان) و ایرانیان همیار او (سیاه جامگان)، خلافت را به دست آوردند اما بعد ابومسلم را کشتند و حکومتی ظالم تر از امویان به وجود آوردند. بعدها قیام هایی از جمله قیام المقنع نیز علیه عباسیان صورت گرفت که سرکوب شد.
دمشق، بغداد
 
نیمه اول قرن سوم هجری
طاهریان
طاهر ذوالیمینین
طاهر از سرداران مامون بود که در خراسان حکومتی مستقل تشکیل داد. طاهر در چند جنگ خوارج را شکست داد. طاهر به تدریج سیستان و ماورا النهر را نیز تصرف کرد و آن مناطق را امن و آرام کرد. قیام سرخ جامگان به رهبری بابک خرمدین در آذربایجان علیه خلافت عباسی در همان زمان صورت گرفت. هنچنین مازیار نیز در این دوران در طبرستان قیام کرد که توسط طاهریان سرکوب شد.
نیشابور
امیران دیگر تا محمدبن طاهر
حکومت طاهریان در زمان محمد بن طاهر توسط یعقوب لیث صفاری سرکوب شد.
 
اواسط قرن سوم هجری
علویان
داعی کبیر
علویان از نسل امام حسن (ع) بودند و در طبرستان و دیلم  حکومت تشکیل دادند. علویان به دست سامانیان نابود می شوند
آمل
ناصر کبیر
 
نیمه دوم قرن سوم هجری
صفاریان
یعقوب لیث صفاری
انقراض طاهریان توسط یعقوب- سرکوب خوارج – جنگ یعقوب با خلیفه عباسی و شکست از او
زرنگ
عمرولیث
جنگ با امیر اسماعیل سامانی بر اثر توطئه خلیفه – اسارت عمرولیث توسط خلیفه و قتل او در زندان بغداد – پس از او صفاریان به طور ضعیفی حکومت کوچکی در اختیار داشتند.
 
قرن چهارم هجری
سامانیان
امیران سامانی
وزیرانی چون جیهانی و بلعمی – بزرگانی چون رودکی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی – قدرت گرفتن تدریجی سپهسالاران
بخارا
اسماعیل
امیران سامانی
 
قرن چهارم هجری
آل زیار
مرداویج
 
اصفهان
وشمگیر
حمله سامانیان به آل زیار – آل زیار به جز گرگان همه متصرفات خود را از دست می دهند.
آل بویه
علی، حسن، احمد
شکست دادن خلیفه عباسی و به زندان افکندن او
 
عضد الدوله
کمک به عمران و آبادانی کشور و ساخت و ساز و کمک به کشاورزان
سایر امیران آل بویه
تجزیه و ضعف حکومت آل بویه
 
اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن پنجم هجری
غزنویان
آلپتکین
 
غزنین
سبکتکین
گسترش حکومت غزنوی – زندگی بابا طاهر عریان
سلطان محمود غزنوی
فتح سرزمین های بازماندگان صفاریان – تصرف قسمتی از قلمرو آل بویه – حمله محمود به هند – وزارت حسنک وزیر – زندگی ابوالقاسم فردوسی طوسی سراینده شاهنامه
سلطان مسعود
قتل حسنک وزیر – شکست از سلجوقیان در جنگ دندانقان
١٠٥٥ تا ١١٩٤ میلادی
اواسط قرن پنجم تا اواخر قرن ششم هجری
سلجوقیان
طغرل
پیروزی بر مسعود غزنوی در جنگ دندانقان - براندازی بقایای آل زیار - براندازی آل بویه - تایید توسط خلیفه بغداد – وزارت عمید الملک و ابوالقاسم جوینی – زندگی ناصرخسرو قبادیانی
نیشابور، اصفهان، بغداد
آلب ارسلان
پیروزی بر روم شرقی (بیزانس) در جنگ ملازگرد و اسیر کردن امپراتور روم – وزارت خواجه نظام الملک
ملکشاه
مرزهای سلجوقی از چین تا ترکیه امروزی پیش می رود - وزارت خواجه نظام الملک – تاسیس مدارس نظامیه – دوران قدرت حسن صباح سردسته اسماعیلیان آن زمان در غرب در قلعه الموت – تهیه تقویم جلالی توسط خیام و رسمی شدن تاریخ هجری شمسی در کشور در کنار تاریخ هجری قمری که بعدها دوباره تا زمان رضاخان فراموش شد
سلطان سنجر
سرکوب سرکشی های داخلی
شاهان دیگر سلجوقی
قدرت گرفتن اتابکان – تجزیه حکومت سلجوقیان – تهاجم قراختاییان، غزها و خوارزمشاهیان – زندگی شهاب الدین سهروردی، شیخ اشراق
١٠٩٤ تا ١٢٣١ میلادی
قرن ششم و اوایل قرن هفتم
خوارزمشاهیان
قطب الدین محمد
 
سمرقند، گرگانج
اتسز، ارسلان، سلطانشاه،
تکش
زندگی نظامی گنجوی (گنجه ای)
سلطان محمد
تصرف سرزمین قراختاییان و همسایه شدن با مغولان – غارت کاروان مغول در شهر مرزی اترار، مطالبه قاتلین از طرف چنگیز، مخالفت سلطان محمد به خواست ترکان خاتون مادرش – حمله مغولان به ایران، فرار سلطان محمد به جزیره آبسکون در دریای مازندران – زندگی عطار نیشابوری
جلال الدین
جنگ ها و تعقیب و گریز های طولانی جلال الدین با سپاهیان مغول و مقاومت در برابر چنگیز در شهرهای مختلف
١٢٥٩ تا ١٣٣٥ میلادی
نیمه اول قرن هفتم تا نیمه اول قرن هشتم
اشغال مغولان
چنگیز خان
حمله به نواحی مختلف ایران و قتل و کشتار فراوان و آتش زدن کتابخانه ها و... – چنگیز در پایان عمر متصرفاتش را به فرزندانش جوچی، تولوی، اکتای و جغتای می سپارد
تبریز، سلطانیه
ایلخانان
هلاکو
سرکوب اسماعیلیان، انقراض عباسیان، ساخت رصدخانه مراغه
اباقا، تکودار، ارغون، گیخاتو، بایدو
زندگی سعدی – زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی مشهور به مولوی
غازان
مسلمان شدن غازان– وزارت خواجه رشید الدین فضل الله همدانی در دربار غازان
الجایتو (محمد خدابنده)
گرایش مغولان به تشیع – زندگی عبید زاکانی
ابوسعید
قتل خواجه رشید الدین فضل الله – سقوط ایلخانیان
 
اواسط قرن هشتم
دولت های محلی و هرج و مرج
حکام محلی
حکومت سربداران در این دوره بود که تعالیم اولیه آن به وسیله شیخ خلیفه گسترش یافت و پس از آن که او را به دار آویختند و گفتند او خود، خود را به دار آویخته، شیخ حسن جوری، شاگردش، راهش را ادامه داد. پس از آن، قیام مردم باشتین رخ داد و مردم به رهبری وجیه الدین مسعود و عبدالرزاق، شیخ حسن جوری را از زندان آزاد و حکومت سربداران را تشکیل دادند. سربداران بعدا به دست تیمور از بین رفتند.
 
 
١٣٨٤ تا ١٥٠٠ میلادی
اواخر قرن هشتم و قرن نهم هجری
تیموریان
تیمور لنگ
تیمور که خود را از بستگان چنگیز معرفی می کرد، در سه یورش سه ساله و پنج ساله و هفت ساله به ایران حمله کرد و ایران را تصرف کرد – زندگی حافظ شیرازی
هرات    (از زمان شاهرخ)
شاهرخ
بنای مسجد گوهرشاد به سفارش همسر شاهرخ، گوهرشاد آغا – زندگی بایسنقر فرزند شاهرخ
الغ بیک
ساخت رصدخانه سمرقند – زندگی عبدالرحمان جامی شاعر فارسی گوی – قیام مارتین لوتر و رنسانس و به وجود آمدن فرقه پروتستان در مسیحیت و آغاز قرون جدید – زندگی افرادی چون لئوناردو داوینچی، نیوتون و پاسکال در اروپا
سلطان حسین بایقرا
اضمحلال تیموریان
١٥٠١ تا ١٧٢٢ میلادی
٩٠٧ تا ١١٣٥ هجری قمری
صفویان
اسماعیل
سلطنت شاه اسماعیل صفوی از نوادگان شیخ صفی اردبیلی با پشتیبانی ترکان قزلباش در تبریز- اعلام شیعه به عنوان مذهب رسمی – پایتختی تبریز -  پیروزی بر آق قویونلو ها که خود قبلا قراقویونلو ها را نابود کرده بودند – پیروزی بر ازبکان – جنگ چالدران با عثمانی و شکست ایران در آن به خاطر نداشتن توپ – مرگ اسماعیل بر اثر بیماری حصبه– اوج قدرت اسپانیا در اروپا
تبریز، قزوین، اصفهان
تهماسب اول
پیروزی بر ازبکان – جنگ با عثمانی و سرانجام انعقاد قرارداد صلح آماسیه – گسترش مذهب پروتستان در اروپا
اسماعیل دوم
هرج و مرج در حکومت – سلطنت اسماعیل دوم پسر طهماسب و محمد خدابنده برادر اسماعیل دوم – زندگی محتشم کاشانی – حکومت اکبر شاه گورکانی در هند
محمد خدابنده
شاه عباس
سفر برادران شرلی به ایران و تاسیس کارخانه های توپ سازی به کمک آنها – پیروزی بر ازبکان – انتقال پایتخت ایران از قزوین به اصفهان - جنگهای بیست و سه ساله ایران و عثمانی و پیروزی ایران– رهایی بحرین و هرمز و گمبرون(بندرعباس) از دست پرتغال– ساخت عالی قاپو و سی و سه پل و...- زندگی میرعماد، کمال الدین بهزاد، رضا عباسی، شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا، علامه مجلسی –تاسیس کمپانی هند شرقی
شاه صفی، شاه عباس دوم، شاه سلیمان
کشفیات علمی گالیله – حکومت لوئی چهاردم و اوج اقتدار فرانسه – کشف قانون جاذبه توسط نیوتون در انگلستان – جنگ داخلی انگلستان و پیروزی الیور کرامول و تاسیس جمهوری که تنها تا زمان مرگ او پایدار بود – حکومت پتر کبیر در روسیه – آغاز به ساخت بنای تاج محل در هند به دستور شاه جهان
شاه سلطان حسین
شورش افغانها در هرات – حمله محمود افغان به ایران – شکست سپاه صفوی از افغانها – محاصره اصفهان و قحطی شدید در اصفهان – تسلیم تاج سلطنت به محمود توسط شاه سلطان حسین و غارت اصفهان- صفویان سالها بعد تنها اسما حکومت می کردند یا نایب السلطنه بودند. شاههای بعدی صفوی، شاه تهماسب دوم، شاه عباس سوم، میر سید محمد و شاه اسماعیل سوم هستند
١٧٢٢ تا
١٧٢٩ میلادی
١١٣٥ تا ١١٤٢ هجری
افغان ها
محمود افغان
غارت کشور – تصرف قسمت های شمالی ایران توسط روس ها
اصفهان
اشرف افغان
قتل محمود توسط اشرف پسرعمویش- شکست اشرف از نادر و کشته شدن در راه فرار در بلوچستان
١٧٣٦ تا ١٧٥٠ میلادی
١١٤٨ تا ١١٦١ هجری قمری
افشاریان
نادر شاه افشار و جانشینانش
قدرت گرفتن نادر به عنوان سردار سپاه تهماسب دوم صفوی-بیرون راندن افغان ها- عزل حکومت از تهماسب دوم و دادن آن به پسرش شاه عباس سوم به بهانه جنگ خودسرانه تهماسب با عثمانی و شکست در آن- نیابت سلطنت نادر و شکست عثمانی – خروج روسها از ایران –سلطنت نادر در شورای دشت مغان- فتح قندهار و خوارزم و بخارا –جنگ کرنال با محمد شاه گورکانی هند به بهانه تحویل ندادن افغانیان فراری و گرفتن کوه نور و دریای نور از هندیان - قتل نادر توسط سپاهیانش به خاطر تندخوییش -
حکومت کوتاه علیقلی خان عادلشاه، ابراهیم خان و شاهرخ که در دوران قدرت نابینا نیز شد در مشهد
مشهد
١٧٥٠  تا ١٧٩٥ میلادی
١١٧١ تا ١٢٠٩ هجری قمری
زندیه
کریم خان زند
غلبه کریم خان از سران سپاه نادر بر مدعیان دیگر مانند آزاد خان افغان در جنگ خشت و محمدحسن خان قاجار – به اسارت بردن آقا محمد خان – قدرت کریم خان تحت نام وکیل الرعایا و دادن نام پادشاه به اسماعیل سوم – جنگ با عثمانی و فتح بصره– سرکوب میر مهنا که در منطقه خارک با اخراج هلندی ها به قدرت رسیده بود - اختراع ماشین بخار و انقلاب صنعتی در انگلستان و اروپا– استقلال آمریکا - ادامه حکومت کوچک شاهرخ در مشهد
شیراز
لطفعلی خان زند
انقلاب کبیر فرانسه علیه لوئی شانزدهم - حکومت کوتاه لطفعلی  پس از ادعای سلطنت توسط عموهایش، صادق خان و زکی خان
١٧٩٥ تا ١٧٩٧
١١٧٤ تا ١١٧٦
قاجاریه
آقا محمد خان
فرار آفا محمد خان که پس از شکست پدرش محمدحسن خان از کریم خان در قلعه کریم خان زندانی شده بود– پیوستن به قومش در استرآباد (گرگان) و غلبه بر برادرانش – غلبه بر لطفعلی خان به خاطر خیانت حاج ابراهیم خان کلانتر به لطفعلی – تعقیب لطفعلی در کرمان و بم و محاصره این دو شهر و قتل عام فجیع مردم کرمان و سرانجام قتل لطفعلی – جنگ با حاکم گرجستان و قتل عام در تفلیس – کشته شدن به دست دو تن از خدمتکارانش که قرار بود فردا کشته شوند در راه دومین سفرش به تفلیس
 
١٧٩٧ تا ١٨٣٤
١١٧٦ تا ١٢١٣
فتحعلی شاه
رفتن فتحعلی برادرزاده آقامحمدخان از شیراز به تهران و سلطنتش به کمک حاج ابراهیم خان کلانتر – غلبه بر علی قلی خان عمویش و سایر مخالفان – در آب جوش انداختن و قتل حاج ابراهیم خان کلانتر – سفارت سر جان ملکم انگلیسی در ایران – قرارداد دوستی ایران با انگلیس – عمل نکردن انگلیس به قول هایش پس از حمله روسیه – کمک جستن ایران از ناپلئون بناپارت در فرانسه - قرارداد فین کن اشتاین با فرانسه که طبق آن فرانسه بتواند از راه ایران به هند نیرو بفرستد و ایران از فرانسه اسلحه و کمک در برابر روسیه دریافت کند و فرستادن ژنرال گاردان به ایران در همین راستا  - عمل نکردن فرانسه به عهدش به خاطر بستن عهدنامه دوستی تیلسیت با روسیه و بازگشت ژنرال گاردان در میان جنگ ایران و روسیه – دوستی دوباره ایران و انگلیس با فرستادن سر هارفوردجونز به ایران و بسته شدن عهدنامه مجمل که به موجب یک بند آن انگلستان در مقابل حمله کشورهای اروپایی به ایران، ایران را پشتیبانی می کند- آمدن سر گور اوزلی همراه میرزا بوالحسن خان ایلچی که نماینده ایران در انگلستان بود به ایران و عدم همکاری انگلیس و معطل کردن ایرانی ها تا زمان پایان جنگ اول ایران و روسیه و سپس امضای قرارداد جدیدی به نام عهدنامه ی مفصل با انگلیس که طبق آن ایران در حفظ هند و انگلیس در تسلیحات یکدیگر را یاری کنند – عمل نکردن انگلیس به عهدنامه به خاطر دوستی با روسیه -  حمله روسیه به ایران در راستای عمل به وصیت پطر کبیر برای رسیدن به آبهای گرم – شکست سخت سپاه ایران به سرکردگی عباس میرزا در اصلاندوز و  نبردهای دیگر و فتح تبریز توسط روسها و قرارداد گلستان و ا زدست دادن گرجستان و گنجه و شیروان و باکو و... – جنگ دوم ایران و روس به تحریک روسیه از یک سو و فتوای علما از سوی دیگر و علی رغم مخالفت قائم مقام، وزیر شاه با جنگ – شکست سپاه ایران به فرماندهی عباس میرزای ولیعهد در اثر کمی قوا و نبود امکانات و دسیسه های انگلیسی ها و شکست در جنگ مهم اصلاندوز علی رغم پیروزی های اولیه و امضای قرارداد ترکمانچای و از دست دادن ارمنستان و آذربایجان و ...  – قرارداد آخال با دولت روسیه که به موجب آن قسمت هایی از شمال خراسان و ترکمنستان به روسیه واگذار می شد -ماجرای زورگویی گریبادوف روسی در ایران و ریختن مردم به خیمه اش و قتل او – اعتراض روسها به قتل گریبادف و عذرخواهی هیئت ایرانی به ریاست خسرومیرزا - مرگ عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی شاه قبل از رسیدن به پادشاهی
تهران
 
١٨٣٤ تا ١٨٤٨
١٢١٣ تا ١٢٢٦
 
محمد شاه
سلطنت محمد شاه فرزند عباس میرزا به کمک میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی و سرکوب و کور کردن علی شاه عمویش که در تهران مدعی سلطنت بود - قتل  قائم مقام، صدر اعظم،  توسط محمد شاه علی رغم سوگندی که در حرم امام رضا برای عباس میرزا پدرش خورده بود – صدر اعظمی میرزا آغاسی ( آقاسی ) - امضای قرارداد ارزنه الروم با عثمانی و تعیین مرزهای دو کشور پس از تلاش های سه ساله میرزا تقی خان امیرکبیر به عنوان نماینده ایران– کور کردن خسرو میرزا برادر شاه - طغیان کامران میرزا والی هرات – محاصره هرات توسط محمدشاه و ترک محاصره تحت فشار انگلیسی ها
 
١٨٤٨ تا ١٨٩٦
١٢٢٦ تا ١٢٧٥
ناصرالدین شاه
سلطنت ناصرالدین شاه فرزند محمدشاه – صدارت اعظمی میرزا تقی خان فراهانی (امیر کبیر)، فرزند آبدارچی قائم مقام – وقوع فتنه سید علی محمد باب و سرانجام تیرباران او به دستور امیرکبیر – ظهور میرزا حسینعلی نوری ملقب به بهاء در ادامه فتنه بابیه و به وجود آمدن مذهب دروغین بهاییت - تاسیس مدرسه دارالفنون توسط امیرکبیر – انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه توسط امیرکبیر که بعدها به دولت علییه تغییر نام یافت – اصلاحات اقتصادی و سیاسی امیرکبیر – خلع صدارت امیرکبیر به تحریک مادر شاه جهان خانم مهد علیا (در واقع مهد علیای دوم، چون مهد علیای اول ماه رخسار خانم مادر فتحعلی شاه بود)، میرزا آقاخان نوری و انگلیسی ها – گرفتن حکم قتل امیرکبیر از ناصرالدین شاه در حال مستی و قتل امیر کبیر با زدن رگ او پس از دو سال صدارت اعظمی در حمام فین کاشان – صدارت میرزا آقاخان نوری– ظهور سید جمال الدین اسدآبادی و تعالیم ضد استعماری او در هند، ایران، مصر و غیره و سرانجام تبعیدش به عثمانی - تصرف هرات توسط ایران و اشغال خارک و بوشهر و خرمشهر توسط انگلیسی ها در اعتراص به این کار به خاطر منافعشان در هند – امضای قرارداد پاریس میان ایران و انگلستان که افغانستان را مستقل می شناخت – جدایی منطقه ترکمنستان از ایران – جدایی قسمت پاکستان از ایران – جنگ داخلی آمریکا میان ایالات شمالی و جنوبی بر سر الغای بردگی که سرانجام به پیروزی شمالی ها و الغای برده داری انجامید - اعطای امتیاز رویتر که به موجب آن راه آهن و معادن و جنگل ها و گمرک ایران و چند چیز دیگر به انحصار رویتر یهودی انگلیسی در می آمد و لغو قرارداد بر اثر مخالفت های روحانیون و مردم – قرارداد توتون و تنباکو میان ایران و تالبوت انگلیسی که تنباکوی ایران را برای تالبوت منحصر می کرد و در مقابل پانزده هزار لیر انگلیس و یک چهارم سود سالانه از سوی تالبوت به ایران داده می شد، مخالفت مردم و میرزا حسن شیرازی و میرزا حسن آشتیانی و  فتوای تحریم توتون و تنباکو توسط میرزای شیرازی و اطاعت مردم و سرانجام لغو قرارداد – قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضای کرمانی شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی
١٨٩٦ تا ١٩٠٦
١٢٧٥ تا ١٢٨٥
مظفرالدین شاه
سلطنت مظفرالدین شاه بیمار پس از مدتی طولانی ولایت عهدی – مسموم شدن سید جمال الدین اسدآبادی در استانبول عثمانی و شهادت او – انعقاد قرارداد نفت دارسی که نفت آینده ایران را برای شصت سال به دارسی انگلیسی می داد - به چوب بستن عده ای از بازرگانان به خاطر گرانی قند – اعتراض مردم و تحصن در حرم شاه عبدالعظیم معروف به مهاجرت صغری و طلب ساخت عدالتخانه و عزل عین الدوله و مسیو نوز بلژیکی و اجرای احکام اسلام– تسلیم دولت و پایان تحصن – قیام دوباره مردم و قتل طلبه ای به نام سید عبدالحمید و مهاجرت عده ای از روحانیون به قم معروف به مهاجرت کبری – فشار مردم و سرانجام صدور فرمان مشروطیت در ١٤ مرداد  ه.ش١٢٨٥ مصادف با ١٤ جمادی الثانی ١٣٢٤ ه.ق و عزل عین الدوله– صدراعظمی نصرالله خان مشیرالدوله به جای صدر اعظم قبلی –مرگ مظفرالدین شاه ده روز پس از امضای قانون اساسی
١٩٠٦ تا ١٩٠٩
١٢٨٥ تا ١٢٨٧
 
محمدعلی شاه
تدوین متمم قانون اساسی و بند نظارت پنج مجتهد بر مصوبات مجلس که پیشنهاد شیخ فضل الله نوری بود–  چاپ  صور اسرافیل توسط میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و چاپ مقالات علامه دهخدا در آن -امتناع شاه از امضای متمم و سرانجام امضای آن پس از اعتراضات فراوان – سوء قصد نافرجام به جان شاه - به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف و انحلال مجلس و تبعید آیت الله طباطبایی و بهبهانی و غارت مشروطه خواهان و قتل میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و ملک المتکلمین در باغشاه و تبعید دهخدا و آغاز استبداد صغیر – قیام ستارخان و باقرخان در تبریز– محاصره تبریز توسط سپاه عین الدوله و ترک محاصره پس از چند ماه – فتح تهران و شورای بهارستان و جایگزینی احمدشاه به جای پدرش – تبعید محمدعلی شاه به روسیه با مقرری  سالی صدهزار تومان (این مقرری پس از آن که مدتی بعد محمدعلی شاه با کمک ترکمن ها برای پس گرفتن سلطنت به ایران بازگشت و شکست خورد قطع شد) – به نفت رسیدن نخستین چاه نفت ایران در مسجدسلیمان در ٥ خرداد ١٢٨٧
 
١٩٠٩ تا ١٩٢٥
١٢٨٧ تا ١٣٠٤
احمد شاه
انتخاب احمدشاه برای سلطنت و اعدام شیخ فضل الله در دادگاه محاکمه مخالفان مشروطه  - امضای قرارداد ١٩٠٧ که طبق آن شمال ایران به روسیه و جنوب به انگلیس داده می شد و مرکز بی طرف می ماند -  نیابت سلطنت عضدالملک به سبب کمی سن احمدشاه – دعوت مورگان شوستر آمریکایی و یالمارسن سوئدی به ایران – نیابت سلطنت ناصرالملک – تعطیل و انحلال مجلس توسط ناصرالملک و اخراج مورگان شوستر – تجاوز روسیه و انگلیس به ایران و به گلوله بستن حرم امام رضا (ع) توسط روس ها و مقاومت های مردم در جنوب در مقابل انگلیسی ها از جمله مقاومت رئیسعلی دلواری در ناحیه تنگستان و دشتستان– سلطنت احمدشاه و ولایت عهدی محمد حسن میرزا– وقوع جنگ جهانی اول (١٩١٤ تا ١٩١٨) به بهانه قتل ولیعهد اتریش در بوسنی میان آلمان، اتریش مجارستان، ایتالیا به عنوان دول محور یا متحدین و انگلیس، فرانسه و روسیه به عنوان متفقین، یک سال پس از شروع جنگ ایتالیا به متفقین پیوست و عثمانی به متحدین پیوست، کشورهایی مانند رومانی و صربستان و یونان نیز با متفقین و بلغارستان نیز با متحدین بودند – اشغال ایران توسط انگلستان در جنوب و روسیه در شمال– وقوع انقلاب روسیه علیه تزار ها و خروج نیروهای روس از ایران – سلطه کامل انگلیس بر ایران - پیروزی پایانی متفقین و اجلاسی بین سران متفقین در ورسای برای تقسیم غنایم و تعیین آینده ی جهان – شکست مبارزه وثوق الدوله برای قرارداد ١٩١٩ که مبنی بر تحت الحمایه انگلستان شدن ایران بود و نخست وزیری مشیرالدوله پیرنیا – پایان جنبش دموکرات آذربایجان با قتل شیخ محمد خیابانی در تبریز - کودتای سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان در ایران در سوم اسفند ( سه حوت ) ١٢٩٩ – نخست وزیری سیدضیاء و کابینه سیاه و فرماندهی کل قوای رضا خان میرپنج و وزارت جنگ او – حمایت عارف قزوینی و عشقی از سیدضیاء – ترک ایران توسط ژنرال آیرونساید انگلیسی – برکناری سید ضیاء توسط احمد شاه و به کمک رضاخان و دستور احمد شاه به تبعید سیدضیا به خارج از کشور - به دار آویخته شدن دکتر حشمت و تنهایی میرزا کوچک خان و تشکیل جمهوری سرخ گیلان تحت حمایت روسیه کمونیستی - پایان شورش ژاندارمری خراسان به رهبری کلنل محمد تقی خان پسیان در زمان دولت قوام السلطنه - نخست وزیری سردار سپه (رضاخان)- پایان قیام میرزا کوچک خان و بریدن سر او پس از مدتی تعقیب و گریز نیروهای دولتی و میرزا و یکی دو تن از یارانش – قتل اشتباهی واعظ قزوینی به جای ملک الشعرای بهار از طرف عوامل رضاخان سردارسپه– قتل میرزاده عشقی توسط رضاخان – نقشه رضاخان برای برقراری جمهوری و مخالفت مدرس و علما – سیلی بهرامی در جلسه علنی مجلس به مدرس- اعتراضات وسیع مردم و پایان داستان جمهوریت
 
زمان میلادی
زمان هجری
سلسله
شاه
نخست وزیر
رویدادها
١٩٢٥ تا ١٩٤١
٢٥ آذر ١٣٠٤ تا ٢٥ شهریور ١٣٢٠
پهلوی
رضا شاه
محمدعلی فروغی            ( ذکاءالملک ) – ١٣٠٤ تا ١٣٠٥
تاجگذاری رضا خان میرپنج بر تخت طاووس پس از رای مجلس موسسان که در تکیه دولت تشکیل شده بود و انتخاب نام پهلوی برای رضاشاه
حسن مستوفی       (مستوفی الممالک) – ١٣٠٥ تا ١٣٠٦
 
مهدیقلی هدایت      ( مخبر السلطنه ) – ١٣٠٦ تا ١٣١٢
زندانی شدن تیمورتاش وزیر دربار و قدرت دوم کشور و قتل او در زندان به وسیله ی آمپول هوای پزشک احمدی
ذکاء الملک فروغی – ١٣١٢ تا ١٣١٤
تاسیس دانشگاه تهران- تغییر نام بین الممللی کشور از پرشیا (Persia ) به ایران- قتل سردار اسعد بختیاری – سفر رضاشاه به ترکیه
محمود جم          ( مدیرالملک ) – ١٣١٤ تا ١٣١٨
اجرای قانون کشف حجاب که به موجب آن زنان ملزم به نداشتن حجاب بودند، در راستای محدودیت های قبلی که داشتن لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی را برای مردان اجباری می کرد و داشتن لباس روحانی را منوط به داشتن مجوز از وزارت معارف و معرفی نامه از دو مرجع معتبر می نمود – تعقیب و گریز مردم و آژان ها و سرانجام عملی شدن کشف حجاب – فرار آیرم رئیس نظمیه  که پس از آن که فهمید که به زودی کشته خواهد شد، به آلمان گریخت و پس از آن اگرچه رضاخان تلاش ها کرد تا او را با طمع و وعده به ایران برگرداند تا نابودش کند، آیرم فریب نخورد و در آلمان باقی ماند – قلع و قمع گروه کمونیستی معروف به پنجاه و سه تن و محکوم کردن پنجاه و یک تن از آنان – ازدواج ولیعهد محمدرضا با فوزیه خواهر ملک فاروق مصری – قتل فرخی یزدی در زندان با آمپول هوا – فرستادن علیم الدوله برای قتل نصرت الدوله به وسیله قهوه قجری و جان سالم به در بردن نصرت الدوله – حبس نصرت الدوله در یک اتاق گل گرفته تا مرگ او – آغاز جنگ جهانی دوم با حمله آلمان به لهستان
احمد متین دفتری – ١٣١٨ تا ١٣١٩
تاسیس رادیو ملی – پایان کار تاسیس راه آهن شمال تا جنوب – آغاز نزدیکی روابط رضاخان با آلمان و نارضایتی انگلستان از این موضوع – سرانجام برکناری متین دفتری توسط رضاخان به سفارش انگلیسی ها و آمریکایی ها به خاطر همکاری با آلمان
منصور الملک – ١٣١٩ تا ١٣٢٠
فوت کمال الملک نقاش – فوت پروین اعتصامی – ضعف رضا خان به خاطر همراهی با آلمانی ها و از دست دادن پشتیبانی انگلیسی ها – حمله آلمان به شوروی  – اشغال ایران توسط متفقین و پایان سلطنت رضاخان – تبعید رضاخان به جزیره موریس و مدتی بعد ژوهانسبورگ
١٩٤١ تا ١٩٧٩
٢٥ شهریور ١٣٢٠ تا ٢٢ بهمن ١٣٥٧
 
محمد رضا شاه
ذکاء الملک فروغی - ١٣٢٠
وارد کار شدن فروغی به درخواست رضاخان برای به سلطنت رساندن محمدرضا فرزند رضاشاه
علی سهیلی – ١٣٢٠ تا ١٣٢١
 
احمد قوام         ( قوام السلطنه) - ١٣٢١
همکاری قوام با آمریکایی ها برای دور کردن انگلیس – بلوای نان در روز ١٧ آذر که به تحریک دربار صورت گرفت و با غارت شدن قصر قوام توسط مردم پایان یافت – برخورد تند قوام بعد از شلوغی نان و توقیف همه روزنامه های کشور
علی سهیلی – ١٣٢١ تا ١٣٢٣
 
محمد ساعد - ١٣٢٣
 
سهام السلطان بیات – ١٣٢٣ تا ١٣٢٤
 
حکیم الملک - ١٣٢٤
پایان جنگ جهانی دوم – تشکیل سازمان ملل متحد با پایان گرفتن جنگ توسط متفقین
صدرالاشراف - ١٣٢٤
تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان توسط سید جعفر پیشه وری و ایجاد خودمختار آذربایجان با عقاید شدید پان ترکیسم و با حمایت ضمنی توده ای ها و شوروی – اتحاد بین خودمختار آذربایجان و جمهوری کردستان که به دست کومله کردستان ساخته شده بود
حکیم الملک - ١٣٢٤
 
قوام السلطنه – ١٣٢٤ تا ١٣٢٦
قدرت گرفتن آمریکا در ایران با روی کار آمدن قوام – همکاری نزدیک مظفر فیروز فرزند نصرت الدوله با قوام– تشکیل حزب دموکرات توسط قوام برای به دست گرفتن بیشتر قدرت – سفر قوام به روسیه – گفتگوهای جناب اشرف (قوام السلطنه) با استالین و سرانجام توافق روسیه برای خروج نیروهای ارتش سرخ از ایران – ضعف خودمختار آذربایجان پس از خروج نیروهای ارتش سرخ و حمله ارتش به نیروهای فرقه دموکرات آذربایجان و انحلال خودمختار آذربایجان– پایان قائله کردستان و اعدام سران آنان - انتخابات فرمایشی مجلس پانزدهم و رای آوردن حزب دموکرات و یاران قوام السلطنه – وقوع جنگ میان هند و پاکستان
حکیم الملک – ١٣٢٦ تا ١٣٢٧
ترور مهاتما گاندی رهبر ملی هند - وقوع جنگ میان اعراب و اسرائیل به دلیل مخالفت اعراب با به رسمیت شناخته شدن کشور اسرائیل
عبد الحسین هژیر - ١٣٢٧
سفر شاه به لندن و ژنو – بازگشت آیت ا... کاشانی از تبعید
محمد ساعد – ١٣٢٧ تا ١٣٢٩
ترور نافرجام شاه به دست ناصر فخر آرایی و کشته شدن ضارب به دست محافظین  تاسیس ی توسطملی شدن و اعدام یجاانداند– رای نیاوردن قرارداد نفتی پیشنهادی گس گلشاییان میان ایران و انگلیس در مجلس – تاسیس جبهه ملی ایران توسط مصدق و یارانش - تبعید آیت ا... کاشانی به لبنان – انتخابات پرتقلب دوره شانزدهم – ترور عبدالحسین هژیر توسط حسن امامی از فداییان اسلام – اعدام حسن امامی – سفر شاه به آمریکا – تصمیم به برگزاری دوباره انتخابات در تهران به خاطر اعتراضات مردم و مصدق – سقوط دولت ساعد با قتل هژیر – افتتاح مجلس سنا
 
 
 
 
 
منصورالملک - ١٣٢٩
برگزاری دوباره انتخابات تهران – رای اول تهران به دکتر مصدق – رای نیاوردن دوباره قرارداد گس گلشاییان در مجلس- بازگشت آیت ا... کاشانی از تبعید لبنان و استقبال مردم – آوردن جنازه رضاخان به ایران
سرلشکر حاجعلی رزم آرا - ١٣٢٩
نخست وزیری رزم آرا به اصرار آمریکا و انگلیس و علی رغم مخالفت شاه – مخالفت مصدق و کاشانی با رزم آرا – اعتصاب عمومی علیه رزم آرا و تهدید رزم آرا به قتل توسط یک طلبه جوان – ترور رزم آرا توسط خلیل طهماسبی از یاران نواب صفوی و عضو فداییان اسلام
حسین علاء – ١٣٢٩ تا ١٣٣٠
اعلامیه معروف نواب صفوی خطاب به علاء: هوالعزیز، زمامداری ملت مسلمان در خور صلاحیت تو و امثال تو نیست. فورا برکناری خود را اعلام کن – تصویب ملی کردن صنعت نفت در کمیسیون نفت به ریاست مصدق
دکتر محمد مصدق – ١٣٣٠ تا ١٣٣١
رای شاه به نخست وزیری مصدق از روی اجبار – فوت محمدتقی بهار معروف به ملک الشعرا – رای اعتماد مجلس به مصدق – رای مجلس به ملی شدن صنعت نفت – خلع ید انگلیسی ها در پالایشگاه های نفتی ایران – تحریم جهانی نفت ایران تحت فشار انگلیس – سفر مصدق به نیویورک و دفاع از ایران و از ملی شدن نفت و بر علیه انگلستان در مجمع عمومی سازمان ملل – مذاکره مصدق و ترومن رئیس جمهور آمریکا در واشنگتن – مذاکره مصدق و مک گی معاون وزیر امور خارجه آمریکا و توافق آنها برای کمک مالی آمریکا به ایران – دیدار مصدق از مصر در راه بازگشت از آمریکا و استقبال مردم مصر از او - انتخاب چرچیل به نخست وزیری در انگلستان – عزل مک گی از مقامش در وزارت خارجه آمریکا – برگزاری انتخابات مجلس هفدهم همراه با تقلب و درگیری – سفر مصدق به لاهه و دفاع او در مقابل اتهامی که انگلستان به خاطر ملی کردن صنعت نفت به دولت زده بود – بازگشت مصدق به ایران - درخواست مصدق از شاه برای گرفتن اختیار وزارت جنگ برای دفع آشوب و مخالفت شاه – استعفای مصدق
قوام السلطنه - ١٣٣١
اعلامیه تند قوام در رادیو برای تهدید مخالفان – موج اعتراضات مردم – اعلامیه آیت ا... کاشانی در روز ٣٠ تیر و ریختن مردم به خیابان ها و پایان دولت سه روزه قوام – رای دادگاه لاهه به نفع مصدق در روز ٣٠ تیر
دکتر محمد مصدق – ١٣٣١ تا ١٣٣٢
نخست وزیری دوباره مصدق این بار با قدرت بیشتر و در اختیار داشتن وزارت جنگ – مرگ استالین در روسیه– اختلاف مصدق و کاشانی به خاطر چند انتخاب مصدق در کابینه که این اختلاف تا پایان باقی ماند – نامه مصدق به چرچیل برای پس گرفتن پولهای بلوکه شده ایران در بانک های انگلیس و دریافت خسارت به خاطر توقف فروش نفت– اخراج کارکنان سفارت انگلیس در ایران پس از بی جواب ماندن نامه مصدق به چرچیل – انتخاب آیزنهاور به ریاست جمهوری در آمریکا – کودتای علیه دولت مصدق در روز ٩ اسفند که با رسیدن افشارطوس رئیس شهربانی و افرادش نافرجام ماند – ربوده شدن افشارطوس و قتل او - اختلافات مصدق با مجلس – استعفای حدود ١٠٠ تن از نمایندگان طرفدار دولت یا بی طرف مجلس – رفراندوم مصدق در سطح کشور برای انحلال مجلس هفدهم علی رغم نظر آیت ا... کاشانی و سرانجام انحلال مجلس به رای اکثریت مردم با وجود ایراد هایی که بر این رفراندوم بود – دو کودتای نافرجام ٢٣ و ٢٥ مرداد که هردو توسط حزب توده شناخته شده و لو رفتند –فرار شاه به شهر رم ایتالیا – کودتای ٢٨ مرداد توسط زاهدی و افرادی مانند شعبان جعفری و همراهانش –  غارت خانه نخست وزیر و پایان کار
 
 
 
 
سرلشکر فضل ا... زاهدی – ١٣٣٢ تا ١٣٣٣
بازگشت شاه از فرار – محاکمه دکتر مصدق در دادگاه نظامی و محکومیت او به سه سال زندان و بعد از آن تبعید به ملک خانوادگی خود در احمد آباد – سفر ریچارد نیکسون معاون ریاست جمهوری آمریکا به ایران – درگیری در دانشگاه تهران و کشته شدن سه تن از دانشجویان معترض: شریعت رضوی، بزرگ نیا و قندچی – اعدام دکتر فاطمی وزیر امور خارجه تندروی دکتر مصدق که در روزهای فرار شاه بیشترین سخنان را علیه شاه می زد – امضای قرارداد نفتی کنسرسیوم که دست خارجی ها را بیش از هر زمان دیگری برای غارت کردن نفت ایران باز می گذاشت – توافق شوروی با ایران برای دادن بدهی هایش به ایران
حسین علا – ١٣٣٤ تا ١٣٣٦
ظهور جمال عبدالناصر در مصر و محبوبیت فراوان او در میان اعراب – تشکیل پیمان دفاعی بغداد زیر نظر انگلستان متشکل از ایران، عراق، پاکستان و ترکیه که در مقابل تهدید منافع انگلستان در منطقه توسط جمال عبدالناصر انجام می شد – تاسیس مدرسه علوی در همین دوران – شرکت علا در مجلس ختم مصطفی کاشانی فرزند آیت ا... کاشانی در مسجد سپهسالار برای جذب او و شلیک گلوله مظفر ذوالقدر از اعضای فدائیان اسلام که به او نخورد و تلاش ذوالقدر برای قتل او با چاقو نیز بی ثمر ماند –  ملی شدن کانال سوئز در مصر به رهبری جمال عبدالناصر و حمله اسرائیل و انگلستان و فرانسه به مصر - دستگیری نواب صفوی و سایر اعظای فداییان اسلام – دستگیری آیت ا... کاشانی و محکومیت او به حبس انفرادی  - اعدام نواب صفوی و یارانش – پایان دوره زندان مصدق و انتقال او به احمدآباد
دکتر منوچهر اقبال – ١٣٣٦ تا ١٣٣٩
قدرت گرفتن سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به ریاست تیمور بختیار – خارج شدن عراق از پیمان نظامی بغداد پس از تبدیل رژیم سلطنتی این کشور به جمهوری و تغییر نام پیمان نظامی بغداد به پیمان سنتو و قرار گرفتن آمریکا در راس پیمان – دستگیری خسرو روزبه از آخرین کمونیست های فعال ایران در آن زمان – خرید اسلحه به مقدار زیاد از کشورهای خارجی توسط شاه – قرار گرفتن ایران در مقابل شوروی و مصر و به عنوان حافظ منافع آمریکا در منطقه –  ظهور پاتریس لومومبا در کنگو – مبارزه فیدل کاسترو و چه گوارا در کوبا - طلاق شاه از ثریا و ازدواج او با فرح دیبا – تلاش شاه برای "اصلاحات ارضی" که به سفارش آمریکا انجام می شد و چون آیت ا... بروجردی با آن مخالفت کرد، از مفاد آن به قدری کاسته شد و متنش به قدری تغییر کرد که به صورت قانونی بی اثر در آمد
جعفر شریف امامی – ١٣٣٩ تا ١٣٤٠
سفر ملکه الیزابت به ایران – فوت آیت ا... بروجردی و تشییع جنازه و سوگواری وسیع مردم برای او – نامه تسلیت شاه برای آیت ا... سید محسن حکیم در نجف که نشان دهنده تمایل شاه برای انتقال مرجعیت شیعه از قم به نجف و در کل به خارج از کشور بود – تشکیل نهضت آزادی توسط مهندس بازرگان و آیت ا... طالقانی و دکتر سحابی که در واقع انشعابی مذهبی از جبهه ملی بود
 
 
 
 
 
علی امینی – ١٣٤٠ تا ١٣٤١
نخست وزیری امینی به خواست آمریکایی ها و علی رغم مخالفت شاه – انحلال مجلس انتصابی بیستم– محاکمه و دستگیری بسیاری از عوامل دربار در حکومت و رسوایی های مالی دربار – میتینگ بزرگ جبهه ملی در جلالیه و سخنرانی سنجابی، شاپور بختیار، داریوش فوهر و حسیبی و در آخر یورش پلیس و درگیری – فوت آیت ا... کاشانی – فرار تیمور بختیار رئیس ساواک از کشور پس از آن که شاه تصمیم به برکناری او گرفت – سرانجام اجرای اصلاحات ارضی در ایران به شکلی که کندی رئیس جمهور آمریکا می خواست با وجود مخالفت ها
اسدا... علم – ١٣٤١ تا ١٣٤٢
وقوع زلزله سنگین در بوئین زهرا – تبلیغ لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی – تصمیم به برگزاری رفراندوم اصول ششگانه انقلاب شاه و ملت یا انقلاب سفید:اصلاحات ارضی، حق رای برای زنان، ملی کردن جنگلها، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها و... – تحریم رفاندوم توسط حوزه علمیه قم– تحریم رفراندوم توسط نهضت آزادی و احزاب و اصناف مختلف – یورش پلیس به اجتماع مخالفان اصول ششگانه و ضرب و شتم آیت ا... خوانساری سخنران مراسم – سفر شاه به قم که با تدارکات نظامی شدید از ترس یورش مردم انجام شده بود. اما هنگام ورود شاه مردم به تدبیر امام خمینی و حوزه علمیه از خانه ها بیرون نیامدند – سخنرانی تند شاه در قم و حمله او به "ارتجاع سیاه" – برگزاری رفراندوم و تصویب اصول ششگانه – حمله مامورین ساواک به مدرسه فیضیه و درگیری شدید مامورین و طلاب در آنجا – حمله مامورین به مدرسه طالبیه تبریز – اعلامیه آیت ا... سید محسن حکیم در دعوت به علمای ایران برای مهاجرت به عراق – ابراز موافقت دربار با اعلامیه ی آیت ا... حکیم – مخالفت امام خمینی با مهاجرت و پخش اعلامیه ای با این مضمون که شاه اگر حسن نیت دارد، باید مسببین حادثه مدرسه فیضیه را دستگیر کند – وقوع چند مورد درگیری در محرم و سخنرانی معروف امام خمینی در روز عاشورا و نصیحت به شخص شاه – دستگیری چند تن از مخالفان و روحانیان – دستگیری امام خمینی در نیمه شب پانزدهم خرداد – تظاهرات شدید مردم در تهران و قم و سایر شهرها – اعلام حکومت نظامی - برخورد مسلحانه ماموران شاه و قتل عده زیادی از کفن پوشانی که خواستار آزادی امام خمینی بودند و از ورامین به سمت تهران حرکت کرده بودند در روز ١٥ خرداد ١٣٤٢ – دستگیری طیب حاج رضایی از دوستان شعبان جعفری و از دسته داران بزرگ جنوب شهر که به علت کمک به برگزاری تظاهرات ١٥ خرداد دستگیر شد و سرانجام در آبان ١٣٤٢ اعدام شد - ترور جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا
حسنعلی منصور – ١٣٤٢ تا ١٣٤٣
بازگشت امام خمینی از خانه تحت نظر در تهران به قم – سخنرانی مشهور امام خمینی در قم  در روز چهارم آبان و اعلام خطر وی به مردم و ارتش و روحانیون و... و اعتراض به لایحه کاپیتولاسیون یا مصونیت قضایی آمریکاییان – دستگیری امام خمینی در روز ١٣ آبان و تبعید وی به خارج از کشور– ترور حسنعلی منصور توسط محمد بخارایی از اعضای جمعیت موتلفه اسلامی – پنهان داشتن خبر قتل او توسط شاه تا روز ششم بهمن که سالگرد انقلاب سفید بود
 
 
 
 
امیر عباس هویدا – ١٣٤٣ تا ١٣٥٦
ترور نافرجام شاه توسط رضا شمس آبادی – بازگشت دکتر علی شریعتی از پاریس و آغاز فعالیت های او در داخل کشور پس از یک دستگیری موقت در مرز ترکیه و ایران – فوت دکتر محمد مصدق – مرگ مرموز غلامرضا تختی کشتی گیر صاحب نام ایران - قدرت گرفتن تدریجی بهاییان و آزادی بیشتر آنها – دستگیری اعضای حزب ملل اسلامی که گروهی مسلح بودند و قصد ایجاد حکومت اسلامی داشتند – جدا شدن بحرین از ایران با موافقت شاه و در مقابل ضمیمه شدن دو تنب و ابوموسی به ایران که خود از قبل جزء خاک ایران محسوب می شدند –درگیری بین هند و پاکستان – جنگ شش روزه بین کشورهای عرب مصر و سوریه و اردن از یک سو و اسرائیل به پشتیبانی آمریکا از سوی دیگر که به شکست سنگین و پرتلفات نیروهای عرب انجامید - غرق شدن مشکوک صمد بهرنگی در رود ارس – فوت جلال آل احمد - برگزاری پرخرج جشن های دوهزار و پانصد سالگی رژیم شاهنشاهی در ایران – وقوع جنگ رمضان یا جنگ اکتبر ١٩٧٣ بین اعراب و اسرائیل که طی آن مصر قسمت هایی از صحرای سینا را باز پس گرفت و سپس انور سادات در جریان مصالحه خود با اسرائیل به وساطت جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا صحرای سینا را به طور کامل پس گرفت - به رسمیت شناخته شدن امارات متحده عربی –لشکرکشی های نیروهای ایرانی به ظفار در یمن و چند منطقه دیگر برای دفاع از حکومت های استبدادی تحت سلطه آمریکا – کودتای آمریکایی علیه سالوادور آلنده در شیلی و روی کار آمدن ژنرال پینوشه – مطلع شدن شاه از ابتلای او به بیماری سرطان لنف در اتریش - ادامه خریدهای نظامی سنگین شاه – قطع حمایت شاه از مصطفی بارزانی رهبر شورشیان کرد عراق و دوستی شاه با عراق – انحلال همه احزاب کشور و تشکیل حزب رستاخیز – دادگاه جنجالی خسرو گلسرخی و حاضر نشدن او به اظهار ندامت در تلویزیون و سرانجام اعدام او – دستگیری شریف واقفی و قتل او زیر شکنجه ساواک – گروگان گرفته شدن جمشید آموزگار و چند وزیر دیگر اوپک توسط چریکی به نام کارلوس که برای آزادی فلسطین می جنگید و سرانجام آزاد شدن آموزگار در الجزایر – تبدیل تاریخ ایران به تاریخ شاهنشاهی که بر اساس آن، مبدا تاریخ، سال به سلطنت رسیدن کورش بود به نحوی که دوهزار و پانصدمین سال آن مصادف با آغاز سلطنت شاه باشد – اعتراض علمای قم و رضایت ظاهری حکومت به این که هر دو تاریخ هجری شمسی و شاهنشاهی در کشور وجود داشته باشند – درگیری دانشجویان با ساواک و حمله شبانه ساواک به خوابگاه دانشجویان دانشگاه تهران و حمله به خانه افرادی که به مخالفت با حکومت مظنون بودند در روز ١٦ آذر سال ١٣٥٦ – مرگ ناگهانی و مشکوک دکتر علی شریعتی در لندن - ریاست جمهوری جیمی کارتر از حزب دموکرات در آمریکا به جای جرالد فورد و نرم تر شدن سیاست های شاه در اثر فشارهای دولت جدید آمریکا که سرانجام به عزل هویدا و نخست وزیری آموزگار انجامید – قطع پی در پی برق در کشور و کم شدن سهم برق صنایع – برکناری هویدا تحت فشار آمریکا به خاطر تظاهرات های پی در پی مردم
 
