گفت‌وگو با میرتقی فاضلی نویسنده و مترجم زنجانی


جز علم به هیچ چیز دیگری معتقد نیستم


علی شقاقی

 

اشاره: به هنگام صحبت از علم، فلسفه، اقتصاد و مبارزه، چشم‌های خوش رنگش از امید و صبر و استواری برق می‌زند. او سال‌ها عمرش را صرف شعر، داستان، ترجمه، تاریخ و فلسفه کرده است. در طول این سال‌ها موهای سرش را در راه خواندن و نوشتن سفید کرده است. با وجود کهنسالی‌اش بر عکس خیلی‌ها تا دم مرگ، سر حرف خود ایستاده و تغییر عقیده نداده است! و بر خلاف اکثر پیشکسوتان خیلی زود می‌توان از ایشان وقتی گرفت. بی‌پرده و صریح، حقیقت را می‌گوید و به دور از مذهب و سیاست زندگی آرامی را تا به این روز سپری کرده است.

استاد میرتقی فاضلی (شاعر، نویسنده، مترجم، مورخ، فیلسوف و عضو بنیاد منزوی) حرف‌های شنیدنی بسیاری پشت پرده‌ی سکوت پنهان کرده بود.

·         حالا نه شاعرم، نه انقلابی، فقط پیرم. هیچ شعری نمی‌گویم.

·         امروز، شعر گفتن بر خلافِ گذشته، فقط یک تفریح است.

·         تقریباً تمامی آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ تاریخ جهان را به دقت مطالعه کرده‌ام که این، آموزشی است بس ارزشمند برای من.

·         من پیرو راه فلسفه‌ی «ماتریالیسم» هستم.

·         علت بی‌اعتنایی یا کم‌اعتنایی به هنرمند در کشور ما مربوط به موضوع مذهب است.

·         دوست فقیدم «سعید سلطان‌پور» که خود شاعری توانا و هنرمندی والامقام بود بهترین مشوق‌ام بود و راهنمایی‌ام می‌کرد.

 

آقای فاضلی اصالتاً اهل کجا هستید، مختصری از خودتان بگویید.

سیدتقی فاضلی که در شناسنامه‌اش (میرتقی فاضلی) قید گردیده، دومین فرزند میرمحمد فاضلی است که در قرن بیستم میلادی در شهر بادکوبه (باکو) زندگی می‌کرده و بعداً به زنجان بازگشته و آخرین شغلش نیز گرمابه‌داری بوده است.

در تاریخ اول بهمن‌ماه 1309 در محله‌ی «شوقی دکانی» زنجان چشم به دنیا گشودم و هم اکنون در سال 1385 در حال سپری کردن هفتاد و ششمین سال عمرم هستم و ساکن شهر زنجان.

 

در منزل پسرش در آلمان


فعالیت ادبی‌تان را از چه سالی آغاز کردید؟

من از پنج سالگی شروع به درس خواندن در مکتب‌خانه نموده‌ام و از آن زمان تا به حال هیچ گاه آموختن و نوشتن را تعطیل نکرده‌ام. اما اصل شروع فعالیت ادبی بنده از سال‌های 1345 آغاز گردیده است.

 

اولین اثرتان را در چه سالی به چاپ رساندید؟

اولین کتابم به نام «همسر قانونی» در سال 1347 از چاپ خارج گردید.

 

این اثر شما ظاهراً با دو اسم متفاوت چاپ شده است، چرا؟ بالأخره همسر قانونی، یا فریب زندگی؟

من اول کتاب را با نام همسر قانونی چاپ کردم ولی برای فروش آن امکان نداشتم لذا آن‌ها را کلاً به یک کتاب‌فروشی فروختم. بدون این‌که اطلاع داشته باشم آن شخص جلد و نام کتاب را عوض کرده با نام «فریب زندگی» فروخته بود. من چاپ دوم آن را با نام همسر قانونی یا فریب زندگی منتشر کرده و حالا چاپ سومش نیز با همین نام است.

 

سرودن شعر را از چه زمانی شروع کردید؟

زمانی که 8 ساله بودم و کلاس چهارم ابتدائی را می‌خواندم اولین شعرم را سرودم. مدتی تحت تأثیر محیط خانواده‌های آن روزی اشعاری درباره‌ی دین و مذهب می‌نوشتم که به معنی واقعی کلمه، بند تنبانی بودند. اما در دوران نوجوانی اشعار طنزآلود می‌نوشتم که دو نمونه از آن‌ها در کتاب «راه‌ها و خارها» درج گردیده است. شعر جدی خود را روز 28 مرداد سال 1332 موقعی که جلو چشمانم فرزین فقید را می‌کشتند، سرودم و نام شعر «به یاد فرزین» می‌باشد. از آن تاریخ شروع به سرودن اشعار انقلابی نمودم که گلچینی از آن‌ها  کتابی است با عنوان «همرنگ ارغوانی». تا سال‌های 45 و 46 شعر می‌سرودم ولی بعد از این که شروع به رمان‌نویسی و ترجمه نمودم، با شعر خداحافظی کردم! در زمان شاه شاعر بودم و انقلابی، تقریباً تمام اشعارم رگه‌هایی از انقلابی‌گری داشت. در گذشته به سبک همه‌ی شاعران شعر می‌گفتم؛ حالا نه شاعرم، نه انقلابی، فقط پیرم. حالا هیچ شعری نمی‌گویم.

 

دیدگاه امروزی شما نسبت به شعر چگونه است؟

شعر شاخه‌ای از هنر است. دوران هنر با شکوفائی حیرت‌انگیز صنعت دارد به پایان می‌رسد. حالا دیگر شعر لازمه‌ی زمان نیست. بلکه لازمه‌ی افرادی است که به سرودن آن نیاز دارند، تا احساسات خود را تسکین دهند. به نظر من شعر گفتن بر خلاف زمان‌های گذشته، فقط یک تفریح است.

 

در آن زمان چطور شد که به نوشتن داستان روی آوردید؟

و اما در مورد داستان‌نویسی باید بگویم که این کار تحت تأثیر واقعه‌ای تکان‌دهنده در آستارا موقعی که کارمند دادگاه آن شهر بودم حاصل گردید که به نام «همسر قانونی» یا «فریب زندگی» 3 بار چاپ شده است. رمان‌های بعدی را پس از بازنشستگی در سن 34 سالگی‌ام نوشته‌ام.

 

شما راجع به داستان‌نویسی آموزش دیده بودید؟

برای داستان‌نویسی مدرسه‌ی خاصی وجود ندارد. ولی هر کس که بخواهد دست به چنین کاری بزند بایستی علاوه بر داشتن استعداد ذاتی تا آن‌جا که برایش امکان داشته باشد، آثار نویسندگان بزرگ را مطالعه کند. من در این راه سنگ تمام گذاشته و تقریباً تمامی آثار ارزشمند نویسندگان بزرگ تاریخ جهان را به دقت مطالعه کرده‌ام که این، آموزشی است بس ارزشمند برای من.

 

یکی از آثار ترجمه‌ای شما «معبد خورشید» می‌باشد، ولی در اصل نام آن چیز دیگر است.

این کتاب در انگلیسی به نام «آلین کواتیرمن» بود و چون این اسم در زبان فارسی ثقیل بود من «معبد خورشید» را که در متن کتاب است برای آن انتخاب کردم.

 

در طبیعت آلمان


کتاب «فلسفه از دیدگاه تاریخ» ظاهراً اولین اثر فلسفی شماست، آن در زمان خود چگونه بود؟

من این کتاب را در حدود 32 سال پیش نوشته و منتشر کرده‌ام. در آن زمان افرادی که آن را خوانده بودند به دو دسته تقسیم می‌شدند. یک عده آن را کتاب مفید، از نظر شناخت فلسفه می‌دانستند و عده‌ی دیگر آن را رد می‌کردند. روی‌هم‌رفته اثر بدی نبود، ولی اشتباهاتی داشت که من در انتشار بعدی آن‌ها را تصحیح کرده‌ام. یکی از روحانیون به نام آقای صائینی از این کتاب شدیداً انتقاد کرده بودند ولی ایشان مفهوم اصلی آن را درک نکرده بود، ابتدا اشخاص دیگری هم که انتقاد کرده بودند قدرت تشخیص ایشان را دارا بودند.

 

چه تعریفی از فلسفه دارید؟

همان‌طور که در کتابم «فلسفه از دیدگاه تاریخ» نوشته‌ام، فلسفه مادر علم است. نخستین انسانی که درباره‌ی جهان و چگونگی آن اندیشید، فلسفه را بنیاد نهاده است. هنوز هم انسان‌ها در این‌باره می‌اندیشند. پس فلسفه هر روز گسترده‌تر می‌گردد. البته برای فلسفه، دو راه جدا از هم پیدا شده است؛ یکی راه تخیل و دیگری راه تجربه. فلسفه‌ی تخیلی را «ایده‌آلیسم» و فلسفه‌ی تجربی را «ماتریالیسم» گویند. من پیرو راه فلسفه‌ی «ماتریالیسم» هستم.

 

آقای فاضلی! مدرک تحصیلی‌تان چیست؟ مختصری از وضعیت تحصیلات خود بگویید.

مدرک تحصیلی من دیپلم ادبی است. 5 ساله بودم که به مکتب رفتم، سه سال نزد یک آخوند، سال‌های 4 و 5 و 6 ابتدائی را در دبستان سعادت و دوره‌ی دبیرستان را خودم بیرون از مدرسه خوانده‌ام. ولی 4 سال انگلیسی را نزد گروه صلح امریکا خوانده‌ام و تحصیلات دانشگاهی ندارم شاید بتوان 4 سال تحصیل زبان انگلیسی را که خارج از دانشگاه بود، در ردیف آخرین سال‌های دانشگاه دانست.

 

از چه طریقی امرار معاش می‌کنید؟

کارمند بازنشسته‌ی دادگستری هستم. با حقوق ناچیز بازنشستگی.

 

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟

در حال حاضر مشغول چاپ و نشر شخصی و محدود کتاب‌هایم هستم و مشغله‌ی روزانه‌ام همین است و بس!

 

آمار فروش آثار تایپ‌شده‌ی شما چگونه است؟

البته نمی‌شود گفت که این روش، بهترین‌اش باشد، لیکن با توجه به اوضاع جامعه، به جز این شیوه امکان بهتری وجود ندارد. کتاب‌های تایپ شده‌ام فروش نسبتاً خوبی داشته است، ولی این امر در زنجان چشمگیر بود در حالی که در سایر شهرها به علت نبود امکان پخش با اشکال مواجه شده است.

 

خانه‌ی مارکس در آلمان


میرتقی فاضلی در جامعه‌ی ادبی امروز ایران چه جایگاهی دارد؟

آثارم به دو بخش تقسیم شده است. اول قسمت شعر و ادبیات، دوم فلسفه و جامعه‌شناسی است. در بخش نخست اظهار نظرهایی از جانب مطبوعات به عمل آمده است. اولین اظهار نظر از جانب روزنامه‌ی اطلاعات در تاریخ 27/7/1337 به عمل آمده که ذیلاً نقل می‌شود:

«گاه اتفاق می‌افتد که یک رمان کم‌ارزش تأثیری بزرگ بر رمان‌نویسان هم عصر خود می‌نهد؛ "شوهر آهو خانم" اثر آقای افغانی چنین رمانی است. اهمیت آن در ارزش ادبی‌اش نیست، بلکه در امکاناتی است که به نویسندگان دیگر نشان می‌دهد. "شوهر آهو خانم" جای خالی یک نوع رمان بلند را در ادبیات ما پر کرده از این روی تا سال‌های سال بر گروهی از رمان‌نویسان نوخاسته‌ی ما اثر خواهد کرد. "همسر قانونی" یکی از نخستین رمان‌هایی‌ست که تحت تأثیر "شوهر آهو خانم" به وجود آمده است. آقای فاضلی در متشکل کردن مواد خام داستان خود از افغانی جلوتر است و نثر او نیز شادابی و قدرت بیشتری دارد...»

