شمه ای ازسرگذشت مرحوم حاج اقا هادی قائمی



 

آشنايی با مرحوم آقا هادی قائمی

 

يکی از چهره های فرهنگی و مذهبی زنجان

 

 

 

 

                        جمع اوری کننده: عبدالعزیز قائمی

 

 

مرحوم آقا هادی قائمی در يکی از خانواده های مشهور به تقوا و فضيلت در زنجان ديده به جهان گشود. متأسفانه اطلاع دقيقی از سالروز تولد ايشان در دست نيست، اما با توجه به قرائن موجود، به نظر می رسد حدود سال های 1300 الی1301 شمسی بوده است. پدرش مرحـوم حاج جـواد به همـراه برادرانش (حاج نقـي وحاج تقـي) و پدرشان حاج خداويردي از تجـار خوشنـام، متعهد، متـدين و از خانواده هاي اصيل و آبرومند زنجـان بودند كه در محله ي نصرا خان ساكن بوده و از ريش سفيدان وامنـاي مساجد نصـرا ... خان و زنبيـه ی اعظم محسوب مي شدند. آن گونه كه نقل شده حاج جواد با بسياري از علماي بزرگ زنجان و ساير رجال شهر مراوده و ارتباط تنگاتنگي داشته است. مجالس روضه خواني ومرثيـه به صورت هفتگي وثابت در منزلش منعقد مي شده كه جمع عمده ای از اکابر شهر در آن مجـالس شـركت مي كردند. بلنـد همتي و مناعت طبع او تا حـدي بوده كه در آن زماني كه دسته هاي عزاداري مقيد به رفتن خانه هاي خوانين شهر وگرفتن خلعت از آنان بودند، ولي وي و برادرانش هرگز مرتكب اين گونه اعمال نشده و اين چنين رفتارها را كوچكي و ذلت به  شمار مي آوردند .


            


مرحوم هادی قائمی در پیکره های مختلف


 و اما مـادرش مرحومه سيده فاطمه دختر مرحوم حاج سيد تقي معراجي بود. حاج سيد تقي عالمي بود كه علاوه بر علوم الهي از طب سنتي و برخي علوم غريبه نيز بهره هايي داشته وبيماري وبا را باداروهاي گياهي معالجه مي كرده است.جد وي با چند واسطه به شهيـد سيـد جلال الدين بن موسي بن جعفر (ع ) - مـدفون در آستـانه ي اشـرفيه - مي رسـد . البته برخي نام اين امامزاده را حسن بن موسي الکاظم عليه السلام و برخي ابراهيم اصغر معروف به مرتضي ناميده‌اند. در هر صورت وی را برادر اعياني(يعني برادر پدري و مادري ثامن الائمه) معرفي کرده اند.


در مورد مرحوم حاج سيد تقی رشته ي كلام را به قلم شيواي مرحوم استـاد يوسف محسن اردبيلي مي سپـاريم كه در دوهفتـه نامه ي شهاب زنجان شمـاره ي 62 ، صفحه ي3، روزشنبـه مورخ 16/8/77 اين گـونه بيان نمـودنـد.« اين حاج سيـد تقـي هم از مـردان عجيب روزگار خـود شمـرده مي شده است. او آخوندي به تمام معني بوده كه در بازار زنجان در سـراي گلشن كه ملك شخصي خودش بوده[البته با شراکت دامادش حاج جواد و برادران وی و چند شريک ديگر) به تجارت اشتغال داشت. اين تاجـر بازاري مرد علم وادب وعرفان بوده وجلسات مرتبي داشته كه درباره ي عرفان واخلاق صحبت مي نموده ومكتبي خاص به خود در زنجان دايـر نموده بود كه مورد اقبال زنجانيان قرار گرفته بود وهنگام ظهر در سـراي گلشن آن روز اقامه ي نماز جماعت  مي نمود كه بسياري از بازاريان به وي اقتدا مي نمودند ... » .


ضمناً مرحوم حاج سيد تقی احياگر کاروانسراهای بهجت و گلشن در بازار زنجان نيز می باشد. سرای گلشن که ظاهراً در جنگ بابيت تخريب شده بوده، با پيشنهاد حاج سيد تقی و با همت وی و شرکايش مجدداً تعمير و احيا شد که امروزه به مرکز فروش عمده ی فرش مبدل شده است.


                                                          

سید تقی معراجی


       بنابراين مرحومه سيده فاطمه  معراجی هم از طايفه ي سادات بوده ودر دامان علم وايمان پرورش يافتـه وخود از تربيت مذهبي بهره ها جسته است.  زنـي متـدين و درحين حـال ساده و بي آلايشي  كه حاج جـواد از وي داراي هشت پسـر و سه دختـر شـده بـود.كه هركـدام از اين فرزنـدان به خصـوص مـرحـومين و ميـرزا عبدالاحـد، آقا رحمـان،آقا عبـدا ... ،آقاسيف ا... وآقا هادي در تقوا وفضيلت شهره ي خاص وعام بوده اند. امروزه بسياری از سالخوردگان شهـر دست كم با يكي دو نفر از آنان آشنا بوده و به پاكدامني ايشان اذعان دارند .


        


                                                 حاج جواد قائمی                           اقا رحمان قائمی

آقاهادی متأسفانه در سنين کودکی از نعمت وجود چنين مادری و دستان نوازشگرش محروم شد و پدرش مرحوم حاج جواد مجدداً با دختر دايي اش ازدواج نمود که نگهداری از وی و برادران و خواهرانش به نامادری نامهربان و شايد بی رحم و ظالم سپرده شد که مورد بی مهری ها و آزار و اذيت های فراوان شدند. از طرفی دوران شکوفايی وضعيت مالی حاج جواد در دوران جنگ جهانی دوم با تغيير مرکزيت بازار کشور و منطقه ی آذربايجان از تبريز به تهران، کم کم رو به افول نهاد و هم زمان با آن با بيماری سرطان مواجه شده و پس از درمان های بسيار و هزينه کردن خرج مداوای وی در زنجان و علی الخصوص تهران در سال 1316 به رحمت ايزدی پيوست و در قم مدفون شد. پس از فوت حاج جواد نيز دلايل ديگری نيز بر دلايل قبلی افزوده شد و فرزندان با ورشکستگی مواجه شده و هر يک به ناچار به حرفه ای روی آورند. اولين فرد از اين خاندان مرحوم آقا رحمان بود که به حرفه ی معلمی رو آورد. وی از اورع زمان بوده که تحصيلات حوزوی نيز داشته و در مدرسه ی توفيق به تدريس مشغول شد، ولی متأسفانه خيلی زود در سنين جوانی در اثر رياضت های فراوان و بيماری زخم معده از دنيا رفت. پس از وی مرحومين آقا هادی و حاج صادق وارد اين شغل انبيا شده و بعد از ايشان مرحوم حاج کاظم معلم شد .  

 مرحوم آقا هادی دارای تحصيلات شش کلاسه قديم و همچنين از تحصيلات حوزوی نيز برخوردار بود و مدت مديدی از بزرگانی چون مرحومين حضرات آيات سيدمحمدحسين غروی و سيد محمد ولايی بهره ها برد .

  مدرسه ي توفيق زنجان يکي از اولين و نامي ترين مدارس زنجان می باشد که با حضور و مديريت مرحوم استاد رضا روزبه (پسر خاله ی ايشان)به يك مجموعه ي فرهنگي غني و پرجاذبه اي تبديل شد.مرحومين برادران قائمي (آقا رحمان، آقا هادي، حاج صادق و بعدها حاج كاظم)، مرحوم حاج ابوالفضل خسروي (همايوني)، مرحوم شكوهي زنجاني، دكترعمادالدين فقاهتي،مرحوم آقاي معزالدين انوار، آقاي رحيم شادمان، مرحوم علي اصغر دانشور (معلم خط)، مرحوم سيد احمد مرتضوي (ابوترابي)،مرحوم حمزه خان مقدم، مرحوم حاج سيدمحمود كاظميني، مرحوم شيخ اسحاق صائني، مرحوم رضا وزاني، مرحوم سيد عرب، مرحوم حاج علي عابدي، مرحوم دكترمحمدثبوتي،آقاي محمدخلخالي،مرحوم كاظم انصاري،مرحوم حاج باقر روزبه (اخوي استاد)،آقاي داودي،مرحوم سيد مهدي معراجي(پسر دايی مرحوم آقاهادی)،‌ مرحوم حاج عباس درباني، آقاي عطوف احديان و ياران ديگر كه همگي موجب شده بودند، مكتب علم وعشق و عرفان دريك جا فراهم آيد.

با توجه به اين که در انتخاب معلمين آن، دقت بسياري شده بود و آوازه ي آن در بين شهروندان زنجاني پيچيده شده بود، لذا اکثر اهالي زنجان آن زمان فرزندانشان را جهت آموزش به اين مدرسه مي سپردند که در نتيجه، ثمره ي آن پرورش انسان هاي فرهيخته و محققي است که در آن سال ها زير نظر اين معلمان دل سوز و پر از عشق و ايمان تحصيل کرده اند .


باری مرحوم آقا هادی قائمی نيز سال ها در اين مدرسه به شغل معلمی و دفترداری و معاونت مشغول بود.  (وی در دبستان معلم بود و بعدها در دبيرستان به دفترداری و نظامت روی آورد) بسياری از شاگردان و همکاران و فرهنگيانی که با او همکار بودند و کسانی که از نزديک با وی آشنايی داشتند وی را  فردی متقی و پرهيزگار معرفی می کنند و کسی نيست که از وی به نيکی ياد نکند و به اوح ان مرحوم رحمت نفرستد . حتی عده ای او را از نظر روحيات عرفانی بالاتر از مرحوم استاد روزبه می دادند. او هرگز به تغذيه ی دانش آموزان دست نمی زد و زمانی که مدرسه دو سری (يعنی هم صبح و هم بعدازظهر) بود  ناهار را عمدتاً با نان و ماست می گذرانيد.

/**/           مدرسه توفيق آذر ماه سال 1344 از راست: آقايان يوسف نوحی، مرحوم هادی قائمی و عباس خلخالی

مرحوم آقا هادی در مسايل مالی بسيار دقيق بود. نقل است او وجوه شرعيه ی خود را به بردارزاده اش مرحوم آيت ا... عبدالحميد قائمی (ره) که نماينده ی حضرات آيات عظام در زنجان بود، تحويل می داده که در روز آخر عمرش نيز جهت واگذاری وجوه به ايشان مراجعه می کند، ولی آيت ا... قائمی در منزل نبوده و بعداً آن اتفاق ناگوار برای ايشان رخ می دهد و پس از رحلت آن مرحوم، می بينند که روی آن مبالغ با تکه کاغذی نوشته که اين وجه مربوط به وجوه شرعيه  بوده و من به برادرزاده مراجعه نمودم، ولی ايشان در منزل نبودند. 

وی پس از سال ها خدمت به فرهنگ زنجان سرانجام در روز سه شنبه 18 ارديبهشت ماه 1352 برابر با پنجم ربيع الثانی سال 1393 در حالی که مقدمات ازدواجش فراهم شده بود، متأسفانه در اثر برخورد خودرو در پياده رو در خيابان اطراف شير خورشيد زنجان(مجاور امامزاده سيد ابراهيم که هم اکنون به قسمت زنانه ی امامزاده تبديل شده) در حالی که آقای عطوف احديان نيز همراه وی بوده، به ديدار معشوق شتافت. نکته ی جالب اين است که شاگردانش می گفتند وی هميشه دانش آموزان را به مواظبت  در عبور و مرور از خيابان ها توصيه می کرده و حتی می گفته که اين ماشين ها آدم را در پياده رو نيز می زنند .  درمراسم ترحيم وی مرحوم استاد روزبه که در آن زمان در تهران بود، با حال نزار شرکت کرده و اندکی بعد از آن در 21 آبان همان سال رخت بربست.

مرحوم آقای رضا روحانی مدرسه ی ابتدايی به نام ايشان در محله ی کوچمشکی نامگذاری کرد که فعلاً از مکان مذکور به مکان ديگری منتقل شده است . 

آقای حاج علی ذبيحيان از شاگردان و همکاران آن مرحوم و مدير کل اسبق آموزش وپرورش و مدير عامل فعلی مؤسسه ی خيريه بيمارستان وليعصر(عج) درباره ی ايشان می گويد: بنده هر روز بعد از نماز صبح به سه نفر که عبارتند از: مرحومين آقايان هادی قائمی، روزبه و رزاق افشارچی فاتحه می خوانم.

فردی مثل او در عمرم نديده ام. مگر ديگر کسی مثل او به اين دنيا می آید؟ بسيار بزرگوار بود. او در فرهنگ زنجان غريب و مهجور ماند. در دوران همکاری با وی که از سال 44 تا 52 بود درس های زيادی از او آموختم. ايشان تأثير بسزايی در زندگی من داشت .

اين که بر روی قبرش کلمه ی«اورع» نوشته اند،  واقعاً با روحيات آن مرحوم مطابقت دارد. او فردی پرهيزکار و با اجتناب و دقيق بود و هرگز وجوهات را در هم مخلوط نمی کرد و در اين کار بسيار مواظبت می کرد تا خدای ناکرده جيبش با پول های حرام قاطی نشود.آن قدر دقيق بود که وقتی برای خريد سيگار نزد مرحوم حسن ارتنگ (بقالی که در زنگ های تفريح جهت فروش تنقلات به مدرسه مراجعه می کرد و اجناس خود را می فروخت) می رفت به او می گفت که بقيه ی پول مرا از پول هايی که در معامله با دانش آموزان و کودکان گرفته ای، نده . 

وقتی به مجالس ترحيم می رفت از صرف چايی اجتناب می کرد، چون احتمال می داد متوفی دارای کودک بوده که مبادا لب و دهانش را ره اموال صغير باز کند .

او در مدرسه هميشه بر روی يک صندلی ساده و زوار دررفته می نشست، روزی آقای شغلی (مدير وقت) صندلی خوبی را گرفت، اما او باز روی صندلی خودش می نشست، وقتی علت را جويا شدم، گفت او صندلی را از محل کرايه ی ميز پينک پنگ به بچه ها گرفته و من بر روی آن نمی نشينم.  

تابستان ها بنائی به نام استا سليمان را به مدرسه می آورد تا تعميرات جزيی مدرسه را انجام دهد. روزی استا سليمان به من گفت: اين آقا هادی چطور آدمی است؟ او تا ديروقت در مدرسه از من کار می کشد و چندان به من نمی رسد و پول زيادی هم نمی دهد، اما سه چهار روز مرا به منزل خود برد و در آن جا ضمن اين که من می رسيد، عصرها زود مرا ترخيص می کرد و پول زيادی هم به من می داد. من اين موضوع را به اطلاع آقا هادی رساندم و او گفت: بله استا سليمان راست می گويد. چون او در خانه برای من کار می کند و در اينجا برای مدرسه و من از جيب مدرسه نمی توانم برای او مايه بگذارم.

از پول دولتی گريزان بود. مرحوم رضا روحانی مرا مأمور کرد تا او و مرحومين حاج صادق و حاج کاظم قائمی را به استخدام دولت درآورم، اما او از اين موضوع بسيار ناراحت بود و عجيب اين که حقوق دولتی به او قسمت نشد و آن اتفاق تصادف رخ داد .

من و چند نفر از دوستان پس از واقعه ی تصادف به تهران رفتيم تا پزشکی حاذقی را بر سر ايشان بياوريم. در منزل آيت ا... حاج شيخ يحيی عابدی که مرحوم استاد روزبه نيز حضور داشت، بوديم که ناگهان حاج شيخ يحيی فرا رسيد و گفت: انالله و انا اليه راجعون .

دارای اخلاقی آرام و مزاجی ملايم بود و با هيچ کس درگيری نداشت و با احدی دعوا و بگو و مگو نمی کرد. در آن دورانی که تنبيهات بدنی در مدارس مرسوم بود، او هرگز هيچ دانش آموزی را تبيه نکرد[ بالاترين تنبيه وی در دوران معلميش اخراج دانش آموز خاطی از کلاس بود] .    

او به طلاب علوم دينی احترام فوق العاده ای می کرد و از عباراتی مانند ملا، آخوند و ... درباره ی ايشان پرهيز کرده و حداقل عبارت اهل علم در مورد ايشان  به کار می برد .

ضمن اين که در مسايل مالی دقت بسيار داشت،  به وقت نيز  اهميت می داد و کارها را به موقع انجام می داد. زمستان و تابستان برای او فرقی نمی کرد. هيچ تعطيلی نداشت. هميشه از اول وقت تا هنگام ظهر به مدرسه می آمد و کار می کرد.

او در سال 48 به اتفاق بنده به زيارت اماکن مقدسه ی کربلا و شامات مشرف شد و از اين موضوع بسيار خشنود بود .

 

 

 

 

 

 

مرحوم حاج ابراهیم همتیان


/**/

 

 

تمام زنجان، خانه همتیان بود

 

غضنفرسفیدگری



 

 



سرمای سخت زنجان در اواخر پاییز و زمستان‌های قبل از 50 حکایت‌های دیگری داشت به ویژه هنگام غروب و بعد از تعطیل شدن مدرسه، ما بودیم و بازار گردی و بازی در کوچه و جمع کردن هیزم و چوب و هر چه سوختنی و روشن کردن آتش و جمع شدن به دور آتش و آواز دسته جمعی « اَلو پیلو دان یاخچی دی»1. و بعد از تاریکی هوا دیگر عزم خانه بود و دعوای مادر که می‌گفت کجا بودی لباس‌هایت را در بیاور، بوی «هیس»2می‌دهد.



با آن بوی دود می‌خوابیدیم و فردا صبح باز رفتن دیگر به مدرسه، سرما، فقر و دشواری‌های زندگی اگر باهم جمع شوند دیگر خانه را سوک و ماتم احاطه می‌کند، اما این پدران و مادران با تمام سختی‌ها چراغ «لامپای» نفتی را روشن می‌کردند و خانه را با امید بزرگِ زیستن و زندگی کردن ادامه می‌دادند و تمام تلخ‌کامی‌ها را از ما پنهان می‌کردند! آنان چه مرارت‌هایی کشیدند ما هرگز ندانستیم آنها با چه ظرفیت و توانایی زندگی و زیستن را از گذشته‌ی تاریخ حرکت داده‌اند و اینک ما پیر شدگان به دنبال آنها زندگی را برای آیندگان خواهیم سپرد. آنها از چه دالان‌های تاریک و تنگی گذر کرده‌اند و با چه جان سختی از حیات راز واره‌ی گذشته‌اند، چه رنجوری‌ها در دل آنها انبار شده بود، با چه....

دشواری شاهد مرگ‌بار دختران و پسران خود بودند و آتش جگر سوخته‌شان را چه مرهمی بود که ما هرگز نمی‌دانیم و ...


همین طور فرزندان ما در این گلکشت و تماشا هرگز از دغدغه‌های ما سر در نخواهند آورد، چه شب‌های درازی که مادران ما در حال بیماری شب را تا صبح رسانده‌اند، بدون دوا و درمان، شاید در رمان‌ها و داستان‌ها و بعضی از فیلم‌ها بتوان یاد و خاطره‌ی آن روزگاران را برای آیندگان گفت....
آفتاب زمستان بی‌رمق بود، تنها نور کم‌سویی بود که هیچ گونه حرارت نداشت و در کمترین زمان با روزهای کوتاه خود را به پشت کوه‌های «دمیرلی»3 می‌رساند و از چشم‌ها ناپدید می‌شد و باز شب بود سرمای سوزان زمستان، خیابان‌ها و کوچه‌ها پر بود از برف و یخ، اگر شب هنگام در کوچه راه می‌رفتی هیچ صدایی نمی‌آمد الاّ صدای سگ‌های ولگرد که به صورت گله‌‌ای در کوچه و خیابان و بازار، در سرمای کشنده سرگردان و به دنبال قوت لایموت می‌گشتند.


 گاه گداری فانوسی در دست زنی چادری و یا مردی با پالتویی ضخیم از دری بیرون می‌آمد و در انتهای دراز کوچه گم می‌شد و یا برای شب نشینی از این خانه به آن خانه روان بود و گاه یکی با سرعت و بدون نگاه به این طرف آن طرف به تندی دری را باز می‌کرد و در را می‌بست و گاه صدای میوه‌فروشی را می‌شنیدی که با صدای خسته برای لقمه‌ای نان در آن سرمای خشک و سوزان با کوله‌باری سنگین فریاد می‌زد: ترپ آلان – شلغم آلان – قمری کلم آلان.4


گاه گداری دری از درها باز می‌شد، دری با زالامپ و زولومپ و خانم چادری با فانوسی در دست و یا مردی پالتویی و با کلاه پشمی بر سر، از در بیرون آمده و از فروشنده‌ی سر کوچه تقاضای ترب و شلغم می‌کرد و فروشنده کوله بر زمین می‌گذاشت و با ترازوی تقریبی خود دو کاسه میوه‌ی درهم را فرو ریخته و از سر ترازو با طنابی که به آن وصل بود ترازو را بالا می‌کشید تا میوه را به مشتریش تحویل دهد، یک طرف ترب و شلغم و طرف دیگر سنگ‌های گرد (سنجه) را می‌انداخت و چندین بار بالا و پایین می‌کرد و جنس را به خریدار تحویل می‌داد و دوباره خریداران به خانه‌ی خود می‌خزیدند و کلون و زلفین5 در را می‌بستند و آن‌گاه بر روی کرسی می‌نهادند و با خانواده می‌خوردند.


 مادران با ذوق «قورقا»6، سنجد، نخود بو داده و کنجد نیز روی کرسی می‌ریختند و آنان که وضع مالی خوبی داشتند کشمش و گردو نیز می‌آوردند تا بچه‌هایشان با آن تنقلات شب طولانی را به صبح برسانند، هوای سرد زمستان همه را به خانه‌ها می‌کشانید، کسی را یارای بیرون ماندن از خانه نبود، خانه تنها جایی بود که تو آنجا از سوز سرما در امان بودی و مهر پدر و مادر بود که به تو گرمای زیستن را می‌داد، دیگر هیچ چیز وجود نداشت اگر در خانه‌ی مادر بزرگ بودی، قصه‌های آنها بود که دنیای سخت و صلب تو را می‌شکافت و تو را به دنیای راز آمیز قصه می‌برد و تو را به دنبال خود از این دنیای دشوار به دنبال خیال و رویا می‌کشاند.


مادران با تهیه زغال و خاکه زغال، خود را برای زمستان آماده می‌کردند، خاکه‌ی زغال را با ترکیب آب تبدیل به (توپا)‌7 می‌کردند و در جایی از خانه که به آن (ته‌سان)8 می‌گفتند انبار می‌کردند و در زمستان زغال را با توپا در درون حوضک9 می‌ریختند و بعد کرسی بود و لحاف کرسی و بعد جاجیم روی لحاف. خانواده در دور کرسی می‌نشستند، راس خانه مال پدر بود، پایین کرسی مال کودکان، طرفین کرسی نیز برای مادر و فرزند بزرگ و اگر میهمان در خانه می‌آمد چند نفری در یک ضلع کرسی که با آن «نشکه»10 می‌گفتند، می‌نشستند و تنها و تنها یک اطاق بود، برای خوردن و خوابیدن.


نقل می‌کنند در چند دهه پیش، سرما آن چنان شدت می‌گرفت که آبِ کاسه بر روی کرسی یخ می‌بست، یگانه جایی که گرم و نرم بود زیر کرسی بود. در آن روزگاران زنجان آن‌ چنان بزرگ نبود، با نیم ساعت تمام طول و عرض شهر را می‌توانستی پیاده بروی و به آخر شهر برسی و دیگر بیابان بود و کوهستان و جنگل. چهار راه انقلاب با حوضی مدور در وسط و با مجسمه‌ای ایستاده در دل میدان، تماشایی بود و دور چهار راه با آجرهای قدیمی و درب‌های چوبی قدیمی.


هنگامی که از چهار راه به طرف شمال راه می‌افتادی،
روبروی رخت‌شوی خانه، تابلویی را می‌دیدی که بر روی دربی قدیمی زیبا نوشته بود:«کتابخانه عمومی زنجان». در یک بعد از ظهر سرد با دوستان هم‌کلاسی که گفتند این جا کجاست تصمیم گرفتیم که بدانیم این جا کجاست، غروب سرد زمستان وقتی وارد کتابخانه شدیم بعد از گذشتن از درب بیرونی قدیمی چوبی و با گذر از یک اطاق به اطاقی دیگر رسیدیم و این جا درست برعکس هوای سرد بیرون، ساکت، آرام و گرم بود و دور تا دور اتاق قفسه کتاب‌ها، با جلدهای رنگ به رنگ با اسامی منظم در قفسه‌ها چیده شده بودند و ته اطاق بخاری نفتی می‌سوخت و اطاق‌ها را گرم می‌کرد. اولین بار بود که چنین جایی را می‌دیدم ،لامپ‌های 100 واتی آویخته از سقف آن موقع جذابیت و دلبری‌هایی داشت، لحظه‌ای بعد از ورود مردی بلند قامت به نشانه‌ی استقبال از پشت میزی بلند شد و به طرف ما آمد، آرام آرام نزدیک شد، ما سلام کردیم، به سخن درآمد و با ادب تمام گفت:«چه کتابی می‌خواهید؟ به کتاب‌‌ها نگاه کنید، اسم نویسی کنید، ببرید بخوانید و بیاورید». ما که از سوز هوای سرد زمستان و از سر کنجکاوی به آنجا پناه برده بودیم شروع کردیم به نگاه کردن کتاب‌ها و یک به یک جلد کتاب‌ها را می‌خواندیم، دیوان گلستان سعدی، غزلیات شمس تبریزی، دیوان عطار، سیر حکمت در اروپا، فرهنگ عمید، شاهنامه فردوسی، تاریخ اروپا، تاریخ ایران، سه قطره خون، سگ ولگرد، دورتادور کتاب بود و ما مانده بودیم چه کتابی را انتخاب کنیم و این بود داستان کتاب‌ و کتابخانه، مطالعه و دیدن اولین کتابخانه در سعدی وسط در یک خانه‌ی قدیمی اجاره‌ای به همت و پشتکار اقای همتیان .


بعدها کتابخانه‌ی دیگری در سبزه‌میدان (در طبقه‌ی دوم ورودی مسجد جامع) به همت هیات امنای مسجد جامع ساخته و پرداخته گردید که هر کدام جایگاهی بود برای مطالعه، ما فرزندانِ دیروز، مشتری هر دوی این کتابخانه‌ها بودیم. روزگاری بود، دوران جوانی و اشتیاق برای دانستن در تابستان این کتابخانه فضایی بسیار دلنشین داشت، حیاط کتابخانه پر بود از گل‌ها محمدی و شمعدانی و درختان گیلاس و آلو که هر کدام با بوهای شامه نواز خود، حیات زیستن را دو صد چندان می‌‌کرد و دل کندن از این محیط دشوار می‌نمود. زیر کتابخانه سردابه‌ای بود قدیمی با ساختمانی با طاق آجری که تابستان گرم را به جای خنکی مبدل می‌کرد که گویی از جهنمی داغ و سوزان به پردیسی مینوی کشیده شده‌ای. با آجر نما و کاشی‌کاری و با حوضی پر از آب و در گوشه‌ای از آن که بعدها دفتر سینمای هشت شد که فیلم‌های کوتاه ساخته‌ی جوانان آن روزها را جهت می‌داد و تجربه‌ی فیلم سازی را گسترش می‌داد، محمود نظرعلیان یکی از آنها بود، هم آن جا را اداره می‌کرد و هم تجربیات خود را در اختیار علاقمندان قرار می‌داد.




زمان گذشت تا اینکه به همت ابراهیم همتیان کتابخانه‌ی سهروردی ساخته شد که قبلاً خرابه‌ای بود پر از کثافت و موش و آشغال. این بار بنای شایسته با نمای آجری و سنگی که امروز هم برقرار می‌باشد. برای ساختن این بنا چه زحمت‌هایی را همتیان تحمل کرد، شور و اشتیاق او پایان ناپذیر بود و وقتی حکایت ساخت کتابخانه آغاز می‌شد با چه وجد و شوری داستان‌ها داشت که تمام ناشدنی بود و داستان ساختن کتابخانه‌ی سهروردی نه نوشته شد و نه کسی از آن خبر دارد و هرگز کسی از زحمات او خبر ندارد جز معدود کسانی که کارهای فرهنگی آن روزها را دنبال می‌کنند.


اما افسوس و صد افسوس، آن کتابخانه‌ی قدیمی شهر زنجان در وسط خیابان سعدی، ویران شد و تمام خاطره‌ی زنجان را با خود برد و به جای آن، مغازه‌هایی کنار هم، کندو وار ساخته شد که جز دلگیری چیز دیگری ندارد و همین طور کتابخانه‌ی مسجد جامع نیز خراب گردید.


او (همتیان) اولین رئیس اداره‌ی اطلاعات و جهانگردی(فرهنگ و ارشاد امروز) استان بود. حاج ابراهیم همتیان یکی از بازیگران تئاتر استان بود. بعد از جنگ دوم جهانی او با دوستان هم سن سال خود روان شادان وجیه‌ا... رستگار، محمد علی واهبی و دیگر دوستان، نمایشنامه‌هایی را در زنجان به روی صحنه بردند، او بعدها به شغل آموزگاری پرداخت و بعد مدیر کتابخانه و بعد از سال‌ها خدمت در آموزش و پرورش و گسترش فرهنگ، بازنشسته شد.




اعتبار او در خدمت به فرهنگ و زادگاهش زنجان بود، او تمام سوراخ سنبه‌های شهرش را می‌شناخت و در اندیشه‌ی آبادانی زادگاهش بود، تمام زنجان یکپارچه خانه‌ی او بود، کوچه‌ها، خیابان‌ها، کاروان‌سراها، بازار، تیمچه و ... تمام هم و غمش تعالی و شکوفایی فرهنگ بود.


او پیوندی بود از دنیای سنت به دنیای مدرن، سنت و رسم و رسوم قدیم را به خوبی می‌شناخت و تمام زوایای دنیای سنتی را تجربه کرده بود و با آن آشنا بود. از غذاهای سنتی، لباس سنتی، رفتارهای سنتی و آداب سنتی تا رفتارهای مدرن و متمدنانه،تمام فراز و فرودها و زیر و زبر شدن و دگرگونی‌های سیاسی و اقتصادی را به خوبی تجربه کرده بود، او گنجینه‌ای بود یگانه با دلی پر درد و امیدوار..


او آگاه به زمانه بود، تغییرات را به خوبی در سپهر زیست انسانی می‌شناخت و می‌گفت دنیا به یک نوع و لون نمی‌ماند.


 در زمستان لباس پشمی به تن می‌کرد و کلاه پشمی بر سر می‌نهاد، اندامی راست قامت داشت، با وقار راه می‌پیمود، سلام گرمی داشت و با خوش رویی از انسان استقبال می‌کرد، اواخر که سنی از او گذشته بود، عصایی را با خود داشت که می‌گفت ما هم عصا به دست شدیم، می‌گویند این علامت پیری است. طناز و بذله‌گو بود، اگر هم صحبت او می‌شد، داستان‌هایی برایت می‌گفت، از حوادث روستاهای زنجان و شهر زنجان که خود شاهد و ناظر بوده است، همیشه آراسته بود، شلوارش اتو دار بود، می‌گفت آراستگی بیرون نشانه‌ی آراستگی درون می‌باشد.


روزی در خانه‌ی «سعید افشار» نشسته بودیم، منزل آقای همتیان روبروی منزل ایشان بود، وارد شد و نشست، به گفتگو درآمد، از روزگار سپری شده حکایت کرد و گفت:« از کوزه همان برون تراود که در اوست»، چه زیبا می‌گفت شما اگر به کوزه‌ عسل بریزید بو و عطر عسل از دریچه‌ی آن به بیرون می‌تراود و یا اگر ماست، دوغ و یا چربی بریزید، از کوزه همان برون می‌ریزد، پس انسان نیز چنین وضعیتی دارد.


همتیان از فرهنگ و تربیت می‌گفت که بایستی افراد تربیت بشوند و تربیت را از ارکان جامعه می‌دانست او یار و یاور نویسندگان و شاعران بود، در چاپ کتاب و شعر همواره به دیگران کمک می‌کرد. در چاپ کتاب داستان «طرلان» همتش ستودنی بود و همکاری صمیمانه‌ای را با «تقی فاضلی»؛ نویسنده‌ی کتاب طرلان انجام داد. او نزدیک به یک قرن زندگی کرد، سال‌های پسین زندگی دیگر نمی‌توانست پای از خانه بیرون بگذارد و با تاسف و تاثر می‌گفت دیگر کوچه و خیابان‌های شهر را نمی‌بینیم، تنها در خیال است که در شهر می‌گردم او عاشق شهرش؛ زنجان و کوچه و خیابان‌هایش و مردمانش بود.


 

روانش شاد و یادش گرامی باد.


 

1-                آتش در این سوز سرما بالاتر از برنج پخته می باشد.



2-  هیس- بوی سوختگی و خوابیدن دود در لباس.


3-                کوهی در غرب زنجان.


4-  اشاره به فروشندگان ترپ و شلغم – قمری کلم می‌باشد.


5-  زلفین – زنجیر فلزی که از یک طرف در به طرف دیگر می رفت.


6-  قورقا- گندم بو داده.


7-  از ترکیب خاک ذغال و آب بدرون کاسه مسی می ریختند و می چلاندند بعد در میآوردند خشک می کردند.


8-  ته سان- خانه ایکه در آنجا- ذغال- توپاو طبق – ارسین و بعضی چیزهائیکه نیاز داشتندقرار می دادند.


9-  درون خانه جای کرسی که از کف عمیق تر بود و درون آن جای گرد عمیق تر از اولی .


10-  هر ضلع کرسی را تنشکه می گویند.


 

 

منبع : ویژه نامه موج بیداری زنجان

فهرست مشاهیرخمسه زنجان


 مشاهیرقدیم و جدید خمسه (زنجان)




                    1)     صدرجهان (صدرالدین احمد بن عبدالرزاق خالدی زنجانی - وزیر و صاحب دیوان در دوره ایلخانیان)

 

   2)     ذوالفقارخان افشارایرلوخمسه ای (جداعلای ذوالفقاری های   معاصر –   متوفی، مقتول 1194 ه.ق – دوران زندیه)  


   3)     الجایتو (سلطان محمد خدابنده)    


 4)     شاهزاده عبدالله میرزا دارا (پسریازدهم فتحعلی شاه قاجار- حکمران زنجان   – شاعر- بانی مسجد جامع زنجان و جد طایفه دارايي)    


 5)     امیرتومان آقا خان مظفر الدوله ( مظفری ، خطیبی –  فرزند ارشدمیرزا   ابراهیم خان خمسه ای - از رجال معروف زنجان – رئیس فوج اول خمسه)    


 6)  عاصم السلطنه (خطیبی – امیرحسین خان – فرزند اقا خان مظفرالدوله)   


  7)     بانو توران الدوله (دخترذوالفقارخان اسعدالدوله ذوالفقاری)   


  8)     حاج ميرزا ابوالقاسم مجتهد – جناب میرزا (میرزایی موسوي زنجاني – احیا   کننده مسجد چهارمحرابی میرزایی)   


  9)     سردار اسعدالدوله ذوالفقاری(حسینقلی خان منیع الدوله – پدربرادران   ذوالفقاری معاصر)    


 10)      امجد نظام (سیدمحمدباقرخان امجدی)   


  11)     نایب الصدر (شیخ الاسلام حاج میرزا ضیاءالدین - ضیایی)    


 12)     فخیم الملک وزیری (میرزا احمدخان وزیری – داماد ذوالفقارخان اسعدالدوله)    


 13)     بانو الحتجاب السلطنه (خدیجه سلطان – دخترذوالفقارخان دوم ، اسعدالدوله   - همسر عباسقلیخان افشار)    


 14)     بانو افتخارالدوله (دخترخدیجه سلطان و عباسقلی خان افشار –   همسرامیرحسین خان عاصم السلطنه خطیبی)    


 15)     جمیله خانم ذوالفقاری (اززنان مقتدرایران - سازنده مسجد خانم -   دخترحسین قلیخان افشار، ناظم العداله وخواهر ذوالفقارخان دوم اسعدالدوله   ذوالفقاری -  همسر وکیل الرعایا رضا قلیخان فخیم الدوله)   


  16)     یدالله خان بیگدلی (ملقب به اسلحه دارباشی)    


 17)     ناصرخان صارمی (اینانلو)   


  18)     حاج سلمان ارباب (بزرگ خاندان رهبری)   


  19)     حاج عبدالحسین تاجرزنجانی (خطیبی – بانی و واقف قنات تاریخی   سرچشمه)    


 20)     بانو قمرتاج خانم ذوالفقاری مظفری (ملقب به احتجاب الدوله – دختر جمیله   خانم ذوالفقاری و رضا قلیخان فخیم الدوله – همسراول حسین قلیخان دوم،   سرداراسعدالدوله دوالفقاری)   


  21)     حاج حسین رهبری (نماینده زنجان درمجلس شورای ملی ایران – هشت   دوره)     


 22)      میرزا علی اصغرخان مشیرالممالک (حاج وزیرزنجانی – پیشکار حکومت   خمسه درادوار مختلف تاریخ – نویسنده کتاب فصول خمسه درتاریخ خمسه   – عمو و جد وزیری ها)    


 23)      عماد خمسه (ضیایی)    


 24)     حاج ملامحمدهیدجی (معروف به حکیم هیدجی، عارف وشاعر شهیر ایرانی   و فیلسوف)    


 25)     محمود ذوالفقاری    


 26)     ذوالفقارخان اسعدالدوله (سرتیپ سوار - خان و رئیس طوایف افشار خمسه   جد خانواده ذوالفقاری که خود نیز نواده ذوالفقار خان بزرگ بوده است -   سازنده پل سردار – متوفی 1334 ه.ق)   


  27)     جهانشاه‌خان امیرافشارکرسفی (تولد1217ه.ش - رئیس ایل شاهسون و از   فئودال های بزرگ و قدرتمند خمسه و ایران – فوت1347ه.ق مطابق با 1307   ه.ش درنجف اشرف) 

 

 28)     محمدحسنخان امیرافشار ( هم پیمان محمود ذوالفقاری درجنگ با فرقه   دموکرات _ فرزند محمدعلیخان صارم السلطان – نوه جهانشاه خان قیداری   کرسفی)    


 29)     برهان السلطنه (امیرخسرو دارایی، ملقب به برهان‌السلطنه، متخلص به   خسرو، متولد 1268 ش، شاعر و ادیب ترک زبان، ایشان کلیله و دمنه را با   هنرمندی تمام به نظم کشیده و آن را «شکرستان» نام نهاده است.     


 30)     حسین‌قلی‌خان افشار(نبیره ذوالفقارخان اول، حاکم وقت خمسه – متخلص   به چاکر و شفیق – ملقب به ناظم العداله)    


 31)     حبیب الله خان مجدضیایی (نماینده زنجان درمجلس شورای ملی – با هشت   دوره سابقه)    


 32)     اخوند ملا قربانعلی ارقینی زنجانی ( مشهوربه حجت الاسلام زنجانی)   


  33)     شیخ ابراهیم قزلباش زنجانی 


   34)     میرزا ابوطالب موسوی میرزایی زنجانی   


  35)     دکترنصرت الله جهانشاهلو افشار   


  36)     سید تقی فاضلی (شاعر و نویسنده معاصر)    


 37)     پروفسور جواد پرویزی ( ارتوپد و جراح شهیرزنجانی ایرانی)   


 38)     علامه زنجانی (مصلح کبیر- شیخ الاسلام ابوعبداله ضیائی – فرزندمیرزا   نصرالله شیخ الاسلام -  از علمای قرن چهاردهم هجری قمری)  


 39)     اقبالی زنجانی (شاعر)  


 40)     محمود نظرعلیان (بازیگر تئاتر و سینما)    


 41)     دکترعلی هشترودی (استاد دانشگاه – رئیس وقت دبیرستان صدرجهان   زنجان)    


 42)     دکترامیر اعلم غضنفریان (برندهٔ مدال نقره در المپیادهای ریاضی جهانی)   


  43)     حسین منزوی (غزل سرای نامی ایران)    


 44)     موسی حسام نظام (اصانلو)   


  45)     مستشار الدیوان (میرزا اکبر خان وزیری)  


   46)     هدایت الله خان یمینی (فئودال بزرگ منطقه خمسه - ازمخالفین سرسخت   حکومت خودمختارپیشه وری)    


 47)     آیت الله سید رضا میرزایی موسوی فرید زنجانی (ازرهبران نهضت مقاومت   ملی بعد از کودتای 28مرداد1332)    


 48)     حاج شیخ محمود عتیق زنجانی (معروف به حاج ملا آقا جان)   


 49)     ابوالفضل کیهان (شاعر- پسرعمه خسرو دارایی)   


 50)     مزین السلطان (فضل الله خان طقرل -  ازنویسندگان روزنامه پروین خمسه -   داماد جهانشاه خان امیرافشار)   


 51)     میرزا ابوالقاسم خطیبی (شاعر)    


 52)     سیف الله زند (شاعر- رئیس وقت دبیرستان شریعتی)   


  53)     ابوجعفر امام (رئیس مقتدر دبیرستان شریعتی زنجان)   


  54)     امیر اشجع (رضا خان اوصانلو ، حسام نظام قبلی – امیراشجع بعدی - پدر   بزرگ مادری منوچهر سعید وزیری)    


 55)     صراف باشی(حاج علی قلی صراف)    


 56)     حاج معین التجار زنجانی (نوه ی دختری حاج عبد الحسین تاجر زنجانی)   


  57)     اقا رضا خان عمارلو (جد بزرگ خاندان سلطانی های طارم و زنجان)   


  58)     علی نقی خان افشار(سرتیپ فرمانده فوج خمسه – پسر ایشان عباس قلی   خان بانی مسجد عباسقلی خان و پدر خانم امیر حسین خان عاصم السلطنه   که خدیجه سلطان خانم مظفری ملقب به احتجاب السلطنه نوه ی دختری   میرزا ابراهیم خان مظفرالدوله را در قباله ی نکاح داشت.   


  59)     دکتر محمدجواد شیخ الاسلامی (ضیایی - فرزندعلامه و مجتهد نامی اقای شیخ فضل الله، شیخ الاسلام زنجانی) 


 60)     سردار فاتح (علی اصغر خان امیر افشار)  


 61)     حضرت ایت الله اقای اسدالله بیات زنجانی   


  62)     ناصر المله (میرزا عیسی قانونخواه زنجانی)   


  63)     جهانسوز دارایی (ازاعقاب فتحعلی شاه قاجار)   


  64)     حاج نوروز تفویضی (عطارمعروف راسته بازار قیصریه)   


  65)     سید مقتدا صارمی (خدمتگزارفرهنگ و معارف زنجان)   


  66)     نقاشی امید (احمد پور اسکندری)   


  67)     شیخ منصور محاوری (از بنیان گذاران دبستان علمیه زنجان)  


  68)     هژیر الممالک ( رئیس توپخانه - برادر بزرگ حبیب الله خان اعتماد امینی ملقب   به اعتماد الممالک)   


  69)     باباخان امجد لشگر (رئیس فوج خمسه – جد امجدی ها، پدر نعمت اللله خان   امجد لشكري بعدي و عزت ا... خان پدر امجدي ها)   


  70)      دکتر محمد نهاوندیان (رئیس اتاق بازرگانی ایران)  


  71)     ابوالقاسم صفدری (شهردار وقت زنجان با هشت سال سابقه!!)   