 
 
 
 
جمشید آموزگار- ١٣٥٦ تا ١٣٥٧
ماجرای جشن هنر شیراز و اعتراضات وسیع مردم– فوت ناگهانی سید مصطفی خمینی فرزند بزرگ امام خمینی و چاپ آگهی های تسلیت و برگزاری مجالس ترحیم در شهرهای مختلف – چاپ مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات نسبت به امام خمینی – تظاهرات و درگیری های خونین روز ١٩ دی در قم و ٢٩ بهمن در تبریز که به مناسبت چهلمین روز درگذشت شهدای ١٩ دی بود –اعلام نوروز به عنوان عزای ملی از طرف مردم به پیروی از امام خمینی –شلوغی و تظاهرات در اصفهان و سپس در شهرهای دیگر و اعلام حکومت نظامی در اصفهان و چند شهر دیگر – آتش سوزی در سینما رکس آبادان و کشته شدن بیش از سیصد نفر – انداختن این حادثه به گردن گروه های مذهبی توسط حکومت و به گردن حکومت توسط مردم – سقوط دولت آموزگار
جعفر شریف امامی - ١٣٥٧
الغای تاریخ شاهنشاهی – دادن آزادی های سیاسی و بستن قمارخانه ها – دستگیری چند تن از سرمایه داران منسوب به دربار– ناپدید شدن مشکوک امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان در لیبی – راهپیمایی یک میلیونی در تهران در روز ١٣ شهریور، عید فطر – کشتار وسیع تظاهرکنندگان در میدان ژاله در روز ١٧ شهریور معروف به جمعه سیاه – زلزله ویرانگر در شهر طبس - پیام مخفیانه صدام برای شریف امامی که در آن گفته شده بود که اگر دولت ایران بخواهد صدام می تواند ترتیب کشته شدن امام خمینی در عراق را بدهد – ترک عراق توسط امام خمینی به مقصد پاریس و اسکان در نوفل لوشاتو – دادن مهلت یک هفته ای به دولت برای آزاد کردن مطبوعات توسط روزنامه نگاران و اعتصاب در پایان این مهلت – سرانجام عقب نشینی دولت و آزادی کامل مطبوعات – آزادی گسترده زندانیان سیاسی از جمله آیت ا... طالقانی – پیام شاه برای ملت مبنی بر این که  پیام انقلاب ملت ایران را شنیده است
ارتشبد غلامرضا ازهاری - ١٣٥٧
آغاز جدی شعارهای یکپارچه مردم بر روی بام ها بر علیه رژیم – تاکید ازهاری بر این که صداها از نوار بوده است – تظاهرات گسترده در روزهای تاسوعا و عاشورا
شاپور بختیار –١٣٥٧
طرد شدن بختیار از جبهه ملی– فرار شاه از ایران در روز ٢٦ دی و شادی مردم در خیابان ها – رد و بدل شدن پیام های متعدد میان شورای انقلاب و بختیار برای استعفای بختیار یا تسلیم حکومت به امام خمینی توسط او و بی نتیجه ماندن آنها – به تعویق انداخته شدن پی در پی بازگشت امام خمینی به کشور – خارج شدن آمریکایی ها از ایران به دستور کارتر در روز ١١ بهمن – بالاخره اجاره هواپیمای دربست ایرفرانس به ایران توسط فردی به نام دستمالچی و بازگشت امام خمینی به کشور و استقبال بی نظیر مردم از او – حرکت از فرودگاه به بهشت زهرا و سخنرانی در آنجا– استقرار امام خمینی در مدرسه علوی – استعفای شهردار تهران – حکم تشکیل دولت موقت بازرگان توسط امام خمینی در روز ١٥ بهمن – بیعت همافران نیروی هوایی با امام در روز ١٩ بهمن – درگیری های شدید نظامی میان همافران نیروی هوایی و مردم با گارد شاهنشاهی و فرمانداری نظامی و هوانیروز در روز های ٢٠ و ٢١ بهمن و مسلح شدن مردم – اعلامیه بیطرفی ارتش در روز ٢٢ بهمن – فتح رادیو و تلویزیون – سرانجام پیروزی انقلاب و پایان کار سلطنت پهلوی در روز ٢٢ بهمن ١٣٥٧
تاریخ میلادی
تاریخ هجری
رهبر
رئیس جمهور
نخست وزیر
رویدادها
١٩٧٩
بهمن ١٣٥٧ تا  آبان ١٣٥٨
امام خمینی
______
بازرگان
(دولت موقت)
تشکیل کمیته ی انقلاب – همه پرسی برای جمهوری اسلامی و رای ٩٨% مردم به جمهوری اسلامی در روز ١١ فروردین – تشکیل سپاه پاسداران - تشکیل کمیته ی امداد امام خمینی – برگزاری اولین نماز جمعه تهران به امامت آیت ا... طالقانی – شهادت استاد مرتضی مطهری – ریاست جمهوری صدام حسین در عراق پس از استعفای حسن البکر - همه پرسی برای قانون اساسی مصوب در مجلس خبرگان که بر پایه پیش نویس قانون اساسی بود که اندکی قبل نوشته شده بود و رای مردم به آن در ١٢ آذر سال ١٣٥٨ – فوت آیت ا... طالقانی –  درگیری در کردستان و جنگ سپاه با آنها و مقاومت دکتر چمران در پاوه و سرانجام شکست شورشیان– تسخیر سفارت آمریکا در ١٣ آبان توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت و قرار دادن شرط تسلیم شاه توسط آمریکا به ایران برای محاکمه در مقابل آزادی گروگان ها – مخالفت دولت موقت با این اقدام علی رغم پشتیبانی امام خمینی از آن – استعفای دولت موقت
١٩٧٩ تا ١٩٨٠
آبان ١٣٥٨ تا  بهمن ١٣٥٨
شورای انقلاب
پس از استعفای دولت موقت، شورای انقلاب که تا آن زمان موضعی کلی تر از دولت داشت، رسما مشغول به اداره کشور شد – شهادت دکتر محمد مفتح – اغتشاش حزب خلق مسلمان در تبریز و سرکوب آنان
١٩٨٠ تا ١٩٨١
بهمن ١٣٥٨ تا خرداد ١٣٦٠
ابوالحسن بنی صدر
محمد علی رجایی
برگزاری انتخابات ریاست جمهوری که بنی صدر و جلال الدین فارسی رقبای اصلی آن بودند و احمد مدنی، حسن حبیبی، کاظم سامی، داریوش فروهر، صادق قطب زاده، صادق طباطبایی و محمد مکری نیز در آن حضور داشتند  – شایع شدن سخنانی مبنی بر ایرانی الاصل نبودن جلال الدین فارسی و افغانی بودن او و کناره گیری جلال الدین فارسی و رقابت حسن حبیبی با بنی صدر و سرانجام پیروزی قاطع بنی صدر در انتخابات – انتخاب رجائی به نخست وزیری به پیشنهاد حزب جمهوری اسلامی و پس از دو پیشنهاد ناپذیرفته بنی صدر(احمد خمینی و میرسلیم) – برگزاری انتخابات دوره اول مجلس در اسفند ١٣٥٨ و تشکیل مجلس در هفتم خرداد ١٣٥٩ - تعطیلی دانشگاه ها در بهار ١٣٥٩ و آغاز انقلاب فرهنگی– ناکامی آمریکا برای آزاد کردن گروگان ها با هواپیما و هلی کوپتر از راه کویر به علت وقوع طوفان شن – فوت شاه مخلوع در مصر – آغاز حمله نظامی عراق به ایران در روز ٣١ شهریور ١٣٥٩ که به هشت سال جنگ انجامید – میانجی گری الجزایر  برای حل مسئله ی گروگان ها و بالاخره آزادیشان پس از ٤٤٤ روز و تعهد آمریکا برای آزاد کردن پول های بلوکه شده ایران در بانکهای آمریکا – طرح عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور در مجلس و رای نمایندگان به آن و برکناری بنی صدر پس از عزل رسمی وی توسط امام خمینی
١٩٨١
خرداد تا مرداد ١٣٦٠
شورای ریاست جمهوری
(محمد بهشتی، محمدعلی رجایی و اکبر هاشمی رفسنجانی)
انحلال رسمی جبهه ملی در کشور - شهادت مصطفی چمران در جبهه– سوء قصد به جان آیت ا... خامنه ای – شهادت دکتر بهشتی رئیس قوه قضاییه و ٧٢ تن دیگر در دفتر حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار بمب توسط مجاهدین خلق و جایگزینی آیت ا... موسوی اردبیلی در شورای ریاست جمهوری به جای شهید بهشتی
١٩٨١
مرداد تا شهریور ١٣٦٠
محمد علی رجائی
محمد جواد باهنر
فرار بنی صدر با لباس زنانه از کشور به همراه چند تن از سران مجاهدین خلق – انفجار بمب در ساختمان نخست وزیری توسط منافقین و شهادت رجایی و باهنر
 
١٩٨١
شهریور تا مهر ١٣٦٠
 
______
آیت ا... محمدرضا مهدوی کنی
 
١٩٨١ تا ١٩٨٩
١٣٦٠ تا ١٣٦٨
آیت ا... سید علی خامنه ای
میرحسین موسوی
ندادن رای اعتماد به دکتر علی اکبر ولایتی توسط مجلس که پیشنهاد شخص رئیس جمهور بود و انتخاب میرحسین موسوی به نخست وزیری – ترور آیت ا... دستغیب – ترور آیت ا... اشرفی اصفهانی – فاش شدن طرح کودتایی علیه نظام جمهوری اسلامی توسط حزب خلق مسلمان در تبریز و با حمایت آیت ا... شریعتمداری و با همکاری صادق قطب زاده که با اعتراف آیت ا... شریعتمداری به آگاهی از وجود کودتا و اعتراف سایر اعضای کودتا در تلویزیون و اعدام صادق قطب زاده پایان گرفت –  فتح خرمشهر که توسط عراقی ها اشغال شده بود در روز ٣ خرداد ١٣٦١ طی عملیات بیت المقدس – ناآرامی در کردستان – انحلال رسمی حزب توده در کشور پس از یک سلسله دستگیری سران حزب توده و اعتراف بسیاری از آنان از جمله نورالدین کیانوری، محمدعلی عمویی، احسان طبری و ناخدا ابراهیم افضلی در تلویزیون به تلاش برای براندازی – بازگشایی دانشگاه ها در آذر ١٣٦٢ – انتخابات دور دوم مجلس در ١٣٦٣ – انتخاب دوباره آیت ا... خامنه ای به ریاست جمهوری در ١٣٦٤ – قرارداد مخفیانه برای خرید اسلحه میان ایران و آمریکا و آمدن مخفیانه مک فارلین از طرف ریگان به ایران در یک هواپیمای حمل اسلحه برای رساندن پیام هایی به حکومت ایران - افشای آمدن مک فارلین به ایران توسط مقامات ایرانی بر اثر بروز اختلافاتی میان دو طرف – حمله سربازان سعودی به حجاج ایرانی در هنگام مراسم برائت از مشرکین حج سال ١٣٦٦– پایان فعالیت حزب جمهوری اسلامی – ایجاد مجمع تشخیص مصلحت نظام به فرمان امام خمینی– انتخابات سومین دوره مجلس در ١٣٦٧ – نامه امام خمینی خطاب به گورباچف و هشدار به او از فروپاشی قریب الوقوع نظام کمونیستی – حکم ارتداد و واجب القتل بودن سلمان رشدی توسط امام خمینی به خاطر نوشتن کتاب آیات شیطانی که به اسلام و پیامبر اسلام اهانت کرده بود – پرتاب موشک توسط ناوهای آمریکایی در خلیج فارس به هواپیمای مسافربری ایرانی ایرباس و کشته شدن ٢٩٧ مسافر آن – قبول قطعنامه ٥٩٨ از جانب ایران در ٢٩ تیر ١٣٦٧ که به منزله پایان جنگ بود – اجرای عملیات فروغ جاویدان توسط مجاهدین خلق که طی عملیات مرصاد که توسط نیروهای ایران انجام گرفت با تلفات بسیار سنگین شکست خوردند – ایجاد آتش بس کامل میان ایران و عراق در ٢٩ مرداد ١٣٦٧ – وفات محمد حسین بهجت تبریزی مشهور به شهریار در شهریور ١٣٦٧ - تشکیل شورای بازنگری قانون اساسی – عزل آیت ا... منتظری از قائم مقامی رهبری – فوت امام خمینی در شب ١٤ خرداد ١٣٦٨ پس از یک بیماری کوتاه مدت در سن هشتاد و هفت سالگی و مراسم تشییع جنازه وسیع و بی سابقه وی در تهران – انتخاب آیت ا... خامنه ای به عنوان رهبر جدید توسط مجلس خبرگان رهبری – برگزاری همه پرسی اصلاح قانون اساسی و رای مردم به آن و حذف مقام نخست وزیری از سیستم حکومتی کشور – ضعف نظام کمونیسیتی در زمان گورباچف و ریزش دیوار برلین و سرانجام استعفای او و قدرت گرفتن یلتسین
تاریخ میلادی
تاریخ هجری
رهبر
رئیس جمهور
رویدادها
١٩٨٩ تا ١٩٩٧
١٣٦٨ تا ١٣٧٦
آیت ا... سید علی خامنه ای
اکبر هاشمی رفسنجانی
آزادی اولین گروه از اسیران ایرانی جنگ در عراق به کشور –فروپاشی نظام کمونیستی شوروی – سفر چاوشسکو دیکتاتور رومانی به ایران که پس از بازگشت از ایران به کشورش توسط مردم سرنگون و سپس اعدام شد - تصرف کویت توسط عراق و بازپس گرفته شدن آنجا توسط آمریکا– استیضاح و برکناری ایرج فاضل وزیر بهداشت – انتخابات مجلس چهارم – انتخابت ریاست جمهوری و انتخاب شدن هاشمی رفسنجانی برای دور دوم – انتخابات مجلس پنجم
١٩٩٧ تا ٢٠٠٥
١٣٧٦ تا ١٣٨٤
سید محمد خاتمی
پیروزی خاتمی در انتخابات روز ٢ خرداد ١٣٧٦ با بیش ازبیست میلیون رای در برابر رقیب اصلی خود علی اکبر ناطق نوری و رقبای دیگر، محمد محمدی ری شهری و رضا زواره ای – استیضاح عبدالله نوری وزیر کشور توسط مجلس پنجم و برکناری او در بهار ١٣٧٧ – ترور داریوش فروهر و همسرش پروانه فروهر در آذر ١٣٧٧ و چند قتل دیگر در همان دوره که به قتل های زنجیره ای شهرت یافتند – پخش مستقیم جلسه دادگاه غلامحسین کرباسچی شهردار تهران از تلویزیون که سرانجام به پنج سال حبس و چند جریمه دیگر محکوم شد – استیضاح عطاءالله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی توسط مجلس در اردیبهشت ١٣٧٨ و آوردن رای اعتماد توسط مهاجرانی و باقی ماندن وی در مسئولیتش – خودکشی سعید امامی (اسلامی) در دوران بازداشت به وسیله داروی نظافت، سعید امامی از معاونین وزارت اطلاعات بود که در پرونده قتل های زنجیره ای دست داشت – توقیف روزنامه پرتیراژ سلام که صاحب امتیاز آن محمد موسوی خوینی ها بود – تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران که از قضیه تعطیلی روزنامه سلام شروع شد و به تدریج گسترده شد و حمله شبانه عده ای به کوی دانشگاه تهران و ضرب و شتم دانشجویان در خوابگاه ها در ١٨ تیر ١٣٧٨ – زندانی شدن عبدالله نوری وزیر سابق کشور – جنجال بر سر چاپ مقاله ای در نشریه موج که توهین به امام زمان (عج) محسوب شده بود – برگزاری انتخابات مجلس ششم و رای مردم به جناح اصلاح طلب و نزدیک تر به خاتمی – ترور سعید حجاریان از فعالان جناح اصلاح طلب توسط فردی به نام سعید عسگر و زنده ماندن سعید حجاریان – استعفای مهاجرانی وزیر ارشاد – برگزاری دادگاه و محاکمه افرادی از جمله اکبر گنجی به جرم شرکت در کنفرانسی در برلین که با نام کنفرانس برلین مشهور شد  –  سقوط هوماپیمای حامل رحمان دادمان و چند تن از نمایندگان مجلس  –  انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب دوباره خاتمی با بیش از بیست و یک میلیون رای در ١٨ خرداد ١٣٨٠ – حمله آمریکا به افغانستان و براندازی رژیم طالبان در مهر ١٣٨٠ و نشاندن حامد کرزای به عنوان رئیس دولت انتقالی افغانستان – انحلال رسمی حزب نهضت آزادی توسط حکومت – آغاز حمله آمریکا و انگلیس به عراق و براندازی رژیم صدام حسین و فتح این کشور در آخرین روز های سال ١٣٨١– اعطای جایزه صلح نوبل سال ٢٠٠٣ میلادی به شیرین عبادی – ادامه یافتن کار ساخت نیروگاه هسته ای بوشهر به کمک روسیه علی رغم مخالفت های آمریکا و و با وجود محدودتر کردن فعالیت ها – رد صلاحیت نامزدهای اصلاح طلب در انتخابات دور هفتم مجلس توسط شورای نگهبان و کاهش مشارکت مردم در انتخابات  و رای آوردن گروه های متمایل به جناح محافظه کار– استعفای برخی از نمایندگان مجلس ششم در فاصله بین انتخابات مجلس هفتم و شروع به کار آن
 
 
 
 
 
 
 

منبع مطلب: http://iranian-history.persianblog.com/

 

 

اولین عکس در زنجان

اولین عکس در زنجان



 پرتاپ شدن به خاطرات خیلی دوربادوربینهای بازنشسته ایکه که چهره های بیشماری را به تاریخ خاک خورده ولایت زنگان سنجاق کرده است ......




ادامه نوشته

اولین اپاراتچی زنجان

اولین اپاراتچی زنجان                                     مرتضی متین فر

 


پیرمرد آرام و بی حرکت به پشتی خانه اش تکیه کرده بود و دیگر انگشتهایش دانه های آبی رنگ تسبیح را به حرکت در نمی آورد چهره روشن و مهربانش را تبسمی ملیح آراسته بود . گویا بعد از نماز شب و ادا نمودن نماز صبح هنگام ملاقات فرشته مرگ کاملا" منتظر و آماده عروج و دیدار با معبود خویش بوده است و این بار نه عشق به فرزندانش و نه دل نگرانی برای همسر معلول ومادر تنهایش او را از سفر به سوی سرای جاوید باز نداشته بود.

 

 

ادامه نوشته

اولین روزنامه در زنجان

 

 

يادي از پروين خمسه

 


يادي از پروين خمسه

 


( اولين روزنامه زنجان)

 

 

 

 

اولين نشريه ي منتشر شده در زنجان « پروين خمسه » نام دارد كه توسط  میرزا عيسي قانونخواه زنجاني ( ناصر المله) در شهر زنجان تأسيس و منتشر گرديده است . عيسي قانونخواه كه ابتدا نامش عيسي خان زنجاني بوده است.، در سال 1309 ه .ش به مناسبت برقراري ثبت عمومي در زنجان در صدد تأسيس و انتشار روزنامه در زنجان بر آمد و به همين منظور پروين خمسه را منتشر ساخت . اولين شماره ي روزنامه در روز شنبه 19 اسفند ماه 1309 مطابق با شوال 1349 و 9 مارس 1931 منتشر گرديد.

 


ادامه نوشته

اشنایی با سران فرقه دمکرات از زبان دکتر جهانشاهلو

آشنایی با سران فرقه دموکرات به روایت خاطران معاون پیشه وری

 

 

 

 

 

 

                                             برای بزرگ تر شدن عکس کلیک کنید


دکتر جهانشاهلو افشار پزشک زنجانی الاصل واز اعضای 53 نفر ورئیس حزب توده وصدرسابق فرقه دمکرات زنجان و تنها بازمانده از سران فرقه دموکرات اکنون در آلمان زندگی می کند و در کتاب خاطرات خود ندامت و پشیمانی خود را از عضویت در فرقه اعلام نموده است. وی اقرار می کند که خطایش در نادیده انگاشتن منافع ملی و عدم درک مصلحت ملت ایران بود. در کتاب ما و بیگانگان وی می گوید که فرقه و سران آن آلت دست روسیه شوروی بودند و شرط ارتقاء در فرقه وفاداری بیشتر به روس ها بود.





 

آقای سیدجعفر پیشه‌وری

 

او دبیر یکم فرقة دمکرات و باش وزیر حکومت ملی آذربایجان، مردی پر تلاش بود. من از او ضعف مالی ندیدم و نشنیدم. او گاهی بسیار دلیر و زمانی بسیار ترسو بود. به دیگر سخن، در ستیز با دشمن و بیگانه، روش پایداری نداشت و سرانجام هم در سر همین دو دلی‌ها و بی‌باکی‌های حساب نشده، جان خود را از دست داد. او با این‌که به همة دوستان نزدیک خود دلداری و نوید بهبود کارها را می‌داد، خود ناامید بود و چندین بار به من گفت که خداوند کامبخش را لعنت کند که مرا دوباره به این کارها کشاند. او می‌گفت: من رو‌س‌ها را خوب می‌شناسم. آنها در جایی که سودشان اقتضا کند، ما را میان میدان تنها رها خواهند کرد و چه بسا، به دست دشمن خواهند داد. به راستی همین جور هم شد.

روزی از دارایی ارتش به من گزارش دادند که غلام یحیی، پی در پی تکه کاغذهای یادداشت مانندی به خط و امضای آقای پیشه‌وری می‌آورد که کم‌ترین آن، صد هزار تومان حواله است (صد هزار تومان به حساب آن روز، پول خیلی زیادی بود) و پول دریافت می‌کند. اما صورت مخارج را به هیچ رو نداده است. من به آقای پیشه‌وری گفتم، غلام یحیی این همه پول را برای چه دریافت می‌کند؟

ما که در زنجان، بیش از ٢٠٠ تن فدایی نداریم و از سوی دیگر، چرا به دارایی ارتش حساب پس نمی‌دهد. آنجا یک اداره است و باید درآمد و دررفتش، بر پایة مدرک باشد. پیشه‌وری گفت: گمان می‌کنی من این یادداشت‌ها را به میل خود می‌نویسم. آنها دستور می‌دهند و من هم می‌نویسم (مقصودش روس‌ها بودند).

روزی که غلام یحیی از زنجان آمده بود و به ما درباره اوضاع آنجا گزارش می‌داد. پیشه‌وری از او پرسید: نزدیک به دویست و پنجاه هزار گوسفندی را که از چوبدارها و دشمنان خلق مصادره کرده‌اند، چرا نمی‌فروشید و پولش را روانة وزارت دارایی نمی‌کنید؟ غلام یحیی گفت: آقای پیشه‌وری، گوسفندها را فداییان سر بریدند و خوردند. آقای پیشه‌وری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیی، به من گفت، اکنون دیدی که او چگونه حساب پس می‌دهد. می‌گوید دویست و پنجاه هزار گوسفند را، دویست تن فدایی در این چند ماه خورده‌اند. او خود را نمایندة این دولت و پاسخ‌گو در برابر ما نمی‌داد. او خود را به حق، گماردة دیگران می‌داند و به آنها، نه تنها حساب، بلکه پول‌ها را تحویل می‌دهد.

 

 

دکتر سلام‌الله جاوید


گرچه به ظاهر پزشک بود؛ اما با پزشکی چندان آشنایی و سروکار نداشت. او از دست یاران با سابقة روس‌ها و سازمان امنیت آن بود. به گفتة پیشه‌وری، او هنگامی که پس از مدت کوتاهی زندانی شدن، به کاشان تبعید شد که پیشه‌وری هم آن زمان در آنجا تبعید بود، در میان مردم نقش جاسوس و پادوی شهربانی را بازی می‌کرد. پس از شهریور ١٣٢٠ که جدا از اتحادیة کارگران حزب توده، آقای یوسف افتخاری اتحادیة دیگری پدید آورده بود. جاوید، به دستور شهربانی و پشتیبانی عمال روس، اتحادیه‌ای بر پا کرد که به سبب ناتوان بودن در ادارة آن، زود از هم پاشید.

اصولاً در آذربایجان و ایران، جز چند تن انگشت شمار، کسی او را نمی‌شناخت و در میان کمونیست‌های پیشین هم، سرشناس نبود. آقای پیشه‌وری می‌گفت: از باکو، سازمان امنیت شوروی او را توصیه کرد و شرکت او در کمیتة مرکزی و دولت فرقة دمکرات نیز، از این رو انجام پذیرفت.

خود و خانواده‌اش از مهاجرین باکو بودند. از این‌رو، با نمایندگان سازمان امنیت روس در تبریز سروسری داشت و با همة گروه‌های مهاجر و کسانی که با دستگاه پلیس ایران نیز بستگی داشتند، همراز بود. وی از همة دزدها و غارتگران که به رده‌های فرقه رخنه کرده بودند، باج می‌گرفت و در همة مصادره‌هایی که در تبریز یا در شهرهای دیگر انجام می‌گرفت،‌ سرراست یا ناسرراست، دست داشت و سهم می‌ستاند.

 

آقای غلامرضا الهامی وزیر دارایی

 

اهل تبریز و پدرش از کارگزاران گذشتة وزارت خارجه بود و گویا پیش از آن شهردار تبریز بود. از آقای پیشه‌وری شنیدم که به سبب پروندة اختلاسی که به حق یا ناحق داشت، زیر پیگیرد بود و گویا دستور بازداشت او هم صادر شده بود، هنگامی که کار فرقه تبریز بالا گرفت، بدان پیوست. از دید مالی در گوشه و کنار، دربارة او، به‌ویژه دربارة چاپ برگ‌های قرضه‌ای که فرقه به جای پول کاغذ به کار می‌برد، چیزهایی شنیده می‌شد که چون عمر حکومت فرقه دوام نکرد،‌ زمان بررسی آنها و سندهای بانکی نرسید، تا درست یا نادرست بودن آن آشکار گردد. اما کارهایی که شایستة یک وزیر نبود، او انجام می‌داد. در این میان، کارگاهی به سرپرستی همسر خود دائر کرده بود که در آن گروهی زن مزدور، به دوخت و دوز سرگرم بودند و با پارچه‌های ارزانی که از وزارت اقصاد دریافت می‌کرد، پیراهن‌های مردانه تولید و به تهران می‌فرستاد و به قیمت گران به فروش می‌رساند.

 

آقای جعفر کاویان وزیر جنگ


این شخص که در گذشته به نام مشتی (مشهدی) خوانده می‌شد، از کمونیست‌های قدیمی بود. گروهی از کمونیست‌ها می‌گفتند که او پس از یک بار دستگیری، به خدمت ادارة سیاسی درآمد و هنگامی که آقایان سرهنگ عبدالله سیف و محمد شریف نوایی رییس شهربانی و ادارة سیاسی آذربایجان بودند، از او در شناخت کمونیست‌ها و روش کار آنان بهره‌برداری می‌کردند. اما خود او مدعی بود که رییس شهربانی و ادارة سیاسی را دست انداخته بود. چگونه می‌توان باور کرد که مشدی کاویان مردی بی‌سواد با آن بضاعت مزجاه از آگاهی سیاسی، دو تن افسر عالی‌رتبة شهربانی را که از بهترین پلیس‌های ایران و تحصیل کرده و آزموده بودند، بفریبد.

او پیش از این‌که فرقة دمکرات آذربایجان حکومت را به دست گیرد، در صنف نانوایان کارگر بود و در آستانة ٢١ آذرماه [١٣٢٤]، ژنرال آتاکیشی‌اوف وزیر سازمان امنیت جمهوری آذربایجان شوروی، در تدارک قیام تبریز برای تقسیم جنگ‌افزار میان اعضای فرقه، از او بهره‌برداری کرد و به پاداش همین خدمت، پس از ٢١ آذر ماه و تشکیل دولت فرقه، او را به‌عنوان وزیر جنگ به پیشه‌وری تحمیل کرد (به گفتة خود پیشه‌وری).

او مردی بی‌سواد و نادان و فریب‌کار بود و پس از سرکار آمدن، برای خود دستگاهی چید. در کوچه‌هایی که از چند سو به خانة او می‌رسید، تفنگداران ویژه همواره پاس می‌دادند. در سردر ورودی خانة او، سه خودکار سنگین کار گذارده بودند، کوته سخن بیا و برویی داشت.

خود او به گفت که من آدمی دست و دلباز هستم و سفرة من همیشه گسترده است. روزی یک گونی برنج در خانة من پلو پخته می‌شود و همة دوستان من، هر روز نهار را با من می‌خورند و... .

او از کیسة وزارتخانه، به یاران خود حاتم‌بخشی می‌کرد. در جیبش همواره مقداری فشنگ تپانچه داشت و هر کس از او تپانچه تقاضا می‌کرد، یک مشت فشنگ به او می‌داد و می‌گفت: حالا این را داشته باش تا تپانچه هم بعد دریافت کنی. او سر دستة مصادره‌کنندگان بود و در آن یکسال، خیلی مال اندوخت، به جوری که هنوز فرزندانش در باکو از آن برخوردارند.

او بزرگ‌ترین پول نقدی را که به دست آورد، از فروش جنگ‌افزارهای فرقه بود. او گروهی همداست داشت که بیش‌تر از مهاجرین بودند و همة آنان را پس از این‌که وزارت جنگ منحل شد و او به ریاست شهربانی منصوب گردید، با خود به آنجا برد.

فروش جنگ‌افزار، کار پی‌گیر آنان بود و قیمت هر یک تفنگ و تپانچه و خوکار دستی و سبک مقطوع بود. گرچه جسته و گریخته آگاهی می‌رسید که او جنگ‌افزار می‌فروشد؛ اما هنگامی آشکار شد که او پیرمردی را که در ارتش کارمند جزء بود، از کار برکنار و زندانی کرد. خانوادة این مرد، شبانه نزد من آمدند و وضع خودشان را بازگو کردند. من سبب بازداشت او را پرسیدم. گفتند: چون او از فروش جنگ‌افزار آگاهی دارد، آقای جنرال کاویان می‌خواهد او را سر به نیست کند.

 

آقای محمد بی‌‌ریا وزیر فرهنگ


آقای بی‌ریا پیش از این‌که حزب توده در آذربایجان تشکیل شود و پس از آن تا پیدایش فرقة دمکرات، تضعیف‌های ساختة خود را در باغ ملی تبریز می‌خواند و تنبک می‌زد و مسئول بخشی از گردونه‌ها و چرخ و فلک‌ها بود. پس از تشکیل حزب توده، عضو حزب شد و به اتحادیة کارگران نیز راه یافت و در تبریز، با عمال باقراوف که همراه ارتش سرخ برای انجام نقشة ویژة تجزیة آذربایجان آمده بودنإ، در خانة فرهنگ شوروی آشنا شد. آقای میرزا ابراهیم‌اوف که به ظاهر پوشاک افسری و درجة سرگردی ارتش سرخ داشت و دربه‌در، پس کسانی بود که بتوانند بر علیه زبان فارسی تبلیغ کنند و به ترویج ترکی آذری بپردازند، با آقای بی‌ریا آشنا شد.

در نخستین دیدار، محمد بی‌ریا را که شخصی دیده و به سبب کم‌سوادی و نادانی لگام گسیخته بود، پسندید. از آن پس عمال روس، او را در اتحادیة کارگران حزب توده، سخت تقویت کردند تا جایی که اتحادیة کارگران تبریز را قبضه کرد و از آن، یک سازمانی تمام عیار روسی ساخت. چنان‌که در پیش یادآور شدم، همة در و دیوار اتحادیة کارگران تبریز، مزین به عکس‌های استالین و باقراوف و دیگر رهبران حزب بلشویک بود. کارگران عضو اتحادیه می‌بایستی همه کمربند خو را با قلاب داس و چکش سرخ، آراسته می‌کردند.

آقای محمد بی‌ریا، به زور میرزا ابراهیم اوف و دستور ژنرال آتاکیشی‌اوف، نمایندگان حزب توده آقایان علی امیر خیزی و خلیل ملکی و دکتر حسین جودت را از آذربایجان تبعید کرد.

بی‌ریا، از زمرة چندتن انگشت شمار بود که در میان مردم علناً زبان فارسی را بیگانه می‌خواند و چنین وانمود می‌کرد که زبان اصلی مردم آذربایجان حتی از زمان‌های بسیار دور، ترکی بوده است و گویا در نتیجة سلطة فارس‌ها، مردم بیچارة آذربایجان، ناچار به فارسی می‌خوانند و می‌نویسند و هر روز هم اباطیلی به نام شعر به ترکی می‌سرود که تنها قافیه داشت و بس.

چون دولت فرقه تشکیل شد، میرزا ابراهیم‌اوف او را به وزارت فرهنگ گماشت و گویی دیگر عامی‌تر از او در آذربایجان یافت نمی‌شد. از سوی دیگر چون او را دستگاه روس کاندیدای نخست‌وزیری فرقه کرده بود، به پیشه‌وری به‌عنوان معاون دولت تحمیل کردند. به جوری که خود آقای پیشه‌وری می‌گفت، پس از نزدیک یک ماه و نیم، چون کارها از هم گسیخته شد، از اربابان روس خواهش کرد که شر آقای بی‌ریا را دست‌کم از نخست‌وزیری کوتاه کنند. اما میرزا ابراهیم اوف، هم‌چنان در ابقای او پافشاری می‌کرد، تا این‌که در دیداری که در نخست‌وزیری با سرکنسول آمریکا داشت، باطیلی در پاسخ پرسش‌های او گفت که آنان را مجبور کرد، تا او را از آنجا دور کنند.

مقامات سرکنسول‌گری آمریکا مخصوصاً گفته‌ای او را در شهر انتشار دادند. به جوری که هنگامی که من به تبریز رفتم، سران فرقه و دولت در دیدارشان با من، همه از این‌که شر این مرد نادان از نخست‌وزیری کنده شده است، اظهار خوشنودی می‌کردند. گویا او در گفتگوهایش با سرکنسول آمریکا، علنا از روابط نزدیک فرقه با روس‌ها و مقامات باقراوف و حتی این‌که در نظر است آذربایجان واحدی تشکیل شود، سخن رانده بود و مناسبات نزدیک با روس‌ها را به‌عنوان افتخار، به رخ نمایندة آمریکا کشده بود.

آقای محمد بی‌ریا، تنها وزیر فرهنگ نبود، بلکه صدارت اتحادیة کارگران آذربایجان را نیز یدک می‌کشید و در برابر کمیتة مرکزی فرقه، دکانی به نام شورای مرکزی اتحادیة کارگران آذربایجان باز کرده بود.

آقای محمد بی‌ریا، در مصادرة اموال مردم دستی نداشت. چون او یک مسلمان سخت و سفت بود، تجاوز مستقیم به اموال دیگران را گناه می‌دانست. اما رشوه را به نام هدیه، حلال می‌شمرد و می‌گرفت، اگرچه از خانوادة فقیری بود. وی از همین را هبرای خود خانه و زندگی آراسته‌ای آماده کرد و دختر یکی از بازرگانان تبریز را به زنی گرفت. او عملاً جزو دارودستة آقایان سلام‌الله جاوید و علی آقای شبستری و کاویان و به دیگر سخن، آلت دست آنها بود.

هنگامی که روس‌ها آقای پیشه‌وری و آقای پادگان و مرا مخالف حل مسالمت‌آمیز مسایل با دولت قوام‌السلطنه و به دیگر سخن، دریافت امتیاز نفت تشخیص دادند و قرار شد که ما را به باکو تبعید کنند، با صلاح دید میرزا ابراهیم اوف، محمد بی‌ریا را صدر فرقة دمکرات آذربایجان نامیدند.

اما صدارت او، دو سه روزی بیش، دوام نکرد و پیش از رسیدن ارتش شاهنشاهی به تبریز، هنگامی که در خیابان پهلوی از اتومبیل پیاده می‌شد که به ساختمان کمیتة مرکزی فرقه برود، مورد هجوم مردم قرار گرفت و از ترس به بیمارستان شوروی که در همان نزدیکی بود گریخت و از همان جا پنهانی، روس‌ها او را به باکو بردند.

 

آقای زین‌العابدین قیامی

 

او از آغاز جوانی و مشروطیت با آزادی‌خواهان هم‌دوش بود و در دورة یکم مجلس شورای ملی به نمایندگی از قرجه‌داغ برگزیده شد. اما به سبب نداشتن سن قانونی، اعتبارنامه‌اش رد شد.

در قیام شیخ محمد خیابانی از یاران نزدیک او بود. او کارمند بلندپایة وزارت کشور بود. و در سال 1320 گویا در کابینة آقای فروغی، کفیل وزارت کشور نیز بود. و در بسیاری از فرمانداری‌ها و استان‌ها، فرماندار و استاندار شد و واپسین شغل او، استانداری آذربایجان خاوری بود. او چون با سلیمان میرزا [اسکندری] دم‌خور بود، به اشارة او، به حزب توده پیوست و سپس هنگامی که در تبریز در ١٣٢٤ استاندار آذربایجان بود، به فرقه پیوست. پس از تشکیل حکومت فرقه، او پست دولتی نپذیرفت تا سرانجام با اصرار آقای پیشه‌وری، رییس دیوان عالی کشور شد و دادگستری و دادستانی با مشورت او کار می‌کرد.

از سوی دیگر، چون حاج میرزا علی آقای شبستری که اسماً رییس مجلس آذربایجان شد، مردی کم‌سواد و ناآگاه بود، عملاً دستگاه مجلس را او می‌گرداند. او مردی پاک‌دامن، آگاه به سیاست بود و به تاریخ سیاسی ایران آشنایی ژرف داشت. پس از شکست فرقه، به باکو رفت و در آنجا همواره عضو کمیتة مرکزی فرقه و استاد تاریخ در دانشگاه باکو بود و در همان‌جا، درگذشت.

 

آقای فریدون ابراهیمی دادستان آذربایجان

 

من او را از زمان عضویت در سازمان جوانان حزب توده در تهران می‌شناختم. آن زمان، او دانشجوی دانشکدة حقوق بود. او پاکدامن و معتقد به حزب و فرقه بود؛ اما به سبب ناآزمودگی، زیاده‌روی‌هایی می‌کرد.

او به فارسی و ترکی آذری هر دو خوب می‌نوشت. از این‌رو، ادارة روزنامة آذربایجان ارگان فرقه به او واگذار بود. سرانجام دکتر سلام‌الله جاوید، پس از ٢١ آذر ماه ١٣٢٥ او را که در خانه‌ای پنهان بود، تحویل دادگاه ارتش داد و اعدام شد.

 

آقای صادق پادگان

 

اصلا تبریزی اما از مهاجرینی بود که پیش از جنگ جهانی دوم به تبریز بازگشت. او پیش از حاکمیت فرقه، نزد بازرگانان بزرگ حسابدار بود. او عضو کمیتة حزب تودة آذربایجان و سپس صدر آن شد. هنگامی که روس‌ها تصمیم به تشکیل فرقة دمکرات گرفتند، با او گفتگو و او را آماده کردند که بدون دستور کمیتة مرکزی حزب توده، آن سازمان را به فرقه ملحق کند.

پس از تشکیل فرقه، او در کمیتة مرکزی معاون پیشه‌وری بود و چون پیشه‌وری سرگرم کارهای دولتی بود، همة کار فرقه را او و آقای قیامی می‌گرداندند و گاهی از من نیز یاری می‌خواستند او در بسیاری از موارد با آقای پیشه‌وری اختلاف‌نظر داشت اما به هر حال مردی پاک‌دامن و راست‌گو و یک‌رنگ بود.

گرچه گاهی سلام‌الله جاوید و شبستری و دارو دستة آنها، می‌کوشیدند تا از او، علیه پیشه‌وری استفاده کنند اما همین که موضوع بر او آشکار می‌شد، تن به کار نادرست نمی‌داد.

پس از رفتن به باکو، هم‌چنان عضو کمیتة مرکزی و دفتر سیاسی بود و در دفتر سیاسی فرقه که از نو به دستور باقراوف، آقای پیشه‌وری تشکیل داد و مرا دبیر تبلیغات گذاشت، او دبیر تشکیلات شد. پس از کشته شدن پیشه‌وری، روس‌ها او را، به دبیر اولی فرقه گمارند. او رفتارش با مردم همواره دوستانه بود و به درد مردم می‌رسید. سرانجام او را از کار برکنار کردند.

 

آقای غلام یحیی دانشیان

 

او اسماً معاون وزیر جنگ، آقای کاویان بود اما با وزارت جنگ کاری نداشت. پس از این‌که من از زنجان به تبریز رفتم، او همواره در آنجا بسر می‌برد و در سال ١٣٢٥ که عده‌ای فدایی سردوشی گرفتند، او ژنرال فدایی شد.

او آن‌گونه که خود می‌گفت، پدرش از سراب آذربایجان بود. اما خود وی، در باکو در بخش صابونچی متولد و همان‌جا بزرگ شد. او به هیچ خط و زبانی نمی‌توانست بنویسد و بخواند و حتی به زبان ترکی آذری هم که زبان مادری اوست، فصیح گفتگو نمی‌کند. تنها کمی الف و بای روسی را می‌شناسد که زبان ترکی آذری را بدان می‌نویسد. او می‌تواند، نام خود را بنویسد.

او خود می‌گفت در همان بخش صابونچی باکو در کارخانه‌ای سوهان‌کش بوده است. اما چنان‌که من توانستم آگاهی یابم، او از همان آغاز نوجوانی پس از دیدن یک دوره آموزش پلیسی، به مرزشکنی اشتغال داشت.

در همه جمهوری‌های شوروی که هم مرز با کشورهای دیگر هستند، در سازمان امنیت، اداره‌ای است که کسانی را برای گذر کردن غیررسمی از مرز همان جمهوری آموزش می‌دهند. این جوانان، از میان کسانی انتخاب می‌شوند که تندرستند و به زبان کشور همسایه به‌ویژه لهجه‌های مرزنشینان آنان خوب آشنا هستند. فلسفة این کار این است که کسی نتواند در تماس با آنان، در بومی بودن آنان تردید کند و چون فراسوی هر مرزی دست نشاندگانی آماده دارند، انی مرزشکنان دستورها را به آن جاسوسان می‌رسانند و آگاهی‌های آنان را با خود می‌آورند.

در آستانة جنگ دوم جهانی که روس‌ها، بیگانگان را به دستاویز امنیتی از کشور اتحاد شوروی می‌راندند، آقای غلام یحیی نیز با ایرانیان مهاجر آذربایجان، روانه شد و در بخش سراب سکنی گزید. از خود او شنیدم که نخست در روستاهای سراب، شیره (دوشاب) می‌فروخت. اما پس از آشنایی با چند تن دزد، به کار قصابی پرداخت. او خود گفت که روزی دو تن به من گفتند که از شیره فروشی پولی در نمی‌آید، اگر تو بتوانی قصابی کنی، ما گوسفندش را از راه دور تأمین و درآمدش را میان خود تقسیم می‌کنیم. من پذیرفتم و آنها شبانه از روستاهای دور دست، گوسفند می‌دزدیدند و من در روستای خود و دیگر روستاهای دورتر، گوشت آنها را می‌فروختم و در ضمن تبلیغات ضد دولتی و کمونیستی نیز می‌کردم. تا این‌که، ژاندارم‌ها مرا دستگیر و زندانی کردند.

او پس از رهایی از زندان، به عضویت اتحادیة کارگران حزب توده در آذربایجان درآمد و در آستانة تشکیل فرقة دمکرات، او مسئول اتحادیة کارگران شهر میانه بود. هنگامی که در مهرماه ١٣٢٤ در تبریز کنگره فرقه تشکیل شد و من در آن شرکت کردم، او در آن جا پادویی می‌کرد و من نخستین بار او را در آنجا دیدم.

در آ‎غاز آذر ماه ١٣٢٤، با جنگ‌افزاری که روس‌ها توسط کاپیتان نوروزاوف در اختیار او گذاشتند، شهر میانه را از دست دولتیان درآورد. در اواخر آذرماه، او را با گروهی فداییان سراب و میانه، از تبریز، به یاری فداییان زنجان فرستادند. من تا در زنجان بودم، به او فداییان دستة او مهار زدم و نگذاشتم که به حقوق مردم تجاوز کنند. اما پس از رفتن من از زنجان به تبریز، او و فداییان زیر فرماندهیش، روی آدم‌کشان و غارتگران تازی و مغول و غز را، سپید کردند.


منبع : کتاب خاطرات دکترچهانشاهلوافشار - ما وبیگانگان

 

 

 

خاندان حکومت گر ذوالفقاری و امیر افشار کرسفی در خمسه

خاندانهاي حکومتگر


خاندان ذوالفقاري و افخمي


دکتر باقر عاقلي


شناخت خاندانهاي بانفوذ تاريخ ايران ٬ به ويژه در مقطع معاصر که از

غامض ترين و پرفراز و فرودترين دوره هاي تاريخي ايران زمين است ٬ اهميت

فراواني در مطالعات تاريخي دارد. آگاهي بر پيوندهاي پيچيده و تنگاتنگ اين

خاندانها که گاه ريشه و خاستگاه تاريخي برخي از آنان به گذشته دور و باستاني

بازمي گردد ٬ با ساخت قدرت در ايران که به زراندوزي هرچه فزونتر آنان منتهي شد

در تحقيقات تاريخي ٬ ضرورتي اجتناب ناپذير است. امري که متأسفانه از نگاه

تيزبين و نکته سنج شماري از پژوهشگران مغفول مانده است و بي شک بدون

آشنايي با اين خاندانهاي حکومتگر فهم بسياري از رخدادها و وقايع مهم تاريخي ٬

سياسي ٬ اجتماعي ٬ اقتصادي و حتي فرهنگي دشوار و ناممکن است.

در نوشتاري که پيش روي شماست به معرفي دو خاندان ذوالفقاري و افخمي

پرداخته شده است که البته نقش آنان در تاريخ معاصر ايران پوشيده نيست. فرصت

را مغتنم شمرده از تمامي محققان تقاضا دارد با ارسال آثار و مقالات خود در باب

نقش خاندانهاي حکومتگر در ايران ياري رسانند و به تتبعات در اين عرصه غنا

بخشند.


جد اعلاي اين خاندان ذوالفقارخان افشار خمسه اي بوده که رضاقلي خان هدايت در

تاريخ روضه الصفاي ناصري در وقايع سال ١١٨١ هجري قمري درباره او مي نويسد:


ذوالفقارخان افشار که دليري بود والامقدار در هنگام مراجعت کريم خان زند از سفر

آذربايجان به حسب قابليت و استعداد به حکومت خمسه زنجان مفتخر شد و درآن

. ١. تاريخ روضه الصفا ٬ ج ٬٩ ص ٨٣

ملک استقلال تمام حاصل کرد و حضرتش مقبول عوام و خواص گرديد . ١

ذوالفقارخان با قدرت کامل امور حکومتي را در دست گرفت و مشغول رتق و فتق

امور گرديد. در نتيجه شدت عمل در اداره امور حکومتي خود مخالفاني پيدا کرد به

طوري که رفته رفته در نزد کريم خان زند به سعايت از او پرداخته او را به داشتن داعيه

سلطنت متهم نمودند. کريم خان او را به شيراز احضار نمود ولي او به ملاحظاتي عذر

مي آورد و دفع الوقت مي کرد تا سرانجام مادر خود را ٬ که زني فهميده و زبان آور و

نکته دان بود به عذرخواهي نزد کريم خان روانه کرد و به معاذير عقل پسند و دلائل مقنع

احضار خود را به وقت ديگر محول نمود. کريم خان پوزشخواهي او را قبول نمود و

مادرش به خمسه بازگشت. پس از چندي ٬ دوباره کريم خان را به وي بدگمان کردند و در

باب خودسري و استبداد او سخنها گفته شد. وکيل الرعايا مجدداً دستور احضار او را

صادر کرد. او اين بار نيز ٬ مادر خود را به شيراز فرستاد. اين بار نيز شفاعت مادر مؤثر

واقع شد ولي تدريجاً آثار داعيه ذوالفقارخان آشکار شد. و کريم خان دو سردار با اقتدار

و جمعي پياده و سوار به خمسه فرستاد. اين دو سردار علي محمدخان و علي مرادخان

بودند و از طرق مختلف قصد وي کردند. علي محمدخان زودتر به مقصد رسيد.