در تاریخ 17 دی‌ماه سال 1349 نیز روزنامه‌ی کیهان مصاحبه‌ای از من تحت عنوان «هنرمند، پیشرو قافله‌ی تمدن هر ملتی است» درج نموده بود. از آن تاریخ تا امروز نشریاتی چند از قبیل مجله‌ی امید ایران، هفته‌نامه‌ی امید زنجان، صدای زنجان، بهار زنجان و موج بیداری از من اشعار و مقاله منتشر کرده‌اند. و اما به نظر من مهم‌ترین موضوع در این رابطه درج شدن اسم من در «فرهنگ داستان نویسان ایران از آغاز تا امروز» به قلم آقای حسن عابدینی است که در صفحه‌ی 158 کتاب مذکور آمده است.

 

چرا اغلب هنرمندان و انسان‌های بزرگ در زمان حیات خود شناخته نمی‌شوند و در اوج فقر و گمنامی می‌میرند؟

به نظر من، که ممکن است صحیح هم نباشد، علت بی‌اعتنایی یا کم‌اعتنایی به هنرمند در کشور ما موضوع مذهب است. ایران یک کشور شدیداً وابسته به مذهب تشیع می‌باشد. در چنین محیطی روحانیون برای مردم ما افراد درجه‌ی اول و مورد احترام محسوب می‌شوند. هنرمندان که افرادی نخبه هستند، نباید کمتر از روحانیون مورد احترام واقع شوند. مردم به آن‌ها احترام می‌گذارند در حالی که آقایان روحانیون ما آن‌ها را رقیب خودشان فرض کرده و از هر فرصتی برای در حاشیه نگه داشتن هنرمند تلاش می‌کنند. البته واضح است در چنین محیطی هنرمند نمی‌تواندجایگاه اصلی خود را بیابد. مگر آن‌که در عین هنرمندی روحانی هم باشد. خود من و نیز حسین منزوی نمونه‌های بارزی هستیم. منزوی بعد از این که به مسلک روحانیون پیوست مورد احترام قرار گرفت.

 

شما در طول این سال‌ها فعالیت، آیا مشوقی هم داشتید؟

مشوق‌های من پر شمار بوده‌اند. هرکس که آثار من را خوانده است چنان چه صاحب نظر بوده و به من دسترسی داشته به ادامه‌ی کارهایم تشویق کرده است. لیکن آن‌هایی که بیش‌ترین تأثیر را در من داشته‌اند کسانی بوده‌اند که خود صاحب قلم بوده‌اند. در میان این افراد دوست فقیدم «سعید سلطان‌پور» که خود شاعری توانا و هنرمندی والامقام بود بیش‌ترین مشوق من بود و راهنمائی‌ام می‌کرد که چگونه کار را انجام دهم. دیگران عبارت بودند از: «اکبر رادی» و «ابراهیم رهبر»  که هر دو صاحب قلم و نمایش‌نامه‌نویس می‌باشند. دوستان فقید دیگرم محمد منزوی و حسین منزوی، جواد گلکار و اصلان اصلانیان از مشوقان و یاری‌دهندگانم بودند. افراد زیادی که من آن‌ها را نمی‌شناختم پرسان‌پرسان سراغم را گرفته و در تشویق کردنم شرکت کرده‌اند. کریم نیرومند و کلانتری کارمند بازنشسته‌ی آموزش و پرورش که اسم کوچکش را نمی‌دانم، از بهترین آن‌ها بودند و تأثیر زیادی در من داشته‌اند و نیز آقای «خبیری» قاضی محترم دادگستری برای کتاب «چهره‌ای در تاریکی» مقاله مفصلی نوشته بود و من به همه‌شان درود می‌فرستم . من دوستان فراوانی داشته‌ام. نخستین دوستان همه افرادی تقریباً بی‌سواد و کاسب‌کار بودند. از قبیل «یاشیل عباس»، غلام یزدانی، اکبر هنرور، صدقعلی کاظمی، سیدجبار جمالی و عده‌ای دیگر که همگی ورزشکاران باستانی بودند. بعد از آن‌که از خدمت سربازی بازگشته و ورود به مبارزات سیاسی، دوستان جدیدی برایم پیدا شدند و بعد از آغاز نویسندگی نیز دوستان جدیدی برایم پیدا شدند. دوستان مبارزاتی من عبارت بودند از: مرحومین عباسعلی بحری و فرخ بسنده، به‌آذین و غلامحسین ساعدی. با عمران صلاحی فقط یک شبانه‌روز یک جا به سر برده‌ایم، آن هم در سال‌های گذشته که تاریخش را به یاد ندارم، عمران به همراه منوچهر آتشی به دعوت اداره‌ی فرهنگ زنجان به این‌جا آمده بود. زنده‌یاد جهانگیر افکاری فامیل و دوست بسیار صمیمی من یکی از مترجمان برجسته و مشهور کشورمان بود که چهار سال پیش فوت کرد. با زنده‌یاد سیروس طاهباز نیز دوستی داشتم و چندبار به خانه و اداره‌اش رفته بودم. با اکبر رادی نمایش‌نامه‌نویس دوست بودیم و سایرین را فراموش کرده‌ام. من از همه‌ی آن‌ها سپاسگزارم.

 

بیشتر اهل معاشرت با چه کسانی هستید؟

از صمیمیت و دوستی با انسان‌های آزادمنش و فارغ از آلودگی‌های خرافی لذت می‌برم و همیشه در جستجوی افرادی هستم که بتوانم با آنها بحث‌های داغ علمی و فلسفی داشته باشم.

 

نظرتان راجع به مشاهیر زنجان چیست و فکر می‌کنید در چه جایگاهی قرار دارند؟

مشهورترین شخصیت زنجان همان سهروردی است که احتیاجی به تعریف و توصیف من ندارد. این مرد بزرگ باعث خودشناسی شهر و دیار ماست. او مردی وارسته و آزادمنش بوده که دین را از آلودگی‌های خرافی پاک می‌کرده است و همان‌طوری که شایسته این قبیل افراد است، در راه آرمان پاک خود شهید شد. من به روان او درود می‌فرستم. از آن گذشته حکیم هیدجی است که یکی از برجستگان ادب و شعر است. درباره‌ی حکیم هیدجی آن‌چه می‌توانم بگویم این است که او در عین حال که یک روحانی بود، شاعر و متفکر هم بوده است. او باعث افتخار شهر و دیار ماست. اشعار وی نشانه‌ی کاملی از دلبستگی او به فولکلور عملی می‌باشد. دیگری شیخ اخی فرج زنجانی است که چون سنی مذهب بوده زیاد درباره‌اش نمی‌دانم. دیگری حسین منزوی است که یکی از بهترین رفقای ادبی من بود. پدر او نیز با من دوستی داشت. من عقیده دارم که غزل با حسین منزوی یک پله بالا رفته است. چون که استاد شهریار در یک محفل گفته بود: حسین منزوی غزل‌هایش از غزل‌های من بهتر است، که البته اغراق نکرده بود. حسین حیف شد. من در سوگ او گریستم. خاطراه‌اش گرامی باد.

 

از دیدگاه شما زنجان چگونه شهری است؟

شهر زنجان یکی از شهرهای قدیمی است و البته می‌توان گفت، شهری مذهبی است. مردمان‌اش صبور و فعال هستند. مخصوصاً صنعتکار می‌باشند. من خودم هم اول چاقوساز بودم. زنجان شهری است که باید از این که هست بهتر می‌بود، ولی فئودالیسم باعث عقب‌ماندگی فرهنگ ما گردیده است.

 

میانه‌تان با سیاست چگونه است؟ فعالیت سیاسی‌تان را از چه زمانی آغاز کردید؟

سیاست ترفندی است برای بهتر زیستن. حال اگر این ترفند عمومی باشد مانند سیاست احزابِ آزاده، ترفندی شایسته‌ی احترام است، اما اگر ترفندی خصوصی باشد مانند دیکتاتوری در کشورهای عقب‌مانده، ترفندی است منفور و بد.

من به معنی واقعی کلمه "سیاسی" نبوده و نیستم. اما خودم را درگیر مسائلی کردم که باعث شد تا مرا یکی فرد سیاسی بدانند و آن هم شرکت من در پشتیبانی از ملی شدن صنعت نفت به وسیله‌ی زنده‌یاد دکتر محمد مصدق است. البته من برای دستیابی به دانش مارکسیسم، ناچار شدم از کسانی که این رشته از علم را می‌دانستند بیاموزم که آن‌ها نیز افرادی سیاسی بودند و همین تماس کوتاه مدت من با آن‌ها باعث کشانده شدن‌ام به سوی مبارازات سال‌های 31 و 32 شد که من جریان کامل آن را در کتابم به نام «راه‌ها وخارها» شرح داده‌ام.

 

دیگر چه کسانی در این پشتیبانی شرکت داشتند؟

در آن روزها تشکیلات سیاسی همه مخفی بودند و کسی از چند و چون آن به درستی مطلع نمی‌شد.

 

اصلاً پیش آمده بود که به خاطر فعالیت‌هایتان در دوره‌ی مصدق زندانی شوید؟

همان‌طوری که در کتاب «راه‌ها و خارها» شرح داده‌ام، یک بار در یک میتینگ دستگیر و سه روز زندانی شدم و برای بار دوم بعد از دستگیر شدن در سال 36 در آستارا و اعزام به زنجان چهار روز دیگر زندانی شدم. ماجرای آن هم این بود که من در سال 33 در حالی که تحت تعقیب شهربانی زنجان بودم در دادگستری استخدام شده و به خدمت در دادگاه بخش آستارا گمارده شدم. در آن‌جا اشعارم را به مجله‌ی «امید ایران» به تهران ارسال می‌کردم. غافل از این‌که سازمانی به نام «ساواک» تشکیل شده و اسامی همه‌ی فراریان از کودتای 28 مرداد سال 32 را به تمام نشریات داده‌اند تا اگر اطلاعی از ما به دست آوردند به ساواک اعلام کنند و از قضا صاحب امتیاز امید ایران هم یک سرهنگ ساواکی بود. به این ترتیب من در چهارمین سال خدمتم در دادگاه و پنجمین سال فراری شدنم در پشت میز اداره توسط شهربانی آستارا بازداشت و به شهربانی زنجان اعزام شدم.