  72)     علی اکبر شیشه چیان (از بزرگان صنعت چاپ در زنجان)  


  73)     یوسف محسن اردبیلی (نویسنده و پژوهشگر - دبیر دبیرستان های زنجان -   سردفتر اسناد رسمی)    


  74)     ذبیح الله شاهمحمدی (نویسنده و پژوهشگرتاریخ – خدمتگزار فرهنگ و   ورزش زنجان)    


 75)     وجیه الله رستگار (پیش کسوت ورزش و بنیانگذارورزش های مادر درزنجان)           


76)     سید اسدالله جمالی (کشف غار کتله خور _ نویسنده و پیش کسوت ورزش زنجان)     


 77)     حاج شفیع ابریشمی (واقف مریضخانه شفیعیه)    


  78)     دکتر محمد یگانه زنگانی (وزیر وقت دردوران پهلوی دوم)    


 79)     اعظام السلطنه (علی قلیخان محمد، معروف به محمد خان ذوالفقاری   سناتور و وکیل سابق)   


  80)     نایب اقازنجانی چوقوری (از مردان مشهور و عامی و پر نفوذ شهر زنجان در   اوایل قرن چهاردهم ه.ق –  بعد ازمشروطه شدن زنجان، ازسوی مسیو یپرم   خان ارمنی، درمحل سبزه میدان به علت طرفداری از ملا قربانعلی زنجانی   دارزده شد.)    


  81)     علی خان ایرلو افشارخمسه ای (حاکم خمسه زنجان در دوران اقا محمد خان   قاجار و فتحعلی شاه قاجار که هردو چشم او با میل گداخته کورشد!!)   

 

82)     شیخ سلیمان محسن اردبیلی( فرزند ایت الله حاج میرزا یوسف اردبیلی -    سردفتر اسناد رسمی در زنجان)

       

83)     آزاده دارایی (شاعر)   


  84)     آیت‌الله اقا شیخ فیاض دیزجی شریعتی   


  85)     ابو القاسم رستمخانی (شاعر)    


 86)     میرزا باقر خلخالی ( شاعر- متخلص به مسکین)    


 87)     عباس کریمی (شاعر)    


 88)     علی اکبر معمار (نهاوندی)   


  89)     فرج الله فخار (فرزند عزت دمچی، کوره پز)   


  90)     سید محمد وکیل الرعایا(میربهاء)   


  91)     آیت الله شیخ علی آل اسحاق خوئینی   


  92)     آیت الله العظمی سید عزالدین حسینی زنجانی (از مراجع کنونی شیعه)   


  93)     رکن الدّین سجاسی (عارف و عالم مشهور)  


  94)     شیخ اخی فرج زنجانی (از عرفاء و مشایخ قرن پنجم هجری)    


 95)     کریم نیرومند (محقق و نوسنده)    


 96)     بانو ایران معصومی (رئیس وقت دبیرستان دولتی دخترانه ازرم)   


  97)     سعید السلطان (علی نقی خان سعید وزیری – پدرمنوچهر سعید وزیری)  


   98)     حاج اسماعیل امین التجار(نوه ی دختریه حاج عبد الحسین زنجانی) 


۹۹ )      رئیس السادات (سید یحیی که فرزندانش در زنجان فامیل مجتهدی اختیار   نمودند)    


 100)     صارم السلطان (محمد علی خان امیر افشار -  فرزند جهانشاه خان امیرافشار   قیداری)   


  101)     غلام حسین خان اوصانلو (فرزند محمد و یا قاسم خان اصانلو!!)


۱۰۲)         حاجیه عالیه خانم سنجیده (بنیانگذار اولین مدرسه دخترانه در زنجان)  


   103)     سید حمزه زعفرانی (مدیرمدرسه ابتدایی خاقانی درمحله گونیه)   


  104)     آیت الله العظمی موسی شبیری زنجانی (از مراجع کنونی شیعه)    


  105)     آیت‌الله علامه محمد اسماعیل صائنی (از مشاهیر معاصر فلسفه)   


  106)     استادرضا روزبه زنگانی     


 107)     حاج محمد تقی فیاض شریعتی   


  108)     سید جعفر علویون (ازکتاب فروشان باسابقه زنجان در بازار قیصریه زنجان)   


   109)     عسگر خان درامی    


  110)     پهلوان صدقعلی کاظمی زنجانی  


   111)     مسعود الملک (علی اکبرخان، جد سپهری زنجان)  


  112)     حسین پاشا خان مظقرالسلطنه (برادر مظفر الدوله) 


    113)     اخوند ملا علی قارپوز ابادی (دانشمند و فقیه بزرگ و موسس حوزه ی علمیه   در زنجان در عصر قاجاریه - استاد ملا قربانعلی زنجانی)    


 114)     عبدالله خان اوصانلوی خمسه ای (پسر پناه خان اوصانلو ی قلابری – حاکم   زنجان در اوایل دوره ی قاجاریه)   


  115)     حاج میرزا ابوالمکارم  مجتهد موسوی میرزایی     


 116)     الامام زنجانی (شیخ عبد الکریم زنجانی)

   

117)     نایب شعبان توپچی (فرزند رحیم داروغه چی – میدان دار و از لوطیان مشهور   شهر زنجان در دوران مشروطیت که درمیدان توپخانه زنجان اعدام شد.)    


 118)     فضل الله طارمیان (رئیس وقت دبیرستان دولتی امیر کبیر)  


   119)     شیخ یوسف علایی (بنیان گذار مدرسه نیمه جدید و نیمه قدیم محمدیه در   تکیه عباس قلیخان با مساعدت حاکم خمسه، وزیر اکرم ملقب به اصف   الدوله)    


 120)      حاج عزت الله رستم خانی    


  121)      مهدی مکی (مدیر سابق چاپخانه سه ستاره زنجان)   


  122)     حاج عبد الرسول تاجر زنجانی (فرزند حاج عبدالحسین تاجرزنجانی ازاعیان   شهرزنجان - پدرشخ عبدالله مجاهد مشروطه -  خطیبی!!)   


 123)     آیت الله میرزا ابراهیم حکمی زنجانی (حکیم و ریاضیدان)   


  124)     کریم زعفری (شاعرونویسنده)   


  125)     محمد منزوی (از شاعران و فرهنگیان زنجان)   


  126)     محمدرضا روحانی (نویسنده اثر ارزشمند «فرهنگنامه زنجان»)

  

   127)     آیت الله حسین دین محمدی زنجانی (از فقهاء نامدار ایران)   


   128)     آقا سید رضی قطب (استاد فلسفه و عرفان و ریاضیات)    


  129)     آیت الله عبدالکریم خوئینی زنجانی     


 130)     آیت الله سید ابوالفضل  میرزایی موسوی زنجانی   


  131)     فاطمه راکعی (شاعر)     


132)     ابراهیم میرزا دارایی (شاعر)    


 133)      مهین دارایی (شاعر وسراینده اثرماندگار«روباه‌نامه»)    


  134)     مولانا همتی انگورانی    


 135)     حکیمه بلوری زنجانی (شاعر)    


 136)     رضا میرکریمی (کارگردان سینما)    


 137)     باقر خان هنرمند (طبیب وقت صحیه ی بلدیه زنجان)  


  138)     استاد حسن چلیپا (اسماعیل زاده) یکی از بزرگان در نقاشی قهوه خانه‌ای در ایران    


 139)     صمد ایپک چی   


  140)     پهلوان رضا سیروسی (اولین بانی و بنیان گذار زورخانه و ورزش های   باستانی در زنجان – بچه دروازه رشت – پدرخسرو پهلوان و شاهپورخان)   


  141)    عزیز صنعتی (شاعر)   


  142)     حاج ولی الله کلامی (مداح)    


 143)     منوچهر سعید وزیری    


 144)     ابوالفضل برجی (خوشنویس)    


 145)     احمد خان مظفری     


 146)     عاصم زنجانی (شاعر)   


  147)     محمد رجایی    


 148)     جلال تقوی (موسیقی)    


 149)     سعد الحکماء (دکتر موسی خان حکیمیان – متخصص بیماری حصبه)    


 150)    جمیله شیخی[بازیگر] 


  151)     پرفسور یوسف ثبوتی (رییس سابق انجمن فیزیک ایران و موسس و رئیس   دانشگاه تحصیلات تکمیلی در علوم پایه زنجان)    


 152)     علیرضا خمسه (بازیگر)   


  153)     عباس امیر اصلانی (مولف کتاب چله خانا)   


  154)     دکتر ابوالفتح حکیمیان (مؤلف آثار متعدد فرهنگی و ادبی زنجان)   


  155)     سیدباقر حری (متخلص به اقبالی از شعرای مرثیه‌پرداز بنام زنجان)   


  156)     زین‌العابدین امیدی «وافد» (از شاعران زبردست مرثیه در زنجان)   


  157)     عبداله قزلباش (شاعر)    


 158)     ابراهیم همتیان (رئیس سابق دایره فرهنگ و هنر اموزش و پرورش زنجان -   ازفراموشان مباد!!)   


  159)     ابولفضل گنج دانش (شاعر)   


  160)     عبدالله مرادی (شاعر)    


 161)     عاشیق موسلوم عسگری   


  162)     سید علی اکبر موسوی (استاد ورزش)    


 163)     نصرالله خان افشار(از رجال وخوانین معروف زنجان – فرزند جوره خان –   بنیانگذار تکیه مسجد نصرالله خان – همدوره عبدالله میرزا دارا)   


  164)     عباس بابائی (شاعر)   


  165)     ایت الله عبدالحمید قائمی    


 166)    پرفسور مجتبی ناصری [اولین پزشگ ایرانی که پیوند دست انسان را در اروپا انجام داد.]


 167)     حاج علی ذبیحیان    


 168)     جهانگیر الماسی (بازیگر)    


  169)      حاج حسین نجفی   


 170)      حاج نقی بلوری     


 171)      جمال شورجه (کارگردان)     


 172)      حاج میرزا عبدالرحیم واسعی زنجانی     


 173)     حاج سید محمودحسینی (امام جمعه زنجانی)     


 174)      آیدین نیکخواه بهرامی (ملی پوش)     


 175)      صمد نیکخواه بهرامی (ملی پوش)    


 176)     عباسعلی عمید زنجانی (رئیس سابق دانشگاه تهران)

      

177)      عباسقلی خان افشار       


178)     حاج صمد سعادتی خمسه (اوهم یادش گرامی باد)     


 179)      یحیی آل اسحاق (وزیر سابق بازرگانی در دولت رفسنجانی)   


  180)      حاج میرزا مهدی (فرزند حاج سید میرزا ابوعبدالله موسوی میرزایی)    


  181)     مسعود روغنی زنجانی    


  182)      پهلوان حاج احد مسگر (حاجی خان میرزایی)   


  183)      دکتر محسن رهامی    


 184)     سید رضا برهانی (پیش کسوت ورزش دوچرخه سواری)     


 185)      حاج میرزا علی اکبر خلدی – کاشفی (شاعر)    


 186)    مهدی سهرابی (ملی پوش دوچرخه سواری)   


 187)      حاج غلامرضا عینی فرد (شاعرومداح اهل بیت)  


  188)      اشرف الملک (حاجی میرزا اشرف خطیبلو خمسه ای)  


  189)      حاج عباس حیدریان ( حیدرزنجانی - یاشیل عباس – پیش کسوت ورزش   زورخانه ای)     


 190)      پروفسور دکتر غلامحسین بیگدلی (استاد در ادبیات، نویسنده و پژوهشگر)


     191)      میرزا جواد طارمی   


  192)      محمد هوشنگ جعفری (شاعر)   


  193)      حسن نجاریان    


 194)      سید محمد مجتهد (طارمی سردانی حسینی – اولین متولی مسجد سید   زنجان – سرسلسله خاندان مجتهدی و جد اعلای حاج اقا عزالدین حسینی   امام جمعه سابق زنجان)    


  195)      آیت‌الله سید احمد شبیری دوسرانی زنجانی (۱۲۶۹ هـ.ش ،-۱۳۵۳ هـ.ش)     


  196)      آیت‌الله العظمی میرزا باقر زنجانی (از مدرسین مشهور در علوم اسلامی)      


 197)      علي اكبر توفیقی اولین رئیس رسمی بلدیه زنجان    


 198)      حاج غلامرضا کوچمشکی     


 199)      حاج مير بها الدين زنگاني (بناکننده پل میربهاء ، مشهوربه کهنه کورپی – پل   اژدهاتور)     


  200)      جواد کیمیا قلم زنجانی (شاعر و خوش نویس)     


  201)      شمس الدین سجاسی (ادیب و شاعر قرن ششم ه.ق)     


 202)      میرزا علی اکبرخان قولی قیسالویی (مجاهد مشروطه – فرزند حاجی خان   ازخورده مالکین زنجان – منزل علی اکبر خان بعد ازمشروطه درمحله   سرچشمه به تکیه اکبریه تبدیل شد.)      


 203)      میرزا محمود خطیبی (ازپایه گذاران دادگستری درزنجان)      


 204)      حاج اشرف همایونی     


 205)      حاج احمد مهدوی 


206)         حاج رجبعلی مغازه (اخوان) – بنیانگذاراولین چاپخانه در شهرزنجان       


 207)       محمد علی واهبی


208)       حاج تیمور قهرمانی


  209)       اقا میرفتاح ینگجه ای زنجانی (شاگرد علامه قارپوز ابادی - از ائمه جماعات - تکیه ای  درکوچه حاج نوروزلر به نام او معروف می باشد.)  


210)     محمد حسین فکور   


211) ایت الله سید محمد ولایی 


  212)     حسن غریق (شاعر) 


  213)     حاج جواد میر محمد رضایی (خطاط و کتیبه نویس مشهور)  


  214)     حسین داداشی (بنیان گذار ورزش رزمی وشو در ایران)   


215)     سید هاشم موسوی  


216)     شیخ شهاب الدین سهروردی (از بزرگان حکمت و فلسفه و عرفان  - بنیان گذار فلسفه اشراق)   


217)     رشید الدین ابهری (فیلسوف و منجم و ریاضی دان)  


  218)     کریم دواتگر زنجانی!!   


219)     حاج میرزا ابوالفضل مشیر الممالک ضیایی  


  220)     نصرت الله خان مقدم 

 

221)     عباس خان اعتماد امین!!  


222)     ایت الله محمد شجاعی (یکی از اولین نمایندگان زنجان در اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی)   


223)     شیخ عبد الکریم ال اسحق خوئینی زنجان 


  224)     دکتر محمد فاطمی 


  225)     حاج حسن نجفی ( تاجر معروف و خیر - سایان اقاسی)   


226)     غلام حسین خان بهادر سلطان (انگورانی) 


227)     ایت الله سید اسماعیل موسوی (مشهور به میر اقا - امام جمعه سابق زنجان)


228)     محمد خان اوصانلو !! 


229)     اثیرالدین ابهری 


  230)     ابوالحسن علی بن هارون (فیلسوف بزرگ زنجانی)  


231)     رئیس الدین عبد الملک سهروردی   


232)     امیر گونه خان طارمی افشار ایرلو   


233)     سید محسن موسوی زنجانی  (جد خاندان موسوی زنجانی) 


234)    بیان الدوله (هادی خان  اصانلو،  وزیری - نماینده زنجان در مجلس شورای ملی )


235)  دبیراسعد (نیای کاووسی های زنجان - دبیر و منشی دردستگاه حکومت اسعدالدوله ذوالفقاری)


236)  دبیر همایون (حسین خان کاووسی)


237)  صارم السادات - (حاج سید محمد فوت 1304ه.ش - پدر سید مقتدا صارمی)


238)  مدیرالدوله (اسماعیل خان اصانلو)


239)  ناصرنظام خدیوی


240) محمد علی ال اسحق خوئینی [ ملا مرد علی - مسئول و دفتردار وقت، دفاتر ثبت اسناد زنجان]


241) اقا خان درامی


242 حکيم احمد بن فارس زهراوی کرسفی


243)  تاجماه خانم [فرزند علي‌اكبر خان آجودان باشي و همشيره ی آقا اسماعيل آجودان باشي و عيال فتح‌ا... ارفع‌السلطنه طالشي( احتمالاً اولين خانمي است كه در ايران در دوره ی قاجار به ترجمه ی كتاب روي آورد.]


244) حاج سيد تقی معراجی (عالم، عارف و تاجر و يکی از بنيانگذاران سرای بهجت و بانی و احياء کننده سرای گلشن زنجان به همراه مرحوم حاج خداوردی قائمی و سه فرزند وی حاج تقی، حاج نقی و حاج جواد فتوره چی [قائمی])


245)  سعدالدوله ابهر یهودی وزير ارغون خان


246) علامه ميرزا مجيد حکمی زنجانی


247) دكتر سيد ابوالفضائل مجتهدي (فرزند ميرزا محمود امام جمعه - دكتراي فلسفه و معارف اسلامي از دانشگاه ساسكس انگلستان)


248) دکتر اکبر نوحی خرمدره ای


249) ميرزا احمد سهروردی مشهور به ياقوت ثانی(خوشنويس)


250) ميرزا عبدالكريم رايض الدين اعجوبه زنجاني [عارف برجسته ربع آخر قرن سيزدهم هجري]


251) علی محمدی مشهور به [علی درامی]

یادی از مرحوم یوسف محسن اردبیلی

ياد ی از استاد يوسف محسن اردبيلي

 

نويسنده، محقق برجسته و  پژوهشگر سرشناس زنجانی

 

             به کوشش عبدالعزیز قائمی 

                                                                                                                              

       نوشتار ذيل شرح حالي است از زنده ياد يوسف محسن اردبيلی که با بهره گيری از نوشته هاي خود و دوستان و آشنايان آن زنده ياد و وبلاگ ها و سايت ها و مطبوعات استان تدوين و جهت آگاهي خوانندگان محترم ارايه مي گردد. شخصيتي که خود سال ها درباره ي رجال علمي و اکابر و مشاهير و تاريخ زنجان قلم فرسايي کرد. دريغا که از ميان مشتاقان رفت و به قول يکی از نشريات محلی«مرگ، تاريخ زنجان را ورق زد» و نشريات استان و به ويژه فصلنامه ي فرهنگ زنجان را از قلم شيرين خود تنها گذاشت. 


  


 

 

        مرحوم يوسف محسن اردبيلی در روز جمعه چهارم آبان ماه 1313 خورشيدي مطابق با16 ماه رجب1151 قمري و اکتبر 1934 ميلادي در شهر زنجان در خانواده‌اي روحاني و متوسط ، در کوچه ي امام جمعه(کوچه ي جنوبي بانک ملي شعبه سبزه ميدان)در خانه ي اجاره اي قديمي متعلق به آقايان اردبيلي هاي زنجان ديده به جهان گشود. وي اولين و بزرگ ترين فرزند پدر و مادرش بود. زادگاه والدينش هر دو نجف اشرف است و پدرش مرحوم شيخ سليمان فرزند آيت ا... ميرزا يوسف آقا مجتهد فرزند مرحوم آيت ا... ميرزا محسن اردبيلي بود.

 

خانواده و اجداد

 

       مرحوم آيت ا... حاج ميرزا محسن مجتهد اردبيلي فرزند مرحوم حاج عبدا... ملک التجار اردبيل از فقهاء عظام و علماي اعلام قرن سيزدهم هجري قمري(دوره ي ناصري)مي باشد. ايشان در روز 25 ذيقعده سال 1212 هجري قمري(1175 هجري شمسي) در دارالارشاد اردبيل متولد شد. دروس مکتب خانه اي و مقدمات را در همانجا فرا گرفت، سپس عازم حوزه ي علميه ي زنجان شد که در آن عصر حوزه ي پر رونقي داشت و از محضر شيخ علي اکبر زنجاني بهره ها برد. بعد از آن راهي حوزه ي علميه ي اصفهان شد که در آن روزگار با حضور علماء و بزرگان علمي از عظمتي کم نظير برخوردار بود و به مدت سه سال رحل اقامت افکند و از حضور سرآمد عالمان آن ديار، مرحوم آقا شيخ محمّد تقي رازي بهره ي فراوان برد و نهايتاً به عتبات عاليات هجرت کرد و از محضر بزرگاني چون شيخ محمد حسن نجفي صاحب«جواهر الکلام» و شيخ حسن فرزند شيخ جعفر کاشف الغطاء و شيخ محمدحسين رازي اصفهاني و بالاخص آقا سيد ابراهيم قزويني بهره ي کامل گرفت و به مقام رفيع اجتهاد نايل شد و در شمار فقهاي طراز اول جهان تشيع در آمد.

 

       ايشان در سال 1262 هجري قمري به اردبيل بازگشت و زمام مرجعيت ديني و زعامت معنوي و اجتماعي منطقه را به دست گرفت و در کل آذربايجان و منطقه ي قفقاز از جايگاهي ممتاز برخوردار گرديد. از حضرتش علاوه بر خدمات اجتماعي آثار علمي همچون: 1- ثمارالفرار، مشتمل بر يک دوره کامل فقه استدلالي2- کتاب حج فارسي3- کتاب خمس فارسي4- زينه المتقين5 -مصباح الزينه، شامل مباحث فقهي از اول طهارت تا آخر صوم6- مناسک حج7- رساله طهارت8- رساله زکات9- رساله عمليه به يادگار مانده است.

 

        آن بزرگوار در روز 25 محرم سال 1294 هجري قمري (1255هجري شمسي) دار فاني را وداع گفت و پيکر پاکش پس از يک سال امانت در جوار حضرت شيخ صفي الدين اردبيلي طبق وصيت به کربلاي معلي منتقل و در کفشداري شرقي ايوان حسيني به خاک سپرده شد.

 

       و اما آيت ا... ميرزا يوسف آقا مجتهد فرزند سوم (به قولي پنجمين فرزند ذكور)مرحوم آقاي حاج ميرزا محسن اردبيلي در تاريخ هفدهم جمادي الاول سال1271 ق(1234 شمسي) در اردبيل متولد شد.

 

       تحصيلات(مقدمات و بخشي از سطوح عاليه ي علوم حوزوي) را در اردبيل به همراه برادران ارشدش در محضر ‏درس پدر و ديگر اساتيد وقت حوزه ي علميه ي اردبيل ازجمله مرحوم آقاي حاج سيد صالح انواري حاضر شد .

 

       پس از درگذشت والد معظم، فرزندان ترك تحصيل نمودند. تا اين كه در غره ماه ذي حجه ‏‏1297 به عزم زيارت و حمل جنازه ي پدر با برادر خود مرحوم آقاي حاج ميرزالطفعلي ‏عازم عتبات عاليات گرديد، برادر بزرگ ديگرش آقا ميرزا علي اكبر كه در اين زمان در ‏كرمانشاه به تحصيل اشتغال داشت در  آن جا به ايشان ملحق شده به كربلا رفتند. پس از ‏ورود به كربلاي معلّي، حسب الوصيه جنازه ي پدر را در كفشداري شرقي ايوان حضرت سيد ‏الشهداء عليه السلام دفن نمودند. برادران به علّت گراني از اقامت و تحصيل منصرف شدند و ‏قصد مراجعت به اردبيل نمودند و او تنها در روز تولّد حضرت رسول اكرم صلي ا... عليه و ‏آله و سلم براي زيارت از كربلاي معلّي عازم نجف اشرف گرديد. عصر روز ورود، مرحوم آخوند ‏ملاّ محمد فاضل شربياني از طرف مرحوم آيه ا... آقاي حاج سيد حسين كوه كمره­اي با ايشان ملاقات ‏نموده مي ‏فرمايد: حسب الأمرحضرت آقا امروز از طرف ايشان با حضرت عالي ملاقات مي ‏كنم و ‏فردا خودم مي ‏آيم كه با همديگر حضورآقاي كوه‏كمره­اي مشرّف شويم. فردا به محض شرفيابي، مرحوم ‏كوه‏كمره­اي مي ‏فرمايد تو هم مثل برادرانت عازم اردبيل خواهي شد يا اين كه مشغول تحصيل ‏مي ‏شوي؟ عرض مي ‏كند چندي به عنوان زيارت افتخارحضور دارم. گرفتاري ‏هاي اردبيل و ‏سرپرستي صغارپدرم مانع از اقامتم در عتبات عاليات است. پس از مذاكرات بسيار مرحوم كوه‏كمره­اي اجازه ي مسافرت نمي ‏دهند و مي ‏فرمايند در صورت تمرّد حكم به تحريم سفر شماخواهم داد. ‏با اين مقدّمات پس از سه سال ترك تحصيل دوباره امكان تحصيل براي ايشان فراهم مي ‏گردد و ‏مدّت يك سال در محضر درس مرحوم آخوند ملاّ محمد فاضل شربياني حاضر مي ‏شود و به تحصيل ‏مي ‏پردازد ولي چون در اين سال ها مرحوم شربياني به علّت كثرت مشاغل و اداره ي تمام امور شخصي ‏حتي درس و بحث مرحوم كوه‏كمره­اي نمي ‏توانست به تدريس كاملاً مواظبت نمايد، لذا از نجف به كربلا ‏مهاجرت نموده و در آن جا رحل اقامت افكند.

 

       در كربلا متن رسائل را با مرحومين آقايان حاج شيخ عبد الكريم حائري و آقاي سيد محمد ‏اصفهاني و ثقه الاسلام شهيد تبريزي و آقاي آقا ميرزا محمد تقي شيرازي در حوزه ي درس مرحوم ‏آقاي شيخ علي يزدي معروف به مدرس كه از اعاظم علما و مدرسين آن عصر بود و اكابر ‏طلاب از محضر درس ايشان مستفيد مي ‏شدند، تحصيل نمود. در اين زمان نيز گرفتاري هاي اردبيل ‏او را مجبور به ترك حوزه مي ‏نمود كه اين بار مرحوم آقاي حاج شيخ زين العابدين مازندراني با مكاتبات خود مانع از مراجعت او به اردبيل شد.

 

از سال 1301 ق به درس خارج مرحومين حضرات آيات ملا حسين اردكاني و آقاي حاج شيخ زين ‏العابدين مازندراني، ملا لطف ا... لاريجاني،آقا شيخ علي بفروئي يزدي حاضر مي ‏شد تا اين كه در سال 1304 ق در حالي كه تصديق اجتهاد از ‏اساتيدش در دست داشت به اردبيل مراجعت كرد و تا سال 1309 ق در اردبيل متوطن ‏و در مسجد عالي قاپو به اقامه ي جماعت و وعظ مي ‏پرداختند و در حسينيه ي مجتهد تدريس مي ‏كرد ‏و طلاب اردبيل از محضر درسشان مستفيد مي ‏شدند.

 

 

 

دوران جواني ميرزا يوسف آقا مجتهد اردبيلي

 

       در همان سال از اردبيل عازم كربلا شد و تا سال 1314 ق در كربلا ساكن و در همين سال از ‏كربلا عازم نجف اشرف شده در آنجا رحل اقامت افكنده، و چندي در مجالس درس اساتيد بزرگ ‏وقت آقايان شيخ محمد حسن مامقاني و حاج ميرزا حسين ميرزا خليل تهراني و آخوند ملا محمد فاضل ‏شربياني و حاج شيخ عبدا... مازندراني و آقاي سيد محمد كاظم يزدي و سايرين حضور يافته و ‏بالأخره به درس فقه و اصول مرحوم آقاي آخوند محمّد كاظم خراساني اكتفا نموده و دروس ‏سايرين را ترك نمودند و تا آخر عمر مرحوم آخوند خراساني نه تنها به درس فقه و اصول ‏ايشان حاضر مي ‏شدند، بلكه از محارم و مشاوران مرحوم آخوند شمرده مي ‏شدند. اين معني از ‏مكاتبات موجود كاملاً روشن است.

 

       علاّمه تهراني در شرح حال خود مي ‏نويسد :

 

       «مدّت ها ‌در‌ ايام‌ تعطيل(پنجشنبه‌ و جمعه‌) درس‌ رجال‌ مرحوم‌ شريعت‌ اصفهاني‌ مي‌رفتم‌، و بزرگان‌ اصحاب‌ مرحوم‌ آخوند ملا كاظم‌ ‌در‌ ‌آن‌ درس‌ رجال‌ حاضر مي‌شدند، مثل‌ آقا ميرزا يوسف‌ آقا اردبيلي‌ و اخوي‌اش‌ آقا ميرزا ‌عبد‌ ‌ا...‌، و شيخ‌ ‌محمّد‌ ‌علي‌ اصفهاني و مرحوم‌ آقا سيد ابو‌الحسن‌ اصفهاني‌ و ‌غير‌ ايشان‌. (تاريخ‌ و فرهنگ‌ معاصر، ص‌ 313، سال‌ چهارم‌، ش‌ 1 و 2، تابستان‌ 1374)».

 

       پس از ارتحال آخوند خراساني حضور در درس را ترك گفت و تا اواسط سال 1332 در مجاورت بارگاه نوراني اميرمؤمنان(ع) روزگار را به عبادت و تدريس سپري نمود و در همان سال عازم اردبيل شدند و بر خلاف تصميمي كه ‏داشت به علّت بروز جنگ بين المللي اوّل در اردبيل ماندگار شده و به لحاظ نامساعد بودن اوضاع سياسي و اجتماعي منطقه به عبادت و تحقيق و تأليف و تدريس روي آورد و بالاخره در روز چهارشنبه يازدهم شعبان سال 1339 هجري قمري (1299 شمسي) دار فاني را وداع گفت و جنازه ي ايشان بنا به وصيت خودش در سال 1344 ق به وسيله ي ‏فرزند بزرگش مرحوم آقاي سليمان محسن به نجف اشرف حمل و در اواسط وادي السلام كه محل دفن ‏اكثر برادرانش بود، مدفون شد.

 

       معظم له علاوه بر فقه و اصول در حکمت و کلام تبحر تمام داشت و تصنيفاتي در اين زمينه از خود به يادگار گذاشت. وي با بزرگان عرفان و سلوک عصر خود آقا سيد مرتضي کشميري  و سيد علي آقا قاضي طباطبائي ملازمت و مصاحبت داشته و صاحب مقامات معنوي بوده است.

 

 

 

آيت ا... ميرزا يوسف آقا مجتهد اردبيلي

 

 

       گفتني‌ ‌است‌ ‌كه‌ مرحوم‌ آيه ‌ا...‌ مرعشي‌ نجفي(طاب‌ ثراه‌) ‌از‌ ميرزا يوسف‌ آقا مجتهد اردبيلي‌ اجازه‌ ی روايت‌ داشته‌ ‌است‌:«و ممن‌ أروي‌ ‌عنه‌ الفاضل‌ الجليل‌ حجّه الاسلام‌ و المسلمين‌ الحاج‌ الميرزا يوسف‌ الاردبيلي‌ ابن‌ العلّامه الحاج‌ ميرزا محسن‌ المعروف‌ بالحاج‌ مجتهد» (الاجازه الكبيره، ص‌ 242).

 

      از ايشان بيش از هشتاد جلد تأليف در زمينه ي فقه و اصول و حکمت و کلام و اخلاق به يادگار مانده که از آن جمله به دوره ي فقه استدلالي در شرح شرايع مي توان اشاره کرد. تلخيصي‌ ‌از‌ نوشته‌هاي‌ ايشان‌ ‌در‌ كتاب‌ حاج‌ ميرزا محسن آقا مجتهد اردبيلي(ص‌ 166-155)‌‌، ‌همراه‌ دو كتاب‌ ديگر ضمن‌ انتشارات‌ كنگره ی مقدس‌ اردبيلي(مجلد دوازدهم‌)چاپ‌ شده‌ ‌است‌.

 

       از‌ ديگر‌ آثار ‌به‌ جاي‌ مانده‌ ‌از‌ حاج‌ ميرزا يوسف‌ آقا مجتهد اردبيلي‌ رساله ‌في‌ الغناء ‌است‌ ‌كه‌ نسخه ی منحصر ‌به‌ فرد اين‌ رساله‌ ‌به‌ خط مؤلف‌ نزد مرحوم يوسف‌ محسن‌ اردبيلي‌ همراه‌ با ساير تأليفات‌ مؤلف‌ نگهداري مي‌شد.

 

       رساله ی غناي‌ حاج‌ ميرزا يوسف‌ ‌در‌ كتاب‌ حاج‌ ميرزا محسن‌ آقا مجتهد اردبيلي‌(ص‌ 164) ‌به‌ عنوان «رساله‌ ‌در‌ فنوغراف‌ حافظ الصوت‌» معرفي‌ شده‌ ‌است‌. و اين‌ سخن‌ ‌از‌ آن جا ناشي‌ شده‌ ‌كه‌ ‌در‌ مقدمه ی‌ رساله‌ چند صفحه‌ درباره ی فنوغراف‌ و حفظ الصوت‌ و تلفن‌ و ... بحث‌ شده‌ ‌است‌ ‌در‌ حالي‌ ‌كه‌ موضوع‌ رساله‌ غناست‌ و بحث‌ ‌از‌ فنوغراف‌ و ... هم‌ ‌به‌ مناسبت‌ شنيدن‌ غنا ‌از‌ اين‌ دستگاه هاست‌.

‌       در‌ هيچ‌ يك‌ ‌از‌ كتب‌ تذكر

 

ه‌ و سرگذشت‌ و فهارس‌ نسخ‌ خطي‌ و كتاب شناسي‌ و نيز ذريعه‌ ‌از‌ اين‌ رساله‌ و ساير تأليفات‌ مؤلف نامي‌ ‌به‌ ميان‌ نيامده است. حال‌ آن كه‌ اكثر تأليفات‌ اين‌ عالم‌ بزرگ ‌كه‌ بيش‌ ‌از‌ هفتاد كتاب‌ و رساله‌ ‌است‌، ‌در‌ كتابخانه ی فاضل‌ محترم‌ مرحوم‌ يوسف‌ محسن‌ اردبيلي‌ ‌در‌ زنجان‌ موجود بود .

 

       تصحيح‌ اين‌ رساله‌ نيز بر اساس‌ تنها نسخه خطي‌ ‌به‌ خط مؤلف‌ صورت‌ پذيرفت‌ ‌كه‌ ‌به‌ دليل‌ تك‌ نسخه‌ بودن‌ بسيار مشكل‌ بود.

 

       مؤلف‌ ‌در‌ اين‌ رساله‌ اقوال‌ علماي‌ گذشته‌ ‌را‌ اغلب‌ ‌از‌ كتاب‌ جواهر و مفتاح‌ الكرامه نقل‌ كرده‌ و عبارات‌ شيخ‌ انصاري‌ ‌را‌ مورد تأييد و بررسي‌ قرار داده‌ ‌است‌. علاوه‌ بر اين ها مؤلف‌ دسترسي‌ ‌به‌ رساله ی الروضه الغنّاء ‌في‌ ‌عدم‌ جواز استماع‌ الغناء تأليف‌ سيد ‌محمّد‌ باقر رضوي‌ قمي كشميري(متوفاي‌ 1346 ق‌)داشته‌ و مطالب‌ ‌آن‌ كتاب‌ ‌را‌ مورد نقض‌ و ابرام‌ قرار داده‌ ‌كه‌ ‌به‌ استواري‌ و اتقان‌ رساله ی‌ خود كمك‌ كرده‌ ‌است‌.اين‌ رساله‌ نيز ‌در‌ اين‌ مجموعه‌ چاپ‌ شده‌ ‌است‌.

 

اما پدرمرحوم محسن اردبيلي، مرحوم شيخ سليمان محسن بزرگ شده نجف بود و دوران نوجواني اش را نيز در آنجا گذرانده بود. نام خانوادگي اين خانواده به مناسبت نام نيايشان يعني همان آيت ا... ميرزا محسن انتخاب شده که شرح حال زندگي اين خانواده توسط آن مرحوم (يوسف محسن اردبيلي)در فهرست منشورات کنگره ي مقدس اردبيلي آمده است.(يادداشت آقاي ابوالحسني )

 

       مرحوم شيخ سليمان در سال 1332 ه.ق به همراه پدر و مادرش به اردبيل بازگشت و چند ماه بعد از فوت پدر در سال 1339ه.ق به قصد عزيمت به عتبات عاليات و تکميل درس حوزوي و تحصيلات خود مصمم شد که بدواً از اساتيد دارالعلم زنجان که در آن روزگاران نزديک به 20 تن از شاگردان برجسته ي آيات عظام آخوند خراساني و سيد يزدي در آن به تدريس و تعليم طلاب اشتغال داشتند، استفاده نماید. وی در مسجد و مدرسه ی نصرا... خان با مرحوم سيدهدايت ا... ميرمحمدرضائی هم حجره بود. آن گاه مي خواست رهسپار زادگاه خود نجف اشرف گردد و به ادامه ي تحصيلات بپردازد. اما  در زنجان تقدير بر تدبير غالب آمد و ازدواج کرد و ماندگار شد و در سال هاي اوليه دهه ي 50 ه.ق سردفتري اسناد رسمي و ازدواج و طلاق را برگزيد.

 

       وي که از موجهين زنجان بود، در جريان غائله ي پيشه وري به مخالفت با حکومت برخاست و گريزان به تهران آمده مدتي براي سرنگوني او، در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) مقيم و متوسل شد .

 

 

اول دي ماه 1341 از راست: نفر اول شناخته نشد، زند معاون اصلاحات ارضي استان زنجان، محمدحسن خان امير افشار- مرحوم  سليمان محسن اردبيلي سردفتر اسناد رسمي.

    

  و اما مادرش مرحومه خانم ربابه نبئي دختر مرحوم آيت ا... آقا يحيي نبئي«مجتهد» بود. اين آقا ميرزا يحيي، فرزند حاج حسين، از تاجرزادگان زنجان بوده که پدر در پدر، خانواده اش همگي در خط تجارت و کار فلاحت و باغداري و ملک داري بوده اند. در زماني که هنوز نام فاميلي در ايران زمين مرسوم و اجباري نشده بود و شناسنامه وجود نداشت، مردم به نام آباء و اجداد و يا مشاغل خود ناميده و شناخته مي شدند. خانواده ي وي در زنجان، به حاج سليماني ها معروف و مشهور بوده اند و اين سليمان همان است که صاحب فهرست علماي زنجان[آيت ا... شيخ موسوي زنجاني] آن جا که از آقايحيي نام مي برد و مي نويسد:«العالم البارع الزاهد الميرزا يحيي بن الحاج حسين بن الحاج سلمان کان فاضلاً زاهداً و من ائمه الجماعه». اشتباهاً، حاج سليمان را حاج سلمان ذکر نموده است. 

 

 

 

  مرحوم آيت ا... ميرزا يحيي نبئي

 

       آقا ميرزا يحيي از شغل آباء و اجدادي خود تجارت و فلاحت؛ چشم پوشيده، در زمان حيات پدر، رو به تحصيل علوم ديني نهاد. مقدمات و متن را در زنجان از اساتيد فن فراگرفت و در سال 1313هجري قمري، با دختر عموي خود ازدواج نمود. سال بعد براي تحصيل درس خارج، روي به عتبات نهاد و به نجف اشرف مراجعه نمود و در محضر اساتيد وقت به خصوص آقاي سيدکاظم يزدي صاحب عروه به تلمذ پرداخت و موفق به اخذ گواهي اجتهاد از استادش گرديد و در سال 1327 هجري قمري، بعد از دوازده سال اقامت و تحصيل در نجف( درحالي که دخترش ربابه پنج ساله بود) به زنجان بازگشت و به امامت و تدريس و وعظ و خطابه و ارشاد پرداخت، تا اين که در تاريخ هفدم ارديبشهت ماه 1317 خورشيدي، مطابق هفتم ربيع الاول 1357 هجري قمري، در زنجان وفات یافت و در مزار پايين دفن گرديد.

 


از راست به چپ:1- آقا ميرزا يحيي مجتهد2- برادرش آقا عباس نامدار3- عمويش آقاي حاج رضا (جد آقايان جاويدي ها)4-آقا شيخ محمد نبئي(پسر آقا ميرزا يحيي پدر آقايان نبئي ها)5- آقاي شيخ رضا امام جماعت مسجد دگرمان ارخي(عباسيه) 6- آقا ميرزا باقر توسلي

 

       او و خانواده اش، از درآمد موروثي خود و همسرش که در حد خود قابل توجه بوده و تأمين معاششان را مي نموده، امرار معاش مي کردند. نه تنها از وجوه شرعيه استفاده نمي نمودند، بلکه خود وجوهات شرعيه مي پرداختند و زندگاني آن ها از عوايد باغات و ده ها که در شهر و حومه آن داشتند، به خوبي تأمين مي شده است. او ساده و بي تشريفات زندگي مي کرد و در لباس پوشيدن، بي مبالات بود. هميشه دگمه گردن پيراهنش باز و بسيار فروتن و شکسته نفس بود. خانه اش در ميدان پايين، در کوچه ي روبروي مسجد و آب انبار حاج شيخ علي بود، که تا اين اواخر به کوچه ي آقا ميرزا يحيي معروف بود؛ چون خانه اش نزديک گورستان پايين شهر قرار داشت، بيش تر منسوبين مرده ها براي اقامه ي نماز ميت به ايشان مراجعه مي نمودند، تا اقامه ي نماز ميت نمايد.  نقل است که هميشه به اين موضوع اشاره نموده و مي گفت: «من آخوند گور خوان هستم و براي مرده ها نماز مي خوانم» .

 

       گفته اند وي از زهاد و عباد زمان خود شمرده مي شد و در ميان مردم و علماي شهر نيز چنان ثقه و مورد اطمينان بوده که اگر به زير ورقه اي مهر مي زد، تمام علماي شهر آن را قبول کرده و نخوانده و چشم بسته و بدون چون و چرا مهر و امضا مي کردند .

 

باز نقل کرده اند در سال مجاعه (1336 هـ.ق) که باران مدت زيادي نباريده بود و بي آبي و قحطي بيداد مي کرد، تاب و تواني در مردم نمانده بود، علماي شهر به اتفاق ايشان، براي اقامه ي نماز استسقاء مي روند و در بيرون شهر، نماز به امامت ايشان برگزار مي گردد و در موقع برگشت به شهر زنجان باران مي بارد، طوري که سيل، در کوچه ها و سيلاب ها جاري مي شود و باران مدت زيادي ادامه مي يابد.

 

       از ايشان هيچ گونه اثر مکتوبي باقي نمانده است. زيرا چشمانش ضعيف بوده و قدرت تحرير نداشته اند و دو پسر و يک دختر از ايشان باقي مانده بود .

 

       بنابراين مرحومه ربابه خانم نبئي در سال 1312 خورشيدي با مرحوم سليمان محسن اردبيلي ازدواج نموده که ثمره ي اين ازدواج، چهار پسر و چهار دختر بوده، که بزرگ ترين فرزندشان زنده ياد يوسف محسن اردبيلي و پس از او معروف ترين برادرش سعيدمحسن و بعد مرحوم آقاي مهدي محسن و آقاي مهندس عبدا... محسن مي باشند و دو نفر از همسران خواهرانش نيز عبارتند از آقايان رحمان حميديان (دبير بازنشسته) و ابوالحسن قائمی .

 

       سعيدمحسن پسر دوم و مشهورترین فرد خانواده است. وي درسال 1318 در زنجان متولد شد و تحصيلات ابتدايي و متوسطه‌اش را در همين شهر گذراند و بعد براي ادامه ي تحصيل به‌تهران رفت و در رشته ي مهندسي تأسيسات دانشکده ي فني دانشگاه تهران، فارغ‌التحصيل شد. دوران دانشجويي سعيد مصادف بود با تحولات سياسي سال هاي ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲. سعيد در این سال ها به‌دليل فعاليت هاي سياسيش دوبار به‌زندان افتاد، باردوم هنگامي بود که عضو کميته‌ ي دانشجويان نهضت آزادي بود و در شب اول بهمن سال۴۱ دستگير شد و از همان‌جا رابطه‌اش با محمد حنيف‌نژاد هرچه نزديک تر شد. پس از آزادي از زندان به خدمت نظام وظيفه در جهرم مشغول شد. وي در بازجويي هاي خود پيرامون وضعيت زندگي مردم جنوب ايران مي‌نويسد:

 

       «در بندرعباس با عابريني مواجه شدم که هر کدام ساق پايي به اندازه يک توپ پارچه داشتند. وقتي سؤال کردم معلوم شد که اين کرم مخصوص آب(پيوک) است و از راه آشاميدن آب وارد بدن مي‌شود و سپس از ساق پا بيرون مي‌آيد. احساس ترحمي را که نسبت به اين افراد در من به وجود آمد هيچ ‌وقت فراموش نمي‌کنم. قبول اين که اين مردم به چنين حالت ناراحتي زندگي مي‌کنند فشاري بود که من قدرت تحمل آن را نمي‌توانستم بکنم».

 

       سعيد پس از پايان خدمت نظام وظيفه، به‌تهران آمد و در کارخانه ي ارج و سپس کارخانه ي ‌سپنتا به‌کار مشغول شد و هم‌زمان به‌فعاليت هاي سياسي خود ادامه داد. در همین سال ها همراه محمد حنيف‌نژاد و علی اصغر بدیع زادگان سازمان مجاهدين خلق ايران را بنيان نهادند.

