جنبش میهن پرستان آذربایجان (زنجان) بر آخیشنج حزب توده «دست
 
ساخت روس و انگلیس» 
 
  عبد الله مراد علی بیگی
  
  قست اول  
حکایت جنگهای محلی خوانین وچریکهای عشایردولتخواه مرکزی در 
خمسه زنجان
      به یاد دو 21 اذرماه 25 – 1324 ش مقاله زیرازعبدالله مرادعلی بیگی درباره بحران اذربایجان – زنجان وچگونگی پاگرفتن حزب توده وفرقه دموکرات به نظربازدید کنندگان می رسد . هرجند ازدرج مطالب تکراری که درجایی به چاپ رسیده باشد پرهیزداشته ایم ولی این نوشتارمستند وراه گشارا به سبب اهمیت تاریخی و ماندگاریش از .... برگرفته ایم وان را به دوستداران تاریخ یکصد ساله اخیرایران و زنجان و..... تقدیم می کنیم . 
                                                                                                                 فرج الله داودی
مقدمه : تحریروتقریرازسوی افرادی که چندی درماجراهای حزب توده وفرقه دمکرات اذربایجان وزنجان در25- 1320خورشیدی نقش ومسئولیتی داشته اند، می تواند گوشه ها وزوایای تاریک این جریان سیاسی وقومی را روشن ساخته وراهگشای درک بهتر وحل وفصل مسائل تاریخی واجتماعی جاری واینده باشد . دردوران پهلوی دوم شبه خاطره نویسی ازچندوچون دولت خودمختاروحکومت یکساله انهابراذربایجان وخمسه، بیشتر ازسوی عوامل دولتی ونظامی وفاتحان برفرقه دمکرات صورت می گرفت، وپس از انقلاب اسلامی، این مورد نضج گرفت وعلاوه برنوشتارهای کوتاه ومقالات مندرج درروزنامه ها ومجلات ووبلاگها، حتی شماری رابران داشت تاخاطرات دیگران راجمع اوری وبعدازویراستاری منتشرنمایند . کتاب خاطرات حسن نظری – دکترجهانشاهلو – دکترجاوید – نوروزاف – ایت الله مجتهدی – غلام یحیی دانشیان – محمد علی شمیده - زهتاب فرد و..... ازجمله کتبی می باشند که درارتباط با حکومت محلی پیشه وری انتشاریافته ودرلابلای انها جسته وگریخته به رویدادهای شهرستان زنجان هم اشاره گردیده است . نوشتارزیر(البته بدون منابع وماخذ) مربوط به عبدالله مراد علی بیگی ازجمله مقالاتی می باشد که ازحوادث وافراد درمتن وبطن دموکراتهای اذری وزنجانی سخن گفته که شایدبه این روشنی ورسایی درمنابع دیگربه انها اشاره نشده است . مروری کوتاه برتاریخچه فرقیون و شکل گیری هسته های مقاومت ازسوی خوانین وزمینداران بزرگ دربرابر فدائیان دولت خودمختاریت، واینکه خواننده وبازماندگان وخویشان وفرزندان افراد دخیل درماجرای دولت خودمختار ومخالفان انها راازدالان ومعبرتاریک وباریک رخدادهای اذربایجان وخمسه عبورمی دهد و ..... علاوه برذکرفعالیت افراد نامی وهمچنین کسان و تفنگداران به ظاهر عوام ، ازجزئیات جنگهای محلی ناحیه خمسه پرده برمی دارد که به یقین خاطره انگیزازبرای فرزندان و بازماندگان افراد کشته شده دران دوران پرطلاطم می باشد . چرا که همه انها، بعدازقریب به 70سال بازشناسانده شده اند!! تمام انسانها علاقمند بدانستن خاطرات وزندگینامه شفاهی وبعضن کتبی اجداد خود و پدران ومادران وپدربزرگها ومادربزرگهای خود می باشند . اگرانها نباشند، مجبورهستند به منقولات دیگران گوش فرا بدهند، که انها کی وچی بودند وچه کارها کردند که نباید می کردندو یا ... فرجام انها جه شد ؟!! این مقال به قلم اقای مراد علی بیگی، بدون هرگونه دخل وتصرف درمتن اصلی ان، (بجزء تصحیح چند مورد اشتباه تایپی) وبا مقدمه و توضیحات نگارنده این سطور(فرج الله داوی)، درانتهای نوشتاردر33 مورد پست می شود که هردو به جهت تاریخی وموشکافی وقایع ورخدادها، لازم وملزوم همدیگرمی باشند!!   
در سوم شهریور ماه 1320 خورشیدی، ارتش سرخ استالینی از اپاختر (شمال) و ارتش انگلستان از نیمروز (جنوب) به میهن ما ایران شبیخون زدند. این دو کشور با ارتش نیرومند خود بدون آگاهی پیشین شبانه به گشتی ها و افسران و سربازان ما، ناجوانمردانه دستبرد زدند و آنها را به خاک و خون کشیدند. بامدادان نیز هواپیماهای آنها شهرهای بی پناه ما را بمباران کردند. کشور ما که از چند سال پیش بی طرفی (بی یکسویانه) بودن خود را به کشورهای درگیر در جنگ آگهی داده بود و هیچگونه آمادگی جنگی در برابر چنان نیروی بزرگی نداشت در برابر خواست آنها از در آشتی درآمد و آنها به کشور ما دست یافتند. .... انگلیسها و روسها پس از اشغال ایران، سیاست رویارویی خود را کنار گذاشته و آن را دگرگون ساختند و با همکاری خود به دست چند تن از نوکران کارگزار خود مانند مصطفی فاتح و شاهزادگان قاجار، سلیمان میرزا و عباس اسکندری، حزب توده را در تهران با فراخواندن تنی چند و از زندانیان سیاسی شناخته شده به نام پنجاه سه تن که با آمدن نیروی بیگانه به کشور آزاد شده بودند پایه گذاری کردند (1) و با کمک پولی و پشتیبانی سیاسی آشکار، روزنامه ای که دارنده آن مصطفی فاتح، بود ارگان این حزب بیگانه پرست گردید. 
 