ذوالفقارخان ٬ پس از اطلاع ٬ آماده جنگ و برخورد شد و بين قواي کريم خان و

ذوالفقارخان در حوالي خرمدره و ابهر جنگ شديدي درگرفت. از دو طرف عده زيادي

کشته شدند ولي سرانجام قواي کريم خان فائق آمد ذوالفقارخان را با زن و فرزند و اقوام و

اموال و وجوه نقد به شيراز بردند. کريم خان زند که پادشاهي با مروت و فتوت بود به وي

ترحم کرد و او را در خانه اي منزل داد و با او به سخن نشست و او را نصيحتها نمود.

توقف ذوالفقارخان در شيراز دوسه ماهي بيش طول نکشيد و کريم خان مجدداً او را به

خمسه بازگردانيد و مقام حکومت را مجدداً به او واگذار کرد و او نيز همان رويه سابق را

شعار خود قرارداد و داعيه پادشاهي در مخيله او فزوني يافت.

کريم خان زند در ١١٩٣ درگذشت. ذوالفقارخان ٬ به محض شنيدن اين خبر ٬ خود را

مصمم به مقابله با بازماندگان وکيل نموده با لشکري آراسته به سمت قزوين حرکت کرد

و آن شهر را تصرف نمود. عليمرادخان زند با وي مقابله کرد و قزوين را از او بازستاند ٬ به

سمت تهران عزيمت کرد و سپس وارد اصفهان شد. ذوالفقارخان افشار خمسه اي پس از

رفتن عليمرادخان به اصفهان ٬ با سپاهي عظيم از زنجان و قزوين به سمت تهران حرکت

نمود. در قشلاق خسروخان سپهدار از سپاه ذوالفقارخان استقبال کرد و در نتيجه

ذوالفقارخان به زنجان بازگشت و با نيرويي عظيم به تسخير گيلان پرداخت. گيلان را

متصرف شد و بر قلمرو علي شکربهارلوي ترکمان نيز استيلا يافت. عليمردان خان پس از

اطلاع از قيام مجدد ذوالفقارخان و تسخير گيلان به عزم سرکوبي وي با قوايي عظيم به

سمت زنجان حرکت کرد و جنگي سخت بين آن دو درگرفت. در نتيجه ٬ سپاه

ذوالفقارخان شکست فاحشي خورد و او به زنجان بازگشت؛ چون دشمن در تعاقب وي


 

                 

 

 

 

                                ذوالفقارخان دوم به اتفاق فخرالملک اردلان حاکم زنجان


بود ٬ به خلخال گريخت ولي در آنجا عده اي او را گرفته و تحويل عليمرادخان دادند و

سرانجام او را به قتل رسانيدند.

ذوالفقارخان پسري داشته به نام محمدعلي خان که داراي دو پسر شد: اميراصلان

خان و حسينقلي خان (اول).

محمودميرزا قاجار در کتاب سفينة المحمود ٬ که در سال ١٢٤٠ تأليف نموده است در

مي نويسد: « شفق » ذيل کلمه

اسمش حسينقلي خان ٬ اصلش از اولازادگان و احرار ولايت خمسه است. مشاراليه

از احفاد ذوالفقارخان خمسه اي که سابقاً کارش پايه و مايه به هم رسانيده بود

چنانکه دعوي ملکي کرد و لاف پادشاهي مي زد بالجمله اين جوان شيرين زبان

نکته دان از مساعدت طالع ارجمند در عهد شباب به ملازمت حضرت نايب السلطنه

عباس ميرزا به منصب واقف حضوري رسيد و طبع شعري داشت ٬ اشعاري سروده

(. ٢. سفينة المحمود ٬ تصحيح و تحشيه از اکبر خيام پور (به نقل از نشريه دانشکده ادبيات تبريز ٬ ش ٬٨ ص ٣١٠

است و در شعر چاکر تخلص مي نموده است . ٢

عبدالرزاق نجفقلي دنبلي در کتاب نگارستان دارا ٬ که در سال ١٢٤١ تأليف کرده است ٬

مي نويسد: « چاکر » ذيل عنوان « نگارخانه لام » در

اسمش حسينقلي خان نبيره ذوالفقارخان افشار حاکم سابق خمسه جواني است

باوفا و باوقار معروف به حسن گفتار و موصوف به لطف رفتار در جواني آرام و

تجربه اندوز پيران دارد. در نکته داني حسن مقال کاملان محفل افروز است نمکينش

نمکين طرز پسنديده و سلوک سنجيده اش آيين است. قابليت سرمايه و استعداد در

هر مايه دارد. در عنفوان جواني حضرت شاهنشاه آن جوان آگاه را به چاکري نواب

کرده. « چاکري » وليعهد سزاوار دانست؛ از آن است که مخلص خويش را

حاج حسينقلي خان پسري داشته است به نام ذوالفقارخان و ما از او به نام

١٢٧٣ قمري ذوالفقار خان در جنگ ذوالفقارخان دوم ياد مي کنيم. در وقايع سال ٬١٢٧٢

هرات ٬ با سواران زبده خود ٬ اعم از سواره و پياده ٬ وارد کارزار شد و با فتح و پيروزي از

جنگ برگشت و مورد تقدير قرار گرفت و به او درجه سرتيپي داده شد و لقب

اسعدالدوله پيدا کرد و به حکومت زنجان منصوب گرديد. وي در عمران و آبادي خمسه

زحمات زيادي متحمل شد. بر روي رودخانه زنجان رود پلي ساخت که به پل سردار

معروف است.

ذوالفقارخان دو پسر داشته است که عبارتند از عليقلي خان اعظام السلطنه و

حسين قلي خان منيع الدوله که پس از فوت پدر لقب اسعدالدوله گرفت.

عليقلي خان اعظام السلطنه با منورالدوله دختر وزيرافخم ازدواج کرد ولي در جواني

فوت شد. منورالدوله که در فوت شوهرش حامله بود پسري زاييد که او را عليقلي خان

محمد نام نهادند که همان محمد ذوالفقاري عصر ماست که به مقامات نمايندگي مجلس٬

نايب رئيسي مجلس٬ استانداري و سفارت منصوب گرديد.






حسین قلیخان اسعد الدوله ذوالفقاری فرزند ذوالفقار خان
داماد رضا قلی خان فخیم الدوله و پدر ذوالفقاری های معاصر


فرزند ذوالفقارخان سرتيپ ملقب به اسعدالدوله اول از مالکان و متنفذان بزرگ

زنجان و خمسه املاک وسيعي از اجداد خود به ارث برده بود و با کفايت تمام املاک

وسيع خود را اداره مي کرد. گاهي حکومت مستقل زنجان به وي سپرده مي شد و گاهي

جهانشاه خان اميرافشار او را از طرف خود نايب الحکومه مي نمود. پس از استقرار

حکومت رضاشاه ٬ اقتدار از دست آنها خارج شد ولي مأموران دولت چون از خوان

گسترده او بهره مند مي شدند با وي به مدارا و کجدار و مريز رفتار مي کردند. در شورش

پيشه وري و حکومت دمکراتها ٬ زنجان و خمسه از طرف دمکراتها اشغال شد و غلام

يحيي معروف به ژنرال دانشيان به حکومت آنجا منصوب گرديد؛ ولي ذوالفقاريها اين

حمله و تصرف را نپذيرفتند و در مقام مبارزه برآمدند. در نيمه شب از زنجان بيرون

آمدند ٬ راه خاتون کندي را در پيش گرفتند و از آنجا شروع به تعرض نمودند. سرانجام در

نبردي که بين قواي دموکراتها و ذوالفقاريها درگرفت غلام يحيي شکست سختي خورده

به تبريز بازگشت و زنجان به تصرف دولت درآمد.

اسعدالدوله در سال ١٣٢٦ پس از يک عمل جراحي در حالي که از دو چشم نابينا

٣. در اواخر عمر غده اي در روده بزرگ وي پديدار شده بود که بسيار دردناک و آزاردهنده مي نمود. اطباء محلي

و حکيم هاي زنجان معتقد بودند که عمل جراحي اين غده موجب کوري خواهد شد ولي اطباء تحصيلکرده

حکيمباشيها را تمسخر نمودند و دستور جراحي دادند و سردار پس از عمل کور شد.

شده بود درگذشت. ٣ او در عمر خود چهار زن گرفت. از همسر اول خود سه پسر و دو

دختر آورد. همسر دوم او که خانم منورالدوله دختر وزيرافخم بود پنج فرزند آورد. از

همسر سوم خود خانم بدرالدوله که او هم دختر ميرزا علي خان وزيرافخم بود شش

فرزند پيدا کرد.


اسعدالدوله از چهار همسر خود صاحب يازده پسر و شش دختر شد به

نامهاي:


٤. ناصرقلي خان ٬ ٣. مصطفي خان ٬ ٢. محمودخان ٬ ١. احمدخان منيع الدوله ٬

٩. هدايت الله خان ٬ ٨. رضاخان ٬ ٧. ذوالفقارخان ٬ ٦. حميدخان ٬ ٥. اميرحسن خان ٬

١٠ . مرتضي خان ٬ و ١١ . اميرحسين خان.


نامهاي دختران سردار اسعدالدوله از اين

قرارند:


اکرم خانم ٬ اشرف خانم ٬ بتول خانم ٬ پروانه خانم و فخرايران خانم.


قبل از معرفي


فرزندان اسعدالدوله لازم است درباره زندگينامه جهانشاه خان اميرافشار اولين مالک

زنجان و خمسه که در تمام موارد اداره اين منطقه مداخله داشته بپردازيم:


جهانشاه خان امير افشار




کرسف-زمستان1331ه.ق 1.عبدالحسين ميرزا فرمانفرما2.جهانشاه خان اميرافشار3.فضل ا.... خان طغرل-مزين اسلطان-4.ابراهيم خان مقدم-سلار همايون5و6 شناخته نشد.



جهانشاه خان اميرافشار از مالکان مقتدر و زمينداران بزرگ زنجان بود. املاک او

بيشتر از املاک سردار اسعدالدوله وسعت داشت. حدود آن املاک از خمسه گذشته به

همدان و گروس و ميانه رسيده بود. وي مردي عاقل و باهوش بود. غالب اوقات

حکومت زنجان به وي محول مي شد و او حکومت را به اسعدالدوله تفويض مي نمود.

در زمان سلطنت ناصرالدين شاه وي با حاکم زنجان که يکي از شاهزادگان نزديک به

شخص شاه بود طرفيت پيدا کرد که کار به جنگ کشيد. جهانشاه خان حاکم را به کلي

مغلوب و منکوب نمود ولي از غضب ناصرالدين شاه ترسيد و به روسيه فرار کرد. مدتي

آنجا بود تا به تبريز آمد و به مرحوم حاج ميرزا جواد مجتهد معروف تبريز پناهنده شد.

در اثر وساطت مجتهد ٬ شاه از تقصيرات او چشم پوشيد و اجازه داد به زنجان بازگردد.

در سال ١٣٣١ ه . ق شجاع الدوله ٬ با مساعدت روسها ٬ در تبريز حکومت مي کرد و

برادرش سردار مؤيد حاکم زنجان بود. شجاع الدوله مي خواست زنجان را به طور قطع به

آذربايجان الحاق کند. جهانشاه خان مقاومت نمود. زدوخوردهايي بين او و شجاع الدوله

به وقوع پيوست. سرانجام ٬ در اثر مداخلات حکومت مرکزي از تجاوزات شجاع الدوله

جلوگيري به عمل آمد.

 

 

 


رديف اول از چپ: دکتر ناظرزاده کرماني ٬ احمد بهادري ٬ محمد ذوالفقاري ٬ آيت الله کاشاني ٬ مهندس احمد رضوي ٬ مکارم دماوندي و رديف دوم از راست:

مهدي ميراشرافي ٬ شمس قناتآبادي ٬ مصطفي کاشاني و حميديه


اميرافشار نسبت به آخوند ملاقربانعلي زنجاني اعتقادي تام داشت. او را پس از

سقوط محمدعليشاه تحت حمايت خود قرار داد و در تحت حراست و حمايت خود به

عراق روانه اش ساخت.

پس از کودتاي سوم حوت ١٢٩٩ سيدضياءالدين طباطبايي خواست جلوي نفوذ او

را بگيرد. از اين رو ٬ سالار منصور قزويني را به حکومت آنجا فرستاد. سالار منصور با

قشوني مجهز به زنجان رفت و جهانشاه خان مغلوب شد ٬ به عراق رفت و در همانجا در

سن ٩٠ سالگي درگذشت. جهانشاه خان فرزندي داشت به نام محمدعلي خان سردار

فاتح که از مالکان عمده زنجان بود. محمدحسن اميرافشاري فرزند او در ايام پيشه وري با

کمک ذوالفقاريها با دمکراتها مبارزه کرد و از طرف محمدرضا پهلوي نشان و درجه

افتخاري سرگردي گرفت. در دوره شانزدهم از زنجان به وکالت مجلس شوراي ملي

برگزيده شد و در دوره هفدهم که انتخابات آن در دوران دکتر مصدق انجام گرفت کرسي

وکالت را حفظ کرد.


محمد ذوالفقاري


فرزند عليقلي خان اعظام السلطنه از بطن خانم منورالدوله دختر ميرزاعلي خان

وزيرافخم در سال ١٢٨٠ متولد شد. قبل از تولد او پدرش در جواني درگذشت ٬

سرپرستي او را عمويش سردار اسعدالدوله عهده دار شد و منورالدوله را به عقد و

ازدواج خود درآورد. محمدخان پس از پايان تحصيلات مقدماتي و متوسطه خود به اروپا

رفت و در رشته کشاورزي در پاريس فارغ التحصيل شد و به ايران بازگشت. در املاک

پدرش به اصلاح باغات کشاورزي پرداخت و کشاورزي زنجان را با اصول جديد

پي ريزي کرد.




پس از استعفاي رضاشاه و تبعيد وي به جزيره موريس مالکين و خانواده هاي

حکومتگر مجدداً جاني تازه گرفتند و به مشاغل دولتي روي آوردند از جمله عده اي از

آنها داوطلب نمايندگي مجلس شدند از جمله آنان محمد ذوالفقاري فرزند حسينقلي

سردار اسعدالدوله ذوالفقاري بود که در دوره چهاردهم از زنجان به وکالت رسيد. در

دوره پانزدهم که انتخابات آن به دست قوام السلطنه و حزب دمکرات ايران انجام گرفت

محمد ذوالفقاري مجدداً از زنجان راهي مجلس شوراي ملي گرديد. در دوره شانزدهم

نيز سمت خود را در مجلس حفظ کرد. در دوره هفدهم که انتخابات آن به دست دکتر

مصدق انجام گرفت. ذوالفقاري براي بار چهارم کرسي مجلس را حفظ کرد. انتخابات

دوره هفدهم در بعضي از حوزه ها انجام نگرفت؛ فقط ٨٢ نماينده به مجلس راه يافتند.

ابتدا دکتر سيدحسن امامي استاد دانشگاه و امام جمعه تهران به رياست مجلس انتخاب

گرديد. جبهه ملي با اين انتخاب به مبارزه برخاست و نطقهاي تندي برضد دکتر امامي در

مجلس انجام مي گرفت. مصدق مجدداً از طرف مجلس کانديداي رياست دولت شد و

شاه نيز فرمان او را صادر کرد و قرار شد کابينه خود را تشکيل دهد. مصدق در معرفي

کابينه خواستار وزارت جنگ هم شد ولي محمدرضا پهلوي در مقام مخالفت برآمد و

زيربار نرفت. در نتيجه ٬ مصدق استعفا کرد. شاه از مجلس نيم بند خواستار تعيين رئيس

دولت شد و سرانجام عده اي از نمايندگان که قريب ٤٠ نفر بودند رأي به زمامداري

احمد قوام دادند و فرمان صادر شد؛ ولي يک مرتبه تمام مردم ايران در مخالفت با

انتخاب احمد قوام در مقام مبارزه درآمدند و اجتماعات بزرگي در سرتاسر کشور در

مخالفت با اين تصميم به راه افتاد دراين برهه از زمان نقش آيت الله سيدابوالقاسم

کاشاني بسيار مهم و سازنده بود. کاشاني رسماً اعلاميه اي متذکر شد در صورت عدم

بازگشت دکتر مصدق به قدرت من ناچارم حمله خود را متوجه دربار کنم و مردم نيز در

اجتماعات خود در سرتاسر کشور دربار پهلوي را مورد حمله قرار دادند. سرانجام ٬ در

سي تيرماه ١٣٣١ قيام مردم عليه شاه و مجلس و احمد قوام به نتيجه رسيد و شاه تسليم

شد. قوام رفت و مصدق نخست وزير و وزيرجنگ شد. سيدحسن امامي از رياست

مجلس استعفا داد و به اروپا رفت و سيدابوالقاسم کاشاني به رياست مجلس انتخاب شد

مشروط براينکه در جلسات مجلس شرکت نکند و جلسات را نواب رئيس اداره کنند. در

نتيجه براي انتخاب نواب جديد مجلس تشکيل و راي گيري کرد و در نتيجه محمد

ذوالفقاري به اتفاق آراء نايب رئيس اول و مهندس احمد رضوي به اکثريت آراء نايب

رئيس دوم شد. ذوالفقاري که مردي افتاده و آرام بود نقش ميانجي را بين مصدق و

کاشاني عهده دار شد ولي تلاش او به ثمر نرسيد و شکاف ميان مصدق و کاشاني بيشتر

شد. جبهه ملي عملاً متلاشي شد. بقائي ٬ حسين مکي ٬ حائري زاده ٬ عبدالقدير آزاد با

دکتر مصدق به مخالفت برخاستند و آنچه نبايستي به ظهور برسد ظهور کرد و کودتاي

٢٨ مرداد ١٣٣٢ به تمام تشنجات خاتمه داد. فرمان انتخابات دوره هجدهم صادر شد و

نمايندگان به شيوه انتخابات رضاشاهي انتخاب شدند ولي کرسيهاي زنجان را به دو

برادر ديگر محمد ذوالفقاري واگذار کردند و او از صحنه سياسي کنار رفت.

محمد ذوالفقاري در جواني با دختر ميرزايحيي خان ديبا معروف به نظام الدوله پيوند

زناشويي بست. صاحب فرزندان متعددي شد. پس از ازدواج فرح ديبا با محمدرضا

پهلوي قوم و خويشهاي خانواده ديبا به دربار پهلوي روي آوردند از جمله محمد

ذوالفقاري هم به صحنه سياست وارد شد. ابتدا به استانداري مازندران و سپس به

استانداري اصفهان منصوب گرديد. در زماني که محمد ذوالفقاري دراروپا در رشته

کشاورزي به تحصيل اشتغال داشت يکي از همشاگرديهاي او محمد ظاهرشاه وليعهد

افغانستان بود و روابط بين ذوالفقاري و محمدظاهر شاه بسيار صميمانه و ريشه دار بود.

در يکي از ملاقاتهاي محمدظاهر شاه و محمدرضا پهلوي قرار براين گرديد که محمد

ذوالفقاري دوست نزديک محمدظاهر شاه به سمت سفيرکبير به افغانستان برود و اين

برنامه انجام گرفت و ذوالفقاري قريب چهارسال سفيرکبير ايران در کابل بود و غالباً در

سفر و حضر با محمدظاهر شاه همکاري مي نمود. پس از پايان اين مأموريت به تهران

بازگشت و در سال ١٣٤٦ در انتخابات دوره پنجم مجلس سنا ٬ سناتور انتصابي تبريز

شد. در دوره ششم و هفتم نيز آن سمت را حفظ کرد. و سرانجام در تاريخ ٢٣ دي ماه

١٣٥٥ در سن ٧٥ سالگي درگذشت. دو فرزند ذکور به نامهاي عليقلي خان و مهديقلي

خان از او باقي ماند فرزندان مهديقلي خان عبارتند از: اميرعلي خان ٬ محمد قلي خان ٬

عليقلي خان.


محمودخان ذوالفقاري


محمودخان ذوالفقاري فرزند ذکور و ارشد سردار اسعدالدوله از بطن خانم

منورالدوله دختر سلطان علي خان وزيرافخم در سال ١٢٨١ در زنجان پابه عرصه وجود

نهاد. پس از طي دوران کودکي تحصيلات خود را آغاز نمود. زبان فرانسه را فراگرفت و

سرانجام براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد و در رشته اقتصاد دانشنامه گرفت. و به

ايران بازگشت و معاون پدر خود در اداره املاک وسيع زنجان شد ٬ محمودخان در مدت

کوتاهي گل سرسبد خانواده گرديد. در تيراندازي و شکار و اسب سواري منحصر به فرد

شد و در حقيقت بار سنگين اداره امور رقبات سردار که ١٦٥ قريه بود ٬ به او محول

گرديد و او در امري که به او محول مي شد مشير و مشار پدر بود. پس از شهريور و به هم

ريختن اوضاع و احوال کشور و ظهور حزب توده و نفوذ آنها در روستاها مشکلاتي براي

مالکان به وجود آمد مخصوصاً منطقه زنجان و خمسه بيش از ساير نقاط دچار هرج و

مرج گرديد؛ ولي محمودخان ذوالفقاري توانست به منطقه آرامش دهد.

پس از آنکه دموکراتهاي آذربايجان به منطقه زنجان مسلط شدند سلطان محمودخان

ذوالفقاري با کسان خود از زنجان نيمه شب بيرون آمد و راه خاتون کندي را در پيش

گرفت و از آنجا شروع به تعرض برضد دموکراتها نمود. با يمين لشکرخان افشار ٬ که او

نيز با دموکراتها نبرد مي کرد ٬ ارتباط يافت. قواي دموکرات چندبار به فرماندهي ژنرال

غلام يحيي دانشيان به خاتون کندي حمله نمودند که موفق نشدند. رفته رفته کار سلطان

محمودخان بالا گرفت. خود دموکراتها به جدي بودن مقاومت ذوالفقاري پي بردند و

نام نهادند. خانهاي گرمرود « استالينگراد کوچک » يعني « بالااستالينگراد » خاتون کندي را

و آنها که به نفع مملکت مبارزه مي کردند به صفوف او پيوستند. ارکان حزب دموکرات

 

 

 

            دکتر مصدق هنگام مذاکره با محمد و ناصر ذوالفقاري نمايندگان مجلس


ايران هم به وسيله اسلحه و صاحب منصب او را تقويت کرد. افسران با لباس شخصي به

اردوگاه ذوالفقاريها مي رفتند. از جمله آن افسران يکي هم سرگرد تيمور بختيار بود

بالاخره دموکراتها برآن شدند که کار را يکسره کنند. نبردي را که معروف به نبرد قوئي

است بر ضد خوانين شروع کردند. اين نبرد از رويدادهاي مهم و نشان دهنده مقاومت

ذوالفقاريها است.

تفصيل امر آنکه خانهاي گرمرود در قريه قوئي از قراء زنجان سنگري داشتند. ژنرال

غلام يحيي به آنجا هجوم مي آورد و خانها را به محاصره درمي آورد. خبر به سلطان

محمودخان مي رسد. وي به ياري خانها مي شتابد زدوخورد شديدي شروع مي شود. در

اثناي نبرد در حالي که آفتاب در برج اسد بود باران شديدي مي بارد و به دموکراتها که در

پايين بودند صدمه مي رساند. سرداران ذوالفقاري از ارتفاعات سرازير مي شوند و

دموکراتها را تعقيب مي کنند. دموکراتها در مراجعت مي بينند که رودخانه اي به نام

قوري چاي (رودخشک) که از پنجاه سال به اين طرف در آن سابقه آب و سيل نبوده است

پر از سيل است و راه عقب نشيني به کلي مسدود است. ناچار خود را به سيل مي زنند و

تلفات فراوان مي دهند. خبر اين شکست در آذربايجان مکتوم نماند.






محمود خان ذوالفقاری به همراه محمد حسن خان امیر افشار و محمد خان ذوالفقاری و ارتش عشایری خود در جریان رژه در اذربایجان بعد از شکست فرقه دمکرات - نفرات پشت سر : امیر خان پیر سقایی، ید الله خان خاتمی، سید عبد الله موسوی، اقای شجاعی، دمچی اوغلو فرج(فخاری) و مرحوم حاج محمد تقی شریعتی. 24-1325


محمودخان پس از کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از زنجان به جاي برادر خود به وکالت

مجلس انتخاب شد و در دوره نوزدهم نيز کرسي وکالت را حفظ کرد و در انتخابات دور

بيستم نيز وکيل شد.

با اجراي قانون اصلاحات ارضي و تقسيم اراضي بين کشاورزان ٬ زمينداران و

کشاورزان تدريجاً افول کردند و آن دبدبه و کبکبه اي که داشتند فرو ريخت. فرزندان

محمودخان عبارتند از: عليرضاخان ٬ منوچهرخان و يوسف خان (که از دانشکده علوم

سياسي دانشگاه ملي ليسانس گرفت).


ناصر ذوالفقاري




ناصرقلیخان ذوالفقاری درسن پیری


ناصر ذوالفقاري فرزند سردار اسعدالدوله در سال ١٢٩٣ متولد شد. پس از رسيدن

به سن رشد تحصيلات خود را آغاز کرد و آيين سپاهيگري ٬ سواري و تيراندازي را به

نحو احسن ياد گرفت. آنگاه براي ادامه تحصيل به تهران رفت و در دانشکده حقوق و

علوم سياسي تحصيلات خود را ادامه داد و ليسانس گرفت. و سپس سري هم به فرانسه

زد و به تحصيل پرداخت.

ابتدا در وزارت کشاورزي مشغول کار شد و بعد به استخدام در وزارت امورخارجه

درآمد. چند سالي در وزارت امورخارجه مشغول بود تا در انتخابات دوره پانزدهم از

زنجان به وکالت مجلس انتخاب شد. در هنگام طرح اعتبارنامه دکتر حسن ارسنجاني

وکيل لاهيجان به مخالفت برخاست و او را شايسته براي وکالت ندانست. علت اين

مخالفت خواسته عده اي از سران آذربايجان بود؛ چون ارسنجاني در روزنامه داريا که

منتشر مي کرد به آنها حملات سختي نموده بود. به هرحال ٬ گفت وگو درباره ارسنجاني

در مجلس بسيار شد و در نتيجه اعتبارنامه او رد شد.

ذوالفقاري در ادوار شانزدهم و هفدهم نيز کرسي وکالت را حفظ کرد و در دوره

هفدهم در فر اکسيون جبهه ملي بود و از دکتر مصدق حمايت مي کرد. همين امر باعث

شد که بعد از کودتاي ٢٨ مرداد مورد بي مهري قرار بگيرد و ديگر به مجلس راه پيدا

نکند. چند سالي بيکار بود و در وزارت امورخارجه سمت مشاور داشت تا اينکه در

خرداد ١٣٣٤ در کابينه حسين علاء به معاونت نخست وزيري منصوب شد. اين سمت را

در کابينه دکتر منوچهر اقبال حفظ نمود و پس از چندي به شهرداري تهران انتخاب شد.

در اين سمت خيلي خوب کار کرد و به شهر تهران سروصورتي داد و مردم از او راضي

بودند. ضمناً در وزارت امورخارجه مقام سفير کبيري پيدا کرد. در کابينه دکتر علي اميني

به عنوان وزير مشاور به رياست انتشارات و تبليغات برگزيده شد.

پس از سقوط کابينه دکتر اميني به وزارت امور خارجه بازگشت و با عنوان سفيرکبير

بدون سفارتخانه چندي هم عضويت شوراي سياسي وزارت امورخارجه را عهده دار

 

 

 

 

برادران ذوالفقاري؛ رديف اول نشسته از راست: مصطفي خان ٬ محمودخان ٬ محمدخان ٬ احمدخان ٬

ناصر خان ٬ امير حسن خان ٬ ايستاده از راست: امير حسين خان ٬ مرتضي خان ٬ بيوک خان


بود. تا اينکه در شهريور ١٣٥٤ به تقاضاي خود بازنشسته شد.

ناصر ذوالفقاري در جواني با يکي از دختران منصورالسلطنه عدل به نام شکوه خانم

پيوند زناشويي بست و صاحب چند فرزند گرديد. وي هم اکنون در آمريکا زندگي

مي کند. وي در دوره شانزدهم به عضويت کميسيون نفت انتخاب گرديد. يکي از فرزندان

او حسينقلي خان ذوالفقاري بود.


مصطفي ذوالفقاري


در سال ١٢٩٤ در زنجان متولد شد. به شيوه عرف آن زمان به تحصيل پرداخت.

سپس سواري و تيراندازي را به خوبي فراگرفت در اداره املاک وسيع خانواده با برادران

خود به همراهي پرداخت. در جنگهاي بين دمکراتهاي آذربايجان به سرکردگي غلام

يحيي مشارکت فعال داشت. به همين دليل ٬ پس از شکست پيشه وري و ختم غائله

آذربايجان ٬ از طرف محمدرضا پهلوي به او درجه سرواني افتخاري داده شد. در دوره

هيجدهم مجلس شوراي ملي به وکالت زنجان انتخاب گرديد و در دوره بيستم از بيجار

وکيل مجلس شد. در ١٣٨٠ در خارج از کشور درگذشت.


هدايت الله ذوالفقاري


هدايت الله ذوالفقاري فرزند سردار اسعدالدوله و مادرش بدرالملوک خانم ملقب به

بدرالدوله (دختر ميرزا علي خان وزير افخم) از رجال بزرگ ايران بود. هدايت در ١٣١٠

متولد شد و تحصيلات ابتدائي خود را در ايران به پايان رسانيد و سپس براي ادامه

تحصيل عازم سويس شد و سيکل اول متوسطه را در لوزان تمام کرد و براي ادامه

تحصيل به آمريکا رفت و در ونتورا و کاليفرنيا ادامه تحصيل داد و دانشنامه ليسانس علوم

سياسي دريافت کرد. پس از بازگشت به ايران ٬ در سال ١٣٤٠ به استخدام وزارت امور

خارجه درآمد و تدريجاً مراحل ترقي را در آن وزارتخانه پيمود. آنگاه به سمت آجوداني

به دربار پهلوي انتقال يافت.

فرح ديبا به علت قرابتي که با خانواده ذوالفقاري داشت افراد اين خانواده را مورد

محبت و کمک خود قرار مي داد. هدايت الله در دربار پهلوي مورد توجه فرح ديبا بود و

در سفر و حضر او را همراهي مي کرد. هدايت الله پس از چندي رئيس تشريفات دربار

پهلوي گرديد و سرانجام به معاونت کل تشريفات سلطنتي منصوب شد. وي به زبانهاي

فرانسه و انگليسي و ترکي تسلط کامل داشت.

هدايت الله خان با مرسدس حريري متولد ١٣١٨ دختر جواد حريري کرمانشاهي

ازدواج کرد. نامهاي فرزندان وي از اين قرارند: مرجان ٬ ياسمين ٬ و کاميار. ياسمين همسر

کيومرث ر ادجوست. اين خانواده هم اکنون در خارج از کشور زندگي مي کنند.


مرتضي قليخان ذوالفقاري


وي تحصيلات عالي خود را در ايران و آمريکا به اتمام رسانيد ٬ به استخدام وزارت

نيرو درآمد و مشاغل مهمي را در آن وزارتخانه عهده دار شد. با خانم عزت افخمي

ازدواج کرد. فرزندانش عبارتند از: محمدعلي خان ٬ مستوره خانم ٬ و فاطمه خانم

.

احمدخان ذوالفقاري


احمدخان ذوالفقاري بزرگ ترين فرزند ذکور سردار اسعدالدوله از بطن قمرتاج خانم

مظفري ملقب به حجاب السلطنه دختر رضاقلي خان است که وارث تمام اموال پدري

گرديد. احمدخان در حقيقت اولين فرزند ذکور سردار اسعدالدوله بود لقب اول پدر خود

را که منيع الدوله بود به او واگذار کردند. احمدخان منيع الدوله شغل دولتي قبول نکرد و با

ثروت کلاني که از مادرش به او رسيده بود زندگي بسيار مرفهي داشت. وي در جواني در

کنار پدر در فوج دوم خمسه بود. احتشام السلطنه در خاطرات خود به اين موضوع

اشاراتي دارد. احمدخان ذوالفقاري با حاجيه تاج الملوک مافي ازدواج کرد. فرزندانش از

بطن اين خانم عبارتند از: مهندس تقي ذوالفقاري و خانم لي لي ذوالفقاري که در کودکي

فوت کرد. فرزندان تقي ذوالفقاري عبارتند از: بابک٬ خانم بهاره ذوالفقاري که به نکاح

آقاي علي عامري درآمد.

همسر دوم احمدخان منيع الدوله ملک تاج خانم افخمي دختر اميراشرف افخمي بود.

امير اشرف فرزند سلطان علي خان وزير افخم بود يازده دوره نمايندگي مجلس و يک

دوره سناتوري قزوين و زنجان را داشت. و فرزندان وي عبارتند از خانم شيرين

ذوالفقاري که همسر علي افشار قاسملو شد و خانم شهره ذوالفقاري که با دکتر مجيد

نواب پيوند زناشويي بست. فرزندان ايشان عبارتند از: شهرام ٬ شهريار و شهرزاد.


حميدخان ذوالفقاري


حميد ذوالفقاري دومين فرزند ذکور سردار اسعدالدوله از بطن خانم حجاب السلطنه

بود و شغل دولتي داشت. حميدخان با رباب خانم دختر مجد ضيائي که نه دوره نماينده

مجلس از زنجان بود ازدواج کرد و صاحب نه فرزند از همسر خود شد از اين قرار:

مجيدخان ٬ فرخ خان ٬ خانم فروزان ٬ خانم سلمي از بطن خانم مستوره ٬ زهرا خانم ٬

حيدرقلي ٬ رضاقلي ٬ غلامعلي ٬ و حميده خانم.


اميرحسن خان ذوالفقاري


اميرحسن خان ذوالفقاري که رئيس انجمن شهر زنجان بود و شغل ديگري نداشت با

خانم همايونتاج افخم ابراهيمي ازدواج کرد. فرزندان آنها عبارتند از ابوالقاسم خان

ذوالفقاري و عيسي ذوالفقاري که فرزند ايشان محمدحسن خان ذوالفقاري و

محمدرضاخان ذوالفقاري مي باشند.

مهرداد ذوالفقاري و فتح الله ذوالفقاري در سال ١٣٥٧ در حادثه اتومبيل کشته شدند.

خانم رؤيا ذوالفقاري همسر حسن وکيلي مي باشد و فرزندي دارد به نام کاوه

ذوالفقاري.

اميرحسين خان ذوالفقاري از افراد متّمول و در ضمن عضو تيم چوگان ايران بود.

فرزندي دارد به نام نادر ذوالفقاري. همسر او خانم شيرين خلجي بود.

رضاخان ذوالفقاري پس از تحصيلات خود شغل دولتي نپذيرفت در دوره ٢٣

نماينده مجلس شوراي ملي از شهر خدابنده و در دوره بيست وچهارم نماينده طارم عليا

شد. رضاخان با شهدخت شهردار دختر استاد مشيرهمايون شهردار ٬ استاد پيانو ازدواج

کرد. آنها صاحب دو دختر به نامهاي شراره و ترانه شدند.


دختران سردار اسعدالدوله


اکرم خانم

١. اکرم خانم همسر ابوالقاسم خان مافي شد و آنها داراي فرزندي به نام فتح اله مافي

شدند. فتح الله مافي در ١٢٩٧ متولد شد. پس از تحصيلات مقدماتي در ايران به لبنان و

فرانسه و سويس عزيمت کرد و تحصيلات خود را در رشته حقوق سياسي به پايان

رساند. پس از بازگشت به ايران در ١٣٢٢ در وزارت امورخارجه استخدام شد و تدريجاً

مراحل اداري را پيمود. در دوره بيست ويکم مجلس شوراي ملي نماينده ماه نشان و در

ادوار بيست و دوم و بيست و سوم و بيست و چهارم همچنان وکيل مجلس بود. وي با

دختر مرتضي مشفق کاظمي پيوند زناشويي بست ٬ اما بعد از هم جدا شدند. اکرم خانم

نيز کمي بعد از همسر خود جدا شد و تا آخر عمر در منزل مصطفي خان ذوالفقاري

زندگي مي کرد.

٢. خانم اشرف ذوالفقاري با خسرو طباطبايي ديبا ٬ که از مديران کل وزارت دارايي

بود ٬ ازدواج کرد و بعد به عضويت هيئت نظارت براندوخته اسکناس در بانک ملي تعيين

شد. او سالها داراي همان سمت بود. فرزند ايشان پرويز طباطبايي ديبا با دختر خاله خود

طناز خانم سيد امامي ازدواج کرد. فرزندان آنها خداداد و خدايار طباطبايي ديبا هستند.

٣. فخر ايران خانم به همسري دکتر احمد سيدامامي درآمد. دکتر احمد سيدامامي

فرزند مرحوم حاج سيدکاظم امام جمعه روحاني و ملاک در ١٢٨٠ متولد شد.

تحصيلات عالي خود را در اروپا در رشته پزشکي به پايان رساند و تخصص او درمان

امراض پوستي بود. وي پس از ورود به تهران و اتمام تحصيلات وارد دانشگاه تهران شد

و به مقام استادي رسيد. و مجله اي نيز به نام تندرست دائر کرد که تمام مطالب آن مربوط

به پزشکي بود و اين مجله مورد استقبال علاقه مندان به ويژه پزشکان قرار گرفت.

دکتر سيدامامي چندي هم معاونت وزارت بهداري را عهده دار بود. وي در ادوار

شانزدهم و هجدهم و نوزدهم وکيل مجلس شوراي ملي از تبريز گرديد و در دوره ششم

هم به سناتوري آذربايجان منصوب شد. يکي از فرزندان وي به نام دکتر کاووس در سال

١٣٣٥ متولد شد تحصيلات عاليه خود را در جامعه شناسي سياسي در آمريکا به پايان

رساند و درجه دکتري گرفت و در دانشگاه امام صادق(ع) با سمت استاديار استخدام

گرديد. او تاکنون چند کتاب تأليف و يا ترجمه کرده است. ديگر فرزندان عبارتند از

کاظم خان و کامران خان و طناز خانم.

٤. پروانه خانم کوچک ترين دختر اسعدالدوله ابتدا به همسري علي وثوق فرزند

وثوق الدوله درآمد ولي به علت ندانمکاري هاي شوهر زندگاني آنها طولاني نشد و از هم

جدا شدند و پروانه به همسري دکتر همايون فربود درآمد. فربود در ادوار بيست و يکم و

 

 

 

 

 

 

سلطان علي خان وزير افخم


بيست و دوم نماينده مجلس بود. فرزندان آنها کاوه و نيلوفر بودند. نيلوفر به همسري

دکتر رضاقلي خان نظام مافي فرزند محمدعلي خان نظام السلطنه درآمد و شغل وي

استادي دانشگاه بود در جواني درگذشت. دو فرزند از آنها باقي ماند به نامهاي

محمدعلي و شهربانو نظام مافي.

دکتر همايون فربود فرزند ميرزا ابراهيم خان از مالکان بزرگ بود. وي در ١٣٠١ متولد

شد و تحصيلات ابتدائي و متوسطه را در ايران به اتمام رسانيد و براي ادامه تحصيلات

عالي به اروپا رفت و درجه دکتري حقوق و علوم سياسي دريافت نمود ٬ به ايران بازگشت

و به اداره املاک وسيع پدرش پرداخت ٬ در ادوار بيست و يکم و بيست و دوم از شيراز به

نمايندگي مجلس انتخاب شد. او وکيل بي سروصدايي بود ٬ و در سال ١٣٧٩ در تهران

درگذشت.

سردار اسعدالدوله از سکينه خانم همسر چهارم خود دو دختر پيدا کرد به نامهاي

بتول ذوالفقاري و نصرت خانم که در کودکي فوت نمود. بتول خانم همسر

محمدحسن خان اميرافشار شد که از فرزند جهانشاه خان اميرافشار است. فرزندان

نامبرده نيز از اين قرارند: شهريار ٬ شهرام و ملک جمشيد و خانم شهرزاد اميرافشار ٬ و

خانم جهاندخت پورزند همسر آقاي دکتر داريوش پورزند ٬ و داراي فرزندي شدند به نام

بابک پورزند.


خاندان وزير افخم (افخمي)


وقتي سخن از خانواده ذوالفقاري به ميان مي آيد نام خاندان وزيرافخم به علت

ازدواجهاي مختلف فيمابين آنها متبادر به ذهن مي گردد؛ زيرا در اولين ازدواج اين

خانواده دوتن از دختران وزيراعظم افخم ملقب به منورالدوله و بدرالدوله ٬ يکي پس از

ديگري به همسري اسعدالدوله ذوالفقاري در آمدند ٬ و مجموعاً يازده فرزند اسعدالدوله

از نواده هاي دختري وزيرافخم بودند.

قبل از توضيح درباره اين خاندان لازم است شرح مختصري درباره اين خانواده و

اصل ونسب آنها آورده شود:

سلطان علي خان (وزير بقايا وزيرافخم) فرزند محمدخان سالارالملک پسر

عبدالرضاخان پسر محمدتقي خان يزدي نواده دختري ابراهيم خان ظهيرالدوله قاجار

مي باشد. برخي از مورخان اصل اين خانواده را شيرازي ذکر کرده اند.

سلطان علي خان در جواني وارد دربار مظفر الدينشاه ٬ که در آن زمان وليعهد بود ٬

گرديد و تمام مراحل را طي کرد. ابتدا جزو عمله خلوت وليعهد در تبريز شد ٬ بعد جزو

پيشخدمتان وليعهد درآمد و بالاخره رئيس کل وصول و اجراي مالياتي شد. پس از آنکه

مظفرالدين ميرزا به سلطنت رسيد مدير دفترخانه مبارکه استيفا و محصل محاسبات و

بقاياي دولتي گرديد و عنوان وزير بقايا گرفت. در سال ١٣١٩ ه . ق لقب وزير افخم به او

دادند و مديريت مجلس دربار اعظم به او سپرده شد و تا آغاز مشروطيت داراي آن

سمت بود و شاه توجه خاصي به او داشت. وقتي فرمان مشروطيت صادر شد و ميرزا

نصرالله خان مشيرالدوله اولين رئيس الوزراء مشروطه شد کابينه اي تشکيل داد و در آن

کابينه وزيرافخم به وزارت داخله منصوب گرديد ٬ اين کابينه چند ماهي بيشتر دوام نکرد

و محمدعليشاه ميرزا علي اصغرخان اتابک اعظم را براي رئيس الوزرائي از اروپا احضار

نمود و در نتيجه ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله از کار کنارهگيري کرد و تقاضاي

محمدعليشاه در ابقاي وي را تا ورود اتابک نپذيرفت و در نتيجه محمدعلي شاه سلطان

عليخان وزيرافخم را که ارشد وزيران کابينه بود در تاريخ اواخر اسفند به سرپرستي

هيئت وزيران ٬ که هفت نفر بودند ٬ تعيين کرد. بعضي از مورخان وزيرافخم را اولين رئيس

الوزراي مشروطه ثبت کرده اند و اين درست نيست؛ زيرا او سرپرست موقت کابينه بود و

مجموعاً چهل وچهار روز اين سمت را داشت. پس از ورود اتابک از کابينه کنار رفت و

پس از چندي به وزارت دربار منصوب گرديد و در دهه آخر قرن سيزدهم درگذشت.

سلطان عليخان وزير افخم در زماني که در دربار مظفرالدين ميرزا در تبريز اقامت

داشت املاک خود را در يزد و فارس فروخت و در زنجان و خمسه چندين رقبه ملک

مرغوب خريداري کرد و جزو مالکان عمده آن منطقه درآمد. البته املاک وي به املاک

جهانشاه خان و سردار اسعدالدوله نمي رسيد؛ ولي با اين حال ٬ جزو مالکان آنجا بود.

سلطانعلي خان وزيرافخم در طول حيات خود پنج همسر انتخاب کرد و صاحب ده

پسر و چهار دختر شد.

١. محمدحسن خان امين الملک که از همسر اول خود پيدا کرد و شرخ آن قبلاً آمد.

٢. امام قلي خان امين بقايا: صاحب پنج دختر به نامهاي منيرافخم ٬ نيرافخم ٬ قدسي

افخم ٬ فروغ افخم ٬ همايون تاج و سه پسر شد به نامهاي سپهبد (اميرمنصور) افخم

ابر اهيمي ٬ سرتيپ حميد افخمي (افسر شهرباني) ٬ مهندس ارسلان افخمي که در اثر

تصادف ٬ اتومبيل وي در جاده مازندران به دريا افتاد.

منيرافخم به همسري احمدخان افخمي پسر عموي خود درآمد ولي اولادي پيدا

نکرد. قدسي اعظم با محمودخان ذوالفقاري پيوند زناشويي بست و سه پسر پيدا کرد.

فروغ افخم همسر مشيرهمايون شهردار موسيقيدان معروف شد.

همايونتاج با اميرحسن ذوالفقاري ازدواج کرد.

٣. خسروخان که اطلاعي از او به دست نيامد.

٤. سرلشکر عبدالرضا افخم ابر اهيمي؛ فرزندانش عبارتند از: سرتيپ مهدي افخم

ابر اهيمي ٬ دريادار هوشنگ افخم ابر اهيمي ٬ اميرقاسم افخم ابر اهيمي ٬ جهانگير افخم

ابر اهيمي ٬ جهان بخش افخم ابر اهيمي ٬ فخر اشرف (که همسر ايرج افخمي شد) ٬ پوران

خانم (که به همسري دکتر فريدون طباطبايي ديبا در آمد) ٬ ملک زمان خانم (که با سپهبد

احمد وثوق پيوند زناشويي بست) ٬ فرحبخش خانم (که با اعتضادي عروسي کرد).

٥ . ابراهيم افخمي (امير اشرف)؛ ملک اشرف دختر او همسر احمدخان منيع الدوله

شد. دکتر ايرج با فخراشرف ازدواج کرد.

٦. عزيزالله خان سه پسر داشت: اسعد ٬ سلطانعلي ٬ سعدي؛ دو دختر نيز پيدا کرد به

نامهاي صفوري و صفيه. همسر عزيزالله خان ٬ زهرا افخم ابراهيمي بود که در ١٢٧٥

متولد شد و در ١٣٥٦ درگذشت.

٧. سپهبد غلامحسين افخمي ابتدا با دختر نصرت اقدس نوه مظفرالدينشاه که

فيروزتاج نام داشت ازدواج کرد ولي خيلي زود از هم جدا شدند. همسر دوم او

فروغ اشرف ابراهيمي بود فرزندانش عبارت بودند از: دکتر غلامرضا افخمي استاد

دانشگاه ملي و معاون وزارت کشور که با خانم مهناز افخمي پيوند زناشويي بست. مهناز

در اواخر کابينه هويدا وزير مشاور در امور زنان شد و در کابينه جمشيد آموزگار هم

سمت خود را حفظ کرد. و داراي دو فرزند به نام مهندس علي و معصومه خانم مي باشد.

٨ . عباسقلي خان؛ پسران او: بهمن و اسفنديار و دخترانش: عزت و عباسه و دو دختر

ديگر به نامهاي لي لي و مي مي.

٩. عليقلي خان

١٠ . علينقي خان

دختران وزير افخم عبارت بودند از:

١. خانم مسرت السلطنه که به همسري اعتضاد ديوان امير ابراهيمي درآمد.

٢. خانم شمس السلطنه بااميربهادر جنگ ازدواج کرد و در ميانه راه زندگي بدون اولاد

درگذشت.

٣. سکينه خانم منورالسلطنه که ابتدا همسر عليقلي خان بود و بعد از مرگ او به

همسري حسينقلي خان اسعدالدوله درآمد.

٤. بدرالملوک خانم معروف به بدرالدوله که پس از فوت منورالدوله خواهر خود به

همسري اسعدالدوله درآمد و چهار پسر و يک دختر آورد.

فرزندان امين الملک عبارتند از: احمد افخمي ٬ مهرانور افخمي و مهرارفع افخمي.

امين الملک در ١٢٨٨ شمسي به دست يکي از مجاهدين تطميع شده در سن ٣٧

سالگي به قتل رسيد. اين قتل به تحريک رقباي او براي دستيابي به ايران الملوک

افتخارالسلطنه دختر ناصرالدين شاه بود. جرج پي.چرچيل در کتاب فرهنگ رجال قاجار در

صفحه ٤٤ مي نويسد: محمدحسن خان و ايران الملوک افتخارالسلطنه دختر ناصرالدين

شاه با يکديگر ملاقاتهاي خصوصي مي کنند.