 

       او در جريان ضربه ي شهريور سال۱۳۵۰ توسط ساواک(چندي پيش از جشن‌هاي ۲۵۰۰ ساله ي شاهنشاهي)دستگير و به‌زندان افتاد و پس از تحمل ماهها شکنجه در ۴خرداد 1351، به‌همراه ساير بنيانگذاران و اعضاي مرکزيت سازمان به‌جوخه اعدام سپرده شد.

 

       گروهي كه او بنياد نهاده بود در سال ذهای بعد فرجامي شوم پيدا كرد و در چنبره ی رهبريتي تماميت‌خواه و جزم‌انديش و جاه طلب به فرقه‌اي تبهکار،تروريست و خائن تبديل شد؛ و بخشي از اين دگرديسي - درست يا غلط- به پاي سعيد محسن و ديگر بنيانگذاران نوشته شد و بدين ترتيب آرام آرام ياد آنها و امكان تجربه‌اندوزي از مساعي آنها از نسل‌هاي آينده سلب شد.

 

       جا دارد در اين مجال به خاطره­ای از مرحوم شهيد محمدعلی رجائی(دومين رييس جمهور ايران)اشاره شود، در اوايل سال های انقلاب، زمانی که آن مرحوم وزير آموزش وپرورش بوده، روزی به وی می گويند که اين مجاهدين(منافقين) از نام سعيد سوء استفاده کرده و بلوا می کنند. شهيد رجايی می گويد:«مگر کسی مثل سعيد می شود؟» .  

  

       از دیگر فرازهای تاریخی شهرمان مجلس ترحیم سعیدمحسن است که در آن سال های اختناق با تلاش روحانیون انقلابی زنجان و به قیمت بازداشت چند نفر در مسجد جامع زنجان برگزار شد.

 

 

شرح حال استاد يوسف محسن اردبيلی

 

       از دوران کودکي خود چيز قابل توجه جز خاطره ی شهريور 1320 که از شهر فرار مي کردند و مسافرت شش ماهه اش به اردبيل و واقعه ی آذربايجان و ابتلا به بيماري حصبه و عزيمت به تهران چيزي به ياد نداشت. دوره ی ابتدايي را در دبستان علميه ی زنجان و دوره ی متوسطه را در دبيرستان هاي توفيق و پهلوي به پايان رسانيد. او در دبيرستان توفيق از محضر استاد روزبه و ساير معلمين دلسوز آن مدرسه  از جمله مرحومين برادران قائمی و ... بهره ها برد .

 

       وی در قسمتی از مقاله اش درباره ی استاد روزبه در نشريه ی دو هفته نامه ی شهاب زنجان/سال چهارم/شماره162/ص 3 / شنبه 16آبان 1377 می نويسد:

 

    « غمش در آن بود كه دانسته­هایش را به ديگران انتقال دهد. و به حقيقت آموختن را زكات علم مي دانست و در تدريس علوم كلاسيك همه فن حريف بود. ساده ترين و آسان ترين درس ها با مشكل ترين آنها و مسايل لاينحل جبر و هدسه و حساب براي او فرق نمي كرد. چنان احاطه اي برآنها داشت كه گويي هم اكنون از مطالعه ی آنها فراغت حاصل نموده است. وقتي فيزيك درس مي داد دانش آموزان را وادار مي كرد كه شخصاً با استفاده از وسايل اوليه آلات و ادوات ساخته شده به وسيله ي دانش آموزان را يك به يك شخصاً آزمايش مي نمود و معايب آنها را مي گفت و راهنمايي مي كرد تا نسبت به رفع آن اقدام نمايند. همكلاسان من در سيكل اول دبيرستان توفيق شايد هنوز هم طرز ساختن ترازوي روبرال، وزينه، كوليس و ترازوهاي افقي و عمومي و شاقول و پاندول ساعت و اندازه گيري زمان را به ياد داشته باشند كه استاد در آموختن و ساختن آنها به وسيله ی دانش آموزان چه اندازه اهتمام مي نمود و چگونه تشويق مي كرد كه علم را با عمل توأم بياموزيد. آزمايش هاي فيزيك و شيمي كه جاي خود دارد ساختن اشكال و اجسام هندسي در هندسه ي مسطحه و فضايي مثل آزمايش هاي فيزيك و شيمي در كلاس درس وي جنبه ي اجباري داشت كه مي بايست مثلاً يك قوطي يك دسيمتري درست نمود و در گوشه ي آن يك سانتي متر مكعب را بريد و مشخص نمود . وقتي جغرافي درس مي داد يا طبيعي و زمين شناسي تدريس مي كرد، مطالب را چنان حلاجی مي نمود كه مشكلي براي دانش آموز نماند .

 

       در سال سوم متوسطه زماني كوتاه براي ما زبان عربي و فرانسه تدريس مي نمود. او روش خاصي در تدريس زبان مخصوصاً عربي داشت. من با وجودي كه در آن زمان مدتي طولاني يك دوره ي مبادي العربيه خوانده بودم، مع الوصف از كلاس درس ايشان بيشتر از آن چه تصور مي شد، بهره مند مي شدم. به شاگرد اجازه نمي داد كه در ساعات درس عربي با زبان فارسي مطلب خود را بيان نمايد. پس از درس خود سؤالات درس را شمرده شمرده به زبان عربي مطرح مي كرد و لغات تازه را ترجمه مي نمود. آن گاه به عناوين گوناگون سؤالات را تكرار مي كرد كه از تمام حاضرين در جلسه لااقل يك سوال كرده شود و دانش آموزان به عربي پاسخ استاد را بدهند.

 

       گاهي دو كلاس را در يك جا جمع مي كرد و جلسه ي مشترك تشكيل مي داد و در اين جلسات از تاريخ اسلام در قرون اوليه و صدر اسلام صحبت مي نمود. چنان تسلطي در تاريخ صدر اسلام داشت كه امروز بعد از گذشت نزديك به پنجاه (شصت) سال از آن روزگاران هنوز هم كمتر كتابي ديده ام كه خالي از آن مطالب و مسايل كه استاد بيان مي فرمود؛ بوده باشد .

 

       آري او يك معلم كامل بود و در قلب شاگردان خود جاي داشت. ولي افسوس كه به علت مسافرت استاد به تهران زمان اجازه نداد كه بيشتر از محضرش استفاده شود و لبخند محبت و رضايت را برگوشه ي لبش مشاهده نمايد. افسوس خوش درخشيد،‌ ولي دولت مستعجل بود. زماني كه مي بايست پرچمدار علم و دانش در اين آب و خاك شود،‌ روي به خاك نهاد و نقاب خاك دركشيد. ديگر جامعه ي ما را چنان فتوت و كرامتي نيست كه مرداني چون رضا روزبه بپروراند».

 

       وی حين دوران متوسطه، مقدمات زبان عرب را از جامع المقدمات و مبادي العربيه نزد مرحوم آقا سيد علي اصغر هاشمي سردفتر ازدواج و طلاق و مرحوم آقا شيخ اسحاق صائني(پدر فيلسوف عالی قدرمرحوم آيت ا... محمداسماعيل صائنی) که از اساتيد مسلم در ادبيات عرب بودند و با پدرش دوستي صميمانه داشتند تلمذ کرد. بعد از پايان تحصيلات متوسطه در سال 1334 وارد دانشکده ی کشاورزي کرج شد، ولي در همان ماه اول پس از نام نويسي و چندي حضور در کلاس درس از ادامه ی تحصيل منصرف گشت و به زنجان برگشته و شغل معلمي را انتخاب و در آموزش و پرورش استخدام شد.

 

 

 

15 بهمن سال 1344 دبيرستان شريعتي(پهلوي سابق)

 

نشسته از راست: آقايان مرحوم يوسف محسن اردبيلي، محمدمنصوري، ناصر فروغي، سيدفخرالدين اسماعيلي،ابوجعفر امام(رييس دبيرستان)،جعفر جوادي، مرحوم اسماعيل نامور(گرگي)، منوچهر وثيق

 

ايستاده رديف اول از راست: آقايان شناخته نشد، محمد قطب، محمدعلي نايلي، مسعود نوروزيان، سيدضياءالدين يحيوي، رجب افشارچي،سيداحمداطهاري، منصور شغلي، حاج علي ذبيحيان و مرحوم مشهدي احمدامامي(فراش مدرسه)

 

ايستاده رديف دوم از راست:آقايان مرحوم منصور ميربهاء، رحيم رشتچي، مرحوم منوچهر دارايي، مرحوم سيف ا... زند، ابوعبدا... قزلباش، يوسف محمدي و مرحوم محمد تفقدي

 

       در دوران معلمي مدت هاي متمادي به محضر درس اختصاصي مرحوم آقاي ميرزا قوام الدين مبين که از فضلاي زنجان بود،حاضر می­شد و مدتي نيز کتاب نکاح و ارث لمعه را در محضر مرحوم پدرش و کتاب صمديه را به همراه جناب سيدفخرالدين اسماعيلي نزد آيت ا... عبدالحميد قائمی(رضوان ا... تعالی عليه) خواند.  

 

به علت علاقه ی وافر خود به امر مطالعه و تحقيق، مدتي نيز کتابدار کتابخانه ی دبيرستان پهلوی (شريعتي) زنجان بود.

 

       در سال 1351خورشيدي پس از 17 سال خدمت از فرهنگ استعفا داده و در مرداد ماه سال 1352 با توجه به سابقه ی دفترداري که از سال 1336 داشت به جاي پدر به سر دفتری اسناد رسمي شماره سه زنجان منصوب و مشغول به کار شد تا اين که در سال 1380 به علت بیماری و گرفتاري هاي خانوادگي تقاضاي انتقال به تهران کرده و در سال 1381 به تهران منتقل شد و تا آذر ماه سال 1386 به شغل سردفتري اشتغال داشت که در تاريخ مذکور درست بعد از 50 سال خدمت در مقام دفترداري و سردفتري به افتخار بازنشستگي نايل آمد.

 

       ايشان در زندگي جز مطالعه و کتاب و روزنامه و مجله و نوشتن و خواندن، مشغوليتي ديگر نداشت. در شغل سردفتري و دفترداري بيش از 200 هزار سند براي مردم زنجان نوشته است که در اين کار نيز بسيار دقيق بود و مرتکب اعمال خلاف قانون نمی شد.

 

 

 

15 بهمن سال 1344 دبيرستان شريعتي(پهلوي سابق)

 

 

رديف جلو نشسته از راست: آقايان مرحومين منصور ميربهاء، سيف ا... زند، سيدفخرالدين اسماعيلي، منصور شغلي، سيداحمداطهاري، مرحوم محمد تفقدي، ابوعبدا... قزلباش و حاج علي ذبيحيان

 

رديف وسط ايستاده از راست:آقايان مرحوم مشهدي احمدامامي(فراش مدرسه)، محمدمنصوري، ناصر فروغي، محمدعلي نايلي، مسعود نوروزيان، يوسف محمدي، جعفر جوادي و رحيم رشتچي

 

رديف پشت ايستاده از راست:آقايان منوچهر وثيق، مرحوم يوسف محسن اردبيلي، ابوجعفر امام(رييس دبيرستان)، مرحوم منوچهر دارايي، مرحوم اسماعيل نامور(گرگي)، رجب افشارچي، سيدضياءالدين يحيوي و محمد قطب  

 

اين استاد فقيد، به جهت علاقه‌مندي به مطالعات تاريخي و تحقيقات در زمينه ی تاريخ زنجان و ايران، نسخ خطي و اسناد و مدارک بسياري از تاريخ اين شهر و خانواده‌هاي تأثيرگذار زنجاني جمع‌آوري نمود، تا جايي که کتابخانه ی وي با دارا بودن 14 هزار جلد کتاب به عنوان يکي از غني‌ترين کتابخانه‌هاي شخصي در ايران به شمار مي‌رود.

 

       نتيجه ی مطالعاتش يادداشت هايي است که از مطالب کتاب ها و مقالات برداشته و بيش از20 جلد کتاب از وي چاپ شده شده است. اولين کتاب وی «تدوين‌الاقاويل في مشيخه الاردبيل»  می باشد. اين کتاب با همکاري استاد دکتر منوچهر صدوقی(سها) در سال 1356 به چاپ رسيد که در ارتباط با شرح حال پدربزرگ وي يعني حاجي ميرزا يوسف آقاي اردبيلي و جد بزرگ وي يعني حاج ميرزا محسن آقاي مجتهد اردبيلي مي‌باشد.

 

 

      

       مجموعه ی«زنجان از ديرين‌ترين روزگاران تا پايان هزاره اول هجري» در پنج فصل گردآوري شده است كه فصل اول به جغرافياي سياسي و طبيعي استان و فصل دوم به جغرافياي تاريخي زنجان مي‌پردازد. فصل سوم كتاب به معرفي تاريخ زنجان در کتاب‌ها و سفر‌نامه جهانگردان و سفيران اروپايي در هزاره ی اول، فصل چهارم به زنجان پيش از اسلام و فصل پنجم نيز به معرفي زنجان بعد از اسلام اختصاص دارد.

 

       اين مجموعه در بهار سال 1387 توسط نشر نيکان کتاب و با حمايت مالی اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی زنجان منتشرشد که در آن تاريخ زنجان از دوره ی مادها تا پايان هزاره ی اول هجري قمري به شيوه ی مستند از لابه لاي کتاب هاي جغرافي نويسان، سفرنامه نويسان و... به تفصيل بيان شده است. اين اثر يادداشت‌هاي نويسنده را در مدت 30 سال از متون کتاب‌ها و مطالب مرتبط با زنجان در بردارد و شامل همه ی اطلاعات جمع‌آوري شده مؤلف نيست و جلد اول از يك مجموعه‌اي چهار جلدي درباره ی زنجان محسوب مي‌شود.

 

       جلد دوم آن با نام« زنجان از سال 1001 هجري قمري تا 15 جمادی الثانی1339 هجري قمري مطابق با 3 اسفند 1299 خورشیدی(کودتاي سوم اسفند) نيز در شرف انتشار است.جلد سوم با عنوان«از کودتاي سوم اسفند‌ (1299) به بعد» می باشد که بنا به اظهارات خود آن مرحوم نياز مبرم به تحقيق و تکميل تاريخچه ی آن ها در شهر زنجان دارد و از اين لحاظ ناقص است .

 

       جلد چهارم اين مجموعه شامل شرح حال علما، روات، دانشمندان و رجال زنجانی در دوره ی اسلامي تا عصر حاضر و خاندان­های علمي زنجان در دوره ی قاجاريه و پهلوي می­باشد. اين جلد در مرحله ی بازنگری نهايي قرار داشته  و بخش‌هايي از آن در فصلنامه ی زنجان منتشر شده است.

 

       خود وی درباره ی اين مجموعه می گويد:« در اين مجموعه هيچ مطلب تاريخي بدون مدرک  وجود ندارد و سعي شده است از اظهار نظر شخصي جلوگيري شود. "شواهد عيني"،"مدارک و اسناد"و"سنن و آداب"مبناي تأليف كتاب است».

 

       علاوه بر آن بيش از 100 مقاله ی تاريخي و رجالي و تحقيقي و اجتماعي و انتقادي به رشته ی تحرير درآورده که عمدتاً در در مجلات و روزنامه هاي کشور و به ويژه زنجان و علی الخصوص در فصل‌نامه ی فرهنگ زنجان و همچنين در نشريه ی شهاب زنجان به چاپ رسيده است. از کتاب هايش هم سه جلد آن که مربوط به زادگاه آباء و اجدادش اردبيل است که يکي مراحل چاپ سوم و دو تاي ديگر چاپ هاي اوليه خود را طي مي کند .

 

       او همکاری خود را با فصلنامه ی فرهنگ زنجان از سال اول- شماره دوم- تابستان 1379 با مقاله ی رجال علمی زنجان-خاندان ميرزايی شروع کرد. ساير مقالات او در اين نشريه عبارتند از:

 

شماره ی3-4-پاييز و زمستان 1379، مقاله ی ياد و خاطراتی از دکتر محمدجواد شيخ الاسلامی

 

شماره ی 7-6-تابستان وپاييز 1380، مقاله ی سلسه ی خاندان های حکومتگر زنجان

 

شماره ی8و9-زمستان 1380 و بهار 1381 مقاله ی عبدالعلی ميرزا احتشام الملک و جهانشاه نامه 

 

شماره ی16-15-پاييز و زمستان 1382 مقاله ی خاندان های علمی زنجان شيخ الاسلام ها شيخ فضل ا... شيخ الاسلام (آخرين شيخ الاسلام زنجان)

 

شماره ی18-17-بهار و تابستان 1383 مقاله ی خاندان های حکومتگر زنجان ذوالفقاری ها

 

شماره ی20-19-پاييز و زمستان 1383 مقاله ی شورش بابيه در زنجان و هچنين شروع باب جديدی در فصلنامه با عنوان«تکه پاره هايی از تاريخ زنجان زمين از اين و آن جا » که به پيشنهاد ايشان از اين شماره گشوده شد .

 

شماره ی22-21-پاييز و زمستان مقاله ی خاندان های علمی در زنجان  موسوی ها و همچنين تکه پاره هايی از تاريخ زنگان زمين از اين و آن جا

 

شماره ی 26-25-سال1386 مقاله ی زندگانی و آثار آخوند ملاعلی قارپوزآبادی و مقاله ی بررسی کتاب فصول خمسه در تاريخ زنجان(ميرزاعلی اصغرخان حاج وزير مشيرالممالک دوم)

 

شماره ی 28-27-سال1387 مقاله ی وضعيت حکومت زنجان در دوره ی قاجاريه تا طلوع مشروطيت

 

شماره ي30-29-سال1389 مقاله ي خاندان شيخ الاسلام هاي زنجان- بخش اول

       همچنين ايشان بانی گفتگو با چهره ی ماندگار استاد ابوجعفر امام در شماره ی20-19-پاييز و زمستان 1383 بودند .

 

برخی از مقالات او در ديکر نشريات عبارتنداز:

 

 حاشیه ای بر زندگانی و آثار میرزا قاضی اردکانی (3 صفحه- از 165 تا 167)، مجلات: فلسفه، کلام و عرفان» کیهان اندیشه » خرداد و تير1376- شماره 72»، نويسنده:محسن اردبیلی، یوسف

 

سنت اجازه روایت در میان عالمان اسلامی(4 صفحه- از 15 تا 18)، مجلات: اطلاع رسانی و کتابداری«آینه پژوهش» خرداد و تير1373-شماره 25»، نامه ها (1 صفحه- از 107 تا 107)،مجلات: اطلاع رسانی و کتابداری«آینه پژوهش» خرداد و تير 1379- شماره62 »،نویسندگان: محسن اردبیلی، یوسف- احسانی، سید صادق

 

خلیج فارس در دائره المعارف ها، فرهنگ ها و کتب قدیمی جغرافیا و تاریخ (54 صفحه- از 59 تا 112) مجلات: تاریخ«یاد» تابستان 1385- شماره 80»، نويسنده:محسن اردبیلی، یوسف

 

نامه های وارده: نقدی بر مقاله «شیخ ابراهیم زنجانی» (12 صفحه - از 311 ت322 علی ابوالحسنی«منذر») مجلات : تاریخ » تاریخ معاصر ایران » زمستان 1382 - شماره 28» ناقد: محسن اردبیلی، یوسف

 

       وی يکی از مفاخر فرهنگي استان و بلکه کشور بود و متأسفانه آن گونه که بايد از وجود وی استفاده نشد.  او را بايد حافظه ی تاريخ و فرهنگ استان زنجان دانست. کمتر کسي از نسل امروز زنجان، يوسف محسن اردبيلي را مي شناسد و چه خوب است متوليان فرهنگي استان زنجان بزرگان فرهنگ و ادب و مشاهير استان زنجان همانند وی را تا دير نشده به نسل جوان و آينده استان بشناسانند.

 

       علاقه ی بسيار به زادگاهش داشت و بارها و بارها در نوشته هايش به ويژه در کتاب زنجان از ديرين‌ترين روزگاران تا پايان هزاره اول هجري به اين نکته اشاره و تأکيد نموده که: «زنجان مسقط الرأس من و برادران و خواهرانم و وطن مادري من است» .

 

       سرانجام در سن 77 سالگي در شامگاه شنبه18 تيرماه 1390 برابر با هفتم شعبان 1432 و نهم جولای 2011 ميلادی بر اثر بيماري ديابت در يکي از بيمارستان‌هاي تهران چشم از جهان فروبست. پيکرش در ميان اندوه دوستان و خانواده‌اش در قطعه ی فرهيختگان بهشت‌‌زهرا در تهران به خاک سپرده شد. مراسم يادبود اين استاد فقيد در مسجد جامع شهرک غرب تهران برگزار ‌شد. همچنين مجلس ترحيم و بزرگداشت وی صبح روز جمعه 25 تيرماه در مسجد زينبيه ی اعظم زنجان برپا شد.

 

       در سال1387 مدير كل کتابخانه‌هاي زنجان به مناسب تدوين و نشر کتاب از ديرين ترين روزگاران تقدير‌نامه‌اي به وی اهدا  نمود و در سال 1388 نيز در مراسم افتتاحيه ی سومين نمايشگاه بزرگ کتاب زنجان به خاطر فعاليت هاي ارزشمند و فراوانش پيرامون فرهنگ کتاب و کتابخواني توسط اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان زنجان، مؤسسه فرهنگي نمايشگاه هاي ايران و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي استان اردبيل مورد تجليل قرار گرفت. و همچنين در روز 17 مرداد سال 1390 نیز در مراسم روز خبرنگار توسط اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان زنجان با اهدای لوحی به امضای دکتر رئوفی نژاد استاندار محترم زنجان، از بازماندگان ایشان تجليل به عمل آمد .

 

 

 

خاطراتی از زبان دوستان و آشنايان

 

       آقای حاج علی ذبيحيان، مديرعامل مؤسسه ی خيريه ی بيمارستان وليعصر(عج) زنجان، فرهنگی بازنشسته، شهردار پيشين زنجان، مدیرکل اسبق آموزش و پرورش زنجان، همکار سابق و دوست صميمی استاد ؛ در مورد آن زنده ياد می گويد:

 

 

 

       ما از دوران دبيرستان باهم همکلاس و دوست بوديم. بعدها در دبيرستان پهلوی(شريعتی) همکار شديم و او به عنوان کتابدار کتابخانه ی آن دبيرستان، زحمات زيادی را در مرتب کردن و کدگذاری کتاب ها متقبل شد و کتابخانه را جمع و جور کرد و در واقع به راه انداخت.

 

       در کار دفترداری فوق العاده سالم و متعهد و دقيق و در عين حال متخصص بود. با اين که به قوانين و تبصره ها تسلط داشت و مهارت بسياری در کار دفترداری داشت، اما هيچ گاه تخطی از قانون، نه از وی ديديم و نه از کسی شنيديم.. به همين دليل مورد وثوق و اطمينان مردم بود. شايد به جرأت بتوان ادعا نمود به سلامت او هيچ محضرداری در زنجان نباشد.

 

       از خصوصيات بازر او اين بود که در چيزی که یقين داشت درست است، محال بود ذره ای از حرفش کوتاه بيايد و تا آخر سر حرفش می ايستاد. کوچک ترين اغماضی در کار نداشت و بسيار قانون مند و دقيق بود و ما هميشه به شوخی به او «ژاور»(شخصيت رييس پليس داستان بينوايان) می گفتيم. تا اين حد که مرحوم حاج حسن نجفی[از تجار و خيرين زنجان که عمده مخارج هزينه ی احداث ساختمان بيمارستان وليعصر(عج) را تأمين نموده بود] اموالش را بعد از خود به وی و آقايان پروفسور ثبوتی و حاج حسن رهنما مصالحه کرده بود تا در امور خيريه خرج و هزينه گردد، اما مرحوم اردبيلی قبل از فوت حاج حسن نجفی، از اين وکالت استعفاء داد، در حالی که حاج حسن استعفای وی را قبول نکرده بود از دنيا رفت. در جريان شکايت ورثه ی مرحوم حاج حسن از آقايان ثبوتی و رهنما، بر استعفای خود پافشاری کرد و هر چه به وی می گفتيم که حاج حسن استعفای شما را قبول نکرده، زير بار نمی رفت و حتی در دادگاه حاضر و بر استعفايش تأکيد، اما به عنوان شاهد از آقايان ثبوتی و رهنما دفاع کرد .

 

       اهل مزاح و شوخی بود. البته شوخی های او فقط با افراد به خصوص و دوستان صميمی بود وگرنه کمی کم مراوده بود و با کسی شوخی نمی کرد.

 

       دارای کتابخانه­ای غنی بود و مهم تر از کتب خطی که داشت، اسناد و مدارکی است که در آرشيو داشت که بايد جهت نگهداری و از بين نرفتن آنها، به يک مکان مناسب و موزه ای در زنجان انتقال داده شوند تا مورد استفاده محققين قرار گيرد .   

 

      از ديگر خصوصیات ويژه ی آن مرحوم، حافظه و استعداد فوق العاده­اش بود به گونه ای که اگر کسی در پای سندی چيزی را می نوشت و امضاء می کرد، او بعد از سال ها به خاطر داشت که آن فرد چه چيزی را نوشته است. اين استعداد در کل خانواده ی آنها نيز مشهود بود. اگر دفترداری و کار دفترخانه نبود و او ادامه تحصيل می داد، به مدارج بالايی در زندگی دست می يافت و بسيار ترقی می کرد، هر چند مدرک تحصيلی وی در ظاهر ديپلم بود، اما معلومات زيادی به خصوص در علوم عربيه داشت و شايد بتوان گفت که سواد و معلومات[معلومات ادبی] او نه تنها از کارشناسان امروز، حتی از ليسانسه های قديم هم بالا تر بود. دارای خط خوبی هم بود که آن را از مرحوم علی اصغر دانشور( معروف به اصغرخان دانشور معلم خط آن دوره های زنجان) آموخت. روی هم رفته انسان خيلی خوبی بود.

 

 

       آقای ذبيح ا... شاهمحمدي، فرهنگی بازنشسته، نويسنده و محقق، با اظهار تأسف از درگذشت اين نويسنده ی برجسته، گفت :

 

 

 

 

       مرحوم يوسف محسن اردبيلي، به علت تدوين تاريخ زنجان، نعمتي براي زنجان بود، با اين مرحوم در سال 56 و به واسطه ی همکاري و تدريس در يکي از دبيرستان‌هاي زنجان آشنا شدم، از همان زمان علاقه شديدي به مطالعه و تحقيق به خصوص در رشته‌هاي نسخه‌شناسي و تاريخ زنجان داشتند و به همين دليل مجموعه‌هاي ماندگاري از اسناد و مدارک تاريخي را جمع‌آوري مي‌کرد.

 

       اين پژوهشگر زنجاني با اشاره به اين که کسي مانند مرحوم محسن اردبيلي، قادر به جمع‌آوري اين مدارک نيست، اظهار داشت: کتابخانه ی شخصي اين نويسنده بزرگ، مملو از کتاب‌هايي درخصوص تاريخ زنجان مي‌باشد.

 

       شاهمحمدي، با بيان اين که همراهي مرحوم محسن اردبيلي با مرحوم ايرج افشار- ايران‌شناس- در برخي سفرها گواه علاقه ی شديد او به تاريخ است، افزود: مرحوم محسن اردبيلي، در تمامي مقالاتي که در فصل‌نامه ی فرهنگ زنجان به چاپ رساند، به وقايع تاريخي درخصوص خانوارهاي تإثيرگذار زنجان و حکام وقت زنجان پرداخته است.

 

 

       آقای سعيد رومي يکي از شاگردان آن مرحوم نيز با اظهار تأسف از درگذشت اين چهره ی ماندگار تاريخ زنجان، گفت:

 

      ايشان استاد ما بودند و من در سال‌هاي 41 و 42 در دبيرستان پهلوي(شريعتي) شاگرد ايشان بودم. وی با اشاره به دوستي مرحوم محسن اردبيلي با پدر خود اظهار داشت: مرحوم محسن اردبيلي، به علت علاقه ی فراوان به کتاب و مطالعه، مدتي نيز کتابدار کتابخانه اين دبيرستان بود.

 

       وي ادامه داد: در دوران نوجواني که با پدرم به منزل اين مرحوم مي‌رفتيم، در منزل ايشان اتاقي بود که مملو از کتاب بود و به نظر من، اين کتاب‌ها پايه ي آثار بعدي استاد را تشکيل داده است.

 

       رومي، به همکاري مرحوم محسن اردبيلي با مرحوم ايرج افشار نيز پرداخت: مرحوم محسن اردبيلي با مرحوم ايرج افشار- ايران‌شناس- نيز همکاري‌هاي بسيار زيادي درخصوص تأليف مقاله داشتند.

       وي، مرحوم محس

ن اردبيلي را فردي مردم‌دار خواند و گفت: استاد محسن اردبيلي، داراي مناعت طبع بوده و بسيار مردم‌دار بودند به طوري که در مراسم بزرگداشت و تشييع جنازه ي وي، تمامي اهالي محل و کسبه شرکت کرده بودند.

 

 

       آقای محمد شکوهي زنجاني، محقق تاريخ، نويسنده و از پيشکسوتان فرهنگي و مطبوعاتي استان زنجان که يکي از دوستان مرحوم محسن اردبيلي مي‌باشد، در گفت‌وگو با خبرگزاري ايسنا، گفت:

 

 

 

 

 

       استاد يوسف محسن اردبيلي يکي از کتابشناسان و کتابخانه داران و اهل قلم زنجان است. وي از احفاد آيت ا... العظمي حاج ميرزا محسن آقاي مجتهد اردبيلي و حاجي ميرزا يوسف آقاي مجتهد اردبيلي است. آنچه که در کتاب اثبات واجب و مکارم الاخلاق آقا ميرزا يوسف آقا اردبيلي آمده يکي از همسران آيت ا... ميرزا محسن آقاي مجتهد اردبيلي از اهالی زنجان بوده که مادر آقا ميرزا لطفعلي آقا و آقا ميرزا علي اکبر آقا و حاجي ميرزا جعفر امين التجار بوده است و به همين جهت احفاد آقا ميرزا محسن اردبيلي با زنجان رفت و آمد زياد داشتند و استاد يوسف محسن اردبيلي هم که پدرش شيخ سليمان اردبيلي صاحب دفتر خانه در زنجان بود يک زنجاني و يک زنجان شناس به شمار مي رود.

 

       وي در دوران جواني در آموزش و پرورش زنجان خدمت مي کرد و مدت ها مسؤول کتابخانه ي دبيرستان دکتر شريعتي زنجان بود. علاقمندي وي به کتاب آن قدر زياد بود که کتابخانه اش در زنجان جزو غني ترين کتابخانه هاي کشور به خصوص در زمينه ی اسناد و مدارک مربوط به تاريخ و فرهنگ زنجان، شامل عکس‌ها، نوشته‌ها و برخي دست‌نوشته‌ها و کتب خطي بود.

 

       اين تاريخ‌نگار در طول حيات خود خويش تلاش بسياري براي جمع‌آوري اسناد مختلف در خصوص تاريخ زنجان كرد و اسناد بسيار قابل توجه و گنجينه‌اي بسيار غني در ارتباط با تاريخ زنجان گردآوري نمود.

 

       وي، مرحوم محسن اردبيلي را يکي از زنجان‌شناسان متبحر معرفي کرد و افزود: تا زماني که اين تاريخ‌نگار در زنجان حضور داشت محققان و پژوهشگران فراواني از جمله مرحوم ايرج افشار، ايران‌شناس بزرگ کشورمان جهت استفاده از کتابخانه ي وي و تحقيقات استاد يوسف اردبيلي به زنجان مراجعه مي‌کردند.   

 

     يادداشت هاي وي در زمينه ي تحقيقات مذهبي و اسناد روايات بسيار زياد بوده، ولي تا سال ها مکتوب نشده بود و کمتر دست به قلم بود. علت آن هم سليقه ي خاص وي در تدوين نوشته ها و به خصوص دقت نظر در صحيح بودن منابع محسوب مي شد. استاد يوسف محسن اردبيلي اولين نوشته هاي خود را که بيشتر جنبه ي رجالي و تاريخی داشت و معرفي علماي بزرگ زنجان بود در نشريه ي شهاب زنجان منتشر کرد. پس از انتشار نشريه ي شهاب زنجان علاقه‌مندي خود را براي نگارش نشان داده و عضو هيأت تحريريه ي اين نشريه شد که اکثر مقالات او در رابطه با رجال و علماي بزرگ زنجان بود. وي علاقه مندي خاص به مدير نشريه ي شهاب زنجان داشت و مدت ها در دفتر نشريه در زمينه ی مطالب تحقيقي و تاريخي با مديرمسؤول نشريه به بحث و گفتگو مي پرداخت. بعد ها نوشته هاي وي در مجموعه هاي مختلف[به ويژه در فصلنامه ی فرهنگ زنجان] منتشر و هنوز دست نوشته هاي زيادي از وي باقي است که بايد جهت تنوير افکار عمومي به خصوص جوانان علاقمند به تاريخ و فرهنگ زنجان منتشر شوند.

 

       متأسفانه چندان استقبالي براي نگهداري از مجموعه کتاب هاي خطي و قديمي وي در زنجان نشد و اين مجموعه ها به تهران منتقل شد، در حالي که اين کتاب ها بيشتر مربوط به زنجان و علماي زنجان بودند.

 

      وي، با ابراز تأسف از اين که گنجينه ي غني اسناد و مدارک جمع‌‌آوري شده از سوي مرحوم محسن اردبيلي درخصوص فرهنگ و تاريخ زنجان در حال حاضر در استان موجود نيست، ابراز کرد: در اين گنجينه مجموعه ي نشرياتي که در زنجان چاپ شده بود، از جمله روزنامه ی پروين خمسه[اولين نشريه ي زنجان]، هفته‌نامه ي زنجان و هفته‌نامه ي شهنواز به همراه اسناد و دست‌نوشته‌هايي درخصوص تاريخ زنجان موجود بود.

 

       شکوهی در خصوص اهميت اين اسناد براي استان زنجان،گفت: بي‌شك اين اسناد مرتبط با تاريخ زنجان است و داراي اهميت بسياري براي مردم استان مي‌باشد و بايد نسبت به آن اهتمام جدي داشت.

 

      وي خاطرنشان کرد: آن مرحوم به کتابخانه ي غني خطي آيت‌ا... شيخ‌الاسلام ضيايي دسترسي داشته و از همين رو به احتمال زياد، رونوشت‌هايي از آن‌ها را تهيه کرده بود که متأسفانه در حال حاضر در دسترس نيست.

 

       شكوهي وجود اسناد سه هزار ساله در بين اين گنجينه را تکذيب نمود و اظهار كرد: اهميت و قدمت اين اسناد كاملاً روشن است، ولي وجود اسناد سه هزار ساله ی تاريخ زنجان و دست‌نوشته ی شيخ اشراق صحت ندارد.

 

      وي ادامه داد: غالب اين اسناد مرتبط با دوران مشروطه مي‌باشد و رخدادهاي تاريخي بعد از مشروطيت كه به شكل اصولي و مناسبي جمع‌آوري شده بود.

 

      اين محقق تاريخ زنجان در پاسخ به شايعات مطرح شده در خصوص اين اسناد، يادآور شد: به صورت قطعي مسأله‌اي مطرح نيست، ولي شايعات مربوط به وقف و فروش آن به كتابخانه ی ملي يا كتابخانه ی ‌مركزي دانشگاه تهران وجود دارد كه البته به صورت قطعي مشخص نيست.

 

      شكوهي با اشاره به ضرورت توجه مسؤولان فرهنگي به اين اسناد، تصريح كرد: اين گنجينه مربوط به تاريخ زنجان است و بايد نسبت به آن توجه شود.

 

آقای علی سهندی مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان زنجان :

 

 

       « در حق مرحوم يوسف محسن‌اردبيلي كوتاهي شده است. همه دستگاه‌هاي فرهنگي بايد به كسورات خود اعتراف کنند .

 

      مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي زنجان در گفتگو با خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقه ی زنجان،گفت: مرحوم محسن‌اردبيلي از مفاخر عرصه ی تاريخ استان بود كه در حق او كوتاهي شده است.

 

      علي سهندي با بيان اين مطلب، اظهار كرد: در زمان حيات مرحوم محسن‌اردبيلي توجهي به او نشده است و همه دستگاه‌هاي فرهنگي استان در اين خصوص قصور کرده‌اند و بايد به قصور خود اعتراف كنند.

 

      وي در خصوص شايعات مطرح شده در رابطه با گنجينه آثار تاريخي مرحوم يوسف محسن‌اردبيلي، خاطرنشان كرد: در اين خصوص اطلاعات قابل استنادي وجود نداشته و نمي‌توان اظهارنظر دقيقي كرد، اما گفته شده است که آثار با ارزشي در بين اين گنجينه تاريخي بوده است كه قدمت زيادي داشته و ارزش مادي و معنوي آن بسيار حائز اهميت مي‌باشد.

 

      اين مقام مسؤول با اشاره به ويژگي‌هاي گنجينه تاريخي مرحوم اردبيلي تأكيد كرد: به نظر مي‌رسد آثار بسيار درخور توجه در بين اين اسناد تاريخي وجود دارد.

 

      وي در خصوص عدم حمايت مسؤولين فرهنگي استان از اين شخصيت تاريخي زنجان، گفت: مسؤولين فرهنگي در حوزه‌هاي مختلف فرهنگي فعاليت‌هاي متفاوتي دارند که اداره ی ‌كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان نيز در حد مجوز نشر و انتشار كتاب توان كار فرهنگي دارد، لذا حمايت از مؤلف و چاپ آثار او از جمله مواردي است كه اداره­ی‌ كل مي‌تواند تأثيرگذار باشد.

 

       اين مقام مسؤول ادامه داد: از وضعیت گذشته اطلاعی ندارم، ولي يكي از كتاب‌هاي مرحوم اردبيلي در مرحله ی چاپ قرار دارد كه سعي بر تسريع چاپ و انتشار آن داریم. البته يكي از كتاب‌هاي وی نيز در زمينه ی تاريخ به چاپ رسيده است.

 

سهندي، شخصيت مرحوم محسن‌اردبيلي را بسيار آينده‌نگر عنوان كرد و افزود: وی شخصيت قابل احترامي داشت و از معلومات بسيار بالايي برخوردار بود كه او را در انجام مطالعات و تدوين كتاب‌هاي تاريخي ياري مي‌كرد. همچنین رفتار و برخورد او بسيار مناسب و گرم بود.

 

وي فقدان نيروهاي بومي در رأس ادارات را يكي از عوامل كم‌توجهي به مسايل فرهنگي استان دانست و گفت: نيروهاي بومی در زنجان مظلوم واقع شده‌اند و در حال حاضر نیز این نيروها در ادارات ‌كل استان حضور كم‌رنگي دارند و سمت آنها نيز در خور توجه نيست كه اين مهم از مواردي است كه باعث كم‌توجهي و بي‌توجهي به مسايل فرهنگي استان شده است.

 

       مديركل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان زنجان با تأكيد بر كم‌كاري مسؤولان فرهنگي در خصوص افراد برجسته ی فرهنگی این استان، خاطرنشان كرد: اي كاش قدر اشخاصی همچون مرحوم يوسف محسن‌اردبيلي در زمان حياتش بيش از اين‌ها دانسته شده بود و تفكرات و انديشه او بيشتر به جامعه معرفي مي‌شد، اما متأسفانه اين اتفاق رخ نداد و حتي هيچ تصوير و فيلم خاصي هم از وی به يادگار نمانده است كه جاي تأسف دارد ».

 

     در خاتمه بايد خاطر نشان ساخت تاريخ زنجان مرهون بزرگمرداني است که هنوز آن چنان که بايد به آنها پرداخته نشده و«يوسف محسن اردبيلي» يکي از اين مردان ارزشمند زنجاني است. مردي که زندگيش را وقف فرهنگ کرد. بی شک وی يکی از مفاخر فرهنگ استان و بلکه کشور بود. صاحب نظر، نسخه شناس و زنجان شناس فعال و تأثيرگذار در شهر زنجان بود که با تکيه بر مطالعات شخصي و تلاش‌هاي مستمر خود تأثير بسياري در عرصه ی فرهنگ اين شهرداشته و آثار و مکتوبات پرباری از خود به يادگار گذاشت.

 

       لازم به ذکر است خلأ موزه ی اسناد و مدارک در زنجان بسيار محسوس است و چه بسيار اسناد باارزش تاريخی و فرهنگی استان در گوشه ی خانه ها به خصوص در منازل خانواده های سرشناس و اصيل زنجانی به دست فراموشی سپرده و در حال خاک خوردن و کم کم از بين رفتن می باشند. اميد است مسؤولان بلند پايه ی استان علی الخصوص استاندار محترم زنجان همت وافری جهت راه اندازی اين موزه از طريق حمايت های مالی به ارگان ها و ادارات ذی ربط( به ويژه اداره ی کل ميراث فرهنگی استان)به عمل آورند تا با تأسيس اين موزه، مدارک و اسناد مهم و باارزش مربوط به استان از جمله آن چه که آن مرحوم داشت به آن مکان منتقل شوند. ان شاء ا... خانواده و بازماندگان محترم ايشان نيز آنها را جهت استفاده ی محققين حال و آينده به اين موزه اهدا نموده تا از اين طريق کمک شايانی برای فرهنگ زنجان مبذول نموده و موجبات شادی روح آن مرحوم را فراهم آورند.  

 

برگرفته از فصلنامه فرهنگ زنجان- شوراي پژوهشي اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان زنجان- شماره مسلسل 32-31

 

 

 

شرح حال آیت ا... دین محمدی زنجانی

مختصری از شرح حال آيت ا... العظمي دين محمدي زنجاني

 

ناصر دين محمدی و عبدالعزيز قائمی


مرحوم آيت ا... العظمي شيخ حسين دين محمدي زنجاني به سال 1293 هجري قمري در شهر زنجان ديده به جهان گشود. والد ايشان حاج فتحعلي از كسبه ي متدين بازار زنجان بود كه قبلاً صاحب اولاد نمي شد، ايشان به مشهد مقدس مشرف و به حضرت ثامن الحجج(ع) متوسل و در يك رؤياي صادقه بشارت اولاد را از حضرت علي ابن موسي الرضا(ع) دريافت و متوجه مي شود كه يكي از فرزندان او اهل علم و فضل خواهد شد و در همان حال، حضرت سفارش مي نمايند كه تو بايد مواظب يك بوته ي مو(درخت انگور)كه به تو داده ايم باشي، كه اين متعلق به ما(اهل بيت)است. چندي نمي گذرد كه براساس ولايت تكويني ائمه هدي، وعده ي حضرت علي ابن موسي (ع) كه به اذن الهي هرگز خُلفي در وعده ي آنان نيست، محقق مي گردد و مرحوم حاج فتحعلي صاحب آن عطيه ي الهي مي شود. با اين اوصاف پدر ايشان فرزند خود را پس از اتمام دوره ي تحصيلات مكتب خانه، وادار به شغل كسب و كار مي نمايد، ولي از آن جايي كه شغل بازار اين فرزند را قانع نمي كند، ايشان با شوق وصف ناپذيري با مساعدت مادر خود به دنبال طلبگي و تحصيل در علوم الهي مي رود. حاج فتحلي پس ازمدتي پي به مراتب علاقه ي فرزند  برده  و اين بار آن رؤياي صادقانه را به خاطر آورده و مشوّق فرزند خود براي ادامه ي تحصيل مي گردد .



شيخ حسين با اشتياق وصف ناپذيري تحصيل ادبيات ومقدمات را پشت سر گذاشته و درمسجد و مدرسه ي نصرا... خان تحصيلات خود را پيگيري نموده و از محضر بزرگاني چون حاج ميرزا ابراهيم حكمي رياضي ارثماطيقي، علامه آقاميرزا مجيدحكمي، ملا خليل، ملاسبزعلي،آقاميرزاعبدالرحيم ماهاني[ طارمي زنجاني-  پدر مرحوم آيت ا... شيخ كمال الدين فقاهتي](قدس سرّهم) بهره مند مي گردد .