مردم میهن پرست از آغاز درست شدن این حزب که با سرمایه و پشتیبانی بیگانه به کوشش پرداخته بود، بر آخشیج [ضد و مخالف] آن برپا خاستند...برای میهن پرستان، روس و انگلیس یا هر کشور بیگانه، یکسان بود. این بود که یدالله خان بیگدلی اسحله دار مخصوص که پس از شهریور به خمسه زنگان رفته در آنجا بکشاورزی پردخته بود (2) با گروهی از بزرگان آذربایجان که با همه آنها در زمان ماموریتهای پیشین رابطه داشت، با دیدار و نوشتنی نامه و گسیل داشتنی فرستادگانی، یادآور کوشش برآخشیج بیگانگان و بیگانه پرستان داشت و همگی بر این باور بودند دو کشوری که در دو سده پایانی ایران را تیکه پاره (تجزیه) کرده بودند و در پی آن در سالهای 1907 و 1915 آنرا با پیمان نامه ای میان خود بخش کردند و در سال 1919 انگلستان به تنهایی خود را فرماندار آن میدانست، در حالی است که در برابر حزب توده دست ساخت انگلستان و روسیه باید ایستادگی کرد. در این کوششها بیش از همه سران ایلهای شاهسون آذربایجان که بیگدلیهای آن سامان در میان آنها به ریاست آقای سوداخان بیگدلی بودند و همچنین سردار امیر نصرت رئیس ایل یوردچی و نمایندگان مجلس شورای ملی آذربایجان همباز و کوشا بودند. (3)
 
حزب توده در شهر زنگان به دست گروهی بوم گریز(مهاجر) در آشکار که سپس روشن شد همه آنها از اندامان کارکشته کا.گ.ب روسیه بودند درست شد (4) و چند تن را هم فریب داده به کوشش پرداختند. چون خانواده شناخته شده ذوالفقاری در شهر زنگان زندگی میکردند و مردم شهر به سخن آنها ارج مینهادند، از پیشروی این حزب جلوگیری میشد. (5) 
 