احمد افخمي فرزند محمدحسن خان امين الملک در حدود ١٢٨٣ شمسي متولد شد

و پس از تحصيلات متوسطه و عالي به استخدام وزارت کشور درآمد. مقامات مهمي را

در آن وزارتخانه طي کرد. و مدتها مقام مديرکلي داشت. بعد از کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢

در دوره هجدهم مجلس شوراي ملي از زنجان به وکالت رسيد و در دوره نوزده و بيست

نيز همچنان وکيل مجلس بود در سال ١٣٤٠ بازنشسته شد ٬ و در بانک تعاوني توزيع

برادران رشيديان به کار پرداخت.

مهرانور خانم با سپهبد مهديقلي علوي مقدم ازدواج کرد و صاحب يک دختر و يک

پسر شد. علوي مقدم تحصيلات عالي خود را در فرانسه به اتمام رسانيد و در ١٣٢٤

سرتيپ شد. مدتي رئيس اداره اصلاح نژاد اسب بود. رياست ژاندارمري و معاونت

وزارت جنگ از ديگر مشاغل او بود. در ١٣٣٠ درجه سرلشکري و در ١٣٣٧ درجه

سپهبدي گرفت. بعد از کودتاي ٢٨ مرداد به رياست شهرباني کل کشور برگزيده شد و

قدرت فوق العاده اي به دست آورد. در تمام مدت رياست شهرباني خود با سپهبد تيمور

بختيار رئيس ساواک در مبارزه و جنگ و جدال بود. در کابينه جعفر شريف امامي ٬ که در

نهم شهريور ماه ١٣٣٩ معرفي گرديد ٬ به وزارت کشور معرفي شد و انتخابات زمستاني

دور بيستم را انجام داد. در اسفند ماه ١٣٣٩ در ترميم کابينه جاي خود را به سپهبد امير

عزيزي داد. در حکومت دکتر اميني طبق ماده پنج حکومت نظامي بازداشت شد و قريب

يک سال در زندان بود و بدون محاکمه از زندان آزاد شد ولي ديگر کاري به او ارجاع

نشد؛ فقط در بانک تعاوني و توزيع رشيديان به کار پرداخت. سرانجام در ١٣٥٩ در

تهران درگذشت.

مهر ارفع خانم با محمدعلي روشن ازدواج کرد.

سلطان ابراهيم افخمي ملقب به اميراشرف فرزند سلطان علي خان وزيرافخم در

١٢٦٨ شمسي متولد شد. تحصيلات خود را در تهران به اتمام رسانيد و از مدرسه علوم

سياسي فارغ التحصيل شد. درانتخابات دوره پنجم مجلس شوراي ملي ٬ که در ١٣٠٢

شمسي انجام گرفت ٬ وکيل زنجان شد و در دوره هاي ششم ٬ هفتم ٬ هشتم ٬ نهم ٬ دهم ٬

يازدهم ٬ دوازدهم ٬ سيزدهم ٬ چهاردهم و پانزدهم نماينده بي سروصداي مجلس بود. در

انتخابات دوره اول مجلس سنا ٬ سناتور انتصابي قزوين ٬ زنجان ٬ محلات گرديد و در

انتخابات دوره دوم سنا نيز همچنان سناتور انتخابي بود و سرانجام در ١٣٣٦ درگذشت.

سرلشگر عبدالرضا افخم ابراهيمي فرزند سلطان علي خان وزيرافخم در ١٢٦٦

متولد شد. پس از تحصيل در ايران به اروپا رفت و در اتريش به تحصيل نظامي پرداخت و

قريب شش سال در آنجا به سر برد. پس از بازگشت به ايران با درجه سرواني در

ژ اندارمري استخدام شد. در تشکيل قشون متحدالشکل با درجه سرهنگ دومي به

رياست ستاد لشکر آذربايجان منصوب شد. يک سال در آن مأموريت بود تا به تهران

انتقال يافت و رياست ستاد لشکر مرکز را ٬ که تحت فرماندهي مستقيم سردار سپه

رضاخان بود ٬ عهده دار شد و درجه سرتيپي گرفت.

در سال ١٣٠٣ در سفر جنگي سردارسپه به خوزستان براي دستگيري و برکناري

خزعل ٬ رئيس ستاد عمليات بود. افخم ابراهيمي در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل

مختلف و مهمي را عهده دار شد. چندي رئيس رکن دوم ستاد ارتش بود و مدتي هم

فرماندهي نيروي هوايي را عهده دار گرديد.

در سال ١٣١٣ در سفر رضاشاه به ترکيه آجوداني شاه را عهده دار بود و در بازديدها

شاه را همراهي مي کرد. پس از شهريور ١٣٢٠ و استعفاي رضاشاه استانداري کردستان ٬

کرمانشاهان و همدان به او سپرده شد. او تا حدي در برقراري امنيت در مناطق مزبور

توفيق يافت و بعد فرماندار نظامي تهران شد.

افخم ابراهيمي در فروردين ماه ٬١٣٢٣ پس از بيش از بيست سال ٬ به درجه

سرلشگري ارتقاء يافت و فرماندار نظامي راه آهن شد. چندي هم فرمانده لشکر کرمان

بود وفات او در سال ١٣٤٣ درسن ٧٧ سالگي اتفاق افتاد و در آرامگاه ظهيرالدوله ٬ که

بخشي از آن آرامگاه به اين خانواده اختصاص دارد ٬ مدفون شد. سپهبد احمد وثوق ٬ که

بعدها به درجه سپهبدي و مقام وزارت جنگ رسيد ٬ با دختر او پيوند زناشويي بست و از

او صاحب سه دختر شد که عبارتند از شهلا ٬ مريم ٬ معصومه.

از فرزندان ديگر وزيرافخم سپهبد غلامحسين افخمي و سپهبد اميرمنصور افخمي را

مي توان نام برد:

سپهبد غلامحسين در ١٢٨٠ متولد شد. مدرسه نظام را به اتمام رسانيد و در سال

١٣٠٢ با درجه ستوان دومي براي ادامه تحصيل به اروپا رفت و وارد دانشکده سن سير

فرانسه شد. دوره مزبور را به پايان رسانيد و به ايران بازگشت. دوره دانشگاه جنگ و

دوره فرماندهي و ستاد را در تهران گذرانيد و در سال ١٣٢٨ درجه سرتيپي گرفت. در

سال ١٣٣٢ به مبارزه با مصدق پرداخت. پس از کودتاي ٢٨ مرداد در مهرماه ١٣٣٢

درجه سرلشگري گرفت و در ١٣٣٩ سپهبد شد. مدتهاي طولاني معاونت وزارت جنگ

را برعهده داشت. در ١٣٣٢ به رياست دادگاه محاکمه مصدق منصوب گرديد. ولي پس

از مدت کوتاهي از آن سمت استعفا داد و فرماندار نظامي راه آهن شد. در سال ١٣٤٢ در

دادگاه ويژه ارتش عده اي از افسران اداره تسليحات ارتش را به محاکمه کشيدند؛ در آن

پرونده پاي سپهبد غلامحسين افخمي را به ميان آوردند ولي دادگاه او را تبرئه کرد.

سپهبد اميرمنصور افخم ابراهيمي در ١٢٩٤ متولد شد. پس از تحصيلات ابتدائي و

متوسطه در دانشکده افسري به تحصيل پرداخت و در ١٣١٦ فارغ التحصيل شد. سپس

دوره عالي و ستاد فرماندهي را در اروپا و آمريکا گذرانيد. در ارتش مقاماتي احراز نمود ٬

درجه سپهبدي گرفت و در ١٣٥٨ درگذشت.

اميرهوشنگ افخمي ٬ که با درجه سرهنگي وابسته نظامي ايران در پاکستان بود ٬ در

همان سمت درجه سرتيپي گرفت. با ناهيد اميرتميور کلالي پيوند زناشويي بست. اين

مواصلت طولاني نشد و به متارکه انجاميد. بعدها ناهيد به حباله نکاح اسکندر ميرزا

رئيس جمهور پاکستان درآمد.

عبدالحسين مسعود انصاري در کتاب خاطرات خود مي نويسد: ... در آن موقع سرکار

ناهيد خانم به عقد ازدواج او درآمده بود. اسکندرميرزا به تمام معني شيدا و ديوانه اين

 

 

 

 


بانو بود. ناهيد خانم الحق برازنده مقامي بود که تقدير براي او رقم زده بود و ازدواج

اسکندر ميرزا با اين بانوي اصيل ايراني رشته محکمي در روابط ما ايجاد کرده بود؛ ما به

.( تمام معني با هم نزديک بوديم. (ص ٧٣٣

در خاندان ذوالفقاري هم ٬ مانند ساير خانواده هاي حکومتگر ٬ بيشتر ازدواجها در

ميان خويشاوندان انجام گرفته است. باوجود اين ٬ ذوالفقاريها در اثر بعضي ازدواجهاي

خارج از خاندان خود ٬ با خانواده هاي زير قرابت دارند: ذوالفقاري ٬ افخمي ٬ افخم

ابر اهيمي ٬ ديبا ٬ منصورالسلطنه عدل ٬ مظاهر ٬ شهردار ٬ ابر اهيمي ٬ علوي مقدم ٬ روشن ٬

وثوق ٬ ضيائي ٬ سيدامامي ٬ منصور ٬ وثوق الدوله ٬ فربود ٬ نظام مافي ٬ اتحاديه ٬ فيروز ٬

اميربهادر ٬ آموزگار ٬ ناظمي ٬ شيخ الاسلامي ٬ مجدضيائي ٬ قوام ٬ نمازي ٬ اعتمادمقدم ٬

اميرتيمور کلالي ٬ جهانشاه خان اميرافشار ٬ آشتياني طبا ٬ قر اگوزلو ٬ امامي خوئي ٬ اميني ٬

مشرف نفيسي ٬ خبير ٬ اميراعلم ٬ ابتهاج ٬ هويدا ٬ مصباح فاطمي ٬ هيئت ٬ آذري ٬ مشفق

کاظمي ٬ مافي ٬ رئيس٬ اعتضادي ٬ پورزند ٬ نواب ٬ عامري ٬ افشار قاسملو ٬ وکيلي.


منابع تحقيق درباره خاندان ذوالفقاري زنجان و خمسه به شرح زير است:


.١٦٠ ٬١٥٩ ٬١٣٦ ٬١٣٤ ٬٨٥ ٬٨٤ ١. تاريخ روضة الصفا. ج ٬٩ صص ٬٨٣

. ٢. منتظم ناصري. تصحيح محمداسماعيل رضواني. ج ٬٢ ص ١١٦٨ ؛ ج ٬٣ ص ١٣٨٢

.٨١ ٬٨٠ ٬٧٦ ٣. تاريخ گيتي گشا. تحرير و تحشيه عزيزالله بيات. صص ٬٦٥

. ٬١٣٧٠ ص ٧٩ ٤. تاريخ محمدي. به اهتمام غلامرضا طباطبايي مجد. [ بي جا ] ٬ اميرکبير ٬

٥ . محمودميرزا قاجار . سفينة المحمود. به تصحيح و تحشيه خيام پور. دانشکده ادبيات تبريز.

٦. محمدعلي تربيت. دانشمندان آذربايجان.

. ٧. مرآت البلدان. ج ٬٤ صص ١٨٧٧ و ٢٠٥٩

٨ . يادداشتهاي ملک المورخين سپهر. به اهتمام عبدالحسين نوائي.

٩. مهدي مجتهدي ٬ رجال آذربايجان.

١٠ . نجفقلي پسيان. مرگ بود بازگشت هم بود.

١١ . خليلي عراقي. سفربه آذربايجان و کردستان.

١٢ . خانبابا بياني. غائله آذربايجان.

. ١٣ . محمدحسين ذوالفقاري. شجره نامه خاندان ذوالفقاري. ١٣٧٦

١٤ . يادداشتهاي خصوصي اردبيلي زنجاني (سردفتر اسناد رسمي).

١٥ . مصاحبه مکرر با آقاي يوسف ذوالفقاري فرزند محمودخان ذوالفقاري.

١٦ . نمايندگان ٢٤ دوره قانونگذاري. انتشارات اداره قوانين مجلس شوراي ملي.

نشانه های اخرالزمان

       اللهم عجل یا صاحب العصر والزمان

نشانه های عمومی آخرالزمان

                                 صفرشعبانی

1-آنگاه که دیدی حق مرده است و اهل حق از میان رفته اند
2-
قرآن فرسوده شده و بدعت هایی از روی هوا و هوس در مفاهیم آن بوجود آمده
3-
اهل باطل بر اهل حق بزرگی می جویند
4-
بچه کوچک ، مردبزرگ را خوار می شمارد
5-
پیوند خویشاوندی بریده می شود
6-
هر که را به کار بد بستایند خوشحال می شود
7-
مداحی و چاپلوسی فراوان می شود
8-
همسایه ،همسایه خود را آزار می دهد
9-
امر به معروف کننده خوار است
10-
مردم به شهادت ناحق اعتماد می کنند
11-
والیان در داوری رشوه می گیرند
12-
پست های حساس دولتی به پست ترین افراد سپرده می شود
13-
زن بر مرد خود مسلط می شود
14-
سوگندهای به ناحق به نام خدا بسیار می شود
15-
شنیدن قرآن بر مردم سنگین و گران می آید و در عوض شنیدن سخنان باطل برمردم آسان
16-
مساجد طلاکاری شده ، و نماز را سبک می شمارند
17-
غیبت را سخن نمکین می شمارند
18-
کسب های حرام گسترش می یابد و بر سر آن رقابت می کنند
19-
فقیه برای غیر دین فقه می آمزد و دنیا و ریاست می طلبد
20-
هرکس روزی حلال می طلبد سرزنشش می شود و جوینده حرام مورد ستایش است
21-
نشانه های آسمانی پدید می آید ولی کسی از آن در هراس نیست
22-
زن ها بر حکومت چیره می شوند و پست های حساس را قبضه میکنند و کاری پیش نمی رود
23-
به پدر و مادر احترام نمی گذارند
24-
برای آذان گفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن مزد می گیرند
25-
در مساجد از مال دنیا و دارایی های خود حرف می زنند
26-
بر فراز منبرها مردم را به پرهیزکاری دعوت می کنند ولی خود گویندگان به آن عمل نمی کنند

۲۷-زنان شبیه مردان و مردان شبیه زنان می شوند

اصول کافی ج 8 ص 36-42 + بحارالانوارج52 ص254-260



ودر کتاب نورالابصاراز امام محمد باقر(ع) در مورد نشانه های ظهور روایت شده است
که: آنگاه که مردان شبیه زنان شوند و زنان شبیه مردان، در معاملات خویش ربا خواری کنند ،
بناها و ساختمانهای محکم برپا سازند ،امینان مردم از خیانت کاران باشند،رشوه گیری کنند و
 
دین را به دنیا بفروشند ، رابطه با خویشان نزدیک را قطع کنند ،فرماندهان از زناکاران وتبهکاران
باشند ،وزیران از دروغگویان و قاریان قرآن از فاسقان،ستم پدیدار می شود و طلاق بسیار و فجور و زنا آشکار شده و شهادت دروغ پذیرفته می شود ،صدقه دادن زیان به شمار آید و مردم از ترس زبان اشرار ،از آنها در هراس باشند. سفیانی از شام خروج کند و یمنی از یمن و خسف بیداء(فرورفتن زمین)در منطقه میان مکه  و مدینه اتفاق افتد . پسری از خاندان محمد میان رکن و مقام کشته شود و فریاد گری از آسمان فریاد بر آورد که حق با او و پیروان اوست آنگاه در روز جمعه امام ظهور می کند در حالی که پشتش را به مکه تکیه داده و 313 نفر از یارانش با او دیدار می کنند و شنبه خورشید از جانب مغرب طلوع می کند و...

 

 

 

نمایندگان زنجان در مجلس شورای ملی ایران

فهرست نمایندگان زنجان در مجلس شورای ملی

 

                                                                                                            

دوره

 

 

 

 

 

1

شیخ ابراهیم زنجانی

میرزا بزرگ همدانی
مقبل لشگر

 

 

 

2

شیخ ابراهیم زنجانی

محمدولی خان تنکابنی
سپهدار اعظم

 

 

 

3

شیخ ابراهیم زنجانی

محمدولی خان تنکابنی
سپهدار اعظم

شیخ علی صدرالاسلام

 

 

4

شیخ ابراهیم زنجانی

میرزا هادی خان بیان‏الدوله

شیخ علی صدرالاسلام

 

 

5

سلطان‏ابراهیم افخمی

دکتر حسین بهرامی
احیاء‏السلطنه

میرزا محمد
نجات خراسانی

 

 

6

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

میرزا علی اکبر
آیت‏الله زاده اصفهانی

 

 

7

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

8

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

9

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

10

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

11

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

12

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

13

سلطان‏ابراهیم افخمی

حاج حسین رهبری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

14

سلطان‏ابراهیم افخمی

محمد ذوالفقاری

حیبب‏الله مجد ضیایی

 

 

15

سلطان‏ابراهیم افخمی

محمد ذوالفقاری

ناصر ذوالفقاری

 

 

16

محمد حسن امیرافشار

محمد ذوالفقاری

ناصر ذوالفقاری

 

 

17

محمد حسن امیرافشار

محمد ذوالفقاری

ناصر ذوالفقاری

 

 

18

احمد افخمی

محمود ذوالفقاری

مصطفی ذوالفقاری

 

 

19

احمد افخمی

محمود ذوالفقاری

سعید هدایت

 

 

20

محمود ذوالفقاری

احمد افخمی

امیرهوشنگ مقدم

منوچهر افشار

 

21

عبدالمجید موسوی

منوچهر سعیدوزیری

تقی زند

فتح‏الله مافی

 

22

عبدالمجید موسوی

منوچهر سعیدوزیری

دکتر حسین وفا

فتح‏الله مافی

 

23

عبدالمجید موسوی

منوچهر سعیدوزیری

دکتر حسین وفا

فتح‏الله مافی

رضا ذوالفقاری

24

حسینعلی بیات

کریم کاظمی

رضا ذوالفقاری

فتح‏الله مافی

جهانشاه امیرافشار

 



نمایندگان دوره اول مجلس شورای ملی مشروطه. نفر سوم چپ پايين شيخ ابراهیم زنجانی وکيل زنجان می باشد.


زنجان در جنگ جهانی دوم1320شمسی

زنجان درجنگ جهانی دوم                                                                                             


دکترمسعود بيات*




 

چکيده
 

در شهريور 1320هواپيماهاي جنگي شوروي شهر زنجان و شماري ديگر از شهرهاي شمالي کشور را بمباران کردند و اين تخستين نشانه ي نقض آشکار بي طرفي ايران در جنگي بود که نه در شروع ان نقشي داشت و نه در ادامه ي آن.پيامدهاي اين جنگ ناخواسته را در زنجان به دو دسته ي کوتاه مدت و دراز مدت مي توان تقسيم کرد .از پيامدهاي کوتاه مدت جنگ مي توان به اشغال زنجان به دست نيروهاي شوروي و دخالت آنان در امور اداري، انتظامي و اقتصادي منطقه اشاره کرد.از پيامدهاي دراز مدت ان نيز مي توان ايجاد و تقويت حزب توده را برشمرد.
با پايان يافتن جنگ جهاني دوم، اگر چه پيامدهاي کوتاه مدت جنگ نيز تمام شد، پيامد دراز مدت آن همچنان ادامه يافت؛اشغال زنجان به دست فرقه ي دموکرات اذربايجان نتيجه ي اين پيامد بو د و از آن پس تا اواسط دهه ي سي؛يعني نزديک به ده سال پس از پايان جنگ، حضور حزب توده در اين شهر محسوس بود، آنان زنجان را درگير منازعات سياسي و نظامي خطرناکي کردند.
اين مقاله بر ان است که به پرسشهاي زير پاسخ گويد:
1.اشغال زنجان در جريان جنگ جهاني دوم با چه زمينه هايي و چگونه صورت گرفت؟
2.با توجه به قرار داشتن زنجان در حوزه ي اشغال شوروي، انان چگونه در امور اين شهر دخالت مي کردند؟
3.جنگ جهاني دوم چه پيامدهاي اقتصادي و سياسي در زنجان داشت؟
کليد واژه :زنجان ، شوروي، جنگ جهاني دوم


مقدمه :

جنگ جهاني دوم در سال 1939م.در حالي آغاز شد که کشور شوروي اوضاع متفاوتي نسبت به زمان جنگ جهاني اول داشت؛ زيرا در سالهاي آخر جنگ جهاني اول، بلشويکها با استفاده از شعارهاي کمونيستي توانستند نظام تزاري را سرنگون سازند.انان با شعارهاي به ظاهر رهايي بخش، نه تنها جنگ را در جهت حفظ منافع سرمايه داري هدايت کردند بلکه حاضر شدند با امضاي تفاهم نامه ها و قرار دادهايي با همسايگان، از برخي امتيازهاي گرفته شده از سوي تزارها چشم پوشي کنند
چند سال پس از پايان جنگ اول، استالين در شوروي روي کار آمد و با توجه به رقابتي که با کشورهاي صنعتي سرمايه داري داشت، گامهاي بلندي به سوي صنعتي شدن و تأمين امکانات دفاعي و تهاجمي برداشت؛ به گونه اي که در آستانه ي حمله ي هيتلر به شوروي، اين کشور يکي از کشورهاي صنعتي جهان محسوب مي شد و همانند ديگر کشورهاي صنعتي، نياز فراواني به مواد اوليه و بازار فروش داشت و اين در حالي بود که بيشتر امکانات در اختيار دولتهاي پيروز واقعي جنگ اول؛ يعني انگليس و فرانسه بود و از اين رو شايد جنگ جهاني دوم براي روسها يک ضرورت بود تا نظام ناخواسته ي حاکم بر نظام بين الملل را بر هم زنند.
استالين بيش از لنين داعيه ي گسترش انقلاب بلشويکي را داشت و از اين رو جنگ مي توانست براي توسعه ي اين مرام سياسي در خاور ميانه و اروپاي شرقي فرصتي فراهم آورد
با آغاز جنگ، شوروي بنا به اجبار نظامي با کشورهايي هم پيمان شد که ايدئولوژي اش با آنها متفاوت بود .انان پس از اين هم پيماني و به بهانه ي کوتاه کردن دست آلما ن از ايران به اين نتيجه رسيدند که کشور را اشغال کنند.به دنبال اين تصميم، روسها با فرستادن دو سپاه از ارس و استارا در صدد تحقق اهداف خود برامدند.
روسها به دنبال اشغال صفحات شمال غربي کشور و با استفاده از برخي زمينه هاي مساعد داخلي در ايران، خواهان جدايي اذربايجان از ايران بودند، هدفي که در معاهده ي ترکمانچاي به آن دست نيافتند.
روسها اين بار بر خلاف تزارها از روش حمله ي مستقيم نظامي استفاده نکردند بلکه در مدت اشغال اين مناطق، مجموعه اي از تشکيلات سياسي دست نشانده ايجاد کردند و در سالهاي بعد آنان را بر عليه حکومت مرکزي شوراندند و در مقابل اعتراض ايران و مجامع جهاني، حرکت اين گروهها را يک نهضت دموکراتيک داخلي دانستند و بدين ترتيب از مسئوليت مهار آنها شانه خالي کردند.
شهرستان زنجان، واقع در شمال غربي کشوردر تقسيم بندي متفقين نصيب روسها شد.اين شهر براي روسها از چند جهت اهميت داشت:نخست اينکه محل تلاقي دو گروه از نيروهاي اين کشور بود که از رشت و تبريز به طرف ايران سرازير شده بودند .اين تلاقي در تاکستان واقع در بين راه زنجان و قزوين صورت مي گرفت و اذوقه ي ين نيروها اغلب از زنجان تأمين مي شد . دوم اينکه زنجان به عنوان دروازه ي اذربايجان و به علت برخورداري از راه اهن و راههاي شوسه، مطمئن ترين و کوتاه ترين راه براي رساندن کمکهاي متفقين به شوروي بود و همواره بخشي از واگنهاي قطار آن به اين امر اختصاص داشت.با اين توضيح روند اشغال شهر،کارها و پيامدهاي اين اشغال بررسي مي شود.


گفتار يکم:اشغال زنجان در جنگ جهاني دوم


ايدن، وزير امور خارجه ي انگليس، پس از پايان جنگ در سخناني راجع به ايران هدف از اشغال اين کشور را چنين بيان کرد:
«اين را هرگز نبايد فراموش کرد که علت ورود قواي روس و انگليس به ايران براي آن بود که از خطوط ارتباطي اين کشور استفاده کرده و کمک حياتي و فوري به شوروي که در آن موقع مورد حمله ي شديد المانها قرار گرفته بود برسانيم.»(خان ملک يزدي، 1320،ص13).
اشغال زنجان نيز يکي از اهداف کلي متفقين بود؛ اين شهر به سبب قرار داشتن در مسير راه آهن و شوسه ي منتهي به شوروي اهميت بسياري براي متفقين داشت، آنان در 3شهريور 1320حريم هوايي شهر را شکستندو مناطقي را بمباران کردند.به نظر مي ايد هدف اين بمبارانها انهدام قرار گاههاي هوايي و تخريب سربازخانه ها و اتشبازيهاي هوايي بوده است(تبرائيان ، 1371،ص9)سه روز پس از اين بمباران، سفير کبير شوروي و وزير مختار انگليس نامه اي به محمد علي فروغي ،نخست وزير وقت ايران، نوشتند و در يکي از بندهاي نامه خواستار عقب نشيني نيروهاي ايراني از برخي شهرها از جمله زنجان شدند و اعلام کردند قشون انگليس و شوروي اين نقاط را اشغال خواهند کرد.آنان در نامه ي 8شهريور 1320اشکار مناطق ياد شده را مناطق اشغالي شوروي اعلام کردند(همان، ص79)هيئت دولت ايران نيز در نامه ي 8شهريور 1320مصادف با 20اوت 1941به نمايندگان دولتهاي ياد شده، موار د بالا را رسماً پذيرفت (همان،ص88-89-91)و زمينه از هر جهت برا ي اشغال شهر فراهم شد
سرهنگ شيباني، فرمانده ي هنگ دوم هوايي کشور، با نخستين بمباران تصميم گرفت از افتادن سيزده فروند هواپيماي موجود در فرودگاه تبريز به دست نيروهاي شوروري جلوگيري کند و آنها را به زنجان انتقال دهد .زمان پرواز به شب موکول شد؛ زيرا نيروهاي هوايي شوروي بر اسمانها تسلط داشتند(استوارت، 1370،ص234)در ساعت سه بامداد4شهريور، سيزده هواپيماي دو باله ي هنگ دوم هوايي ايران در تاريکي به قصد زنجان پرواز کردند و ده فروند هواپيما، سالم به فرودگاه زنجان رسيدند و سه فروند ديگر در اثر برخورد با کوههاي جنوب تبريز سرنگون شدند.شيباني که مطمئن بود نيروهاي شوروي به زودي از رفتن انان آگاه خواهند شد، بي درنگ پس از سوخت گيري به مقصد تهران حرکت کرد.چند لحظه پس از پرواز هواپيماهاي ياد شده از فرودگاه زنجان، هواپيماهاي شوروي فرودگاه را بمباران کردند (همان،ص239)سرانجام، در روز 7شهريور 1320ژنرال نوويکوف ستون موتوري خو د را از ميانه به سمت جنوب شرقي حرکت داد و در همان روز زنجان را اشغال کرد(همان،ص290).


گفتار دوم :دخالت نيروهاي شوروي در امور زنجان در جنگ جهاني دوم


الف)انتظامي
با ورود نيروهاي شوروي به زنجان، نظم شهرباني فرو ريخت.شماري از مأموران، محل مأموريت خود را ترک کردند و برخي با خونسردي وضعيت را پذيرفتند به گونه اي که بر اساس يک گزارش، شهرباني باقي نماند1 تا نظمي بر قرار کند.
به دليل فروپاشي شهرباني امنيت در شهر از بين رفت، دزديها افزايش يافت و مالکان محلي که در سالهاي حکومت رضاخان به سبب تمرکز اداري و گسترش نظارت حکومت مرکزي ناچاربه اطاعت شده بودند با تضعيف نهادهاي اداري و انتظامي شهامت يافتند و ميز و صندلي مأموران دروازه ها را شکستند، پاسبانها را خلع سلاح و مأموران دارايي را مضروب کردند. 2
شماري از بازرگانان و اعيان شهر که از ناامني به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند براي حفاظت شهر نيرو معرفي کنند و هزينه ي آنان را نيز بپردازند و بدين ترتيب چهل و چهار فرد مطمئن معرفي شدند و ياور طلعت، رئيس جديد شهرباني ، هم به زحمت بيست و شش تن از پاسبانها را گردآورد و شهرباني زنجان پس از تعطيلي موقت، کار خود را با هفتاد نفر در انتظامات شهر اغاز کرد.3
نيروهاي شوروي که تشکيل شهرباني را مانعي در برابر خود مي ديدند به اين کار مردم و دولت واکنش نشان دادند و در اذر 1320سه افسر شوروي به اداره ي شهرباني رفتند و به رئيس شهرباني اخطار کردند که شمار نيروهاي شهرباني زنجان نبايد بيش از پنج نفر پايه ور، هشت نفر سر پاسبان و سي و پنج نفر پاسبان باشد.آنان گفتند که شهرباني مي تواند فقط به تعداد پاسبانها تفنگ نگه داري کند و بايد بقيه ي اسلحه ها را به تهران بفرستد.4تعيين حداکثر چهل و هشت نفر نيرويي شهرباني براي زنجان از طرف نيروهاي شوروي در حالي بود که شهرباني زنجان در گزارش قبلي خود به وزارت کشور، حداقل تعداد پاسبان مورد نياز را صد و بيست نفر اعلام کرده بود.5
نيروهاي شوروي همچنين رئيس شهرباني را به کمانداني احضار کردند و ورقه اي به زبان روسي جلوي او گذاشتند و دستور دادند ان ا امضاء کند؛مفاد ورقه اين بود که شما متعهد مي شويد به نيروهاي شوروي کمک کنيد و فقط از انان دستور بگيريد .رئيس شهرباني با اين بهانه که بهايي است و در مذهب او دخالت در سياست ممنوع است از امضاي ورقه خودداري کرد و به زحمت خود را از کمانداني رهانيد و براز گزارش دادن به تهران رفت.6از اين پس تا پايان جنگ، کشمکش ميان شهرباني زنجان و نيروهاي شوروي در مورد امور انتظامي شهر ادامه داشت
نيروهاي شوروي افزون بر ايجاد اختلال در امنيت شهر در روستاهاي اطراف نيز دخالت مي کردند.آنان با استفاده از افکار کمونيستي ، روستاييان را تحريک مي کردند که از پرداخت حقوق مالکانه خودداري کنند7و خود به چپاول همان روستاييان مي پرداختند ؛ چنانچه در يک مورد، اهالي روستاي تازه کند دو نفر سرباز شوروي را که در حالت مستي اهالي روستا را غارت و به ناموس مردم تعرض کرده بودند، دستگير کردند و پس از خلع سلاح به کمانداني نيروهاي شوروي تحويل دادند .8
ب )اقتصادي نيروهاي شوروي که براي سکونت و کار به مکانهايي نياز داشتند، تصميم گرفتند براي اين امور هزينه نکنند و با تصرف تعدادي از ساختمانهاي دولتي نيازشان را برطرف کنند.آنان در زنجان برخي از ساختمانهاي دولتي از جمله يک بيمارستان را تصرف کردند؛ براي تخليه ي بيمارستان مذاکره هاي بسياري انجام شد و با پافشاري دکتر طباطبايي، کفيل بهداري زنجان، مبني بر نياز اهالي به بيمارستان و پيگيريهاي مستمر فرمانداري زنجان، بيمارستان به بهداري زنجان تحويل داده شد.9
نيروهاي شوروي در مقابل تحويل يبمارستان درخواست کردند بهداري زنجان به هزينه ي خود مکاني را اجاره کند و به انان تحويل دهد و چون بهداري نمي خواست چنين هزينه اي را بپذيرد باز موضوع به مرکز کشيده شد و احتشامي، فرماندار زنجان، در نامه اي به وزارت کشور ضمن تأکيد بر اينکه در قزوين اداره هاي امنيه ، دارايي و فرهنگ به نيروهاي شوروي واگذار شده است، پيشنهاد کرد وزارت کشور در اين باره با سفارت دولت شوروي مذاکره کند. 10
وزارت کشور حل قضيه را به فرمانداري واگذار کرد و گفت چون نيروهاي شوروي اجاره ي ساختمانها را مي پردازند با فرمانده ي نيروي مذکور در زنجان مذاکره و نسبت به حل مشکلات اقدام شود.11
فرماندار زنجان براي مهار دخالتهاي انتظامي و اقتصادي در امور شهر کارهايي انجام داد .او با اسميرنف ، سفير کبير دولت شوروي، که براي بازديد از موقعيت سربازان کشورش و تهيه ي مقدمات احداث راه منجيل -طارم و زنجان به اين شهر آمده بود ملاقاتي انجام داد و به توافقهايي به شرح زير دست يافت:
1.در مورد راه طارم فرماندار زنجان اهميت اين راه را از نقطه نظر اقتصادي و نظامي (براي رفت و امد قواي موتوري)به سفير کبير تشريح کرد و خاطر نشان کرد که راه فوق در جنگ جهاني اول مورد توجه مأمورين شوروي واقع شده و مقداري از آن را تسطيح نموده اند ولي فعلاً به علت ريزش تپه هاي اطراف مسدود مي باشد ونيازمند تعمير است و از طرفي لازم است 29کيلومتري که به علت کوه خاکبرداري نشده، خاکبرداري شود
2.فرماندار، پاسهاي قواي شوروي در شهر را غير ضروري دانست و حتي متذکر شد که به علت تماس سربازان با مردم کوچه و بازار براي آن عواقب وخيمي پيش بيني مي کند
3.از طرفي فرماندار پيشنهاد کرد شورويها شخص ثابتي را در شهر زنجان تعيين نمايند تا نامبرده ارتباط مستمري با رئيس شهرباني داشته باشد و نيازمنديهاي قواي شوروي را با رئيس شهرباني حل و فصل نمايد و بدين ترتيب از مناقشات بين اهالي و سربازان جلوگيري شود.
4.در مورد حزب توده و تبليغات آنان، فرمانداري ضمن اينکه فعاليت آنان را موجب اختلال روابط طرفين دانست، از سفير کبير کسب تکليف کرد که براي جلوگيري از تظاهرات آنان تا چه اندازه حکومت محلي را محق مي دانند؟
5.در مورد تأمين اذوقه قواي شوروي مقرر شد که مازاد حبوبات و روغن و غير آنچه محتاج به حمل باشد در کيسه هايي برگهاي مخصوص که به زبان فارسي و روسي نوشته شده و به امضاي فرماندار رسيده باشد مجاز به حمل باشد و مقرر شد با هر تزني يکي دو واگن براي اين قبيل کالاها تخصيص داده شود »12
سفير کبير به همه ي پيشنهادهاي فرماندار گوش داد، اما انجام آنها را به بررسيهاي لازم در تهران موکول کرد و قول داد نتيجه را به فرماندار اعلام کند.با وجود اين همه مذاکره، روسها فقط به بند اول علاقه نشان دادند و به همين سبب مشکلات تا پايان جنگ ادامه يافت
سه روز پس از حرکت اسميرنف از زنجان، دو نفر افسر مهندس از طرف سرهنگ لويف، رئيس ستاد ارتش قواي سرخ، وارد زنجان شدند و از فرمانداري خواستند آنان را به طارم بفرستد.مصحفي، مهندس شهرداري، از طرف فرمانداري با دو نفر از افراد مالکان عمده طارم همراه اسب و ديگر لوازم مورد نياز، تعيين و با دو افسر روس رهسپار طارم شدند .13تا در مورد راه منجيل -زنجان از راه طارم مطالعه کنند.گويا فرمانداري زنجان نظر به اهميت نظامي اين راه براي نيروهاي شوروي و اهميت اقتصادي آن براي توسعه ي زنجان مي کوشيده است با توجه به تکنولوژي پيشرفته ي روسها، تکميل و راه اندازي اين راه را به آنان واگذار کند و در واقع تنها فايده ي جنگ براي زنجان همين يک مورد بود.


گفتار سوم :پيامدهاي جنگ جهاني دوم


الف)اقتصادي جنگ جهاني دوم نيز همانند هر جنگي، تأثير بسيار منفي بر اقتصاد کشورها از جمله ايران داشت.در زنجان اين جنگ موجب «فقر عمومي اهالي»14و کمبود ارزاق و افزايش قيمت آن و شورش بزرگ نان در سال 1322شمسي شد .علت ايجاد اين وضعيت را بايد در ميزان مصرف اذوقه ي قواي شوروي و سودجويي بازرگانان محلي در خروج مايحتاج عمومي شهر و فروش ان در پايتخت و شهرهاي ديگر جستجو کرد .
از همان نخستين سال اشغال (1321ش)، قيمت غله افزايش يافت و موجب نگراني و ناراحتي توده ي مردم شد.15در 3خرداد 1322همزمان با سفر اسمير نف ، سفير کبير شوروي، به زنجان شورشي بزرگ در شهر به وقوع پيوست.در جريان شورش، شورشيان منزل اسد الله ايازي، تاجر بزرگ برنج و توتون را خراب و برادر ش را به سختي مجروح کردند؛ سپس به بازار رفتند و به غارت پرداختند.بهانه ي شورش، اعلام افزايش قيمت نان از سه کيلوشش ريال به سه کيلو نه ريال بود.16فرمانداري زنجان به سبب نگراني تکرار تظاهرات که وقوع آن را پيش بيني مي کرد و به احترام ميهمانان خارجي خود ، تصميم اداره ي خوار و بار را لغو کرد و پس از رفتن سفير کبير با تکيه بر نيروهاي شهرباني و ژاندارمري دوباره قيمتها را افزايش داد.17
در سال 1323ش .مشکل خواربار همچنان ادامه يافت به گونه اي که شماري از ساکنان زنجان در پي اقدام برخي از بازرگانان شهر از جمله قماشچي، حاج علي توفيقي و اکبر شهلائي مبني بر جمع اوري خواربار به ويژه غله ي شهرستان از خود شهر و اطرافش و حمل ان به خارج از استان، در صدد برامدند منزل اکبر شهلائيي 18را غارت کنند و خودش را بکشند.19
فرمانداري زنجان براي حل اين موضوع، مشکلات فراواني داشت؛ زيرا با وجود اينکه غله ي استان براي مصرف خود استان کافي نبود مسئولان پايتخت انتظا ر داشتند استاندار و فرماندار زنجان در امر تسهيل آذوقه رساني به پايتخت کمک کنند.(تبرائيان،1371،ص297)از طرفي نيروهاي شوروي براي مصرف نيروهاي خود در زنجان و قزوين و شهرهاي ديگر زياد آذوقه مي خريدند و ان را به قزوين و جاهاي ديگر حمل مي کردند و مانع حمل آذوقه به تهران مي شدند(همان،ص265)و بدين ترتيب فرمانداري ناچار بود راه حل ميانه اي در پيش گيرد.فرمانداري ضمن مذاکره با فرمانده ي نيروهاي شوروي کوشيد از اقدام روسها در منع حمل اذوقه به تهران جلوگيري کند(همانجا)و از طرف ديگر براي جلوگيري از اقدام بازرگانان زنجان در حمل خواربار شهر به خارج، به فرمانده ي نيروهاي شوروي تذکر داد از حمل خواربار با اتومبيلهاي حامل مهمات جلوگيري کنند20و با راه آهن زنجان نيز مذاکره کرد که در حمل اجناس بيشتر نظارت کند.21فرمانداري براي مهار خروج بي روه ي اذوقه ي نيروهاي شوروي از زنجان، به سفير شوروي پيشنها د کرد کالاها فقط با امضاي فرمانداري از شهر خارج شوند.22
در اواخر سال1323ش.اتفاقي افتاد که نتيجه آن رکود کامل چاقو سازي، مهم ترين صنعت دستي شهرستان شد ؛بدين ترتيب که در 29بهمن 1323يک افسر شوروي به کلانتري زنجان مراجعه کرد و اظهار داشت که مقداري از فلزات برنجي متعلق به مهمات نيروي شوروي، وسائل ارتباط هواپيما و پارچه ، بين قزوين و ميانه با شکافتن سقف واگنهاي ترن دزديده شده است و اين اموال در دکانهاي زنجان ديده مي شود .23اين ادعا موجب شد روسها در حضور نماينده ي شهرباني و نماينده ي فرمانداري تمام مغازه هاي چاقو سازي، سمساري، بزازي ،و خياطي را بازرسي کنند و مقداري برنج را که از بمب و ديگر ادوات محترقه به دست آمده بود، همراه مقداري پارچه و چاقو وضبط کنند.آنان مدعي بودند که چاقوهاي مزبور از همان برنجها ساخته شده است 24و خواستار تعقيب چاقوسازان خريدار کالاي دزدي بودند.چاقوسازان اين اتهام را نپذيرفتند و ضمن شکايتي به فرمانداري از ضرر وارده دادخواهي کردند.25فهيمي، فرماندار زنجان، در نامه اي به وزارت کشور ضمن گزارش دريافت شکايت چاقوسازان در يکي از بندهاي نامه چنين نوشت:
«چون صنف چاقوساز در زنجان عده ي کثيري هستند و صنعت چاقوسازي يکي از هنرهاي زنجان است جمع آوري کالاهاي مسروقه خسارت خيلي زيادي به اين صنف در آورده است».26
وي همچنين ادعاي بي گناهي چاقوسازان را به نوعي تأييد کرد؛ زيرا معتقد بود با تغييراتي که در کوره ايجاد مي شود تشخيص اينکه برنجهاي به کار گرفته در دسته ي چاقوها از برنجهاي فشنگ، گلوله توپ و يا گلوله ي تفنگ است کار اساني نيست و ديگر اينکه زنجان در شهريور 1320بمباران شده و چه بسا برنجها از تکه هاي همان بمبها باشد.27
مشکل ياد شده، خسارتي جبران نشدني براي چاقو سازان بود؛ زيرا تمام اجناس و موجودي انبارشان که در واقع همه ي سرمايه آنان بود از دست رفت .با وجود پيگيري مداوم فرمانداري، روسها حاضر به حل مشکل و بازگرداندن کالاهاي مصادره شده نبودند.نماينده ي شوروي در زنجان مدعي بود از آنجايي که پيگيري اين پرونده به عهده ي نماينده ي شوروي در تهران است و کالاها نيز به آنجا برده شده، وي هيچ اختياري در اين باب ندارد.28فهيمي با پيگيري و کمک وزارت کشور توانست نظر مساعد روسها را جلب کند و قرار شد چاقو سازان ، نماينده ي خود را براي تحويل اجناس به فرماندار نظامي راه اهن تبريز معرفي کنند.صادق معمار زاده به عنوان نماينده ي صنف چاقو ساز به تبريز رفت و روسها در موقع تحويل از تمام چاقوهاي توقيف شده که داراي آهن، استخوان، صدف و مقداري برنج بودند، کيلويي يکصد و پنجاه ريال بهاي برنجها را مطالبه کردند، اما معمار زاده فقط حاضر شد جريمه ي برنجهاي مصرف شده را پس از تأييد متخصص بپردازد و در نتيجه مشکل حل نشد و همچنان ادامه يافت.29چاقوسازان براي حل مشکل به شاه متوسل شدند30و او نيز به وزارت کشور و خارجه دستور داد موضوع را پيگيري کنند و سرانجام، وزارت کشور به نتايج مهمي دست يافت و قرار شد «بدون مطالبه ي ديناري بابت برنجهاي مصرف شده در چاقو سازي که تفکيک آنها مشکل است، چاقوهاي ضبط شده را به صاحبانشان مسترد دارند »31
ديگر تأثير اقتصادي جنگ، خسارتي بود که در نتيجه ي بمباران زنجان و يا در هنگام حضور نيروهاي شوروي در اين شهر به مردم زنجان وارد آمد.در نتيجه ي بمباران، خانه ها يا مغازه هاي شماري از مردم تخريب شد و موضوع پيگيري خسارتهاي آنان سالها طول کشيد و در نهايت بخشي از خسارتها پرداخت نشد و هزينه ي موارد پرداخت شده نيز نه به متفقين بلکه به دولت ايران تحميل شد .32
بر اساس آنچه بيان شد جنگ جهاني دوم در بعد اقتصادي و در مقياس عمومي، سبب افزايش قيمتها و ايجاد قحطي مصنوعي در شهر شد و در بعد محدودتر موجب زيان اداره هاي دولتي و صنعت چاقو سازي شد
ب)سياسي(تأسيس و تقويت حزب توده زنجان) زيان بار ترين نتيجه ي حضور و نفوذ روسها در شمال کشور، ايجاد و تقويت مجموعه اي از تشکيلات سياسي دست نشانده بود که در رأس آنها حزب توده قرار داشت.حزب توده براي روسها دو کارکرد مثبت داشت؛ از يک طرف آنان مي توانستند با استفاده از نفوذ توده اي ها در انتخابات مجلس دخالت و نمايندگان طرفدار خود را وارد مجلس شوراي ملي ايران کنند و راه رابراي تصويب امتيازهاي مربوط به خود هموار سازند و از طرفي حزب توده مي توانست با توجه به طرفداراني که در مجامع کارگري داشت، با ايجاد درگيريها، تظاهرات و ميتينگهاي خياباني ، مسئولان کشوري و محلي را وادار کند با سياستهاي شوروي همکاري کنند.
روسها در زنجان نيز به همين منظور وارد عمل شدند.آنان ضمن حمايت اشکار از تشکيل حزب توده، در تقويت ان کوشيدند.توده اي هاي زنجان نيز از آن پس در خدمت اهداف روسها قرار گرفتند؛ چنانچه حمايت آنان از واگذاري امتياز نفت شمال به شوري و شعارهاي زنده باد شوروي در ميتينگهاي عمومي و ابراز مخالفت با سيد ضياء الدين طباطبايي (انگلوفيل)، ساعد، نخست وزير مخالف روسها، واگذاري امتياز نفت جنوب به انگليسيها و نمايندگان طرفدار دولت ملي منتخب زنجانيها در مجلس چهاردهم مجلس شوراي ملي، گواه اين مدعاست.
برابر با اسناد موجود، نخستين شعبه ي حزب توده در زنجان به سال 1321ش هنگامي تأسيس شد که شهر در اشغال روسها بود.دو نفر به نامهاي محمد امين ازاد وطن و عبدالعلي زاده از کارمندان شهرداري زنجان در تأسيس آن نقش محوري داشتند .33انان محلي را در خيابان پهلوي زنجان اجاره کردند و آن را شعبه ي حزب قرار دادند و بر سردر آن تابلويي با هنوان حزب توده ي زنجان نصب کردند.34ازاد وظن و عبدالعلي زاده نخستين بيانيه ي خود را با عنوان حزب توده ي زنجان منتشر و در اين بيانيه ضمن تأکيد بر دينداري خود، هدف از تأسيس شعبه را ازادي خود و همنوع خود اعلام کردند .بنيانگذاران حزب توده ي زنجان پس از انجام مراحل آغازين تأسيس شعبه ي زنجان از طريق فعاليتهاي تبليغي به اصطلاح مساوات طلبانه و با حمايت همسايه ي شمالي بر شمار طرفداران خود افزودند .اسناد مربوط به تعداد شرکت کنندگان در ميتينگها ي حزب مذكور حاكي از افزايش چشمگير طرفداران حزب است .بنيانگذاران حزب در سال 1323ش .يعني دو سال پس از تشکيل شعبه در زنجان با مراسمي خاص سازمان جوانان حزب توده را نيز پايه گذاري کردند و در مراسم نصب تابلوي آن در حضور جمعيت، عبدالعلي زاده و صادقي سخنراني مهيجي کردند وياد آور شدند «اين تابلو پرچم ازادي است و بايد تا آخرين قطره ي خون از آن حافظت کنيم.»عده اي در همين مراسم اشعاري به زبان ترکي و فارسي خواندند .35
حزب توده ي زنجان که بدين ترتيب تشکيل و توسعه يافت در طول حيات خود همواره با کميته هاي مرکزي حزب در تهران ارتباط داشت و بر اساس دستورهاي آنان کارهايي در اين شهر انجام داد.در يک ارزيابي کلي، کارهاي آنان اغلب با سياستها و منافع روسها در ايران همسو بود.
بنيانگذاران حزب در بعد داخلي، نخست کوشيدند با مطرح کردن شعارهاي مساوات طلبانه و ضد ارتجاعي بر طرفداران خود بيفزايند و در مرحله ي دوم با بسيج پيروان از روستاهاي اطراف و کارخانه هاي شهر و برگزاري ميتينگهاي خياباني و تظاهرات عمومي، مخالفان را مرعوب کنند و به خواسته هاي خود برسند.
توده اي ها متأثر از شعارهاي کمونيستي و با توجه به زمينه هاي ضد فئودالي که ميان طبقات محروم وجود داشت، کشاورزان را تشويق کردند از پرداخت بهره ي مالکانه خود داري کنند.36
پيروي برخي روستاييان از حزب توده، وحشت بسياري ميان مالکان ايجاد کرد و سبب شد آنان به ارکان دولت مرکزي متوسل شوند.مالکان به دولت پيشنهاد کردند اگر به هر علتي حاضر به برخورد نيست به انان اجازه داده شود از اموال و املاک خود دفاع کنند.37
البته واقعيت اين بود که دولت مرکزي در برخورد با حزب توده با مشکل جدي روسها روبه رو بود.آنان بر شهر مسلط بودند و از حزب توده به سبب خدماتي که انجام مي داد، حمايت مي کردند و به همين منظور فرماندار زنجان کوشيد در ملاقات با اسميرنف، سفير کبير شوروي، در مورد حزب توده به نتايجي برسد.وي تصور مي کرد اگر در چارچوب سياست دولت مرکزي در خدمت به متفقين با روسها همکاري نزديک کند، آنان ديگر به حمايتهاي حزب توده نيازي نخواهند داشت و دست وي را در سرکوب حزب ياد شده باز خواهند گذاشت، 38اما همان گونه که پيش بيني مي شد روسها هرگز با برخورد شهرباني با حزب توده موافقت نکردند.
حزب توده ي زنجان جداي از تبليغاتي که براي جذب کشاورزان از طريق شعارهاي مساوات طلبانه مطرح مي کرد، در محيط کارگري شهر نيز تبليغات خاص خود را دنبال مي کرد.
آنان مدعي بودند دولت فعلي(دولت بيات و ساعد)به کارگران توجهي ندارد و کارگران بايد به فکر خودشان باشند و با نيروي بازوي گارگري از حقوق خود دفاع کنند.39حزب توده براي ايجاد جنبشهاي سازمان يافته از طرف کارگران، اتحاديه هاي کارگري را راه اندازي کرد و براي جلب کارگران به اين اتحاديه ها شعارهاي فريبنده اي چون حداکثر هشت ساعت کار براي کارگران، ايجاد کار براي کارگران،40اختصاص صندوق براي حمايت از بازماندگان کارگراني که در حين کار جان خود را از دست مي دهند و تأسيس دبستان و بيمارستان از طرف دولت براي کارگران را سرداد.41بيشترين فعاليت حزب توده ي زنجان در ميان کارگران شهرداري، کبريت سازي و راه آهن زنجان بوده است.
در زمينه ي فعاليت حزب توده در موضوع سياست خارجي ، کارهاي حزب توده ي زنجان متأثر از حزب توده ي مرکزي و رد جهت منافع روسها در ايران بود.دوستي و دشمني حزب با اشخاص، نهادها و گروهها به موضوع گيري انها در مورد شوروري بر مي گشت .حزب توده مدعي بود دولت آمريکا و انگليس ، ايران را به خاک مذلت نشانده اند و چون همه ي داد و ستدهايشان با ثروتمندان است براي طبقات محروم فايده اي ندارند و از اين رو، کارگران و اشخاص بي بضاعت در همه حال بايد طرفدار دولت شوروي باشند؛ زيرا اين دولت ، کارگران و بي بضاعتها را دوست دارد و وسايل آسايش انان را فراهم مي کند.42
توده اي هاي زنجان همسو با حزب توده ي مرکزي پس از مطرح شدن امتياز نفت شمال ، با تجمع و تظاهرات، دولت مرکزي را زير فشار قرار دادند تا اين امتياز را به شوروي بدهد.
حزب توده ي زنجان در هشت ماه نخست 1324ش .متأثر از اوضاع بين المللي (اجبار روسها براي خروج از ايران و لزوم وجود اهرمي براي دولت شوروي جهت فشار به دولت ايران براي همسويي با منافع آنان)قدرت و نفوذ بسياري يافت.
اعضاي حزب توده در اين مدت مأموران دولتي را از پاسبان و کارمند بخشداري گرفته تا خود فرماندار کتک زدند و فرمانداري نتوانست مانع انان شود.همچنين توده اي ها از ميتينگهاي با اسلحه سخن راندند و در انتخابات شهرداري زنجان از شمارش اراي صندوقهايي که به نفع آنان نبود ، جلوگيري کردند و فرماندار نيز از ترس خونريزي، شمارش صندوقهاي ياد شده را متوقف کرد.
حزب توده در اين هشت ماه، تشکيلات خود را توسعه داد و موفق شد شعبه ي جبهه ي ازادي و اتحاديه ي کارمندان را تأسيس کند و بر شمار طرفداران خود بيفزايد .آنان با حمايت از کارگران اخراجي دارايي و شهرداري، گروههاي ناراضي بسياري را به درون تشکيلات خود کشيدند