 حوزه ي علميه زنجان در آن دوران از چنان بالندگي برخوردار بوده كه ايشان در همين شهر زنجان به مرتبه ي اجتهاد مي رسد، با اين حال شوق مجاورت  و فيض بردن از معنويت حوزه ي مقدسه ي نجف كه خود جهان ديگري را در پيش روي طالبان حقيقت مي گشايد، باعث مي شود كه وي به قصد تكميل تحصيلات خويش به آن آستان مقدس روي آورد كه از زمان شيخ الطائفه همواره مهد پرورش فقهاي اماميه بوده است و پدر ايشان نيز او را براي اين سفر همراهي مي نمايد. نقل است كه در راه عزيمت به نجف ايشان دچار برف و كولاك شديدي در مسير شده كه خلاصي از آن واقعه متصور نبوده وعجيب نيست كه با توسل به حضرت حجه ابن الحسن(عج) آن بزرگوار را با نام مبارك يا اباصالح(ع) خطاب و به طرز معجزه آسايي از مرگ حتمي خلاص مي شوند .

ايشان در سال 1318 ه ق به نجف اشرف، مشرّف و از محضر اعاظم و اكابر آن حوزه ي مقدسه بهره مند مي گردد. از اساتيد ايشان مي توان آخوند ملاكاظم خراساني، صاحب كفايه و آقاسيد كاظم طباطبايي يزدي، صاحب عروه الوثقي و مرحوم شيخ شريعت اصفهاني نمازي(قدس ا... السرهم) و .... را نام برد كه اين فقيه وارسته حدوداً در سال 1332 قمري به دريافت اجازه ي اجتهاد از اين بزرگان نايل و راهي زنجان مي شود.

وي پس از بازگشت به زنجان به كارهاي ديني مشغول و درس خارج را به دانش پژوهان تدريس مي نمايد. ضمناً  نماز جماعت به امامت ايشان در مسجد شيخ لطف ا...(مسگرهاي پايين) و مدتي نيز در مسجد زنده يادحاج مير بهاءالدين با معنويت خاصي برگزار مي گردد .


حالات روحي،‌ اخلاقي، عرفاني و مدارج


از نظر سير و سلوك واخلاق ايشان بايد گفت كه آن بزرگوار از كبر و غرور به دور بوده و تواضع ايشان همواره زبان زد خاص و عام بوده و از اورع علماي اين خطه محسوب مي گرديد. همواره در پاسخ آناني كه وي را به اقامت در شهرهاي زيارتي و استفاده از فيوضات ايشان، ترغيب مي نمودند، به لزوم اقامت خود در زنجان تأكيد و حضور خويش در حوزه ي اين شهر را تكليف مي دانست .

از آن جايي كه آثار علما و درس و عداد شاگردان هر عالمي گواه بر مدارج علمي اوست، مرحوم آيت ا... دين محمّدي نيز داراي آثاري ارزشمندي بود و شاگردان بزرگي را تربيت نمود. اين كار ايشان تا آخرين روزها وساعات عمر شريفش ادامه داشت و به نحوي كه فرزندان اكثر علماي صاحب نام آن روز زنجان در محضر ايشان تلمذ كرده اند. از جمله اشخاصي كه به شرف معرفت پذيري در محضر اين فقيه نامدار نايل شده اند، آيت ا... العظمي حاج سيد محمد عزالدين حسيني زنجاني(مدّظله)و مرحوم آيت ا... حاج آقا محمدحسين نجفي ميرزايي(معروف به آقانجفي)، مرحومين برادران موسوي زنجاني - مردان علم و سياست -(حضرات آيات حاج سيد ابوالفضل و حاج آقا رضا) و برادر زاده ي ايشان مرحوم آيت ا...حاج سيد هاشم موسوي، آيت ا... شيخ محمد آل اسحق، مرحوم آيت ا... حاج آقا كمال فقاهتي، مرحوم آيت ا... حاج ميرزا عبدالرحيم واسعي، مرحوم حجه الاسلام حاج شيخ بيوك خاتمي و...مي باشند. هرچند كه شاگردان ايشان به اين تعداد محدود نمي گردد.

اما شخصيت عالي قدر و ماندگار اين خطه استاد فقيد و بزرگوار مرحوم آقاي رضا روزبه كه هر روز زواياي حيات پربركت آن والامقام بيش از پيش كشف مي گردد، نيز علم و اخلاق را با حضور مداوم در محضر استاد خويش حاج شيخ حسين دين محمدي فراگرفته است. بدون شك و ترديد ايشان يكي از افرادي است كه علماً و اخلاقاً در استاد تأثير بسزايي داشته است. آري استاد روزبه كه مديريت مدرسه ي توفيق آن روزگار(كه مهمترين محل اجتماع اهالي علم ومعرفت در آن دوره بود) را بر عهده داشت، هر روز بر محضر استاد با همدرس خود آيت ا... حاج شيخ محمد آل اسحاق حاضر مي شدند. ‌چنان كه آيت ا... آل اسحاق از آن دوران چنين مي گويد: «روزى آيت ا... العظمى شيخ حسين دين محمدى كه از هم دوره ايی های آيت ا... بروجردی[در نجف] بود، به من و آقاي روزبه فرمود: ديگر تقليد بر شما حرام است». اين بدان معناست كه استاد روزبه در منزل و محضر اين عالم بزرگوار به درجه ي اجتهاد نايل آمد. و هموست كه  در ارتحال مربي و مراد خود با خاطري پر از ملال در وصف  اين ضايعه ي بزرگ، جمله ي معروف ارتحال نفس زكيه را بر اوراق دفتر جاري ساخت. 

آن عالم بزرگوار بنا به شواهد عيني اهالي آن روزگار دنيا طلب و دربند هوي و هوس نبوده، بلكه به خاطر مدارج علمي خود از مراجع تقليد عصر محسوب و بزرگاني چون حضرات آيات عظام حجّت كوه كمري، شيخ عبدالكريم حائري، حاج آقاحسين بروجردي وحاج سيد احمد شبيري زنجاني و شيخ عبدالكريم خوئيني زنجاني و....(قدس سرّهم) و ساير بزرگاني كه در مكتب اماميّه تربيت يافته و خود صاحب نام و كمال بوده اند بر مراتب علمي ايشان وقوف داشته اند. و او با آن مقام علمي و تقوايي خويش به علت تواضع زايدالوصفش، هرگز زير بار پذيرش مرجعيت عامه نرفت و از اين كه ديگران اين وظيفه را انجام مي دادند، به ساير مسؤوليت هاي خود مي پرداخت. گواهان اين مدعا فراوانند كه او همواره ديگران را برخود مقدم مي داشت  درحالي كه اهل زد و بندهاي دنيوي نيز نبوده اند. اين درحالي است كه يكي از افراد اصلح و اعلم در مقام فقاهت و مرجعيت عامه درعصر خود بوده است .

اين كه در روزگار نه چندان دور شهر زنجان عالمان متعددي را داشته كه هريك از محلات شهر از وجود اينان مستفيض و هركدامشان منشأ خدماتي ارزنده بوده اند، حرفي به گزاف نيست،  ليكن اكابر علماي زنجان از بين آن همه عالم، همواره در چند نفر مجتهد سرشناس خلاصه مي شده كه در دوره ي مورد بحث، زماني كه حاج شيخ حسين از نجف اشرف بازمي گردند، ايشان جزو معدود افراد علما بوده اند كه  از نظر مراتب علمي و تقوايي جزو علماي طراز اول به شمار مي آيند .

اما مراتب ورع و تقواي او نيز مشهور و مشهود بود. به عنوان مثال هرگز غيبت كسي را نكرده، به نحوي كه در صفحه ي 209  كتاب دانشمندان و رجال كشوري و لشكري استان زنگان اثر آقاي كريم نيرومند نيز آمده، حضرت آيت ا... العظمي حاج سيد عزالدين زنجاني(مدّظله) در مقدمه ي دو مجلد از كتب استاد خويش با قسم جلاله عنوان مي كنند كه هرگز غيبت كسي را از استاد خويش نشنيده اند. ايشان هرگز طالب حيراني خلق نبوده و به دنبال مقامات دنيوي نرفته و آن گونه كه معروف است ايشان با آن مقام علمي و معرفتي، همواره ديگر هم كسوتان خود را بر خويش مقدم شمرده است.

در نخستين روزهاي سال 86 كه جمعي از دوستان به ديدار آيت ا... آقاي يكتايي (مدظله)[امام جمعه ي سابق خلخال] رفته بوديم، براي بنده از قول ايشان با تأكيداتي موضوع تقوا و مراتب تواضع آن بزرگوار را نقل نمودند. و معظم له در خرداد ماه 1386 براي بنده از روزگاري كه خود دوران طلبگي را در زنجان مي گذراندند، نقل كردند كه به فرموده ي ايشان مراتب زهد و تقواي مرحوم آيت ا... دين محمدي زبان زد خاص و عام بوده و افزودند  درحالي كه آن شيخ فقيد جزو معدود اساتيدي بود كه درس خارج تدريس مي كرد، لكن به حدي با حالت زهد و ساده زيستي در اجتماع ظاهر مي شد كه به عنوان نمونه از كفش هاي تهيه شده از لاستيك كه مخصوص ضعيف ترين طبقه ي اجتماع بوده، به پا مي كرده كه حتي در همان دوره نيز اين عمل بسيار اعجاب انگيز مي نمود. صد البته تاريخ از كفش هاي وصله دارحضرت مولي الموحدين(ع) نيز ياد مي كند، بنابراين مي توان در مكتب مولي پرورش يافت و علي وار بر دنيا پشت كرد.

گذران زندگي ايشان نيزمحدود به مبلغ اجاره ي مختصر يك باب مغازه بوده و يا از طريق نماز استيجاري امرار معاش مي كرد. با اين حال از بيت المال براي گذران معيشت خويش استفاده نمي كرد.

همسر ايشان فرزند مرحوم شيخ اسحاق خوئيني بود كه در سنين كودكي پدر را از دست داد و مادرش  پس از در گذشت شيخ اسحاق به وصلت مرحوم آيت ا... العظمي حاج شيخ عبدالكريم خوئيني زنجاني درآمد. بنابراين، اين بانو كه خود از خانواده ي اهل علم بود در نزد عمويش(حاج شيخ عبدالكريم خوئيني)زندگي و تربيت يافت. در شرح زندگي آيت ا...شيخ عبدالكريم آمده است كه: پدرآن مرحوم، حجه الاسلام شيخ ملاابراهيم بن اسحق بن عمران از شاگردان شيخ انصارى و مادرش مجتهده مطهره، صبيه ي آيت ا... آقا شيخ عبدالكريم روغنى قزويني مى‏باشد. آن بانوى بزرگوار نيز علاوه بر اين كه صبيه ي مجتهد بود، خود تحصيلات عاليه داشت و آن گونه كه نقل شده، در درس خارج پدرش در پس پرده حاضر مى‏شده و استفاده مى‏كرد. در نجف اشرف ازدواج كرده و آن گاه به قزوين مراجعت نموده، بعد از آن هم به خوئين رفته، در همان جا رحلت كرده است. خلاصه اين كه [مادر حاج شيخ عبدالكريم] زن پارسايى بود و علاقه ي زيادى به روحانيت داشته است، به گونه‏اى كه حاضر نمى‏شد، هيچ يك از فرزندانش غير روحاني باشند.

باري همسر مرحوم حاج شيخ حسين دين محمدي دريك چنين خانواده اي پرورش يافته و دركنار يك فقيه پارسا نيز پرورش يافت كه حقيقتاً آن مرحومه نيز اهل فضل و زني مؤمنه بود. حاج شيخ حسين مرحوم هم به همسرخويش احترام فوق العاده اي قايل بود. ايشان فرزندان صالحي را تربيت نموده اند.  فرزندان ذكور ايشان مرحوم حاج علي دين محمدي(يكي از كسبه ي مؤمن بازار زنجان) و مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ مرتضي دين محمدي كه در شرق تهران اقامه ي جماعت مي نمود، بودند .

در بخشي ازسفرنامه ي آقاي حسين متقي(يكي از نوادگان دختري ايشان و نويسنده ي كتاب گلگشت، سيماي استان زنجان از منظر سياحان و سفرنامه نويسان) به مشهد در پاييز 1382ش و ديدارش با آيت ا... العظمي حاج آقا عزالدين زنجاني آمده : 

«ايشان شروع نمودند به بيان فضايل استاد بزرگوار خويش، يعني حضرت آيت­ا... آقا شيخ حسين دين محمّدي زنجاني كه پدر بزرگ مادري پدرم به حساب مي­آيند، «... بله ايشان از شاگردان مرحوم آخوند خراساني بودند، آن مرحوم از وجوهات استفاده نمي­كرد و بيشتربا نماز استيجاري معاش زندگي را فراهم مي­نمودند؛ آن موقع وضع علما خيلي خوب نبود، من گاهي خدمتشان مي­رسيدم، بيشتر اوقات مشغول نماز بودند، صبر مي­كردم تا نمازشان تمام شود، الان در گوشم هست كه نوه­اش آقا رجب علي را صدا مي­زد براي من چايي بياورد! از همسرخويش بسيار اظهار رضايت مي­نمود، خيلي اظهار علاقه و محبّت مي­كرد ... . من عرض كردم: «آن خانم مكرّمه از نوادگان ملا محمّدصالح بن محمّدباقر روغني قزويني بوده و از خاندان آل اسحاق كه از آيت­ا... شيخ عبدالكريم خوئيني ...»، ايشان فرمودند: «... از برادرشان [شيخ اسحاق] بوده، ولي ايشان او را بزرگ كرده بودند ...»؛ گفتم: «... بله من ايشان را به خاطر دارم، زن بسيار پارسا و اهل تهجّد بود ...».

ايشان در ادامه­ ي صحبت كارهاي اين ناچيز شد كه خيلي تشويق و توصيه به استقامت در كارهايم!  نمودند و از دو كتاب خودم را هم كه به ايشان تقديم داشته بودم، تقدير نمودند....

ايشان در ميان صحبت خويش مجدّداً از آيت­ا... دين محمدي ياد نمودند كه ايشان ابتدا مدّتي در مسجد حاج مير بهاءالدين بود و بعد از آقا خواستيم مسجد سيّد تشريف آورده و درس خارجي را شروع نمايند و ابتدا من بودم با چند نفر ديگر كه بعدها مرحوم رضا روزبه هم به ما ملحق شدند...؛ بله مرحوم آقا شيخ حسين دين محمدي خيلي بزرگوار بودند، ما از ايشان بهره­هاي فراواني برديم، خداوند رحمت كند، آثاري هم دارد كه من به يكي از آن­ها [مصباح الهدي في شرح عروة الوثقي] مقدمه­ي مفصلّي نگاشته­ام ...؛ »

جا دارد در نوشتاري ديگر به شرح احوال آيت ا... العظمي حاج شيخ عبدالكريم خوئيني پرداخته شود، ولي در اين قسمت فقط به ذكر يك خاطره كوتاه بسنده مي نماييم كه از قول مرحوم آيت ا... العظمي آقا ميرزا محمدباقر زنجانى نجفي نقل شده كه: « من صبح روز عيدى به ديدن حاج شيخ عبدالكريم خوئيني رفتم كه ديدم كركى به تن كرده‏اند و آماده هستند كه بيرون بيايند. تبريك گفتم و بعد پرسيدم. آقا كجا تشريف مى‏بريد؟ فرمودند: اين آقا شيخ حسين، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دين است، تا مردم نيامده‏اند، برويم آن جا كه مردم هم به آن جا بيايند. رفتيم خانه ي آقا شيخ حسين، ديديم كه او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شيخ عبدالكريم بيايد. تا همديگر را ديدند شيخ حسين گله كرد و با شوخي گفت: خيلى زرنگى، من فكر مى‏كردم الان تو خواب هستى .

مرحوم آيت ا... شيخ حسين دين محمدي از نظر كثرت سجود و عبادت پروردگار نيز در مدارج بالايي قرار داشت و هرگز نماز شب او ترك نگرديده است. مهم تر آن كه عصر ايام جمعه در خلوت خويش مشغول عبادت مي شد. امكان نداشته اين كار هميشگي او ترك گردد. هرچند كه از محتواي برنامه ي مداوم ايشان و اين كه از چه نوع اذكار و دعاهايي در اين ايام بهره مي بردند، كسي اطلاعي نداشت. اما قدر مسلّم آن كه كليد حل معماي ايشان به اين امر مربوط بوده است. ضمن آن كه آقاي جمال الدين دين محمدي نوه ي ايشان ذكر مي كنند كه در ايام كودكي به طور سرزده وارد خلوت ايشان شدم كه ناگهان مرحوم آقا ( كه با اشارت دست مرا به خروج از اتاق فرا مي خواند) را در نهايت ادب و احترام و با لباس رسمي در ورودي اتاق ملاحظه كردم، گو يي در محضري عالي جلوس كرده بود... .

ايشان همواره مردم را بشارت به رحمت پروردگار مي داد و از اين بابت در زمان خود جزو اقليت علما بود. چرا كه در دوره ي مورد بحث ما عمدتاً علما، مردم را از عذاب الهي و وحشت آخرت مي هراسيدند وليكن ايشان همواره مسايل فقهي را با سهولت بيان مي كرد و درعين حال در پاسخ به استفتائات مؤمنين از مهارت و سرعت عمل فوق العاده اي برخوردار بوده است. همچنين در ايامي كه استفاده از قاشق در صرف طعام در نزد گروهي از معمّمين متحجّر به عنوان عمل گناه شمرده شده و بازار زنجان طبق نظريه ي يكي از اين افراد، از خزينه هاي غير بهداشتي حمام هاي آن دوران كه جز عاملي براي شيوع انواع اقسام امراض نبود، حمايت مي كرد و در حالي كه تحصيل فرزندان در مدارس جديد مورد مخالفت عده اي بود و حتي ادامه ي تحصيل در اين مدارس معادل شغل راهداري (پَتَه چي)- نگهبان ورودي شهر-[ اين حرفه در زمان قديم در نزد مردم بسيار پليد و هم طراز مفسد في الارض به شمار مي آمد] تلقي مي شد. تحصيل دختران هم كه ديگر قابل بيان نبود، اما در همين عصر حاج شيخ حسين دين محمدي با درك عميق از معارف متعالي و روح بخش اسلام، چنان داراي روح بزرگ و منش پاكي داشت كه در همه ي عمر به دور از تحجر و با وسعت ديد و روشن بيني زندگي كرد و به خاطر همراه نبودن با عوام، حتي مأمومين خويش را نيز از دور خويش مي پراكند و مخالف اين نظرات بود. يا در همين دوران كه كسي را ياراي آن نبود از حرمت قاشق بگويد و يا آن كه فرزندان خود را به ادامه ي تحصيل تشويق نموده و با تحصيل دختران نيز مخالفتي نداشت. صد البته اين شخصيت برتر و آگاه، مورد توجه و اقبال افراد مؤمن و فهيم و دانشمند و روشن فكر آن زمان بود. در عصري كه حاكمان پهلوي قصد تخريب مزار حضرت امامزاده سيد ابراهيم(ع) را داشتند، جلسه اي با حضور علما تشكيل مي شود و در اين نشست تنها كسي كه با سخني شيوا و محكم از مقام حضرت امامزاده سيد ابراهيم(ع) دفاع كرده و سخن مي گويد، همان شيخ حسين دين محمدي است كه خداوند نيز كلام ايشان را نافذ گردانيده، حاكمان پهلوي را از نيت شرّ خود منصرف مي كند. در جريان كشف حجاب در زمان رضا خان نيز تلاش ايشان باعث انصراف متوليان حكومتي از فراخواني علما و همسرانشان به مجلس كذايي مي گردد و خدمات علمي و ريشه دار ايشان كه از مراتب علمي منحصر به فرد او حكايت مي كند، بسيار است.


آثار علمي

شرح وحاشيه بر عروه الوثقي(از اول مباحث تقليد تا پايان خمس)

شرح كفايه الاصول

رساله اي در مباحث جبر وتفويض

رساله اي درمباحث الفاظ در اصول فقه

رساله اي درمباحث قاعده لاضرر

رساله اي مشتمل بر مباحث كتاب وسنت

رساله اي در مباحث علم رجال

رساله اي در مباحث معاملات

رساله در اصول عمليه

كتاب درمواعظ(سه جلد)

كتاب در مواعظ ماه هاي مبارك رمضان و محرم الحرام

مصائب اهل بيت و مراثي

حاشيه برمكاسب

رساله صلوه مسافر

رساله در ارث

رساله عمليه

رساله اي در معاملات

كتاب القضاء والشهادات.

تقريرات بحث محقق خراساني (قده)درفقه.

تقريرات اصول و بحث فقهي شيخ شريعت اصفهاني(قده).

حاشيه بر طهارت شيخ انصاري(قده).


شايان ذكر است از بين اين آثار، فقط برخي از مباحث مربوط به احكام و شرح و حاشيه بر عروه الوثقي به چاپ رسيده و بقيه به صورت دست نوشته به خط مبارك ايشان در كتابخانه ي مرحوم آيه ا... العظمي مرعشي نجفي در قم نگهداري مي شود . 

سرانجام آن عالم رباني پس از يك دوره ي نسبتاً كوتاه بيماري در روز شنبه 25 خرداد ماه 1337 و 16 ذيقعده 1376 ه ق  پس از اداي فريضه ي صبح و تلاوت آياتي چند از كلام ا... مجيد، در حال قرآن به دست و ذكر نام مبارك يا اميرالمؤمنين بر لب،‌ دعوت حق را لبيك گفت و به ملكوت اعلي پيوست. مردم زنجان پس از اطلاع از ارتحال اين عالم بزرگ به سوي بيت ايشان شتافته و با نوحه سرايي و حمل پرچم هاي عزا پيكر پاك ايشان را تا مقبره ي ميرزايي مشايعت و پس از اقامه ي نماز ميت به امامت مرحوم حاج ملاحنيفه ربيّون (يكي از علماي مورد وثوق ايشان) و به فاصله اندكي با همراهي آيت ا... حاج سيد عزالدين حسيني، به خاك سپردند. مجالس ختم ايشان در مراسم متعدد و در ايامي نسبتاً طولاني از طرف اقشار مختلف مردمي منعقد گرديد.خبر ارتحال ايشان در شهر مقدسه قم نيز توسط مرحوم آيت ا...حاج سيد احمد شبيري زنجاني و ديگر فضلاي آن روز زنجان از جمله فيلسوف متأله مرحوم آيت ا... صائني به استحضار آيت ا... العظمي بروجردي (قده)رسيد. بلافاصله از طرف ايشان مجلس باشكوهي برگزار گرديد. اين مطلب را كرراً مردم زنجان از زبان مرحوم صائني شنيده اند كه مي گفت: « در همان موقع آيت ا... بروجردي مي فرمايند كه من چند سال در محضرآخوند مرحوم تلمذ كرده ام، در حالي كه حاج شيخ حسين زنجاني چندين سال از محضر صاحب كفايه بهره برده است».

اينك به عنوان حُسن ختام اين نوشتار ترجمه اي از مقدمه ي حاج سيد محمد عزالدين حسيني زنجاني كه  بر كتاب استاد فرزانه ي خويش به زبان عربي نگاشته اند، تقديم خوانندگان گرامي مي گردد:

« استاد فقيد درسنه ي1332 به زادگاه خود شهر زنجان بازگشت و در آن جا به درس و بحث پرداخت. ديري نپاييد كه مقام بي نظير علمي او درميان اهل علم هويدا گشته و از هرسو براي فراگيري علم و دانش به نزدش شتافتند. بدين ترتيب حوزه ي علميه ي زنجان محل تجمّع تشنگان معرفت گرديد. شهرستان زنجان كه در زمره ي بلاد ترك زبان به شمار مي رفت، بزرگترين حوزه ي علميه را دارا شد. 

.... باري آيت ا...حاج شيخ حسين دين محمدي از بزرگترين مدرّسان فقه و اصول گرديد. درزمينه ي اخلاق وسلوك اين فقيه بزرگوار، تواضع و فروتني بي حد وحصر اوست. بايد گفت كه اين خصوصيت ويژه فقهاي شيعه است كه:

              خشت زيرسرو برتارك هفت اختر پاي         دست قدرت نگرو منصب صاحب جاهي

اينان اسوه ي انبياء اند چرا كه « العلماء ورثه الانبياء».  شيخ عالي قدر ما(قدس سره)[نيز] از اين جهت در درجه ي اول قرار داشت. درعين حال كه از توانايي علمي فوق العاده اي برخوردار بود، تواضع و   فروتني وصف ناپذيري داشت. از افتادگي اين شخصيت است كه وقتي براي خريد وتهيه مايحتاج راهي بازار مي گرديد، آن چنان لباس ساده برتن كرده بود كه بعضي گمان مي نمودند كه او از طلاب معمولي است. اما او به آداب رسيده از اهل بيت شديداً مقيد بود و كينه اي از كسي به دل نداشت، متخلق به آداب رسيده از جانب خداوند سبحان بود. آن چه را كه ديگران به ناحق در موردش برزبان جاري مي كردند، مورد عفو و اغماض قرار مي داد. هرگز لب به غيبت احدي نگشود و ازكسي شكوه اي نداشت و همواره يا درحال عبادت ويا به بحث علمي اشتغال و يا به دنبال معاش و ديدار دوستان و خويشان بود. او توكلي صادق و از صميم قلب بر آفريدگار جهان داشت. برده ي رياست نبود و آن چنان نيز نبود كه عزلت وگوشه گيري اختيار كند و از حظ دنيوي كه خداوند برايش مقدور نموده، خودداري كند. عمرخويش را با آرامش و شرح صدري وصف ناپذير گذراند، شكايت به درگاه خدا نمي برد و از قضا وقدر الهي شكوه نمي كرد .



مراسم تشییع جنازه آیت‌الله‌ دین‌محمدی در مقبره خاندان میرزایی، زنجان، خرداد ۱۳۳۷


ازعجايب سلوك اين بزرگوار همين بس كه در بستر مرگ دست از درس و بحث برنداشت. هرگز آن روزي را فراموش نمي كنم كه در اواخر عمر شريفش كه دربستر بيماري افتاده بود، محضرش رسيدم وكتابي را مقابل او ديدم كه به دقت آن را مطالعه مي نمايد. آري هرگز غم دنيا نمي خورد و به علم ومعرفت خويش فخر نمي فروخت. واين خود سعادت بزرگي است كه انسان عمر خويش را با آرامش خاصّ بگذراند و با كوله باري از حسرت ها، دنيا را وداع ننمايد. احساس پريشاني و اضطراب خاطر نكند. همواره خشنود وشاكر باشد. اينست خواسته ي مؤمنين در ادعيه ي سحر ماه مبارك: الهي منعمم گردان به درويشي و خرسندي.

باري فقيه بزرگوار چون عابدان برپيشاني خويش اثر سجده و عبادت داشت، قبل از طلوع فجر به اداي نماز شب برمي خاست و هنگامي كه فجرصادق جلوه مي نمود، فريضه ي نماز صبح را به جا مي آورد و تا طلوع خورشيد به تعقيبات آن مشغول مي شد».

روحش شاد و با انبياء و اولياء محشور و راهش پر رهرو باد .


نشريه ی پيام زنجان، مقاله ی ناصر دين محمدی و عبدالعزيز قائمی/ دوشنبه 16 ارديبهشت 1387، شماره635

محمودخان ذوالفقاری کیست؟



محمود ذوالفقاری کیست؟!



                                                                                                              فرج الله داودی




محمودخان ذوالفقاري:


سلطان محمودخان ذوالفقاري (اهالی خمسه بخاطراقتدارمحمودخان به اوسولطان می گفتند!!) فرزند ذکور و ارشد حسین قلیخان دوم ( سردار اسعدالدوله زنجانی) از بطن خانم منورالدوله دختر سلطان علي خان وزيرافخم در سال ١٢٨١ در زنجان پابه عرصه وجود نهاد. پس از طي دوران کودکي تحصيلات خود را آغاز نمود. زبان فرانسه را فراگرفت وسرانجام براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد و در رشته اقتصاد دانشنامه گرفت. و به ايران بازگشت و معاون پدر خود در اداره املاک وسيع زنجان شد ٬ محمودخان در مدت کوتاهي گل سرسبد خانواده گرديد. در تيراندازي و شکار و اسب سواري منحصر به فردشد و در حقيقت بار سنگين اداره امور رقبات سرداراسعدالدوله،  که ١٦٥ قريه بود ٬ به او محول گرديد و او در امري که به او محول مي شد مشير و مشار پدر بود. پس از شهريور و به هم ريختن اوضاع و احوال کشور و ظهور حزب توده و نفوذ آنها در روستاها مشکلاتي براي مالکان به وجود آمد مخصوصاً منطقه زنجان و خمسه بيش از ساير نقاط دچار هرج ومرج گرديد؛ ولي محمودخان ذوالفقاري توانست به کمک دولت مرکزی ورعیتهای تفنگدارو قشون خصوصی خود،  به منطقه آرامش دهد. پس از اشغال پادگان‌هاي آذربايجان و اشغال زنجان از طرف دموكرات‌ها، آقاي محمود ذوالفقاري با برادران خود دردهات زنجان به جمع‌آوري نفرات پرداخت .... سلطان محمودخان ذوالفقاری با افراد خود نیمه شب از خانه خود خارج گردید وراهی عمارت دوه لیک درخیابان فرمانداری فعلی زنجان، که محل نگهداری اسبان تیزرو واصیل بود شد و .... بیرون آمد و از جاده همایون همراه نوکران وادمهایش،  به روستای «سهرین» رفت. به‌دلیل تعقیب سربازان روسی وفدائیان حکومت خودمختارزنجان، فردای آن شب محمودخان خود را به روستای «خاتون‌کندی»  در جنوب زنجان رساند، و از آنجا شروع به تعرض برضد دموکراتها نمود. .


حسن نظری درخاطرات خودنوشته است :" ذوالفقاری پس ازفراراز زنجان روستای حبش درماهنشان را مرکزفرماندهی خود قرارداد وبه کمک تفنگداران وگماشتگانش روستاهای شکربولاق، قیتول، قره پوتا، منیان، علی اباد وقولتوق را برای یورشهای اینده به دست گرفت . با سقوط حبش ازسوی قوای کمیته محلی زنجان ودرشرایطی که افسران مربی ارتش شاهنشاهی اعزامی ازتهران، همراه انهابودند، به سوی گروس فرارنمود تاازهمدان، علاوه بردریافت کمکهای تازه، از آنجا شروع به یارگیری و تشکیل قوای مقاومت بکند ."


هفته‌های بعد، با تشکیل قشون چریکی ذوالفقاری و پیوستن خانهای دیگر مانند خانبابا خان اوریادی، عزت‌بیگ اوریادی، فتح‌الله‌خان اوریادی، علیارخان سعیدی، غلام حسینخان بهادری،  یمین لشکر خان افشار(هدایت الله خان یمینی) که او نیز با دموکرات‌ها نبرد می‌کرد، روستاهای جنوب زنجان پایگاه، اصلی و سنگر دفاع زنجان در مقابل دموکرات‌ها بود. درنیمه دوم زمستان 1324ش دسته های فدایی به نیروهای خان ذوالفقاری هجوم بردند وقولتوق، سعید اباد (بعدازچند دفعه دست به دست شدن) وخویین ظرف چند روزسقوط کرد . فرماندهی دموكرات‌ها را غلام يحيي و سروان مرتضوي و سرگرد حاتمي برعهده داشتند و از حيث اسلحه بر گروه مقاومت ذوالفقاری فايق بودند.


افراد ذوالفقاری به حلب عقب نشینی کردند ، ودرانجا چند فدایی دستگیرو ازسوی گروه ذوالفقاری اعدام شدند . چندی بعد حلب هم به اشغال سربازان محلی حکومت تازه بنیاد درامد .... جنگجویان 300نفره  محمود خان ذوالفقاری به سوی ینگی کند جامع السرا، حرکت کرده و درانجا موضع گرفتند (درروستای قره بلاغ یکی ازرهبران حزبی وازسرکردگان فدایی به نام یونس علی زاده مهاجرقفقازی به اسارت یاران ذوالفقاری درامد و تیرباران گردید) .... یک روزبعد ینگی کند هم ازادشد و 54 نفرازرعیتهای مسلح ذوالفقاری به اسارت فدائیان درامدند،  وافراد باقی مانده ذوالفقاری، با عبور ازقیزیل اوزن به سوی همدان  ودرحقیقت به اردوی مقاومت دیگر خوانین وزمینداران بزرگ مخالف فرقه دمکرات مستقردر قیدارو افشارو.... (خوانين محلي اوريادي و خوانين خمسه و خرقان، محمدحسنخان اميرافشار و هدايت اله خان يميني و يداله خان بيگدلو (اسلحه‌دار باشي) و نصراله خان مقدم به آنها پيوستند. رئيس ستاد ارتش سرلشكر ارفع نيز سروان بختيار و سرهنگ نصرت‌الله بايندر و سرهنگ افشار طوس و ستوان‌ها 1 [ستوان يكم‌ها] سلامي و اردلان و اشرفي و طباطبايي وكيلي [را] با اسلحه و مهمات از راه همدان و بيجار به نزد عشاير نامبرده فوق فرستاد. ) ملحق شدند .






سلطان محمود خان ذوالفقاری



گروههای چریکی دولتخواه مرکزی :


1- افراد یمینی در حدود 150 نفر در «آرپا دره» به سرپرستی هدایت‌الله یمینی
2- افراد یدالله‌خان بیگدلی قریب به 120 نفر از خان‌های قیدار معروف به اسلحه‌دار باشی
3- افراد افشار، کاظمی و کورانلو در منطقه تکاب و جنوب چهار اویماق
4- محمدحسن خان امیر افشا ر

5 – سلطان محمود خان ذوالفقاری - او در کمتر از شش ماه توانست جوانان و افراد رعیت روستاهای خود قلتوق، سعیدآباد و بسیاری از آبادی‌های جنوب زنجان را جذب قشون خود کند. از شهر زنجان نیز نزدیک به 60 نفر به عضویت سپاه محمودخان درآمدند و روستاهای جنوب زنجان پایگاه، اصلی و سنگر دفاع زنجان در مقابل دموکرات‌ها شد .

6 – غلامحسین خان بهادری (اولاد بهادرسلطان انگورانی)

7 – ناصرخان صارمی (طایفه اینانلو)


 از اظهارات آن عده از افراد ذوالفقاری که آن روزها را به چشم دیده‌اند چنین برمی‌آید که افراد وابسته به این گروه بیشتر از روستاهای قلتوق، شهرک نصیرآباد، خاتون‌کندی، گوجاقیه و بیت‌گنه به حمله و گریز اقدام می‌کردند، درحالی‌که فداییان بیشتر اوقات در روستاهای زرین‌آباد، ایچ، تله‌گرد و... به عملیات جنگی و سنگربندی و حمله مشغول بودند.


  درکتاب رجال اذربایجان  چنین امده است : "پس از آنکه دموکراتهاي آذربايجان به منطقه زنجان مسلط شدند سلطان محمودخان ذوالفقاري با کسان خود از زنجان نيمه شب بيرون آمد و راه خاتون کندي را در پيش گرفت و از آنجا شروع به تعرض برضد دموکراتها نمود. با يمين لشکرخان افشار(هدایت الله خان یمینی)٬ که اونيز با دموکراتها نبرد مي کرد ٬ ارتباط يافت. قواي دموکرات چندبار به فرماندهي ژنرال غلام يحيي دانشيان به خاتون کندي حمله نمودند که موفق نشدند. رفته رفته کار سلطان محمودخان بالا گرفت. خود دموکراتها به جدي بودن مقاومت ذوالفقاري پي بردند و به روستای خاتون کندی« بالااستالينگراد » یعنی« استالينگراد کوچک »   نام نهادند. خانهاي گرمرود و آنها که به نفع مملکت مبارزه مي کردند به صفوف او پيوستند. ارکان حزب دموکرات ايران هم به وسيله اسلحه و صاحب منصب او را تقويت کرد. افسران با لباس شخصي به اردوگاه ذوالفقاريها مي رفتند. از جمله آن افسران يکي هم سرگرد تيمور بختيار بود .


دکترجهانشاهلوازرهبران فرقه دمکرات که ان زمان درزنجان حضورداشته ودبیراول حزب بوده است موضوع این جنگ(خاتون کندی) وشکست متعاقب ان راچنین توضیح می دهد : "امادرگیریهای فدائیان زنجان بااقایان ذوالفقاری وتیموربختیاربالاگرفت. ازهمه مهمتردرگیری درخاتون کندی بود. این ده که نزدیک بخش ایجرود (شهرستان فعلی) است گویا ان زمان ازان پدر اقای ذوالفقاری بود. به هرحال دراغاز دی ماه 1324 که هوای زنجان بسیارسرد ودرپاره ای بخشهای کوهستانی درجه سرما به منهای 25 هم می رسیدنیروهای اقای ذوالفقاری وسرگرد بختیاردرخاتون کندی مستقرشدندو نیروی فدایی دربرابرانها درده دیگر که اکنون نام ان را به یاد ندارم (توضیح نگارنده: نام ان روستا، اوزان می باشد) موضع داشت. غلام یحیی نادان ونااگاه ازنبرد وروش جنگ که به عنوان معاون وزارت جنگ حکومت خودمختار اذربایجان، فرماندهی فدائیان زنجان را به عهده داشت، شب بسیارسردی را برای هجوم نیروی فدایی به دژخاتون کندی وقوای مسلح اقای ذوالفقاری وسرگرد بختیاردرنظرمی گیرد. مخالفت اقایان غلامحسین خان اصانلو وافسران نظامی سودی نمی بخشد واو دستور هجوم راصادرمی کند. برف نزدیک یک متر وبیشترهمه بیابان را فرا گرفته بود. پاره ای ازافسران روزپیش دستورداده بودند که فدائیان روپوش سفید اماده وکلاههای پوست سیاه (پاپاخ) خودرا با دوغ اب سفید کنند اما غلام یحیی فرمانده نااگاه به دستورافسران لبخند می زند؟ ازاین رو پاره ای ازفدائیان این دستورنظامی را انجام نمی دهند. ازسوی دیگرتفنگداران اقای ذوالفقاری وسرگرد بختیار درجان پناههای گرم سنگربندی کرده بودند. نتیجه این حمله شبانه غلام یحیی بسیار ناگوار ونافرجام بود. گروهی ازفدائیان کشته وزخمی شدند واقای محسن خان وزیری که جوانی خردمند وانساندوست ودلیربود نیزکشته شد. ازافسران سرگرد هدایت الله حاتمی وسروان مرتضوی تیرخوردند و......غلام یحیی درگفتگوی تلفنی با من این نابسامانی را پیش امدی پیش پا افتاده قلمدادکرد ..... افسران با تلفن صحرایی یاری خواستند .... وماسازوبرگ وپوشاک روانه کردیم وازتبریز هم توپ کوهستانی خواستیم که البته باتاخیررسید. دربرخوردهای بعدی افسرا ن فدایی توانستند اقای ذوالفقاری ویارانش را به انسوی قزل اوزن برانند."


که بالاخره دموکراتهای زنجان برآن شدند که کار را يکسره کنند. نبردي را که معروف به نبرد قوئي است بر ضد خوانين شروع کردند. اين نبرد از رويدادهاي مهم و نشان دهنده مقاومت ذوالفقاريها است.تفصيل امر آنکه خانهاي گرمرود وشقاقی (اینها همدست ذوالفقاری بودند ...... گروه چریکی متشکل ازخوانین میانه برهبری سید داود رنجبر(فرزند ارشدالممالک !!) که هم او بعد ازشکست فرقه به درجه ستوان یکم افتخاری ارتش رسید و بعدازکودتای 28 مرداد درجه سرگرد افتخاری را دریافت نمود) در قريه قوئي از قراء زنجان سنگري داشتند. ژنرال غلام يحيي به آنجا هجوم مي آورد و خانها را به محاصره درمي آورد. خبر به سلطان محمودخان مي رسد. وي به ياري خانها مي شتابد زدوخورد شديدي شروع مي شود. دراثناي نبرد در حالي که آفتاب در برج اسد بود باران شديدي مي بارد و به دموکراتها که درپايين بودند صدمه مي رساند. سرداران ذوالفقاري از ارتفاعات سرازير مي شوند ودموکراتها را تعقيب مي کنند. دموکراتها در مراجعت مي بينند که رودخانه اي به نام قوري چاي (رودخشک) که از پنجاه سال به اين طرف در آن سابقه آب و سيل نبوده است پر از سيل است و راه عقب نشيني به کلي مسدود است. ناچار خود را به سيل مي زنند وتلفات فراوان مي دهند. خبر اين شکست در آذربايجان مکتوم نماند."


(دکترجهانشاهلو افشاردرکتاب خاطرات خود ودرارتباط با جنگ قویی چنین می نویسد : " دربهارسال 1325ش دارودسته غلام یحیی دریکی ازقشلاقهای افشاربه نام قویو شاهکار دیگری کردند چون درانجا ان زمان ازافسران کسی باقی نمانده بود واقای سرگرد حسن نظری هم تنها گاهی بدانها سرکشی می کرد انان ازدیدسربازی لگام گسیخته شده بودند وازاقای غلام حسینخان اصانلو(فرمانده فدائیان کرسف)هم که مردی جنگ دیده وازموده بود فرمانبرداری نداشتند. ازاین روبدون دیده بان وبررسی به انجا هجوم کردند. تفنگداران اقای ذوالفقاری که ازپیش درانجامستقربودند انان رادرتنگنای هراسناکی انداختندو گروه بزرگی ازفدائیان درانجا کشته شدند واگراقای غلامحسین خان اصانلو باسوارانش به یاری انان نمی رسید ووضع نبرد را دگرگون نمی کرد بی گمان همه کشته می شدند، چون سردسته وفرمانده گروه غلام یحیی دانشیان دراین نبرد اقای صفرعلی گاریچی بود توخودحدیث مفصل بخوان ازاین مجمل.")


غلام یحیی دانشیان هم،  درکتاب خاطرات خود (خشم وهیاهوی یک زندگی)، علت اصلی شکست اردوی فدایی درفتح قلعه خاتون کندی را که منجربه تیرخوردن 14 نفرگردید، عدم برنامه ریزی اصولی، سرماوکولاک شدید، استفاده ازپوشاک سیاه درمیان برفهای تلنبارشده برف و......!!قلمدادکرده است. برای اطلاعات بیشتر دررابطه با جنگ خاتون کندی، بنگرید به کتاب خاطرات دکترحسن نظری.




غلام یحیی معروف به (ژنرال دانشیان) فرمانده کل قوای غیرنظامی وداوطلب موسوم به

فدائیان ومحرمعلی شمیده


پس سقوط جمهوری خودمختارسید جعفرپیشه وری و بازپس گیری اذربایجان وزنجان، محمود خان ذوالفقاری،  ازدست شاه درجه سرهنگی افتخاری گرفت ودیگران نیزازجمله یدالله خان بیگدلی ومحمدحسنخان امیرافشارو.....مصطفی خان ذوالفقاری ازاین عطوفت بهره مند شدند !! . (مصطفي ذوالفقاري، در سال ١٢٩٤ در زنجان متولد شد. به شيوه عرف آن زمان به تحصيل پرداخت. سپس سواري و تيراندازي را به خوبي فراگرفت در اداره املاک وسيع خانواده با برادران خود به همراهي پرداخت. در جنگهاي بين دمکراتهاي آذربايجان به سرکردگي غلام يحيي مشارکت فعال داشت. به همين دليل ٬ پس ازشکست پيشه وري و ختم غائله آذربايجان ٬ از طرف محمدرضا پهلوي به او درجه سرواني افتخاري داده شد. در دوره هيجدهم مجلس شوراي ملي به وکالت زنجان انتخاب گرديد و در دوره بيستم از بيجار وکيل مجلس شد. در ١٣٨٠ در خارج از کشور درگذشت.)