 

آقای فاضلی از شخصیت فرزین بگویید. فرزین که بود؟

رسول فرزین بازپرس شعبه‌ی دو دادسرای زنجان بود. اردبیلی و جوان بود. قدّی بلند و اندامی استخوانی داشت. گویا به علت وظیفه‌ای که به عهده گرفته بود، بسیار عصبانی و تندخو جلوه می‌کرد. او یک قاضی به تمام معنی بود. شرافت شغلش را حفظ می‌کرد. فرقی میان گدا و ارباب قائل نمی‌شد و همین خصلتش باعث قتلش گردید چون که در آن روزها هر مأمور دولتی زنجان مجبور بود مطیع اوامر خاندان ذولفقاری باشد و گرنه کلکش کنده می‌شد. ولی فرزین، این قاضی شریف با اعضای خاندان ذولفقاری به همان گونه بود که با سایرین بود. از گذشته‌ی وی چیزی نمی‌دانم.گویا طرفدار آیت‌الله کاشانی بوده است. چون به هنگام بازجویی او از من، تصویر کاشانی را روی میز او دیدم.

بعد از کشته شدنش به دست اوباش، تقریباً 10 نفر را در این ارتباط دستگیر و به تهران فرستادند. آن‌ها در دادگاه جنایی هر یک به سه سال زندان محکوم شدند. من فقط یک نفر از آن‌ها را می شناختم که "ابراهیم درشکه‌چی" بود و بعد از آزاد شدن از زندان، در دادگستری به سمت قهوه چی مشغول کار شده بود که فوت کرد.

 

فرزین را چرا و چطور کشتند؟

فرزین روز 28 مرداد سال 32 بعد از ظهر همراه رئیس کلانتری 2 به نام عباس کهالی در خیابان سعدی جنوبی از ایستگاه راه آهن به سوی چهارراه در حال آمدن بودند که ناگهان یک دسته از چماقداران ذولفقاری به او حمله کرده و در برابر چشمان رئیس کلانتری او را با وضع فجیعی به قتل رساندند. یکی از آدم‌های ذولفقاری به من نقل می‌کرد که فرزین در حال نزاع بود و تمام بدنش خون‌آلود. در همین حال مصطفی ذولفقاری دوان‌دوان خود را رسانده روی جنازه خم شده و خنده‌کنان می‌گفت: "فرزین! منم، ببین من مصطفی هستم‌ها!" گویا روزی که این مصطفی‌خان همراه پرونده به شعبه‌ی بازرسی فرزین رفته بود تا سفارش یکی از آدم‌های خود را بکند، فرزین به او گفته بود: "مصطفی برو بیرون!". فرزین را دفن کردند بعد به قبرش اهانت‌هایی کردند که از گفتنش شرم دارم. در همان روزها بنا بود مادر فرزین با نامزد او از اردبیل برای عروسی به زنجان بیایند ولی او فقط بر سر مزار فرزندش رفت گریست و به اردبیل برگشت. گفتند که او دیوانه شده!

 

آقای فاضلی در آن زمان شغل شما چه بود؟

در آن روزها من شغل چاقوسازی داشتم و مدت کوتاهی هم نوشت‌افزار فروشی دایر کردم ولی آن را به کسی دیگر فروخته باز هم چاقوساز شدم.

 

یادداشت در دفتر یادبود

خانه‌ی مارکس


شنیده‌ام چند باری هم کتابفروشی شما را آتش زدند، آیا این درست است؟

دوبار کتابفروشی من مورد هجوم لومپن‌ها قرار گرفت. یکی روز 28 مرداد سال 32 در خیابان پهلوی آن روز نزدیک سینما لی‌لی. البته من چند هفته قبل آنجا را به شخص دیگری فروخته بودم ولی خیال می‌کردند آنجا باز هم به من تعلق دارد. بار دوم در سال 58  که من در خیابان خواجه نصیرالدین طوسی جنب گرمابه‌ی برادرم کتابفروشی دایر کرده بودم. در آن روزهای نخستین انقلاب همزمان با من چند کتابفروشی دایر شده بودند. که در آن کتاب‌های مارکسیستی به فروش می‌رفت. سردمداران رژیم برای جلوگیری از اشاعه‌ی مرام سوسیالیستی، دستور دادند به این قبیل دکان‌ها حمله کنند و کتاب‌هایشان را بسوزانند. من در مسافرت بودم که این حمله و هجوم  آغاز شده بود. هیچ نوع کتاب به اصطلاح "ضاله" نمی‌فروختم. اما حمله‌کنندگان در دکان مرا گشوده و کتاب‌های موجود را سوزانده بودند. بعد از مدتی که من از مسافرت برگشتم فردی به نام "جلال چنگیزی" معروف به "خوروز جلال" که سردسته‌ی لومپن‌های کتابسوز بود، نزد من آمد و اعتراف کرد که درباره‌ی من اشتباه شده است و برای جبران اشتباه، دو جعبه کتاب به من داد.

بعد از رفتن او، فرد دیگری به من خبر داد که این دو جعبه کتاب‌های مذهبی را از کردستان غارت کرده و آورده‌اند. من بلافاصله جعبه‌ها را به بازار برده و به یکی از کتابفروشان مذهبی داده و گفتم: این‌ها مال تو باشد و هیچ پولی هم نمی‌خواهم.

 

گفتید که سیاسی نبوده و نیستید و کتاب‌های «مارکسیستی» هم می‌فروختید که طبق گفته‌ی شما هیچ یک «ضاله» نبودند، می‌توانید مختصری راجع به مکتب «مارکسیستم» توضیح دهید؟

تا آن‌جا که من می‌دانم برای سیاست مکتبی وجود ندارد. شاید در بعضی از دانشگاه‌ها رشته‌ای به نام "علوم سیاسی" وجود داشته باشد که در آن طریق سیاستمداری و راه‌های کشورداری تعلیم ‌می‌گردد؛ ولی خود سیاست، ترفندبازی، دروغگویی و شعبده‌بازی است. من برای این گفته‌ی خودم، یک فاکت روشن دارم: سال‌ها پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، حیدر علی‌اف صدر حزب کمونیست آذربایجان شمالی بود. روزی که او را به عنوان معاون نخست وزیر اتحاد شوری با مردم آذربایجان در تلویزیون باکو ظاهر شد و مدت نیم‌ساعت سخنرانی کرد. نصف این مدت را او صرف انتقاد شدید از مذهب نمود و توصیه کرد که نگذارید جوانان به مساجد رفته و تعالیم مذهبی را از شعبده‌بازان بیاموزند. سال‌ها گذشت، شوروی متلاشی شد و حیدر علی‌اف به ریاست جمهوری آذربایجان منصوب گردید، در این ایام ما دوباره او را در تلویزیون مشاهده کردیم که احرام بسته بود و یک جلد قرآن نفیس در دست دور خانه‌ی کعبه را طواف می‌کرد، گوئی همان حیدر علی‌اف نبود! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مبحث!

مکتب مارکسیسم را نمی‌توان در یک جمله، یک سطر، یک صفحه، حتا در یک مقاله شرح داد. مارکسیسم رشته‌ای از علم است، علم جامعه‌شناسی، قبل از ظهور مارکس و انگلس، مردم گمان می‌کردند شکل جوامع بشری به همان شکلی بود که در آن زندگی می‌کنند. در دوران برده‌داری همه گمان می‌کردند جوامع انسانی از ابتدا به همان نوع بوده که حالا هست. در دوران فئودالی نیز همین تصور می‌شده است. اینک افراد عامی همچنان خیال می‌کنند جامعه‌ی موجود به همین شکل تا ابد ادامه خواهد یافت.

مارکس با تکیه بر نبوغ خود کشف کرد که جوامع بشری مانند همه‌ی پدیده‌های کائنات از سادگی به پیچیدگی گرایش دارد و در حال تکامل است، درست مثل تکامل موجودات زنده که توسط داروین کشف گردیده است. مارکس دوران‌های سه‌گانه‌ی طبقاتی را، برده‌داری، فئودالی و سرمایه‌داری نامید. برده‌داری از بطن زندگی قبیله‌ای بیرون آمده و پس از طی دوران خود، به فئودالی تبدیل شده و آن دوران نیز پس از گذراندن دورانش به سرمایه‌داری تغییر شکل داده است. اینک ما در دوران سرمایه‌داری جهانی زندگی می‌کنیم. بنا به نظریه‌ی مارکس این دوران نیز بعد از به کار بستن قانون‌مندی‌های خود، مانند دوران‌های قبل، متلاشی شده و دوره‌ی کمونیسم برقرار خواهد شد.

البته آموختن و درک مارکسیسم تلاش و حوصله‌ی فراوانی می‌طلبد. من جز مارکسیسم نظریه‌ی دیگری را قبول ندارم چون که به جز علم به هیچ چیز دیگر معتقد نیستم . زمان این دو دوران سپری شده و دوران سرمایه‌داری نیز رو به متلاشی شدن است و حالا باید منتظر نظامی کاملاً جدید باشیم که به زودی فرا خواهد رسید و شباهتی به آن‌ها نخواهد داشت.

 

منبع: هفته‌نامه‌ی البرزخرّم، سال دوم، شماره‌ی 46، پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه 1385، صص 8 و 7

 

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم


انقلاب اسلامی در زنجان به روایت آیت‌الله العظمی بیات زنجانی


مشروح گفتگوی آقایان علی اشرف فتحی و سید مرتضی ابطحی با یکی از چهره های مطرح تاریخ معاصر زنجان، (اقای اسدالله بیات) پیرامون انقلاب اسلامی در زنجان، که دراین گفتگو سعی شده درپیرامون پیشینه فرهنگی، سیاسی و حوزوی زنجان، سخن گفته شود.این گفتگو در 28 اسفندماه 1389در نشریۀ موج بیداری  زنجان به چاپ رسیده است .


حضرت آیت الله؛ به عنوان اولین سئوال،از پیشینه‌ی فرهنگی و سیاسی زنجان شروع کنیم. در سال‌های پیش از آغاز نهضت امام خمینی قدس الله نفسه الزکیه چه فضایی در زنجان حاکم بود؟