نتيجه :

براساس آنچه بيان شد، به دنبال توافق شوروي و انگليس مبني بر اشغال ايران، زنجان در سال 1320ش.اشغال شد .در ابتدا اين تصرف برخي پيامدهاي زيانبار عمومي نظير تخريب منازل، تصرف عدواني املاک مردم و دولت و ايجاد اشکال در امر تهيه آذوقه داشت.زنجان از اين جهت با ديگر شهرها تفاوتي نداشت، اما به مرور زمان به ويژه از زمان مطرح شدن امتياز نفت شمال و به دنبال اعمال فشارها براي تخليه ي ايران ، اهميت اين شهر براي روسها از ديگر شهرهاي اشغال شده بيشتر شد.زنجان به علت موقعيت خاص جغرافيايي؛ يعني قرار گرفتن ميان تهران و اذربايجان ، براي شوروي همچون مدل نشان دادن يک جامعه ي سوسياليستي ايده آل براي ديگر مناطق ايران به ويژه تهران در آمد.
آنان در سال 1321ش .حزب توده را در اين شهر تأسيس کردند. بنيانگذاران حزب توده بي درنگ پس از تأسيس حزب با تکيه بر پاره اي از زمينه هاي مساعد داخلي نظير نارضايتي شديد اقتصادي ناشي از جنگ ، تشکيلات خود را گسترش دادند.آنان با طرح برخي شعارها نظير مبارزه با ارتجاع و سلطه ي خانها ، لغو نظام ارباب -رعيتي، محدوديت ساعتهاي کار، جلوگيري از بهره کشي ظالمانه از کارگران و خود داري از پرداخت بهره ي مالکانه و حتي طرح ضرورت تقسيم زمينهاي فئودالها ميان کشاورزان به اين مهم دست يافتند .
زمينه هاي مساعد خارجي نيز عامل ديگري براي موفقيت حزب ياد شده بود. حضور سابقه دار روسها در صفحات شمالي کشور به طرفداران حزب کمک مي کرد که از امکانات مادي و معنوي شوروي براي توسعه ي خواسته هاي خود بهره مند شوند.روسها در امور انتظامي شهر به نفع طرفداران نظام اشتراکي دخالت و از پيگرد افراد متخلف حزب توده جلوگيري مي کردند.با تأمين امکانات مالي و تسليحاتي نيروهاي اين فرقه و با استفاده از برخي ضعفهاي موجود در نظا م امنيتي صفحات شمالي کشور به راحتي موفق شدند در سال 1324ش.زنجان را به دست نيروهاي حزب توده تصرف کنند و بدين ترتيب دست کم به مدت يک سال بزرگ ترين انشقاق را پس از معاهده ي ترکمنچاي در تماميت ارضي ايران ايجاد کنند.


پي نوشت ها :
 

* استاد يار گروه تاريخ دانشگاه اروميه

کتابنامه
1.استوارت، ريچارد؛ در آخرين روزهاي رضا شاه، برگردان:هوشنگ مهدوي، تهران :معين ،1370
2.تبرائيان ،ضياء الدين، ايران در اشغال متفقين ؛تهران :رسا ،1371
3.خان ملک يزدي، محمد؛ غوغاي تخليه ايران؛تهران، شرکت سهامي طبع کتاب، 1320
اسناد
1سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 37-10-290/14
2سازمان اسناد ملي ،سند شماره ي 290/14،10،16
3سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 37-10-290/14سال 1320ش
4سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 11-85-293/32
5سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 37-10-290/14سال 1320ش
6سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 16-10-290/14سال 1320ش
7سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 16-10-290/14سال 1320ش
8سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 26،24-497-290/5
9سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 12،9-4-293/13
10سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 4-313-290/1سال 1321ش
12سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 103003، پاکت شماره ي 4445
13سازمان اسنا د ملي سند شماره ي 103003پاکت شماره ي 4440سال 1322
14سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 103003پاکت شماره ي 4440
15همانجا
16همانجا
17همانجا
18سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 15-137-293/24
19همانجا
20سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 5-137-293/24
21سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 7-137-293/24
22سازمان اسناد ملي سند شماره ي 103003،پاکت شماره ي 4440
23سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 32-497-290/5؛سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 61-497-290/5
24همانجا
25سازمان اسناد ملي سند شماره ي 31-497-290/5، سال 1323ش
26سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 33-497-290/5
27همانجا
28همانجا
29سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 48-497-290/5سال 1324ش
30سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 50-497-290/5
31سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 20-497-290/5، به تاريخ 1324/10/29ش
32سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 103003، پاکت شماره ي 4026،صورت جلسه 1320/10/29هيئت وزيران در مورد خسارت ديدگان جنگ
33سازمان اسناد ملي سند شماره ي293/16،80،40 ،گزارش سر تيپ اعتماد مقدم مدير كل اداره ي شهرباني به وزارت کشور، مورخه ي 1321/11/27ش
34سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 109002پاکت شماره ي 196،گزارش مشايخي فرماندار زنجان به نختست وزير و وزير کشور، مورخه ي 1322/1/18ش
35سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 57-57-293/16،گزارش ياور مير طلوعي ، رئيس شهرباني زنجان به فرماندار زنجان، سال 1323؛متأسفانه اشعار مذکور در سند ذکر نشد ه است
36سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 45،44-82-293/16گزارش ياور ميرطلوعي ، رئيس شهرباني زنجان به فرماندار،سال1323ش
37سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 109002،پاکت شماره ي 215و196،به ترتيب گزارش نخعي کفيل فرماندار زنجان به وزارت کشور مورخه ي 1322/6/31و تلگراف تعدادي از مالکين زنجان به مقامات تهران از جمله نخست وزير، وزير دادگستري و ...،مورخه ي 1322/7/6ش
38سازمان اسناد ملي ، پاکت شماره ي 4440،گزارش مشايخي فرماندار زنجان به نخست وزير و وزارت کشور، مورخه ي 1322/3/11
39سازمان اسناد ملي، سند شماره 4-82-293/16اعلاميه توزيع شده هيئت مرکزي اتحاديه کارگران ايران در زنجان، مورخه ي 1323/2/11ش
40سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 24-52-290/9گزارش سرپاس سيف رئيس کل شهرباني کشور به وزارت کشور
41سازمان اسناد ملي، سند شماره ي 57-57-293/16گزارش شهرباني زنجان به فرماندار زنجان
42سازمان اسناد ملي ، سند شماره ي 43-82-293/16،گزارش شهرباني زنجان به شهرباني کل کشور، سال 1323ش منبع :پژوهش علوم سياسي شماره سوم ، پاييز و زمستان 1385،صص73،96

 

 

خاطرات ایت الله طالقانی در زنجان(25 - 1324خورشیدی)


مشاهدات من در زنجان (آذر ماه 1325 پس از فرار عوامل دولت پیشه وری)


ارتش شاهنشاهی دولت ایران در 19 آذر 1325 به همراه کوماندوهای تحت امرسرگرد تیموربختیار و عشایر شاهسون وطایفه ی ذوالفقاری  و هدایت الله خان یمینی و اسلحه دارباشی بیگدلی ومحمد حسن خان امیرافشار و....... وارد آذربایجان شد و دو روز بعد تبریز را فتح و پایان کار فرقه دموکرات و حکومت پیشه وری را اعلام کردند. این پیروزی خود بخود جمهوری کردستان که در مهاباد ازسوی قاضی محمد تشکیل شده بود را نیز ساقط کرد.
[ نکته جالب سخنرانی آیت الله سید محمود طالقانی در زنجان ودرمیان سربازان و ارتشیان وتفنگداران وابسته به فئودالهای زنجان ، قبل از اعزام به جبهه آذربایجان و تهییج دینی و ایدئولوژیک ایشان و دعای خیر برای پیروزی ایشان به نمایندگی از اتحادیه مسلمین و جامعه روحانیت آنزمان بود و ذکر این نکته که این جنگ وظیفه اسلامی و ملی همه است و رد کردن سربازان از زیر قرآن و خواندن دعا در گوش سربازان و سرداران وعشایر دولتخواه مرکزی !!!]


پژوهشگر: آیت الله سید محمود طالقانی


چکیده: داستان گزارش زیر چنان که در مقدمه آمده، چنین است که آیت الله طالقانی که این زمان به صورت مسلسل درس های تفسیرش را در نشریه آیین اسلام (با مدیریت نوریانی ) منتشر می کرد و همکاری مرتبی با آن داشت و نیز با توصیه جمعی از علمای تهران راهی زنجان شد تا گزارشی از وضعیت شهر تهیه کرده تا در این نشریه به چاپ برسد. حاصل این سفر چند روزه که در آذرماه سال 1325 بوده متنی است که در اینجا ملاحظه می کنید.

 

مقدمه



داستان حکومت پیشه وری در آذربایجان و زنجان یکی از داستانهای تلخ این خطه و تجربه تلخ تر، دخالت دولت سوسیالیستی روسیه در ایران پس از جنگ جهانی دوم است. زمانی که مقرر شد تا نیروهای خارجی از ایران بروند، دولت روسیه تلاش کرد با ایجاد یک دولت مستقل با رهبری جعفر پیشه وری نفوذ خود را در این بخش نگاه دارد. تصور آنان بر این بود که اگر این دولت ماند به راحتی می توانند برای آینده فکری داشته باشند و آنجا را به عنوان پایگاه دائمی خود نگاه دارند. اگر هم نماند دست کم می توانند از آن به عنوان وجه المصالحه استفاده کرده امتیازاتی از دولت مرکزی بگیرند. دولت پیشه وری از آذر 1324 تا آذر 1325 در این بخش حکومت کرد.
سیر حوادث به گونه ای پیش رفت که دولت پیشه وری مجبور به پذیرش شکست شد و عوامل آن به اشاره دولت روسیه منطقه را رها کرده به روسیه گریختند. در این وقت ارتش ایران راهی زنجان و سپس آذربایجان شد و این اقدام به عنوان یک فتح و پیروزی بزرگ در کشور معرفی شد. این خبط روسیه هم ننگی برای آن دولت شد و هم تبلیغی برای غربی ها. این تجربه را هم برای ما گذاشت که به روسها نمی توان اطمینان کرد.
گزارش وقایع شهر تبریز را در این دوره حضرت آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی هم که آن زمان در تبریز بوده به صورت روزانه نوشته است که اینجانب آن متن را تحت نام بحران آذربایجان منتشر کردم (تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، 456 ص).
داستان گزارش زیر چنان که در مقدمه آمده، چنین است که آیت الله طالقانی که این زمان به صورت مسلسل درس های تفسیرش را در نشریه آیین اسلام (با مدیریت نوریانی ) منتشر می کرد و همکاری مرتبی با آن داشت و نیز با توصیه جمعی از علمای تهران راهی زنجان شد تا گزارشی از وضعیت شهر تهیه کرده تا در این نشریه به چاپ برسد. حاصل این سفر چند روزه که در آذرماه سال 1325 بوده متنی است که در اینجا ملاحظه می کنید. متن یاد شده به جای شماره 38 نشریه آیین اسلام (سال سوم) به صورت یک برگه چاپ شد و برای مشترکین ارسال گشت. اخیرا که در اصفهان بودم و نشریه یاد شده را از استاد ارجمندم حضرت آیت الله حاج سید محمدعلی روضاتی دامت افاضاته به امانت گرفتم در حین ورق زدن به این برگه رسیدم. تصمیم گرفتم آن نوشته ارجمند را که با دید انصاف نوشته شده است در اینجا برای بازدید علاقمندان ارائه کنم.


مقدمه نخست از نشریه آیین اسلام و سپس مقدمه مرحوم طالقانی و بعد از آن هم متن گزارش است.


                                                                                                                  رسول جعفریان


                                                                           * * *

این نامه دینی که در راه حقایق بار سنگینی را به دوش گرفته و در این روزگار تیره و تار مسوولیت توان فرسایی را عهده­ دار شده است در این موقع باریک و هنگام تاریک که همه روزه در اثر اصطکاک­های سیاسی وقایع گوناگونی تولید می­شود یک وظیفه دینی و تکلیف وجدانی دارد که انجام آن برای قضاوت تاریخ بسیار موثر است و آن وظیفه در موضوع پیش آمد زنجان بیان حقایق و نشر حقایق وقایع حق و حقیقت است.
آیین اسلام در این سه سال زندگانی خود با همه نشیب و فرازهای سیاسی راست و چپ توانسته است که خود را کاملا بی­طرف نگه داشته و به هیچ یک از سیاست­های امروزی خود را آلوده نکند و در میان این همه افراط­ها و تفریط­ها یک راه اعتدال (راه دین) را گرفته و پیش می­رود و از این رو در تمام پیش­آمدهای سیاسی فقط از نظر جنبه دینی وارد بحث شده است.
و اخیرا پس از سقوط زنجان و ورود قوای دولت به آن شهر، پاره انتشاراتی که از لحاظ دیانت مورد اهمیت بود افکار متدینین را مشوش نمود این بود که هیأت تحریریه این اداره، دانشمند محترم آقای سید محمود طالقانی را برای رسیدگی به اوضاع آن سامان انتخاب نمودند و ایشان نیز رنج این مسافرت را بر خود هموار نموده و چهارم آذر ماه جاری به طرف مقصود عزیمت نمودند و پس از یک سلسله تحقیقات دقیقه حقایق را چنان که بوده و شنیده­اند و اینک در تحت عنوان «مشاهدات من در زنجان» ذیلا انتشار داده می­شود و ما امیدواریم که هیچ یک از احزاب سیاسی از ما نرنجند.



                                                                                       آیین اسلام



مشاهدات من در زنجان






پیش از آن که به شرح مشاهدات این سفر بپردازم باید تذکر بدهم که تا به حال من از حدود وظایف روحانی خود که عبارت از تعلیم علوم دینی و تربیت و آشنا کردن مردم به اخلاق اسلامی است خارج نشده­ام و هیچ گاه بالاستقلال به امور سیاسی و جریان روزانه جهان وارد نبوده­ام و با روزنامه آیین اسلام هم که سرو کار دارم بر همه معلوم شده است که این نامه صرفا دینی است و با هیچ حزب و دسته­ای سر و کار ندارد و بنابراین رفتن به مسافرت زنجان هم، بنا بر درخواست اداره شریفه آیین اسلام و تصویب بعضی از علمای بزرگ که حق استادی بر من دارند فقط منظور انجام وظیفه دین بوده؛ چون بر هر کس از دور و نزدیک به وضع تبلیغات ما آشنایی دارد می­داند که هدف ما فقط آشنا کردن مردم به تعالیم قرآن و تربیت اولیای اسلام می­باشد و با منطق روشن معتقدیم که اگر قرآن اجرا شود، همه امور و گرفتاری­ها اصلاح می­شود و بنابراین خود را در صراط مستقیم می­دانیم و شبانه روز چند مرتبه در نماز از خداوند هدایت به آن را می­طلبیم که طریقی برتر از روش راست و چپ می­باشد (غیر المغضوب علیهم و لا الضالین).

اینک آنچه دیدیم و شنیدم آمد (کذا) در این مسافرت پیش آمده برای عموم منتشر می­کنیم و قضاوت را به خوانندگان واگذار می­نماییم.



                                                                                                        سید محمود طالقانی

روز دوشنبه چهارم آذر دو ساعت بعد از ظهر در درزن مخصوص حاضر بودیم. بیست و سه نفر از مدیران جراید و مخبرین در این اطاق مخصوص بودند؛ البته با آنکه عموم این آقایان و جوانان حساس را می­شناختم مسلم بود که در مرام های حزبی با هم مختلف العقیده­اند. بعضی که من را از دور و نزدیک می­شناختند و به روحیه­ام آشنا بودند نزدیک شدند ولی بیشتر در قیافه­شان از هنگام ورود آثار تعجب مشاهده می­نمودم. چند دقیقه پس از ورود در اطاق، ترن حرکت کرد. درخواست کردم که هر وقت مقتضی شد اجازه دهند عرایضی (عرض) کنم چون اغلب اظهار رغبت کردند و مایل شدند عرض شد: من در قیافه اغلب شماها نسبت به بودنم آثار تعجب را خواندم. یک مقدار هم حق دارید، چون کمتر دیده شده که روحانیون با این گونه امور سر و کار داشته باشند و بیشتر وظایف دین در محیط­های خاصی انجام می­شود ولی اگر قرآن و روش اولیای اسلام میزان دین باشد، باید متدینین در تمام امور حیاتی دخالت و رای داشته باشند. امیرالمومنین(ع) که بزرگترین شخصیت­های اسلامی پس ازرسول اکرم (ص) است وقتی به اوضاع زندگی­اش می­نگریم گاه آن حضرت را در محراب عبادت می­بینیم و گاهی در منبر خطابه، گاهی در میدان جنگ و گاهی بالای کرسی سیاست و قضاوت و اداره امور مملکت. البته این تقصیر متدینین و طرفداران اسلام است که از همه امور حساس، خود را کنار کشیده­ و میدان را به دست دیگران داده اند. به این جهت شماها تعجب می­کنید وقتی یک نفر روحانی را وارد اوضاع روز می­بینید.

یکی از آقایان گفت: «تقصیر خود شما است».

گفتم: «من که اعتراف کردم، ولی بعضی امثال شما هم تقصیر دارند، چون حاضر نیستند به هیچ وجه به روحانیون و دین نزدیک شوند و اصول مسلمه اسلام را هم انجام دهند و در ضمن تذکر دادم که آقایان! شما از طرف ملت نماینده شده­اید که یک پیش­آمد مهم حیاتی را از نزدیک ببینید و در آن قضاوت کنید. گفته و نوشته­های شما سند تاریخی است و در اساس زندگانی نسل آتیه موثر است. خود را مسئول خدا و وجدان بدانید، آنچه که هست بگویید و بنویسید و اگر خدماتی از ناحیه انقلابیون به جامعه شده، باید تذکر دهید و تحت احساسات قرار نگیرید».

چون مطلب به اینجا رسید بعضی گفتند: ما اشکالات و سوالاتی در موضوعات دینی خود داریم، اگر حاضرید جواب بگویید.

گفتم: من تا ورود به زنجان در دسترس آقایان هستم بفرمایید.

سوال و جواب هایی رد و بدل شد تا به ایستگاه قزوین رسیدیم. پس از حرکت از ایستگاه گفتم: «آقایان! امشب شب سه شنبه اول ماه محرم است. از فردا در مجالس و محافل عالم شیعه، یک موضوع تاریخی هزار و سیصد سال پیش مورد مذاکره واقع خواهد شد و آثار تاثر در سراسر سرزمین های اسلامی آشکار است. اگر اجازه بدهید رسیدگی کنیم تا ببینیم اهمیت این قضیه از چه جهت است».

چون اظهار رغبت نمودند، یک ساعتی در اطراف وضع حکومت معاویه و رفتار حکومت با توده­های اسلامی و نهضت سیدالشهداء (ع) و خطبه هنگام حرکت از مکه و وقایع بین راه تا ورود به کربلا صحبت کردیم.


ورود به ایستگاه زنجان



قدری از هشت گذشته بود که وارد ایستگاه شدیم . آقای سرهنگ بواسحاقی به استقبال آمده بود (آقای سرهنگ بواسحاقی سه ماه پیش از ورود قوای دولتی به زنجان، به سمت نمیندگی نخست وزیری و فرماندار نظامی مامور زنجان بودند. از افسران رشید و عاقل و بردبار است، گویا سابقه روحانیت و تحصیلات علوم دینی هم دارند. پدرشان جناب حاجی شیخ احمد بواسحاقی از علمایی هستند که درتهران به سر می­برند).

در محوطه ایستگاه اشخاصی از مهاجرین و فداییان با خانواده­ها و اثاثیه­شان منزل داشتند. گفتند: اینها را به اینجا جمع کرده و اطرافشان نظامی است تا از تعرض مردم محفوظ باشند. آقایان نمایندگان از مردها و زنها تحقیقاتی نمودند.بعضی از آنها را اهالی مجروح کرده بودند، از جمله مردی بود «قلی اف» نام، دارای قیافه­ای به نظر من مهیب و زننده که آثار جراحت و خون در صورت و دستمال آشکار بود. معلوم شد ایشان رئیس باشگاه راه آهن زنجان بوده­اند. از قراری که می­گفتند مامورین ایستگاه از او متوحش بودند.

مرد دیگر لاغر اندام پیش آمد و شروع کرد با زبان ترکی به صحبت. یکی از کارمندان گفت: گوش به حرف این جنایت کار ندهید. این مرد چند نفر به دست خود کشته بود.

به هر حال وقت گذشته بود و صلاح بود زودتر به شهر برویم. اتومبیل های نظامی حاضر بود. دسته دسته به شهر منزل ذوالفقاری ها که محل ستاد ارتش است وارد شدیم، در اینجا هیجان عجیبی بود. افسران، نظامیان، روحانیون، بازاریها و جریده نگاران یکدیگر را می­دیدند.

پس از قدری استراحت چون قبلا بنا بود به منزل یکی از علما بروم، چون شهر نظامی بود با اتومبیل به مصاحبت آقای سرهنگ بواسحاقی به طرف مقصد رفتیم. در میان راه محلی که به طرف سرهنگ تیراندازی شده بود (چنان که در اعلامیه جناب آقای نخست وزیر بود) نشان دادند. چون به منزل رسیدیم، آقای سرهنگ مراجعت کردند.

با مرد بزرگوار و عالمی که در منزلشان بودم تا نیمه شب مذاکرات و سوالاتی در میان آمد. آن شب به واسطه هیجانی که در شهر بود و مطالبی که شنیده بودم بسیار کم خوابیدم. صبح به محل اجتماع در ستاد رفتیم . پس از اندکی نشستن منظره ای پیش آمد که بسیار متاثر کرد و عده ای را گریاند. آن منظره، پیرزنی بود که ناگهان وارد مجلس شد با اندامی پژمرده و فرسوده می­لرزید و اشکش پی در پی می­ریخت. قطعه عکسی به دست داشت. پرسیدم این زن کیست؟ گفتند: مادر ادوارد دکتر دندانساز ارمنی که او را کشتند می­باشد. این عکس هم، هم عکس آن جوان است قطعه عکس کوچکتر را به من داد همه به او تسلیت گفتیم، من سابقا کشتن این جوان را شنیده بودم ولی تفصیلا خواستم بدانم بالاخره شوم درست علت کشتن او معلوم نشد. ولی عموم اهالی از نجابت و اخلاق او تعریف می­کردند و می­گفتند مورد علاقه عموم بوده و در زندان به دست توفیقی مسلمان شده و این مادر دلسوخته همین یک فرزند را داشت. شغل او فقط دندانسازی بود. تفنگ شکاری داشت که گاهی به شکار می­رفت. می­گفتند اتهام او فقط این بود که با آقایان ذوالفقاری­ها به شکار می­رفت (وضع کشتن این جوان با حاجی علی اکبر توفیقی و شاهرخی و دو نفر دیگر را که شب چهارشنبه آخر سال در کارخانه کبریت سازی تیرباران کردند بعد می­نویسم).

قرار شد عصر سه شنبه مردم در مسجد جمع شوند صحبت کنیم. بنابراین در معابر و خیابانها به عموم اعلام می­کردند و به اتفاق جمعی از نمایندگان جراید و توده مردم به دبستان و دبیرستان معروف رفتم. آقایان سوالاتی کردند و عکسهایی برداشتند و در دبیرستان همه محصلین در سالن جمع شدند و سخنرانیهای مهیجی نمودند و سوالات مختلف از وضع فرهنگ و مدیران و معلمین زمان انقلابیون دموکرات نمودند.

من از محصلی که ایستاده جواب می­داد پرسیدم وضع تبلیغات دینی چطور بود؟ گفت: برنامه فرهنگ غیر از موضوعات دین و غیر از قرآن و شرعیات تدریس می­شد ولی یک ساعت علاوه درس ماتریالیستی و کمونیستی داده می­شد و به این درس اهمیت می­دادند حتی از دبیرستان دیگر محصلین اجبارا وقت این درس باید در این دبیرستان (پهلوی سابق دارایی زمان دموکراتها) حاضر شوند و در ضمن درباره اعتقاد به خدا و پیغمبر هم بدگویی می­کردند و می­گفتند اینها را آخوندها ساخته­اند.

(البته این موضوع از هر چیز به نظر من خطرناکتر است چون بردن و غارت کردن مال قابل جبران است هم افراد بالاخره مردنی هستند ولی غارت و کشتن عقیده به هیچ وجه قابل جبران نیست و همه بدبختی­ها از بی­ایمانی و ماده پرستی و شهوترانی است نمی­دانیم این چه فکری است که با صرف پولها و تبلیغات عقاید مردم را از میان ببرند. مگر امور اجتماعی و ایجاد اعتدال اقتصادی با داشتن ایمان منافات دارد بلکه پرواضح است با بردن مرکز ثقل که ایمان افراد است تمام امور مختل می­شود و اگر اعتدالی هم به فرض در زندگی حاصل شود قصری است و به واسطه قدرت بیرون از قلب و دل است و قصر دوام ندارد)

خلاصه از این جواب ها بسیار متاثر شده بیرون آمده به طرف منزل رفتیم . جمعی از علما و اهالی آنجا حاضر بودند درباره مطالبی که روزنامه اطلاعات و بعضی جراید دیگر راجع به کشتن و غارت کردن و بی­ناموسی منتشر کرده بودند از آقایان سوال شد.


اما راجع به غارت و تعرض به اموال



به هیچ وجه قابل انکار نبود. به عناوین مختلف بر مردم از شهری و دهاتی تحمیلات می­نمودند و اموال می­ربودند خصوصا از وقتی که بین دولت و دمکراتها قرار شد زنجان تخلیه شود، کامیون­ها مانند سیل در جاده­های میان زنجان و آذربایجان در حرکت بود و آذوقه را می­بردند و میان مردم گفته می­شد که غله به طرف روسیه می­برند. حتی چوب و تخته­های بی­قیمت حمل می­شد و مباشر غله و آذوقه که حمل و نقل به عهده او بود، از فدایی­ها است که می­گفتند اهل روسیه بوده و جنگ­های استالین گراد را نقل می­کرده نام عوضیش بابازاده بود. می­گفتند هنوز در زنجان است.



اما راجع به بی­ ناموسی دمکراتها



اگر چه به طور قطع وقایعی انجام گرفته اما من مدرک صحیحی به دست نیاوردم . فقط خانه­ای که به نام خانه «مدنیت» تاسیس نموده بودند می­گفتند از جمله تبلیغاتشان در آنجا تبلیغات ضد عفاف بوده و به این جهت عده ای دخترها را کارمند آنجا نموده بودند و از زنها و دخترها دعوت می­نمودند و برای آنها سخنرانی می­کردند. گویا زمینه تبلیغات اشتراک زن را در آنجا فراهم کردند (ولی به عقیده من انصافا باید اعتراف نمود که تمام بی عفتی هایی که سراغ می دادند به اندازه یک روز جمعه تابستان دربند در شمیران نبود. و این یکی از نوامیس اجتماعی است که دنبال ثروت و اشرافیت و نبودن حکومت دین و فضیلت در جامعه ظهور می کند. این مردم لات و لوت و گرسنه مهاجر هم چون مالدار شدند از این ناموس البته خارج نیستند.

اما در باره کشتارها در حدود پنج هزار نفر در این یکسال در جنگهای با ذوالفقاریها از دو طرف کشته شده و عده ای هم در دهات و شهر که متهم می دانستند به مخالفت کشته اند. قضایای شبه ای آخر سال گذشته و شب و روز عید فروردین بسیار واضح است و از دهات هم آقایان مخبرین جراید مدارکی به دست آوردند. اینک من اجمالی از وضع کشته شدن یک جوان منبری روحانی را که از برادرش شنیده شده شرح می دهم.

در اواخر ذی حجه 1364 که زنجان با کمک قوای روسیه به دست دمکراتهای آذربایجان افتاد آقای شیخ موسی که یکی از محصلین مدرسه سعید که یکی از مدارس مهمه زنجان است بود و در سوم محرم بنا به خواهش اهالی قریه دشیر برای تبلیغ احکام رفته و در منابر خود همیشه غائیتا جانب حق را از درگاه خداوند خواستار می شد و در این اثنا دموکراتها به آ« ده نفوذ نموده و مقدرات آن آبادی را به دست می گیرند. خویشان شیخ موسی در خفا شیخ موسی می گویند که بهتر است شما از این ده بروید زیرا ممکن است دمکراتها با تبلیغ وی مخالف باشند و از این جهت به شما آسیبی برسانند.

شیخ موسی که جوان و در دین متعصب بود در جواب گفت که من جز یک مبلغ دینی نیستم و با دمکراتها سروکاری ندارم و علاوه هوا سرد است و زمستان است و مزاج من ضعیف است و مسافرت برای من مقدور نیست. در اوائیل ماه ربیع الاول سه نفر از فدایی دمکرات به عنون فرماندهی آن سامان به قریه دشیر می آید و آن سه نفر عبارت بودند از روح الله یوسف آبادی (که سالها سابقه سرقت داشته) و ماژور نظری (که یکی از افسران فراری تهران بوده) و محمدعلی رامتین (که غلام یحیی به این مرد می گفته تو از اولاد شمر بن ذی الجوشن هستی . یعنی از بس قسی القلب بوده که غلام یحیی به او چنین می گفته) پس از ورود این سه نفر، اشخاصی نسبت به شیخ موسی سعایت می کنند که او بالای منبر دعا می کند که خدا حق را یاوری کند.

رامتین دو نفر به عنوان جاسوس به نزد شیخ موسی می­فرستد که از او سه پرسشی زیر را بنمایند: یکی آنکه آیا دمکراتها که به قرآن و اولیای دین اسلام ناسزا می­گویند چگونه اشخاص هستند؟! دوم قرآن را جلو چشم ما می­سوزاند آیا چنین اشخاصی مسلمانند؟ سوم آیا زنهای دموکرات بر دیگران حلال است؟ شیخ در جواب می­گوید من این سوالات نمی توانم جواب بدهم. فقط همین قدر می­دانم که هر که به دین اسلام توهین کند و قرآن را بسوزاند مهدور الدم و واجب القتل است . آن دو نفر بر می­گردند و به مرکز فرمانداری چنین گزارش می­دهند که شیخ ماها را واجب القتل دانسته و حکم جهاد بر ضد ما داده است.

این بود که شیخ را به عنوان این که طرفدار ذوالفقاریها بوده به قریه اوزال که غلام یحیی در آنجا بوده است برده­اند و غلام یحیی شیخ موسی را طلبیده و می­گوید: تو با ما مخالفت می­کنی و بر ضد ما تبلیغات می­نمایی؟ شیخ در جواب می­گوید ما با شما مخالفتی نداشته و نداریم، هر چه گفته­اند دروغ است. غلام یحیی می­گوید: تو گفته ای که زن دمکراتها بر دیگران مباح است و دمکراتها کافر و بی­دین­اند؟ شیخ می­گوید: من همچو حرفی نزده ام، بهتان محض است. غلام یحیی در این اثنا عصبانی شده و نسبت به دین مقدس اسلام جسارتها نموده و به حضرت سیدالشهدا – ارواحنا فداه – ناسزا می­گوید و دستور می­دهد که شیخ را توقیف کنند.

فردای آن روز قبل از طلوع صبح دوباره شیخ موسی را می­طلبد و مزخرفات دیروزی را تکرار می­کند. شیخ موسی در این بار مردانه جواب می دهد و می گوید: من از مرگ نمی هراسم و سعادت من در کشته شدن است، آن هم به دست شما. بالاخره غلام یحیی فرمان قتل این محصل جوان ناکام را می دهد و محمد علی رامتین یا به قول خود غلام یحیی فرزند شمر بن ذی الجوشن شیخ همین قدر اجازه می دهد که آبی بخورد و وضو گرفته و نمازی بخواند. پس از آن با 35 گلوله اعدامش می­نمایند و دستور می دهد که جنازه اش را کسی دفن نکند .

پس از ده روز جنازه شیخ را اهالی قریه، مجتمعا برداشته و دفن می کنند. این است معنی آزادی و حقیقت دمکراتی در قاموس ستمگران جهان.

عصر روز سه شنبه بنا بود مردم در مسجد جمع شوند ولی چون خبر داده بودند آقای محمود ذوالفقاری وارد می شوند و اکثر اهالی شهر به استقبال رفته اند جمع آوری مردم میسر نبود. من از منزل بیرون نرفتم. ولی مردم تا مسافت شش فرسخ زن و مرد و اطفال به استقبال رفته بودند. گفتند اقای محمود ذوالفقاری بعد از ظهر در حالی که در جلوی کامیون نشسته بود و برادرش با مسلسل دستی بالای سرش و عده ای تفنگ به دست در کامیون پشت سرش بودند وارد.

مردم بسیار اظهار احساسات می کردند تا به منزلش وارد شد.





سه تن ازفئودالهای بزرگ خمسه(زنجان)که برعلیه فرقه دمکرات درجنگهای محلی شرکت مستقیم داشتند. 1- محمدحسن خان امیرافشار2- یدالله خان بیگدلی(اسلحه دارباشی)3- سلطان محمودخان ذوالفقاری


عصر پس از ورود آقای ذوالفقاری به گردش می­رفتیم و در خیابان های اطراف شهر قدم می زدیم. بچه ها که تا آن وقت غذا نخورده بودند از استقبال بر می گشتند. آقایان همراهان از بچه های کوچک می پرسیدند که امروز چه خبر است؟ یکی گفت: امروز آقای ذوالفقاری وارد شده. گفتم: تو چه می دانی؟ گفت: مسافتی به استقبال رفتم و دستش را هم بوسیدم.

دیگری گفت: زنجان را پس از خدا و دوازده امام ذوالفقاری نجات داد.

من ذوالفقاری را چند مجلس قبل از این وقایع ملاقات کرده بودم. اگر چه او را مودب و متین دیده بودم ولی از آنجایی که من طبعا با اشراف میانه ندارم و تعلیمات قرآن هم در این موضوع در من تاثیر زیادی کرده ؛ به این علت چندان از او خوشم نمی­آمد ولی روحیه اهالی زنجان نسبت به ایشان آن بوده که در بالا اشاره شد.

شنیده بودم وقت ورود ذوالفقاری پرچم سبزی در مقابلش داشتند . خواستم آن پرچم را از نزدیک ببینم. به منزل ذوالفقاری رفتم و تقاضای دیدن پرچم را نمودم. یک نفر سید عامی خوش قیافه حاضر شد، لباس بلند و مولوی سبز برداشت، در کمرش دو سه قطار فشنگ بود و به دوشش تفنگ؛ بیرقی را از گوشه اطاق برداشت و برافراشت. بیرق سبزی بود که بالای آن عکس ذوالفقار و زیر کلمه (نصر من الله و فتح قریب)
نوشته شده بود، دیدن این بیرق از یک طرف احساسات دین مرا تحریک کرد و به یاد جنگهای مردان خداپرست اسلام آمدم. از طرف دیگر به بی­توجهی دستگاهها حاکمه ما به نکات حساس متوجه شدم. اگر این نکات را در کارهای مهم رعایت می­کردند، همه کارها پیش می­رفت.

واضح است که با این منظره هزارها جمعیت فداکار دور این بیرق جمع می­شوند بی­جهت نبود که آقا سید حاجی آقا (یکی از پیشنمازهای زنجان) می­گفت: مردم و جوانان بسیاری حاضرند. اگر دولت دستور بدهد اسم بنویسند فداکاری کنند.

به هر حال صبح اعلان شد که عصر در مسجد جمع شوند. در اطاق فرمانده ستون آقای سرهنگ هاشمی رفتیم.



عده ای از مدیران جراید بودند. یک نفر خبرگزار خارجی بود که می گفتند نماینده هشتاد روزنامه است. چون من را دید به صندلی من نزدیک شد. دو نفر در میان مترجم بودند، درخواست مصاحبه نمودند پذیرفتم. چند سوال در باره نظر من در اوضاع و رضایت و عدم رضایت دهقانان و رنجبران نمود. گفتم دهقانان ایران مسلمانند و با مالکهای متدین خود که وظیفه دینی را انجام می­دهند کمال اتحاد و صمیمیت را دارند.

پرسید نظر شما در باره اصلاح جهان و اجرای سوسیالیستی چیست؟

گفتم: اگر قرآن درست اجرا و مردم با حقایق آن آشنا شوند، یقین دارم عالم روی سعادت را می بیند.

گفت: قرآن در باره حقوق رنجبران و فقرا چه رعایت کرده؟

گفتم: نقشه قرآن اگر اجرا شود اختلاف زندگانی بسیار کم می شود و علاوه حقوقی به نام زکات و خمس برای کمک به فقرا و کارهای عام المنفعه بر اعتبار اسلام مقرر داشته .

پس از سرکشی کارخانه کبریت، ظهر به منزل برگشتم. طرف عصر به مسجد آمدیم. بنا به دعوتی که شده بود. مردم جمع شدند. بالای منبر ایستاده اجمال سخن این بود که در عالم هر حادثه معلول علتی است و این اوضاع شما هم البته علل دارد و معنای توبه برگشتن از روش سابق است باید توبه کرد.

بعد مردم را از طرف علما دعوت به آرامش و جلوگیری از تعرض اشخاص بد سابقه در معابر نمودم. اهالی اول درخواست کردند که از دولت، سران دمکراتها را که به مال و جان ما دست اندازی کرده اند می طلبیم و تقاضا داریم اولا وضع اینها روشن باشد که آیا هستند یا به آذربایجان فرستاده شده اند، و اگر فرستاده اند چرا فرستاده اند و اگر هستند باید محاکمه شوند و دیگر هم آن که ما شکایاتی داریم باید کاملا دولت رسیدگی کند.

شب به منزل آمدیم. عده ای از علما و اهالی تشریف داشتند. از آقایان نام سران دموکرات را که مردم بیشتر از آنان شکایت دارند پرسیدم. نامهای ذیل را گفتند: علی زاده، قنبری، روفی، برهان السلطنه ، یدالله داودی، یه آمیرزاده، صفرخان جواهری، هادی وزیری، مرندی اوحدی، جهانگیر دارایی، حبیب الله ریحانی و عده­ای دیگر.



آقایان گفتند: مردم می خواهند وضع اشخاص نامبرده بالا وپولهایی که آنها از مردم به عناوین مختلف گرفته­اند و هم چنین رسیدگی به بودجه شهرداری که به دست اینها بوده و اسلحه هایی که برهان السلطنه تحویل فداییهای خود داده روشن شود.



داستان کشتن توفیقی و ادوارد و چند نفر دیگر توسط دمکراتها



یکی از دبیران دبیرستان در مجلس حاضر بود. معلوم شد در قضیه کشته شدن حاجی توفیقی و رفقایش حاضر بوده . گفتند: عده ای از اینها را در ابتدا گرفتند، من جمله آقای توفیقی و بعد از هشت ماه تقریبا توفیقی تبرئه شدند. شب همان روز که تبرئه شده بود اطراف منزلش را گرفته و از راه پشت بام به خانه رفته دست گیرش کردند. این آقای دبیر گفت: اینها عده ای بودند که در زیرزمین همان کارخانه کبریت به وضع سختی مدتها زندانی بودند. روز شنبه آخر سال از جمعی دعوت کردند. من گمان کردم برای سخنرانی یا تبلیغات دیگر حزبی است به آنجا رفتم. دیدم جمعی مردم هستند میزی در وسط حیاط است و اطراف آن چند صندلی است. یک نفر روس در حالی که هفت تیر بسته بود قدم می زد. اعلام کردند که محکمه تشکیل می شود. چندنفر که نامشان را گفت اطراف میز نشستند. در این میان حاجی توفیقی را با ادوارد و شاهرخی دادستان و یک نفر دیگر از کدخداهای یکی از دهات ذوالفقاری بیرون آوردند. موهای سر و روی توفیقی بلند شده بود. قیافه اش جالب بود. اطراف میز نگاهشان داشتند و محکمه را رسمیت دادند. یک یک جرمهایی را برای آنها بیان کردند. درباره حاجی توفیقی گفتند: بازاریها را به علیه ما تحریک می کرده. درباره ادوارد گفتند: جاسوس ذوالفقاری بوده. درباره شاهرخی گفتند: برای ما پرونده سازی می کرده . درباره کدخدا گفتند: عمل منافی عفت انجام داده.

پس از اعلام این جرمها درخواست اعدامشان را کردند. حاجی خواست حرف بزند. با صدای بلند گفتند: خفه شو. از طرفی از اطراف میز برخاستند و به طرف دیگر رفتند که رای بگیرند. از طرف دیگر شخصی با طناب حاضر شد، دستهای آنان را بستند. من از کسی پرسیدم اینها را می کشند؟ گفت: آری. مضطرب شدم. خواستم بیرون بیایم. در را بسته بودند ناچار ایستادم. هیئت محکمه برگشت و حکم را اعلام نمود. صدای توفیقی به کلمه شهادتین بلند شد که ناگاه تیرها به صدا درآمد و مانند برگ روی هم افتادند. هنوز ناله هایی می زدند و در تشنج بودند که شخص روسی رفت بالای سر آنها و هفت تیر را کشیده و مقابل سر و سینه آنها آتش کرد.



اما داستان کشته شدن شیخ محمد علی آل اسحاق خوئینی



در ضمن مذاکره با بعض آقایان زنجان صحبت شیخ خوئینی مقتول میان آمد. من گفتم او را چند سال قبل در تهران دیده ام. در محضر حضرت آقای امام بودم. چند نفر شیخ دهاتی با ذوالفقاریها گفتگو داشتند. معلوم شد اینها خوئی هستند و با ذوالفقاریها گفتگوی ملکی داشته. گویا به آنها تعدی شده بود و طرفداری این شیخ از دمکراتها از اول روی همین زمینه بود. آنها هم او را تقویت کردند. چند مرتبه آنها سخنرانی کرده می گفتند: گفته بود لنین هم مانند پیغمبر است و گفته بود: سید جعفر پیشه وری مثل امام حسین(ع) برای نجات جامعه قیام کرده .

به هر حال وضع کشتنش را این طور گفته که صبح قوای دولت وارد زنجان شده، مردم اول باور نداشتند و جرات تظاهر به احساسات نمی کردند. یکی صدا زد : زنده باد ارتش ایران! مردم از هر طرف جمع شده اظهار احساسات کردند. فرماندار نظامی سران فدایی ها را گرفت، آنها از مردم محفوظ ماندند. این شیخ اجل برگشته با خاطر جمع بالای بالاخانه دفتر ایستاده بود. مردم هجوم کردند او را زدند. بعضیها خواستند او را نجات دهند نتوانستند. پس از زدن زیاد شاید هم بعد از مردن او را از بالاخانه به زیر انداختند، ولی از قرار تحقیق، اذیت و آزاری جز طرفداری از انقلابیون به مردم نرسانده، بیشتر مردم به واسطه کینه­ای که از دمکراتهای آذربایجان داشتند و گویا برای خاطر ذوالفقاریها که این شیخ با آنها طرف بود او را کشته­اند.


دستگیری چند نفر فدایی درزنجان



روز پنچشنبه چند نفر فدایی دستگیر شدند وبه چند نفر هم، مردمی در معابر حمله نموده آقایان مخبرین جراید جلوگیری کردند، تلگراف تقاضای اهالی برای فرستادن دولت هیئت قضایی تا به شکایات رسیدگی کنند به روز نامه آیین اسلام فرستاده شد.

تلگرافی هم به عنوان قدردانی از آقای سرهنگ هاشمی فرمانده نیروی اعزامی و دیگر سرهنگان و عموم ارتش به نخست وزیری و وزارت جنگ و ستاد ارتش و چند جریده مخابره شد. پس از آن به اتفاق آقای ستوان یک فرهنگ افسر هوایی که جوانی متدین و رشید است و با هیأت اعزامی در آنجا هستند به طرف فرودگاه بناب رفتیم و در بعضی دهات هم سوالاتی کردیم. مردم ابتدا فرار می کردند معلوم شد که اتومبیل جیپ را که ما سواریم قبلا اتومبیل سواری یکی از روسای دمکراتها بوده، به این جهت مردم می ترسیدند. بعد که ما را دیدند جمع شدند. عموم دهاتی ها شاکی و بسیار وضع اسفناکی دارند.