درمجموعه اسناد، مدارک ومکاتبات مندرج در.... که خودبرگرفته ازاسناد موجود درارشیو محرمانه شهربانی سابق کشوراست، چنین گزارش شده است " روزگذشته، سلطان محمود ذوالفقاری، درکافه قنادی لاله زار، ضمن صحبت وتشریح عملیات یکساله خود درنواحی مختلف زنجان، اظهارداشت : سرلشکرارفع درموقع ریاست ستاد ارتش، کمک های ذی قیمتی به مانمود، که بعدازتغییراو، کاملا به مضیقه افتادیم . مخصوصا ازحیث فقدان اسلحه وفشنگ، مرکزهم جواب دادفعلا مقتضیات ایجاب نمی کند که به شما کمک کنیم ومابانداشتن هیچکونه وسیله، به مبارزه ادامه داده، بلاخره موفق شدیم . واکنون، حسب الامراعلی حضرت همایون شاهنشاهی، به درجه سرهنگی مفتخرشده ام . "




محمودخان ذوالفقاری برروی دوش اهالی خمسه

بعدازسقوط نهایی دولت محلی اذربایجان


سید مهدی فرخ (معتصم السلطنه) درکتاب خاطرات سیاسی خود، می نویسد : .... "درچنین شرایطی بود که ذوالفقاریها، ازهمه چیزخود گذشتند ومردانه علیه فرقه ایها جنگیدند . محمود ذوالفقاری منسوب من است، واضح ترانکه،  باعث افتخارخانواده من است . من نمی خواهم ازیک خویشاوند تمجید کنم، بایدحقیقت راگفت ومردم زمانه بدانند، که حرف زدن یعنی چه؟ وشمشیرزدن یعنی چه؟! /گرچه مردم زمانه فراموشکارند وبه همین دلیل قدرمردان خوب همیشه مجهول می ماند. اما چراوصف حقیقت نکنم؟ درروزگاری که اکثرمالکین اذربایجان، خود رابه دامان دموکراتها انداخته بودند (که البته والحمدوالله انان هم عاقبت به خیرشدند)، محمودذوالفقاری طی جنگهای عدیده ودست اخردرمحاصره افتاده بودوناچارشده بود فشنگ را دران زمان، دانه ای یک تومان، ازیک ادم خوش انصاف افسرارتش ایران!! بخرد وجنگ راادامه دهد!! او3 هزارتومان برای خرید 3 هزارفشنگ، ازهمان ادم خوش انصاف (که اسمش رانمی برم که می ترسم خجالت بکشد)، خریداری کرد ودران اوضاع وانفسا، مردانه درمقابل دشمن ایستادگی کرد! " ......

 






سخرانی سلطان محمودخان ذوالفقاری درعمارت موسوم به ذوالفقاری بعداز شکست حکومت پیشه وری 1325خورشیدی


محمودخان پس از کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از زنجان به وکالت مجلس انتخاب شد (ذوالفقاریها باتیزبینی وباهوشیاری، که ازدیربازباخود داشتند، باتوجه به اقبال عمومی ازنهضت ملی شدن صنعت نفت وبه منظور حفظ موقعیت خانواده خود، تاپدیدارشدن شکاف میان مصدق ودربارو همجنین هواداران دوطیف، حداقل تا 28 مرداد 32 حتی بصورت ظاهری هم که شده !!با نهضت همراهی نمودند . انها باهرگونه حرکات رادیکال ازسوی گروهای درگیرو افراطی!! مخالف بوده وبه نوعی به فکربرگشتن ورق به اوضاع سابق وراه بازگشت خود هم بودند!! .... تاساعتی ازبعداظهر 28 مرداد شعارمردم زنجان را درود برمصدق ومرگ برانگلیس تشکیل می داد . ولی بااعلام کودتا شعارمردم و ان شوروحال به سکوتی مبهم و ....مبدل شد !! .... ارتشبد زاهدی درمقام نخست وزیری دستور دستگیری محمود خان، ناصرخان ومصطفی خان ذوالفقاری را صادرکرد وانها مدتی زندانی شدند ..... بافرستادن نامه ازسوی میرزا محمود حسینی – امام جمعه زنجان به ایت الله بروجردی وذکرخدمات ذوالفقاریها در.... میانجی گری کرد واقای بروجردی ازطریق فلسفی موضوع را به درباررساند وشاه دستورازادی نامبردگان را صادرنمود . درانتخابات دوره هیجدهم مجلس شورای ملی ایران، محمود و مصطفی ذوالفقاری دوکرسی ازسه کرسی را بدست اوردند وبجای دو برادردیگرخود محمد وناصرذوالفقاری، وباوجود مخالفت شدید ارتشبد زاهدی بابرادران ذوالفقاری ، که درزنجان ودرپی انتخابات مجلس،  اعلام حکومت نظامی کرد راهی بهارستان شدند . حفظ کرسی های نمایندگی زنجان بوسیله خاندان ذوالفقاری، تابع سیاست روزنبوده، بلکه نفوذ وقدرت محلی طایفه ذوالفقاری بوده است که وکلای خمسه راتعیین می نمود .....)، و در دوره نوزدهم نيز کرسي وکالت را، اقای ذوالفقاری حفظ کرد و در انتخابات دوربيستم نيز وکيل شد.


با اجراي قانون اصلاحات ارضي و تقسيم اراضي بين کشاورزان ٬ زمينداران و ذوالفقاریها، تدريجاً افول کردند ونفوذ سیاسی و ....راازدست داده و آن دبدبه و کبکبه اي که داشتند فرو ريخت..... محمد رضا پهلوی، درسفری که درتاریخ 26 دیماه 1341 به زنجان داشت، 10روزقبل ازبرگزاری رفراندوم مربوط به لوایح شش گانه ودرارتباط بااصلاحات ارضی والغای رژیم ارباب ورعیتی، ضمن واگذاری اسناد مالکیت 7 هزارکشاورززنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را گامی درجهت عدالت اجتماعی و... عنوان نمود ... (معمرین زنجانی می گویند محمود ذوالفقاری درصندلی عقب اتومبیل حامل شاه درخیابانهای زنجان نشسته بود ونامه ها وعرایض اهالی شهر را که ازبرای محمد رضا شاه بود ازدست انها وازپنجره ماشین می گرفت !!) درخمسه زنجان، علاوه برذوالفقاری ها، خانواده رهبری ها، ناصرنظام، امجدی زنجانی، اعتمادامینی ها، افشارکرسفی، ضیایی ها و ... اززمینداران کلان محسوب می شدند . ذوالفقاریها ومحمودخان، نظربراینده نگری ودوراندیشی وباوقوف براصرارشاه براجرای اصلاحات ارضی، مقاومتی ازخود نشان ندادند ....وحدود 100 پارچه ازدهات انان مشمول اصلاحات ارضی شدند .... محمود ذوالفقاری گفته بود که، درصورتیکه دولت پول ازجمعیت رعیت نگیرد، خودحاضراست به صورت مجانی، زمینهای مازاد برنیازخودرا، به کشاورزان واگذارنماید . برخلاف ذوالفقاریها، برخی خوانین منطقه به این اسانی حاضربه واگذاری زمینهای خود نشدند وجند نفری مضروب ومقتول گردیدند!!


مردم زنجان عمارت بیرونی ذوالفقاری (موزه مردان نمکی فغلی - بعد از انقلاب اسلامی، عمارت تاریخی ذوالفقاری مدتها در اختیار یکی از نهاد های انقلابی بود و تا ثبت این بنا در فهرست آثار ملی کشور به دلیل متروک ماندن و عدم مراقبتهای لازم آسیب فراوانی دید. در جریان توسعه و تعریض خیابان طالقانی دیوار و سردر ورودی بنا بطور کامل تخریب گردید.  در سالهای اخیر نیز با اجرای طرحهای عمران شهری، آسیب زیادی به بنا وارد آمده است . از جمله با احداث خیابان زینبیه و عبور آن از داخل حیاط عمارت، قسمتی از عرصه ی بنا از بین رفت و بخش عمده دیگر به پارك تبدیل شد. این بنا در تاریخ 25/12/75 به شماره 1852 در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است) را به نام سلطان محمود خان ذوالفقاری می شناسند و بسیاری از مردم میانسال زنجان خاطرات عزاداریهای زنجان را همواره با یاد محمود خان نقل می کنند. (درخیابان شهداء {شمشیری سابق} حدفاصل میدان ارک وفرمانداری عمارت بزرگی به نام دوه لیک معادل شتربانی ازان ذوالفقاریها وجودداشت که محل نگهداری شتران، قاطران واسبان بود  . روزتاسوعا همین چهارپایان بوسیله عزاداران جهت استفاده نمادین ازورود (کاروان شهداء به کربلا) به تکایا ومساجد شهرزنجان منتقل می شد ....  باغ وعمارت او درایام محرم، میزبان دسته جات عزاداربود . به طوریکه، دسته های سینه زنی ازدرخانه وباغ ذوالفقاری وارد شده وپس از ادای نذرشان،  ازسوی برادران ذوالفقاری وبامشایعت انها ازدردیگرباغ خارج می شدند ... ) اقای محمود ذوالفقاری برای بسیاری از مردم اصیل زنجان یک سردار ملی است و شعرهایی نیز به زبان آذری از رشادتهای او در دوران نبرد با فرقه دمکرات ساخته اند و بعضاً هنوز آنها را بخاطر دارند. به عقیده برخی افراد بیشترشهرت ومحبوبیت محمود خان ذوالفقاری وبرخی ازاعضای خاندان او،  جدا ازریشه داربودن طایفه اش وتعداد زیاد رجال سیاسی درخانواده وثروت زیاد و اشتهاربه تدین وبرگزاری مراسم بزرگ مذهبی و اعتقادات قوی مذهبی اش،  بواسطه مقاومتی است که در واقعه آذربایجان بین سالهای 1324 تا 1326 از خود نشان داد .


مشاهدات خبرنگار مجله عصر جدید مسکو از شهرهای اذربایجان و زنجان وتوصیف محمود ذوالفقاری!! (توضیح: این مطلب ، و چنین نظراتی ، چندین ماه قبل از تشکیل فرقه دمکرات اذربایجان ، در ان نشریه روسی منتشر شده بود!)


  "....... زنجان روی تپه کوچکی بین دو رشته جبال که به هم نزدیک شده اند ، ساخته شده و در ان سبزیجات و باغات میوه فراوان است.

شهر تنها از دو جاده بزرگی که از جنوب شرقی به شمال غربی می رود ، قطع گردیده ، جاده مزبور کثیف است و سنگ فرش نشده و در این جا انسان از دیدن تعداد زیادی خانه های غیر مسکونی و نیمه خراب حیرت زده می شود. از این خرابه ها در تمام شهرهای ایران زیاد یافت می شود ، ولی در این جا مخصوصا تعداد انها زیاد است. به ما گفتند که این خانه های خرابه نزدیک به یک قرن است که در همین حالت باقی مانده است. ساکنین ان ناحیه به ما اطلاع دادند که بزرگترین زمین های اطراف شهر به یک ارباب فئودال مرتجع به نام ((ذوالفقاری)) که مقلب به ((اقای زنجان)) است ، تعلق دارد. این مالک صدها سوار مسلح تحت اختیار خود داشته و مقامات محلی فرامین او را اطاعت می کنند. به ما گفتند این ذوالفقاری ، به کمک ادارات دولتی ، پلیس و ژاندارمری ایرانی و قسمت های مسلح خودش ، بر ضد اشخاص دلیری که جرات داشته باشند ، به عملیات مستبدانه او اعتراض نمایند ، عکس العمل های خشونت امیز ابراز می دارد. وی دهقانان را شلاق می زند. سردسته ها و مبارزین اتحادیه ها و دیگر سازمان های دمکراتیک ، در معرض سوء قصد های تروریستی او می باشند....."


مرحوم وجیه الله رستگاردرمصاحبه بانشریه موج بیداری زنجان، چنین اظهارداشته است : ..... "محمودخان ذوالفقاری وتمام عواملش اززنجان فرارکردند . یک عکس باطالقانی دارد، اینهاباهم کارمی کردند، وواقعا جلوی دموکراتها رااینها گرفتند وگرنه، دموکراتها تهران راهم گرفته بودند. درهرصورت ذوالفقاری به دولت ان زمان، خدمت زیادی کرد . اوهم قدبلندی داشت وهم فوق العاده رشید وتیراندازدرجه یک بود ، بطوریکه 2 ریالی رادرهوا می انداختند، روی اسب باتفنگ می زد . خیلی هم باناموس بود، همه نوکرهایی که درخانه اش کارمی کردند، قسم می خوردند که زن محمود خان راندیدند . محمود ذوالفقاری منشاء خیردرفرهنگ وتاترو... بود وموسیقی وورزش را ازاد کرد ....."


بنابرمطالب مندرج درکتاب دوجلدی تاریخ ورزش زنجان، محمودذوالفقاری علاوه براینکه خود ورزشکارتوانا بوده، درجهت توسعه وهمگانی کردن ورزش درزنجان، همواره سعی وکوشش داشته است.ایشان درسال 1323ش درانجمن ملی تربیت بدنی زنجان، به عنوان معتمد محل، فعالیت داشته وهزینه مسابقات مختلف دوجانبه درزنجان وهزینه شرکت تیمهاو ورزشکاران زنجانی دردیگر شهرها وهزینه اقامت مربیان اموزشی ورزشی غیربومی درزنجان رامتقبل می شده است . اقای ذوالفقاری، درعمارت خود ازاعضای تیمهای ملی ایران وبیشترکشتی که راهی روسیه، ترکیه وبلغارستان می شدند، پذیرایی به عمل می اورده است . محمود خان ذوالفقاری، سرپرستی پیشرفت ورزش اسکی زنجان رابرعهده داشت ودرخصوص تعیین محل مناسب تمرین اسکی، اودرامتدادجاده بیجار - زنجان، تپه های مشرف به روستای پاپایی را برای اموزش وتمرین اسکی مناسب ومستعد تشخیص داد وتصمیم به انجام تمرین اسکی درارتفاعات روستای پاپایی گرفته شد .... 


ایت الله طالقانی درخاطرات خود تحت عنوان (( مشاهدات من درزنجان)) درمورد خان ذوالفقاری بعد ازسقوط فرقه چیها نوشته است : "عصر روز سه شنبه بنا بود مردم در مسجد جمع شوند ولی چون خبر داده بودند آقای محمود ذوالفقاری وارد می شوند و اکثر اهالی شهر به استقبال رفته اند جمع آوری مردم میسر نبود. من از منزل بیرون نرفتم. ولی مردم تا مسافت شش فرسخ زن و مرد و اطفال به استقبال رفته بودند. گفتند اقای محمود ذوالفقاری بعد از ظهر در حالی که در جلوی کامیون نشسته بود و برادرش با مسلسل دستی بالای سرش و عده ای تفنگ به دست در کامیون پشت سرش بودند واردزنجان گردید . مردم بسیار اظهار احساسات می کردند تا به منزلش وارد شد.
عصر پس از ورود آقای ذوالفقاری به گردش می­رفتیم و در خیابان های اطراف شهر قدم می زدیم. بچه ها که تا آن وقت غذا نخورده بودند از استقبال بر می گشتند. آقایان همراهان از بچه های کوچک می پرسیدند که امروز چه خبر است؟ یکی گفت: امروز آقای ذوالفقاری وارد شده. گفتم: تو چه می دانی؟ گفت: مسافتی به استقبال رفتم و دستش را هم بوسیدم. دیگری گفت: زنجان را پس از خدا و دوازده امام ذوالفقاری نجات داد.
من ذوالفقاری را چند مجلس قبل از این وقایع ملاقات کرده بودم. اگر چه او را مودب و متین دیده بودم ولی از آنجایی که من طبعا با اشراف میانه ندارم و تعلیمات قرآن هم در این موضوع در من تاثیر زیادی کرده ؛ به این علت چندان از او خوشم نمی­آمد ولی روحیه اهالی زنجان نسبت به ایشان آن بوده که در بالا اشاره شد.
شنیده بودم وقت ورود ذوالفقاری پرچم سبزی در مقابلش داشتند . خواستم آن پرچم را از نزدیک ببینم. به منزل ذوالفقاری رفتم و تقاضای دیدن پرچم را نمودم. یک نفر سید عامی خوش قیافه حاضر شد، لباس بلند و مولوی سبز برداشت، در کمرش دو سه قطار فشنگ بود و به دوشش تفنگ؛ بیرقی را از گوشه اطاق برداشت و برافراشت. بیرق سبزی بود که بالای آن عکس ذوالفقار و زیر کلمه (نصر من الله و فتح قریب) نوشته شده بود، دیدن این بیرق از یک طرف احساسات دین مرا تحریک کرد و به یاد جنگهای مردان خداپرست اسلام آمدم. از طرف دیگر به بی­توجهی دستگاهها حاکمه ما به نکات حساس متوجه شدم. اگر این نکات را در کارهای مهم رعایت می­کردند، همه کارها پیش می­رفت."


رحیم زهتاب فرد درکتاب خاطرات درخاطرات خود موقعی که درخدمت گروه پارتیزانی محمودذوالفقاری دربحران اذربایجان بود، نوشته است : .... وشبها وروزها همراه مجاهدین ومبارزین وغیرتمندان اذربایجانی وعشایردلیرازاین ده به ان ده وازاین نقطه به ان نقطه درحرکت بودیم وگاهی نیز، درمحلی باگروه ذوالفقاری وسایرگروهها به هم می رسیدیم و.... ومن وقتی سیمای مردانه ورشید وقامت بلند سولطان محمود ذوالفقاری راغرق درسلاح وقطارهای فشنگ میدیدم ویا باقیافه وهیکل برازنده وگیرای سرگرد تیموربختیار باسبیل های قیطانی وسیمای همیشه بشاش مواجه می شدم دردنیای خیال خود گویی با پهلوانان وسرداران تاریخ کهن این مرزوبوم ودلاوران شاهنامه فردوسی هم جلیسم ..... گروه ذوالفقاری مهمترین دسته چریک ...


منوچهرسعید وزیری دروصف محمود ذوالفقاری می نویسد : درشهرزنجان شخصی بود به نام  سلطان محمود خان ذوالفقاری که مردی بسیارشجاع ووطن پرست ... وباشخص من به علت اختلافات عقاید سیاسی ومحلی مبارزه تند وشدیدی می کرد . درمنزل ایشان که به نام دربارزنجان شهرت داشت ، که محل تجمع متنفذین وگردانندگان مسائل شهری بودند، ودرواقع انجا اگرنه دربارحکومتی ولی درحکم نوعی شورای شهرستان بود که نماینده اش رامردم انتخاب نکرده و...... ولزومن محمودذوالفقاری درمرکزحکومت قرارداشت ....


.....بدون شک يكي از موارد مهم در تصميم‌گيري ايل ذوالفقاري (یکی ازايل‌هاي تأثيرگذار در عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي در تاريخ معاصر زنجان) دربحران اذربایجان، قرارگيري اين ايل در كنار دولت مركزي براي مبارزه با فرقه دموكرات بوده است كه سبب افزايش قدرت اين ايل در زمان پهلوي دوم گردید ...... به اعتقاد مخالفین ذوالفقاریها، همین مسئله باعث وبانی ان شد که درگذرزمان،  تمام دستگاه های قضایی واداری وحتی انتظامی استان زنجان، تاانقلاب اسلامی،  تحت تسلط بلا منازعه این خاندان پرنفوذ قراربگیرد..... مخالفین ذوالفقاری می گویند که، به خاطروجود یک خان حکومتگردرباری درزنجان، این شهرازهرگونه ترقی واصلاحات راه گشامحروم بود وهمه چیززنجان  به اوختم می شد...ایشان دردارالحکومه غیررسمی خود !!، زیردرخت گردو درعمات کلاه فرنگی خود می نشست و به کارقضاوت مشغول می شد !!! واینکه تکیه زیاد ذوالفقاری ، برزمینداری واقتصاد سنتی کشاورزی را، مهمترین عامل ومانع درراه صنعتی شدن زنجان وپیشرفت وشکوفایی اقتصاد استان قلمداد می کنند. به عقیده گروهی ازاهالی زنجان، سلسله ذوالفقاری جهت از دست ندادن کارگر ارزان روستاهای خود وحفظ ثروت واملاک موروثی خود از ایجاد شهرک صنعتی درزنجان مخالفت نموده و از توسعه زنجان به انحاء مختلف جلوگیری کرده و ..... ،مبارزه ایشان با حزب توده  وحکومت محلی دموکراتها درزنجان و به خصوص دژخاتون کندی درایجرود که به لنینگراد دوم مشهورشده است ، نه به جهت مرزوبوم ودفاع از مردم و .... ، بلکه ابتداء برای حفظ املاک وروستاهای خود ودوم جهت ثبات حکومت پهلوی صورت گرفت..... همانگونه که دربرخی وبلاگها ونوشتارها ومصاحبه ها مشاهده می شود،  برخی ازمخالفین ومنتقدین سرسخت طایفه ذوالفقاری ها، حتی قتل مدیر دادگستری وقت زنجان (مرحوم فرزین اردبیلی) را به تحریک ذوالفقاریها وبه توسط چماق داران ..... که قصد فرار از زنجان (روزکودتای 28 مرداد 32) از طریق راه آهن  به جهت مخالفت موردی کاری  با ...... به کلانتری سعدی جنوبی به ریاست سرتیپ کحالی (نامبرده دربحبوحه انقلاب اسلامی به جای سرهنگ صادقی نیا به ریاست شهربانی زنجان گمارده شد و بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی، درزنجان ودرمحل شهربانی سابق درسبزه میدان اعدام شد)  پناه برده بود در داخل کلانتری با قمه که قتل وی درنهایت لوث شد، به برادران ذوالفقاری نسبت می دهند !! ......


 مرحوم سعادتی خمسه می گوید : "درروزدوم انقلاب اسلامی محمودخان دردکه ی روزنامه فروشی من (حاج صمد سعادتی)،  اعلامیه  زده بود وحمایت خود را ازانقلاب اعلام کرده بود. .... " باپیروزی انقلاب اسلامی، محمود ذوالفقاری دربهمن ماه 1357 درشرایطی که درباغ زیتون خودش درگیلوان بسرمی برد، ازسوی کمیته انقلاب بیت اقا سید هاشم موسوی (درواقع برادران بهمنی)، وبدون هماهنگی با سید هاشم وامام جمعه زنجانی دستگیرشد وبعدن  تحت فشار سید هاشم موسوی ازاد گردید . روابط عمومی سازمان ثبت کشورطی نامه ای مندرج درروزنامه کیهان / /1358اعلام کرد، "....چون اموال خاندان ذوالفقاری مصادره شده، ازهرگونه معامله برروی املاک و.... خودداری گردد ...." درمیان مالکان عمده زنجان، بیشترین اموال مصادره شده درحوالی شهرمتعلق به ذوالفقاری ها واعتمادامینی هابود، بطوریکه بموجب حکم دادگاه انقلاب اسلامی زنجان به ریاست اسماعیل صالحی، کلیه اموال واملاک اقای محمود ذوالفقاری به نفع بنیاد مستضعفین مصادره گردید . روزنامه اطلاعات 23/ 5/ 1366با عنوان خانه سلطان محمود خان ذوالفقاری (درتهران) تخلیه گردید نوشت :  "خانه مصادره شده محمود ذوالفقاری 3 سال پس ازصدورحکم مصادره عصردیروزتخلیه شد .  ذوالفقاری ازخوانین معروف زنجان بود ودردادگاه انقلاب اسلامی به واسطه وابستگی به رژیم سابق، حکم مصادره منزل وی درتهران (نیاوران) داده بود..... پنج شنبه بانظارت نماینده دادسرای ویژه امواقتصادی تخلیه شد . منزل فوق 5000 هزارمترمربع مساحت دارد ومشتمل بر4 ویلا وفضای وسیعی است . دربین اثاثیه منزل وی مقادیرزیادی مشروبات الکلی !!! اسلحه اهدایی ناصرالدین شاه قاجار!! ونیزپوکه های تفنگ ام یک (سلاح جنگی) !! کشف شد .  خردمند مدیرعامل موسسه املاک ومستغلات بنیاد مستضعفان که به همراه نماینده دادسرای ویژه اموراقتصادی برتخلیه منزل نظارت می کرد، درمورد علت تاخیر دراجای حکم تخلیه منزل ذوالفقاری گفت : حکم مصاره منزل تخلی ه شده 3 سال پیش صادرشد، ولی فرزندان محمودخان ذوالفقاری (عليرضاخان ٬ منوچهرخان و يوسف خان) که با وی زندگی می کردند ازاجرای حکم ممانعت به عمل می اوردند ..... خردمند افزود که برای نشان دادن عطوفت اسلامی وازانجایی که اقای ذوالفقاری باسن بالا دیگرقادربه تامین محلی برای سکونت نیست !!!، بادرنظرگرفتن نظرهیات مستثنیات احکام، یک واحد اپارتمان به او داده شده تادرانجا زندگی کند !!!!."


اقای محمود ذوالفقاری در سال 1366 بر اثر سکته قلبی در تهران و در سن 81 سالگی و در گمنامی، انزوا ودرفراموشکاری هواداران خاص وعام خود!! فوت نمود و در کنار پدرش مرحوم حسین قلیخان سردار اسعدالدوله در مقبره خانوادگی ذوالفقاریها در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.

 

 

درباره حاج اقامیرزااحمدزنجانی



چندی پیش برادری ازمن خواست نوشته ای رادرشرح حال وزندگانی فقیدمجاهدوعالم بیدارومخلص مرحوم «آقامیرزا احمد» تهیه ودراختیارایشان قراردهم تادرنشریه«فرهنگ زنجان» چاپ شود.باتوجه به گرفتاری و مشغولیت های متعددی که هنوز گرفتارآنم موفق به تهیه نوشته ای منقّح درخصوص موضوع نشدم فلذا به ناچار یادداشت هایی راکه دراین ارتباط دراختیاردداشتم تسلیم آن دوست بزرگوارنمودم بدون اینکه حداقل پاره ای ملاحظات وتغییرات ویرایشی لازم را درمقاله اعمال نمایم.معهذا نوشته مزبور به همان شکل ومحتوی درشماره 24-23(پاییزوزمستان1384) نشریه فرهنگ زنجان چاپ گردید.پس ازخواندن نوشته یادشده درنشریه بیشترمتوجه لزوم اعمال برخی تغییرات محتوایی ونگارشی درمقاله شدم لکن دیگرکارازکارگذشته بود! وعلیرغم اینکه هیچ تردیدی در صحت وامانت ودرستی مطالب و مندرجات ومضمون مقاله نداشته وندارم اصلاح پاره ای ازتعابیربه کار رفته وعدم تصریح به نام برخی اشخاص را ارجح واصلح دانستم.علی ایحال،پس ازگذشت چندین ماه ازانتشار شماره مذکور نشریه فرهنگ زنجان،رونوشت مقاله ای (ودرحقیقت نقدی)ازسوی مسئولین محترم نشریه توسط همان برادربدستم رسیده فرموده بودنداین نوشته درنقد مقاله شما به دفترنشریه رسیده واگر نظری درمورد مطالب آن دارید به صورت مکتوب تهیه وارائه نمایید تاهردو نوشته درنشریه چاپ شود.ومقاله مزبور رابدقت خواندم سپس پاسخی اجمالی تحریروتسلیم نشریه نمودم لکن گویا مسئولین محترم«فرهنگ زنجان» پس ازخواندن نوشته دوم اینجانب،بکلی از خیرچاپ آن وهم مقاله آن برادر گرامی گذشتند؟! بعضی ازدوستان با مطالبه نقد و نقدنقد از من خواستند تاهرسه مقاله یکجا چاپ ودرسطح محدودی دراختیارعلاقه مندان قرارگیردکه این خواهش اجابت گردید.ازخداوندتوفیق فهم ودرک حق وحقیقت وعمل براساس آن را خواستارم .

                                                                                     

اردیبهشت ماه سال 1387

                                                                                           محمدباقرآیت اللهی

 

گذری برشرح حال آیت اله آقامیرزا احمدزنجانی



 

مرحوم آیت اله آقامیرزا احمد،به احتمال قوی درسال 1295 هجری قمری در«قریه دواسب»، دریک فرسخی شمال زنجان متولد می شودودرحدود2یا 3 سالگی همراه خانواده به شهر زنجان کوچ می کند.پدرش مرحوم «آخوندملاابراهیم»نام داشت،که دراواخر عمرمکتب داری می کرد.آقامیرزا احمد، فارسی ومقدمات عربی را نزد پدرش وادبیات عرب را تاسطح نزد شخصی بنام «حاج میرزا مقیم»می خواند.

به خاطرهوش واستعدادفوق العاده،درسهای معمول آن زمان رابسیارزودتربه پایان می بردوشروع به تحصیل در مرحله ی سطح فقه واصول می نماید.دروس رانزداساتیدمتعددی فرامی گیرد،که ازمعروف ترین آنها«شیخ ابراهیم سرخه دیزجی»بود.پس ازسپری نمودن مرحله سطح،به درس مرحوم«آخوند ملاقربانعلی»معروف به «حجت الاسلام » می رود،که بزرگترین ومعروف ترین حوزة درسی سطوح عالیه را درفقه واصول درزنجان داشته است.درسال 1318هجری قمری،برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف مشرف می شود.درنجف،دردرس مرحوم«آقاسیدکاظم طباطبائی یزدی»ومرحوم «آخوند ملاکاظم خراسانی» حاضر می شود.به علت تسلط واستعداد قوی برمطالب ودروس موردبحث بسیار مورد توجه آخوندخراسانی قرارگرفته،بطوری که مکررازسوی مشارالیه تشویق وتکریم می گردد.

تاسال 1325،درجلسات درس آقا سیدکاظم وآخوندخراسانی هردو شرکت می نمایددراواخراین  سال به علت مخالفت با مشروطیت بتدریج ازآخوندفاصله می گیرد،تااینکه این جدایی منجر به اختلاف شدید ومقابله می شود. مرحوم آقامیرزا احمد،سخت مخالف مشروطه بودومعتقدبود،دست های بیگانگان و بخصوص بریتانیا رهبری وهدایت این جنبش را به دست دارند.آن مرحوم،عقیده داشت،عوامل مستقیم وغیرمستقیم قدرت های سیاسی مسلط آن روزگار با سوء استفاده ازناآگاهی عده ای ازروحانیون از مقولات وجریان های سیاسی ودر مواردی نیزبا بهره برداری ازانگیزه های دنیایی وفرصت طلبانه برخی دیگر از علمای دینی آنان را وارد عرصه سیاسی وپشتیبانی ازمشروطه کشانده اند،امادرواقع این سیاست بازان وصحنه گردانان عرصه سیاسی کشوربودند، که زمام اموررا بدست داشتندودرفرصت مناسب به این حضورظاهری روحانیت که فقط به خاطر استفاده ازنفوذ آنان درتوده مردم عنوان رهبروهدایتگر نهضت را به آنان داده بودند،پایان خواهندداد.آن مرحوم معتقدبود، که مبانی ومحتوای مشروطه با یک حکومت دینی تضادی اصولی ومباینتی محتوایی دارد،لذا شدیداً در فضای انقلاب زده آن روز حوزه نجف با نهضت مشروطیت مخالفت می ورزیدوازطرفداران جدی وسرسخت مشروطه مشروعه بود وبه همین سبب نیزاصول فکری وسیاسی مرحوم حاج شیخ فضل اله نوری را قبول داشت وآنرا می ستود و شیخ نزد او دارای مقامی بس ارجمند و والا بود،طوری که تاآخرعمر ازاو به نیکی یاد می کرد.

فعالیت های اودرحوزه نجف وبه خصوص مخالفت هایش باآخوندخراسانی ادامه زندگی را براو سخت کرده بود، اما به دلیل ایمان محکم واستوارواراده خلل ناپذیروروحیه ای بس قوی وشجاعتی کم نظیر وجسارت وبی باکی که جوهره ی وجودی آن بزرگواربود،تردیدی درادامه مبارزه به خود راه نمی داد.درمحیط آن روز حوزه کسی قادرنبود،علناًبرعلیه مشروطیت وآخوندتظاهری بکند. اینگونه فعالیت ها ممکن بود،به قیمت جان شخص تمام شود.خودآن مرحوم قضیه ای را بیان می نمود،که بیانگر گوشه ای ازوضعیت خفقان آور آن روزحوزه بوده است:«روزی درحجره نمازمی خواندم.کسی ازآشنایان آمد دم درنشست .وقتی ازنمازفارغ شدم،روبه من کرد و گفت فلانی می دانی من به تو چقدرعلاقه دارم؟لذا می خواهم خبری به تو بدهم.هیأت علمیه(که گویا گروهی زیرزمینی بودندکه مخالفین مشروطه را ترور می کردند)تصمیم گرفتند،20 نفررا ترورکنند،که یکی ازآنها تویی، لذا هرچه زودترازنجف برو!من ناراحت شدم .فردای آن روز نامه ای تندبه خراسانی نوشتم ودادم به شیخ رضا زنجانی، که نامه را به آخوندبرساند،اما وقتی ازمضمون نامه مطلع گشت ،نه تنها نامه را نبرد،بلکه روبه من کرد وگفت که نوشتن نامه ای خطاب به آخوند صلاح نیست وکارخطرناکی است.نامه راازاوگرفتم وخودم نامه را در منزلش به اودادم.وقتی نامه راخواند،بسیارعصبانی شدوبه من تندی نمود.حاضران مجلس ازاین برخورد تعجب کردند. لذا یکی ازآنهاروبه آخوندکرد وپرسید: حضرت آقا،فلانی موردعنایت وتوجه شما بودومکرراًاورا تمجید می کردید،حال چه شده،که کم لطف شده اید؟آخوندبا ناراحتی دست به زیرتشک برد،نامه هایی بیرون آورده، و به حاضران نشان داد و با عصبانیت گفت ببینیداین آدم چکارمی کند وبه چه فعالیت هایی مشغول است. "ملاقربانعلی" را نور ومرا ظلمت خوانده است. ».

آقامیرزا احمدمرحوم ، درآن ایام نامه های متعددی به آخوندملاقربانعلی درزنجان می نوشت وبه خاطر شهرت علمی ایشان ازوی می خواست،که چون نجف را ظلمت گرفته است،اگر بتواند خودرا به نجف برساند، تا جناح آقاسیدکاظم درمقابل آخوندتقویت شودونامه های مذکور را احتمالاً ازاداره پست بعداز تفتیش به آخوند می داده اند.وگویا،هیچکدام ازآن نامه هابدست حجت الاسلام نرسیده است.این فعالیت هاومخالفت های صریح و بی باکانه بامرجع بانفوذی چون آخوندخراسانی باعث گردید،که میرزای مرحوم درگذران زندگی سخت به مشقت بیفتد،طوری که،غالباًازطریق اقامه نمازاستیجاری امرار معاش می نمود.آقاشیخ حیدر زنجانی نقل می نمود: روزی آقا میرزا احمد را در نجف دیدم. سپس با آقا شیخ حسین قلتوقی روبرو گردیدم.نامبرده رو به من کرد و گفت: فلانی! آقامیرزا احمد را دیدی،که عبا را چطور به خودپیچیده بود. علتش این است،که قبایش پاره است. نمی خواهد معلوم شود به همین دلیل من رفتم از آخوند برایش نماز استیجاری بگیرم نداد.

با همه این مرارت ها وسختی های طاقت فرسا،ازفداکاری درراه عقیده خود ومخالفت با مشروطه دست بردار نبود.آقای شیخ حسن دین محمدی نقل می کردند: روزی آقا میرزا احمدکه بلحاظ رتبه علمی معروف ومشهور بود، طلاب زنجانی رادعوت کرد.چون حاضرشدیم ،پیرامون فسادمشروطه ومشروطیت صحبت نمود. بعدگفت: نامه ای به علمای زنجان درارتباط با وضع نجف ونفوذ مشروطه خواهان دراین جا نوشته ام .شما هم آن را امضاءکنید.مضمون نامه این بود،که علمای نجف را فریب داده اندوخواستارتقویت آخوندملاقربانعلی شده بود. کسی  سخن نگفت.اماجرأت کردم وضمن اعتراض با امضای نامه مخالفت کردم وخطرات امضای چنین نامه ای را به حاضرین گوشزدنمودم، تابالاخره مانع امضای نامه شدم.آقامیرزا احمدعصبانی شدوسخت به من تند گفت. اما چون آخوندازقضیه واین اقدام من مطلع شد،مرابسیارتشویق نموده وبعدبه خاطر همین جریان اجازه اجتهادی برایم نوشت.

آقامیرزا احمدبااینکه درسال 1328 با دخترحاج سیدعلی داماد،که ازمراجع معروف نجف بود ازدواج کرده بود،اما به خاطر اینکه باپدرزنش نیزکه مشروطه خواه بود،اختلاف عقیده داشت، همچنان فشارزندگی وعدم دسترسی به حداقل امکانات مادی او را وادارمی کند،که حتی کتاب هایش را جهت تهیه قوت لایموت خود و خانواده اش به فروشدبا این همه وبا وجود فداکاری در حد ایثار همسرش هم چنان برسرعقیده خودپای می فشارد، تااین که ازطرف مشروطه خواهان به طورجدی تهدیدبه مرگ می شود، لذادراوائل330 به کربلا مهاجرت می کند. اماآنجاهم به خاطر شرایط خطرناک سیاسی آن روزعراق وعلی رغم میل باطنی اش به زنجان عزیمت می نماید. درزنجان حوزه درسی مهمی تشکیل می دهدوتقریباً همه فضلای آن روز،دردرس خارج وفقه اصول حاضر می شوند،که ازجمله ی آنان می توان ازآقامیرزاباقرزنجانی،حاج سیداحمدزنجانی،آقاشیخ اسماعیل، حاج ملاحسین،آقاشیخ فضائل،آقاشیخ براتعلی،که ازطلاب فاضل آن روزبودند،نام برد.اما این حوزه درسی با شکوه دیری نپائید.درآن روزگار،مرجعیت آخوندخراسانی وبعدازاونائینی رقیبی نداشت وتقریباً اکثر مردم ازآنها تقلید می کردند.آقامیرزا احمد،چنان که،سیره علمی ورفتارهمیشگی آن مرحوم بود،بی مهابا  برعلیه مشروطیت با وجود استقرار آن درمملکت ونیزبرضدآخوندخراسانی وبه خصوص به نائینی درجلسات درس وبالای منبرسخن می گفت وازشهادت مظلومانه مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری ومرحوم آخوندملاقربانعلی با سوز وگداز یاد می کرد ،به خصوص نائینی حمله می کردواورا جایز التقلیدنمی شناخت.به همین دلیل ،روحانیون شهربه مخالفت با اوبرخاستندونسبت های بسیار ناروایی برای درهم شکستن شخصیت آن مرحوم به اودادند.

بالاخره ،مبارزه ی بی امان وآشکارآن مرحوم با سلطه سیاسی ومذهبی وارباب پول باعث شد که به تدریج حوزه درسی آن مرحوم ازرونق افتاد.به خصوص اینکه ،عمده ملاکین وتجار واکثرطلاب و روضه خوانان شهر زیر نفوذسید"حاج محمد"قرارداشتند، لذا تبلیغات جدی وهمه جانبه ی آنان باعث شد،که پس از چندی جز تعداد انگشت شمار ازفضلای معروف شهردردرس آن مرحوم حاضرنمی شدند،که پس ازچندی به کلی برنامه درس وتدریس آن مرحوم تعطیل وبرچیده شدودوباره تنگی معیشت وفشارگذران زندگی به علت حصراقتصادی شدیدی که ازطرف جبهه زر،زور و تزویر برقرار شده بود،آن مرحوم را به زحمت انداخت،طوری که مجبور بود، حتی کاه وگل پشت وبام خانه اش را به کمک زن فداکارش انجام دهد،تابالاخره آن زن ایثارگر به خاطرتحمل این شدایدفوت می کند و دو دخترازخودبه یادگارمی گذارد،آقا میرزا احمد،بازنی ازدواج می کندوازاوصاحب پسر می شود،اما پسرومادرش هردو پس از مدتی دارفانی را وداع می گویند.لیکن تمام این مصیب ها وسختی ها آن مرحوم را ازاستمرار مبارزه بی امانش با ارباب ستم باز نمی دارد.

در همان حال،که با برخی از مراجع ذی نفوذ آن دوران در افتاده بود،از مقابله و پرخاش و مبارزه با ارباب ستم و عوامل استحمار مردم و دشمنان جامعه خویش و ستمگران بر توده مردم باز نمی ایستاد. به ملاکین و اربابان آن روزگار سخت حمله می کرد.از جنایات شان به رعیت در منبر یاد می کرد و با سخنان تند و توهین آمیز به آنان حمله می نمود.از جمله سخنان معروفی که در آن زمان بر بالای منبر گفته بود،و هنوز هم برخی از معمرین آن را بازگو می کنند،این است : درآن زمان بین جهانشاه خان و اسعدالدوله (پدرمحمودخان ذوالفقاری) که هردو از ملاکین پرقدرت منطقه بودند،جنگی در می گیرد. آقامیرزا احمد ،بعد از این که به هردوی اینها سخت حمله می کنند،در منبرمی گوید:کسی نیست این دوتا ...! را بگیرد و هردو را درطویله ببندد،تاهرچه می توانند به هم دیگر جفتک بیندازند و بمیرند،بلکه مردم ازدست اینهاخلاص شوند.آخراینها ازمردم چه میخواهند ،  که برای منافع نامشروع خود خون مردم بی گناه را می ریزند؟ازطرفی بااحزاب سیاسی که پس از استقرار انقلاب مشروطیت درهمه جای کشور و ازجمله در زنجان پا گرفته بودند،مخالف بود و آنها را وابسته به بیگانگان می دانست.برخلاف طبقات متنفذ ازقبیل : اعیان و اشراف و روحانیون و صاحبان قدرت و مکنت و امرا،توده مردم با این که از لحاظ رشد فکری و عدم آگاهی عمیق ازمسایل اجتماعی و سیاسی،صرفاً به خاطر این که حرف دل و شرح دردهاورنج ها وداستان مظلومیت خودرا از زبان حق گوی او می شنیدند،به شدت مشتاق شنیدن سخنان اش بودند. به همین دلیل بود،که درنمازجماعت او و بخصوص هنگام سخنرانی اش چنان ازدحامی درمسجد و حتی کوچه ها و معابر اطراف مسجد بوجود می آمد، که شاید سابقه ای بر آن در شهر نتوان یافت.طوریکه در آن روزگار که مزد کارگر یک ریال بود، مردم برای شنیدن سخنان او جای نشستن برای یک نفر را به دو ریال خرید و فروش می کردند.حتی مخالفین آن مرحوم نیز،به خاطر تحلیل ها و تفسیرهای جالب و عمیق از اوضاع سیاسی و اجتماعی و شجاعت بی نظیراو دربیان حقایق مشتاق شنیدن سخنان اش بودندوغالباً در لابه لای جمعیت انبوه در مسجد حضورمی یافتند.به خاطرتهدیدات ازطرف دشمنان بود،که همیشه چندین نفرایشان را همراهی می کردند. خودآقامیرزا احمد نیز،همیشه اسلحه گرمی باخودهمراه داشت.

درسال1339،رساله عملیه ایشان به چاپ رسیدو عده قابل توجهی درمنطقه،از جمله درخود شهر زنجان و روستاها و شهرهای اطراف،ازاوتقلیدمی کردند.باوجوداین،همچنان زندگانی بسیار ساده و درحدفقیرانه داشت. کمترین توجهی به دنیا وزخارف آن نداشت و به شدت باروحانیونی که آلوده به مسایل مادی شده بودند، مخالفت می کرد.ازجمله سخنان معروفی که هنوزهم کسانی که آن روزگار رادرک نموده اند،آن را به یاد دارند و نقل می کنند،این بود،که مرا از مردن و قتل نترسانید،من از آنانی که شکمشان به مرغ و پلو عادت کرده اند، نیستم و از مرگ در راه خدا هیچ واهمه و باکی ندارم. رساله عملیه اودرنوع خود جالب است.قبل ازورود به فروعات دینی به اصول اعتقادی پرداخته است.آنچه بسیارجالب توجه است،مؤخره کوتاهی است،که براین رساله نوشته است ودرآن ازلزوم عمل به وظیفه شرعی توسط علماوامربه معروف ونهی ازمنکرتوسط آنان ولزوم اطاعت امرا واشراف از قانون الهی ومبارزه جدی با فسادوظلم وانحرافات فکری واخلاقی که دامنگیرجامعه بود،سخن می گوید ودرپایان نیز ازمصیبت ها،شدایدوناراحتی های خودکه بخصوص ازجانب علما وامراو تجار متحمل می شد، شکایت می کندوازتهمت های ناروایی که ازطرف این سه طبقه راجع به خودمی شنید،گلایه می کندوهم از کسانی که بخاطر منافع مادی ودنیایی خودازیاری وپشتیبانی اش ابا می کرده اند،می نالید،با این که درزمان چاپ رساله ،هنوز مبارزات طاقت فرساوجدی اوبه خصوص با نظام سیاسی وسلطنت شروع نشده بود.