همان طور که می‌دانید زنجان در اصل «زنگان» بوده که پس از ورود اسلام به ایران، این شهر به زنجان تغییر نام یافت. این شهر سابقه‌ی چند هزار ساله دارد و همواره محل زندگی و رشد بزرگان و متفکرین علمی و سیاسی کشور بوده است. ما سه خاندان (میرزایی، موسوی، حسینی) در زنجان داریم که هر کدام از آن‌ها سابقه‌ی فکری و سیاسی چند صد ساله دارند. اگر بخواهم درباره‌ی دوره‌ای که خودم در زنجان بزرگ شدم و تحصیلم را آغاز نمودم بگویم، باید به چند کانون مهم فرهنگی و سیاسی شهر اشاره کنم. در درجه‌ی اول باید به مسجد سید(جامع) اشاره کرد که کانون فعالیت خاندان حسینی زنجانی بوده است. مسجد ولی‌عصر هم اولین مسجدی است که در زنجان نقش تحرک و شورانگیزی را در انقلاب به عهده گرفت. من یادم هست از همان زمان احساس کردم باید از همه علمای شهر بهره گرفت. یکی از علمای شهرمان مرحوم آیت‌الله حاج میرزا احمد مجتهد زنجانی بود. ایشان متأسفانه فرزند روحانی ندارند ولی، فقیه زبردست و متکلم بزرگی بودند. من شرح تجرید قوشچی با حواشی ایشان را به صورت خطی دارم. انصافاً حواشی ایشان بر مباحث پایانی کتاب بسیار دقیق است که هنوز هم چاپ نشده است. همچنین کتاب کلامی به نام «توحید» نوشته بودند که من این کتاب را در محضر خود ایشان خوانده‌ام. کتاب حج لمعه را هم پیش ایشان خواندم و چون ایشان به حج مشرف شده بودند، بهتر از دیگران این بحث را تدریس می‌کردند. ایشان از شاگردان شیخ‌الشریعه اصفهانی بود و خودش را از مرحوم آیت الله بروجردی نیز اعلم می‌دانست. روزهای جمعه منبر می‌رفت و ترکی حرف می‌زد. گاهی هم نیش و کنایه‌های علمی به آقای بروجردی می‌زد. ایشان مجتهد مسلم بود و مقلد هم داشت. درس اصول را هم من در زنجان در محضر حاج میرزا علی النقی شروع کردم که صدای بلندی داشت، حافظ نهج‌البلاغه بود و حتی کتاب قوانین میرزای قمی را حفظ بود. من در محضر ایشان مقداری از قوانین و نیز مقداری از خلاصة الحساب شیخ بهایی را که در باب ریاضیات قدیم، کتاب قابل اعتنائی بود، خواندم. «شیخ یحیی» نامی در زنجان داشتیم که استاد و منبری بسیار خوبی بود و معروف بود که 32 بار کتاب مطوّل را تدریس کرده است. یکی از شاگردان ایشان یعنی شیخ عبدالحمید قائمی استاد من بود. همچنین شاگرد میرزا سید محمود بودم که از علوم غریبه هم می‌دانست. این‌ها برای نمونه بود تا بگویم وضعیت زنجان چطور بود. در رسائل و مکاسب استاد مسلم داشت و در ریاضیات قدیم هم حتی حرف اول را می‌زد. قبل از دوره‌ی ما هم، حتی امام خمینی رحمه الله علیه از محصولات حوزه‌ی زنجان استفاده کرده بودند، چون ایشان شاگرد مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی بودند و مرحوم رفیعی از شاگردان میرزا ابراهیم حکمی زنجانی بود. میرزا ابراهیم و همینطور میرزا مجید، استاد مسلم فلسفه و ریاضیات بودند، آن هم در زمانی که تهران در این جهت مطرح نبود. بنا بر این زنجان مدتی در فلسفه و ریاضیات قدیم جزء برترین حوزه‌ها بود. ما در زنجان قبرستانی داریم که بیش از صد نفر از فقها و ادبا و دانشمندان شهر مدفون شده‌اند.

خوب است به این موضوع هم اشاره کنم که من در سن 14 سالگی، در زنجان و در مسجد(آب انبار) به مجتهدی در نماز اقتدا کردم که معروف بود به آیت الله حاج شیخ حسین حاج فتحعلی که از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بود.

 

جایگاه زنجان را از منظر علمی‌- فقهی تشریح نمودید ؛لطفاً از نظر سیاسی نیز وضعیت این شهر را بیان نمایید.

 

از نظر سیاسی هم، زنجان معرکه‌ی آرا و نظرات مختلف بود. شما از دوران مبارزه با، بابی‌ها و بهایی‌ها شروع کنید تا به دوره‌ی خودمان که امثال مرحوم رضا روزبه در زنجان رشد کردند. مرحوم روزبه از کسانی است که نسل انقلاب را در مدارس زنجان و مدرسه‌ی علوی تهران تربیت کرد و پیشقدم بود. او یک مجتهد، فیلسوف، عارف و فیزیکدان مسلم بود. همچنین باید به دو برادر زنجانی اشاره کنم که پدر معنوی بسیاری از روشنفکران کشورمان بودند: مرحوم آیت‌الله سید ابوالفضل مجتهد زنجانی و مرحوم آیت‌الله حاج سید رضا موسوی زنجانی. حاج سید ابوالفضل شاگرد آقا ضیاء عراقی و میرزای نائینی بود. من از ایشان پرسیدم شما نجف را چطور دیدید؟ ایشان گفتند که من مدتی در درس آقا ضیاء شرکت کردم و بعد دیدم دیگر برایم قابل استفاده نیست و برای همین در درس آقای کمپانی و آقای نائینی ممحض شدم. بعد از مدتی آقا ضیاء مرا دید و گفت که آقا سید ابوالفضل، ما را قابل ندیدی که در درس ما شرکت کنی؟ که من به او عرض کردم که من قابلیت استفاده از درس شما را نداشتم.. بعد حاج سید ابوالفضل به من گفتند که وقتی قرار شد از نجف برگردم هر سه بزرگوار به من گفتند که اگر تو بروی نجف خسارت می‌بیند. حاج سید ابوالفضل خطاط کم نظیری بود و من نمونه‌هایی از دست‌خط ایشان را دارم. مرحوم مطهری به من می‌گفت که من حاج سید ابوالفضل را در تفسیر نه تنها از علامه طباطبایی پایین‌تر نمی‌بینم بلکه در برخی جهات، بالاتر می‌دانم. حاج سید ابوالفضل از علمای درجه یک تهران بود و ارتباط نزدیکی با آقای طالقانی، آقای بازرگان، آقای مطهری و شیخ محمد تقی شریعتی داشتند و تابستان‌ها هم که به زنجان می‌آمدند، طبیعتاً افکار تهران را به زنجان منتقل می‌کردند. من تابستان‌ها، هفته‌ای سه چهار روز قبل از ظهرها به منزل ایشان می‌رفتم و بسیاری از جوانان و مردم می‌آمدند. علاوه بر این، ایشان دهه‌ی آخر صفر در مسجد ولی‌عصر زنجان منبر می‌رفتند. می‌گفتند ایشان در بیان اگر جلوتر از آقای فلسفی نباشد عقب‌تر نیست. منبر ایشان هم دینی و هم سیاسی و اجتماعی بود و قطعاً یکی از عوامل مؤثر بر وضعیت سیاسی و فرهنگی زنجان، منبرهای ایشان بود. برادر ایشان آیت‌الله حاج سید رضا زنجانی هم روابط بسیار عمیقی با ما داشت و به منزل ما می‌آمد. ایشان هر موقع به زنجان می‌آمد ما همراه ایشان بودیم و جلساتی در باغات اطراف شهر برگزار می‌کردیم. ایشان هم در سیاست بی‌نظیر و در اعتلای سیاسی مردم زنجان بسیار مؤثر بودند.

حاج آقا رضا هم یک مجتهد مسلم بود و از رفقای نزدیک آقای میلانی شمرده می‌شد. یادم هست از ایشان درباره‌ی درس حاج شیخ عبدالکریم پرسیدم. ایشان که از شاگردان خوب حاج شیخ بود، گفت مرحوم سید احمد خوانساری و آقای گلپایگانی، در درس شیخ بیشتر از بقیه حرف می‌زدند. آقای گلپایگانی کم حرف می‌زد ولی خوب حرف می‌زد. بعد حاج آقا رضا گفت امام خمینی رحمه الله علیه را یادم نیست ولی خودم یک بار حرف زدم و شیخ اعتنا نکرد. دوباره گفتم باز هم اعتنا نکرد. بار سوم به من گفت که آقا سید رضا این حرفهای ضعیف را از کجا یاد گرفته‌ای؟ ایشان هم که آدم خیلی شجاعی بود جواب می‌دهد از محضر استادم یاد گرفته‌ام. ایشان از دوستان آقای کاشانی بود ولی از نظر سیاسی، مصدق را قبول داشت. چند بار هم زندانی شد. منزل ایشان در منیریه تهران، از پاتوق‌های دوران مبارزاتی ما بود و تابستان‌ها هم به زنجان می‌آمدند. به زبان عربی فوق‌العاده مسلط بودند و انگلیسی هم می‌دانستند. اصلاً هوای نفس در ایشان وجود نداشت و بسیار خوش‌فکر بود. ایشان که اعتقاد زیادی به توانایی و فهم سیاسی شیخ عبدالکریم داشت، می‌گفت که بعد از آمدن آقای بروجردی به قم با ایشان ملاقات کردم و به ایشان گفتم که شما خودتان را مبسوط‌ الید نمی‌دانید، ولی من برای شما «ید» قائل نیستم. چون «ید» را به معنی توانایی عملی می‌دانم.... ایشان بعد از این قضیه به تهران رفت و در آنجا انصافاً پدر سیاسیون بود. ایشان برادر دیگری به نام سید جواد داشت که روحانی نبود ولی خانه‌اش پاتوق سیاسیون و وکلای دادگستری بود و ما پسر سید جواد یعنی حاج سید هاشم موسوی را به آقای پسندیده معرفی کردیم تا وکیل امام در زنجان باشد. مرحوم حاج سید هاشم محور سیاسیون حامی افکار امام رحمه الله علیه در زنجان شد. علاوه بر آقا سید هاشم، آیت‌الله حاج آقا عزالدین حسینی امام جمعه مبارز زنجان هم وکیل امام رحمه الله علیه بود. پدر ایشان آقا میرزا محمود امام جمعه را هم من دیده بودم. قد بلندتر از آقا عزالدین بود و از مخالفین سرسخت رضاشاه محسوب می‌شد.

آقا میرزا محمود، ظاهراً در مجلس مؤسسان هم با سلطنت رضاخان مخالفت کرده بود؟

بله. علنا علیه رضاشاه حرف می‌زد. ایشان خودش عامل ارتباط پسرش با امام رحمه الله علیه شد و به همین دلیل، حاج آقا عزالدین از شاگردان اولیه‌ی امام بود و امام هم محبت زیادی به ایشان داشت. بار اولی که من دستگیر شدم، حاج آقا عزالدین واسطه‌ی آزادی من شد. همان زمان ایشان به من گفت که با توجه به شرایط دوران رضاخان، پدرشان در ابتدا نسبت به آینده روحانیت نگرانی داشته اند. می دانید که حاج آقا عزالدین با مرحوم رضا روزبه هم‌دوره بود و فرانسه هم می‌دانست. این قضیه را حاج آقا عزالدین در حیاط مسجد سید و بعد از آزادی برای من تعریف می‌کرد که پدر بزرگوارشان با مشورت با یکی از اهل معنا، نگرانی اش مرتفع شده بود. خلاصه اینکه روحیه‌ی مبارزاتی و جایگاه علمی این بزرگواران و ارتباط قوی آن‌ها با مردم سبب رشد فرهنگی و سیاسی مردم زنجان شده بود. شما به قدما هم نگاه کنید کسانی مثل مرحوم حجت‌الاسلام ملا قربانعلی زنجانی را می‌بینید که در زمان مشروطه، مرجع تقلید مردم زنجان و مناطق و استان‌های مجاور بوده است که البته به دلیل مخالفت با مشروطه به کاظمین تبعید شدند. یا مثلاً شیخ فیاض زنجانی که کتابی به نام «ذخائرالامامة» داشت که نظریه‌ی آقای بروجردی درباره‌ی خمس از ایشان اخذ شده بود. یا مثلاً آقا میرزا باقر زنجانی که گروهی از بزرگان، از نظر دقت نظر ایشان را بر آقای خویی مقدم می‌دانستند. همچنین در نجف آقا شیخ عبدالکریم زنجانی معروف به امام زنجانی را داشتیم که در جهان اسلام شناخته شده بود و نقل شده که دکتر طه حسین می‌گفته وقتی وارد جلسه‌ی سخنرانی ایشان در مسجد دانشگاه الازهر شدم، فکر کردم ابن سینا سخنرانی می‌کند. البته ایشان از نظر سیاسی در نجف بایکوت شده بود. در قم هم آیت‌الله سید احمد زنجانی را داشتیم که پدر آیت‌الله آقا موسی شبیری زنجانی بودند. همچنین از جمله کسانی که در رشد علمی زنجانی‌ها تأثیر داشت، آیت‌الله شیخ محمد اسماعیل صائنی زنجانی بود که چندین بار به ساواک احضار و مورد تهدید واقع شد. ایشان از شاگردهای اولیه‌ی جلسات خصوصی مرحوم علامه طباطبایی بود و من ایشان را در فلسفه بر خیلی از معاصرین ترجیح می‌دهم. ایشان از طلاب قدیمی مدرسه‌ی حجتیه بود و دیر هم ازدواج کرد و ناچار شد در زنجان بماند. نه استادمان علامه طباطبایی و نه شاگردان ایشان، موافق اقامت ایشان در زنجان نبودند. ولی مریدان ایشان در زنجان برایشان مسجدی ساختند و ایشان جلسات زیادی در این مسجد داشتند. همچنین حجج اسلام و الامسلمین حاج سید مجتبی موسوی، شیخ قربانعلی ذوالقدری و حاج شیخ محمد شجاعی و شیخ علی‌النقی فرایی هم مؤثر بودند. منظورم این است که روحانیت در زنجان به دلیل غنای آموزشی و ارتباط با مردم، حوزه‌های دیگر و بازاریان به غنای معنوی و سیاسی شهر کمک می‌کرد.