بعد از ظهر به منزل برگشتیم. چون حال مزاجی در اثر حرکت و سردی هوا مساعد نبود قدری استراحت کردم. پنج و نیم بیرون آمدم معلوم شد آقایان وزرای مالیه و فرهنگ و دارایی و بهداری از تهران آمده اند و یکسره با فرمانده ها و مدیران جراید به مسجد رفته اند و عموم مردم جمع شده و آقایان نطقهای موثری کرده اند. چون دعوت به نام من بود، قدری هم منتظر مانده ، متفرق شدند . شب در ستاد مدیران جراید حاضر بودم. چون فردا همه می خواستند حرکت کنند مقتضی بود مطالبی را عرض کنم. پس از استجازه قدری در اطراف اهمیت تربیت اسلام و روح ایمان و این که آقایان نویسندگان جراید باید این موضوع را تقویت کنند بحث کردم و عرض کردم: حافظ ا تحاد ایرانی با لهجه ها و اخلاق مختلف شان اسلام است و بعد انتظار مردم را از آقایان عرض کردم.

سرهنگ وفا که رئیس ستاد آنجا هستند، بسیار خوب سخنانی گفتند و موضوع ایران را با مثالها خوب گوشزد کردند. از جمله گفتند: ما در نظام، در بیابانها، بناهای کهنه قدیمی را زیاد دیده ام که از جمله بناهای شاه عباس است و چه بسا اوقات به آنجاها از سرما و بارش و دشمن پناهنده شده ایم. هنوز این بناها محکم است و پابرجاست. چه طور می شود با آنکه در ساختمان هیچ کس از سرای آن روز مملکت بالای سر عملیات نبوده، ولی امروز در وسط تهران بناهای مهم دولت بی­دوام است با مراقبت دولت از آن عملیات و بناها. این فرق برای همان ایمان و بی­ایمانی است. آن بناها را ایمان ساخت، اینها را روح ماده پرستی. پس از آن قدری دروضع خودشان که در پیش دارند و جنگی که پیش آمده بحث کردند و تصمیم ارتش فداکار را گفته و گفتند ما می رویم رو به هدف، شما به تهران بر می گردید، اگر ما در این جنگ کشته شدیم به خانواده های ما عرض تسلیت، تبریک بگویید. چون به آن کلمه رسید همه گریه کردند و احساسات فراوان نشان دادند.



به منزل برگشتم. صبح بنا به دعوت عده ای از کسبه به مسجد آقای حاجی میرزا علی نقی (ارک) رفتم. صنف کفاشها مجلس سوگواری داشتند. آنجا هم منبر رفته و پس از یک ساعت به منزل برگشته و مقدمات حرکت را فراهم کردیم. نیم ساعت به ظهر آقایان نمایندگان جراید به طرف ایستگاه حرکت کردند. من هم به اتفاق آقای سرهنگ وفا که به بدرقه ما می آمدند به ایستگاه رفته، پس از خداحافظی و درخواست تایید و ظفرمندی ارتش به اطاقی که معرفی کردند وارد شده و از همه مردم که ایستاده بود وداع کرده به طرف تهران حرکت کردم.

اهالی شکایت نامه های زیادی نوشته و در دست گرفته بودند و در معابر و مجامع به هر کس که امید رسیدگی می دیدند می دادند، ولی چون ما درخواست فرستادن هیئت قضایی و بازرسی کرده بودیم و وضعیت انتشار همه آنها میسر نبود جز چند شکایت نامه که به منزل داده بودند نپذیرفتیم و آنها را بعد از این در روزنامه درج خواهم کرد.



                                                    منبع: سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران

 

 

جاذبه های گردشگری استان زنجان

ردیف

نام اماکن وبناها

لیست ادرس هویتهای مذهبی و جغرافیایی وتاریخی وجاذبه های گردشگری استان زنجان

1

سد  تهم

زنجان – (صفراباد – لیلی اباد – جارچی – همایون)  درفاصله 15 کیلومتری شمال غربی زنجان و8 کیلومتری پا یین د ست روستای تهم

2

مسجد رسول الله (صائنی)

زنجان -  خیابان امام –  ضلع جنوب غربی میدان انقلاب -  روبروی سینما قدس (لی لی قهرمانی سابق) کوچه رهبری

3

مسجد چهل ستون (ملا علی - قیرخ ستون)

زنجان - خیابان امام – بافت بازار بالا – ضلع جنوب غربی مسجد سید - راسته بازار حجت الاسلام  ، بوشلو بازاری (کفاشان)

4

تکیه فاطمیه

زنجان – خیابان زینبیه غربی – کوچه زینبیه – شمال مسجد زینبیه ی اعظم

5

مسجد جامع سجاس

شهرک سجاس – 12 کیلومتری شمال غربی خدابنده

6

چشمه اب معدنی وننق

زنجان - 21 کیلومتری جاده زنجان – میانه – روستای وننق

7

خانه بهمنی

زنجان – خیابان امام – خیابان فدائیان اسلام (جاوید)کوچه ومیدان توفیقی – جنب موزه شهداء – پلاک 78/1/78

8

قلعه بهستان (مهستان)

ماهنشان – کناره جنوبی رودخانه قیزیل اوزن – 12کیلومتری شرق ماهنشان – 1کیلومتری جنوب شرقی روستای بهستان – جنب قیزلارقلعه سی

9

غارکتله خور(نوروخورشید)

خدابنده – 5 کیلومتری کو ههای بخش گرماب  - دامنه کوه ساقیزلو - حوزه بزینه رود – 155 کیلومتری جنوب  شهر زنجان -  410 کیلومتری شهرتهران (بامرکزشهرستان 85 کیلومترفاصله دارد)  دراخرین قسمت منطقه مشترک زنجان وهمدان قراردارد .

10

کاروانسرای شاه عباسی نیک پی

زنجان – 35 کیلومتری مرکزشهرستان – روستای نیک پی

11

ملک تاریخی رختشویخانه سنتی (موزه باستانی شهر)

زنجان – سعدی وسط – روبروی خیابابان 7تیر(ناصرنظام) محله چوقورلار ( بابا جمال چوقوری) درحوالی پرتراکم مسجد عباسقلیخان - حد فاصل زینبیه شرقی وداود قلی ودلجویی – کوچه فرهنگ

12

چشمه اب گرماب

خدابنده –  60 کیلومتری شهرستان خدابنده - جنوب شرقی قیدار- حومه روستای گرماب

13

چشمه اب معدنی الله بلاغی

طارم – 50کیلومتری شمال زنجان – حومه روستای ماهان

14

ابشارشارشار

زنجان – منطقه تهم شمالی – باختر مرکز شهرستان – 5 کیلومتری دریاچه مصنوعی وسد تهم

15

روستای تاریخی خوئین

زنجان – کیلومتر60 جاده زنجان - بیجار

16

مسجد اقا کاظم

زنجان – خیابان امام – خیابان سعدی جنوبی

17

مسجد اهنگران

زنجان – بازاربالا – راسته عبدالعلی بیگ – میدانچه اهنگران

18

مسجد جامع قلابر

ایجرود – روستای قلابر- 52 کیلومتری جنوب شهرزنجان

19

امام زاده یحیی

ابهر- صائین قلعه – داخل شهر

20

مسجداقا شیخ فیاض شریعتی

زنجان – انتهای بازارپایین – روبروی کوچه میرزایی -  راسته چاقوسازها

21

دهکده تفریحی وتوریستی گاوازنگ (ائل داغی)

زنجان – 3کیلومتری ، شمالی ترین نقطه شهر- ارتفاعا ت چله خانه  ، منسوب به شیخ اخی فرج زنگانی – مشرف به مزارشهدای گمنام

22

حمام  سنتی حاج ابراهیم سرمدیان

زنجان – خیابان فردوسی – کوچه سقالر- نرسیده به  سایت بازاربالا

23

تکیه قهرمان (قهرمان تکیه سی)

زنجان – خیابان امام – روبروی مجتمع نور (چهارراه صدرجهان) داخل کوچه – محله قهرمان

24

تکیه لطفعلیخان

زنجان – خیابان فردوسی – جنوب بازاربالا - محله سقالر – کوچه لطفعلیخان -کنارتکیه سید ستار

25

مسجد خانم (جمیله ذوالفقاری)

زنجان – خیابان امام – سبزه میدان – روبروی مسجد میر بهاء وحمام حاج رستم دلشاد – جنب موسسه قرض الحسنه ال محمد – کوچه فخیم الدوله

26

مجموعه تاریخی گنبد سلطانیه

ابهر-  43کیلومتری شرق زنجان – ضلع جنوبی جاده بین المللی زنجان ، قزوین - شهرسلطانیه

27

مقبره شیخ براق بابا

سلطانیه – ضلع جنوب غرب گنبد تاریخی سلطانیه – (درزبان محاوره ای کچه بورک)

28

ارامگاه ملا حسن کاشی الاصل املی مسکن

سلطانیه – 2500 متری جنوب شهرتاریخی سلطانیه

29

مجموعه تاریخی بازارسرپوشیده

زنجان – خیابان امام – حد فاصل جنوب چهارراه امیرکبیر تا چهارراه انقلاب

30

مقبره حاج میرزا عبدالله ومیرزا مهدی میرزایی (موزه نسخ خطی)

زنجان – خیابان امام – غرب کوچه احمدیه - کوچه شهید رضایی  (کوچه قلعچه سابق) -  پشت گاراژجاج نقی بلوری –  30متری شرق مقبره سید ابوالقاسم مجتهد (مشهوربه میرزا)

31

مسجد عباسقلیخان

زنجان –  ضلع شمال شرقی میدان انقلاب - خیابان سعدی وسط – محله عباسقلیخان -  پشت کتابخانه  وامفی تاترسهروردی

32

غارتاریخی گلجیک

زنجان – 35 کیلومتری جنوب غربی شهرزنجان – ارتفاعات مشرف به روستای حاج اراش (ارش)

33

ارامگاه پیراحمد زهرنوش (مولانا قطب الدین ابهری)

ابهر- انتهای خیابان 17شهریور

34

بقعه شاهزاده زیدالکبیر

ابهر- خیابان مطهری

35

بوغدا انبار (انبارگندم)

زنجان – خیابان بعثت (مولوی) – نرسیده به میدان رسالت (دانشسرا ) – نبش خیابان شهید صادق محمد پور- روبروی پارک اندیشه

36

چشمه ابگرم روستای ارکوین

ایجرود – جاده زنجان - بیجار

37

حمام یان یان

خرمدره – خیابان سردارجنگل

38

حمام حسینیه (موزه تعزیه)

زنجان – خیابان فردوسی –  محله سیدلربنایی – جنوب شهر- جنب مسجد حسینیه اعظم

39

چهار طاق گیلانکشه

طارم – روستای گیلانکشه

40

مسجد شیخ علی نبئی (م. حاج لطف الله – م . مسگرها)

زنجان – خیابان امام – روبروی کوچه سید برهان – کوچه رشتچی (نساجی مازندران) جنب میدان مسگرها وجغور بغورها

41

مقبره سید محمد مجتهد (حسینی مجتهدی سیردانی)

زنجان – خیابان امام – تقاطع امیرکبیر- خیابان نواب صفوی (لشکری سابق) روبروی سرای حاج تقی شریعتی – جنب خیابان شهرداری (پارک)

42

سرخ اباد (دشت حفاظت شده اهوان سهرین)

ارمغانخانه –  -  سه راهی امجدیه (میدان الله اکبر) جاده حسین اباد ( جاده کوی فرهنگ – شهرک صنعتی وفرودگاه فعلی) بخش قره پشتلو – 25کیلومتری شمال غربی زنجان (کنارجاده قدیم اردبیل)

43

یخچال حاج رحیم

زنجان – کمر بندی جنوبی (خیام) -  دروازه قلتوق -  باغات جنوب زنجان – حاشیه زنجانرود (زنجان چایی)

44

مسجد نجفی میرزایی (میرزا حسین)

زنجان –  خیابان امام - بافت بازارپایین – راسته بازار چاقو سازها

45

اتشکده چهارطاقی پیرچم

طارم – جاده گیلوان به اب بر- روستای پیرچم

46

مسجد جامع قیدار

خدابنده – شهرقیدار- خیابان انقلاب – جنب بقعه قیدارنبی

47

بقعه قیدارنبی (بن اسماعیل بن ابراهیم)

خدابنده – شهرقیدار- خیابان انقلاب

48

مسجد  چهارمحرابه میرزایی (قائمی – مسجد خیاطان)

زنجان – خیابان امام – راسته بازارپایین – روبروی سفره خانه  سنتی حاج داداش

49

پل میر بها الدین (کهنه کرپی - پل اژدهاتور)

زنجان – خیابان خیام –  حومه جنوبی شهر- سه راهی بیجار- ابتدای جاده زنجان، بیجار-– روی زنجانرود

 

50

محل نمایشگاه بین المللی کاسپین

زنجان – خیابان صفا (گارگران) – میدان قائم (حاجی بولواری – میدان چمران) انتهای جاده گاوازنگ – روبروی اداره خطوط لوله شرکت نفت

 

51

مسجد اسحق میرزا دارا  ( م . شجاعی)

زنجان – خیابان طالقانی (ذوالفقاری) محله سرچشمه  - کوچه اسحق میرزا (علیار خان سعیدی سابق)

52

مسجد جامع (دارا -  سلطانی - سید - امام جمعه)

زنجان – خیابان امام – سبزه میدان – جنب بازارچه قیصریه

53

مسجد ایت الله دستغیب ( م . امیرزه علینقی ولائی ،  م . ارک)

زنجان – دروازه ارک – خیابان پست (راسته تابلوسازان فعلی)

54

بقعه میرزا ابوالقاسم مجتهد موسوی میرزای(موزه سنگ نوشته های تاریخی)

زنجان خیابان امام –  دروازه تبریز(خاستگاه اولیه) - روبروی شهرداری منطقه 3 – کوچه شهید رضایی – پشت گاراژ حاج خلیل اطمینان

55

امام زاده عبدالخیر

ابهر –  باختر روستای قروه – میان قبرستان تاریخی

56

اما مزاده اسماعیل

ابهر – جاده ترانزیتی ابهروتاکستان -  ناحیه  شناط

57

خانه وکیل

 

58

خانه مقدم

 

59

مسجد جامع  (جمعه) قروه

ابهر –  روستای قروه – 18کیلومتری جاده ترانزیت ابهر ، زنجان

60

حمام سالار

سلطانیه – داخل ارگ

61

چهارطاقی الزین (اتشکده ساسانی)

طارم – روستای الزین

62

چهارطاقی  موسوم به اتشکده تشویر

طارم – 15 کیلومتری گیلوان (مسیرراه جاده سرخه دیزج به گیلان) – روستای تشویر

63

مسجد اقا میرزا احمد ایت اللهی (مسجد دباغها)

زنجان – خیابان توحید (مسگر های بالا)  - محله دباغلر- حد فاصل چهارراه امام موسی صدر(صدرجها ن) ومزارء شهدای بالا (یوخاری قبرستان)

64

امامزاده سید ابراهیم

زنجان – خیابان امام – حد فاصل چهارراه انقلاب ومیدانچه قیرباشی (میدان عقاب سابق) روبروی کوچه قهرمان تکیه سی

65

اقا رحیم تکیه سی

زنجان – خیابان امام – روبروی امامزاده –  محله مشهدی صفر- کوچه اقا رحیم

66

سرای شاطرعلی

زنجان – محله بازاربالا – راسته صبا غها (رنگرزان - بویاخچیلار)

67

عمارت توفیقی (موزه اثار شهداء)

زنجان – خیابان خواجه نصیرطوسی – محله غریبیه بالا (رجی خرابه سی ) -  جنب محله وخیابان  تازه تاسیس داود قلی

68

کاروانسرا سنگی شاه عباسی (داش کاروان سراسی)

زنجان – خیابان خیام شرقی (بهشتی) – منتهی الیه جنوب شرقی خاستگاه اولیه شهر-  روبروی ایستگاه راه اهن ( دروازه همدان قدیم ، منطبق برحصارتاریخی شهر) – جنب کمیته امداد امام خمینی

69

پل حاج سید محمد (حاج سلمان رهبری – قره تپه – پل عتبات – حاج یوسف ارباب)

زنجان – کمر بندی جنوبی (خیام غربی) – یک کیلومتری سمت جنوب زنجان – ضلع شرقی جاده کردستان – برروی رودخانه زنجانرود با هزینه مربوط به حاج یوسف ارباب احداث گردیده است

70

کوشک (خانه باغ) حاج محسن معین التجار

زنجان – خیابان خیام غربی (بهشتی) – ضلع جنوب باختری زنجان – مجاورت شمال زنجان چایی – وباخترپل سرداراسعدالدوله ذوالفقاری

71

پل سردار(قلتوق – خدیجه سلطان)

زنجان – کمربندی جنوبی (خیام غربی) – جنوب باختری حومه شهرزنجان – ضلع غربی پل میر بها ءالدین زنگانی - جنب سنبل باغی – جنوب غربی دروازه تبریز

72

دود کش جن

ماه نشان -  جاده زنجان  ، ماه نشان – نرسیده به روستای ایلی بلاغ

73

یاستی قلعه

انگوران – روستای یاستی قلعه

74

غارخرمنه سر

طارم – گیلوان – ارتفاعات 1600متری خرمنه سر-  سمت شمالی روستای شاه نشین

75

قلعه ارزه خوران (مهر)

ماه نشان – شمال شرقی روستای ارزه خوران

76

اب انبار حاج لطف الله (سفره خانه سنتی)

زنجان – خیابان امام –  کوچه نساجی مازندران -  درمنتهی الیه غربی محله بازار- مشرف به میدان جگرپزان - جنب مسجد موسوم به حاج شیخ علی (مسگرها) قراردارد

77

اب انبار مسجد یری بالا (منسوب به شیخ حسین جوقینی – شهید)

زنجان – خیابان سعدی جنوبی – روبروی راسته عبدلعلی بیک – درخاستگاه اولیه درداخل حصارتاریخی شهرودرجنب مسجد ومحله به همین نام ( یری بالا) واقع شده است

78

ساباط دوقلوی تکیه سیدلر

زنجان – خیابان امام – روبروی گاراژ کاوندی – کوچه ومحله سیدلر

79

ساباط مسجد یری بالا(زمین علیا)

زنجان – خیابان سعدی جنوبی (ایستگاه خیاوانی) – ابتدای خیابان توحید (مسگرها – سفیدگری - صفاران)کوچه پشت سرای دوخان (حقیقت سرا)

80

اب انبارحاج مجید

زنجان – خیابان سعدی وسط – روبروی مسجد عباسقلیخان

81

حمام امام جمعه

زنجان – میدان سبزه میدان – خیابان فردوسی – ابتدای بازارپایین – داخل راسته بازار قیصریه کوچک (بالا قیصریه)

82

خانه امیر اشجع (رضا) اصانلو

زنجان – خیابان طالقانی (ذوالفقاری) – محله سرچشمه – کوچه عدلیه سابق (دادگستری)

83

خانه حکیمیان

 

84

عمارت شیخ الاسلام ضیایی زنگانی ( موسوم به خانه میرزا ضیاء الدین نایب الصدرفرزند عبدالرحیم شیخ الاسلام )

زنجان – خیابان ضیا یی –  نرسیده به میدان پایین -  درمجموعه حریم بازارپایین مشرف به راسته میرزایی – ضلع غربی کوچه بن بست شیخ الاسلام

85

سرای فغفوری

زنجان – امیرکبیر-  کناردروازه قدیم تبریز- خیابان نواب (لشکری سابق) -  روبروی کوچه مسجد دمیریه

86

عمارت کلا ه فرنگی ذوالفقاری (موزه مردان نمکی)

زنجان – خیابان امام – ضلع شمالی سبزه میدان ومسجد سید – محله قدیمی دالان التی سی – ضلع شمالی تقاطع خیابانهای طالقانی وزینبیه

87

یادمان معماری صخره ای داش کسن (معبد اژدها)

ابهر – 10کیلومتری سمت جنوب شرقی سلطانیه – 5 کیلومتری جنوب خاوری روستای ویر- ارتفاعات سلطانیه

88

مدرسه علمیه هیدج

هیدج

89

میل خویین (دکل دیده بانی – میل راهنما – کمبز یا گنبد درزبان محاوره ای kombaz)

ایجرود – بخش حلب – کیلومتر60 جاده زنجان ، بیجار- ارتفاعات جنوبی روستای سرسبز وقدیمی خویین

90

سد (دریاچه) گاوازنگ (پیست قایقرانی)

زنجان – جاده گاوازنگ – مشرف به دهکده گاوازنگ (ائل داغی)

91

گرمابه سنتی میربهاء (میرلی)

زنجان – خیابان ضیایی (کاشانی)- انتهای کوچه میربهاء (جنب بازارروز)

92

کاروان سرای قره بلاغ

 

93

کاروانسرای دوخان (حقیقت سرا)

زنجان – خیابان توحید (راسته مسگرها ) -  دروازه قدیم قزوین

94

چشمه ابگرم ابدال

زنجان – جنوب باختری جاده زنجان تبریز- 30کیلومتری جنوب شرقی زنجان - روستای ابدال

95

مسجد اقا سید فتح الله

زنجان – خیابان امام – سبزه میدان – کوچه سید (فتح الله) نرسیده به بازارچه صندوق سازان

96

مسجد ومدرسه ملا (چوقورمسچیدی –  مسجد سید هاشم موسوی -  ولی العصر کنونی)

زنجان – خیابان امام – نبش میدان انقلاب – کوچه باشگاه (زورخانه) -  بازاربالا – نرسیده به میدان سمیع - جنب راسته بازار حلاج ها

97

مسجد حسینیه اعظم

زنجان – خیابان فردوسی – روبروی کوچه سقالر- محله موسوم به حسینیه

98

امام زاده ام البنین

زنجان – 30 کیلومتری جنوب خاوری شهرزنجان – روستای سلمان کندی

99

گرمابه قیصریه قجری(حمام شازده دارا – حمام سید - پاساژ قیصریه کنونی)

زنجان –  خیابان امام - پارک سبزه میدان – راسته بازارقیصریه

100

قلعه قلابر

ایجرود – 52 کیلومتری جنوب شهرزنجان – روستای قلابر

101

خانه ناصرنظام خدیوی

زنجان – خیابان سعدی وسط – انتهای ضلع جنوبی خیابان 7تیر- ضلع شمال غربی منزل ذوالفقاری – محله معروف به دالان التی  (زیردالانی) جنب پایانه اتوبوسرانی خط واحد

102

دبیرستان دکترشریعتی

زنجان – خیابان فرهنگ (حد فا صل چهارراه سعدی ودروازه رشت) – محله قدیمی یوخاری باش (قلعه کوچه سی میربهاء) نبش خیابان کارگر(صفا)

103

کارخانه کبریت سازی سه ستا ره (موزه صنعت)

زنجان – تقاطع دروازه رشت – خیابان صفا – نرسیده به فلکه میدان قائم (بولوارحاجی غلامرضا کوچه مشکی – دکترچمران – محل تامین اب مصرفی شهر)

104

قلعه قلتوق (مسقط الراس طایفه ذوالفقاری های خمسه زنجان)

ایجرود – بخش مرکزی زرین اباد – دهستان قلتوق – مشرف به روسای قلتوق درجنوب غربی – سال1387با شماره 25944به عنوان یک اثرملی به ثبت رسیده است

105

اب انبارمسجد میربهاء (تقی شریعتی)

زنجان - خیابان امام – سبزه میدان – روبروی کوچه فخیم الدوله (خانم مسچدی) –  درزیرقسمت جنوبی مسجد –  کوچه امام جمعه -  مشرف به حمام دلشاد که الان به عنوان قسمت زنانه مسجد از ان استفاده می شود

106

عمارت وباغ دارایی (موزه صنایع دستی ، سنتی)

زنجان –نقطه تلاقی خیابان طالقانی وخیابان زینبیه - محله موسوم به سرچشمه – جنوب کوچه دادگستری سابق ومدرسه توفیق

107

مسجد حاج میربهاالدین ( پاسداران - شریعتی)

زنجان خیابان امام – حد فاصل سبزه میدان وچهارراه امیرکبیر- روبروی صندوق قرض الحسنه ال محمد

108

حمام زرین اباد

ایجرود – زرین اباد

109

مسجد دمیریه (انقلاب اسلامی – حاجی میرزا رحیم واسعی)

زنجان – خیابان امام – خیابان نواب صفوی – حد فاصل میدان پایین وقبرستان پایین – روبروی سرای فغفوری –  کوچه دمیریه

110

سرای معبودی

زنجان – خیابان امام – میدان تره بارپایین (تکیه اصغریه) کوچه توپاغاجی – کوچه جویودلر

111

حمام بلوری

زنجان – خیابان ضیایی (ایت الله کاشانی)

112

حمام علیمردانخان اقشار

زنجان – خیابان امام – میدان انقلاب – پشت سینما قدس (خانم قهرمانی سابق) – محل پارکینگ طبقاتی

113

خانه دباغ

 

114

پارک جنگل مصنوعی ملت ، شماره1 (شهربازی)

زنجان - خیابان خرمشهر- میدان فاتح (هنرستان ) – خیابان بسیج (هنرجو) جنب صدا وسیمای  مرکز زنجان

115

سرای حاج علیقلی صرافباشی

زنجان – خیابان سعدی جنوبی – بازاربالا – راسته امامزاده – بازار میوه فروشان بالا

116

سقاخانه

زنجان – خیابان خیام غربی – دروازه قلتوق - جنب پرسی گاز سابق (ناصرطاهریون) -  جنوب محله ومسجد حسینیه اعظم

117

منطقه حفاظت شده انگوران

انگوران - 100کیلومتری جنوب غربی شهرزنجان ، دربخشهای مرکزی وانگوران وشهرستان ماه نشان وافشارتکاب (تیکان تپه) قراردارد

118

چشمه ابگرم قینرجه

ماهنشان – 10کیلومتری روستای علم کندی

119

اب انبار عباسقلیخان

زنجان – خیابان سعدی وسط – منطقه موسوم به عباسقلیخان – محله معروف به بابا جامال چوقوری – جنوب بنای رختشویخانه - پشت کتابخانه سهروردی

120

موزه  تاریخ طبیعی (حیات وحش)

زنجان – میدان استقلال – میدان جهاد – مالدره سی –  ضلع شمالی ابتدای جاده زنجان ، میانه

121

پارک جنگلی ارم (ش2)

زنجان – انتهای بزرگراه22بهمن – خیابان اداره کل محیط زیست وشهرک شهرارا – روبروی جایگاه گازCNG وباغ نبانچیان

122

سرای گلشن

زنجان – خیابان امام - بازارپایین

123

سرای ملک (موزه)

زنجان – خیابان امام – راسته بازارپایین

124

تیمچه چهاردربی

زنجان – خیابان امام – کوچه باشگاه – شیطنه بازار- ضلع غربی راسته حلبی سازان

125

سرای کربلایی علی

زنجان – خیابان سعدی جنوبی – راسته بازارامام زاده

126

سرای حاج ابراهیم (بورکچولر)

زنجان – خیابان امام – بازاربزرگ بالا – راسته بزازان

127

مقبره وخانقاه سلطان عارف چلپی اوغلوسنی مذهب

سلطانیه – جنوب باخترمنطقه سلطانیه – مسیرعبوری سلطانیه به خدابنده

128

ارامگاه ارغون خان

خدابنده – حد فاصل شهرسوجاس وشهرقیدار- روستای ارغون

129

دریاچه مصنوعی سد تهم

زنجان – شمال باختری زنجان – خیابان دستغیب – 15کیلومترتا پشت سد خاکی تهم ورسیدن به دریاچه راه است

130

کاروانسرای سرچم

ماهنشان – 80کیلومتری محورزنجان ، میانه – ساحل رودخانه زنجانچایی – روستای سرچم

131

سرای حاج شعبان

زنجان – خیابان امام – بازار بالا- (مشهوربه یانان کاروانسرا)

132

سرای بهجت

زنجان – خیابان امام – مجموعه بازاربالا – روبروی راسته زرگرها

133

سرای ناصریه

زنجان – خیابان امام – سایت بازاربالا – (موسوم به اوزون دالان کاروانسراسی)

134

حمام سنتی سعدی (فراشباشی – ح . حاج مجید)

زنجان – خیابان سعدی جنوبی – نبش ورودی شمالی خیابان مسگرها (توحید) – روبروی سرای کبلعلی

135

خانه اسعدی

 

136

سفره خانه سنتی حاج داداش (حمام سنتی حاج داداش - انصاری)

زنجان – خیابان امام – سایت بازارپایین – جنب سرای گلشن وملک – روبروی کوچه میربهاء

137

معدن نمک چهره اباد (ارامگاه مردان مومیایی)

زنجان –  جاده دندی - 75کیلومتری جنوب غربی شهرزنجان – 1کیلومتری جنوب روستای حمزه لو- زیرتپه های مشرف به رودخانه مهراباد

138

تکیه نصرالله خان افشار

زنجان – خیابان شهداء (فرمانداری) – محله مهدیخان سینقی -  خیابان زینبیه غربی – روبروی کوچه مسجد زینبیه – حوزه علمیه امام جعفرصادق (ع) زنجان

139

تکیه اقالوق - حجت الاسلام (سقاخانه حضرت ابوالفضل )

زنجان – خیابان امام – حد فاصل سبزه میدان ومیدان انقلاب – کوچه سید فتح الله – راسته حلاجها ودوبندی دوزان

140

قوشا حاماملار(گرمابه دوقلوسنتی)

زنجان – خیابان امام – چهارراه امیرکبیر- میدان پایین – ابتدای کوچه تکیه اصغریه - حمام های دوقلوی منسوب به حاج معین الدین

141

کشتارگاه قدیمی شهر(ساختمان اداری مدیریت میراث فرهنگی استان زنجان)

زنجان – خیابان خیام غربی – محله موسوم به توپاغاجی – روبروی گاراژفلاح

142

عمارت حاج وزیرزنجانی (میرزا علی اصغرخان مشیرالممالک وزیری)

زنجان - خیابان طالقانی (ذوالفقاری) –  محله معروف به دالان التی - ابتدای کوچه عدلیه سابق –محدوده فعلی خیابان7تیروپایانه اتوبوسهای درون شهری (شرکت واحد)

143

تکیه عباسیه

زنجان – خیابان نواب (لشکری سابق) – حد فاصل میدان پایین وگورستان پایین – محله توپاغاجی – ضلع شرقی شبستان مسجد دمیریه (صحن زنانه مسجد)

144

بالاقیصریه (قیصریه کوچک)

زنجان – خیابان فردوسی – پشت کوچه بازاربانک توسعه وصادرات –  روبروی پاساژ مکی - مشرف به سایت بازارپایین

145

سد گلابر

 

146

مسجد زینبیه اعظم

زنجان – خیابان زینبیه غربی – روبروی تکیه نصرالله خان -  داخل کوچه زینبیه

147

دالان التی (زیر دالانی حاج وزیر)

زنجان – خیابان طالقانی – محله قدیمی دالان التی (سرچشمه) – محل فعلی خیابان 7تیر(ناصرنظام) وپایانه سازمان اتوبوسرانی شهرداری

148

قولی حامامی (گرمابه قلی)

زنجان – خیابان امام – تقاطع صدرجهان –  محله دباغها – راسته چوقانچیلار - کوچه قلی

149

حمام مرسل

زنجان – خیابان سعدی جنوبی – جنب سرای گیلک – کوچه حمام مرسل

150

سرای شیخ الاسلام

زنجان – خیابان امام – بازار پایین (پاساژحاج اصغروثوق)

 

نهضت مشروطیت در دارالحکومه ی خمسه زنجان(بخش دوم و پایانی)

 

نهضت مشروطیت در دارالحکومه خمسه زنجان


بخش دوم (پایانی)


                                                                  فرج الله داودی


طرفداران ملا قربانعلی عقیده دارند که عظیم زاده تحت تاثیرتلقینات دشمنان اخوند قرار گرفته وبه تحریک انها جهت سخنرانی درمسجد سید که اخوند مرحوم تنها با موعظه اودران مسجد مخالف بود روانه مسجد سید شد !!و... بدین ترتیب عظیم زاده اردبیلی با جمعیتی که درسخنرانیش درمسجد میرزایی حضورداشتند به طرف مسجد سید حرکت داده شدند !! وهمین موضوع مقدمه حادثه ای ناگوار گردید وافرینندگان پشت پرده این حادثه به ظاهر درحمایت ازعظیم زاده دم می زدند ولی بواقع اورا به خاطراینکه می خواستند به اعتبارو شخصیت اخوند لطمه بزنند ، خودشان کشتند !! .... درمسجد سید زنجان ،عظیم زاده خطبه ای خواند و تلگرافی از اخوند خراسانی که از نجف مخابره شده بود برای حاضرین قرائت کرد... و همهمه بین جماعت افتاد ...  که با مخالفت طرفداران مرحوم ملا قربانعلی (مشهور به حجت الاسلام) ونماینده وی سید تقی حسینی سلطانیه با استناد به موقوفه بودن مسجد ، مواجه شده وخواستارقطع موعظه  عظیم زاده گردیدند . لیکن عظیم زاده با بی تفاوتی وگفتن این جمله که اینجا خانه خدا است و وقف عام وخاص ندارد !!.....درحین صحبتهای عظیم زاده دواتشه ، از پیرامون گلدسته هاومنارهای مسجد دارا (سید) تیراندازی صورت می گیرد و بی درنگ در صحن مسجد ، هم رزم عظیم زاده اردبیلی یعنی میرزا علی اکبر خان زنجانی تفنگ می کشد. وانها به همراهی 20 مجاهد وفدایی  انجمن ملی زنجان به سوی دارالحکومه ومیدان دولتی  سبزه میدان خیز برمی دارند وبه این ترتیب جرقه اتش این جنگ ناخواسته ، که ساخته وپرداخته زمینداران بزرگ وسوء استفاده کنندگان بود !! دامن مردم شهر ودو طرف ماجرا را می گیرد . واردوکشی وزورازمایی نهایی بین مشروطه خواهان  ازیک سو ، ومشروعه طلبان زنجانی اغازمی شود .

..... با به هم خوردن نظم عمومی مسجد سید ، جماعت از درهای شرقی و غربی ان اقدام به فرار می کنند و تعداد بی شماری پاپوش وچارق وگیوه و کلاه نمدی و چپق و شال کمر و عبا و قبا روی زمین پهن می شود... وعظیم زاده ویارانش به حالت مدافعه به سوی عمارات دولتی عقب نشینی می کند . اخوند فرمان داد که ، عظیم زاده باید برود ولی او امتناع کرد .....ودرنهایت درجهت دفع مشروطه چی ها ، دستورفوری مبنی بر خروج وتبعید فوری سران انجمن ایالتی از زنجان داده و اعلام جهاد می نماید وازدهستانها روستائیان خرمنها را رها کرده وعازم زنجان گردیدند وشهریان هم ازسوئی دیگردسته دسته برای تنگ ترکردن حلقه محاصره مجاهدین وارد میدان شده وجنگ خونین علیه گروه مسلح 80 نفره عظیم زاده شروع می شود.  طالبان اجرای احکام الهی دورتادوربا مها وگنبد وگلدسته های مسجد سلطانی را احا طه کردند ویاران عظیم زاده هم در اداره نظمیه سنگربندی نمودند . این وضعیت نه جنگ ونه صلح ادامه داشت .... درروزحادثه مسجد سید دوکشیکچی درگلدسته های مشرف به سبزه میدان گذارده شده بود ولی انها حق شلیک نداشته اند وبه همین منظور حضرت ایت الله اقا سید احمد زنجانی (شبیری دوسرانی) مامور رساندن پیام دستور عدم شلیک به دو نفر کشیکچی ازطرف مشروعه خواهان می شود .  مخالفین مشروطه درمنزل اسعد الدوله وپشت بام مسجد سید سنگر سازی کرده وحالت تهاجمی بخود می گیرند . سنگربندی درمسجد واداره شهربانی (عالا قاپو)ازسوی دوطرف متخاصم صورت می گیرد لاکن درطول دوشبانه روز اتفاق خاصی رخ نمی دهد .محترمین واعیان شهر واسطه شدند تا زبانه اتش جنگ راخاموش کنند ولی  اخوند بازهم حکم برخروج مجاهدین ازشهرراداد وعظیم زاده ازموضع خود عقب نشینی نکرد ...


کشته شدن عظیم زاده وهمراهان وی

 

در ابتدای این جنگ خانه به خانه ، که 3 شبانه روزبطول انجامید  وبا استناد به منابع معتبر،  پیروزی با مشروطه طلبان بوده است .  تااینکه روزسوم شهریان ومحاصره کنندگان عمارت دولتی ، حلقه محاصره رابریاران عظیم زاده  تنگ تر نموده وازخانه های 7گانه اسعدالدوله که مشرف برباغ دولتی ومقرحکومتی بود ه است ، کسان خان ذوالفقاری با همدستی شهریان وملتیان ، ادامه مقاومت وکاررا برمحصورین دارالحکومه سخت کردند . بادخالت سواران کفن پوش قلی قیسالو( به رهبری دوبرادربنام رحیم خان  وعلی اکبرخان شاهسون عجملو) که با علی اکبر خان قلی قیسالویی زنجانی همرزم عظیم زاده خرده حسابهای کهنه داشتند به تحریک محرکین وبیخبر از اخوند زنجانی به شهرریخته وکفن پوشان به مرکز دارالحکومه حمله برده و....وهر انچه کرده اند انها کرد ه اند .  با اقدامات خودسرانه انها وحمله به محل استقرار مشروطه چیان وکشته شدن چند نفر، وبازدرسویی دیگر با ورود دو تن از گماشتگان امیر افشار یعنی محمد خان و قاسم خان اوصانلو همراه بانیروی 500نفره عشایرشاهسون به صحنه ی نبرد ، مشروطه چیان در موضع ضعف قرار می گیرند ومرکز دارالحکومه به تصرف اطرافیان اخوند در می اید و مجاهدین ازسنگرها خاج شده وهرکدام به گوشه ای فرارمی کنند  وتعدادی به خانه اعیان خوشنام شهر پناهنده ومخفی می شوند .





نفر وسط شيخ عبدا... خطيبی از مجاهدان مشروطه زنجان


عظیم زاده و میرزا علی اکبر خان زنجانی وشیخ عبدالله زنجانی  که هر3 نفر ازقزوین به زنجان امده بودند ، ازباغ حکومتی درمیدان توپخانه خارج شده واگر از اسبهای دولتی که درطویله اماده بودند استفاده می کردند جان بدر برده بودند ولی ......  به سوی محله سرچشمه منزل شخصی اقامیرزاعلی اکبر خان زنجانی به حالت جنگ و گریز روانه می شوند .لاکن عظیم زاده که درپس مخزن ارد منزل میرزا علی اکبر مخفی شده بود ، گرفتارامده و با گلوله ی رحیم خان قولی قصه ای (قلی قیسالویی ) زخمی شده واورا نیمه لخت نموده وبسان اسیران جنگی کشان کشان ونیمه جان به میدان حکومتی سبزه میدان عالی قاپو می اورند .... که بعدن به قتل می رسد (18جمادی الثانی 1327) و ادمهای اسعدالدوله دو هماورد وهمسنگرعظیم زاده را تعقیب می کنند ...... میرزا علی اکبر خان وشیخ عبدالله مجاهد دوهوادارجان نثار عظیم زاده به حالت پیاده وجنگ وگریز از شهر خارج شده وبه امام زاده اسماعیل ( دبیرستان شریعتی فعلی) پناه می برند ومیرزا علی اکبر خان درصحرای نزدیک چاههای قنوات بیرون شهر بالای قلعه ی حاج سید محمد در داخل چاه ابی مخفی می شود.....که از سوی شمسعلی بیک (قوچی اسعد الدوله) به گلوله بسته شده وجراحت برمی دارد ومخالفان نعش علی اکبرخان را هم که هنوز نیمه جان داشته است لخت نموده  وبعد  ازطناب پیچی اورا کشان کشان به جلوی دارالحکومه میاورند و ایشان با اشاره دست تقاضای اب می کند ودوستعلی نامی پیرمرد ریش سفید که ازطریق حمل خاک وخشت با الاغ..... امرار معاش می کرده است مقداری گل داخل دهان میرزه علی اکبرخان زنجانی کرده وبا زنجیری چند ضربه بر دهان وصورت ان مرد نگون بخت وازاده و طالب چندجرعه اب حواله می کند ..... وبدین ترتیب علی اکبر خان مجاهد مشروطه خواه زنجانی شمع وجودش خاموش می شود . و اقا شیخ عبد الله پسر حاج عبد الرسول زنجانی جلوی عمارت حاج سید محمد ملقب به امین الرعایا (فرزند حاج میر بهاالدین زنجانی از تجاربزرگ شهر و سازنده پل میربهاء) نزدیک کوچه قلعه (حوالی دروازه رشت) - امام زاده سید اسماعیل{دبیرستان شریعتی فعلی} و میرزا عباس قلیخان تهرانی خازن غله ی شهر هم به ترتیب به همراه 26 مجاهد مشروطه خواه دیگر کشته می شوند....


(امام زاده مکشوفه سید اسماعیل، درداخل دبیرستان شریعتی که درزمان سلطنت رضا شاه تخریب شد قرار است این دبیرستان تحویل اداره میراث فرهنگی استان واداره حج واوقاف گردیده تااین امام زاده احیاء شود . جنازه این شخص دریکی ازحجرات دبیرستان دفن شده است .)


گماشتگان  مرحوم حجت الاسلام زنجانی وبه روایتی بیخبر از خود ایشان (اقا علی – اقا صمد – سید احمد – سید واصیل – سید قدیر- حسین توپچی – یوزباشی بخشی – نایب محمد کوچک و....) جسدهای چهارتن اززعمای مشروطیت درزنجان رابا بدنهای نیمه برهنه ودست وپاهای محبوس در بند ریسمان ، بعد ازگرداندن درسطح شهر درجلوی دیوانخانه دولتی (محل اداره شهربانی درسبزه میدان که هم اکنون به نام طرح سبزه میدان ودرسال     تخریب شده است ودرحال حاضر به عنوان پارکینگ طالقانی با مدیریت بخش خصوصی ازان استفاده می شود .) روی هم انداختند ....وسپس به دستورملاقربانعلی دربیرون حصار تاریخی شهرودردروازه ارک فعلی ودر محل مریضخانه وصحیه شهناز سابق (دکتربهشتی) نعش ها را درحالتی که دهانشان انباشته ازخاک وگل شده بود !!! درگودالی دفن کردند . وازان تاریخ این مکان به عنوان محل دفن اجساد مشروطه چی، سالهابه عنوان قبرستان عمومی شهر بوده ومردم اموات خود را دراینجا بخاک می سپرده اند واین مکان سالها بنام گورستان عظیم زاده شناخته می شده است . ودر زمان پهلوی اول این گورستان بنا به دستورمسئولین اداره بلدیه زنجان وبه سرپرستی محمد امین ازاد وطن ((زندانی سیاسی تبعیدی از ارومیه به زنجان درزمان رضا شاه  وشاغل درشهرداری زنجان !! واولین رهبر حزب توده شعبه زنجان دربعدازسقوط رضا شاه درجنگ دوم جهانی وازسران فرقه دمکرات ارومیه و....که با شکست فرقه چی ها محمد امین دراذرماه 1325درارومیه (چوقورباغ) ازسوی عوامل ملاکین ورژیم محمدرضا شاه اعدام گردید ....)) تخریب ومسطح گردید ودرانجا باغ ملی درست شد  .

.... عده ای به بدست برادر زاده اخوند ملا قربانعلی (صمد اقا) اعدام شده و هم چنین دکاکین  و خانه های هواداران مشروطه به تاراج می رود ومحل انجمن ملی زنجان اتش زده می شود ومحل قورخانه حکومتی وانبار ذخیره دولتی ازسوی فرصت طلبان واشرارواقعی وجاهل های شهری غارت می گردد !! ..... از طرف مرحوم ملا قربانعلی در جهت جلوگیری از هرج و مرج در سطح شهر ، حاج وزیر زنجانی به عنوان نماینده ایشان انتخاب می شود. این وضع تا چهار ماه ادامه می یابد . و بعد از قتل عظیم زاده و طی ایام فطرت در سال 1288 شمسی برابر با 1327 قمری درهشتم شوال همین سنه ، حسین علی خان معین الدوله (برادر کوچک تر احمد خان علاءالدوله و احتشام السلطنه ) به عنوان والی به حکومت زنجان انتخاب می شود و در همین ایام دومین انتخابات مجلس شورای ملی برگزار می گردد. ولی با جو موجود در زنجان و با حضور وابستگان ملا قربانعلی و رجال و اعیان شهر و عشایر وابسته به خوانین قدرتمند منطقه خمسه ، اصول مشروطه معنی و مفهوم نداشت و حاکمان سیاسی ونظامی شهر، زیر نفوذ دستگاه استبداد وزمینداران بزرگ در زنجان بودند......  با به قتل رسیدن عظیم زاده ( حاکم خود خوانده زنجان )، صبح روزدوم رجب 1327ه . ق حسینعلی خان معین الدوله به سمت والیگری زنجان منصوب گردید .

...... خبر حمله به مجلس شورای ملی وکشته شدن واعدام مشروطه خواهان درتهران ، سبب گردید تانیروهای شمال به رهبری سپهدارتنکابنی ونیروهای بختیاری به رهبری سرداراسعد بختیاری به تهران حمله کرده وپایتخت را تصرف کنند وبدین ترتیب محمد علیشاه ازسلطنت خلع شده وبه سفارت روس پناهنده گردید و ... سپس احمد شاه به سلطنت ایران رسید ...


یپرم خان ارمنی و ورود قشون دولتی به زنجان


.... بیش از15روز از واقعه قتل عام مجاهدین مشروطه درزنجان سپری نشده بود که محمد علی شاه قاجار ازسلطنت خلع شد ومشروطه چیان تهران را مسخرکردند وشروع به تصفیه حسابهای کهنه نمودند ....  وحامیان استبداد هر یک به گوشه ای پناه بردند ولی حامیان مرام مشروعه خواهی بدون هیچ سازوبرگی وتدارکاتی درزنجان پابرجا ایستادند .... !! ودر نهایت قشون ملی به فرمان حکومت مشروطه ووزیرداخله اش سرداراسعد بختیاری ، روزدوم ذی القعده 1327ه . ق = اواسط ابان ماه 1288ش با ششصد نفرسواربختیاری ومجاهد به فرماندهی مسیو یپرم خان ارمنی قفقازی و جعفر قلی خان سردار بهادر بختیاری  وسردار معتضد بادودستگاه توپ ماکزیم ودودستگاه توپ شیندرو..... جهت خونخواهی عظیم زاده و برقراری نظم  ومبارزه با یاغیگری و مشروطه کردن زنجان  ودستگیری مرحوم اخوند زنجانی راهی خمسه شدند......







این نیروی اندک قوای نظامی ولی باتجربه بالای جنگی ، ابتدا درتاریخ 26ابان ماه 1327ق درروستای دیزج 5کیلومتری شرق زنجان مستقر شده و( سپس در معیت حاکم زنجان معین الدوله  که سیف لشکررا بعنوان نایب الحکومه درشهرزنجان گمارده بود ) وبدون درگیری نظامی از دروازه های زنجان گذشته و وارد شهر شدند . در سوی دیگر طرفداران اخوند در مسجد سید و عمارت ذوالفقاری سنگربندی کرده و بوسیله سلاحهای شکاری همانند دایان دولدوروم ونوعی سلاح ابتدایی بنام پشتو که با باروت پرمی شد و طپانچه های فیتیله ای و چخماقی وقمه وقداره و .... در مقام دفاع ازخود وشهر بر امدند...... به دستور یپرم خان یک قبضه مسلسل شصت تیربر بالای بام شهربانی زنجان کار گذاشته شد و سواران دولتی و بختیاری از داخل شهربانی موضع گیری کردند و مسجد سید و گل دسته های ان را تیرباران نمودند... در این کارزار طرفداران ملا قربانعلی  واعیان ورجال شهر تاب مقاومت از دست داده و بعد از پذیرفتن شکست پراکنده شدند. خانه ها و مغازه های مخالفین مشروطه در زنجان غارت شده و در این بین خانه های 7گانه !! ذوالفقارخان اسعد الدوله درمحله سرچشمه ، متحمل غارت وتعدی و صدمات جدی گردید . مریدان وموافقان اخوند مرحوم عقیده دارند که درروز ورود سپاه دولتی به زنجان ، حتی یک تیرازسوی طرفداران حجت الاسلام شلیک نشد ، وگرنه باتوجه به نفوذ معنوی ملا قربانعلی وحکومتی که وی درمحال خمسه داشت واگر ایشان حکم قتال صادرمی کردند ، معلوم نبود چه محشری برپا می شد !!.... اخوند بادرنظرگرفتن مصلحت عمومی وجلوگیری ازتکرار حادثه مسجد سید وکشت وکشتار مجبور به ترک زنجان شد .... واینکه به نوشته کسروی ، ملاقربانعلی خواهان خونریزی نبوده و.......