با انتشاررساله عملیه، عده ای ازروحانیون برای تخریب وجهه علمی وشخصیت معنوی وجلوگیری ازرجوع مردم به او،شروع به نوشتن ایرادات بررساله کردند(حتی کسانی که ازبستگان نزدیک او بودند) اما به خاطر ارتباط با مراکز پول وقدرت وصد البته،به تحریک آنان انتقادهایی به ظاهر علمی،به صورت حاشیه بررساله اونوشتند،که آن مرحوم نیز باتوجه به مقام علمی ومعلومات ژرف وعمیق خود، به آنها پاسخ داد،که یک نمونه ازآن ایرادها و پاسخ آن مرحوم که نشان از وسعت دانش فلسفی وفقهی آن مرحوم است،دراختیارفرزندایشان می باشد .آنچه بسیار جالب توجه ومایه حیرت وتأمل است،قدرت روحی واستقامت وپایداری وشجاعت کم نظیر آن مرحوم در مبارزه بی امان وطاقت فرسا ،با انحرافات فکری،طلم وستمگری ،فساداخلاقی واجتماعی،آن هم یک تنه وبدون هیچگونه پشتیبان جدی و یار و یاورصادق بود.مبارزه درجبهه سیاسی با اربابان قدرت،مقابله با عمله ظلم ازقبیل : خان ها وعمال حکومت،مبارزه باجبهه بانفوذروحانیت وابسته به حکومت که به غیرازتعدادانگشت شماری ازآنها که فقط بی طرف بودند،همگی برعلیه آن بزرگوارفعالیتی شبانه روزی داشتندودرعین حال مبارزه با خرافات و جهالت های عوام الناس،که تنها همین جبهه اخیرمردان بزرگی راازپای درآورده است.آن مرحوم،بدون توجه به این که یک تنه ودرزمان واحددرجبهه های مختلف،ستیزی سهمگین وسخت درپیش ورو دارد، تنها وتنها به ادای تکیلف شرعی خودمی اندیشد ودراین رهگذر ازتحمل ملامت ملامتگران نیز عبایی نداشت.

درحین مبارزه با عناصر به اصطلاح روشنفکر ورجال سیاسی ازمقابله وپرخاش برعلیه خرافات واعتقادات باطل توده مردم وزدودن زنگارتحریف ازچهره دین نیزغافل نبودوهمین مطلب باعث شده بود،عده ای با استحمار مردم وسوء استفاده ازباورهای دینی عوام،حملات آن مرحوم را منافی منافع وباعث قطع درآمدو کسادی دکان خود که برپایه خرافات وجهل عوام الناس بنا شده بود،می دیدند، از طرفی دیگر،جبهه تازه برعلیه آن مرحوم می گشودند.آن مرحوم مکرراً درمنبرراجع به کج اندیشی ها ونسبت های ناروایی که به ساحت مقدس ائمه اطهار(ع)،به خصوص حضرت اباعبداله(ع)،ازطرف روضه خوان ها ومداحان داده می شد،صحبت می کرد. معروف است که روزی شخصی دربالای منبرروضه می خواندوآن مرحوم هم پای منبرنشسته بود.روضه خوان مطلبی جسارت آمیز نسبت به حضرت زینب علیها سلام بیان می کند،که آن مرحوم برمی آشوبدوهمان لحظه ودرحالی که روضه خوان  هنوزدرمنبربود،باصدای بلند می گوید،خداچهره ات را سیاه بکند.این حرف را ازکجا می گویی؟می گویند،روضه خوان همان لحظه خود را ازمنبر به پایین  انداخت ودیگرهم به مسجدنیامد. از جملات معروفی که اکثرپیرمردان ازآن مرحوم بیاددارند،این عبارت است ،که روزی درمنبرفرمود: پول خودرا به این افرادندهید،اینان هر مزخرفی را به نام روضه ،به خورد شما می دهندوبعدمی روندوپشت سرمی گویند: خدا شمر ویزیدرارحمت کند،خوب چوب نانی («چورک آقاجی» اصطلاح معروفی است درترکی،به معنی وسیله کسب ودرآمد) برای ما گذاشت ورفت.

علیرغم اینکه اکثرروحانیون برای حفظ موقعیت ووجهه خود میان توده مردم، ازمقابله ومعارضه جدی با خرافات واعمال بی معنی وبی حاصل ومسخره آمیزی چون غمه زنی وشبیه خوانی خودداری می ورزیدند، آن مرحوم ، به طور جدی با این گونه اعمال وکردارمبارزه می کردوسخت آن ها را به باد انتقاد می گرفت.آشنایان به مسایل اجتماعی وسیاسی ومبارزاتی، به خوبی این نکته را درک می کنند،که اینگونه برخوردها به خصوص با عوام الناس به قیمت گرانی تمام می شود وغیرازپیامبران واولیای خداومعدودی ازبندگان صالح او،کمترکسی  تاب تحمل شدایدوزحمات ومصایب آن را داردواتفاقاً وجه تمایز فعالیت هاومبارزات پیامبران واولیای خدا با دیگر رهبران نهضت های سیاسی واجتماعی همین نکته است،که آنان برای ادای تکلیف می ستیزند.آن هم اغلب یک تنه ودرتمام جبهه های باطل وبا تمام اشکال آن.اما اینان ملاحظه هاواحتیاط هایی را درمبارزات خود رعایت می کنند،تا بتوانندبه اهداف خودکه لاجرم مربوط به دنیا وجهان مادی است برسند.لذا هیچ گاه فشارشداید و سختی هایی که توده اخیردرراه رسیدن به آرمان ها واهداف خود تحمل می کنند، با پیامبران الهی واولیای خدا قابل مقایسه نیست ودقت به این نکات است،که شخصیت وعظمت وایمان واخلاص آقامیرزا احمدرا جلوه ی دیگری می بخشد.به هرصورت،مبارزات آن مرحوم ادامه داشت،تامسئله تغییرسلطنت وانتقال آن از سلسله قاجاریه به رضا شاه به میان آمد.آقامیرزا احمد،به خاطر تیزهوشی وتیزبینی سیاسی وتسلط واحاطه کامل برجریان های سیاسی حاکم برآن دوران،دست های پنهان قدرت های بیگانه را درپشتیبانی ازتحکیم پایه های حکومت رضاخان به خوبی تشخیص می دهدو علیرغم فریب خوردن بسیاری ازروحانیون وحتی سیاستمدران و مرعوب شدن عده ای دیگر با شجاعتی بی نظیر به مخالفت  علنی وپرخاشگرانه با حکومت وابسته پهلوی برمی خیزد. در روزگاری که خفقان سیاه رضاخانی مبارزان بسیاری را به سکوت وگوشه گیری واداشته بودومردم حتی در خلوت های خود نیز جرأت بدگویی ازرژیم ستم باررا نداشتند،آن مرحوم بربالای منبربا نام وعنوان تحقیر آمیز به شخص رضا خان حمله می کرد،که سخنان دلیرانه آن بزرگوار که برخاسته ازبینش عمیق سیاسی وایمان عمیق و استوار وتوکل واخلاص عجیب او بود،هنوز ورد زبان عده ای ازمستعمین و علاقه مندان به آن عالم مجاهد می باشد.

آن  مرحوم دراین دوران نیز،با وجودمخالفت هاومبارزات سخت خودبا حکومت دیکتاتوری رضاخان از مبارزه وافشاگری علیه عده ای ازروحانیون آلوده به دنیاوهمچنین اشراف وملاکین ظالم وزورگو غافل نبود.به همین علت بود،که فشاربرآن بزرگوار،بیش ازپیش افزایش یافت.غیرازتوده ی مردم،که زبان گویای آن بزرگوار را بیانگردردهای خودووجود پربرکتش را پناهگاه وملجاء خویش می دانستند، اکثر اقشار مردم مؤثر وپرنفوذ جامعه ی آن روزگاراعم از:جماعت روشنفکرغرب زده یا آخونددین به دنیا فروخته یا ملاکین وخوانین ظالم و ستم گر همراه با عوامل وعمال حکومت جبار پهلوی همه وهمه دست به دست هم داده وبه مخالفت با آن عالم مجاهدبرخاسته بودند.

پس ازچندی گروه های فشارفوق الذکر،تصمیم به مقابله فیزیکی وترور شخصی اوپس ازترورشخصیتی اش می گیرند.چندین باراقدام به تیراندازی به سوی وی می کنند،روزی شخصی به یکی از وابستگان آن مرحوم نقل می کند، که چندی پیش میرزا علی اکبرتوفیقی، یکی ازرهبران حزب دمکرات،یک اسلحه ، با 50 تومان به من داد، که نیمه شب آقا را درمنزلش ترور بکنم.من نیز همان شب به پشت بام منزل آن مرحوم رفتم،اماپس ازدیدن صحنه ای متأثرشدم وفردای آن شب پول واسلحه را به فرد مزبور دادم وگفتم من اهل این کار نیستم.

روزی توفیقی به آن مرحوم سفارش می کند،که صلاح نیست شما وارد مسایل سیاسی شویدو خواهش می کنم از طرح مسایل سیاسی درمنبرخودداری کنید.فردای آن روز،آقامیرزا احمددر حالی که آن شخص طبق معمول درمسجدحضورداشت،درمنبرخطاب به اومی گوید:توبرای من تکیف معین نکن ؛تکلیف مرا خدامعین کرده است،من نیزبه وظیفه خدایی خود عمل خواهم نمود.نقل می کنند: که آن روز توفیقی هنگام خروج از مسجد به اطرافیان خود گفته بود:دیگرچاره ی کاراین مردفقط طپانچه است.

آن مرحوم درسخنرانی های خوداز عده ای ازعلماتمجیدمی کردکه ازجمله ی آنان حاج حسین قمی وآقا شیخ عبدالکریم حائری وآقاشیخ احمدکاشف الغطاء وآقامیرزا علی اکبراردبیلی بودند ، بخصوص،ازحاج شیخ فضل ا...نوری به نیکی یادمی کرد. در ماجرای مخالفت های حاج آقا نورا...اصفهانی علیه سیاست های سرکوبگرانه حکومت رضا خان،آن مرحوم از حاج آقا نورا... پشتیبانی نموده ودرمنبرمردم را به حمایت از حرکت حاج آقا نور... دعوت می کردودراین ارتباط ازمردم می خواست،با تلگراف وتظاهرات،اورا دراین مبارزه یاری کنند.سخنرانی های شجاعانه و صریح و روشن فکرانه ی آن عالم کم نظیرموجب شده بود،توده ی مردم که زبان حق گوی او را حامی خوددرمقابل سه جبهه زر وزور وتزویر می دانستند،برای شنیدن سخنان آن بزرگواربه مسجداو هجوم می آوردند، طوری که علاوه برمسجدوصحن آن، معابروکوچه های اطراف نیز پر از جمعیت می شد.مأموران اطلاعات شهربانی آن روز نیز ، برای شنیدن وگزارش سخنان آن مرحوم به مسجدمی آمدند،که می گویند:خود آن مرحوم روزی درمنبربه یکی ازمأمورین که سیدهم بود،رو کرده ومی گوید:سید!جدّت خصمت باد،اگر کلمه ای ازگفته های مرا گزارش نکنی!!.

روزی،یکی ازافسران شهربانی آن طوری که خودش بعداًنقل کرده است،ازارادتمندان آن مرحوم هم بوده، و بنا بردستور شخص رئیس شهربانی زنجان برای گزارش سخنان آن مرحوم به مسجدآمده بود. پس ازپایان سخنرانی وازسردلسوزی و ارادتی که به آن مرحوم داشت،اظهارمی دارد:آقا!خواهش می کنم،ازطرح مسایل سیاسی خودداری فرماییدوالا باعث گرفتاری شمامی شود.آن مرحوم،که احساس می کندافسرمزبورمأمور ارعاب او هست،درپاسخ به اومی گوید،که تومواظب درجه های خودت باش ونگران حال من مباش.درهمان ایام ، آقامیرزا علی اکبراردبیلی نیز،به مقابله با رژیم پهلوی برخاسته بودوطی مسافرتی که به تهران داشت مورداستقبال آقا میرزا احمدقرارمی گیرد.نقل می کنند: مرحوم اردبیلی وقتی مرحوم آقامیرزااحمدرادربغل می گیرد،به ایشان می گوید:برادرم،آوازه مبارزات شجاعانه ات به دیارما نیز رسیده است.

آن مرحوم با حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی،رفاقتی نزدیک داشتند.دراوج مبارزات،آقا میرزا احمد به قم مسافرت می کندودردیداری که عده ی زیادی ازمردم نیزحضورداشتند،به شیخ مرحوم با لحن اعترض آمیزی خطاب می کند،که چرا با این ظالم ومفسد(رضاخان) مبارزه نمی کنید؟شیخ مرحوم درآن جلسه پاسخ نمی دهد، اما درنشستی خصوصی که بلافاصله بعدازآن جلسه صورت می گیرد، به آقا میرزا احمدمی گوید:من بدلیل سوء ظن خود به برخی ازاطرافیان خود صحبتی درجلسه گذشته نکردم،امابه شما می گویم اگر شما صلاح را برمبارزه علنی خود با رژیم این ظالم می دانید، من مصلحت براین می دانم که برای حفظ حوزه ودفاع فکری ازدین به نحوی دراین میان مماشات بکنم والبته شمانیزنبایدانتظارپشتیبانی علنی ازمن داشته باشید،تادرصورت شکست شما من بتوانم حوزه راتاحدودی ازشر این ظالم محفوظ دارم.

به هنگام بازگشت ازتهران به زنجان، با ممانعت مأمورین دولت مواجه می گرددومدت 40 روز تحت الحفظ درتهران می ماند.روزی خدمتکارخودرا به پیش مرحوم مدرس می فرستد،که من40 روزاست درتهران بلاتکلیف مانده ام وازآن شهیدبزرگوارمی خواهم بادولتیان تماسی دراین باره بگیرد،تاتکلیف او را روشن کنند. خدمتکار آن مرحوم نقل می کرد:وقتی نامه آقا راخدمت مرحوم مدرس بردم،چشمانش پراز اشک شدوگفت: به آقا سلام مرا برسان وبگو من خودم تحت نظرم و اگر اقدامی درباره ایشان انجام دهم ،کارشان دشوارترخواهدشد ، بالاخره ، با وساطت آقای رشاد و شیخ حسین لنکرانی ایشان آزادشده ، به زنجان برمی گردد وهنگام بازگشت استقبال با شکوهی توسط مردم ازایشان می شود. پس ازبازگشت ، نامه ای بسیارتند وصریح به رضا خان می نویسد ودرآن او را به دست کشیدن ازظلم وستم ومخالفت با دین واحکام شرع مبین دعوت می کند.دررمضان سال 1349 هجری قمری،آقامیرزا احمد حملات خودراسخت تر وتندتر و این بار همراه باتوهین علنی به شخص رضا خان وبرعلیه رژیم جبارحاکم ادامه می دهد. مکرراً ازطرف شهربانی به ایشان تذکر داده می شود، که ازورود به مسایل سیاسی خودداری کند، اما هربارپاسخ می شنیدند،که من به تکلیف دینی وشرعی خود عمل می کنم وحرفهای خودرانیز به خودشاه نوشته ام. بالاخره، در21 رمضان همان سال، دستگیروبه شهربانی برده می شود. مردم، به محض اطلاع،مقابل محوطه شهربانی ازدحام نموده و نسبت به بازداشت آقا اعتراض می کنند. ازکسانی که آن روز را دیده اند،نقل می شود: درمسجد منتظرآقابودیم،که زنی آمدوبافریادگفت:مردم نشسته اید؟خانه خراب شده ایم. آقارا دستگیرکرده اند. مردم پس ازاعتراض، شروع به سنگ باران ساختمان می کنند. مسئولین شهربانی مردم را با این عنوان که مسئله دستگیری مطرح نیست و صرفاً سؤالاتی از ایشان خواهیم کرد و دوباره به منزل برخواهند گشت ، آرام می کنند.

یکی ازمأمورین آن شهربانی نقل می کند: موقع افطار، شخص رئیس شهربانی برای آقا افطاری آورد. سپس از او سؤال کرد، چرا به درخواست ماکه خواهش کردیم ازطرح مسایل سیاسی خودداری کنید ، پاسخ مثبت نمی دهید؟آقای مرحوم درپاسخ می گوید:شما چرا مرا اینجا آورده اید؟ می گوید:به امردولت.آقا دوباره می پرسند: اگر امردولت را اطاعت نکنید،چه می شود؟می گوید: مارا مؤاخذه می کنند.آقا می گوید: من هم مأمورخدایی هستم که همه ی شاهان وسلاطین بنده اوهستند. اومرا امر فرموده،که احکام دین او را به مردم برسانم واگرچنین نکنم مرا مؤاخذه ای سخت خواهدکرد. ازتهران دستوردستگیری واعزام ایشان به شهربانی زنجان می رسد. شعبان گیلک،که آن روز مأمور شهربانی بود، نقل می کرد: هنگام حرکت، رئیس شهربانی رو به آقا کرده ، اظهارمی دارد، اگر حاجتی یا سخنی دارید به فرمایید ، تاانجام دهیم.آن مرحوم درپاسخ می گوید: حضرت ابراهیم به شیطان اظهار حاجت ننمود. بالاخره، مخفیانه ایشان را ازدرپشتی شهربانی به تهران می فرستند.آن مرحوم خودش نقل می کرد : ازاینکه بدون آمادگی قبلی وغافلگیرانه دستگیرشده بودم،نگران خانواده بودم واین امر مرا درفکر فروبرده بود. درراه که برای نماز پیاده شدیم مأمور محافظ من که جوانی بلند قامت وچهارشانه بود،نیز نمازخوان بود.چون حالت متفکرمرا دید،شروع به خواندن این ابیات کرد (مانداریم ازرضای حق گله، عارنایدشیرراازسلسله- شیررا زنجیرکردن عارنیست،آنکه زنجیرش نباشدشیرنیست) این اشعارمر ازآن حالت نگرانی بیرون آورد.پس از ورود به تهران ایشان را درزندان شهربانی حبس می کنند،اما اجازه داده بودند،غذایشان را ازمنزل آقا میرزا باقر رشاد بیاورند.خودایشان نقل می کرده:روزی دیدم جنب وجوش خاصی درمیان مأمورین افتاده است.فهمیدم کسی ازمقامات به زندان خواهدآمد.درهمین حال،مأموری آمد وبه من گفت: شخصیت محترمی برای دیدن شما خواهد آمد. سعی کن محترمانه با اورفتارکنی.اعتنایی به گفته اش نکردم وبرای این که به ظالمی احترام نکنم و هنگام ورود به پا نخیزم،به پا خاسته،مشغول قدم زدن شدم.عمامه ام را هم به گوشه ای انداخته وشبکلاه به سر داشتم. ناگهان شخصی واردشد،که ازاحترام همراهانش به او فهمیدم که رضا خان است. به محض ورود متوجه شد،که عمداً قدم می زنم وعمامه بسر ندارم.پرسید: چرا عمامه بسر نگذاشته اید؟گفتم :کثیف است.پرسید: میرزا احمد زنجانی تویی؟ گفتم :آری. گویا ازپاسخ توأم با بی اعتنایی من خشمگین شد.با لحنی عصبی گفت:تو با کلاه پاسبان ها چکارداری ؟گفتم من مأمور ابلاغ احکام خدا به مردم وامر به معروف ونهی ازمنکر هستم و وظیفه ام را هم به نحو کامل انجام خواهم دادوحرفهایم را به دربارنوشته ام.آن شخص گفت:"این راپورت ها چیست که ازتو می رسد؟" گفتم ازراپورت دهندگان بپرس.دیگرحرفی نزد وباناراحتی ازاتاق برگشت.شنیدم افسری به همکارش گفت: کاراین بیچاره تمام شد،خودم هم یقین به مرگ کردم،درهمین فکر بودم که رئیس شهربانی کل واردشدوگفت اعلیحضرت ازشما عذرخواستند! وفرمودندازشماگزارش های غلط داده بودند وفی الحال به هرکجا که میل دارید بروید،آزادید!گفتم:به زنجان می روم.

هنگام بازگشت به زنجان استقبال پرشور وبی سابقه ای ازایشان توسط مردم بعمل می آیدمردم تاابهروخرمدره به استقبال رفته بودند.پس ازورودبه زنجان مبارزات آن مرحوم با شدت بیشتری ادامه پیدامی کند.

درسال 1352 هـ ق برای چندمین بارایشان را تحت الحفظ به آگاهی برده بازجویی می کنند.دراثنای بازجویی رئیس شهربانی دستورمی دهدچایی برای ایشان بیاورندپس ازبازگشت به منزل به خانواده خوداظهارمی کند"به چایی که برایم آوردندمشکوک هستم". پس ازچندروزی ایشان دچارعارضه قلبی شده وبستری می شوند و چند روز پس ازآن روح آن مرحوم به عالم بقا می شتابد. جنازه اش را طبق وصیت آن مرحوم به قم حمل کرده ودر قبرستانی موسوم به"دربهشت"دفن می کنند. می گویند هنگامی که مرحوم آیت ا...حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی برجنازه اش نمازمی خواند درحالی که اشک ازچشمانش سرازیربوده، می گوید"ای شمشیربرنده خداحالا چه وقت رفتن بود؟!"بدین سان مردی که سراسرعمرپربرکتش رادرراه جهادومبارزه وامربه معروف ونهی از منکرسپری کردبه لقاءمعبودخود شتافت وزبان گویایش خاموش شد.آن مرحوم تألیفات علمی وفقهی زیادی داشت که بعلت محدودیت های موجودحاکم برآن زمان قادربه چاپ آن نشد وغیرازرسالة عملیه اش وکتابی با عنوان" فلسفه ی اتحادمسلک" که درزمینه مسائل فلسفی وکلامی نوشته شده (البته باحذف وتعدیل وسانسور کامل) دیگرنوشته هایش به زیورطبع آراسته نگردیده اکثر تألیفات اوپس ازوفاتش ازبین رفته است.

            دکتر آیت اللهی                                                                                                  

 منبع : واحد فرهنگی اقا میرزا احمد

 

درباره ی اخوند ملا قربانعلی زنجانی مشهور به حجت الاسلام


. . .  از مسيح زنجان


نگاهي به زندگي، مبارزات و سرانجام ملاقربانعلي زنجاني


 محمدرضا روحانی





                                                    با مقدمه  علی ابوالحسنی(منذر)                                                                   

اي‌كاش تمامي عمر در همان غربت مانده بودي اي مرد خدا، كه اينچنين مورد بي‌مهري و قصور ابناء سرزمين خود واقع نمي‌شدي. با ساده‌ترين حد زندگي و عالي‌ترين سطح علمي و عملي در ميان ما زيستي بي‌آنكه قدر و حرمت و اعتبارت به‌درستي دانسته شود.

آدمي اي مرد خداواي زعيم مومنان كه روحيات و سجاياي تو و مجاهدات و كرامات تو خارق عادات زمانه بود و از همين رو حاسدان و معاندانت هم كم نبودند اما وقتي كه يپرم‌خان ارمني پس از ملاقات با تو گفته بود: او بايد خود مسيح‌(ع) باشد! ديگر ما چه‌مي‌توانيم بگوييم جز اينكه از آنگونه رقم خوردن سرنوشت تو بر خود شرمگين باشيم. هستند صاحب‌نظراني كه معتقدند اگر مدرس در عراق مانده بود جانشين ميرزاي‌شيرازي(ره) بود و اگر شما در نجف مانده بوديد بار ديگر شيخ‌مرتضي انصاري(ره) تكرار مي‌شد. اما حكمت الهي سرنوشت اينگونه عالمان مجاهد را بگونه ديگري رقم زده است كه شايد از براي امتحان مردمان ديارها باشد. بگذريم مقاله زير دستنوشته عالمانه و محققانه مرحوم محمدرضا روحاني است كه مقدمه استاد ابوالحسني آن را مزين ساخته و در اين شماره تقديم حضورتان شده است.

 

در ميان مخالفان «پابرجا و اصوليِ» مشروطه اروپايي، نام آيت‌الله‌العظمي‌آخوند‌ملاقربانعلي ارقيني زنجاني معروف به «حجت‌الاسلام زنجاني» (1246 ـ 1328. ق) برجستگي خاصي دارد. وي در عصر مشروطه، فقيهي مْطاع در دارالعلم بزرگ زنجان و پشتيباني قاطع براي مشروعه‌خواهان بود. مخالفت او با مشروطه وارداتي، صرفا از دردِ دينداري و درك سياسي او ناشي مي‌شد و همچون برخي ديگر، رويكردهاي ايشان با استبداد و زد‌و‌بند با دولتيان مربوط نبود. دانش كلان ديني، زهد و وارستگي و ايستادگي در برابر حاكمان ستمگر او را محبوب قلبهاي مردم ساخته و خاصه در منطقه خمسه، به ايشان نفوذي تام بخشيده بود. حاجي‌وزير زنجاني (از سران مشروطيت در زنجان)، دوسه‌سال پيش از طلوع مشروطه، تحت عنوان «جناب آخوند‌ملاقربانعلي» مي‌نويسد: «اين عالم بزرگوار از عجايب روزگار است و حالاتي غريب دارد . . .  ساده و قانع است، به‌طوري كه خوراك او اكثر اوقات به نان و سبزي و چغندر است كه آن را هم يك‌وقت ميل مي‌نمايد. لحاف او منحصر به پوستين، و لباس از قَدُك[1] منحصر‌بفرد است. از ماليه دنيا فقط دو دست عمارت را داراست، او را هم ديگران براي او خريده و ساخته‌اند. شب‌زنده‌دار، پرهيزگار، مستقيم‌الاحوال و كريم‌الطبع . . . است؛ چنان‌كه هرچه از وجوه بريه از اطراف و اكناف براي او مي‌آورند همه را به فقرا مي‌دهد، بلكه هميشه اوقات مقروض است. در علم فقه و اصول، بي‌بدل و حاليه منحصر‌بفرد است. در نگارش اجوبه فتاوي و مسائل شرعيه و قضاوت، چنان ماهر و فائق‌الذهن است كه تاكنون نتوانسته‌اند ايرادي به او وارد بياورند و حال‌آنكه معاند زياد دارد؛ همه در كمين و منتظر فرصت‌اند. . . اغلب مردم مقلد او هستند. نافذالحكم و مسموع‌الكلمه است. . .  ازهد و اعلم و اَتقاي عهد خويش است.»

به‌گواه اسناد و مدارك تاريخي؛ حجت‌الاسلام زنجاني از همان آغاز نهضت عدالتخانه (كه مع‌الاسف با دسايس حساب‌شده استعمار، به «مشروطه وارداتي و سفارت‌‌زاده» تغيير ماهيت داد) تا اوايل مشروطه دوم كه عناصر روسوفيل و انگلوفيل، تهران را برگشوده و پيكر حاج‌شيخ‌‌فضل‌الله نوري فقيه متنفذ پايتخت را به انتقامِ طراحي اصول اسلامي متمم قانون‌اساسي، به‌ويژه اصل دوم، عجولانه بر دار كردند، با حفظ سليقه و مذاق فقهي خاص خويش در رويدادهاي گوناگون، حضوري موثر داشت و وجهه نظرش هميشه و همه جا بسط حاكميت قوانين اسلامي، حفظ استقلال و تماميت ارضي ايران، ستيز با جور و فساد و دفاع از حقوق مظلومان بود. ايشان به پشتوانه نفوذ وسيعي كه به‌ويژه در منطقه خمسه و صفحات آذربايجان داشت، با حضور خود در جرگه مشروعه‌خواهان كفه اين جناح را به زيان مشروطه‌خواهان تندرو سنگين كرد و از اين رو، فاتحان تهران پس از اعدام شهيد نوري، در نخستين فرصت درصدد برآمدند كه زنجان را اشغال و ايشان را نيز به قتل برسانند. اما وقتي كه اوضاع و احوال را با قتل آن بزرگ در ملأ عام مساعد نديدند، ايشان را به خارج از كشور ـ شهر مقدس كاظمين ـ تبعيد كردند. نهايتا وي نه‌تنها خسته و رنجور در غربت جان سپرد، بلكه پس از مرگ نيز همچون شيخ‌فضل‌الله نوري، هفتادواندي‌سال آماج نسبتها و تهمتهاي ناروا قرار‌گرفت و تاريخ‌نگاراني چون كسروي ـ كه عنادش با اسلام و روحانيت شيعه، شهره آفاق است ـ سعي تام در محو نام يا مسخ شخصيت وي كردند كه در اين ميان اقدام و تلاش جهت مسخ مرام و شخصيت آن بزرگوار، بسي جانگدازتر بود.

مقاله پيش‌رو، به قلم مرحوم محمدرضا روحاني، شخصيت فرهيخته و خَدوم زنجان، به انگيزه مبارزه با همين مسخ و تحريف و ارائه گزارشي صحيح از زندگي و مجاهدات حجت‌الاسلام نوشته شده است.[2]

محمدرضا روحاني، فرزند آيت‌الله‌حاج‌شيخ‌يحيي طارمي و نوه مرحوم آيت‌الله‌شيخ‌جواد طارمي بود. نياي دانشمند و ذوفنون ايشان، يعني آيت‌الله‌شيخ‌جواد طارمي (1263-1325.ق)، از دانش‌آموختگان حوزه قزوين و نجف به‌شمار مي‌رفت كه نزد بزرگاني چون سيدحسين كوه‌كمره‌اي، ميرزاي‌شيرازي و ميرزا‌حبيب‌الله رشتي تحصيل كرده و پس از بازگشت به زنجان سالها به ارشاد و هدايت خلق، تاليف كتب ارزشمند ديني و پرورش طلاب فاضل پرداختند. نگاهي به فهرست آثار وي در فقه و اصول، ادبيات عرب، كلام و رجال، نهج‌البلاغه و وعظ و مصائب اهل بيت (عليهم‌السلام)، علاوه بر پركاري، نشانگر جامعيتٍ علميِ وي نيز مي‌باشد.[3] شيخ جواد طارمي فرزنداني دانشمند و صالح از خود بر جاي گذاشت كه شاخصترين آنان، حاج‌شيخ‌يحيي (1295-1352.ق) پدر شادروان محمدرضا روحاني بود كه ايشان نيز به‌عنوان يك عالم رباني و خطيب زبردست زنجان، در تاريخ اين شهر، به پارسايي و نيك‌نامي شُهرت بسيار دارد و به گفته مرحوم عبدالعظيم اوحدي ـ از زنجانيهاي فاضل و مْعُمِرِ مقيمِ تهران ـ حاج‌شيخ يحيي صاحب ملكه اجتهاد و داراي كتابخانه‌اي عظيم بود كه در مسجد سيد زنجان، در شبستانِ قسمت‌ِ جنوبِ شرقي، نمازگزارده و تفسير مي‌گفت و جمعيتي كم‌نظير از طبقات مختلف روحانيون، تجار، كسبه، خوانين و  . . . در پاي منبر او حضور مي‌يافتند و گاه انبوه حاضران به‌حدي بود كه مسجد به آن بزرگي همراه با ايوان بزرگ مسجد، از جمعيت موج مي‌زد و با‌آنكه آن زمان بلند‌گو و ابزارهاي صوتي جديد وجود نداشت، صداي رساي او به تمام جمعيت مي‌رسيد. هنگامي كه سعوديهاي وهابي در اوايل سلطنت رضاخان قبور مطهر ائمه بقيع را تخريب كردند، مرحوم طارمي عزاي عمومي اعلام كرد و سال بعد نيز به همراه چند تن از مريدان صميمي خود از جمله حاج‌علي‌اكبر خرازي، به مكه و مدينه رفت و در آنجا، در قبرستان بقيع، به زبان عربي نطق فصيح، عجيب و معجزه‌آسايي در مدح خاندان پيامبر (صلي‌الله عليه و آله) ايراد كرد كه باعث شد سعوديهاي تندروي وهابي نه‌تنها مزاحم او نشوند، بلكه خود نيز به جمع مستمعان ايشان بپيوندند. اشعاري مخمس نيز با ترجيع‌بند «زلزلةالساعة شي‌ء عظيم» درباب نطق ايشان در آنجا سروده شد كه مرحوم خرازي آن را با خود به زنجان آورد.[4] سرانجام حاج شيخ يحيي، دوازدهم شوال 1352.ق در زنجان درگذشت و هنوز هم در اكثر مساجد، مردم زنجان با صلوات و فاتحه ياد او را گرامي مي‌دارند.[5]

محمدرضا روحاني در سال 1302. ش در خانداني چنين پارسا و خدمتگزار ديده به جهان گشود. وي در اوان كودكي از نعمت پدر محروم شد اما لطف و حضانت مادر، اين خلا را جبران نمود و او در سايه مهر مادر، باليد و بزرگ شد. محمدرضا در سال 1320. ش به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و كار خود را با آموزگاري در دبستان توفيق آغاز كرد. وي آبان سال بعد به دفتر آموزش‌و‌پرورش انتقال يافت و سپس به‌ترتيب مشاغل زير را عهده‌دار شد: تدريس در دبستان فردوسي، سرپرستي دبستانهاي ملي سعادت و علميه، تدريس در دبيرستان پهلوي، بازرس اداري دواير تعليمات متوسطه امتحانات، آمار و مشمولين، تعليمات ابتدايي، سرپرستي امور تربيتي، رهبري سازمان جوانان، سرپرستي امور آموزشي شهرستان، كفالت اداره آموزش و پرورش، دادستان اداري و سرانجام اداره دايره بازرسي و امور محرمانه آموزش‌وپرورش.

روحاني، در صحبت و معاشرت، خون‌گرم و فروتن، در دوستي ثابت‌قدم و در خدمت به خلق به‌ويژه درماندگان بسيار كوشا بود.[6] آن مرحوم هنگامي‌كه مطلع گشت حقير[ابوالحسني (منذر)]، دست‌اندركارِ تاليف پيرامون زندگي و مجاهدات حجت‌الاسلام زنجاني هستم، ضمن تشويق مستمر اينجانب، از بذل هيچ‌گونه كمك دريغ نورزيد و از راه لطف، هرچه را كه از نقل خاطرات و اظهارات ديگران درباره حجت‌الاسلام تا تصوير خانه ايشان در اختيار داشتند نزد حقير فرستادند.

شادروان روحاني با شناختي كه از خدمات و مجاهدات حجت‌الاسلام ملاقربانعلي زنجاني داشت، به شخصيت و مكارم والاي آن جناب عشق مي‌ورزيد و از تحريف واقعياتِ تاريخ مشروطه توسط امثال كسروي رنج مي‌برد و عدم انعكاس منصفانه ديدگاهها و نظريات جناح منتقد و مخالف مشروطه و مظلوميت آشكار حجت‌الاسلام‌ملاقربانعلي زنجاني دراين‌گونه تواريخ را برنمي‌تافت. از همين رو، سالها پيش از انقلاب كه باد به بيرق تحريفگران مي‌وزيد، درصدد برآمد شرح حالي «صحيح و واقع‌بينانه» از حجت‌الاسلام تهيه و منتشر سازد. حاصل اين تكاپو، مقاله‌اي است كه در صفحات آينده خواهيد خواند.[7]

***

در حدود سال 1235.ق در قريه‌ آربون از توابعِ زنجان، طفلي از خانواده مرحوم عسكرعلي از مادري به‌نام سارا پا به‌ عرصه هستي نهاد كه پدرش او را قربانعلي نام نهاد. او، مانند همه اطفال ديگر كشاورزان، تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خود آغاز نمود و آن‌ را در مسجد نصرالله‌خان شهر زنجان ادامه داد و به كمك استعداد ذاتي خود در عراق عرب، افتخار شاگردي حضرت آيت‌الله فقيد آقا شيخ مرتضي انصاري، صاحب كتاب مكاسب، را نصيب خود ساخت و از لحاظ تسلط بر فقه و احاطه بر فروع فقهيه به جايي رسيد كه حتي در نجف اشرف هم نظيري براي او پيدا نشد؛ اگر احيانا نظيري هم پيدا شده باشد بسيار معدود بوده است. حضرت آيت‌الله فقيد ميرزامحمود حسيني، امام جمعه سابق زنجان (قدس سره)، در مورد اين بزرگوار مي‌فرموده‌اند: گرچه در اصول و مباني فقهي در بين علماي نجف افراد برجسته و ممتاز به چشم مي‌خورد؛ ولي در استحضار به‌ مسائل فقهي كسي، نظير ايشان را نديده و به اين گفته خود مي‌افزوده‌اند كه «حتما آخوند مرحوم سنخي از علم حضوري داشته‌اند.»

مي‌گويند اين عالم رباني، در تمام  شبانه‌روز، جز دوساعت، نمي‌خوابيده‌اند و شخص فقيد سعيد نيز درباره تحصيلات خود مي‌فرموده‌اند كه «براي من ايام تعطيل مفهومي نداشت؛ يعني روزهاي پنجشنبه و جمعه و يا ساير ايام تعطيل كه طلاب به استراحت مي‌پرداختند، من دروس ادوارِ گذشته خود را از ابتدا تا به انتها مرور مي‌نمودم تا مبادا روزي از من سوالي شود و من در جواب آن عاجز بمانم.» همچنين درباره استراحتشان مي‌فرموده‌اند: «باديه يا ديگٍ منفذداري را در حالي‌كه پيه‌سوزي در زيرش قرار مي‌دادم در مقابل خود مي‌گذاشتم و به هنگام احساس خواب، پيه‌‌سوز را روشن مي‌كردم و پيشاني خود را بر آن باديه تكيه مي‌دادم و مدت خواب من اختصاص به دقايق يا ساعتي داشت كه آن ظرف گرم گردد و مرا از خواب بيدار سازد و باز مطالعه‌ام آغاز شود.»

پس از رحلت آيت‌الله شيخ‌مرتضي انصاري (قدس سره)، مرحوم حجت‌الاسلام، تحصيلات خود را در حضور حضرت آيت‌الله حاج‌سيد حسين كوه‌كمره‌اي، عموي بزرگوار پدر مرحوم آيت‌الله فقيد آقاي حجت مشهور ادامه مي‌دادند.

در مورد زهد و عبادت اين بزرگوار، كه سلطنت مطلقه دارالعلم زنجان را به‌عهده داشته‌اند و علاوه بر مردم زنجان و توابع خمسه اهالي اردبيل و ساير نقاط آذربايجان و حتي مردم قفقاز نيز بر آن حضرت تقليد مي‌نموده‌اند، بايد گفت كه: آن حضرت همه شبها تا نزديكيهاي صبح در منزل مسكوني خود قدم‌زنان به گفتن ذكر مي‌پرداخته‌ و در اين هنگام پس از اندك تكيه بر رختخواب و تجديد وضو، به نماز شب برخاسته‌ و نماز صبح را هم در تعقيب نماز شب به‌جا مي‌آورده‌اند.

اين بزرگوار در تمام طول حيات خود عيالي اختيار نكرد و فرزندي از او باقي نماند و تنها در اواخر عمر خود بود كه خواهر سيدي به ‌نام جبرئيل را متعه نمود كه آن بانوي محترمه نيز در تهيه خوراك و شستشوي پوشاك او اقدام مي‌كرد. گرچه نام آن بانويِ بزرگوار نَنَه‌خانم بود، ولي او را در عرف «مانعه» مي‌ناميده‌اند.

مي‌گويند ديده نشد كه در طول حيات خود، براي پاسخ‌دادن به استفتائي كه هر روز لااقل صدها برگ در مقابلش انباشته مي‌شد، حتي يك‌بار به‌ كتابي مراجعه كند و يا از كسي كمك بگيرد و يا جواب استفتائي را دقيقه‌اي به‌تاخير بياندازد و هميشه با قلم و دواتي كه در كنارش بود، به محض قرائت مطلب، پاسخ آن را با قاطعيت هرچه‌تمامتر مي‌نوشت و به صاحب آن تسليم مي‌فرمود و با‌آنكه متاسفانه حسد در آن زمان هم، مانند هر وقت ديگر، در جامعه زنجان وجود داشت و بعضي از رجال وقت و به‌خصوص آناني‌كه حس خودكم‌بيني در برابر اين نابغه كم‌نظير ـ كه به‌ضرس‌قاطع مي‌توان گفت از صدر اسلام تاكنون شخصيتي نظير وي در حيطه زنجان پا به‌عرصه وجود ننهاده است ـ داشتند، پيوسته درصدد بودند نقطه‌ضعفي از وي به‌ دست آورده و آن را دست‌آويز خود سازند؛ ولي خوشبختانه اين فرصت هرگز به ‌دست آنها نيفتاد، مگر يك‌بار كه در مورد ارث، مساله‌اي پيش مي‌آيد كه تمام علماي شهر متحدالقول پاسخ آن را به‌طريق‌واحد مي‌دهند و تنها مرحوم آيت‌الله‌حاج‌شيخ‌جواد طارمي (نويسنده كتاب الارث و الديات) و حضرت حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي به اين مساله نوع ديگري پاسخ مي‌فرمايند. اين مساله، كه در خانواده مرحوم حاجي‌ذوالرياستين مطرح گرديده بود، به‌طوربي‌سابقه‌اي در شهر كه در آن زمان به دارالعلم و دارالسعاده معروف بوده است منعكس مي‌شود و مخالفان حضرت حجت‌الاسلام آن را دست‌آويز خود قرار مي‌دهند و شروع به تبليغ سوء عليه آن‌حضرت مي‌نمايند، تاآنكه آخوند مرحوم سكوت را مي‌شكند و پاسخ مي‌فرمايد كه: آخر ملاك  سند علما در اين‌مورد كه من صحيح نمي‌گويم چيست؟ و چرا مي‌گويند كه گفته من ناصحيح است؟[8]

گويا شخصي به‌نام آخوند‌ملا‌سبزعلي كه خود از فقهاي مشهور و مدرسين مبرز زنجان بوده است، به‌استحضار مي‌رساند كه ملاك علما، تذكرةالفقهاء مرحوم علامه حلّي مي‌باشد. آخوند مرحوم جواب مي‌دهند: كه اين‌طور!؟ و سپس اضافه مي‌فرمايند كه: گرچه من مدتي‌ است اين كتاب را مطالعه نكرده‌ام، ولي در آن زمان كه در نجف اشرف تحصيل مي‌نمودم آن را ديده و خوانده‌ام. به آقايان بگوييد: كتاب را خوب بخوانند و به صفحه فلان آن نيز مراجعه نمايند و هيچ‌وقت فرمايش علامه مرحوم را تحريف نكنند. علامه عينا آنچه را كه من مي‌گويم فرموده است و خدا لعنت كند كسي را كه جواب مساله را بنويسد و مدرك مساله در اختيارش نباشد.

معلوم است كه اين‌جواب دندان‌شكن در آن روز، مدعيان را به چه روزي انداخته و صحنه چگونه عوض شده است و در دارالعلم زنجان چه غوغايي برپا گرديده و چه افرادي سيه‌روي شده‌اند.

مي‌گويند حضرت جحت‌الاسلام را قدرت حافظه عجيبي بوده است و با آن‌‌همه مرافعات عديده و مهمي كه همه‌روزه در محضرش مطرح مي‌شده است و ذيل تمام فتاوي را نيز شخصا مهر و امضا مي‌فرموده‌اند، كسي جرات آن را پيدا نكرد كه حتي براي يك‌بار مطلبي را در محضرش به نوع متفاوت براي بار دوم عنوان نمايد؛ زيرا اگر بين اين دو ادعا، سي‌سال هم فاصله ايجاد مي‌گشت، جواب مي‌فرمود كه: جواب همان است كه در فلان تاريخ گفته‌ام و يا اين ملك به همان قباله‌اي متعلق است كه سي‌سال قبل تو آن را به فلان فرد فروختي و يا تو فلان شخص نيستي كه چهل‌سال قبل تو را در فلان جا ديدم؟

حضرت حجت‌الاسلام در تمام مدت حيات، به‌ هيچ عنوان، ولو به‌عنوان نذر و هديه نيز وجهي از كسي دريافت نفرمود و در مهماني كسي حاضر نشد و حتي به هنگام مسافرت ناصرالدين‌شاه و اقامت و عبور وي از زنجان، حاضر به ملاقات با او نشد و به فرستادگان سلطان پاسخ داد كه وظيفه‌ من رسيدگي به مسائل ديني مردم بوده و هميشه نيز به حافظان دين مبين اسلام دعا مي‌كنم و ان‌شاءالله خاقان نيز در زمره آنان باشد.