 (توضیح نگارنده برگرفته از....: "خاندان ذوالفقاري از خانواده های قدیمی و سر شناس زنجان هستند كه در گذشته از قدرت و نفوذ زيادي برخوردار بودند. این خاندان، نوادگان ذوالفقارخان افشار خمسه ای (متوفی به سال 1195 هـ . ق) از طایفه ترک افشار هستند. ذوالفقارخان در دوران حکومت کریم خاند زند، به دلیل رشادت و لیاقتش به حکومت زنجان رسید و اداره امور حکومت منطقه خمسه (استان زنجان) را در دست گرفت. پس از مدتی به دلایلی روابطش با کریم خان زند تیره شد و در درگیری نظامی از سرداران کریم خان شکست خورد. اما مجدداً از سوی خان زند به حکومت خمسه منصوب شد. پس از مرگ کریم خان، با قدرتی که به دست آورد به تصرف مناطق همجوار زنجان همچون قزوین و گیلان پرداخت. اما این بار در جنگ با بازماندگان کریم خان مغلوب و پس از مدتی کشته شد. بعد از ذوالفقارخان فرزندان و نوادگانش در طول دوران قاجار و پهلوی حکومت زنجان را در اختیار داشتند. از معروف ترین افراد این خاندان؛ ذوالفقارخان دوم فرزند حسینقلی خان (اول) است که در جنگ هرات فتوحاتی به دست آورد و مورد تقدیر ناصرالدین شاه قرار گرفت. وی لقب اسعدالدوله یافت و به حکومت زنجان رسید. پل سردار بر روی زنجانرود به دستور وی بنا گردید. همچنین در زمان حکمرانی او مسجد خانم (واقع در بخش شمال غرب سبزه میدان) توسط خواهرش جمیله خانم احداث شد.حکومت زنجان پس از ذوالفقارخان اسعدوالدوله به فرزندش حسینقلی خان (دوم) که همچون پدر، لقب اسعد الدوله داشت، سپرده شد. اسعدالدوله از مالکان بزرگ زنجان بود و املاک وسیعی به وی به ارث رسیده بود. با قدرت رسیدن حکومت پهلوی، خاندان ذوالفقاری اقتدار خود را تا حدودی از دست دادند و حکمرانی فئودالی آنها به ضعف گرائید.اسعدالدوله در سال 1326 درگذشت و از میان فرزندانش محمود خان، حاکم غیررسمی زنجان شد. محمود خان که دانش آموخته اقتصاد از کشور فرانسه بود، در دوران حکومت پهلوی حاکم و ایل سالار زنجان، نماینده مجلس، شهردار و از با نفوذترین افراد خاندان ذوالفقاری بود. وی به واسطه مقاومت و نبرد در برابر قوای دمکرات آذربایجان بین سالهای 1324 و 1326 از شهرت زیادی برخوردار است.حزب دمکرات آذربایجان در سال 1325 به رهبری پیشه وری، به مدت کوتاهی زنجان را تصرف نمود. محمودخان ذوالفقاری با افراد خود بلافاصله به مقابله با دمکراتها پرداخت و در درگیریهایی که در اطراف زنجان بین نیرو های آنها در گرفت، حزب دمکرات شکست خورد و عقب نشینی نمود. همین مسئله موجب شد تا دربار و برخی از مردم، وی را زنجانی وطن پرست و سرداری ملی بدانند. در حالی که نزدیکی محمود خان با دربار و برخی سیاستمداران حکومت پهلوی موجب انتقاد و نارضایتی عده دیگری از مردم گردید.خاندان ذوالفقاری که بیش از 200 سال به عنوان زمینداران و مالکان بزرگ زنجان بودند، پس از اصلاحات ارضی بخشی از ثروت و قدرت خود را از دست دادند. اما همچنان نفوذ اعتبار خود را به عنوان رجال سیاسی کشور تا پیروزی انقلاب اسلامی حفظ نمودند.")  
 