 بسیاری از سران و اعیان و رجال شهر که به نوعی مخالف مشروطه ویا درمظان اتهام وظاهرا مشهوربه طرفداری ازحجت الاسلام بودند همانند:  1- امام جمعه میرزا ابوالفضائل مجتهدی2 – ابن اقا میر عماد زنجانی 3– نظام العلماء زنجانی (سید ابوجعفر متوفی در1352ه . ق) 4 - اقا خان مظفر الدوله 5 -  ذوالفقار خان اسعد الدوله رئیس طوایف افشارخمسه ، سرتیپ سوارخمسه (جد خانواده ذوالفقاری ها ی معاصرزنجان که خود نیز نواده ی ذوالفقار خان بزرگ = هم عصر کریمخان زند بوده است)6 - حسینقلیخان منیع الدوله ( پدربرادران دوالفقاری معاصر) 7– بابا خان امجد لشگر (رئیس فوج ، جد امجدی ها ، پدر نعمت الله خان امجد لشگر بعدی و عزت الله خان پدر امجدی های زنجان) 8 - اقا نصر الله شیخ الاسلام ( برادر نایب الصدر و پدر شیخ الاسلام فضل الله و ابو عبد الله ضیائی ) 9 – حاج علی قلی صراف باشی 10– مستشیر الدوله وزیری11 – حاج ملا ضیاء الدین ملقب به نایب الصدر ( فرزند عبد الرحیم شیخ الاسلام و خواهر زاده ی ذوالفقار خان اسعد الدوله) 12– هژیر الممالک (برادر بزرگ حبیب الله خان اعتماد امینی)13– علی اکبر خان مسعود الملک (جد سپهری های زنجان) مقارن خروج مرحوم حجت الاسلام ازشهر  هرکدام به نوعی تحت مراقبت ، توبیخ و یا توقیف و یا تحت تعقیب قرار گرفتند  وبرخی زیاده ازیک ماه درزندان حکومتی به سربردند . اموال غارتی مربوط به دارایان شهر را با قاطر و ....ازشهر خارج کردند !! واز اسب واسباب خانه و ....مربوط به رجال ومتنفذین شهر انچه بدست فاتحان زنجان می امد برده شد !! واز شماری از اعیان شهرهمچون ذوالفقارخان اسعد الدوله (متوفی در18 ربیع الاول 1334) مبلغ 100هزارتومان ازمظفرالدوله 30هزارتومان ازامجد لشکر 20هزارتومان ازحاج علیقلی صرافباشی .... جزای نقدی گرفتند وحسین قلی خان منیع الدوله ذوالفقاری به تهران رفته ومورد عفو واقع شد . اقای حاجی ملا نایب الصدرضیایی، درروزورود اردوی دولتی به شهر، همراه با اقای عماد الاسلام ازراه بیراهه وبه کمک تفنگچیهای محمد خان اصانلو، به عتبات رفت وبعد از3ماه که مقداری امور شهر سامان گرفت دوباره به زنجان برگشت !!  ایشان به اجل طبیعی ودرسنه 1348درزنجان فوت کرد .








میرزا ضیاءالدین نایب صدرزنجانی و میرزانعمت الله عمادالاسلام زنجانی


                                         

 شمارزیادی ازعوامل وگماشتگان ونوکران علما واشراف شهر وهمچنین مردم کوچه وبازار هوادارومقلد حجت الاسلام  (400نفر) اسیر و زندانی شدند......وعاملین نزدیک ملاقربانعلی زنجانی یعنی : ملا عبدالحسین شاه نشینی ، سید واسع ، سید تقی ، سید بشیر، حاجی ناجی ، حاجی مهرعلی بزاز، اقا علی ، وسه برادرزاده اخوند ملا قربانعلی ( 1- حاج اقا مجتبی وزیروهمه کاره بیت اخوند 2- اقا احمد 3- اقا صمد ) تحت پیگرد قرارگرفته ویا دستگیرشدند . واقا صمد ازسوی یفرم خان دستگیر وزندانی وسپس به تهران اعزام گردید ولی سالم به زنجان برگشت وبه اجل ومرگ طبیعی ازدنیا رفت . ازطرف فاتحین زنجان وبا دادن این وعده که ، تسلیم کنندگان سلاح ازبین مردم کوچه وبازاری به دیوانخانه حکومتی درامان خواهند بود ، درمعابر جارزده شد .... ولی خلف وعده می شود !!.


گرفتاری و تبعید مرحوم اخوند ملا قربانعلی زنجانی


شادروان اخوند ملا قربانعلی زنجانی به وسیله ی مریدان خود و از طریق دروازه جنوبی شهر رهسپار قیدار و قریه کرسف پایتخت امیر جهان شاه خان افشار می شود !!. با امدن قوای اعزامی از مرکز و تسلط تفنگ چی های دولتی بر شهر ، در نیمه شب سوم ذی القعده 1327ه . ق کسان اخوند (15نفر) به سرپرستی نایب اقا ( ازلوطیان وجوانمردان اشاقی باش = غرب  زنجان) وی را از طریق دروازه قولتوق از شهر خارج نموده ونیروهای بهادرسلطان ( فئودال منطقه انگوران)  ازدروازه قولتوق انها را به گلوله می بندند ولی کارساز نمی شود !! ... و حسن مسگرنامی ازمریدان حجت الاسلام ، کرک بر سر اقا کشیده واورا به دوش گرفته و از طریق رودخانه سایان و خرابه دیزج و سپس قارخوتلو و جوقین عازم کرسف شدند.  درروستای جوقین ودرمنزل ( ملا عباس سجاسی برادرزاده ملا حسین سجاسی مقتول)  ودرحضور سواران محمد خان اصانلو !! که وظیفه  پاسداری از مرحوم ملا قربانعلی را برعهده داشتند ازحجت الااسلام پذ یرایی گرمی به عمل می اید  . روایت است که همراهان اخوند از ایشان می پرسند که ایا جهانشاه خان قابل اعتماد است؟ و ایشان می گویند ، محض امتحان هم شده باید بروم !!...... یپرم خان جهت دستگیری ملاقربانعلی ، یکی ازسرکردگان مجاهدین را با یکصد تن به کرسف قیدار فرستاد تا حجت الاسلام را به دیوانخانه زنجان بیاورند .... و جهانشاه خان امیر طایفه مقتدرافشار ، در10ذی القعده             سال 1327ق پس ازیک هفته اقامت اخوند درکرسف ،وی را به توسط دامادش فضل الله خان طغرل (مزین السلطان) سوار بر کالسکه  خودکرده و..... به همراه دو سرباز وبا راهنمایی مزین السلطان و.... ازوسط بازار قیصریه عبورداده شده ووارد میدان سبزه میدان گردیده ودرمیان بهت وگریه وزاری مردم کسبه محله به دارالحکومه تحویل داده می شود ، تا دردیوانخانه حکومتی زنجان با یپرم خان دیدار و تکلیفش روشن شود. به گفته معمرین این شعار که حکایت ازدستگیری مرحوم ملا قربانعلی بود برسرزبانها بود : شیعه آغلیون – قاره باغلیون – وای اسیراولدی حجت الاسلام – دستگیراولدی حجت الاسلام - ........... - ........





 مرحوم ملا قربانعلی زنجانی ،  پس ازدستگیری توسط یپرم خان مورد استنطاق قرارگرفت وازعقیده خود دفاع کرد  ترس وسستی ازخود نشان نداد وحوادث خونین زنجان را به افراد فرصت طلب وکژاندیش  نسبت داد واینکه هرگز دستور تیراندازی وقتل عظیم زاده راصادرنکرده است .... مشروطه خواهان قصد داشتند اورا پس از دستگیری به تهران اورده ومانند شیخ فضل الله نوری محاکه و ... ولی با وساطت محمد کاظم خراسانی ، مرحوم ملا قربانعلی زنجانی ...... را به کاظمین تبعید کردند !! موافقان مرحوم اخوند ملا قربانعلی زنجانی ، عقیده دارند که دردستگیری وتبعید اخوند اززنجان ، شیخ ابراهیم زنجانی همان طوریکه نقش غیرقابل انکاری درحمایت ازارمانهای مشروطه وحذف مخالفان انقلاب ( اعدام شیخ فضل الله به دادستانی شیخ ابراهیم) داشته است ، دررابطه با اسارت وتبعید اخوند هم به ایفاء نقش پرداخته است !! انتشار خاطرات  خودنوشته شیخ ابراهیم قزلباش زنجانی که باقلم شیوای خود وی نگارش وتهیه گردیده است ، درسال1379ش اگرچه توام با واکنشهایی گاهن تند مخالفان وی همراه بود و...... منجر به توقیف وجمع اوری ونایاب شدن این کتاب خطی (خاستگاه ابتدایی) شد وافست این کتاب هم چنگی بدل نزد !! ولی اهرمی شد تا دوباره اسم این روحانی ومجتهد روشنفکرو رمان نویس برسرزبانها بیاید . (خاطرات قزلباش با توجه به ناگسستگی وپراکنده گی مطالب کتاب ، ظاهرا دراواخر عمر وی تدوین ونوشته شده است . وبدون  رعایت دورتسلسلی ! ازاغاززندگی وی تازمان امضاء وصدورفرمان مشروطیت وهمچنین عزیمت وی اززنجان با بدرقه مردم شهربه تهران به عنوان اولین وکیل اهالی خمسه برای شرکت درنخستین دوره مجلس شورای ملی ایران را دربرمی گیرد .)

درجریان این وقایع ، محل محکمه وتدریس مرحوم اخوند مورد هجمه واقع شده و درب خانه حجت الاسلام را گروهی نااگاه به اتش کشیدند ، که سالها به همان صورت باقی مانده بود ، تااینکه 12سال  بعد ازفوت ایشان منزل او (اقالوق)  تکیه حسینی شد . ونیز درب سوخته عمارتش از سوی افرادی خیر، تعویض گردید . وبگفته افراد سالخورده زنجانی ازباقی مانده درب سوخته خانه اخوند ، منبری به وسیله یکی ازنجاران بازار جهت تکیه تازه تاسیس ساخته می شود !!  وسپس ان منزل بنام اقالوق = خانه اقا ویاتکیه حسینیه حجت الاسلام مشهور شد .  وهم اینک به عنوان سقا خانه حضرت ابوالفضل ، درراسته بازارحجت الاسلام مورد استفاده عموم می باشد  .

عاقبت پس ازکش وقوس فراوان ومخابره چگونگی ماجرای حجت الاسلام به تهران و کسب تکلیف ،  باتصمیم رهبران انقلاب مشروطه وبا استناد به دستور اخوند خراسانی درنجف ، مبنی براینکه ، اخوند ملا قربانعلی زنجانی مجتهد جامع الشرایط و صاحب رسا له عملیه بوده وکشتن او امکان ندارد ، وی را روز 15 ذی القعده 1327اززنجان حرکت داده و از راه قصر شیرین راهی عتبات کرده وپس از 15 ماه اقامت اجباری درشهرکاظمین ، ایشان درسن نود و پنج سالگی (17صفرسال1329) فروردین سال 1290 خورشیدی درشهر کاظمین وفات نموده و جنازه وی را در رواق غربی در کنار قبر شیخ مفید به خاک سپردند. (بنا به عقیده برخی ازطرفداران مرحوم حجت الاسلام ، وی را دشمنانش مسموم کردند وبراثر سم فوت کردند .)

 

هواداران مرحوم حجت الاسلام وبرخی ازمورخین وپژوهشگران ، مخالفت ملاقربانعلی با مشروطه را نه به خاطرپیوند اوبا طرفداران استبداد ورجال وسلطان ومراکز سیاسی وحکومتی بلکه براثرتشخیص خودوی وعلم اوقلمداد کرده واینکه صرفا ازدرد دینداری ودرک عمیق سیاسی او ناشی می شده است و اختلاف ها را درتشخیص مصداق وبینش سیاسی ومذهبی وفرهنگی وی مطرح کرده اند . واینکه همچون برخی ، رویکردهای ایشان با استبداد وزدوبند با دولتیان مربوط نبود . ایشان طرفداررژیم اسلامیت بوده وبه جهت اعتقادات خود ، مردم را ازمشروطه برحذر می داشت وحکومت شرعی را طالب بود . دانش کلان دینی ، ذهد ووارستگی وایستادگی دربرابر حکام مستبد اورا محبوب قلوب توده مردم کرده وخاصه درمنطقه خمسه به ایشان نفوذی کلان بخشیده بود . ایشان  با وجود اینکه به انقلاب اعتقاد نداشت لاکن با شخص سعد السلطنه وعظیم زاده جوان انقلابی هیچگونه خصومتی نداشته وحتی دستورتیراندازی هم نداده است بلکه اطرافیان وی برخلاف رای ایشان عمل می نموده اند !!

برخی منابع درباب عدم وابستگی ایشان به دربار وسلاطین قجری نوشته اند که حضرت حجت الاسلام ارقینی زنجانی درموقع مراجعت محمد علی میرزا ازتبریز ورفتن به پایتخت دراواخرعمر مظفرالدین شاه قاجار ، در سرراه درزنجان  که اعلان مشروطه شده بود!! توقف می کند واخوند ملا قربانعلی به دیدار,ولیعهد ایران نمی شتابد . وازشاه اینده ایران دستورودستخط ویا انعام وپیش کش دریافت نمی کند !!.... منتقدین او ازجمله احمد کسروی باوجود تاکید به استبداد خواهی ایشان ، اورا وابسته به دربار وطرفدارمحمد علیشاه معرفی نکرده است . ایشان حتی بدیدار مظفرالدین شاه درسفربه فرنگستان وتوقف 2روزه او درزنجان نرفت ولی تعدادی ازعلمای زنجان ، همانند : شیخ الاسلام زنجانی – نایب الصدر- امام جمعه – اقا سید مهدی – شریعتمدار- نظام العلماء (سید ابو جعفر) شیخ حسین جوقینی – حاج ملاباشی دردارالحکومه بحضور شاه مشرف شدند . اخوند قربانعلی زنجانی به عنوان یک مجتهد جامع الشرایط که رهبری حرکت مشروعه خواهی رادرزنجان برعهده داشته است درطول زندگی خود که مصادف با سلطنت 5 پادشاه بوده است زیر بلیط ناصرالدین شاه قاجار هم نرفته وبدیدن وی درباغ مظفرالدوله (باغ امجد نظام حسین اباد) پاپیش نگذاشته ووجه نقدی شاه راهم  بدوبازگردانده است . (ناصرالدین شاه قاجار درسومین واخرین سفر اروپائی خود وهنگام عبور اززنجان به هنگامیکه میرزا محمود خان قاجار، قوللر اغاسی باشی{ معادل کشیک باشی = رئیس گارد سابق محافظان ناصرالدین شاه} رئیس دارالحکومه خمسه زنجان بوده است درباغ حسین اباد زنجان { حد فاصل سه راه امجدیه وکوی فرهنگ} اردو زد وعلمایی همچون : میرزا ابوالمکارم – اقا سید فتح الله ، پیشنمازمسجد سید فتح الله – اقا سید اسماعیل زنجانی – اقا سید اسماعیل سلطا نیه ای – حاج میرزا حسین – اقا شیخ حسن -  میرزا ابوالفضائل امام جمعه درمعیت امین السلطان بدیدار شاه شتافتند . واخوند ملا قربانعلی بهمراه میرزا ابو عبدالله میرزایی ، حاج میرزا ابو طالب مجتهد میرزایی ، اقا میر فتاح بدیدارش نرفتند ومبلغ 3000تومان اهدایی شاه به اخوند را که بواسطه نفر سومی به بیت اخوند فرستاده شده بود موقع برگشتن شاه از فرانسه بدو بازگردانده می شود !! ) سروکاراو با دیوانیان وحاکمان غالبا اوقاتی بوده است که کسان وامربران او برای اجرای حکم قاطعش به محل دارالحکومه می رفتند ویا مامورابلاغ پیام ودستوروی به حاکم می شدند .  او با هیچ حکومتی  واربابان قدرت وثروت و ... بنا به به اعتقا دات خاص خودش حشرونشر نداشته است .

معمرین زنجانی نقل می کنند که ، حجت الاسلام موقع مواجه با عظیم زاده وبا دیدن تفنگی دردستان وی ، می پرسد : هان پسر این چیست ؟ عظیم زاده درجواب می گوید سلاح جنگی است واین مقداربرد دارد !! وحجت الاسلام می گوید : ولی پسر!! این را اگاه باش که برد تیر خدا انتها ندارد ودرروشنایی وتاریکی هم خطا نمی رود . !! .....


اعدام نایب اقازنجانی ونایب شعبان توپچی درسبزه میدان

 

......ازسوی یپرمخان ارمنی یکی ازرهبران نظامی نهضت مشروطه ایران ( 1247-  1291) که سرپرستی اداره کل نظمیه ایران را بعد از مشروطیت برعهده گرفته بود  و بعد ن درجنگ ناحیه همدان ودرنزدیکی قلعه شورجه سال1291ش برابربا 1912م کشته شد ... یکنفربه اسم ایلدریم خان توپچی ارگ تبریزکه بعداز فتح زنجان به عنوان جانشین وقائم مقام یپرم عمل می نمود به عنوان رئیس نظمیه شهرزنجان بجای (مصیب سلطان) تعیین شد . ودراین رهگذر وبنا به گزارشات اردو، چند نفرازاهالی معروف کوچه وبازاری و به قولی الواط وجاهلان شهر ، به دستور یپرم وایلدریم ، حلق اویز شدند .





سبزه میدان (میدان حکومتی شهرزنجان درخاستگاه اولیه)





      ایلدریم خان دستیاریپرم خان ارمنی و رئیس نظمیه مشروطه زنجان



 

درمیدان حکومتی سبزه میدان ( درجلوی سردرعمارت حکومتی ) چوبه داری نصب کردند ..... ا -  روز16ذی القعده 1327یک نفرقهوه چی به نام یدالله ، برادر قدرت چورکچی ( معروف به قدرت همایونی !! از عوامل ملاکین وازباج گیران و یکه بزن های زنجان) که به اتهام قتل یک نفر قصاب درحد فاصل میدان سمیع وتیمچه حاج شعبان (معروف به سرای چهاردری) درسایت بازاربالا که قبل ازامدن یپرم خان ازاد بوده ومجازات نشده بود واولیای دم ازترسشان کاری نمی توانستند بکنند !! ولی با ورود قشون ملی و به توسط ایلدریم خان دستگیرشده بود و..... باحضور مردم شهر درسبزه میدان به دارزدند . و..... 2 -  فردای انروز نزدیک غروب ،  نا یب اقا  یکی ازمریدان وفدائیان پرنفوذ وعامی ملاقربانعلی زنجانی ، بزرگ میدان دار و بارفروش یکی ازسراهای زنجان ، سردسته لوطیان و داش های محله  اشاقی باش = غرب زنجان دراوایل قرن چهاردهم هجری =ذیقعده 1327ه . ق به دستور یپرم وایلدریم خان درمیدان توپخانه شهر زنجان به جرم همکاری با بیت ملاقربانعلی اعدام می گردد . (درفرهنگ وادبیات زنجان وزبان محاوره ای ، هنوزهم بعد ازگذشت یک قرن واندی ، درقسمت جنوبی زنجان قبرستان اوستی واشاقی میدان ، محله قدیمی  درضلع جنوبی خیابان ضیایی وحسینیه اعظم بنام نایب اقا چوقوری = گود نایب اقا وجود دارد که وجه تسمیه ان ناشی از خاکبرداری جهت دیوارهای قلعه تاریخی شهر می باشد که بهمراه تکیه نایب اقا (چهارده معصوم فعلی) ونایب اقا گولی (بند سنتی ومحل شستشوی البسه  توسط زنان  که ازابهای جاری چایلاق وسیلاب کوچه سی درمحله شوقی وبا عبور از خندق تاریخی شهر  = خیابان شمشیری وشهداء فعلی ومحله مهدیخان سینیقی سیراب می شده است) منسوب به نایب اقا زنجانی می باشند . .... 3 - نایب شعبان ازصاحب منصبان درتوپخانه زنجان خمسه و یکی دیگر ازهواداران حجت الاسلام وازلوطیان هیکلی و معروف شهر ، یوخاری محله = شرق زنجان (فرزند رحیم داروغه چی - دارغا باشی زنجان – رئیس زندان حکومتی دارالحکومه زنجان که زندانی درمیدان سمیع درانتهای کوچه باشگاه داشته است .) به جرم ریاست داشی !! درمیدان سبزه میدان وبا اشاره رئیس شهربانی زنجان  روز28 ذی القعده همان سال بدارمجازات اویخته می شود ..... 4 - صغیراقا (ازلوطیان محله جیغریه زنجان) و ازتوپجیان وبالابانچیان فوج اقاخان مظفرالدوله وازنوچه های دارودسته نایب شعبان وازدسته لاتها وگردن کلفتان شهر، یکی دیگرازاعدام شدگان مشهور به طرفداری از اخوند ملاقربانعلی بود که درجلوی اداره شهربانی زنجان دارزده شد.....





جشن مشروطه درزنجان


مع الوصف بمجرد بهروزی نهضت عدالتخانه و مشروطه چیان درزنجان ، وقلع وقمع مستبدین ، شهر را اذین بندی وچراغانی نموده وجشنی برگذارکردند . وبیرق مشروطیت برپا نمودند . دوباره بازار وحجره ها وتجارت خانه ها رونق گرفتند . به دعوت یپرمخان درشهرجارزدند که مردم جهت رفتن به مزار متروک عظیم زاده حاضرشوند ودرانجا نطقها کردند ....  ومردم شهرهمدلی خود را با انقلاب و با شرکت درمراسم بزرگداشت عظیم زاده ورهروان او بهمراه فاتحین شهردرمزار انها وبا تجلیل ازانهابا گلباران قبور وتشکیل مجالس ترحیم وروضه خوانی وگریه و....اعلام نمودند. ارامگاهی برای عظیم زاده فدایی مشروطیت درمیان باغچه ای(محل فعلی بیمارستان بهشتی) ساختند ، که دردوران حکومت رضا شاه وموقع احداث باغ ملی درمحدوده میدان ارک ، باتخریب دروازه های شهر وازجمله ارگ عبدالله میرزا دارا (دروازه ارک)  قبرعظیم زاده وگورستان عمومی شمال شهرزنجان هم ،  تسطیح وباغ ملی  درانها بنا نهاده شد. وسپس درهمین محل ودراواخر حکومت پهلوی اول (1319ش) ، بیمارستان شهناز (دکتربهشتی) احداث گردید و.....


زنجان ازاستقرارمشروطیت تاانقراض سلسله قاجاریان


..... با گذشت چند ماه پس ازازادسازی ومشروطه کردن زنجان وشکست وتبعید مرحوم ملا قربانعلی زنجانی به عراق ، میرزا صالح خان اصف الدوله ، موسس انجمن معا رف ومدرسه محمدیه درمحله عباسقلیخان زنجان (مشهوربه وزیراکرم) باحکم حکومتی در11جمادی الاول1328ق معادل 1288 خورشیدی و1909میلادی ، بجای حسینعلی خان معین الدوله ، و مصادف با زمانیکه محمدعلیشاه مخلوع درتبعید (روسیه) وبا مساعدت عوامل خود ازجمله داراب میرزا (نواده بهمن میرزا شاهزاده قجری) که ازسالها قبل ساکن روسیه بوده وهمراه قزاقان روسی وارد ایران شده بود وبه نام دفاع از شاه معزول درتدارک توطئه وجنگ افروزی بود ، به حکمرانی خمسه به مرکزیت زنجان گمارده می شود .

با اغازبکاراصف الدوله دردیوانخانه زنجان  درخرداد ماه سنه 1329- 1328ق ، که متقارن با تصمیم داراب میرزا مبنی برمحاصره و اشغال مقرحکومتی شهرزنجان می باشد ، قاسم خان اصانلو ومحمد خان اصانلوکه ردپای انها به همراه ایل وتبارشان درحوادث خونین مشروطیت ومشروعیت خواهی درزنجان مشاهده می شود ،و ازجمله خدمه های ویژه تحت حمایت وامرجهانشاه خان امیرافشاربودند که بجهت نفوذ کلامی ومالی ونظامی  حکومت محلی امیرافشار، ازهرگونه  مجازات ویا جریمه ای ازسوی فاتحین زنجان  درنهضت مشروطه طلبی مصون مانده بودند  به همراه سواران عشایر خود ، به خدمت داراب میرزا حامی محمدعلیشاه قاجار مخلوع  در می ایند .... دراین راستا خوانین چرگرازقبیل : احمد خان (میرشکار شاه سابق) ، فرج الله خان ، باباخان ، رحمت الله خان ، امیرخان ، قنبرخان و .... درصف داراب میرزا قرارمی گیرند .

.....درسوی دیگر والی زنجان اصف الدوله ، درمقام دفاع ازشهر ومحل دارالحکومه برامده وباهمراهی دولتیان وقزاقان حکومت وگروهی سرباز ساده ومردم کوجه وبازار ومجاهدین شهری وپیش خدمتهای والیگری وبامساعدت منیع الدوله ذوالفقاری ، حاجی معتمد عدالت الملک ، انتظام الدوله (رئیس نظمیه مشروطه زنجان) ، میرزا علی اصغرخان مشیرالممالک (حاجی وزیر زنجانی = جد وزیری های زنجان) ، نصرالله خان (میرپنج قزاقخانه) ، رشید دیوان و ....به این مهم نائل امده وجماعت مهاجم طرفی از حملات خود نبسته و پس از چند روزمحاصره شهر، سنگررها کرده وبا دادن تلفاتی پراکنده گردیدند ..... گرچه چند ماه بعد ایل اصانلو به سرکردگی محمد خان اصانلو واین بار زیرعلم سالارالدوله وشجاع الدوله ، سربه طغیان برداشته وبه نام این شاهزاده قجری وحاکم اذربایجان (شجاع الدوله) ، ناحیه زنجان را چند باره ، مورد تاخت وتازخود قراردادند !! .....

به دنبال خروج داراب میرزا (صاحب منصب روسی !) اززنجان ، محمد خان وقاسم خان اصانلو ، باحمایتهای درسایه جهانشاه خان امیرافشار دردوره فترت ، به صورت خودمختا رداعیه دارمنطقه خمسه گردیده وسپس به نام وکام فتح الله میرزاسالارالدوله (حاکم اسبق زنجان درسالهای 1316تا1319ه .ق) که دربهارسال1329ق ، جهت حمایت ازمحمد علیشاه معزول ومبارزه بارژیم مشروطه سلطنتی ازطریق خاک عثمانی وارد ایران شده بود ، اقدام به غارت وتصرف زنجان وروستاها کردند !!

دراذرماه ذی الحجه 1329درپی اولتیماتوم روسیه به دولت مشروطه ایران با استناد به قرارداد1907م ، قوای روسیه تزاری ، با کمیت قابل توجه وارد ایران شدند .... مجلس شورای ملی دوردوم را منحل نموده وساختمان ان را مهروموم کردند !! .... گروهی را درمحرم 1330ق بدارزدند وحاج صمد خان شجاع الدوله با پشتیبانی دولت روسیه ، به والیگری ولایت اذربایجان انتخاب گردید ..... با فشارهای نظامی وشاتتاژهای سیاسی جهانشاه خان امیرافشار که با سوء استفاده ازچابک سواران ایل اصانلو توام بود ، در1329ق  مطابق با1290ش ، حاکم ایالتی زنجان وزیراکرم اصف الدوله ، مجبورگردید تابااشاره دولتیان ، جای خود رابه حاجی میرپنج (برادرابراهیم الملک) نظم السلطنه واگذارکند!!  در ربیع الاول سنه 1330که سالارالدوله درمناطق غرب کشوروخاصه استان زنجان جولان می داد ، وبا امیرافشار وخدمه های جان نثاراو درمراوده وارتباط مستمرمی بود ، باهماهنگی صمد خان مترصد حمله به تهران می گردد .

..... محمد خان اوصانلو در ایام حکم رانی نظم السلطنه در زنجان و هم بستگی  با شجاع الدوله و سالار الدوله  قجری ، در 16ربیع الاول سنه ی 1330با چند صد سوار به شهر زنجان حمله نمود و بعد ازمتصرف شدن عمارت شاهی ، میرزا علی خان ( رئیس نظمیه ی)  را در محل سبزه میدان به دار زد و به صورت وارونه از درختی اویزان نمود. (سید احمد زنجانی درتوضیح مطلب می نویسد : میرزا علی خان از قرار نقل خودش به طوری که نقل کرده اند قاتل مرحوم شیخ حسین شهیدی جوقینی قاضی شرع زنجان (طرفدارشادروان حاجی ملا قربانعلی) درپیش ازبرامدن عظیم زاده اردبیلی به زنجان بوده که تفصیلش گذشت). فردای ان روز محمد خان مرکز محکمه ی اخوند قربانعلی (تکیه اقالوق در کوچه سید فتح الله) را گشوده و اهل شهر ریخته و مجلس سوگواری و ترحیم و روزه گذاشتند ، چرا که در هنگام وفات ایشان در عراق دولتیان مانع گردیده و حتی  کسانی که یکی دو مجلس عزا و ختم برپا کرده بودند توقیف و زندانی شده بودند. ممیش خان اصانلوبااین اقدام خود ، درمیان اقشارمختلف مردم زنجان ، نامی به هم زده ومحبوب قلوب می گردد . نظم السلطنه فرماندارزنجان که چند روزی ازسوی محمد خان زندانی شده بود ازسوی وی وبنا به امر شجاع الدوله مراغه ای (حکمران اذربایجان) ازاد می شود وروز22ریبع الاول 1330ه . ق شهرزنجان را ترک می گوید !! واصانلوها با اعوان وانصارخود  وباالصاق به شجاع الدوله ، برفرمانداری خمسه سیطره می یابند .

به مرورزمان روابط بین دومونس  ومرید ومراد سابق ، یعنی جهانشاه خان ومحمد خان اصانلو به دلایل مختلف و داشتن روحیه عشایری وبرتری طلبی وخرده حسابهای کهنه !!  تیره وتار شده وما ه عسل انها به اتمام می رسد .محمد خان که روزگاری با اشاره امیر افشاروبا احکام ممهورشده  ولازم الاجرای ایلخان بزرگ ولایت خمسه ، هرکارغیرممکن را ممکن می ساخت وبه نوعی وزیرومشاورنظامی او تلقی می گردید ، اینک تحت شرایط مساعد زمانی ومکانی !! یاغی امیر افشار شده بود .... اوکه داغ دل امیر وبزرگ ایل افشارشاهسون خمسه را بردل داشت!! درپیرامون خود ، مبادرت به استخدام وجمع اوری ادم وتفنگچی کرد وبنای معارضه با جهانساه خان کرسفی راگذارد ، وچون دشمنی با امیرافشار به اسانی میسر نبود ناچارشد ، مثل سابق واینبار به شجاع الدوله وسالارالدوله تکیه کند .

.... حاج صمد خان مراغه ای (شجاع الدوله) حکمران اذربایجان که کاملا تحت حمایت دولت روسیه بود ... چشم طمع به اموال و املاک امیر جهان شاه خان افشار را داشت . محمد خان اوصانلو چون امیر افشار را در ضعف می دید بنای تهدید امیر را می گذارد و با سواران خود و با همراهی میرزا علی خان کمال (ارفع دیوان) نقشه ی حمله به پایتخت امیر افشار یعنی کرسف قیدار را می کشد ... او با چند صد نفرسوار، بسوی مقرجهانشاه خان امیر افشار حرکت می کند ، لاکن روز 21 ربیع الثانی 1330 یکی از ادم های امیر افشار به نام عباس خان صارم السلطان که با اشاره ی امیر افشاردنیا دیده وسیاستمدار!!  در خیر اباد زنجان کمین کرده بود ، با تیر رس قرار گرفتن محمد خان اوصانلو و ارفع دیوان هر دو را می کشد... و سپاه عشایری انها بعد ازدادن کشته های زیاد ، شکست خورده و از سلطانیه مجبور به برگشت می شود.

صارم السلطان لقب فرزند امیر افشار یعنی محمد علی خان صارم السلطان (پدر محمد حسین و محمد حسن خان امیر افشار هم پیمان ذوالفقاری ها در وقایع اذربایجان و خمسه 25-1324ش و نماینده زنجان در مجلس شورای ملی در دوره ها ی 16 و 17 بود). وقتی محمد علی خان صارم السلطان در سنه ی 1328قمری فوت کرد ، امیر افشار لقب پسرش را به همین عباس خان (ضارب محمد خان و ارفع دیوان) داده بود . با شکست نهایی سالار الدوله وخروج او ازکشور و کشته شدن رئیس ایل اوصانلو ، طایفه مزبورر از ان شور و شوق و دبدبه و کبکبه سابق ور افتادند و امیر افشار از یک خطربالقوه خانوادگی !! رهایی یافت. وحکومت نیمه مستقل او کماکان پابرجا ماند .  با ورق زدن صفحا ت تاریخ معاصرزنگان ، شاید موضوع برجسته وقابل تامل دران ، این نکته ظریف وعبراموزباشد که ، همین صارم السلطان ثانی (عباسخان افشار) ضارب محمد خان اصانلو وارفع دیوان ، 5سال بعد ازواقعه روستای خیراباد ، درذی الحجه سنه ی 1335ق برسرغلام حسینخان اصانلو (پسرمحمدخان اصانلومقتول) ازجانب امیرجهانشاه خان ماموریتی  !! داشت وبه اجرای ان می رفت وهمین که به قریه اسپرین (مسقط الراس اصانلوهای زنجان) ازحومه خدابنده ، محل استقرارغلامحسین خان اصانلووارد شده بود ، با دوتیرکاراوراساخته بودند !! وبدین صورت انتقام سختی ازگماشته وتک تیرانداز امیرافشار یعنی عباسخان صارم السلطان می گیرند !! .

..... پس ازنظم السلطنه ، وترک دارالحکومه ازسوی وی ، دبیردرباربه مدت 2ماه والی زنجان گردید وبه دنبال او در19جمادی الثانی 1330ق معادل فروردین 1291ش ، سردارموید (برادرحاج صمد خا ن مراغه ای) با افکارمخالف رژیم مشروطه ، به صدارت دیوانخانه حکومتی زنجان گماشته می شود !! ودراین پست حددود 5/2سال  ، که توام با کشمکش ودرگیری با امیرافشاربوده خدمت می کند .... درمنطقه طارم علیا ، امیرخسرودارایی (متوفی در1332ش – جد خاندان دارایی وسلطانیهای زنجان) شاعرودانشمند نامی باتخلص خسرو وملقب به برهان السلطنه ، فرزند خسرومیرزا فرزند خلیل الله میرزا فرزند عبدالله میرزا دارا ، که وارد دنیای سیاست شده بود وچند سالی به عنوان نایب الحکومه طارم انجام وظیفه می کرد ، با سردارموید مراغه ای همراهی می نماید ..... درنیمه شوال 1332ق برسرتصاحب املاک ابهررود میا ن امیر افشاروسردارموید حام زنجان ،جنگ تمام عیاری درمی گیرد وبا وجود حمایت سران عشایر وخوانین منطقه مراغه وخمسه و شخص صمد خان شجاع الدوله (حاکم اذربایجان) ازسردارموید ، که می خواست زنجان را به طور قطع بآذربایجان الحاق کند. و در زد و خوردهای بین او و سپاه شجاع الدوله ، جهانشاه خان مقاومت نمود و در اثر مداخلات حکومت مرکزی بالاخره از تجاوزات شجاع الدوله وکارشکنی های سردار موید  جلوگیری بعمل آمد .... و پس از گذشت چند روز ، حاج صمد مراغه ای خاک ایران را به مقصد روسیه برای همیشه ترک نمود و سردارموید هم به دنبال برادرش در22شوال سنه 1332ق ازشهرزنجان خارج گردید . ( شرح جنگ فوق را ، عباسخان افشار متخلص به پریشان به عنوان جهانشاهنامه به نظم کشیده است .)

سردارکبیربعد ازسردارموید به حکمرانی خمسه انتخاب شد ودرپی اودررجب 1334ق حاج سعدالسلطنه طباطبایی (صدرالسلطنه) قریب 5/2ماه وبعد ازایشان ، منیع الدوله ذوالفقاری درسال 1292ش ازطرف امیر افشار به نایب الحکومه زنجان رسید !!

 

با انعقاد قرارداد سری !! 1907م  - 1285 ش  - 1327ق  - زنجان در صفحات شمال غربی کشور تحت سیطره ی روسیه تزاری در امد و این ولایت بااشغال نظامی ازسوی همسایه شمالی ایران ، محل جولان سالدات ها و قزاق های روسی تبار گردید ... با اغاز جنگ جهانی اول در سال 1914م مطابق با 1293ش (اوایل سلطنت احمد شاه قاجار) واشغال ایران ازسوی قوای روسیه وانگلیس  بر كليه امو كشوروزندگی عادی مردم وایالت خمسه ، از جمله  دررابطه با تهیه ارزاق عمومي و كالاهاي اساسي تأثيرات مخربی رابرجای گذارد .... به طوریکه با كمبود مواد غذايي، مسأله نان و صفهاي طولاني نانواييها و قحطي و افزايش بي‌روية قيمتها ، مردم  زنجان  ناخواسته به سمت فقر، بيماري و سرانجام مرگ درمعابر سوق داده شدند. حضور قشون بيگانه و استفاده از زیرساخت ها ی کشوربراي رفع نياز آنها ، اشغال راه های ارتباطی ، هرج ومرج وعدم ثبات سیاسی واقتصادی ، دخالت روس ها درامورشهری وهم چنین ‌وضع بد كشاورزي و كاهش محصول به دليل كمي آب وقهرطبیعت وخشكسالي و مزاحمت نظاميان روسيه در حمل اموال و اجناس روستائيان ودرخوست نظاميان  وفرمانده نيروي روسيه از حكام ايالات براي تأمين آذوقة سربازان ، خود ازعمده دلایل پیدایش این اوضاع ناگوار درولایت خمسه زنجان  ودیگرایالات قلمداد می شود .


 سید احمد شبیری زنجانی دریادداشتهای خود تحت عنوان جنگل مولا – سفرنامه قم  درمورد اوضاع عمومی زنجان خمسه دردوران اشغال نظامی ازسوی دول متفقین  درجنک بین الملل اول می نویسد : { بلي در اثر اين خشك سالي كه تخم در زمين به همين حال خشك ماند گراني غريبي شد. در خمسه مقدمات ديگر نيز به وجود آمده بود. از آن جمله جنگ روسيها با عثماني ها كه در كردستان شد. رعاياي خمسه و كردستان را بي پا نمود و از آن جمله سي هزار خروار غله بود كه روسيها از خمسه خريدند. نرخ گندم دوازده تومان بود. آنها سه تومان علاوه كرده، مردم را تطميع كردند و خريدند، چندين مقابل اين هم به خارج حمل شد و انبارها تقريباً خالي شد. آنگاه در سال آينده هم در اثر خشك سالي محصول نيامد.تخم در زمين خشك و خالي ماند و يا اينكه روييده شده بود، چون باران نيامد، خشك شد. وقت خرمن قيمت صد من تبريزي سي و پنج تومان رسيد. با اينكه قيمت متعارفي هشت تومان الي ده تومان مي شد. وحشت و اضطراب بر مردم روآور شد. هر كه هم چند من از سابق ذخيره داشت، از فروختن آن خودداري كرد. تقريباً غله ناياب شد. در زنجان ما كميسيوني به نام كميسيون ارزاق تشكيل دادند، از اعيان و ارباب، هر يك فراخور حال خود مقداري گندم اسم نويسي كرد كه توسط اعضاي كميسيون به نانواها بدهند. از قرار خرواري بيست و هشت تومان و آنها هم از قرار مني دو قران ودو عباسي به مردمان بي بضاعت بدهند و آنهايي كه قوه خريد دارند از بازار آزاد به قيمت روز بخرند. مدتي، كار بدين منوال گذشت. ولي فقرا از دهات و اطراف ريخت به شهر و ديگر كار از حيّز نظم و اداره بيرون شد و گرسنگي زور آورد. كشتار شروع شد. ديدند كه غله كافي نيست، سيب زميني خريدند به نانواها دادند كه قاطی خمير كنند. آن هم به جايي نرسيد. خصوصاً سال بعد هم به خشكي گذاشت. سنه هزار و سيصد [و سي ] و شش و سي هفت [1337-1336] هر دو سال گراني شد. نرخ گندم تا به صد و پنجاه تومان رسيد كه صد و پنجاه تومان آن زمان بر دو هزار تومان اين زمان مي چربد و عده كشتار گرسنگي روزي به صد و ده بيست نفر رسيد. خلاصه در زنجان از گرسنگي به موجب احصائيه، هيجده هزار و خورده اي تلف شد. چون از دهات اطراف نيز خيلي به شهر ريخته بودند كه تلف شدند، خون ذبايح رزق حلالشان شده بود. يك قطره نمي گذاشتند بر زمين بريزد. استخوان مي خوردند، (زير سنگ خوردش كرده مي خوردند) نقل كردند كه در يك ده يك مرد و يك زن گوشت بچه شان را خورده بودند. خلاصه محشري بود، خداوند ديگر مانند چنين روز را نياورد. (يوم يفر المرء من اخيه و امّه و بنيه) هر كس در هول جان خود بود. از انصاف نگذرم، مردم هم نوعاً به قدر قوه كمك مي كردند و لكن به جايي نمي رسيد . مرده از بس كه فزون است كفن نتوان كرد . }


.... با ممانعت گروههای مسلح خارجی وبا رشد روزافزون دسته جات راهزن  واشرارداخلی و سلب امنيت از دهات و طرق و شوارع وشبیخون به قوافل وباج گیریها ... از ورود اذوقه به شهر جلوگیری به عمل امد و با احتکاروانباشت اجناس اساسی ( تجار نيز دست به خريد مايحتاح عمومي زدند و آنان را براي ايجاد كمبود مصنوعي انبار كردند) وگندم ازسوی افراد سود جو ( به دليل سود بسيار سرشار خريد ارزاق عمومي ، مالكان از فروش غله‌‌ي‌ خود سرباز مي‌زدند ) ، قیمت مایحتاج عمومی وغلات روبه فزونی نهاد و پریشانی و در به دری ، بیش ازپیش گریبان مردم شهر و روستا ها را فرا گرفت..... روس ها که تمام رقبا را از زنجان رانده و بر اریکه قدرت سوارشده بودند ، با وقوع انقلاب اکتبر 1917م  – 1295ش درروسیه وخودداری دولت جدید درهمراهی با متفقین ، سپاه انها مدیریت جنگی وسازمانی خودرا ازکف داده ودرحال برگشت به موطن خود در سر راه خود شروع به غارت باقی مانده اموال روستا ها و مردم شهرکرده و مزارع ، مدارس ودوایر دولتی و حجره ها ومغازه ها وانبار های گندم حکومتی و کاروانسراها ومنازل مردم را اشغال نموده و بدین صورت زنجان  در دور تسلسلی چپاول و غارت اموال عمومی وخصوصی ، دچار قحطی دهشتناکی بین سال های 1910م تا 1917م گردید. وازحاکم زنجان منیع الدوله (اسعدالدوله سردارذوالفقاری) هم کاری ساخته نبوده است .

 

 معمرین زنجان  با محفوظات بکر خود و با بهره گیری ازادبیات وتاریخ شفاهی ، ازان روزگارهمواره به تلخی یاد کرده  و تصویری دلخراش ازان روزگار ترسیم می کنند  .... منظره دكانهاي نانوايي بسيار رقت‌انگيز، نان غير مأكول و ارزاق گران و كمياب بوده .... واینکه ، در زنجان به واسطه‌ي كمبود وگرانی نان، شورش وبلوا صورت گرفت و زنها ی زنجانی  درمیدان حکومتی تجمع كردند و دكانها و بازار از ترس غارت بسته شد و ازدحام عمومي ايجاد گرديد. و..... گروههاي كثيري از گرسنگي جلاي وطن كردند  . خبازها به هر قيمتي در شهر گندم پيدا کرده وان را مي‌خريدند .... گندم وارزاق ،  قيمت معيني نداشته و از ديگر مناطق به دلیل کمبود وسایل حمل ونقل (از آنجا كه دولتهاي درگير در جنگ براي جا به جايي محموله‌ها و مواد مورد نياز سربازان خود شروع به خريدن، يا خارج كردن حیوانات بارکش ، اسبها وقاطرها و شترهاي موجود از ایالات مختلف خاصه خمسه كردند، كشور دچار بحران وسايل حمل و نقل گرديد)،  وارد نمي‌شد ه است ویا اگرهم وارد می شده توسط صاحبان ثروت  وقدرت ، اجناس را پيش از ورود به شهر مي‌خريدند !!!  وسرجماعت رعیت بی کلاه می ماند !!  با تأثيرگذاری ناگوار اين حرکات ظالمانه  بر زندگي مردم و سودهاي سرشاري كه از اين طريق براي مالكان و تجار فراهم گرديد .... درنهایت هزاران نفر براثرشیوع انواع بیماری ها وگرسنگی دردهات ومعابر شهرغارت زده وفئودال زده زنجان ومیلیونها نفردرسراسرکشور، به کام مرگ ونیستی فرستاده شدند و ...

ارامش نصفه ونیمه ناشی از خروج قوای روسیه ازمنطقه ، پایدارنبود و بلیه ی دیگربعدازخروج ارتش روسیه اززنجان خمسه ، انگلیسی ها بودند که از فرصت پیش امده نهایت استفاده را برده ودرنبود نظامیان روسیه ودرجهت جلوگیری ازورود سربازان عثمانی به زنجان ، این شهررااشغال نمودند (از اقبال بلند زنجانیها ، مدتی بعد ، جنگ دراروپا خاتمه یافت و قرارداد ترک مخاصمه به امضاء رسید وارتش درحال پیشروی عثمانی به طرف زنجان متوقف شده و به شهر نرسیدند !!).... انها تشکیلات وپادگان نظامی  درجهت مقابله با ارتش عثمانی ، با نیروی قریب10000نفری رادرشمال غربی زنجان (باغ حسین اباد ) سازماندهی کردند که اعضای تشکیل دهنده این قوای نظامی را، علاوه برخودانگلیسی ها وهندی تبارها !! اهالی خودزنجان  وحومه را هم شامل می شده است !! .  به طوریکه هرزنجانی صاحب  چهارپا ( بویژه اسب) ، عضو این سربازخانه ، ماهی 15تومان وپیاده نظام 10تومان حقوق دریافت می کرده است !! .

اهالی خمسه باورود ارتش انگلیس به منطقه ، به نوعی  ناخواسته ازچاله روسها به چاه انگلیسی ها افتادند چرا که یکی ازدلایل اصلی کمبود ارزاق وغلات و تلف شدن هزاران انسان گرسنه شهری ودهاتی ، حضورهمین قشون و اردوکشی انگلیسی ها درزنجان بود !! ..... سرجنبانان انگلیسی درجهت تامین مواد مصرفی ارتش خود ونیروی 10000نفری مستقردرزنجان !! باتوجه به وسع بالای خرید دولت خود ، اقدام به خرید اجناس وغلات مصرفی خودشان درسطح شهر وازانبارهای ملاکین وتجارکرده واین خود باعث وبانی کمبود بیشتر ارزاق عمومی وقوت لایموت مردم را سبب گردید !! به طوریکه افراد تهیدست وزیر متوسط شهروروستاها به دلیل قدرت خرید پایین تر وعدم تعادل عرضه وتقاضا وتورم به سوی قحطی بیشترونا بودی وبیماری و... کشانده شدند . ودراین راستا ، ملاکین با ايجاد كمبود مصنوعي واحتكار محصولات و انبار كردن غلات (آنان حتي نيازهاي خود را با وجود انبارهاي غله احتكارشده از طريق بازار شهر تأمين می کرده اند)  وبا همراهی با صاحبا ن ثروت در عدم پرداخت ماليات جنسي به دولت (سنت مالياتي بر اين قرار بود كه به واسطه مأموران ماليه محلي ، بخشي از محصول را به عنوان ماليات جنسي از مالكان مي‌گرفتند دولت با قيمتي كمتر از معمول مي‌فروخت. و يا به خباز خانه‌ها مي‌داد. اين امر در شرايط كمبود سالهاي جنگ مي‌توانست در رفع گرسنگي و كاهش قيمتها مؤثر باشد ولي ملاكين و اشراف وتجاردر تباني با مأموران ما ليه يا به شيوه‌هاي ديگر از پرداخت اين ماليات سرباز مي‌زده اند) محصولات خودرا دربازارازاد ، به چند برابرقیمت اصلی به فروش می رساندند!!!