پادشاه، هنگام خروج از زنجان، مبلغ سه‌هزار تومان وجه نقد به حضورش مي‌فرستد. حجت‌الاسلام در ميان حيرت همگان ضمن اظهار تشكر آن را مي‌پذيرد ولي به هنگام عزيمت نماينده شاه، عين وجه را به او پس مي‌دهد و مي‌گويد: از لطف شاهنشاه ممنونم و از ايشان مي‌خواهم اين وجه را به مستحقين بپردازند و مطمئن باشند كه بحمدالله من در عنايت خدا و در استغناي مطلق عمر مي‌گذرانم.

او در تمام شبانه‌روز فقط يك‌بار غذا (ناهار) مي‌خورده است و غذاي وي اغلب عبارت از «برنج با مغز گردو» و يا «نان بازار و چغندر و پنير» و يا «شيربرنج و آش ماست» بوده و چغندر بسيار تناول مي‌فرموده است.

او ساليان دراز فقط با يك پوستين فرسوده زندگي كرد و باآنكه همه‌ساله پوستينهاي گرانبها و ذيقيمت برايشان مي‌آوردند و هر روز پوستين نو بر‌دوش‌انداختن براي ايشان مقدور بود، مع‌هذا به‌محض‌آنكه آنها را مي‌پذيرفت و بر دوش مي‌انداخت، في‌المجلس به يكي از طلاب كه در محضرش فراوان ديده مي‌شدند، مي‌بخشيد.

متاسفانه جز حاشيه خطي بر تبصره علامه مرحوم و رساله علميه چاپي و متفرقات حواشي بر مكاسب چاپي كه  به خودش تعلق داشت و فعلا در عداد كتب حضرت‌آيت‌الله‌حاج‌آقا‌عزالدين حسيني، امام جمعة ـ مرحومِ ـ زنجان، موجود است، هيچ‌گونه اثر ديگر علمي از ايشان در دست نيست.

حضرت حجت‌الاسلام با آن‌همه عظمت و وقار و ابهت مخصوص كه داشته‌اند، انسان حاضرجواب و شوخ‌طبعي نيز بوده‌اند. مي‌گويند در آن زمان مردي وجود داشته كه فراوان مزاح و بذله‌گو بوده است و با بذله‌گوييهاي خود موجبات رونق مجالس آن روز را فراهم مي‌كرده است و اين شخص را برادر عالم و فاضلي بوده به نام شيخ صادق كه ساكن روستا بوده است. روزي اين مرد به حضور حضرت حجت‌الاسلام مي‌رسد و آخوند مرحوم، از حالات شيخ صادق جويا مي‌شوند. مرد به طنز و شوخي به عرض مي‌رساند: بلي برادرم با همه اصرار من كه مي‌گويم لااقل تو هم به‌ شهر بيا و مانند ديگران در شهر دكاني! بازكن، از آمدن به شهر خودداري مي‌كند و كماكان در ده سكونت اختيار كرده است. حجت‌الاسلام با خنده پاسخ مي‌دهد: بلي، شيخ صادق برخلاف تو مرد فهيمي است و مي‌داند كه در شهر دكان باز كردن سرمايه فراوان مي‌خواهد.

مشهور است كه حضرت آيت‌الله فقيد آقا‌ميرزا‌محمود، امام جمعه سابق كه فوق‌العاده مورد مرحمت آخوند مرحوم بوده‌اند و در شانزده‌سالگي افتخار تحصيل دروس خارج در حضور ايشان را پيدا كرده‌اند، مي‌فرموده‌ است: «روزي با پدرم كه سخت مريض بودند به حضور حضرت حجت‌الاسلام شرفياب شديم تا در مورد مرحوم عدالت، رئيس دادگستري آن زمان، كه در خانه ما بست نشسته بود، شفاعتي به عمل آوريم. بعد از مقدمه‌چيني فراوان، پدرم مطلب را به‌عرض رسانيد. فرمودند آقاي امام جمعه، هرچه كه مي‌خواهيد بگوييد، بگوييد به چشم، ولي در مورد آن «ظلميه‌چي» حرفي نزنيد. پس از مدتي سكوت مجددا پدرم موضوع را تكرار كرد و باز همان جواب را شنيديم. در اين اثنا، خادم چاي شيريني آورد كه با كسالت پدرم شديدا مغاير بود. پدرم از اين‌كه چاي مزبور بر كسالتش خواهد افزود، با اشاره از خادم معذرت خواست. آخوند مرحوم سر برداشت و فرمود: نه، نه، حتما بخوريد ان‌شاءالله خير مي‌كند. پدرم چاي را خورد و مجددا مطلب را به‌عرض رساند. حضرت حجت‌الاسلام اين بار سكوت فرمود و ما سكوت ايشان را به رضا حمل كرديم و راهي خانه شديم و مرحوم عدالت را روانه تهران نموديم. پدرم كه فردا از خواب برخاست اثري از آن ناراحتي و كسالت در وي باقي نبود و آن را به بركت همان چاي كه به امر حضرت حجت‌الاسلام صرف نموده بود دانست.»

حال، مولف كتاب «خوشمز‌گيها» دل تنگش هرچه مي‌خواهد بگويد؛ ولي بداند كه اين مطالب، مساله‌ آخوند‌بازي نيست و فقط نتيجه، ايمان واقعي مردم زنجان به مقام آدميت اين بزرگوار است و بس و آنچه كه او در صفحه نوزده جلد دوم كتابش نوشته، اهانت محض به مردم زنجان و اطلاع‌نداشتن او از حقيقت موضوع است.

همان‌طوركه مشهور مي‌باشد، آخوند مرحوم با استقرار هر رژيمي، جز رژيم اسلاميت مخالف بوده و اگر ما بدون توجه به‌ عناد سيد‌احمد كسروي كه با عالم روحانيت و اسلام داشته و حتي بدون توجه به مطالبي كه در سطور اول و دوم صفحه 406 تاريخ مشروطيت ايران نگاشته و خودش پاسخ هذيانهاي خود را داده است، گفتار او را به نادرست صحيح هم فرض كنيم، بايد اذعان داشت كه مخالفت حضرت حجت‌الاسلام با مشروطه نه به آن معنا است كه او از طرفداران استبداد بوده است، بلكه بارها به كساني‌كه در مورد مشروطه از ايشان سوالاتي مي‌كردند پاسخ مي‌گفته‌اند كه: «اين مسائل غير از باطن امر است و اي‌كاش آنچه را كه [مشروطه‌چيان] مي‌گفتند عمل هم مي‌كردند، ولي ما يك‌راه داريم و آن‌هم فقط راه قرآن است و دستور خدا و مگر اين راه چه عيبي دارد؟ و چرا اين راه را نمي‌روند؟ فقط بترسيد از روزي‌كه اجانب به سرتان شاپكا بگذارند و . . . روس و انگليس به ماستتان انگشت بزنند.»

در مورد سخنراني مرحوم عظيم‌زاده نيز بايد گفت كه اين مسائل اصولا براي مرحوم حجت‌الاسلام مطرح نبوده است و فقط با سخنراني او در مسجد سيد مخالف بوده و مي‌فرموده است: برود و در جاي ديگر سخنراني كند.

ولي بدبختانه مخالفان آن مرحوم كه بعضا خود از روحانيان بود‌ند، عظيم‌زاده جوان و جوياي نام را براي كوبيدن حجت‌الاسلام زنجاني تحريك مي‌نمودند (همان‌طوركه بعدها نيز كسروي خودخواه و ياوه‌گو را به هنگام سكونت در زنجان تحريك كردند) و باز در مورد مطالب كتاب تاريخ مشروطيت ايران بايد نوشت كه: چون از طرفي دربار در زمان تحقيقات كسروي، محل تجمع دشمنان آن بزرگوار و محل تحقيق كسروي بود، لذا تنها مخالفان حجت‌الاسلام توانستند نظرات خود را در تاريخ مشروطيت ايران به وسيله كسروي به ثبت برسانند و از طرفي ديگر، چون طرفداران آن بزرگوار را نيز ضدانقلاب و دشمن مشروطيت قلمداد كرده بودند لذا گفتار حقشان را در گلو خفه مي‌كردند و از‌سوي‌ديگر، همان‌طوركه در صفحات قبل اشاره شد، آن بزرگوار مطلقا صاحب فرزندي نبود تا به‌مقام دفاع از حق پدرش برآيد و به‌ويژه بايد توجه داشت كه اگر او را فرزند يا فرزندان عالم و با نفوذي بود، اين‌گونه مظلوم تاريخ واقع نمي‌گرديد. فلذا مخالفان ايشان، به كسروي فقط آنچه را كه مي‌خواستند در تاريخ مشروطيت ايران بنويسد منتقل كردند.

ولي سپاس خدا را كه مظلوميت و حقانيت آن‌حضرت نگذاشت حقايق براي هميشه زير ابر حسد و كينه‌توزي پوشيده بماند و خواست خداوند متعال، نگارنده بسيار حقير و كوچكي را كه در حدود سيزده‌سال بعد از رحلت آن بزرگوار، پا به‌ عرصه وجود نهاده بودم و شخصا نيز صاحب فرزندي نبودم، يعني در اواخر نوزده‌سالگي‌ام و درست در دوم فروردين سال يكهزاروسيصدوبيست‌ودو شمسي تنها فرزندم را از دست داده و مشيت خداوندي بر اين تعلق گرفته بود كه من و همسرم ديگر صاحب فرزندي نشويم، بر آن داشت كه براي آن انسان ارزنده فرزندي حقير اما بي‌طرف و بي‌تعصب باشم و پس از تحقيقات پنج‌ساله و در حدود توانايي‌ام حقايق را از سينه معمرين شهر و معاصرين آن حضرت ـ اعم از موافق يا مخالف ـ بيرون بكشم و به شكل اين مجمل در اختيار اهالي محترم زنجان و محققان بزرگوار قرار دهم تا درنتيجه، هم چهره اين نابغه تاريخ اسلام كه جز اجراي قانون اسلام و احكام قرآن چيزي را نمي‌خواست، به شكلي كه كسروي در كتاب تاريخ مشروطيت ايران ترسيم كرده در اذهان مجسم نشود، هم اين وجيزه، به نام فرزندي، از اين ناچيز باقي بماند.

باري صحبت از سخنراني عظيم‌زاده بود كه علماي مخالف آن مرحوم اين جوان جوياي نام را كه معلوم نبود از كجا آمده است، براي حفظ رياست خود تحريك مي‌كردند تا جهت كوبيدن حضرت حجت‌الاسلام، حتما در مسجد سيد كه آخوند مرحوم تنها با صحبت‌كردن وي در آن مسجد مخالف بود، صحبت كند و عظيم‌زاده جوان نيز، تحت تاثير تلقينات حسودان و رياست‌طلبان و خودكم‌بينان قرار گرفت و همين عمل باعث وقوع حادثه‌اي شد كه آفرينندگان حادثه خود، به ظاهر در حمايت از عظيم‌زاده دم مي‌زدند اما او را به خاطر اين‌كه مي‌خواستند به حيثيت حضرت حجت‌الاسلام لطمه بزنند كشتند. واقعا بايد گفت كه لعنت بر اين حسادت و رياست‌طلبي كه چه پيش‌آمدهايي را باعث نمي‌شود و چه صحنه‌سازيهايي را به‌وجود نمي‌آورد.

و طبق شهادت معمرين آنچه مسلم است اين است كه آخوند مرحوم هرگز اجازه تيراندازي صادر نفرمود و از آنجا كه مي‌دانستند كه علت اصلي وقوع اين مساله، تحريك مخالفان خود ايشان (حجت‌الاسلام زنجاني) بوده است، سخت اندوهگين بودند.

منتها دستهايي‌كه در كار بود، به‌خصوص دو‌تيرگي عجيبي كه بين علماي آن زمان به‌وجود آمده بود، مساله را قلب ماهيت دادند و چنان وانمود كردند كه عامل قتل عظيم‌زاده حضرت‌حجت‌الاسلام بوده است و اين مساله منجر به آن شد كه به هنگام ورود يفرم به زنجان و تهديدهايي كه مي‌شد، آخوند مرحوم با درنظرگرفتن مصلحت عمومي و جلوگيري از حادثه‌آفريني مجدد حادثه‌آفرينان، مجبور به ترك زنجان گرديد و بهترين دليلي كه مي‌توان با آن مشت محركين كسروي را واكرد و اثبات نمود كه آن مرحوم مايل به اغتشاش و خونريزي نبوده‌اند، همان قضيه ورود يفرم‌ به زنجان است كه به شهادت عموم، در آن روز حتي يك تير هم از جانب طرفداران آخوند مرحوم شليك نشده است وگرنه با توجه به‌نفوذ معنوي و حكومتي كه آخوند مرحوم بر قلوب مردم سراسر خمسه داشت و حتي دهقانان اين خطه، جهت اجراي فرمانش خرمنهاي خود را رها كرده و به زنجان هجوم مي‌آوردند. ايشان اگر حكم قتال صادر مي‌فرمودند معلوم نبود كه چه محشري برپا مي‌شد.


قتل عظيم‌زاده


نگارنده اين مطلب [محمدرضا روحاني] جريان قتل عظيم‌زاده را از آقا شيخ‌حميد مومن‌دوست كه خود شخصا از حاضران در اين وقايع بوده‌اند پرسيدم. ايشان در پاسخ فرمودند: «آخوند مرحوم مخصوصا دستور داده بود كه حتي در مقابل شليك طرفداران عظيم‌زاده هم شليك نكنند و من خودم از ماموران ابلاغ اين دستور به طرفداران آن‌حضرت بودم. روزي‌كه محمدعلي‌شاه مجلس را به توپ بست، مرحوم عظيم‌زاده در مسجد حضرت‌آيت‌الله‌حاج‌سيد‌ميرزا‌مهدي ميرزايي‌نجفي جلسه سخنراني داشت، لذا اين مسجد را هم از آن لحاظ در اختيار او گذاشته بودند كه نتواند بگويد كه براي صحبت جايي را در اختيار من نمي‌گذارند و هم امر حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوندملاقربانعلي مورد امتثال قرار گيرد. ولي به تحريك افرادي‌كه نظرشان فقط ملكوك‌ساختن شخصيت آخوند مرحوم بود، عظيم‌زاده را با جمعيتي كه در سخنرانيش حضور داشتند به طرف مسجد سيد حركت دادند. عظيم‌زاده در مسجد سيد خطابه‌اي خواند و تلگرامي را كه مدعي بود از طرف حضرت‌آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم ‌خراساني و از نجف مخابره شده است قرائت كرد. در اين بين فرياد مردي از بين جماعت ـ كه آقاسيد‌تقي نام داشت ـ برخاست كه طبق دستور حضرت‌حجت‌الاسلام شما نمي‌بايست در اين مسجد صحبت كنيد و برويد در جاي ديگر سخنراني كنيد. با اين حرف كه نام حضرت‌حجت‌الاسلام به ميان آمده بود و نفوذ معنوي كه آن حضرت در قلوب مردم داشتند، همهمه‌اي در بين حضار به‌وجود آمد و منتج به اين شد كه علي‌اكبرخان قولي قيسالو كه از هواداران جان‌نثار عظيم‌زاده بود، تفنگ بركشيد و جماعت به هم خورد و مردمي كه مي‌خواستند از معركه جان سالم به در برند، به سوي درهاي خروجي مسجد روي آوردند و كفش و كلاه و عبا بود كه روي كف صحن ريخته بود. مجاهدان و طالبان اجراي احكام قرآن، دورتادور بامها و گنبد و گلدسته‌ها را احاطه كرده بودند و عظيم‌زاده و برخي از مشروطه‌خواهان در محل كنوني شهرباني زنجان سنگر گرفتند. در حدود دو روز و دو شب اين وضعيت ادامه داشت و با‌اينكه مشروطه‌طلبان گاهي به سوي مسجد گلوله شليك مي‌كردند، ولي طبق دستور حجت‌الاسلام شليكي از طرف مسجد به عمل نمي‌آمد و مخصوصا در روز حادثه مسجد سيد، براي اين‌كه مجددا پيشآمدي نشود، از سوي طرفداران آخوند مرحوم دو كشيكچي در گلدسته‌هاي مشرف به سبزه‌ميدان گذارده شده بود و حضرت‌آيت‌الله‌آقا‌سيداحمد زنجاني (شبيري ذوسراني) ـ مقيم فعلي قم ـ عازم رساندن دستور عدم شليك به كشيكچيها بودند كه به وسيله گلوله مجروح مي‌شوند و اين موضوع در شهر به‌شدت مي‌پيچد و فردا يا پس‌فرداي آن روز، سواران قولي قيسالو كه به‌علت تجاوز بعضي از سواران سپهدار رشتي به زنان قريه كلوچ و همچنين به‌علت اختلافات شخصي كه با علي‌اكبرخان‌قولي‌قيسالو داشتند و از اين مسائل ناراحت بودند، به تحريك محركين و بدون اجازه و اطلاع آخوند مرحوم، به شهر ريختند و خودسرانه عظيم‌زاده و علي‌اكبر‌خان و ميرزاعبدالله مجاهد را به قتل رسانده و اجساد آنها را روي هم انباشتند و در سبزه‌ميدان گذاشتند. آخوند مرحوم كه از اين كشتار و هرج‌و‌مرج و خودسريها و بخصوص باتوجه به اين‌كه دشمنان آن حضرت مي‌خواستند اين مسائل را به دروغ به نام آن بزرگوار تمام كنند رنج مي‌برد و خون دل مي‌خورد، دستور داد اجساد را در گورستان كنار دروازه ارگ دفن كنند. اين گورستان كه فعلا بيمارستاني در آنجا احداث شده است، سالها به‌نام قبر عظيم‌زاده مشهور بود و من [حميد مومن‌دوست،] به نام يك شاهد عيني مي‌گويم: هركس بگويد كه عظيم‌زاده به فرمان حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي مقتول شده است بهتان محض و افترا گفته است.»

آقاي مومن‌دوست در اين‌موقع باز به سراغ مساله ورود يفرم به زنجان مي‌رود و مي‌گويد: «بعد از ورود يفرم به زنجان و اشغال شهر از طرف او، مردم مغازه‌هاي خود را بسته و به منازل خود مي‌رفتند و آخوند نيز در منزلش تشريف داشت. من به خدمت آقا رسيدم. ايشان تنها بودند. در اين حين، مرحوم رئيس‌السادات از طرف يفرم به ديدن آخوند مرحوم آمد و اسامي بيست‌ودو تن را ارائه داد و به ‌عرض رساند كه يفرم اين افراد را از شما مي‌خواهد.

آخوند در كمال شهامت و شجاعت فرمود: برويد و به يفرم بگوييد: «آدمهاي من خانه كسي را غارت نكرده و به مال و جان و ناموس كسي تجاوز نكرده‌اند و اگر يك قران از كسي به دست افراد من به يغما برده شده است، شما در عوض دو قران مطالبه نماييد.»

درهر‌حال، رئيس‌السادات مي‌رود و بازمي‌گردد و مجددا مطلب يفرم را به‌عرض آقا مي‌رساند و جز جواب اولي جوابي نمي‌شنود. در دفعه سوم كه برمي‌گردد به آقا عرض مي‌كند آقا، وضع خيلي وخيم است. اگر اجازه مي‌فرماييد، براي اين‌كه يفرم به ‌حدود شما تجاوز نكند، دست و پايي كنيم و پرچم روسيه را تهيه كنيم و بر بالاي خانه شما بزنيم تا شايد به‌عنوان خانه تبعه خارجي با اين خانه كار نداشته باشند. آخوند مرحوم از اين صحبت بي‌اندازه متغير مي‌شود و مي‌فرمايد: مرا از مرگ نترسانيد، من جز اين عبا و جز اين قرآن چيزي ندارم. هرگز هم زير بيرق اجانب زندگي نمي‌كنم. برويد به او بگوييد: اگر قصد كشتن مرا دارد، بسم‌الله؛ و اگر مي‌خواهد از شهر خارج شوم، مانعي ندارد خارج مي‌شوم.

پس از بازگشت رئيس‌السادات، آخوند مرحوم، زنجان را نزديك غروب سوم ذي‌قعده 1327.ق، به اتفاق پانزده يا شانزده تن ـ كه يكي از آنها مرحوم نايب آقا بوده است ـ ترك مي‌نمايد. ولي نيروي بهادر سلطان از دروازه قلتوق آنها را به تير مي‌بندند اما خوشبختانه به‌كسي آسيبي نمي‌رسد. مريدان مرحوم حجت‌الاسلام، او را با دوش تا ديزج‌خرابه مي‌برند و از ديزج، سوار اسبي مي‌شود و به دِه قارخوتلو مي‌رسد. در اين قريه، مردم اصرار مي‌ورزند كه تشريف نبريد، ما همه مسلح هستيم و تا آخرين قطره خون، در راهتان مي‌جنگيم. مي‌فرمايد من با كسي جنگ نداشته و ندارم و براي جلوگيري از خونريزي، تصميم گرفته‌ام چندروزي به كرسف بروم. اهالي قارخوتلو باز عرض مي‌كنند: آقا به كرسف تشريف نبريد. اميرجهانشاه‌خان، مردي شاهسون و حسابگر است و قدر شما را نمي‌داند. مي‌فرمايد: مي‌دانم، ولي امروز روز امتحان است و بايد بروم. جوانان قريه جوقين كه از اين خبر مطلع مي‌شوند، آخوند را از قارخوتلو تا جوقين در پشت خود حمل مي‌نمايند و در آن قريه وارد منزل آقا‌شيخ‌يوسف شهيدي، برادر مرحوم شهيد‌آيت‌الله‌آقاشيخ‌حسين شهيدي (قدس سره)، مي‌شوند و پس از صرف ناهار، از جوقين راهي كرسف مي‌شوند و در كرسف به‌منزل دختر جهانشاه‌خان، امير‌ افشار، وارد مي‌شوند. فرداي آن روز، نيروي يفرم كرسف را محاصره مي‌كنند و باآنكه دختر جهانشاه‌خان اصرار مي‌كند و حتي به امير دشنام مي‌دهد و از امير مي‌خواهد شخصا به تهران برود و با دولت مذاكره كند، ولي امير تن به اين تقاضا نمي‌دهد و آخوند مرحوم را در كالسكه خود مي‌نشاند و به همراهي مزين‌السلطان طغرل، او را مجددا به زنجان مي‌فرستد و آن مرحوم را در روز دهم ذي‌قعده سال 1327. ق تحويل يفرم مي‌دهد. مزين‌السلطان او را، به همراه دو سرباز، از وسط بازار و قيصريه عبور داده و وارد سبزه‌ميدان مي‌كند و در حالي‌كه كسبه دستمال كشيده و گريه مي‌كرده‌اند و جرات حرف‌زدن را نداشته‌اند تحويل ديوانخانه مي‌دهند.

ميرزاحسن، خواهرزاده بهادر سلطان، نقل مي‌كند كه موقعي‌كه آخوند مرحوم در زندان بوده‌اند، يفرم، مصيب سلطان ـ رئيس شهرباني ـ را نزد وي مي‌فرستد و مي‌گويد از اين شخص بپرسيد: مسجد، وقف خاص است يا وقف عام؟ مصيب سلطان مي‌گويد: من از اين سوال تعجب كردم، ولي هرچه بود پرسيدم. آخوند مرحوم اول جواب نفرمودند، ولي من اصرار كردم و استدعا كردم كه جواب بفرمايند. ايشان پاسخ دادند: بلي به او بگوييد وقف عام است ولي نه وقف هر عام. عرض كردم: اين‌كه جواب نشد. فرمودند: چرا؟ جواب همين است و برو بگو. آمدم جوابي را كه حضرت حجت‌الاسلام داده بودند به يفرم گفتم. يفرم اندكي به فكر فرو رفت و سپس خودش به حضور آخوند شرفياب گرديد و پس از ساعتي بحث بيرون آمد و بسيار ناراحت بود و مرتب مي‌گفت: اين شخص را اين‌طور كه مي‌بينم بايد خود مسيح باشد و به مراقبين دستور داد كه در كمال ادب و مهرباني با ايشان رفتار كنند.

با اين‌وجود، در پانزدهم ذيقعده سال 1327.ق دستور حركت آخوند مرحوم به سوي تهران داده مي‌شود. او را تا حوالي كرج مي‌برند ولي در كرج احساس مي‌شود كه ورود ايشان به تهران موجب تظاهرات شديد مردم خواهد شد؛ بنابراين چگونگي را تلگرافا به استحضار حضرت‌آيت‌الله‌آخوندملاكاظم نجفي‌خراساني مي‌رسانند.

مي‌گويند آخوند‌ملاكاظم خراساني به محض دريافت تلگرام آن را به سه تن از نزديكانش نشان مي‌دهد و از مرحوم آيت‌الله‌آقاشيخ‌يوسف اردبيلي، پدر آقا‌شيخ‌سليمان اردبيلي و جد بزرگوار فاضل ارجمند جناب‌آقاي يوسف اردبيلي[9] مي‌خواهند كه براي صدور پاسخ تلگرام استخاره‌اي كنند.

اينك مطالبي[10] از عين فرمايشات حضرت آيت‌الله اردبيلي كه مي‌فرموده‌اند: «روزي، بعد از درس، حسب‌المعمول كه حضرت آيت‌الله خراساني در بالاي منبر براي حل اشكالات آقايان طلاب نشسته بودند، من خواستم خداحافظي نموده از مسجد خارج شوم. فرمودند: تامل فرماييد مطلبي دارم و آن‌گاه از جيب خود پاكتي درآورده و به من لطف كردند و فرمودند: مطالعه كنيد. ديدم تلگرافي است از سپهدار با اين مضمون كه: آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني دستگير، تكليف تعيين فرماييد. بعد از خواندن تلگرام تا خواستم جريان را استفسار نمايم، فرمودند: ميرزا‌مهدي[11] در خانه است. به منزل ما تشريف ببريد، من‌ هم بيايم آنجا با هم صحبت بكنيم. من به منزل ايشان آمدم و با آقا‌ميرزامهدي در كتابخانه بوديم كه حضرت آيت‌الله، در حالي‌كه آقاي ضياءالدين عراقي و آقاشيخ‌احمد دشتي و آقاشيخ‌علي بسطامي و آقا‌ميرزا‌حسين نائيني در حضور ايشان بودند، وارد شدند. حضرت آيت‌الله فرمودند: خيلي بد كاري شده است. به نظرتان چه بايد كرد؟ من عرض نمودم آقايان چه نظري دارند؟ فرمودند: تلگرام را تنها من خوانده‌ام و شما؛ حتي ميرزامهدي هم خبري ندارد. عرض كردم: اجازه مي‌دهيد بدهم آقايان هم مطالعه فرمايند؟ فرمودند: اگر صلاح مي‌دانيد، مانعي ندارد. تلگرام را دادم آقا‌شيخ‌علي بسطامي قرائت نمودند. يكي از حاضران گفت: مفسد في‌الارض است، بايد كشته شود. ديگران با اين حرارت نبودند. يكي گفت: از ايران خارج شود. ديگري گفت: حبس شود و يكي گفت: در تهران با احترام تحت‌نظر باشد. من ساكت بودم. حضرت‌آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني فرمودند: به اين لاطائلات گوش ندهيد. به‌نظر شما چه بايد كرد؟ عرض كردم: تلگراف بفرماييد كه: جناب آخوند‌ملاقربانعلي كه مدت عمر خود را در راه ترويج احكام صرف فرموده‌اند، شايسته نبود به ايشان توهين شود. ايشان شخصا محترمند به هر ترتيب كه اراده فرمايند عمل نمايند.

بعضي از حضار خواستند اشتباه‌كاري نمايند و گفتند كه: اگر به زنجان مراجعت كند، چون مرجعيت دارد، بازهم در امر مشروطه اخلال خواهد نمود. حضرت‌آيت‌الله‌آخوندملاكاظم خراساني فرمودند: ميرزا‌مهدي قرآن بياور تا آقا درباره نظر خودشان استخاره بنمايند. استخاره كه نمودم، اين آيه شريفه «و يا قوم هذه ناقة الله لكم اية فذروها تاكل في ارض الله و لاتمسوها بسوء فياخذكم عذاب قريب» (هود / 67) آمد. آقاشيخ‌احمد دشتي گفت: بيچاره را خواهند كشت. آخوندملاكاظم خراساني فرمودند: دهنت بشكند، چرا فال بد زدي؟ من عرض كردم: از آيه خوب استنباط نمودند، ولي آقاي دشتي يا به آيه بعدي متوجه نشدند و يا آنكه خجالت كشيدند موضوع را عرض كنند. فرمودند: چطور؟ من عرض كردم: آيه بعدي اين است: «فعقروها فقال تمتعوا في داركم ثلاثة ايام‌ ذلك وعد غير مكذوب.» حضرت‌آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني رو به يكي از حاضران كه مي‌گفت آخوند‌ملاقربانعلي مفسدفي‌الارض است و بايد كشته شود، كردند و فرمودند: بنويس آن‌طوري‌كه آقا تقرير مي‌فرمايند. من، تلگرامي به عبارت زير تقرير نمودم:

«تهران ـ جنابان مستطابان اجل اشرف رئيس‌الوزرا و وزارت جليله داخله، دامت تاييداتهما، چون جناب آخوند ملاقربانعلي به سبب شيخوخيت و عدم معاشرت، از نوع امور بي‌خبر و معذورند، لهذا بايد شخصا محترم و مفسدين و اشرار از مراوده با ايشان و اشاعات موجبه فساد مملكت و اختلال آسايش به كلي ممنوع باشند. ان‌شاءالله تعالي.»

نويسنده تلگرام،[12] تلگرام را جهت امضاء تسليم آيت‌الله نمود. آخوند‌ملاكاظم خراساني فرمودند: بدهيد آقا ملاحظه نمايند كه اگر محتاج به اصلاح باشد اصلاح شود. من كه تلگرام را خواندم، ديدم بعد از كلمه محترم، جمله‌اي به اين عنوان «به شرط اينكه با اشخاص مراوده نداشته باشد» به گفته من اضافه نموده است. من گفتم آقايان اين جمله را من چه‌وقت گفتم؟ آخوند ملاكاظم، از اين عمل آن شخص عصباني شده، رو به او كرده و فرمودند: بس نيست؟ حيا كن! دنياي مرا خراب كردي، مي‌خواهي آخرت مرا هم خراب كني؟ و پس از اين فرمايش، شخص مذكور تلگرام را گرفته و آن عبارت را حذف نمود و تلگرام را تنها آخوند‌ملاكاظم خراساني امضاء و مهر كردند[13] و فرمودند: سيدابوالقاسم را صدا كنيد تا فورا اين تلگرام را به تلگرافخانه برسانند و يكسره مخابره شود. من عرض كردم: تلگراف را لطف فرماييد تا بد‌هم عكس آن را برداشته سپس مخابره نمايند كه اگر بعدا غير از اين مطلبي مخابره شود، معلوم گردد كه تلگرام صادره از ناحيه عالي چه مطالبي را متضمن بوده، تا مدرك باشد. فرمودند: يعني از اين‌كارها هم اطرافيان مي‌كنند؟ و اضافه فرمودند: خدايا، ديگر از اين دنيا سير شده‌ام. مرا از اين دنيا و از اين اشخاص نجات بده.»

و حال براي اين‌كه بدانيد و ملاحظه فرماييد كه چه تحريفاتي در متن تلگرام مذكور معمول گرديده است، ما عين تلگرام مندرج در تاريخ هيجده‌ساله آذربايجان تاليف سيد‌احمد‌كسروي را ـ كه مجله تهران مصور هم عين آن را در شماره 372 مورخ 31/6/1329 شمسي نقل نموده است ـ ذيلا درج مي‌نماييم.

«كثرت سن و عدم معاشرت و عالم‌نبودن جناب آقاي آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني به مصالح و مفاسد مملكت و اجتماع اشرار و مفسدين وطن‌فروش در اطراف ايشان، موجب اغتشاش مملكت و اختلال آسايش و مداخله اجانب و اعدام اسلام است. دفع و تفريق تمام مفسدين كه دور ايشان را گرفته، بر اولياء دولت و قاطبه مسلمين واجب فوري و اتباع آراء منسوبه به ايشان، مطلق حرام و اعتنا به آنها، دشمني به‌دين است.» (محمدكاظم‌خراساني، عبدالله‌مازندراني، چهاردهم ذيقعده).[14]

درهر‌حال، اين بود گوشه‌اي از واقعيتهاي تلخ تاريخ و تحريف تلگرام اصلي، كه متن تلگرام اصلي را كه از زبان يكي از محارم بزرگوار آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني (قدس سره) درج گرديده بود مطالعه فرموديد.

و باز اجازه فرماييد با هم به بقيه زندگي و كرامات حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني ارقيني ـ يا آربوني ـ كه از نودوچهار سال زندگي خود، چهارده سال دوران طفوليت خود را در ارقين و زنجان و چهل سال آن را در راه تحصيل در نجف اشرف و بقيه را در راه اشاعه مذهب جعفري و يا سكونت در زنجان و يك‌سال‌واندي را هم در كاظمين سپري ساختند بپردازيم و اين مقاله را با مطالب زير خاتمه دهيم.

پس از وصول تلگرام آخوند‌ملاكاظم خراساني به ايران، حضرت حجت‌الاسلام با اعزاز و اكرام به عراق تبعيد مي‌شوند و پس از ورود حجت‌الاسلام به عراق، او را روانه كاظمين مي‌كنند. علماي كاظمين مقدم آخوند را به سردي مي‌پذيرند و به اين عنوان كه شيخي شهرستاني و آدمي معمولي است كسي به‌ديدنش نمي‌رود و حتي براي اين‌كه مفتضحش كنند، مشهور است به‌قولي سي‌وسه مساله و به‌قولي سه مساله و به‌قولي يك مساله از مسائل مشكل فقهي را مطرح مي‌كنند و نزد او مي‌فرستند و آورندگان مسائل هنگام تقديم آنها به عرضشان مي‌رسانند كه: هر وقت جواب مسائل آماده شد، مراتب را اعلام فرماييد تا جهت دريافت به حضورتان مشرف گرديم.

درهر‌حال، آخوند مرحوم بلادرنگ قلم و دوات را برمي‌دارند و جواب سي‌ودو مساله از سي‌وسه مساله را في‌المجلس مي‌دهند و يكي از مسائل را هم تا كرده و زير تشكچه‌اي كه رويش نشسته بوده‌اند مي‌گذارند. اين موضوع به‌طور‌بي‌سابقه در نجف اشرف و كاظمين مي‌پيچد و علما به‌اتفاق و با‌كمال‌خضوع به حضورش شرفياب مي‌گردند و پس از تحقيق معلوم مي‌شود عدم پاسخ به آن مساله نيز به اين علت بوده است كه سوال ناقص بوده و ايشان نخواسته‌اند كه طراحان سوال شرمنده شوند.

باري آخوند مرحوم پانزده‌ماه در كاظمين زندگي مي‌نمايد و سپس بيمار مي‌شود و با‌آنكه از بغداد براي ايشان طبيب مي‌آورند، ولي اجل مهلت نمي‌دهد و اين فقيه گرانقدر و عالم رباني (اعلي‌الله مقامه الشريف) هفدهم صفر سال 1329 هجري قمري به ديار باقي مي‌شتابد.

مرحوم ملاعليقلي صائيني كه از ملازمان آخوند مرحوم بوده‌ است، مي‌گويد: «به هنگام رحلت حضرت حجت‌الاسلام نقدينه وي فقط عبارت از پنجاه ريال بود. من به‌شدت مي‌گريستم و از اين‌كه در ولايت غربت چگونه و در كجا و با چه پولي بايد اين مرد بزرگوار دفن گردد مبهوت مانده بودم. در اين هنگام صاحبخانه وارد شد و به‌ما تسليت گفت. من خواه‌و‌ناخواه اين مساله را با وي در ميان گذاشتم و گفتم چه‌كار بايد كرد؟ دفن اين بزرگوار در قبرستان عمومي جايز نيست و در صحن هم محتاج وجهي است كه اصولا پرداخت آن از عهده ما خارج است و فعلا كرايه عمارت شما را هم نپرداخته‌ايم. صاحب عمارت كه به‌شدت مي‌گريست، جواب داد كه اين مساله به شما مربوط نيست و آخوند مرحوم مهمان مردم كاظمين است و ما در اين گفت‌وگو بوديم كه خبر رسيد در كاظمين تعطيل عمومي اعلام شده است و مردم با بيرق و عُلَم و نوحه‌خوانان براي حمل جنازه در حركتند و واقعا بايد بگويم كه محشري برپا شده بود. پس از غسل و كفن، جنازه آن مرحوم به صحن حضرت موسي‌بن‌جعفر (عليهما السلام) حمل شد و بزرگترين عالم كاظمين بر وي نماز خواند و در جوار مرقد حضرت، در قبر آماده شاهزاده‌اي‌كه سالها بود كنده شده بود ولي ديگر از آن شاهزاده خبري نشده بود، به امر علماي اعلام دفن گرديد. مدفن او، در زير پاي كسي است ‌كه هميشه در زنجان آرزو داشت در جوارش دفن شود».

در مورد كرامات حضرت حجت‌الاسلام روايات فراواني در افواه شايع است كه ما فقط به چند نمونه آن كه موجهين و موثقين آن روزگار نقل كرده‌اند ذيلا اشاره مي‌نماييم.

آخوند ملاعسكر مرحوم، كه امامت جماعت مسجد زينبيه زنجان را به‌عهده داشته‌اند چنين نقل مي‌كند: «به هنگام تشرف به آستان قدس رضوي از آخوند‌ملاتقي خراساني شنيدم كه مي‌فرمود: پس از رحلت شيخ مرتضي انصاري در اين‌كه به كه رجوع كنيم مبهوت بودم. شبي در خواب ديدم كه در صحن حضرت امير (عليه‌السلام) تختي نهاده‌اند و حضرت بر آن جلوس فرموده است و حضرت بقيةالله (ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا) نيز در پشت سرشان قرار دارند و در كنار حضرت نيز، شيخ قربانعلي زنجاني ايستاده است. به‌ خود گفتم: در اين‌مورد به‌ خود حضرت امير مراجعه بنمايم. با كمال ادب پيش رفتم و موضوع را به عرض رساندم. ايشان به حضرت حجت اشاره فرمودند و حضرت حجت نيز به شيخ‌قربانعلي اشاره فرمودند. از خواب بيدار شدم و افكار گوناگون مرا احاطه كرد. همان روز به حجره آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني رفتم و بدون گفتن خوابي كه ديده بودم، از ايشان سوال كردم كه پس از شيخ، شما به كه رجوع فرموده‌ايد؟ او بدون تامل از زير تشكچه‌اش رساله كوچكي را كه خودش نوشته بود درآورد. سوال كردم اين رساله از كيست؟ فرمود از خودم است و در اثر زحمات خودم تهيه كرده‌ام و سپس اضافه كرد كه مگر استاد عزيزمان مرحوم شيخ مرتضي آنچه را كه مي‌فرمود از بطن مادر آورده بود؟».

جناب آقاي شيخ‌حميد مومن‌دوست كه تنها يادگار دوران حيات حضرت حجت‌الاسلام و از محارم و نزديكان آن بزرگوار هستند و من در تهيه اين مطالب بيش از هركس خود را مرهون لطف و عنايت و حوصله ايشان مي‌دانم، برايم شرح داد كه روزي آخوند‌ملاعباس‌ سجاسي، برادر آخوند‌ملاحسين سجاسي پدر مرحوم حاج‌اسدالله‌رفيعي عطار، در مقابل حجره من ايستاد و گفت: شخص سيدي در زنجان، هميشه به شيخ‌فضل‌الله نوري‌تهراني بد مي‌گفت تا اين‌كه همان سيد، شبي در خواب، حضرت رسول‌اكرم(ص) را ديد كه آخوند‌ملاقربانعلي مرحوم در كنارش ايستاده است و در اين حين كسي وارد مي‌شود و به شرف عرض رسول‌اكرم(ص) مي‌رساند كه شيخ‌فضل‌الله تهراني اجازه ورود مي‌طلبد. اجازه صادر مي‌شود. حضرت مي‌فرمايد: چرا ديرآمدي؟ شيخ‌فضل‌الله دستمال از گردن رد مي‌كند و در حالي‌كه جاي طناب را نشان مي‌دهد، عرض مي‌كند: يا رسول‌الله، ببين امت تو در حق من چه جفا كردند. حضرت در جواب مي‌فرمايند: صبركن صبر، كه اين امت در حق ما هم چنين ظلمها فراوان كردند و آن سيد هم ديگر در حق شيخ‌فضل‌الله جسارتي نكرد.

حضرت‌آيت‌الله‌آقا‌ميرزامحمود حسيني، امام جمعه مرحوم (اعلي‌الله مقامه الشريف)، مي‌فرموده است: «شبي در خواب ديدم كه محشر كبري است و آخوند مرحوم در كنار رسول‌اكرم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) قرار دارند و به امر رسول خدا دسته‌دسته از مردم زنجان را به سوي دوزخ مي‌برند. در اين بين، سيدي از اهالي زنجان نمودار شد و آخوند مرحوم، قبل از حضرت رسول(ص)، به صدا درآمد و اين آيات را قرائت فرمود: «خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه انه كان لايؤمن بالله العظيم.» (الحاقه / 33-30) مي‌فرموده‌اند: من بيدار شدم و تعجب كردم و پس از تحقيق معلوم شد كه بعد از گرفتاري آخوند مرحوم، اين‌ شخص با دو نفر به ملاقات آن مرحوم رفته و در زندان به آن بزرگوار اهانت مي‌نمايد.»

حجت‌الاسلام آقا‌ميرزا‌باقر‌ رشاد، فرزند آيت‌الله فقيد آقا‌كاظم زنجاني (اعلي الله مقامه الشريف) كه فعلا در تهران ساكن و امام جماعت يكي از مساجد تهران را به‌ عهده دارند، به آقاي مومن‌دوست نقل مي‌كرده‌اند كه: «يكي از معمرين تهران حكايت مي‌كرده است: روزي از آذربايجان به‌عللي با پاي پياده به ‌طرف تهران حركت كردم. نزديكيهاي زنجان خرجيم تمام شد و در قريه نيك‌پي سخت گرسنه بودم و روي اظهار به كسي را نداشتم. در قهوه‌خانه ده شخصي غذا مي‌خورد. هرچه به‌ خود فشار آوردم، نتوانستم گرسنگي‌ام را به او اعلام دارم و باز ناچار به‌سوي زنجان حركت كردم. چون به زنجان رسيدم، موقع نماز بود و مردم دسته‌دسته به‌سوي مسجدها روان بودند. من هم قاطي آنها شدم. به مسجدي رسيدم كه به خانه‌اي مي‌مانست. در آنجا متوجه شدم كه اينجا خانه حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني است. من بي‌فكر در بين مردم ايستاده بودم و گرسنگي فوق‌العاده آزارم مي‌داد. در اين حين، شخصي مرا به‌اسم صدا كرد و به اطاقي رهنمائيم نمود و اول‌از‌هرچيز به من غذا دادند و من در اينجا يك هفته ماندم و پذيرايي شدم، بدون اين‌كه موفق به زيارت حضرت حجت‌الاسلام از نزديك بشوم. روز آخر به حضورش احضار شدم. فرمودند: خيال داري به طرف تهران حركت كني؟ عرض كردم: بلي. آخوند مبلغي به من خرج سفر داد. اين مبلغ آن‌قدر تكافو كرد كه من به مسكن خود برسم و هنوز هم مبهوتم كه چه كسي مرا به وي معرفي كرد و آنجا نام مرا از كجا دانستند؟».