 دیگر بزرگان و سرشناسان استان (علماء – تجار- ثروتمتدان !!) هم چه در شهر و چه در روستاها پروانه خودنمایی باین حزب ندادند. (6) ..... تا اینکه حزب توده تهران آقای دکتر نصرت الله جهانشاهلوی افشار  را که یکی از پنجاه سه تن گروه دکتر ارانی بود، و از خانواده سرشناس افشار استان نیز بود به زنگان فرستاد. 
(
 توضیح نگارنده : دکترجهانشاهلو ازجمله رهبران و پيشقراولان فرقة دمكرات 
آذربايجان  وزنجان بود، ایشان از خانوادة جهانشاهلوي زنجان، دانشجوي طب 
سالهاي 1324 ـ1320 ، دبيراول حزب  توده شهرستان زنجان وسپس صدراول فرقه 
دموکرات کمیه ولایتی خمسه زنجان و بعدن معاون پيشهوري و رييس دانشگاه 
تبريز بود كه پس از فروپاشي فرقة دمكرات به شوروي پناهنده شد و از آنجا به 
آلمان غربی رفت . دکتر جهانشاهلو بیش از 26 سال در شوروی (از آذر ماه سال 
1325 ورود به شوروی تا سال 1351 خروج از شوروی) اقامت داشت. جهانشاهلوبه 
عنوان یک عنصرنظریه پرداز، در طول سالهاي بعد دو جلد كتاب به نام ما و 
بيگانگان دربارة جريانهاي مربوط به تشكيل فرقة دمكرات و پايان آن نوشت 
كه از اسناد قابل توجه تاريخ معاصر ایران وزنجان به شمار ميرود .)
آقای دکتر جهانشاهلوی افشار بدانسان که در کتاب خود «سرگذشت ما و بیگانگان» نوشتند از روایی سخن خانوادگی خود و نیز حمایت برخی از آقایان افشار و چند تن شازده قاجار باشنده در زنگان و پشتیبانی آشکار افسران کا.گ.ب روسی به کوشش پرداختند (7) و چیزی نگذشت که [ژنرال] آتاکیشی اوف معاون میر جعفر باقراوف دبیر کل حزب کمونیست آذربایجان شوروی به تبریز آمده، دستور میدهد که حزب تودههای آذربایجان و زنجان نام خود را به «فرقه دموکرات آذربایجان» برگردانند و زیردست غلام یحیی(8) و پیشه وری کار کنند و جدا کردن آذربایجان را پیشه خود سازند .
 
(توضیح نگارنده : دکتر جهانشاهلو طی مصاحبه مفصلی ودرارتباط با ادغام حرب توده وفرقه دموکرات اذربایجان می گوید " كميتة مركزي حزب توده در تشكل فرقة دمكرات شركت نداشت. تنها عبدالصمد كامبخش كه عضو كميتة مركزي حزب توده بود، به اين كار اقدام كرده بود و كميتة مركزي حزب توده و همچنين حزب توده، در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت. پس از تشكيل فرقه و انتشار اعلامية « تشكيل فرقه» تازه متوجه شدكه فرقة دمكراتي تشكيل شده. و اما نقش شخص من در اين فرقه اين بودكه من، كه موقتاً براي چندماهي به منظور از نو تشكيل دادن حزب تودة زنجان به آنجا رفته بودم. چند روز پس از تشكيل فرقه، مطلع شدم كه چه روي داده است. چند روز پس از تشكيل فرقه، چه عمال بيگانه و چه كساني كه سمت عضويت كميتة مركزي فرقه را داشتند، مسافرتهايي به زنجان كردند و هر بار اصرار داشتند كه من اعلام كنم كه حزب تودة زنجان به فرقة دمكرات آذربايجان پيوسته است. من با اين كار موافقت نكردم و كميتة حزب توده هم با اين كار موافق نبود. در آغاز، ولي پس از شايد يكي دو هفته، كميتة مركزي حزب توده مرا به تهران احضار كرده و به من گفتند امشب جلسة فوقالعادة كميته در منزل آقاي دكتر فريدون كشاورز روبروي دانشگاه در خيابان شاهرضا، [انقلاب] تشكيل ميشود. در اين جلسه عبدالصمد كامبخش مطرح كرد كه چون از حيث آداب و رسوم و زبان، تشابهي ميان مردم زنجان و مردم آذربايجان وجود دارد، بهتر است حزب تودة زنجان به فرقة دمكرات آذربايجان ملحق شود. البته خيلي حرفها زده شد و عدهاي مخالف بودند، ولي سرانجام مثل اينكه زمينه را كامبخش حاضر كرده بود، تصويب شد. من در همان جلسه گفتم كه ديگر به زنجان نميروم و كس ديگري را مأمور اين كار كنيد. بنابه پيشنهاد عبدالصمد كامبخش، كميتة مركزي حزب توده اين را نپذيرفت و قراري صادر كردند كه از اين پس دكتر جهانشاهلو از طرف كميتة مركزي حزب توده مأمور در فرقة دمكرات است و در واقع، مرا با اين قرار به زنجان فرستادند. من هم مطابق دستور كميتة مركزي، حزب تودة زنجان را به فرقه ملحق كردم؛ البته پس از مدتي، انجمن ايالتي آذربايجان كه آن زمان تشكيل شده بود و نام مجلس هم به روي خودش گذاشته بود، مرا به سمت معاونت پيشهوري انتخاب كرد. از آن پس به تبريز رفتم و گذشته از مقام معاونت، عضو كميتة مركزي فرقه و مسؤول سازمان جوانان فرقه بودم و در تابستان سال بعد هم رييس دانشگاه تبريز شدم.") 
 