مترجم هما یون فره وشی (موسس اولین مدرسه نوین در زنجان) در توصیف قحطی اخرین سالهای جنگ جهانی اول درزنجان می نویسد : (اخرین سالهای جنگ اول بین المللی بود که که قحطی شدیدی به ایران روی اورد. در زنجان هم گرانی و گرسنگی بیداد می کرد. هر روز عده ی زیادی از گرسنگی تلف می شدند.من وقتی که از خانه بیرون می رفتم ، عده زیادی مخصوصا دهقانانی را که از گرسنگی به شهر هجوم اورده بودند را می دیدم که مرده یا نیمه جان در کوچه و بازار افتاده بودند. جا به جا نعش هایی افتاده و کسی هم به فکر بلند کردن انها نبود. گرسنگان شهری اغلب استخوان بدست اورده و می کوبیدند ، بعد برشته کرده و می خوردند و جمعی هم به سلاخ خانه می رفتند و همین که گوسفندی را ذبح می کردند ، خون ان را در کاسه گرفته و می خوردند.) انگلیسی‌ها جز چند اقدام جزئی تسکینی و بی‌اثر، نه تنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند، بلکه با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران و زنجان ، وارد نکردن غذا از هند و بین‌النهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی و اسیب رساندن به كشاورزي و اراضي حاصلخيز قحطی را شدت بخشیدند. درچنین اوضاع واحوالی ودرنبود نفوذ دولت مرکزی وهمچنین نبود فرماندارانتصابی ازسوی حکومت مرکزی درزنجان ، منیع الدوله ذوالفقاری علاوه برایفای نقش بزرگ خاندانی به امورشهری ودعاوی وحکومت هم  ، دردیوانخانه دولتی رسیدگی می کرده است !!.


بعد از منیع الدوله جهت فرمانداری زنجان سردار همایون مدت 5/2ماه به کار گماشته شد و دوباره منیع الدوله و این بار با لقب اسعد الدوله به اضافه سرداری که بعد از فوت پدرش( ذوالفقار خان اسعد الدوله) به او داده شده بود مستقلا در 1296شمسی به حکومت خمسه رسید و لقب منیع الدوله به بزرگترین فرزند ذکور وی احمد خان ذوالفقاری از بطن قمر تاج خانم مظفری ملقب به احتجاب السلطنه دختر رضا قلیخان فخیم الدوله و جمیله خانم ذوالفقاری بانی و واقف مسجد خانم زنجان رسید.

بعد از سردار اسعد الدوله دوم مقارن جنبش جنگل 1297شمسی وثوق السلطنه به والیگری زنجان انتخاب شد و بعد از 7 ماه یعنی در 29 ربیع الاول سنه ی فوق برکنار گردید. به درخواست اهالی زنجان و با تلگراف به مرکز که خواستار رسیدگی هرچه سرسعتر به امور اشفته استان بودند در 1298شمسی از طرف محمد ولی خان تنکابنی حکومت زنجان به جهانشاه خان امیر افشار واگذار گردید ......
همان طوریکه درمطالب قبلی عنوان شد وعباسخان صارم السلطان ادم امیرافشار به وسیله اصانلوها به قتل رسید . غلامحسین خان اصانلو (رهبر ایل اصانلو) چون یارای ماندن درمنطقه را به خاطرترس ازانتقام گیری امیرافشار، درخود نمی بیند به همراه قاسم خان اصانلو وبا افراد پردل وجرات خود وبرادرانش   به عنوان یاغی حکومت ، عازم گیلان شده وبه خدمت میرزا کوچک خان  جنگلی وجمهوری گیلان درمی اید . که این ایام مصادف با همکاری امیرخسرودارایی (برهان السلطنه قجری – بزرگ مالک منطقه طارم) وفرزندان عسگرخان درامی (اصلانخان واقاخان درامی )  باوجود اختلافات دیرینه که برسرارث ومیراث واملاک درطارم علیا ، با هم داشته اند ، باجنگلیان بوده است . ودرسویی دیگر جهانشاه خان امیر افشار) ایلخان طا یفه افشارشاهسون خمسه) واسعدالدوله زنجانی بدستور دولت مرکزی مترصد حمله به جنگل ونابودی جنبش گیلان بوده اند .!!.....

ضیاء الدوله نزدیک یکسال تا 18 ذی القعده 1338حاکم زنجان گردید و بعد از او غفار خان قزوینی (سالار منصور) از اواخر رجب سنه1339تا ماه شوال همین سنه تقریبا 2 ماه مقارن کابینه سید ضیاء طبا طبایی وبعد از کودتا ی 1299 شمسی به حکومت زنجان رسید . سید ضیاالدین در جهت جلوگیری از نفوذ محلی امیر افشار ،  جناب سالار منصور را به حکومت زنجان منصوب کرد و قشون مجهزی را جهت دستگیری امیر افشار روانه زنجان نمود و به این ترنیب حکومت مقتدرونیمه مستقل محلی امیر افشار، مواجه با هجمه گردید . پس از شروع به کار حکومت کودتا و صدور حکم سردار سپه شدن رضا خان ازطرف احمدشاه قاجار، در جهت محو حکومت های محلی و ایلیاتی و نابودی گردن کشان وخوانین قدرتمند ، حکم دستگیری امیرجهان شاه خان صادر شد ... البته کار وی به حبس و زندان  وتبعید نکشید و لی به هر جهت او باید حساب پس می داد ..... ایشان  با دادن انعام  ، وجوه نقدی و اموال قیمتی از مجازات حکومت کودتا جست  و به خمسه – کرسف برگشت ....  با تشکیل مجلس موسسان درسال 1304ش به منظورتغییر سلطنت ازقاجاریه به پهلوی که اقایان 1 – حاج میرزا مهدی میرزایی 2 – میرزاعباس مجتهد 3 – اقا میرزا ضیا ء الدین 4 – حاجی ملا نایب الصدرضیایی 5 – اقا میرزا محمود حسینی سردانی امام جمعه 6 – حاج اقا حسین رهبری 7 – حاج سید محمد موسوی مجتهد به عنوان نمایندگان زنجان دران مجلس شرکت داشتند . و شهرزنجان دران برهه بنا به عدم تحقق وعده های داده شده درزمان استقرار مشروطیت که بی ارتباط با درگیریهای محلی بین خوانین حکومتگروحضورقوای روسیه درخمسه و قحطی وگرسنگی ... نبود ، اوضاع نابسامانی داشته است ، به طوریکه این ایالت اززمره شهرهایی که رژیم مشروطه درانها جاری ساری بود خاج شده بود .   با تاسیس حکومت جدید ، مردم  شهر با توجه به ساختارمذهبی زنجان ، خواهان برقراری مدیریت جدید برپایه مردم سالاری وتنظیمات نوین لشکری وکشوری و نا بودی ظلم واستبداد چند صدساله واحیای دموکراسی ونوسازی دوایردولتی ومدارس ومعابر ونهادینه شدن قانون درعدلیه  ونظمیه ومالیه وغیره بودند   ..... وبه دنبال تاجگذاری پهلوی اول درسال 1306ش که جهان شاه خان امیرافشار دراین مراسم تاجگذاری یک کیسه اشرفی برسررضا شاه پهلوی ریخت !! ..... ایشان در سال1308شمسی از ایران خارج شد و در 90 سالگی و در شهر رجب سنه ی 1347قمری برابر با بهار سال1309شمسی درعراق فوت کرد و در یکی از حجره های رواق بالای حرم حضرت علی (ع) دفن گردید.

بعدازشکست جنبش جنگل وکشته شدن رهبران ان (1300- 1299ش) ویخ زدن رهبرمعنوی وسیاسی جمهوری گیلان ( میرزا کوچک خان) درسرمای استخوان سوز کوههای طالش درراه رسیدن به خلخال ، غلام حسین خان اصانلو به مانند دیگر زنجانی تباران عضو گروه جنگل ، مجبور به ترک جنگلیان شده وراهی خمسه می شود ..... لاکن منظومه سیاسی ، امنیتی و دیوارهای حکومت ایلخانی امیرافشا راین بارترک برداشته بود !! و.... ان سبو بشکسته وپیمانه ریخته بود .


.....غلام حسین خان اوصانلو در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اشغال نظامی زنجان از سوی ارتش سرخ شوروی (7/6/1320) بعد از سرنگونی پهلوی اول  ، با حزب توده شعبه زنجان به رهبری دکتر جهانشاهلوافشار همکاری کرد و با تشکیل فرقه دمکرات اذربایجان و ادغام کمیته ایالتی حزب توده زنجان با فرقه دمکرات اذربایجان ،  به عضویت فرقه دمکرات کمیته ولایتی زنجان درامد. او بنا به درخواست صدرفرقه دمکرات زنجان به همراه برادران خود و سواران ایل اوصانلو وارد زنجان شد ودرروز (4/9/1324ش) در خلع سلاح پاسگاه راه اهن و قرارگاه ژاندارمری و دوایر دولتی زنجان واداره نظمیه و عمارت ذوالفقاری زنجان شرکت کرد . با اغاز جنگ های محلی بین فدائیان فرقه دمکرات و عشایر دولت خواه مرکزی(برادران ذوالفقاری – طایفه یدالله خان بیگدلی موسوم به اسلحه دارباشی – تفنگداران محمد حسنخان امیرافشار – رعیتهای غلام حسینخان بهادری – هدایت الله خان یمینی – صارمی ها – علیارخان سعیدی – خوانین اوریاد و....) ونظامیان  اعزامی ازتهران تحت فرماندهی تیموربختیار!! ، در نقش سرگرد فرقه  دمکرات وقرما نده قشون فدائیان ناحیه کرسف قیدار  ظاهر شد... و بعد از تحویل خمسه به حکومت مرکزی، ایل اوصانلو به همراه ایل جها نشاهلو به دستورات رهبران حزبی گردن ننهاده وحاضر به خلع سلاح نشدند و شبانه در حالی که پاهای اسبان خود را نمد پیچ کرده بودند به فرماندهی غلام حسینخان اصانلو به سوی قافلان کوه حرکت کردند و در جنگ های منطقه میانه چند شبانه روز فعالیت نموده ودست به عملیاتی علیه ارتش شاه زدند. پس از سقوط رژیم خود مختارسید جعفر پیشه وری (معمارفرقه دمکرات اذربایجان) در21/9/1325خورشیدی، غلام حسین خان اوصانلو به همراه ایل خود و برادرانش وارد خاک روسیه شده و در شهر گنجه جمهوری دموکراتیک اذربایجان شوروی سکنی  گزیدند. به گفته سالمندان زنجانی  ، سالهای متمادی غلام حسینخان با نامه نگاری با نزدیکان و دوستان خود در زنجان در ارتباط بوده است.

در سفر نامه سید احمد شبیری زنجانی در ارتباط با غلام حسین خان اصانلوامده است : {غلام حسین خان اصانلورا ادم صحیح العقیده پنداشته و خللی در عقیده نداشته اند و برخی سوء جریان ها از سوی حکومت ها این قبیل افراد را (که کم هم نبوده اند) از بی پناهی پناهنده این و ان می کند و در واقع از عقرب به مار پناه می برند!!.}



 

... به این ترتیب با اغاز و پایان جنبش مشروطه که وارث اصلی ان حکومت پهلوی اول بود ، اوراقی دیگر به فصول تاریخ  پر فراز و نشیب معاصر ولایت خمسه که به ترتیب  درادوارمختلف تاریخ اگاتزانا ، شهین ، زنگان و زنجان نامیده شده است افزوده می شود و به یقین با وجود انتشار کتب  ونظرات مختلف که جسته و گریخته در لا به لای انها ، به رخداد های این دیار تاریخی هم اشاراتی می گردد هنوز هم این فصل از تاریخ ولایت قدیمی خمسه ، صفحات سفید بسیاردارد.


منابع:


کتاب سلطنت علم ودولت فقر :  حجت الاسلام علی ابو ااحسنی (منذر)

فصلنامه فرهنگ زنجان تابستان 79

فصلنامه فرهنگ زنجان بهار 80

كتاب فرهنگنامه زنجان : محمدرضا روحاني

کتاب تاریخ بیداری ایرانیان : ناظم الاسلام کرمانی

كتاب تاريخ زنجان: رامين سلطاني

کتاب تاریخ 18 ساله اذربایجان : احمد کسروی

سفرنامه قم : حاج اقا سید احمد شبیری زنجانی

كتاب تاريخ زنجان : هوشنگ ثبوتي

کتاب شرح حال دانشمندان وروات زنجان : کریم نیرومند

کتاب خاطرات احتشام السلطنه قاجاردولو

کتاب خط سوم درانقلاب مشروطیت : دکترابوالفضل شکوری

کتاب شرح حال رجال ایران : مهدی بامداد

کتاب خاطرات شیخ ابراهیم قزلباش زنگانی

کتاب تاریخ مشروطیت : سید احمد کسروی تبریزی

فصول خمسه درتاریخ خمسه  : حاج وزیر مشیرالممالک زنجانی ( نشریه شهاب زنجان : حاج محمد شکوهی زنجانی)

کتاب تاریخ رجال اذربایجان :مهدی مجتهدی

کتاب ما وبیگانگان : دکترجهانشاهلوافشار

کتاب سردار جنگل : ابراهیم فخرایی

هفته نامه موج بیداری زنجان

کتاب تاریخ انقلاب اسلامی درزنجان : دکتربیات

کتاب یادگاری ماندگار : جعفرسعیدی

کتاب گماشتگی ها ی بد فرجام : حسن نظری

کتاب گذشته چراغ راه اینده

کتاب خاطرات دکترسلام الله جاوید

کتاب سیاحتنامه : حاج محمد علی سیاح محلاتی

ماهنامه بایرام زنجان

کتا ب سخنوران وخطاطان زنجان: کریم زعفری

کتاب خاندانهای حکومتگر ایران :  دکترباقرعاقلی

کتاب غائله اذربایجان : خانبابا بیانی

 

نهضت مشروطیت در زنجان (بخش اول)

نهضت مشروطیت دردارالحکومه زنجان –  خمسه


       بخش اول 


                                                                                               فرج الله داودی


در باب بررسی زمینه های عینی پیدایش نهضت مشروطه در ایران و تاثیر پذیری شهرهای مختلف ایران از این رویداد تاریخی ، تا کنون اراء و نظرات مختلفی در قالب ادبیات شفاهی و مکتوبات از سوی مورخین و صاحب نظران صادر شده است و در این راستا کتب اختصاصی مختلفی از سوی برخی نویسندگان در حول و حوش ایالت های مشروطه طلبی همچون اذربایجان و گیلان  وغیره انتشار یافته است. انچه که در این رابطه قابل تامل بوده ،عدم انتشار و پرداختن به سیر حوادث در یکی از ولایت های سوق الجیشی کشورو به زعم عده ای ضد مشروطه یعنی استان زنجان می باشد که به باور گروهی از پژوهشگران یکی از ارکان اصلی حوادث مرتبط با سنه1324ق اعم از( مشروعه خواهی و یا مشروطه خواهی و یا مشروعه و مشروطه خواهی) بوده است.

با وقوع انقلاب مشروطیت در ایران  وسقوط دیواستبداد وعمله ی وابسته به ان ، به عنوان حرکتی متعالی انتظار می رفت پیامدهای مثبتی در جهت رفاه حال عمومی و رشد اقتصادی و برقراری نظم و قانون و عدالت را در پی داشته باشد ولی با پیدایش حب و بغض ها و طراحی و اجرای متناقض اصول اولیه ی ان ، و برخی تندروی ها و وابستگی ها ، موجبات عکس العمل های متفاوت و متعارض گردیده به صورتیکه این موضع گیری ها و اثرات متفاوت ان در ولایت خمسه با حضور علمای اعلم و ملاکین زمین دار بسیار محسوس بوده است ... دررویارویی ونبرد دو اندیشه مشروطییت ومشروعیت ، در یک سوی ان علامه بزرگ دوران مرحوم اخوند ملا قربانعلی زنجانی (شیخ الفقهای زنجان ) و میرزا ابوطالب زنجانی ساکن تهران (فرزند میرزا ابوالقاسم) که هرکدام بنابر تمایلات ذهنی وقلبی خود وبی ارتباط به همدیگر !! با اقدامات و اعلامیه ها و فتواهای ضد مشروطه اشان قرار داشتند . (مرحوم اخوند  حاج ملا قربانعلی زنجانی معروف به حجت الاسلام ، دلد اده ی ثروت وقدرت نبوده ومبارزه مشرعه خواهی ایشان درمقابل مشرطه خواهان صرفا نه درجهت حمایت ازمحمد علی شاه بلکه معظم اله با شاهان قاجار همواره وپیوسته همنوایی نداشته است . وبه نوعی درباریان و رجال دیوانی قجر را عادل نمی دانسته است . عناد ایشان با مشروطیت ، شبهه های دینی بوده که درپی ظهور انقلاب درمحافل ازانها صحبت می شده است. وایشان ازجمله افراد مجتهد اعلم منطقه خمسه بودند که با وسعت علمی خود  حکم شرعی برازادی خرید وفروش گرامافون  دریک 100سال پیش و استفاده علنی ازان را صادرکردند وباز برخلاف دیگر کسان بیشمار، با تاسیس اولین مدرسه نوین (همایونی ) به جای مکتبخانه ها ی قدیم ازسوی افراد روشنفکر وتجدد خواه به سرپرستی محمد علی فره وشی درزنجان {نماینده اعزامی انجمن معارف ازتهران} سکوت اختیار کرده وحکم بربلامانع بودن  ان دادند . ان هم درشرایطی که استفاده کردن یا نکردن ازبرخی اجناس لوکس خارجی که توسط ایرانیان ترک تبارازقفقاز وارد می شد وحمام دوشی وقاشق وچنگال ودوچرخه وروزنامه خوانی وغیره برای شماری مسئله روزبوده است !! .)  و در طرف دیگر شیخ ابراهیم زنجانی ازرجال جنجالی ومعروف تاریخ معاصرایران واز فضلای زنجان وروحانی مجتهد وروشن فکر و تجدد خواه و دادستان دادگاه انقلاب و صادر کننده حکم اعدام مرحوم شیخ فضل الله نوری قرار داشت.

وجود چنین تناقض ارایی باعث شده است که مورخین مشروطیت در مکتوبات خود با پرداختن به یکی از این طرز فکر و محور قرار دادن ان و حذ ف جریان دیگر در مبنای قضاوت خود به نوعی غفلت نموده و با ایجاد شبهه ، زنجان را به عنوان ولایتی ضد مشروطه خواهی معرفی کنند...... باید اذعان نمود این که  ، چرا ریشه مشروطیت در زنجان به مانند دیگر شهرها همانند رشت و تبریز و غیره رشد نکرد  لاکن باید گفته شود که این شهر در طول حکومت قاجاریه ، دارای ساختاری کاملا سنتی  وابتدایی بوده و سران انرا دو طیف تاثیر گذار در تمام امور یعنی خوانین و روحانیون تشکیل می دادند. که بنا به روایت ها و منقولات وادبیات شفاهی و پاره ای اسناد تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران ، تاریخ معاصر زنجان به نوعی خاص  ، حداقل با نام دو ایل حکومت گروزمیندار ذوالفقاری و امیرافشار گره خورده است. وباتوجه به قدرت زیاد روسای ایلات منطقه وبراساس مناسبات جامعه عشیره ای ، بسیاری از اها لی خمسه ازبزرگان وروسای ایلات اطاعت پذیری محض داشتند واین وضعیتت موجب توانمندی خاص روسای ایلات گردیده وانان را به یکی از بازیگران مهم تحولات سیاسی واجتماعی عصر مشروطه مبدل نمود .

در تاریخ 200ساله ی اخیر استان ، ایلات عشایر تاثیر بیشتری را در تحولات ناحیه خمسه داشته اند و جهت دهی تحولات این منطقه بیشتر توسط انها صورت حقیقی به خود گرفته است. تاثیر پذیری توده مردم از این ایل ها و مراکز مذهبی و مراجع عظمای دینی وعلمای نافذالحکم ومسموع الکلمه سبب نوع موضع گیری انها نسبت به تحولات منطقه ای و فرا منطقه ای و حوادث تاریخی و ملی بوده است. تفکرات و جهت گیری ایلات متنفذ در سرنوشت این ناحیه تاثیر گذار بوده و به دلیل قدرت اقتصادی ایلات و نفوذ معنوی علمای دانشمند در منطقه زنجان  واینکه این شهر جزو سه شهر عمده مذهبی درکل ایران بوده مردم مسلمان ومتدین شهرزنجان  و روستا های اطراف  با توجه به وجود سیستم زمین داری و ارباب رعیتی و نبود مراکز نوین تربیتی و عدلیه و قضاییه و غیره از تصمیمات انها بدون چون و چرا تبعیت می کرده اند ( درعصرمشروطیت وپیش ازان تشکیلات عدلیه وقوه قضائیه حکم فرما نبوده ودرمنزل مسکونی علمای مشهورزنجان دادگاه محکمه شرع دائربوده است وانها مرجع رسیدگی به اختلافات بین مردم ومراجعه کنندگان بودند مانند : محاکم شرعی حاج اقا میرزا مهدی و سید محمد موسوی ومیرزا ابوامکارم ومرحوم شهید اقا شیخ حسین شهیدی(جوقینی) ودرراس تمام این دوائرشرعی ، مرکزاقالوق به ریاست مرجع بزرگ تشیع وفقیه نامی حضرت حجت الاسلام زنجانی قرارداشت..... ) با توجه به این مسائل این نمی تواند مبنای قضاوت درست در خصوص رخدادهای مهم تاریخی و نوع جهت دهی مردم زنجان و این که خمسه مخالف مشروطیت بوده باشد...... بدون شک موضع گیری مردم زنجان در تحولات منطقه و کل کشور در دهه های گذشته با تاثیر پذیری از ایلات افشار و حاکمان دارالحکومه ومراکز دینی وحوزوی بوده و در مسائل مطرح شده در خصوص موافقت یا مخالفت اهالی زنجان با انقلاب مشروطه باید به این گزینه ها توجه داشت ودر همین چهارچوب انها را به نقد وبررسی کشید.




...... به طور مسلم ان دسته از مورخان با این نوع قضاوت و داوری خود که خمسه از ارکان اصلی مخالفت با مشروطه طلبی بوده است همواره با این سوال مواجه بوده اند که چگونه زنجان ضد مشروطه در دوره های ابتدایی انتخابات مجلس شورای ملی یکی از ازادیخواهان تندرو ومجتهد نهضت مشروطه را به نمایندگی خود به بهارستان فرستادند ..... واینکه سوای حرکت بسیار زشت اومبنی برصدور حکم اعدام شیخ فضل الله نوری ازمراجع بزرگ تقلید درمیدان توپخانه تهران وقبولی اولتیماتوم روسیه برضد ایران با وجود رای منفی شعبه پارلمانی حزب دمکرات که خود اوعضوان بود، ایشان همواره مورد توجه پیشاهنگان مشروطیت بوده و مورد مشورت واقع می شده است. واهالی زنجان وتبریز وی را 4 دوره به عنوان وکیل خود برگزیدند.......  ویا اینکه مردم مسلمان زنجان چگونه حاضر شده اند درسال 1289ش  برابربا 19ربیع الاول1328از ستارخان وباقر خان دو سردار مشروطه چی درهنگام ورود به شهرشان استقبال شایسته ای بعمل اورده و3روز مهمانی وجشن برپاکرده وطاق نصرت بزنند وروز13فروردین انها را پس ازمهمان نوازی صمیمانه روانه تهران نمایند. ویا چرااهالی زنجان وخمسه حاضرشدند در1328 ه . ق برابربا1289ش (مقارن وفات مرحوم مغفورعلامه ملا قربانعلی زنجانی درعتبات) به یاری میرزا صالح خان تبریزی باغمیشه ای ملقب به اصف الدوله مشهوربه وزیر اکرمی بروند که به عنوان حاکم مشروطه چی به جای معین الدوله وارد زنجان شده بودکه مصادف با یاغیگری داراب میرزا صاحب منصب روس!! (برادرمحمدعلی شاه مخلوع) وحملات بی امان وی به شهر زنجان بود که نیروی قابل توجه دولتی شاطر، فراش ، گزمه  درعمارت شاهی (مقرحکومتی) حضور نداشته است ......





ستارخان سردارملی

************

 

اولین نماینده زنجان درمجلس شورای ملی ایران






...... بدنبال وزیر همایون (مهدی خان کاشی )، شاهزاده سلطان حسین میرزا جلال الدوله به حکومت زنجان رسید ودروالیگری اوفرمان مشروطیت در1324 ه . ق = 14مرداد 1285ش ازسوی مظفرالدین شاه قجرصادرگردید . و بعد از3ماه نیرالممالک تبریزی به حکومت زنجان دست یافت  وخبرفوت مظفرالدین شاه واغازسلطنت محمد علیمیرزا درزمان حکمفرمانی وی درمسجد سید زنجان اعلام شد . بدنبال تاسیس رژیم مشروطه سلطنتی درایران انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی بمانند دیگرولایات وایالات کشوردرولایت مستقل دارالحکومه نشین زنجان هم برگزارشد ودراین راستا انجمن ملی زنجان هم دست به کار شده وشیخ ابراهیم زنجانی را ازسوی قشرها وطبقات وصنوف مختلف شهر به عنوان نماینده شهر زنجان برگزید . لاکن نیرالممالک تحت فشارنیروهای متنفذ شهرازتایید وامضای اعتبارنامه شیخ ابراهیم قزلباش پرهیزکرده و.... مردم شهر بناچار جلوی خانه ومحکمه حاج سید میرزا ابوالمکارم میرزایی  (حامی مشروطه) اجتماع نموده وبه سنگ اندازی حاکم ضد مشروطه زنجان اعتراض کردند و درنهایت ، نیرالممالک را مجبور به تایید اعتبار نامه نماینده منتخب شهر کردند . اهالی مختلف شهر شیخ ابراهیم زنجانی راتا یک منزل وتابیرون شهر بدرقه کرده واورا روانه خانه ملت وبهارستان نمودند ......




میرزامهدی خان کاشی مشهور به وزیر همایون - حاکم زنجان



کشته شدن سعدالسلطنه درزنجان


سعد السلطنه (اقا باقر قزوینی معروف به ابدار و مشهور به سعد السلطنه) پسردایی علی اصغرخان اتابک دراواخرپادشاهی محمد علی شاه واوایل مشروطه وتاسیس اولین دوره مجلس شورای ملی در سنه ی 1325ه . ق ( برابر با 1286 شمسی) به عنوان والی ورئیس دیوانیان به جای نیرالممالک به حکومت خمسه به مرکزیت زنجان گماشته می شود. لاکن ورود او به شهر ، اوضاع زنجان را به هم می ریزد و سیر حوادث به گونه ای رقم می خورد که با خیزش مردم و یورش هواداران ومقلدین اخوند ملا قربان علی (روحا نی متنفذ شهر)  به مرکز دارالحکومه در میدان شاهی (سبزه میدان) سعد السلطنه مضروب و سپس مقتول می شود .





..... بطوری که چند نفر ازفراشان حکومتی درصدد گرفتن سه شیخ زنجانی، بنامهای عبدالله ، هادی وابراهیم برمی ایند ، نامبردگان براساس دستورتهران نشینان ، مصدر شرارت وشلوغی درزنجان محسوب می شدند . یکی ازفراشان دارالحکومه ، شیخ عبدالله را پیدا کرده ودرصدد دستگیری وی برمی اید ، ولی اوازصحنه گریخته ودرخانه ملا قربانعلی بست می نشیند . کسان ولوطیان ونوکران اخوند درپی فراش افتاده وبعد ازکتکاری وی،  سبیل تابنا ی گوش رفته مامور دارالحکومه را بریده وروانه الا قاپو – عالی قاپو(نظمیه) می کنند . باقرخان سعدالسلطنه حکمران زنجان درسبزه میدان ، یکی ازعوامل وملازمان اخوند ، به اسم سید بشیر رابچنگ اورده واوراتازیانه زده.... با اطلاع ملا قربانعلی ازاین موضوع ، واساعه ی ادب سعد السلطنه به علامه حجت الاسلام ، ایشان حکم به تبعید حکومت از زنجان راصادر می کند . کارکنان وی به مردم شهروروستاها رساندند که فردا تجمعی صورت خواهد گرفت واقا حکم جهاد صادرخواهد کرد ، لذا سپاهیان ملاقربانعلی با طپانچه وقمه وقداره وچوب دستی ودامنهای پرسنگ درجلوی مقرحکومتی درسبزه میدان حاضرشده وکار به زدوخورد و....... سعد السلطنه حاکم زنجان  درداخل دارالحکومه ازسوی توپچیان وافراد وابسته به حجت الاسلام بعد ازکتک خوردن ، باقمه زخمی شد ه ویکی ازفراشان حکومت بنام نبی اورا به کول گرفته وبه خانه حاج وزیرمشیرالممالک زنجانی ، ازهواداران مشروطیت درزنجان و پیشکارمالیه ( پسرحاجی میرزا محمد حسین تفرشی ، جد وزیری های زنجان) می برد ، لاکن به دستور ملا قربانعلی اورا ازانجا بیرون کرده وبا کالسکه ، سعد السلطنه به ناچار جهت مداوای زخمهایش ازشهرخارج شده وبه تهران نرسیده درنزدیکی سلطانیه فوت می کند .

...... قتل باقرخان سعدالسلطنه بوسیله ملازمان حجت الاسلام زنجانی ، انعکاس وسیعی درمنطقه وکل ایران داشته وبه عنوان مخالفت اهالی خمسه با مشروطیت تلقی شده وموجب افزایش فوق العاده قدرت ملا قربانعلی گردیده ودرمحال مختلف وخاصه درتهران ، منطقه زنجان به عنوان پایگاه اصلی مخالفان مشروطه محسوب می گردد ...... حاکمان ودیوانیان که به جای سعد السلطنه راهی زنجان ودارالحکومه استان می شدند ، توانایی عرض اندام درمقابل حجت الاسلام زنجانی وادمهای وی را نداشتند !! وحوادث بعدی درتهران وکودتای محمد علی شاه ، بیش از پیش مشروعه خواهان زنجان را قدرتمند نمود ..... به باور برخی پژوهشگران ، مخالفت حضرت حجت الاسلام زنجانی با انقلاب مشروطه صرفا از روی دین داری و درک سیاسی وی بوده و همچون برخی دیگر افراد ، درگیری های ایشان با استبداد و خان وخان بازی وخان گریزی بوده و زد و بند با دولتیان را شامل نمی شد . و هم چنین گروهی از مورخین دخالت اخوند را در حوادث  خونبار زنجان بی ارتباط با زیاده خواهی های دارالحکومه خمسه با والیان وابسته به دربار ، ونا اشنا به روابط اجتماعی منطقه خمسه نمی دانند......


موافقان حکومت مشروعه درزنجان وترورشیخ حسین شهیدی جوقینی


با توجه به نفوذ معنوی وکلامی مرحوم ملا قربانعلی زنجانی به عنوان قطب اصلی کانون روحانیت زنجان و دیگر علمای عظام ومعروف شهر همچون : حاج میرزا ابوالطالب میرزایی زنجانی (فرزند میرزا ابوالقاسم مجتهد الموسوی میرزایی ، ساکن تهران ، محمد علی شاه قاجارمجلس  شوای ملی را بنا به استخاره هایی که میرزا ابوطالب برای اونمود به وسیله لیاخوف روسی به توپ بست ) - امام جمعه وقت زنجان (حاج اقا سید ابوالفضائل مجتهدی) - شیخ حسین جوقینی سجاسی شهید ( قاضی رسمی وشرعی و صاحب محکمه شرع درزنجان – ایشان بعد  از41سال اقامت درنجف وگرفتن اجازه اجتهاد به زنجان بازگشته بود . دردوران مشروطیت درزنجان به علت مخالفت باان ازطرف اولیای امور دوبار به بادکوبه وعراق تبعید شد – اوخواهان حکومت مشروعه ومشروطه بوده است تا اینکه عاقبت قصد جانش راکردند ودرنیمه های شب شهریور ماه 1327ه . ق درمنزل خود واقع درکوچه حکیمیان روبروی کوچه باشگاه – پشت منزل اقا سید جواد وبعد سید هاشم موسوی که هم اکنون پاساژ تهران دران بنا گردیده است ، به بهانه سوال شرعی  به دم درحیاط دعوت شده وبا گلوله ترور شد . برخی منابع ، قتل وی را به گونه ای دیگرعنوان کرده اند !! ایشان درمسجد یری پایین درمحله ای به همین نام درخیابان سعدی جنوبی نمازجماعت اقامه می کرده ودر1285ه . ق با همیاری اهل محل اب انباری درجنب همین مسجد احداث نموده است .) -  میرزا مهدی( فرزند میرزا ابی عبدالله موسوی میرزایی) و میرزا ضیاء الدین نایب الصدر( ازاولاد میرزا رحیم بن نصرالله بن محمد بن علی ، ازموافقان نهضت مشروعه بوده ودر صف هواداران حجت الاسلام قرار داشته است ، با امدن یپرم خان به زنجان ، نایب صدر به عراق فرارکرد وسپس مورد عفو واقع شد وبه ایران بازگشت ودر1308ش وفات نمود ودرعتبات به خاک سپرده شد . درزمان اخوند ملا قربانعلی ، نایب الصدربه موقوفات مسجد دارا (سید) ازجمله حمام قیصریه که الان پاساژشده است ، دست اندازی کرد ، مردم به سبب تصرف قهری حمام ، به صورت مجانی هم راضی به رفتن به حمام فوق نشد ند!!.) و نبود رهبران طرازاول مشروطیت درمحال زنجان و دوربودن زنجان ازکانونهای اصلی انقلاب واحزاب پیشرو وحضورطولانی مدت نیروهای ضد مشروطه دولت روسیه درزنجان ودخالتهای انها درامورشهری با توجه به قرارداد 1907م ، باید گفت مشروطه در زنجان رشد چندانی نداشت و باز این موضوع بی ارتباط با گسیل حاکمان ضد مشروطه به زنجان وارتباط عاطفی ملتیان با روحا نیون نمی بود واینکه اخوند قربانعلی درمصدرحوادث به اصل قضیه مشکوک وانرا ساخته وپرداخته دول استعماری می پنداشت!!......





شیخ حسین جوقینی شهیدی به اتفاق میرزاعلی اصغرخان مشیرالممالک (حاج وزیرزنجانی)


ورود میرزا علی اکبر خان عظیم زاده اردبیلی به زنجان


با دخالت روحا نیون شهرزنجان وبا فرمان برداری از مسجد اقالوق (مامن اخوند زنجانی)همانطورکه عنوان شد نهضت مشروطه خواهی دراین دیار هرروزکم سوترمی شد..... درادامه سریال تعیین حکمران جدید برای دارالحکومه خمسه ، بجای سعدالسلطنه مقتول ، ابوالحسن خان اردلان مشهوربه فخرالممالک درسنه1326 وبه جای اوحاجی مجدااسلطنه = تمجید الدوله (فرزند شاهزاده مجدالدوله) درهمان سال به حکومت زنجان می رسند . یعنی درعرض مدت زمان کوتاهی سه حاکم عوض می شوند !! بعد سردار مسعود (بهرام میرزا) فرزند ظل السلطان شاهزاده قجری درسنه1327والی زنجان می گردد.... بامخالفتهای اخوند ملا قربانعلی اندیشه مشروطه خواهی درزنجان رونق چندانی نداشت  بعد ازسپری شدن این اوضاع وزمانه وبخاطر اینکه ایام بکام مشروطه طلبان نبوده است ، سران و طرفداران مشروطه بران شدند تا مردم زنجان را به سوی انقلاب رهنمون سازند . ولاجرم بدستور محمد ولی خان خلعتبری ( سپهدارتنکابنی )، دوتن ازمشروطه خواهان جوان که درقزوین استقراریافته بودند به سوی زنجان حرکت کردند تا به تبلیغ مرام مشروطه بین مردم شهربپردازند.

14ربیع الثانی ،سنه 1327ق که سپهدار ازجانب مشروطه طلبان برضد محمد علیشاه قاجار قیام کرد .... اواول قزوین امد بعد عزیمت مرکزنمود ودرهمین ایام میرزاعلی اکبرخان عظیم زاده اردبیلی را باچند نفر برای تحکیم مشروطه به زنجان فرستاد ... گرچه بعد ازفتح قزوین ، درروز18ربیع الثانی1327بیرق مشروطیت درزنجان برپا کرده وحتی شب 19 و20راهم چراغانی کرده بودند ولی باز برای نشرمشروطه عظیم را به زنجان فرستادند !!...... اونیزابتدا امده عنوان کرد که من ازجانب سپهدارتنکابنی ماموریت دارم که قاتل مرحوم اقا شیخ حسین جوقینی را پیدا کرده وبه مجازاتش برسانم !! (چون شب چهارشنبه 7جمادی الاول سنه1327ق ، دوسه نفردرحدود ساعت 4صبح ، به دم درمرحوم درکوچه حکیمیان درروبروی کوچه باشگاه فعلی رفته بودند که ما پیغامی ازشاهزاده سردارمسعود حکمران خمسه زنجان داریم تا خدمت اقا برسانیم ....بااین بهانه اورا بیرون اورده وبا دوسه تیر کارش را تمام می کنند .....) ولی به یقین ماموریت عظیم زاده باطنا این نبود .... بلکه امد درمجامع ومساجد زنجان ، نطقهای اتشین کرد وانجمن ولایتی را تاسیس نمود .....





میرزا علی اکبر خان عظیم زاده اردبیلی ازابوابجمعی یپرم خان وازمجاهدین قفقازی و از ناطقین و علم داران نهضت مشروطیت از سوی سران انقلاب به عنوان سازماندهی به اموراشفته  زنجان و مشروطه کردن شهر به اتفاق اقامیرزا علی اکبر خان قلی قصالویی زنجانی ( قولی قیصا ، روستایی دربین زنجان ومیانه – سلطان اباد فعلی) و چند تن دیگردر1327ه .ق 11جمادی الاول = 1288ش ، مصادف با سومین سال  حکومت مشروطه وسلطنت محمد علی شاه  وارد شهر می شود و در واقع ایشان عنوان رسمی حاکم را دارا نبوده ولی به عنوان حاکم عمل کرده و سردار مسعود رئیس دارالحکومه مجبور به ترک شهر زنجان می گردد. با ورود عظیم زاده به همراه میرزا علی اکبر خان شاهسون قولی قصه ای (از اهالی زنجان و از خرده خان های خمسه -  ساکن محله ی اعیان نشین سرچشمه و دالان التی سی درخاستگاه قدیم)  جمعیتی به اسم مجاهد پیرامون انها جمع می شوند ومتنفذین شهردرمنگنه قرارمی گیرند . شرایط جدیدی به وجود می اید. وارامش اولیه شهرزنجان به هم می ریزد ومردم دچاراختلاف عقیده می گردند ..... و طبق یک اصل بر امده از اصول انقلاب مشروطیت ، عظیم زاده انجمن (ملی) ولایتی ودوایر مختلف را به منظور نشروبسط مشروطه در زنجان تشکیل داده و سامان بخشی می کند . اواهالی راجمع کرده وبه انها مشق قشونی ورزمی می داد ازجمله منیع الدوله ، اسعد الدوله ، علی اکبرخان مسعود الملک ، عاصم السلطنه ، حاجی باباخان امجد لشکروکسان دیگررا ، ازوجوه واعیان شهرهمه را به مشق نظام حاضرکرد ...!! تااینکه اخوند ملا قربانعلی مجتهد ورهبر معنوی مردم شهر وروستا که نقش رهبری دربسیج مردم بر علیه نهضت مشروطه خواهی را داشت  به دومامور مشروطه پیغام می دهد که برای ارامش وسکون مجدد شهر زنجان را ترک کنند ولی انها زمام امور را دردست گرفته ودردارالحکومه  یعنی عمارت کلاه فرنگی شاهی (واقع درمیدان توپخانه قجری – سبزه میدان فعلی) اتراق کرده وبه رتق وفتق امورانقلاب می پردازند وپرچم انجمن ملی را درمعابر ومقر دولتی و برخی مساجد .... به اهتزاز درمی اورند . وقوع این حوادث ورخدادها درزنجان  ازیک سوورهنمودهای حجت الاسلام درسوی دیگر و ..... مقدمات شعله ورشدن اتش جنگ درون شهری را فراهم می سازد ...... وجنگی برپا شد وقریب به 30نفرکشته گردیدند . عظیم زاده ومیرزا علی اکبرزنجانی وشیخ عبدالله با ده ودوازده نفردیگرازطیف مشروطه خواهان واسدالله خان قولی قصه ای ازاین طرف وچند نفرهم ازقبیل کاظم نجار ، صلاح قصاب ، ونوروزریشی (سقل) وغیره درتماشا ویا غارت دارالحکومه وقورخانه واسلحه درزنجان کشته شدند ......

عظیم زاده درتحت حفاظت دونفرتفنگدارمجاهد ، بیشتر اوقات در محافل و درمعابر و بیشتر در مسجد حاج میرزا مهدی میرزایی (بازار پایین) با کلاه پوستی (پاپاخ) برسر، سخنرانی کرده و به احترام علما این کار را پای منبر انجام می داده است و اهالی شهر را از انجام کارهای خلاف شرع و قانون و مصرف مواد مخدر و مسکرات و زنا و غیره بر حذر می داشته است و با انواع باج گیری ها و شرارت ها و قداره کشی ها و غیره به مبارزه بر خاسته که این موضوع بر وفق مراد برخی افراد ذی نفع نبوده و لاجرم گروهی به مخا لفت  با اساس مشروطیت و این بار برخلاف دوره سعد السلطنه مقتول ، با وسعت و جمعیت بیشتروبا بسیج نیروهای شهری وروستائیان ورعیتها و..... بر می خیزند......


وقتیکه عظیم زاده درتنگنا قرارمی گیرد .

 

جهت مقابله فیزیکی وبراندازی حکومت خودخوانده عظیم زاده درزنجان ، در سویی افرادی همچون شعبان توپچی ، میرزا محمود خان مشیر الحضور وزیری(برادرمیرزا علی اصغرخان مشیرالممالک ملقب به حاج وزیر  ، پیشکارامورمالیه  - نوه دختری مرحوم حاج اقا نصرالله شیخ الاسلام زنجانی ضیایی) در صف مخالفان مشروطه و بر گرد جهانشاه خان امیر افشار(ازبزرگترین فئودالهای تاریخ ایران) جمع می شوند و باز در سویی دیگر در مقابل انجمن ولایتی عظیم زاده مشروطه چی ، مخالفان مشروطه در زنجان همچون روحانیون مشروعه خواه ، ذوالفقارخان اسعدالدوله ،حسین قلیخان منیع الدوله (ذوالفقاری) ، امجد لشگر ، حاج محمد علی زنجانی ، ناصر همایون ارباب ، اقا علی مجتهد و افراد دیگر انجمن اسلامی تشکیل می دهند...... حوادث در زنجان نشانگر ابستن اتفاقات تلخی می شود. به گونه ای که مخالفان حجت الاسلام مرحوم ، عظیم زاده جوان وجویای نام را برای کوبیدن او تحریک می کنند !! و طبق یک نقشه ی حساب شده از سوی افراد مشکوک ویکی دوبهمزن !! ، عظیم زاده را تشویق وتحریک به موعظه در مسجد سید منسوب به عبدالله میرزا دارا جد اعلای دارایی ها وسلطا نی های زنجان (خط قرمز مرحوم حجت الاسلام حاج ملا قربانعلی زنجانی) می نمایند وعقلای شهرمنع می کنند ولی کارسازنمی شود......

و باز در سوی دیگر مخالفان مشروطه با ارتش خصوصی و رعایای وابسته به امیر افشار کرسفی(ازبزرک مالکان خمسه ، فرمانده ورییس فوج وایل شاهسون افشارخمسه ملقب به امیرتومان) به سرکردگی محمد خان اوصانلو(معروف به ممی خان سالارنظام) و قاسم خان اوصانلو و منصورلشکر، و درجبهه ای دیگر رحیم خان یاور قولی قصالو با سواران خود ، شکورسلطان باسوارها وتفنگداران تل قلعه وایل دویران ، علی اکبر خان شاهسون عجم لو ساکن قشلاق قولی قصه ، رعایا و نوکران و تفنگداران اسعد الدوله ذوالفقاری از روستای قولتوق ، رعایای منیع الدوله ذوالفقاری و امجد لشگر از روستای دیزج و تازه کند به همراه نیروی بالابانچی دولتی و فراشان حکومتی پیرامون اخوند در گوشه گوشه شهر و تکیه اقالوق گرد هم امده و ادم های نایب الصدرزنجانی ضیائی ( مالک روستای نیک پی) ، برای جنگ خیابانی اماده می شوند . روسای شهرورجال که قبلا قول مساعدت ویا بیطرفی به عظیم زاده داده بودند با مشاهده وضعیت ناارام شهر پاپس کشیده وبه صف مخالفین مشروطه پیوسته و به احضاروساماندهی ادمهای خود برخاستند ، اقا خان مظفرالدوله (رئیس فوج اول خمسه وبرادرحسین پاشا خان مظفر السلطنه – که اورا4پسربود : 1- علیقلیخان مظفرالدوله 2 – ابراهیم خان عاصم الدوله 3 – امیرحسینخان عاصم السلطنه 4 – باقرخان مظفرنظام)  ایشان ابتدا حامی وبانی انجمن ملی زنجان وداوطلب وهواخواه مشروطه وعظیم زاده بوده است . ولی درروزگرفتاری ملیون و مجاهدین مشروطه ، مظفرالدوله دسته ی بالابانچیان خود : یوز باشی هاشم ، نعمت ، نجف سلطان  و....را به صحنه مبارزه بر ضد عظیم زاده فرا خواند و قوچی ها وتوپچی ها وبالابانچی ها وفراش ها وسربازان و گماشتگان زیادی ازاطراف واکناف شهرو روستاهای اطراف زنجان جمع شدند...... (ظاهرا ازبیت 2تن ازمحبان عظیم زاده اردبیلی درزنجان به نامهای مرحوم صدرالاسلام ورئیس السادات ودیگرعلمای شهر، ازجمله  شادروان میرزا ابوالمکارم میرزایی یکی ازارکان مشروطیت درزنجان که نفوذ کلامی درمشروطه طلبان ومردم شهروروستا داشت  و عظیم زاده به او نامه فدایت شوم نوشته بود ! کاری  درجهت بهبودی وقدرتمندی مجاهدان ساخته نبوده است)

 و عظیم زاده این جوان پر شور و انقلابی و لاکن بی تجربه وبیخبرازبافت اجتماعی وموزائیکی شهر!!، وساخت وپاخت های پشت پرده وبدون درنظرگرفتن موقعیت خاص زنجان دررابطه با وجود ایلات وطایفه های مقتدر و وجود مستغلات واملاک فراوان مربوط به اعیان ومحترمین شهر!!! ورجال ودیوانیان وشاهزادگان !! ونقش واثرگذاری تاریخی حوزه علمیه زنجان ومراجع بزرگ برتاریخ منطقه وتقلید برداری توده مردم ازانها ، در مسجد سید واقع درمیدانچه سبزه میدان ،بابیانی بالا ولهجه شیرین ترکی امیخته به گویش قفقازی شروع به سخنرانی می کند......  محمد علیشاه که باخوی استبدادی وبامرگ مظفرالدین شاه به پادشاهی ممالک محروسه ایران رسیده بود درپشت پرده درصدد کودتا بود وعاقبت در23جمادی الاول 1327ق برابربا2/4/1287ش به وسیله سربازان دولتی وقزاقان روسی وبه کمک لیاخوف روسی عمل کودتا صورت گرفت و ....


سخنرانی عظیم زاده درمسجد سید زنجان و....


همان روزیکه مجلس ملی در تهران به توپ بسته شد وحکومت نظامی درپایتخت اعلام گردید ،  هواداران اخوند درصدد نابودی مشروطه  درزنجان برامدند وجنگ تمام عیارخانه به خانه وکوچه به کوچه با اعضای انجمن ولایتی ها !! را اغاز نمودند ...... عظیم زاده جوان در مسجد میرزا مهدی نجفی میرزایی در بازار پایین زنجان جلسه صحبت داشت ولی به تحریک عده ای  (مخالفان اخوند) !! عظیم زاده را در همان روز تشویق به صحبت و موعظه در مسجد سید در سبزه میدان کردند .... موافقان مرحوم حاج ملا قربانعلی زنجانی معتقد هستند که به خاطر روحیه خانگریزی وحاکم گریزی حجت الاسلام ، اعیان ودارایان وزمین سالاران شهر درقبل ازانقلاب وبحبوحه شروع نهضت مشروطه خواهی وخاصه درماجرای عظیم زاده بران می شوند تا شیخ ابراهیم زنجانی را زیرپروبال خود گرفته وبا مقدمانی وتهیه منزلی در محله اعیان نشین شهر( سرچشمه) برای شیخ ابراهیم مشروطه طلب اورا درنقطه مقابل اخوند مشروعه خواه قرار دهند که به نوعی خاص ودرمقاطعی ازتاریخ مورد حمایت امیر جهانشاه خان افشار بود ( هرجند جانبداری امیر افشاراز مرحوم ملا قربانعلی فرجام خوشی برای وی درپی نداشت!!).....وظاهرا مخالفان حجت الاسلام ، به مقصود خود هم رسیده وبا قتل عام شدن مجاهدین مشروطه طلب وتبعید مرحوم اخوند زنجانی ،  جورچین انها کامل می شود .!!