مردم زنجان چگونه با نهضت امام خمینی  آشنا شدند؟

من این مسأله را به سه مقطع تقسیم می‌کنم، یکی از سال 40 تا 50. دوم از سال 50 تا 56 و سوم هم از 56 به بعد. در مقطع اول، ارتباط مردم با امام از طریق شاگردان ایشان شروع شد. همچنین ارتباط آیت الله حاج سید رضا زنجانی و آیت الله شیخ محمد اسماعیل صائنی با آیت الله میلانی و حمایت از مرجعیت ایشان، طبعاً بخش قابل توجهی از روشنفکران شهر را مقلد ایشان کرده بود. آقای صائنی به دلیل حمایت استادش علامه طباطبایی از آقای میلانی، از مروجین آقای میلانی شده بود. ولی از آن سو نیز آیت الله حاج سید عزالدین که امام جمعه شهر و شاگرد امام بود، از مرتبطین امام خمینی رحمه الله علیه بود. از سوی دیگر نیز به دلیل ارتباط قوی ما با علمای زنجان، مرجعیت امام خمینی بیشتر تثبیت شد و افکار امام در زنجان مورد استقبال قرار می‌گرفت. بعد از رحلت آیت الله بروجردی که عده‌ای از علمای زنجان دنبال علمای نجف یا برخی علمای دیگر در قم بودند، وجود شاگردان امام سبب شد که علمای شهر هم از مرجعیت امام حمایت کنند. از بازاری‌ها هم حاج احمد جلالی (پدر زن حاج سید مجتبی موسوی)، مرحوم پدر من، حاج علی‌النقی شجری (قماش فروش) و حاج مهدی اسکندریون، حاج اسد سخائی و حاج احمد نسیمی و ... بعد از رحلت آقای بروجردی مقلد امام شدند و بدین ترتیب بخش اعظمی از متدینین زنجان جذب امام شده و فعالیت‌های اجتماعی و خیریه داشتند و به تقلید شخصی از امام اکتفا نکردند. حرکت این‌ها به قدری مؤثر واقع شده بود که مورد تهدید بودند و یادم هست هر کدام از این‌ها خود را به چاقوهای جیبی زنجان مسلح کرده بودند تا در صورت حمله از خودشان حفاظت کنند. همچنین جلسات مخفیانه در شهر و اطراف شهر تشکیل می‌دادیم و درباره‌ی شناخت و معرفت، اصول دیالکتیک، فلسفه تاریخ و مسایل سیاسی بحث می‌شد. این نوع جلسات منجر به دستگیری من و دیگر دوستان طلبه، دانشجو، دانش‌آموز، بازاری و کارگر شد. مرا در قم بازداشت کردند و اتهام ما هم تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی به رهبری امام بود. مرا به سه سال زندان محکوم کردند و بقیه‌ی دوستان هم به حبس‌های کوتاه‌تری محکوم شدند. در دادگاه تجدید نظر حکم من به یک سال کاهش پیدا کرد.

در دوره‌ی دوم نهضت امام (50 تا56) اوضاع چگونه بود؟

در این دوره من منبرهای زیادی رفتم. هرچند در زنجان ممنوع‌المنبر بودم ولی در اطراف زنجان از جمله روستای سهرین چند سال منبر رفتم و از نهجالبلاغه هم استفاده زیادی می‌کردم. اعلامیه هم پخش می‌کردیم. به مرور برخی دوستان ما در اثر فشارها در نحوه‌ی مبارزه‌ی خود تجدید نظر کردند. نهایتاً در قم با همکاری دوستانی مثل آیت‌الله طاهری خرم‌آبادی و مرحوم آیت‌الله عبایی خراسانی قرار شد در نحوه‌ی مبارزات تغییراتی داده شود. با مشورت دوستان قرار شد این کار را انجام  بدهیم و مهم‌ترین تغییر این بود که هدف حملات انقلابیون متوجه شاه شود. مسؤولیت استان زنجان به صلاحدید دوستان بر عهده‌ی من گذاشته شد. به زنجان که رفتم شهر کاملاً در کنترل نظامیان بود و فردی به نام تیمسار کحالی که زنجانی الاصل بوده و از خانواده‌های قدیمی شهر بود و هم شهر را می‌شناخت و هم با خیلی از علمای شهر آشنایی داشت و نوعاً در جلسات علما شرکت می‌کرد، فرماندۀ نظامی شهر بود. ما در زنجان دو روحانی بسیار شجاع داشتیم. یکی آیت‌الله نجفی میرزایی بود که از هم‌دوره‌های امام خمینی رحمه الله علیه بود که مشی سیاسی متفاوتی داشت و در عین حال با ما ارتباط زیادی داشت. همچنین آیت‌الله میرزا عبدالرحیم واسعی هم بود که اگرچه به نظر می‌رسید آدم ساده‌ای است ولی سیاستمدار ماهری بود. حرفش را با شوخی می‌زد. در محضر آیت‌الله نجفی میرزایی صحبت شد و قرار بر این گذاشتیم که هر کسی را که آقایان صلاح بدانند، در مسجد سید (جامع) سخنرانی بکند. آن وقت‌ها شهربانی روبه‌روی مسجد سید بود که مقر حکومت تیمسار کحالی شمرده می‌شد. خلاصه در آن جلسه آقایان از من خواستند که سخنران باشم. خوشبختانه همه علمای طراز اول زنجان حضور داشتند و بر خلاف طراحی آقای کحالی و به دلیل اعتماد علما به بنده، استقبال خوبی از طرف مردم شد و شبستان‌ها، صحن و سبزه‌میدان پر از جمعیت شد. بلندگو  هم در بیرون مسجد باز بود و تیمسار کحالی صدای مرا می‌شنید. حملات من هم مستقیماً به شاه بود. من یک ساعت صحبت کردم و جمعیت متفرق شدند. من با آیت‌الله نجفی میرزایی از در غربی مسجد وارد قیصریه شده و به سمت خیابان فردوسی رفتیم. در آنجا بود که مرا بازداشت کردند و به شهربانی بردند. وقتی مرا وارد شهربانی کردند پاسبان‌ها (مأموران پلیس) مثل گرگ گرسنه‌ای به من نگاه می‌کردند که گویا طعمه‌ی خوبی گیر انداخته بودند. آن شب مرا با دو مأمور و با دست‌بند به تهران روانه کردند و ساعت دو نصف شب مرا تحویل زندان کمیته‌ی مشترک دادند. این دومین زندان من در تهران بود.

این اتفاقات دقیقاً چه سالی بود؟

اواخر سال 56 بود. فردای آن روز سجده‌ای رییس زندان کمیته‌ی مشترک مرا خواست. او قبلاً رییس ساواک زنجان بود و پلیدی ذاتی داشت. او بدون فحاشی به من گفت که بیات! تو چه کاره‌ای؟ چه کار به آقای خمینی و شاه داری؟ اگر آقای خمینی پیروز شد به تو چه می‌رسد؟ و شروع کرد به نصیحت کردن. خلاصه مرا بعد از مدتی آزاد کردند و به زنجان برگشتم. جالب است که من در عمرم زنجانی‌ها را با این غیرت ندیده بودم، چرا که در طول دوره‌ی بازداشت من مردم صحنه را ترک نکرده بودند و مسجد سید مملو از مردم بود تا مرا آزاد کنند.

مردم در اعتراض به دستگیری شما تحصن کرده بودند؟

بله. وقتی من آزاد شدم مردم تحصن خود را پایان دادند. قاعدتاً متن سخنرانی من در اسناد ساواک و شهربانی هست. واقعاً زنجان در این جهت، حرکت‌های خوبی انجام داد. من همیشه گفته‌ام که سه مسجد در زنجان نقش اصلی را در انقلاب داشت: مسجد ولی‌عصر که زیر نظر مرحوم آیت‌الله سید هاشم موسوی زنجانی وکیل امام در زنجان اداره می‌شد و سخنرانان این مسجد نوعاً از طرف ما دعوت می‌شدند. آقایانی مثل آیت الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی، حجت‌الاسلام رضوانی (که نیروی فوق‌العاده اثرگذار بود)، حجت‌الاسلام دکتر شیخ ابوالفضل شکوری در این مسجد سخنرانی می‌کردند. مسجد سید بود که آیت الله سید عزالدین زنجانی حضور مؤثری داشتند و من نیز بارها در آنجا سخنرانی کردم. مسجد مهدیه هم بود که من در آنجا حضور فعالی داشتم و نیروهای زیادی در آنجا تربیت شدند. جلساتی هم در باغات اطراف شهر داشتیم که به بحث و بررسی مسایل مختلف می‌پرداختیم.

در آن ایام گویا مسجد اسحاق میرزا هم فعال بوده؟

بله. حاج شیخ محمد شجاعی در آنجا فعال بودند که انصافاً نیروی بسیار کیفی بودند. آدم بامعنا و ارزشمندی است. پامنبری‌های ایشان دانش‌آموز و دانشجو بودند و من هم گاهی در آنجا سخنرانی می‌کردم. همچنین آقا سید مجتبی موسوی در مسجد عباسیه نقش مهمی داشت که در این مسجد هم مثل مهدیه و ولی‌عصر بر محوریت امام خمینی رحمه الله علیه تأکید زیادی می‌شد.