مي‌گويند: روزي درويشي به حضورش شرفياب شد و مبلغي پول خواست. جواب فرمود: پولي كه به تو دادني باشد مرا نيست. درويش پاسخ داد: آخوند از تو بعيد است دروغ به اين بزرگي گفتن؛ زيرا در زير تشكچه تو اين مبلغ پول موجود است و تو مي‌گويي پولي ندارم. آخوند مرحوم جواب فرموده بودند كه چرا از تو بعيد نيست كه فلان مبلغ پول در نزد خود داري و باز از من وجه مي‌طلبي؟ درويش دستش را بوسيده بود و عرض كرده بود كه: حقا، راه كج نيامده‌ام.

همچنين مي‌گويند: روزي با يكي از مقربينش كه فوق‌العاده مورد وثوق بوده است، در كنار سبزه‌زاري مشغول قدم‌زدن بوده‌ كه آواز خوشي از دور به‌گوش مي‌رسد. روي به همان شخص مي‌كند و مي‌گويد: چگونه صدايي است؟ شخص مذكور، با كمال ناراحتي، جواب عرض مي‌كند كه: خدا لعنت كند اين مردم را كه در خارج از خانه نيز راحتي را از ما سلب كرده‌اند.

فرداي آن روز، در هنگام قضاوت، به شخصي برمي‌خورد كه همان شيخ را طرف وثوق و شاهد ادعايش معرفي مي‌كند، ولي آخوند مرحوم جواب مي‌دهند: من او را مرد كاملي نمي‌شناسم. اين شخص يا معيوب است يا آدم متظاهر؛ زيرا اگر معيوب نبود صداي به آن دلنشيني را بد نمي‌خواند و اگر موجود متظاهر باشد، بايد بگويم نمي‌تواند مرد عادلي باشد و كسي‌كه كامل و عادل نباشد، به درد شهادت نمي‌خورد.

مي‌گويند: روزي به حضورش رسيدند و در مورد گرامافون، كه جديدا به زنجان آورده شده بود و در سراي حاج عليقلي به معرض استفاده قرار داده مي‌شد، با تشريح وضع اين دستگاه سوالاتي از معظم‌‌له كردند و حرمت و عدم حرمتش را از حضور مباركش مي‌خواهند. آخوند در جواب فرمودند: حرمتش ناروشن است. عرض كرده بودند دراين‌صورت اجازه فرماييد كه يكي از آنها را تهيه كنيم و به حضور عالي بياوريم. فرموده بود: مگر خوردن نان حرامست؟ و اين به آن مي‌ماند كه من لقمه ناني بسيار بزرگ و قطور به دست بگيرم و در وسط بازار بيفتم و آن را در بين مردم بخورم و يا بين مردم حاضر شوم و شروع به الك‌و‌دولك‌بازي بكنم و آيا اين اعمال از من سزاوار است؟

مي‌گويند: روزي يكي از علاقمندان مستمندش كه جهت تامين معاش خود در اداره نظميه استخدام شده بود به حضورش شرفياب مي‌شود و براي اين‌كه آخوند مرحوم متوجه نشود، تفنگ سه‌تير خود را در خارج از اتاق مي‌گذارد. حضرت‌حجت‌الاسلام پس از پرس‌و‌جو از وضعش، مي‌فرمايد: شنيده‌ام كه در نظميه استخدام شده‌اي. عرض مي‌كند: بلي. مي‌‏فرمايد: كار پرمسئوليتي است و مفهوم آن اين است كه نگهباني از جان و مال و ناموس مردم را به‌عهده گرفته‌اي و تو شبها بايد بيدار بماني تا مردم آسوده بخوابند. عرض مي‌كند: بلي. مي‌فرمايد: اسلحه هم داري. باز عرض مي‌كند: بلي. مي‌فرمايد: بْردِ اسلحه تو چقدر است و تا چند متري را مي‌زند؟ پليس تازه‌استخدام‌شده عرض مي‌كند: آقا مي‌زند ديگر. مي‌فرمايد: مثلا تا چند‌متري را مي‌زند؟ عرض مي‌كند: مثلا دويست تا دويست‌وپنجاه متري را مي‌زند. مي‌فرمايد: بيشتر از سيصد متر را نمي‌زند كه؟ عرض مي‌كند: خير. مي‌فرمايد: ولي مواظب باش كه آه مظلوم از زمين تا عرش خدا را مي‌زند.

به‌طوري‌كه معمرين حكايت مي‌كنند، آيت‌الله فقيد حاج‌شيخ‌يحيي طارمي كه از مريدان آن‌حضرت بوده است، پس از مراجعت از نجف اشرف، علاوه بر ترويج دين و به‌پاداشتن نماز جماعت و وعظ در مسجد سيد زندگي خود را با اجاره‌كردن باغ و كسب در بازار سپري مي‌ساخته است و گويا در قيصريه و كنار درب مسجد سيد مغازه كوچك عطاري نيز داشته و اكثرا با گذاشتن كلاه معمولي و بدون عمامه در پشت ترازو مي‌نشسته است. عده‌اي از مريدان، هرچه اصرار به برچيدن مغازه مي‌كنند، حاضر به قبولش نمي‌شود و مي‌گويد: من با خداي خود عهد كرده‌ام كه روزي خود را از راه كسب تامين نمايم و هركس نيز نمي‌خواهد در نماز به من اقتدا كند، صاحب اختيار است و يا هركس كه نمي‌خواهد در پاي منبر كاسبكاري بنشيند، مخير است.

مريدان اين مساله را به عرض آخوند مرحوم مي‌رسانند و مي‌گويند كه: مطابق شئون فلاني نيست كه در پشت ترازو مي‌نشيند و يا در قپانداريها مي‌رود و ميوه مي‌فروشد. آخوند مرحوم مي‌فرمايد: عجب تقاضايي است. من به كسي كه مي‌خواهد ترازوي صحيح بكشد، بگويم از اين عمل صحيح خود دست بردارد؟ نعوذبالله. نه‌تنها چنين كاري نمي‌كنم، بلكه او را به انجام اين‌گونه كارها تشويق هم مي‌كنم و اهل علم بايد همين راه را بروند كه او مي‌رود.

و آن مرحوم بعدها نيز تا آخر عمر به كسب و فلاحت و گله‌داري در قريه آببر طارم‌عليا ادامه مي‌دهد و شخصا مانند تمام برزگرهاي ديگر در مزارع كار مي‌كند و از اين راه امرار معاش مي‌نمايد و به ترويج دين نيز مشغول مي‌گردد. او كه در سال 1295. ق در نجف اشرف متولد شده بود، در پنجاه‌وهفت‌سالگي، يعني در دوازدهم ماه شوال 1352. ق، در زنجان دار فاني را وداع مي‌گويد و هنوز كه هنوز است در اكثر مساجد مردم او را با صلوات و فاتحه ياد مي‌كنند و با‌اينكه سالهاست از وفاتش مي‌گذرد، گويي كه ديروز وفات كرده ‌است. وي مردي صريح‌اللهجه و حاضرجواب و مودب و داراي صداي رسايي بوده است و در آن زمان بدون‌آنكه بلندگويي وجود داشته باشد، صدايش تا اواسط صحن مسجد سيد مي‌رسيده است و هنوز هم مردم برخي صحبتهاي نغز و دلچسب و پرمعنايش را با هم در ميان مي‌گذارند و رحمتش مي‌فرستند و مخصوصا از رفتار شب آخرين عيد فطر او و از مطالبي كه در روز عيد‌فطر و آخرين منبرش با مردم گفته و از آنها خداحافظي كرده است قصه‌ها نقل مي‌كنند.

بحث وي با واعظ وهابي در سفر مكه معظمه كه به‌صورت مقاله‌اي تحت عنوان «رحلة الحجازيه» چاپ و منتشر شده است و نيز گفت‌وگوي او با امير لشگر طهماسبي كه به سخنان حجت‌الاسلام در يكي از وعظهايش مبني براين‌كه با داشتن ديني مانند اسلام، ما بايد بر انگليسيها مسلط باشيم نه آنها بر ما، اعتراض كرده بود و پس از شنيدن جواب از حاج شيخ مرحوم، سرافكنده مجلس را ترك كرده بود، از جمله ماجراهاي مربوط به ايشان مي‌باشد كه مردم بيشتر در مورد آنها صحبت مي‌كنند.

مي‌گويند: روز آخري كه حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي در زنجان بازداشت بود، باز يفرم به اتفاق تني چند به حضورش شرفياب مي‌شود و در مورد قتل عظيم‌زاده سوالاتي از آقا مي‌كند. آقا جواب مي‌فرمايند: كشندگان عظيم‌زاده مشتي اوباش بودند و كار خودسرانه كردند و بعد از ورود شما به زنجان هم همان آنها بودند كه در خانه مرا به آتش كشيدند و سوزاندند. عرض مي‌كند: مشهور است كه اينها از افراد شما بوده‌اند. مي‌فرمايند: شهرت‌دهندگان[15] را نظر اين است. ولي آقاي يفرم شما نگفتيد كه آيين شما چيست؟ يفرم عرض مي‌كند كه: مسيحي هستم. مي‌فرمايد: حضرت مسيح چگونه شخصي بود؟ عرض مي‌كند: پيغمبر خدا بود. آقا مي‌فرمايد: ولي فراموش نكنيد كه همان امت به دارش زدند و اطرافيان‌نما،[16] همان بلا را به‌سرش آوردند.

در هر حال، اي‌كاش اين نوشته به دست قلم‌به‌دست محترم، آقاي اسماعيل رائين، نويسنده كتاب «يپرم‌خان سردار»، نيز بيفتد و ايشان با خواندن مجدد سطور آخر صفحه 311 كتاب خود، توجه فرمايند كه مردم زنجان هنوز نيز نام حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي زنجاني را با احترام بسيار مي‌برند و او را شخصيتي بزرگ و مقدس مي‌دانند.

از شاگردان مشهور آن مرحوم بايد آقايان آقاسيدمحمد ديزجي، آقاسيدجعفر سلطانيه، حاجي‌ملاتقي معروف به پسر بقال، حاجي‌‌ملابني‌حصاري، ملانقي نادري، حاجي‌ملاعبدالواسع طارمي، آخوند‌ملاصادق قلعه‌اي، آقا‌سيد‌اسدالله ولشاني، حاجي‌ميرزا غني، آخوند‌ملاتقي مدرس، آخوند‌ملاعيسي خادم‌زاده، آقا‌ميرزا عبدالكريم، آيت‌الله فقيد آقاميرزا‌محمود امام جمعه زنجان و‌ آيت‌الله فقيد حاجي‌شيخ‌زين‌العابدين‌عابدي (رحمت‌الله عليهم) را نام‌برد. مرحوم حاج‌شيخ‌‌زين‌العابدين عابدي مي‌فرموده‌اند: «من موقعي آخوند مرحوم را خوب شناختم كه در مجلس درس مدرسين درس خارج قزوين شركت كردم و با ديدن مدرسين به نام و مشهور آن حوزه، تازه فهميدم كه آخوند كيست.»

آخوند مرحوم با آن‌همه مقام علمي، به دانشمندان احترام خاصي قائل بوده‌اند و از تحقير ديگران رنج فراوان مي‌برده‌اند.

مي‌گويند: روزي استاد بزرگوار حكمت و دانشمند محترم آقاي ميرزا‌مجيد حكمي به ديدن آخوند مرحوم مي‌روند. در منزل آخوند عده‌اي از علما و طلاب نيز تشريف داشته‌اند. آخوند مرحوم، ضمن صحبت، سوالي مربوط به علم حكمت مطرح مي‌فرمايند كه آقا‌ميرزا‌مجيد حكمي نظري به اطراف مي‌افكنند و از دادن پاسخ خودداري مي‌كنند و آخوند مرحوم نيز صحبت را عوض مي‌كنند. پس از ساعتي كه آقا‌ميرزا‌مجيد تشريف مي‌برند، يكي از حضار كه سكوت مرحوم حكمي را به عدم علم به موضوع تعبير مي‌كند و مي‌گويد: آقا ديديد كه ايشان نتوانستند جواب سوال شما را بدهند. آخوند مي‌فرمايند: ساكت باش. ايشان مرد حكيمي است و ترسيدند جوابي را كه مي‌دهند باعث درك حضار نباشد و با زبان بي‌زباني فهماندند كه  هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد.

و اما از مريدان و خوشه‌چينان خرمن فضل و دانش‌ آن بزرگوار كه هميشه به محضر مقدسش مراجعه و افتخار هم‌صحبتيش را داشته‌اند، بايد آقايان آخوند‌ملاحسين فقيه‌قره‌تپه‌اي، آقا‌سيد‌علي نبوي معروف به پيغمبر، حاج‌شيخ‌يحيي طارمي، آقا‌شيخ‌علي‌اكبر ديزجي، آقا‌شيخ‌حسين جوقيني ـ شهيد معروف ـ و خواهرزاده خودشان حاج‌مجتبي را نام برد، مخصوصا آقاي حاجي‌مجتبي كه وزير و همه‌كاره‌اش محسوب مي‌شده است.

از فرمايشات آن مرحوم است كه مي‌فرمود: «چندان زماني نمي‌گذرد كه ديگر مقلد واقعي پيدا نمي‌شود و مردم تنها پي اعلم مي‌روند و به عادل‌بودن او كاري ندارند. سفارش مي‌كنم شما را، در آن روز، تنها به مسائل مشهور و اقوال شهيد اول و محقق صاحب شرايع و شيخ طوسي و علامه مرحوم عمل نماييد.»

و باز مي‌فرموده است كه: «خداوندا عالم تشيع را از حسادت علما نسبت به هم و بدگويي آنان در حق هم، مصون و محروس بدار كه حسادت و عيبجويي بزرگترين بلاي هر اجتماع است.»

و مي‌فرموده است كه: «خواب خوش بر حسود حرام است. او در رختخواب از اين دنده به آن دنده مي‌غلطد و عليه محسود نقشه مي‌كشد و موفقيتهاي محسود چون تيري بر قلبش مي‌خلد و از او در پيش ديگران بدگويي مي‌كند و زشت‌ترين نسبتها را به او مي‌دهد ولي باز قلبش آرام نمي‌گيرد. آري، مگر خود خدا به حسود شفا عنايت فرمايد.»

دوازده‌سال پس از وفاتش، منزل آن مرحوم تكيه حسيني شد و مدتها به نام «آقاليق» مشهور بود ولي حالا به نام «مسجد حجت‌الاسلام» مشهور است و اخيرا نيز درب سوخته عمارتش را كه يادگاري از طغيان حسد حاسدان و نمونه‌اي از كژانديشي مردم آن زمان بود، تعويض كردند و ورق ديگري بر اوراق تاريخ اين‌ شهر ـ كه بطليموس در قرن دوم ميلادي از آن به نام آگانزانا نام مي‌برد و اردشير بابكان، بعد از تجديد بنايش، آن را به‌نام همسرش شهين مي‌نامد و سالهاي متمادي از آن به‌نام زندگان و سپس به‌نام زنگان ياد مي‌شود و پس از فتح آن به‌دست براءبن‌عازب از سال 24. ق به اين‌طرف، به‌نام «زنجان» ناميده مي‌شود ـ افزوده شود.

باري اينچنين بود كه زنجان قدر فرزند بزرگوار خود را ندانست و نابغه‌اي از عالم تشيع كه گناهش فقط اجراي فرامين قرآن بود، در بلاد غربت جان سپرد.[17]

 

پي‌نوشت‌ها



[1]ـ قدك: جامه كرباسي رنگ كرده، كرباسي كه آن را آبي يا نيلي رنگ كرده باشند. ( فرهنگ عميد، ذيل مادة «قدك»)

[2]ـ دربارة افكار و مبارزات مرحوم حجت‌الاسلام، راقم سطور (علي ابوالحسني منذر) تحقيق مبسوطي را سامان داده كه جلد نخست آن با مشخصات زير سالها است به بازار آمده است: سلطنت علم و دولت فقر؛ سيري در زندگاني، افكار و مجاهدات حجت‌الاسلام‌ملاقربانعلي زنجاني (قدس سره) از زعماي نهضت مشروعه در عصر مشروطه، علي ابوالحسني (منذر)، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، پاييز 74

[3]ـ ر.ك: نقباء البشر، شيخ‌آقابزرگ تهراني، تعليقات سيد‌عبدالعزيز طباطبايي، ج1، صص 339ـ340؛ الفهرست لمشاهير علماء زنجان، شيخ‌موسي زنجاني، صص 22-23؛ تاريخ زنجان علما و دانشمندان، حاج‌سيد‌ابراهيم زنجاني موسوي، صص 318-320؛ مكارم‌الآثار . . .، معلم حبيب‌آبادي، ج 5، صص1717-1718؛ علماء معاصرين، واعظ خياباني، ص 89

[4]ـ ر.ك: سلطنت علم. . .، ج1، صص310-311، اظهارات عبدالعظيم اوحدي زنجاني، جريده تبريز، شماره 28 سال 18، مورخ 6 مهر 1306 ش، صص 1-2 تحت عنوان «رحلة الحجازيت وكلمة‌ الطبيت. . .»، تفصيل مكالمه حاج‌شيخ‌يحيي با سلطان وهابيه و مجادله ايشان با قاضي آنها و مغلوب‌شدن قاضي در نزد وهابي و غيره را آورده است.

[5] ـ براي شرح حال وي ر.ك: تاريخ زنجان ـ علما و دانشمندان، ص320؛ مكارم‌الآثار، ج 5، ص 1718

[6] ـ افزون بر اين، بايد از خط زيبا و خوش و ذوق لطيف شعري و ادبي او، به‌ويژه از منظومه پرشور «قمار عشق» ياد كرد كه در آن، شعر مشهور شيخ بهائي رضوان‌الله عليه (به مطلع: ساقيا بده جامي ز آن شراب روحاني) را تضمين كرده و در خلال آن، سوزوگداز خويش در انتظار مقدمِ امام مهدي (عجل‌الله فرجه الشريف) را به بياني رسا و سوزناك بازگفته است.

[7]ـ گفتني است كه وي نوشته خود درباره حجت‌الاسلام را نخست با مشقتهاي بسيار و سانسور برخي از قسمتهاي حساس مقاله، به صورت «صفحات مكرر»!، در كتاب «فرهنگنامه زنجان» گنجانيد و آنچه مي‌بينيد نسخه‌اي از متن اصلي و كامل آن مقاله است كه از سر لطف، به خط زيباي خود نوشته و در اختيار من قرار دادند.

[8] ـ عين فرمايش حضرت آقاي شيخ‌حميد مومن‌دوست است كه با حضور حضرت ثقت‌الاسلام آقا اشرف شهيدي، مدرس علوم دينيه و همكار گراميم آقاي شعباني شكارچي بيان فرمودند.

[9]ـ دبير سابق دبيرستانها و سردفتر فعلي دفترخانه شماره 3 زنجان، از مدرسين به نام حوزه علمي نجف اشرف بوده‌اند و در جلسات درس رسائلش در حدود سيصدنفر از طلاب حضور مي‌رسانده‌اند.

[10]ـ چون فاضل ارجمند جناب‌آقاي‌ حاج‌آقا‌يوسف اردبيلي، نوه پسري آيت‌الله‌آقا‌يوسف اردبيلي مجتهد (علي‌الله مقامه الشريف) احساس فرموده بودند كه اين ناچيز [محمدرضا روحاني] درصدد جمع‌آوري اطلاعاتي در مورد مرحوم حجت‌الاسلام‌آخوندملاقربانعلي زنجاني هستم، به اينجانب مراجعه و روايتي از جد بزرگوارش را در اختيارم قرار دادند كه هم اين ناچيز را سپاسگزار و هم اخلاقا موظف كردند كه ضمن تشكر از اين عنايت، اين مطالب را با روايت آن بزرگوار ادامه دهم. در اينجا نويد مي‌دهم كه مقاله كامل اين همكار فاضل را عينا در كتاب «شرح حال علماي معاصر» به شرف عرض خوانندگان ارجمند خواهم رساند تا اولا هم خوانندگان گرامي با شرح حال و مقام علمي حضرت آيت‌الله آقا‌ميرزا‌‌يوسف اردبيلي (اعلي‌الله مقامه الشريف) ـ كه از محارم حضرت آيت‌الله آخوند‌ملاكاظم خراساني (قدس‌سره) بوده‌اند ـ آشناتر شوند و هم ثانيا حقايق بيشتري در اين‌مورد براي آنان روشن گردد.

[11]ـ ميرزا‌مهدي فرزند ارشد آخوند خراساني بوده كه اكثر امور آن بزرگوار را اداره مي‌نموده‌اند و بعد از وفات پدر در زمان رياست آيت‌الله اصفهاني نيز رياست عامه در امور را داشته‌اند.

[12] ـ نام كاتب را برادر عزيزم جناب آقاي حاج‌آقا‌يوسف محسن اردبيلي مرقوم فرموده‌اند، ولي مولف با اجازه ايشان و با صلاحديد برادر دانشمندم آقاي آقا‌سيد‌فخرالدين اسماعيلي، دبير محترم دبيرستانها، از ذكر نام آن شخص خودداري نمود.

[13]ـ خوانندگان عزيز مي‌توانند با مراجعه به كتاب آقاي حاج‌آقا‌يوسف ‌محسن اردبيلي، سردفتر محترم شماره 3 زنجان، عين عكس دستخط مبارك حضرت آيت‌الله‌آخوند‌ملاكاظم خراساني را كه من شخصا ديده‌ام، ملاحظه كنند.

جناب آقاي حاج‌آقا‌يوسف ‌محسن اردبيلي در كمال بزرگواري خواستند از عكس تلگرام عكسي تهيه و جهت چاپ و گراور در «فرهنگنامه زنجان» در اختيار چاپ قرار دهند، ولي متاسفانه تهيه عكس از اين عكس ممكن نشد و چه‌بسا بعدها با پيشرفت صنعت عكاسي اين كار عملي شود و اين عكس كه سند زنده و ارزنده‌اي است در كتابي گراور و عينا باقي بماند.

نگارنده مجددا عين تلگرام را براي مقايسه‌اي كه خواهيد فرمود، ذيلا‌ درج مي‌نمايم: «تهران ـ جنابان مستطابان اجل اشرف رئيس‌الوزرا، و وزارت جليله داخله، دامت تاييداتهما، چون جناب آخوند‌ملاقربانعلي مسبب شيخوخيت و عدم معاشرت، از نوع امور بيخبر و معذورند، لهذا بايد شخصا محترم و مفسدين و اشرار از مراوده با ايشان و اشاعات موجبات فساد مملكت و اختلال آسايش به كلي ممنوع باشند. ان‌شاءالله تعالي»

[14]ـ آقاي جواهركلام نيز اين تلگرام را فقط به امضاء آيت‌الله خراساني در شماره 105 مورخ آذرماه 1335 اطلاعات ماهانه درج و تنها در سطر آخر به‌جاي «اعتنا به آنها»، «عمل به آنها» قيد كرده است.

آقاي اسماعيل رائين، نويسنده كتاب «يپرم‌خان سردار»، هم عين تلگرام مندرج در تاريخ هيجده‌ساله آذربايجان نوشته كسروي را از صفحات 104 و 105 كتاب مذكور، در صفحه 306 كتاب «يپرم‌خان سردار» منعكس كرده است. نگارنده، با اين‌كه نمي‌خواهم در اين نوشته اصولا وارد كتاب يفرم‌خان سردار بشوم، ولي اين‌طوري‌كه در صفحات قبل اشاره شد، به شهادت عموم شاهدان عيني، به هنگام ورود يفرم‌خان به زنجان در اين شهر نه تنها يك گلوله بلكه يك ترقه هم به صدا نيامده است. آقاي اسماعيل رائين در صفحات 304 و 305 خود اشاره به جنگ سختي(!) مي‌كنند كه گويا ده ساعت و يا بيشتر به طول انجاميده است. من آقاي رائين و آقاي جواهركلام را مقصر نمي‌دانم بلكه مقصر حقيقي كسروي و مدرسين وي هستند كه بايد گفت: اللهم العن اول ظالمٍ ظلم حق . . .  .

[15]ـ شهرت‌دهندگان: منظور كساني است كه باعث شده بودند مشهور (شايعه) شود آن افراد از وابستگان حضرت‌حجت‌الاسلام بوده‌اند. (ويراستار)

[16]ـ حضرت حجت‌الاسلام نظر به آن‌كه به يك مسيحي (يفرم‌خان) جواب مي‌دادند، تلويحا به ماجراي خيانت اطرافيان حضرت عيسي  اشاره مي‌كند كه نشان‌ مي‌دهد ايشان از جانب عدم صداقت برخي اطرافيان خود در رنجش بوده‌اند. (ويراستار)

[17]ـ و اما آنچه كه نگارنده شخصا از كرامات حضرت حجت‌الاسلام ديده‌ام عبارت از قضيه زير است: شبي از شبهاي ارديبهشت ماه سال 1347 شمسي در حدود ساعت يازده‌ونيم شب بود كه زنگ درب منزل نگارنده كه تازه خوابيده بودم به صدا درآمد و من‌ كه انتظار كسي را نداشتم، از خواب بيدار شده و به‌طرف درب منزل رفتم. در پشت در، دانشمند گرامي و طبيب عاليقدر جناب آقاي دكتر‌سيد‌اسحق مجتهدي تشريف داشتند. پس از سلام و عليك، اصرار ورزيدم كه به داخل منزل تشريف بياورند. فرمودند: نه ديروقت است و من پيغامي داشتم كه مي‌بايست همين‌وقت كه مامور ابلاغ آن به شما شدم آن را به شما بگويم. عرض كردم مطلب چيست؟ فرمودند حضرت‌حجت‌الاسلام‌آخوند‌ملاقربانعلي مرحوم فرمودند كه به فلاني بگوييد كه: متشكرم! و دكتر اضافه كردند كه مجلس احضار ارواحي بود كه ما براي حل مشكلي مي‌بايست از روح مقدس حضرت‌حجت‌الاسلام مدد جوييم. با زحمت فراوان استاد احضاركننده، اين تماس حاصل و حل مشكل گرديد ولي در پايان مطلب، خود آن بزرگوار فرمودند: به فلاني هم بگوييد: متشكرم. و باز آقاي دكتر اضافه كردند: به‌طوري‌كه مي‌دانيد، يكي از برادران من هم‌اسم شماست و ما اول خيال كرديم كه مقصود حجت‌الاسلام ايشان است ولي بعدا حضرت‌حجت‌الاسلام توضيح دادند كه منظور شما هستيد و ما نمي‌دانيم كه شما چه عملي انجام داده‌ايد كه آن بزرگوار چنين پيغامي را صادر فرمودند.

من آن روز به دكتر جوابي عرض نكردم و فقط تشكر نمودم، ولي حقيقت اين بود كه آن روزها درست مقارن با ايامي بود كه من آشفته از حق‌شكنيها و ياوه‌سرائيهاي كسروي، شرح‌حال آن بزرگوار [مرحوم حجت‌الاسلام] را جمع‌آوري مي‌كردم و در اين رهگذر سعي مي‌كردم معمرين قوم را ـ اعم از موافق و مخالف ـ پيدا كنم و در پاي صحبت آنان بنشينم و در‌نتيجه حقايق را جمع‌آوري كرده باشم و اين شرح حال، به عللي به شكل «صفحات مكرر» در فرهنگنامه زنجان گنجانيده گرديد و مورد استفاده محققين و علماي محترم و من‌جمله مورد استفاده حضرت آيت‌الله‌آقاي‌حاج‌سيد‌محمدعلي قاضي‌طباطبايي‌تبريزي در صفحه 271 كتاب اربعين حسيني واقع شد. نام اصلي آن كتاب تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيد الشهدا است.

 

 

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آ زاد

 

قربان‏علی زنجانی

شناسنامه

زادروز

حدود ۱۲۴۰ قمری

زادگاه

زنجان، ایران

تاریخ درگذشت

۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۹ ۹۰ سالگی

محل درگذشت

کاظمین، عراق

دین

اسلام

مذهب

شیعه دوازده امامی

اطلاعات علمی و مذهبی

اساتید

مرتضی انصاری
صاحب جواهر

تالیفات

رساله توضیخ‏المسائل
رساله سؤال و جواب


آخوند ملا قربان‏علی زنجانی (درگذشته
۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۹، کاظمین) از علماء دینی طراز اول ایران و از مخالفین انقلاب مشروطه بود. او در شهر زنجان سکونت داشت، ولی مردم زیادی از خطه آذربایجان از او تقلید می‌نمودند. او به دلیل تسلط بر مسائل فقهی و دانش وسیع دینی حجت‌الاسلام نامیده شد. در عصر او علمای معدودی به این لقب خوانده می‏شدند.

[ویرایش] زندگی‏نامه

در حدود ۱۲۴۰ (قمری) در روستای آربُن در نزدیکی زنجان متولد شد. پدرش کشاورزی معتقد و شيفته اهل بيت (ع) موسوم به علی عسکر بود و مادرش سارا نام داشت.

تحصیلات خود را در زنجان آغاز کرد. در حدود ۱۲۶۶ به نجف رفت و از محضر عالمانی چون صاحب جواهر، مرتضی انصاری، شیخ راضی و سید حسین کوه‏کمری سود جست. او به مدت دوازده سال در محضر مرتضی انصاری تلمذ کرد تا به درجه اجتهاد رسید و پس از درگذشت انصاری در سال ۱۲۸۱ به زنجان بازگشت و به تربیت شاگرد و قضاوت و پاسخ به استفاتائات پرداخت. او دانش شرعی عمیق و محفوظاتی بسیار گسترده داشت و احتمالاً تنها مرجع تقلید زمان خود بود که هیأت استفتائیه نداشت و حتی بدون مراجعه به کُتُب، خود کتباً به تمام سؤال‏های شرعی پاسخ می‏داد.

ملا قربان‏علی درباره مطالعه و تحصیلاتش می‌گفت: «برای من ایام تعطیل مفهومی نداشت.» و درباره استراحتش می‌گفت: «بادیه یا دیگ منفذداری را در حالی که پیه‌سوزی زیرش قرار می‌دادم و در مقابل خود قرار می‌دادم، و مدت خواب من اختصاص به دقایق یا ساعتی داشت که آن ظرف گرم گردد و مرا از خواب بیدار سازد که باز مطالعه‌ام آغاز شود. ایام تحصیل نجف روزهای تعطیل را جائی نرفته و در مدرسه می‌ماندم، پیش از رسیدن روز تعطیل در طول هفته ضمن درس و بحثی که داشتم مواظب طلاب بودم و دقت می‌کردم که آنان چه کتابی و کدام قسمت آن را درس ‍ می‌گیرند؟ آنگاه روزهای تعطیل همان قسمت‌ها را بدقت مرور می‌کردم تا اگر در روزهای تحصیل اشکال یا سؤالی از من شد در جواب عاجز نمانم.»

ملا قربان‏علی به انقلاب مشروطه اعتقادی نداشت و با مشروطیت مبارزه می‏کرد. در استبداد صغیر مریدانش به فتوی او عده‏ای از مشروطه‏خواهان زنجان را کشتند. پس از فتح تهران و پیروزی مشروطه، دولت قوایی را به سرکردگی یپرم خان و سردار بهادر بختیاری جهت سرکوب و دستگیری ملا قربان‏علی به زنجان فرستاد. مشروطه‌خواهان مخالف آخوند در عصر مشروطیت مزاحم او بوده و خانه او را به آتش کشیدند. مشروطه‏خواهان قصد داشتند ملا را پس از دستگیری به تهران آورده و مانند شیخ فضل‌الله نوری محاکمه نماید، ولی با وساطت محمدکاظم خراسانی او را به کاظمین تبعید کردند.

ملا قربان‏علی در ۱۶ ربیع‌الاول ۱۳۲۹ (مصادف فروردین ۱۲۹۰) در کاظمین درگذشت و (به روایتی او را در آنجا مسموم کردند. آخوند در اثر سم وفات کرد) و در همان شهر در نزدیکی قبر شیخ مفید به خاک سپرده شد.

ملا قربان‏علی، مرجع تقلید قدرتمند عصرمشروطیت، به زهد و پرهیزگاری معروف بود و زندگی ساده و عدم علاقه او به مال‏اندوزی، او را مورد علاقه و احترام تمام مردم کرده بود. او در طول زندگی خود همسری انتخاب کرد و فرزندی برجای نگذاشت. وی نه حاکمی را به حضور می‏پذیرفت و نه به ملاقات حاکمی می‏رفت. او رجال ديوانی قاجار را عادل نمی‌دانست و با هيچ يک از پادشاهان قاجار ملاقات نکرد. منتقدین او از جمله احمد کسروی با وجود تأکید بر استبداد خواهی او، وی را سلطنت‏طلب و طرفدار محمدعلی‏شاه معرفی نکرده‏اند.

از او تالیفات زیادی باقی نمانده‏است و جز سه رساله «توضيح‏المسائل» و «سؤال و جواب» و «حاشیه بر مکاسب» تالیف دیگری ندارد. که در جریان غارت منزلش از بین رفته‌است. و افراط و تفریط ‌های زیادی دربارهٔ عقاید او وجود داشته‌است.

 

 

اشنایی بامرحوم محمدباقراحدیان



/**/

ازمیان خاطرات

 

مرحوم احدیان یک فرهنگی اصیل زنجانی



 

 

آقای محمدباقر احدیان، این فرهنگی و دبیر دبیرستانهای امیرکبیر، شریعتی (پهلوی سابق) و دبیر دبیرستانهای دخترانه از میان ما پرواز کرد و روح و روان بزرگش در ملکوت اعلا به جاودانگی پیوست.


مجلس تشییع و خاک‌سپاری این بزرگوار در میان چهار نسل از همکاران، همسالان و شاگردان به انجام رسید و تابوت سفر آخرت روی شانه و دوش یاران و همکاران حمل گردید تا در درون خانه همیشگی آرام گیرد تا روزی دیگر و تاریخی دیگر دوباره از این گل گلهای دیگری شکوفا شود.


این وارسته افتاده، خود گلی بود در میان هزاران گل که مردمان امروزی این دیارمان می‌باشند. او طبع و مزه و طعم دیگری داشت که در کمتر کسی می‌توان سراغ گرفت. آنچه او را از مردمان امروزی جدا می‌کند منش و روش و خصلتهایی بود که در عصر مدرن امروز به خاطر تحولات شگرف تاریخی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و دگرگونیهای بزرگ اجتماعی کمتر می‌توان یافت و به خاطر گسترش یا گستره همگانی به قول هابرماس عصر اتمیزه‌شدگی، دیگر مشاهده نمی‌شود. در مجموع شخصیت و کاراکتر او را در دو مورد می‌توان برشمرد:


1)بیرونی (آموزش در کلاس درس، رفتار، گفتار، کردار)

(2 درونی (فروتنی، حیای باطن، خجالت و افتادگی)

 

این بنده کمترین در کلاس هفتم دبیرستان امیرکبیر با مدیریت چیت‌ساز و سایر همکاران (دبیران)- ناصرخان بیات دبیر تاریخ و جغرافیا، امیر بشیری دبیر زبان فرانسه، محمدباقر احدیان دبیر ریاضیات، غلامعلی عصفوری دبیر ورزش، فروغی کاردستی ، عبداله قزلباش دبیر ادبیات و یوسف قزلباش دبیر زبان، شاگرد این استاد بوده است.


استاد با صبر و بردباری و حوصله کلاس را اداره می‌کرد و مشغول آموزش ریاضیات سیکل اول دبیرستان بود و ما دانش‌آموزان بی‌خبر از همه جا در نیمکتهای کلفت چوبی ساخته استاد ابوالفضل یا ناصری می‌نشستیم و با هزار ترس و لرز و هراس و دلهره دل به درس می‌سپردیم و گوشمان به حرف استاد و چشممان به تخته‌سیاه بود.


اما بازی‌گوشیها و یا شیطنتهای کودکانه فرصتی را برای یادگیری نمی‌داد و ما همیشه منتظر زنگ تفریح بودیم که از این فضا رها شده و خود را در نرمای نسیم آزادی حیاط دبیرستان رها کنیم و هوایی تازه را به جای فضای گرفته کلاس در نفس کشیم.


این استاد بزرگ در پای تخته‌سیاه مشغول حل مسائل ریاضی بود (جبر و هندسه)، گرد و خاک می‌خورد، گچهای معلق در هوا را نفس می‌کشید و خستگی‌ناپذیر تا پایان زنگ‌تفریح، مشغول حل مسائل ریاضی می‌شد. شاید از میان 60 تا 70 نفر دانش‌آموز آن روز عده کمی در زنجان باشند، شاید کسانی در زیر خروارها خاک خفته باشند و یا در دیاری دیگر نفس بکشند. آنچه از آن کلاس گوشه جنوب‌غربی امیرکبیر در خاطرم مانده این نامهاست:


ابوالفضل شورجه، حسین چلوئی، حسین اسدی، محمدی، لاهوتی، بدلخانی، پرنیان، مجید اسعدی، فقیهی، طهماسبی، تقوی، آقاخانی، مرادی، شجری، حدائق‌پرست و دیگر هم‌کلاسان.


در آن زمان مقارن 42- 43 نه وایت‌بورد بود، نه ماژیک، نه دستگاههای مدرن مثل power point نه حتی گچ پلیکان کاغذ‌دار باندرول شده، آنچه که بود گچ محلی ساخته شده در کارخانه‌های قدیمی با ناخالصی زیاد بود که مستخدم این گچ را با آب مخلوط می‌کرد و روی تخته صافی می‌ریخت و با چاقو خطوطی را به طور عمودی و افقی بر آن می‌کشید و بعد از مدتی خشک شدن برای استفاده دبیران در اختیار آنها قرار می‌داد و این گچها با داشتن ناخالصی بعضی مواقع تخته‌سیاه را خط خطی می‌کرد و یکدستی و یکنواختی را از آن می‌گرفت و آموزگاران را در نوشتن به زحمت می‌انداخت.


در این گیر و دار درس و مشق و مدرسه، مخصوصاً‌ تدریس ریاضی آقای احدیان که هر یک از ماها در خیال بازی بودیم با هزار آرزوی کام نیافته، استاد غرق در حل مسئله ریاضی بود از اتحادهای مختلف، مزدوج، ناهمگون تا مجهولات که کی معلوم گردد و مسئله پرتقال‌فروش ما و ما و نصف ما نصفه‌ای از نصف ما تا 17 شتر را میان سه پسر به نسبت یک دوم و یک نهم و یک سوم و هزاران c-b-a-x و ضربها، تقسیمها، جمع جبری و معلومات یک طرف و مجهولات یک طرف و =x عدد معلوم تقسیم ضریب مجهول که هر کدام داستانی است پر از آب چشم. گاه بدون پایان یافتن حل تمرینات، با صدای زنگ، دانش‌آموزان کلاس را با هیاهو و جنجال ترک می‌کردند و استاد با فراخناکی دانش‌آموزان را در ترک کلاس مخیر می‌گذاشت و دوباره تمرین برای درس آینده کلاس بود که بچه‌های تنبل کلاس از شاگردان زرنگ و درس‌خوان می‌پرسیدند و باز کلاس درس بود و آقای احدیان و مواردی که استاد دلگیر می‌شد و به دانش‌آموزان سخت می‌گرفت تا از درس عقب نیفتند و دفترهای تمرینات ریاضی را تک به تک نگاه می‌کرد تا ببیند دانش‌آموزان تکالیف خود را به درستی انجام داده‌اند یا نه. مخصوصاً‌ تأکید می‌کرد و می‌گفت دو عدد مداد داشته باشید مشکی و قرمز و نکته‌های اساسی را با رنگ قرمز مشخص و هر کدام از تمرینها و مسئله‌ها را با مداد قرمز جدا کنید.


استاد به خاطر قدبلند و رشیدی که داشت، سر و بدن خود را خم می‌کرد و این عادت افتادگی و خم‌شدگی که تا آخر عمر همیشه با او بود، شاید استاد را به درد گردن و درد کمر مبتلا کرده اما بعد از تمام‌شدن کلاس استاد وارد دفتر می‌شد و ما دانش‌آموزان از لای در و از دریچه تنگ هرازچندگاهی شاهد دیدار غیر از کلاس دبیران در حالت خوردن چای و گرم گفت‌وگو و خنده، مي‌شدیم و پیش خود می‌گفتیم آیا دبیر هم می‌خندد. ترس از درس بخصوص از ریاضی (درس حساب و هندسه، هر سه بلای مدرسه) و شاید ریاضی که از ریاضت آمده باشد که ناظر بر سخت‌کوشی، ایستادگی و پیگیری است. ترس از معلم، ترس از مدیر دبیرستان، ترس از پاسبان، ترس از پدر و مادر همواره یار دیرین ما بود که این ترس با ما بزرگ و بزرگتر شد و ما از همه چیز ترسیدیم و در کنار این ترس با فقر و جهل هم ساختیم و کم‌کم پا به سن گذاشتیم، از 20 سالگی به 30 سالگی از 30 سالگی به چلچلی، از 40 به 50 و از 50 به 60 و اینک این غم با موهای سپید و صورتی چروکیده در میان خیل دوستداران و همکاران و همسالان محمدباقر احدیان، این آموزگار بزرگ، در این هوای ابری در گورستان پایین غرب زنجان، تمام خاطرات دوران کودکی را از ذهنم می‌گذراند. یک‌باره دبیرستان امیرکبیر، دبیرستان قدیمی با آجرهای زرد، گلخانه ورودی با گلهای شمعدانی و محمدی، حوض بزرگ آب، آقا باقر مستخدم مدرسه، مشهدی‌قربان سرایدار، آقای حکیمیان دفتردار دبیرستان و ضمناً داروساز، داروفروش نبش کوچه سیدبرهان و درختان خیار ردیف در کنار هم در ضلع جنوبی دبیرستان، زمین والیبال و بسکتبال، سالن آزمایش، سالن تنیس، توالتها، زنگ مدرسه، چه شد و کجا رفت آن نان تنور، عدس، زنجان کوچک با چهار تا خیابان با مردمان اندک.


آقای احدیان مردی از این اهالی بود، از اهالی معصومیت و مظلومیت، از اهالی پاک‌دامنی و معرفت سنتی‌ و ما دانش‌آموزان گم شده در انبوه سنتها، تکایا، مساجد، سینه‌زنیها، قمه‌زنیها و بازیهای دوران کودکی (یولداش سنی کیم آپاردی) رفیق کجا رفتی یا بازی پالان پالان، هامیسی یالان.


بتاز، بتاز، خواهی دید که دروغ از آب در خواهد آمد، همه دروغ است و یا قصه یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. دبیران زیادی در مراسم تشییع این پیر فرهنگ شرکت کرده‌اند که در اینجا مجال بازگویی نام تک‌تک آنها نیست. دلم می‌خواست در میان جمعیت فریاد بزنم و بگویم که او علاوه بر دبیر ریاضی، فرهنگی و انسان بزرگی بود. دلم می‌خواست بگویم که او در غربت زیست، بگویم اگر در خیابان یا در جایی به او سلام می‌کردی سر خم می‌کرد و جواب سلام تو را با ادب می‌داد، می‌خواستم بگویم که قدرش را ندانستیم مثل دیگران، می‌خواستم بگویم که در همان خانه قدیمی زینبیه زیست، زندگی کرد و با زندگی وداع گفت. خیلی حرف داشتم بگویم اما هیچ‌کدام نشد و تنها بغض بود که در گلویم ماند، چه مومنانه سر بر خاک سایید چه ساده زیست، ساده پوشید، او اهل این دیار بود، دیار پاکان و نیکان. سر فرود می‌آوریم و به احترام او تعظیم می‌کنیم و کلاه از سر برمی‌داریم. دلم می‌خواست کسی داوطلب شود و 5 ،6 دقیقه از او بگوید اما همه اینها از ذهن و خیالم می‌گذشت.شاید هر کدام از آنها مشکلی داشته باشند که من نمی‌دانم، شاید فقر فرهنگیان را زمین‌گیر کرده، محتاط بار آورده، شاید هم می‌خواهند به کار و زندگی‌شان برسند... دریغ.


غضنفر سفیدگری

روزنامه مردم نو