کوشش های آقای دکتر جهانشاهلو افشار در شهر زنگان و استان به هیچ روی درخور پذیرش نبود و مردم میهن پرست شهر و روستاها به ویژه ذوالفقاریها و اعتماد امینیها (9) و بیگدلیهابا یاری مردم میهن پرست در برابر آنها ایستادگی میکردند. ولی با رفتن دکتر جهانشاهلو افشار همراه افسران کا.گ.ب روسیه به روستای کرسف جای زندگی آقای محمد حسنخان افشار که بزرگ دودمان افشار بودند و دیدار با ایشان و آقای خسروخان نوایی که از بستگان مادری ایشان و از خوانین بومی بودند و دادن یک کامیون تفنگ و فشنگ به آنها، زنگ بیم و هراس برای میهن پرستان نواخته شد .(10)
 
 (توضیح نگارنده : اساساً اين فرقه رأساً از چنين قدرتي برخوردار نبود كه بتواند مراكز بزرگ نظامي و دولتي را به تصرف خود درآورد. دكتر نصرتالله جهانشاهلو افشار كه در دولت فرقه دموكرات به مقام معاونت نخستوزيري رسيد، در خاطرات خود ص 178  به صراحت از اين واقعيت پرده برميدارد: «پس از چند روز آقاي كاپيتن باقراف {فرماندارروس شهرستان زنجان} نزد من آمد و گفت كه ژنرال آتاكشياف براي من توسط او پيغام داده كه هر اندازه جنگ افزار كه آقاي  محمد حسنخان افشار نيازمند باشد ميتوانند در اختيار ايشان بگذارند... كاپيتن نوروزاف دژبان روسي شهر ميانه مقداري جنگافزار در اختيار غلام يحيي كه مسئول اتحاديهي كارگران حزب توده ميانه بود ميگذارد و او كارگران را مسلح ميكند و شهر را از تصرف مقامات دولتي بيرون ميآورد.» )
 