در جریانات پس از 19 دی چه فضایی بر زنجان حاکم بود؟

نکته‌ی بسیار مهمی که تاکنون گفته نشده این است که اولین چهلم شهدای 19دی قم در زنجان برگزار شد که تحت‌الشعاع حرکت خونین تبریز قرار گرفته بود. در مراسم زنجان شهید نوروزی به شهادت رسید که از بچه‌های جلسات ما بود و خانواده‌ی بسیار ارزشمندی داشت. در انقلاب زنجان روحانیت، بازاریان، کارگران و دانش‌آموزان بیشترین نقش را داشتند. ما یک مجتهد ضدانقلاب نداشتیم. عمدتاً یا موافق انقلاب بودند و یا با سکوت خود ما را تأیید می‌کردند. امام جمعه‌ی ما یعنی حاج آقا عزالدین زنجانی اولین امام جمعه‌ی زندانی کشور بود. ایشان اکنون از مراجع تقلید مشهد مقدس هستند، از شاگردان امام بودند و وقتی در تهران محبوس بودند امام جماعت زندانیان شده بودند. روحانی بسیار شجاعی بودند.

لطفاً از راهپیمایی زنان زنجانی که به عنوان اولین راهپیمایی زنان کشور در نهضت امام رحمه الله علیه مشهور است توضیح دهید.

ذر زنجان همانگونه که عرض کردم جلسات مذهبی زیادی وجود داشت. خانواده‌های مختلفی در این جلسات حضور پیدا می‌کردند. من خودم ماه رمضان را هفت- هشت سال در مسجد داودقلی منبر می‌رفتم و شب عید فطر را در منزل یک تاجر فرش می‌ماندم. این تاجر یک پسر داشت که علاقه‌ داشت طلبه شود. دلیل علاقه‌اش هم حضور در همین جلسات بود. خانم‌های زیادی در این جلسات شرکت می‌کردند و همین خانم‌ها در ابعاد مختلف فعال بودند. به همین جهت خانواده‌های مقلد امام و آقای میلانی و شرکت‌کنندگان در این جلسات به شکل‌گیری خانواده‌های روشن کمک کرده بودند. حرکت‌های زیرزمینی در زنجان بسیار وجود داشت و مشهور بود که زیر زمین مسجد ولی‌عصر به یکی از کوه‌های اطراف شهر راه دارد که البته من نتوانستم همه‌ی این راه زیرزمینی را ببینم. این دقیقاً نشان‌دهنده یک حرکت زیرزمینی فعال بود. در جلسات خود من در مسجد مهدیه، خانم‌ها حضور پررنگی داشتند و سئوالات زیادی می‌کردند. رژیم هم برخورد تندی با خانم‌ها نمی‌کرد.

جریان سخنرانی شما در برابر دبیرستان امیرکبیر چه بود؟

این سخنرانی یکی از تندترین سخنرانی‌های من بود که روی مینی‌بوس انجام دادم. قبل از من، آقا شیخ مصطفی ناصری سخنرانی کردند که طلبه‌ی روشنی هستند و خدا حفظشان بکند. در آن راهپیمایی هم تعداد خانم‌ها چشمگیر بود. خود مادر من و مادر همسرم هم در همه‌ی راهپیمایی‌ها حضور داشتند. بازار زنجان هم هنوز شاهد حضور پررنگ امام است. رازش این بود که در آن زمان، دانشگاه حضور جدی در زنجان نداشت و فقط یک دانشکده کشاورزی داشتیم که بعد از انقلاب تنزل پیدا کرد و آموزشکده شد. حتی در جلسات محرمانه هم غلبه با بازاری‌ها بود.

میزان نفوذ گروه‌هایی مثل مجاهدین خلق در زنجان چقدر بود؟ با توجه به اینکه سعید محسن از مؤسسین سازمان، زنجانی بود.

سعید محسن اصالتاً اردبیلی بود و پدربزرگش مقیم زنجان شده بود. سعید و پدرش از نیروهای مقبول و متدین  زنجان بودند. بافت فکری زنجان که دانشگاهی نبود نفوذ این‌ها را محدود کرده بود و سعید از طریق آیت‌الله حاج سید رضا موسوی زنجانی با بقیه مرتبط می‌شد و نفوذ در توده ی مردم نداشت. با آقای صائینی و آقا سید هاشم موسوی هم ارتباط غیرمستقیمی داشتند.

دلیل نفوذ دیرینه‌ی نهضت آزادی در زنجان چه بود؟

نهضتی‌ها هم از طریق آیت‌الله حاج سید رضا موسوی و برادرشان حاج سید ابوالفضل که پدران معنوی جبهه ملی بودند در زنجان نفوذ پیدا کرده بودند. چند سال پیش عده‌ای از اعضای جبهه‌ی ملی به من گفتند که ما زودتر از همه به روحانیت ارادت داشتیم و حاج آقا رضا زنجانی مرجع دینی ما بود. برادر بزرگ این‌ها یعنی حاج سید جواد (پدر آقا سید هاشم موسوی) منزلش پاتوق جبهه ملی و نهضت آزادی و وکلای دادگستری بود.

شما بهمن 57 کجا فعالیت داشتید؟

در شهرهای زنجان، قم، تهران، کرج و بهشهر در حال فعالیت بودم و جای ثابتی نداشتم. خانواده‌ام در قم بودند که آن زمان، خانه‌ی ما پشت بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی قم بود. در همان زمان به صورت قاچاقی به بهشهر وارد شده و 10 روز در مسجد جامع منبر ‌رفتم. این شهر پاتوق مارکسیست‌ها بود و من تا پاسی از شب به سئوالات مردم پاسخ می‌دادم. من به محض ورود امام رحمه الله علیه به ایران به تهران برگشتم و به مدرسه‌ی رفاه رفتم. در آنجا آقای خلخالی به من و آیت‌الله شیخ یوسف صانعی گفت که باید به پادگان دپو کرج بروید و مانع از غارت انبار اسلحه و مهمات شوید. با یک اتوبوس به کرج رفتیم و حتی اتوبوس ما هم به رگبار بسته شد. من در پادگان دپو سخنرانی کردم و به غارتگران هشدار دادم. آخر شب به تهران برگشتم و از آنجا به قم آمدم تا برنامه‌ها را تنظیم کنیم.

در خاتمه اگر سخنی با مردم زنجان دارید بفرمایید.

زنجانی‌ها مردم بسیار روشنی بوده‌اند و حق زیادی به گردن من دارند. از سال 42 زنجانی‌ها ما را تنها نگذاشتند و با وجود همه‌ی سمپاشی‌ها، هیچ وقت ذهنیت خود را عوض نکردند. قاعدتاً اسناد زیادی درباره‌ی مردم زنجان در مراکز اسناد هست. خود مرکز اسناد چند بار با من مصاحبه کرده و هر بار با موانعی برای انتشار رو‌به‌رو شده‌اند. حتی اخیراً تحقیقی درباره‌ی تاریخ انقلاب در زنجان برای مرکز اسناد انجام شده که گویا هر جا اسم من بوده سانسور کرده‌اند.

در هر صورت امیدوارم همیشه زنجانی ها بزرگ بمانند و خدمات بزرگان خود در طول تاریخ را کنار نگذارند. زنجانی‌ها در درون خود سهرودی‌ها، ابوعبدالله زنجانی‌ها، حجت‌الاسلام‌ ملاقربانعلی ها‌، حاج آقا رضا و حاج سید ابوالفضل زنجانی‌ها، اخی فرج زنجانی‌ها را تربیت کرده‌اند. آیت‌الله حاج سید رضا زنجانی به من گفت که مرحوم مدرس 24 ساعتی را در زنجان بوده‌اند. وقتی برگشتند به آقا سید رضا گفته بودند که من یک خاطره‌ی خوبی از زنجان دارم. من مهمان یک تاجر زنجانی بودم. شب در خواب هاتفی به من گفت که آقای مدرس! چرا روی قبر یکی از اولیای خدا خوابیده‌ای؟! مدرس از صاحب‌خانه پرسیده و او هم گفته که قبر اخی‌فرج زنجانی اینجاست. خلاصه آنکه زنجانی‌ها انقلاب را از اول درست شناختند و از امام، درست تبعیت کردند و عدول نکرده‌اند. رزمندگان زنجانی هم خط‌شکن بوده‌اند. علمای زنجان همیشه در راه مستقیم بوده‌اند. امیدوارم همیشه قدردان زنجانی‌ها باشیم./والسلام

 

          

      

تولد و دوران تحصيل :


مختصري از زندگينامه و خاطرات فقيه عاليقدر حضرت آيت الله العظمي حاج سيد حسن مجتبي حسيني ميرصادقي زنجاني كه بنا به درخواست و خواهش صداوسيماي مركز زنجان كه حضوراً از لسان مبارك خود معظّمٌ له مسموع گرديده :

معظم له در مورّخة 1299 هجري شمسي مطابق با اول شعبان المعظّم 1339 هجري قمري در شهر زنجان در يك خانوادة علم و فقاهت و از سلالة پاك زعيم عاليقدر و مرجع عالم تشيّع حضرت آيت الله العظمي حاج آقا سيد سيف الدّين حسيني اعلي الله مقامه الشّريف، و از مادري به نام سيده مستوره « معروف و ملقّبه به اميرزاده خانم » فهري خواهر گرامي مرحوم مبرور فاضل گرانقدر و خطيب توانا حضرت حجّت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد سجاد فهري و عمة بزرگوار مرحوم مغفور حضرت آيت الله حاج سيد احمد فهري قدس الله انفاسهم الزّكيه كه نمايندة حضرت امام (ره) و ولي فقيه در سوريه بودند. بانوي معظّمه اي كه تقواي محض و ايمان خالص و معني عفّت حقيقي در وجود او تجلّي يافته بود، چشم به جهان گشود و در بيت مرجعيّت سرشار از معنويّت نشو نما نموده و از خرمن علم و دانش والد بزرگوارشان بهره كامل برده . بقول معروف علاوه بر اينكه ( ولدِ العالِم نصفِ العالِم ) مقدمات و سطوح كامل را از محضر ايشان به اتمام رسانده و بعد راهي شهر مقدس قم و مدتي از محضر مبارك حضرت آيت الله العظمي بروجردي (رضوان الله تعالي عليه) تلمّذ نموده و در سال 26 شمسي در جوار رحمت حضرت ثامن الحجج عليّ ابن موسي الرّضا (ع) چند مدّتي پاي درس حضرت آيت الله العظمي ميلاني و حضرت آيت الله سيد يونس اردبيلي بوده و در سال 29 شمسي در حوزة علميّة نجف اشرف از محضر مبارك حضرت آيت الله حاج سيد مهدي شيرازي رحمت الله عليه مدّتي مستفیض مي گردند .
و ديگر فعاليتهاي علمي- فرهنگي- اجتماعي- ارشادي و ....  معظّم له جدّاً مُؤَيدٌ مِن عندالله است يعني از پانزده سالگي كه به كسوت مقدّس روحانيّت موفّق گرديده تا اين تاريخ كه 89 شمسي مي باشد و سنّ شريفشان در آستانة يكصدمين سال مي باشد هر لحظه به فكر اسلام و مسلمين بوده . مخصوصاً پس از ارتحال والد مكرّمشان آيت الله العظمي حاج آقا سيد سيف الدّين (طاب ثراه) كه تمام امور مرجعيّت و مشكلات به عهدة حضرت معظم له مي باشد: اعم از نظر تدريس و جواب استفتائات و حل و فصل مشكلات مادي و ديني و معنوي مؤمنين چه در استان زنجان و چه در مشهد مقدّس، يعني همچو ساير مراجع و فضلاء، ملجاء عام و افتخار مسلمين مي باشند .
فعالیت های سیاسی و اجتماعی در زنجان و مشهد مقدّس :
خدمات و فعاليتهاي سياسي حضرت آيت الله العظمي حسيني ميرصادقي كه خيلي خلاصه و مختصر بيان فرمودند از اين قرار است :
البتّه اگر كسي بخواهد حقيقتاً گام به گام اولياءالله (ع) بگذارد و با طريق مستقيم عصارة موجودات يعني محمّدبن عبدالله (ص) حركت كند كه خود قرآن مسير اصلي را مشخص فرموده « وَ لَكُمْ فِي رَسُولُ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » سورة احزاب آية 21 . اين يك قاعدة كلّي است كه بدون رنج و ابتلائيّت و اِلم- ناراحتي- جسمي و روحي امكان پذير نيست. كما اينكه در زيارت اربعين مي خوانيم « وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَ الجَهالَةِ وَ العَميِ وَ الشَّكُ وَ الإرْتِيابِ اِلي بابِ الهُدي مِنَ الرَّدْيِ » يعني بذل فرمود ( ابي عبدالله الحسين (ع) خود را در راه تو تا نجات دهد بندگان تو را از غرق شدن در درياي گمراهي و ناداني و كوردلي و شك و ريب به سوي دروازة هدايت و نجات دهد از هلاكت . و در روايت خيلي زيبا هم آمده است، فرمود:« قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ عِزَّتي وَ جَلالِي لا اُخرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنيا وَ اُرِيدُ اَرُحَمُهُ حَتّي اُسْتَوفِيَ مِنْ كُلِّ خَطيئَةٍ عَمَلَها اِمّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ اِمّا بضيقُ في رِزْقِهِ وَ اِمّا بِخَوفٍ فِي دُنْياهُ فَاِن بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ شَدَّدَتْ عَلَيْهِ المَوت : »
يعني خداي متعال فرمود : به عزّت و جلال خودم سوگند كه بيرون نميبرم بنده اي را از دنيا كه مي خواهم او را رحمت كنم تا اينكه پاك شود از هر گناهي كه كرده است با بيماري كه در جسد او عارض شود، يا به تنگ شدن روزي او ، يا به ترسي كه در دنيا عارض او شود، و اگر چيزي از گناه بر او باقي ماند سخت مي گيريم بر او مردن را . چنانچه خداوند متعال به فضل و كرم خود قبول كند حقير هم به زعم خود به خاطر اهداف اسلام و مسلمين در سهم خود چه مرارت ها و سختيها كه نكشيده ام، و جا دارد در اينجا يك بيتي كه خود حقير سروده ام بياورم : « اَنَا سُمِّيَ الحَسَنُ وَ المُجْتَبي لَقَبِي  *  كَما رَماهُ رَمانِيَ الدَّهْرُ بِالمُحَنِ » من هم نام امام حسن (ع) و مجتبي لقب من است همانطوري كه زمانه آن بزرگوار را هدف تيرهاي ظاهري و باطني قرار داد، مرا هم تيرها و مصيبتهاي طاقت فرسا نشانه كرد. نَحْمَدُهُ وَ نَشْكُرُهُ وَ رِضاً بِقَضائِه .
1-) در زمان رضا خان پهلوي به علّت اعتراض به كشف حجاب و جسارت به عمامة روحانيون و وضع آنچناني، والد مرحوم، محيط مركز شهر را ترك فرمود و در محلّي به نام ديزج آباد، نزديكي شهر كه مسقط الرّأس ايشان بود ساكن گرديد. البته يادم هست در يكي از مصاحبه ها در زندگينامة والد معظّم از چگونگي مهاجرت والد مرحوم اظهاراتي نموده ام. علاقمندان مي توانند مراجعه فرمايند. ديگر خيلي لازم به تصديع نيست ولي اين يك امر لازم و ملزوم بود كه ما هم طبق دستور حضرت معظّم له خود را ملزم مي دانستيم در جوار ايشان هرگونه اعتراضات و مبارزاتمان را بر عليه مخالفان اسلام ابراز بداريم.
2
-) در سال 25 قضيّة حزب توده پيش آمد. عدّه اي از اهالي آن سامان عضو شدند، والد مرحوم فتوا دادند كه اينها مرتدّند و زنهايشان بر آنها حرام است و به مجالس كه مي آيند نجس اند. دستور دادند در مسجد چائي ندهند. به جاي چائي خرما بدهند، حتّي بعضي از آنها اسلحه برداشتند. يكي از سران حزب توده به نام رحمت ا... جواهري خواسته بود با حضرت آيت الله ملاقات كند، اهالي مانع شده بودند. به ناچار نامه اي نوشته الان هم قسمتي از نامه اش موجود است. نوشته بود حضرت آيت الله بنده مشتاق زيارت بودم، متأسفانه اهالي مانع شدند و مرا از فيض عظمي محروم كردند در اين عريضه با چند كلمه مصدّع اوقات مي شوم : حزب توده را در نظر حضرتعالي منحرف و ... قلمداد كرده اند و حال آنكه ما مي خواهيم مطابق قرآن به محرومين برسيم. ( ايله كنيم بِله كنيم ) يك فصلي نوشته بود و بعد نوشته بود از حضرتعالي خواهش مي كنم به آقاي سيد مجتبي توصيه كنيد بر عليه اين رژيم حرف نزنند، اگر بد بود علماي اعلم اظهار نظر مي كردند و اعتراض مي كردند. چون حقير به شدّت همه جا انتقاد مي كردم و مردم را در حدّ توان بيدار مي كردم لذا با من كمر عداوت بستند. هنوز هم آثارش باقي است . تعداد نود نفر ليست گرفته بودند تا اعدام كنند و از بين ببرند. اولّي آنها والد مرحوم حضرت آيت الله بود، و دوّمي خود حقير بودم. البته قبل از اين ليست مرحوم حاج علي اكبر توفيقي و دو نفر ديگر را كه يكي دكتر ادوارد بود و يكي ديگر از حومة شهر بود كه آن سه نفر را شب چهارشنبه سوري به دار زدند. ولي به لطف پروردگار طولي نكشيد نيروي دولتي آمد و نقشه هايشان نقش بر آب شد و حزب تودة كثيف منحل شدند .
3-) و جريان ديگري كه گفتنش خالي از وجه نيست . رفراندوم ششم بهمن بود كه پيش آمد . حقير در تهران بودم. يك اطّلاعية كوچك به خط و مهر حضرت آيت الله العظمي خوانساري به دستم رسيد نوشته بود : شركت در رفراندوم، مبارزه با امام زمان (عج) است. فوراً برگشتم به زنجان و يك اطلاعيّة نوشتم كه عزيزان مواظب باشيد شركت در رفراندوم و تأييد شش ماده از نظر علماي اَعلام حرام است . و وقت نگذشته اين را دست به دست به مردم برسانيد. چند برگ شبانه به وسيلة جوانها به اطراف زنجان فرستادم. فرداي آن روز رئيس پاسگاه با چند نفر سرباز آمدند دم درِ منزل- البتّه علي الظّاهر ايشان بودند ولي تعقيب كننده  و دستور دهنده خود ساواك بود –گفتند ما هر جا مأمور فرستاديم دست خالي برگشتند. دست نوشتة شما مردم را تحت تأثير قرار داده. شما اين كارها را به اتّكاء و پشتيباني چه كسي انجام مي دهيد؟ اگر قم است، قم هم ديروز منحل شد ( معلوم شد در قم هم خبرهائي بوده ) احساس كردم در چهره اش آثار ترس ظاهر است ( گفتند اهالي و زنهاي آن منطقه (ديزج) گفته اند اگر آقا را ببرند سنگسارشان مي كنيم ) خواستند ببرند گفتم با اختيار كه نمي آيم اگر مجبور مي بريد مانع ندارد رفتند. ولي ول كن نبودند تا اينكه بعض آقايان به فكر چاره جوئي افتادند. رئيس پاسگاه را دعوت كردند به منزل آيت الله آقاي حاج سيد عزالدّين زنجاني كه آن وقت در زنجان ساكن بودند. من هم رفتم. چند نفر از سادات و محترمين شهر بودند.آن شخص آمد همه بلند شدند. درست است احترام به يكديگر يك سنّت نبوي و اخلاق حسنة پيامبر اسلام (ص) است، ولي به علّت اعمال زشت و ظلمهاي آنان من به خود اجازه ندادم كه بلند شوم. ( اتفاقاً يكي از آقايان گفته بود عجيب است ما به خاطر ايشان آمده ايم آن شخص هم براي همين موضوع آمده. ولي ايشان بلند نشد.) آن جلسه هم منقضي شد. باز يك روز مصطفي خان ذوالفقاري پيغام داد كه به اينها از بالا دستور است. حاج آقا قبول زحمت فرمائيد بيائيد به اتفاق برويم پيش فرماندار. رفتيم صحبتها شد فرماندار گفت من كه سواد روحانيّت ندارم و از برنامه هاي روحانيّت نيز اطّلاع چنداني ندارم. همين قدر مي گويم سياست يعني هر روز يك جور سخن گفتن و با هر كس يك جور حرف زدن و آقايان علماء اگر در اين كارها دخالت كنند به ضررشان تمام مي شود من از حاج آقا خواهش مي كنم در اين كارها دخالت نكنند.
خلاصه ديدم مزاحمتهاي دولتيان خاصه مزاحمتهاي طاقت فرساي بعضي از فاميلهاي خودم قابل تحمل نيست، رحل اقامت را به مشهد مقدّس انداختم و در آنجا يكي از مساجد را كه به نام زينبيّه بود و تازه تأسيس و به صورت يك انبار بود در اندك زماني مرتّب و مجهّز كردم . كتابخانه تشكيل دادم و چند حجره ساختم، چند نفر طلبه هم آنجا مشغول تحصيل شدند .
موضوع ديگري كه لازم است عرض كنم نحوة فعاليت و شهادت فرزندم سيد مهدي (معروف به آقا سيد احمد) است. ايشان در كسوَت روحانيّت مشغول به تحصيل حوزه وي و علوم ديني بود و در مسجد كرامت پاية درس حضرت آيت الله خامنه اي (دامت بركاته)، از شاگردان معظّم له بود و زير نظر ايشان فعاليّت هائي مي كردند . يك روز اوّل صبح سه نفر ساواكي يكي به نام سرهنگ بابائي ريختند منزل، گفتند اطاق سيد مهدي كدام است ؟ اطاق مخصوص كه نداشت اطاق من بود . درِ كمد را كشيدند زيرو رو كردند. سه جلد تفسير مرحوم آيت الله طالقاني بود. برداشتند بابائي گفت چند خريده ايد هفتاد تومان قيمتش را مي دانم - ناگفته نماند خواهش مي كنم عزيزان من وقايع را ساده نگيريد و با چشم انصاف و عبرت و موشكافانه نگاه كنيد. اين نكته بسيار مهم است چمدان من در وسط اطاق بود نه در كنار ديوار . انگار اين سه نفر اصلاً آن را نديدند خيلي اسناد و اشياء محرمانه در آن بود. از جمله اعلاميّه ها و اشعاري كه به صورت فارسي و عربي سروده بودم و واقعاً كمرشكن رژيم بود و اجازه نامه اي كه آيت الله العظمي امام خميني (قدس سره) در روز ميلاد رسول اكرم (ص) در سال 1387 هجري قمري كه در نجف اشرف موّفق به ديدار ايشان شده بودم به اينجانب نوشته بودند، در آنجا بود. به گوشه چشم نگاه نكردند (فَاعْتَبِروا يا اُولِي الاَبْصار) . – خلاصه ايشان را دستگير كرده و بردند . يك سال در مشهد در زندان وكيل آباد بود . اتفاقاً در همان زمان با آيت الله خامنه اي (مد ظله العالي) در يك زندان بودند و پس از مدّتي كه اجازة ملاقات به خانواده داده شد در اكثر اوقات با خانوادة حضرت آيت الله با هم بودند و گاهي اشياء و لوازمي كه در زندان براي ايشان احتياج بود، توسط خانوادة ما ارسال مي كردند. پس از مدّتها حبس و شكنجه هاي فراوان با چه مكافاتي آزاد شد باز هم ساكت ننشست. راهي تهران شد و مبارزاتش را درآنجا ادامه داد. سال 1355 شمسي مصادف بود با ماه مبارك رمضان، يكي از طلبه ها ي مسجد زينبيّه بنام شيخ حسين ناصري كه بعدها شهيد شد به من گفت درسها تعطيل است خواهش مي كنم يك درس خصوصي براي من قبول زحمت كنيد. اول صبح بعد از نماز مي آمد در زينبيّه درس مي گفتم يك روز بعد از نماز رفتم به حجره، ايشان هم آمدند هنوز آفتاب طلوع نكرده بود، روزنامة اطلاعات را به دستم داد، ديدم با خط درشت نوشته (سيد مهدي ميرصادقي در درگيري مسلحانه كشته شد) با كمال خونسردي و تحمّل، درس ايشان را گفتم و راهي خانه شدم و مشغول ماتم سرايي شديم .
در سالگرد شهادتش نيز عدّه اي از حضرات آيات و فضلاي مشهد را به افطار دعوت كرديم ، حضرت آيت الله خامنه اي و آيت الله حاج سيد عزالدّين زنجاني نيز در اين مراسم حضور داشتند .         
آرامگاهش تا قبل از انقلاب معلوم نبود. در اول انقلاب از دفتر ساواك معلوم گرديد. (بهشت زهراي تهران- قطعة 39- رديف 31- قبر سوم). درود به روان پاك همة شهيدان راه حق و حقيقت .
در مسجد زينبيّه هر شب دو نفر جاسوس كه شناسائي شده بودند، حاضر بودند. من هم در سخنراني ها و غيره هر آنچه دلم مي خواست بر عليه رژيم پهلوي مي گفتم. يكي از آقايان هيئت مديره گفته بود: اين سيد آخر درِ زينبيّه را مي بندد .
تظاهرات و راهپيمائي ها روز به روز پررنگ تر و آشكارتر مي شد. اگر خاطراتي كه در راهپيمائي ها را دارم بنويسم، يك كتاب قطور مي شود. در زمستان سرد و يخبندان آن زمان و با مشكلات حمل ونقل جاده اي و راهها، مردم با چه شوق و علاقه اي از اطراف مي آمدند و در ساعات اولية صبح در تظاهرات و راهپيمائي ها شركت مي كردند. بحمدالله والمنّة با ايثارگري و از جان گذشتگي مردم متديّن و پاك مقدّمات انقلاب فراهم گرديده و پيروز شد.  
روبروي منزلمان شعه نفت بود. به خانه ها نفت افتخاري مي دادند. يكي از فرزندانم به نام سيد سعيد هم كمك مي كرد تا مردم از سرما به زحمت نيفتند. يك روز هوا خيلي سرد بود. كنار خيابان آتش روشن كرده بودند. پسرم سعيد مي خواسته دستش را نزديك آتش بگيرد تا گرم شود، چون لباسهايش آغشته به نفت بود ناگهان آتش گرفت و نصف بدنش سوخت. مدّتي به معالجة او مشغول بوديم. هنوز هم آثار سوختگي در پاهايش باقي است .
لَهُ الحَمْد انقلاب پيروز شده بود ولي مَعَ الاَسَفْ جنگ تحميلي مهلت نداد اقلاً يك آرامش نسبي حاصل شود. ايثار و جانفشاني رزمندگان اسلام در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و پشتيباني مردم غيور اين مرزو بوم در پشت جبهه ها كه با جان و دل استقبال مي كردند، قابل تقدير است.(جَزاهُمُ الله خَيْرَالجَزاء). يادم هست در مشهد مقدّس در اوائل جنگ از مسجد زينبيّه وسايل قابل توجهي توسط مردم جمع آوري شد كه چند كارتن از تأليفات حقير نيز بود. توسط تعدادي ماشين شخصي و كاميون راهي جبهه شديم. در خرمشهر و آبادان به بيمارستانها سر زديم . وسايل پزشكي ، ملافه و ساير چيزهائي كه لازم بود در اختيار آنان قرار داديم . توپها و خمپاره هاي رژيم بعث پي در پي به نقاط مختلف شهر اصابت مي كرد. وضعيت شهر خيلي بحراني شده بود.مدّتي در آنجا بوديم. من اگر همة سرگذشت خود را بنويسم، بقول معروف (مثنوي هفتاد من كاغذ شود) .
و اين قضيّه هم خالي از لطف نيست كه بگويم . دو مسئله حقير را خيلي نگران و ناراحت كرده بود، يكي بحمدالله حل شده. ديگري هم انشاءالله بطور كامل حل مي شود. چند سال پيش در تهران به محضر حضرت آيت الله خامنه اي (مد ظله العالي) عرض كردم حضرت زهرا سلام الله عليها مگر اُمّ الاَئِمّه نيست. براي ائمّه عليهم السّلام در ميلاد يا شهادت، تعطيل رسمي مي باشد. چرا براي مادر ايشان يك روز تعطيل رسمي نباشد. بعد از دو سال، سوّم ماه جمادي الثّاني را تعطيل رسمي اعلان كردند. حقير خوشحال شدم كه الحمدلله خواستة من انجام گرفت .
مسئلة ديگر بي نظمي و بي انضباطي دستگاه عزاداري سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) است. بعضي از مدّاحين آنچه كه مي توانند به ساحت مقدّس اهل بيت عليهم السّلام اهانت مي كنند « وَ هُم يَحْسَبونَ اَنّهُمْ يُحسِنُونَ صُنْعا » به خيال خودشان عمل خوبي انجام مي دهند . از جمله جزوات و مطالبي كه به چاپ رسانده ام، يكي به نام شناخت عاشورا است كه بر حسب وظيفة شرعي مخصوصاً راجع به عملهاي كذائيِ منشأ فساد نوشته ام. اينها را حتّي المقدور از صحنه خارج كنيد. بحمدالله اخيراً مسئولين متوجّه شده و اقداماتي انجام مي دهند. انشاالله هر چه سريعتر به طور كامل اصلاح خواهد شد .
اخيراً در مشهد مقدّس به چهارده سؤال كه مطرح كرده بودند پاسخ داده ام كه خيلي به جاست آنها را در صداوسيما پخش نمايند. (بي بندوباري را تكرار نكنيد) دوباره لازم به تذكّر است. بعضي حسينيّه ها و تكايا به حسب ظاهر سياه پوش است ولي اگر خوب دقت كنيد، بيشتر به نمايشگاه و تماشاخانه شباهت دارد. انواع و اقسام پرده ها ، تابلوها و غيره. كه اين مسائل باعث مي شود تا عزاداران حواسّشان كمتر به عزاداري باشد و از اصل موضوع دور شوند. خواهشمند است هيئت امناء مردانگي نشان بدهند و دست و پاي اينها را جمع كنند. مجالس و محافل عزاداري هر چه ساده باشد معنويّتش بيشتر خواهد بود. اگر مي خواهيد امام حسين (ع) و حضرت وليعصر (عج) از شما راضي و خشنود شوند، حتماً به اين نكات جامة عمل بپوشانيد.
من به عنوان (فَذَكِّر فَاِنَّ الذِكْري تَنْفَعُ المُؤمِنين) از همة برادران و خواهران ديني استدعا دارم سبك سر نباشند. در تمام مراحل در رفتار، گفتار و كردار، وقار و متانت را كاملاً رعايت نمايند. مخصوصاً جوانها براي خود ارزش و شخصيّت كسب نمايند. در مجلس و محضر بزرگان، كارهاي زشت و ركيك انجام ندهند. ادب را به نحو احسن حفظ نمايند. در قرآن كريم آمده « هُوَ الَّذي اَنْزَلَ السَّكينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادُوا اِيماناً مَعَ اِيمانِهِمْ » . او كسي است كه سكينه و آرامش بر دلهاي مؤمنان نازل كرده تا ايماني بر ايمانشان افزوده شود. با اينكه مؤمن هستند، ايمانشان قوي تر مي شود. باورهايشان محكم تر مي شود. عملهايشان توأم و مطابق با باورهايشان مي شود. دلهره و اضطراب ندارند. آرامش روحي دارند. بايد هميشه به فكر ترقّي و تكامل باشند و درس اخلاق بخوانند و اطمينان قلب داشته باشند.
توفيق كامل و عفو عافيت و حسن عاقبت براي خودم و براي همة برادران و خواهران ديني از حضرت قادر منّان مسئلت مي نمايم .
والسّلامُ خَيرُ خِتام .


آثار و تأليفات معظم له :

آثار و تأليفات معظم له كه تابه حال منتشر و در استفادة عموم قرار گرفته است :


1-) كتاب درّثمين وماءمَعين در موضوعات مختلف اخلاقي - مذهبي - بعض مطالب علمي - كه در سال 41 در تهران به طبع رسيد و چاپ دوم آن در مشهد مقدس سال 99 هجري قمري چاپ گرديد.
2-) كتاب راهنماي حقيقت يا شيعه چيست و كيست در سال 58 شمسي در مشهد مقدس چاپ شد.
3-) كتاب سجاديّة زنجاني در سال 73 شمسي در مشهد الرّضا عليه السلام چاپ شد.
4-) كتاب تزكية نفس و ذخيرة رمس در سال 77 شمسي ايضاً در مشهد مقدّس به چاپ رسيد.
5-) كتاب نخبة الأخبار و تحفةالأخيار در سال 87 شمسي در مشهد مقدّس به چاپ رسيد.
6-) از آنجائيكه در جواني به طبع شعر علاقه داشتند در سال 1330 شمسي كتاب ديوان مراثي را نوشته و در شهرستان زنجان به چاپ رسيد .
7-) و چند فقره نوشته جات ديگر از جمله كشكول زنجاني كه هنوز به چاپ نرسيده: مجموعاً دوازده هزار جلد چاپ شده، سه چهارم آنها به صورت رايگان به طلّاب و غير طلّاب در كشور و خارج كشور هديه گرديده: حتّي از كتاب درّثمين فقط يك جلد براي خود باقي مانده، و همچنين از كتاب راهنماي حقيقت كه فعلاً چاپش تمام شده و كمياب مي باشد .
8-) جزوات و مطالب مورد نياز جامعه كه در دسترس عموم قرار گرفته: اميد است انشاءالله مورد توجه حضرت بقيّة الله ارواحناله الفدا و عجّل الله فرجه و مخرجه واقع گردد


منبع :  www. Varesoon.ir


نگارخانه علمای شیعه - العلماء ورثة الانبیاءa