اقای یدالله خان بیگدلی اسلحه دار مخصوص چون پشتیبانی روسها و دادن تفنگ را دید. پسر بزرگ خود آقای غلامعلیخان بیگدلی  را با سه تن تفنگچی در روستاهای کهلا جایگاه زندگی خود گذاشته زود بتهران رفتند در تهران با چند تن از وکلای مجلس شورای ملی دیدار و چگونگی پیش آمدها را در میان گذاشتند. در همین زمان بود که سه نفر آقایان رضا قلی خان امیر بحری «حسن جابر» و فرزندنش ابراهیم خان امیربحری و صادق خان به تهران آمده، (11) گرفتاری آقای سردار امیر نصرت سرپرست ایل «یوردچی» یکی از بزرگان ایل شاهسون را به دست روسها و سرکوب دیگر دودمانهای شاهسون به ویژه سوادخان بیگدلی را گزارش کردند. آقای یدالله خان بیگدلی همراه آقای مرتضی خان بیگدلی «دادبان» که از بزرگان وزارت دادگستری و ریاست شعبه شش تمیز را داشتند و فرزند دیگر خود امیرحیدر بیگدلی  برای دیدار با حضرت آیت الله بروجردی ، برای به دست آوردن پشتیبانی ایشان بشهر قم به خانه حضرت آیت الله کبیر «بیگدلی» «محمد» میروند که ایشان با حضرت آیت الله بروجردی گفتگو کرد. زمانی برای دیدار آقایان گذاشته میشود. دو روز پی در پی این دیدارها انجام میگیرد وپس از آگاهی آیت الله بروجردی از چگونگی توطئه حزب توده «فرقه دموکرات آذربایجان» و پشتیبانی روسها از آنان و پخش تفنگ و فشنگ میان آنان و خواست پیوستن به دولت روسیه را می شنوند، پشتیبانی خود را از میهن پرستان استان آذربایجان و زنجان گوشزد کردند و از یدالله خان بیگدلی «اسلحه دارباشی» میخواهند که بروند با هم میهنان دیگر همان جوری که خواست خودشان هست به پدافند و نگهداری از مرز و بوم و نان و مال، دین و ناموس خود بپردازند و اگر در این راه کشته شوند، شهید هستند و رستگار میباشند.ید الله خان بیگدلی پس از این دیدار از قم به تهران بازگشتند. 
 

یدالله خان بیگدلی ملقب به اسلحه دارباشی
پاره ای از کوشندگان سیاسی در تهران که آقای هدایت الله خان مکرم افشار نماینده مجلس شورای ملی از قزوین بودند و بزرگ افشارهای استان قزوین نیز بودند، در خانه خود نشستی گذاشته بودند و همه یکدل شده بودند که میان کوشندگان استان زنجان که آقایان ذوالفقاری (12) و یدالله خان بیگدلی اسلحه دار باشی بودند، هم آهنگی ایجاد شود و دیگر آشنایان و وابستگان به آنها به پیوندند و ارتش هم سرهنگ بایندر را به سرپرستی این گروه پارتیزانی با دستیاری سرهنگ افشار طوس برگزیده بود. (13) در همین نشست آقایان ناصر خان صارمی (بزرگ دودمان اینانلو) و آقای هدایت الله خان یمینی افشار (14)، از بستگان آقای اسلحه دار باشی و آقای عباس خان بیگدلی «مجد سلطان» از بیجار آمادگی خود را با گروهی از بستگان و همراهان به پیوستن به پارتیزانها به آگاهی میرسانند و در همان نشست، پشت یکجلد قرآن مجید در همکاری و همراهی این گروه در پدافند از میهن به ویژه آذربایجان نوشته میشود و همگی در آن دستینه مینهند و قرآن مجید به یدالله خان بیگدلی داده میشود که با نامه ای برای آقای محمد حسنخان افشار(15) به روستای کرسف(16) بفرستند و ایشان را از همکاری با فرقه دموکرات، به همکاری و همیاری با میهن پرستان و پارتیزانها فرا خواند که این کار با آمدن اسلحهدار باشی به روستای کهلا به زودی انجام میگیرد آقامحمد حسنخان با دریافت نامه و قرآن از دست فرستاده پس از نشستی با سه تن از نزدیکان خود پشت قرآن را دستینه نهاده با فرستاده بر میگردانند.(17) بدینسان گروه پارتیزانها با همکاری همه بزرگان استان زنجان و قزوین بسیجیده می شود. 
 

 
پیشمرگان محمودذوالفقاری درمراسم رژه درشهرتبریزبعداز شکست کامل فرقیون - ایستاده ازراست :  شجاعی، یدالله خان قلتوقی(مسلسلچی)، فرج الله فخار، تقی شریعتی، حسنعلی خان (مسلسلچی) 1325ش
ستاد ارتش چون راه قزوه و همدان یا قزوین زنجان در دست روسها بود، از راه قم، اراک و همدان تفنگ و فشنگ مورد نیاز پارتیزانها را به روستای رزن همدان میفرستد که سرهنگ افشار طوس و سرهنگ اصلانی، به نمایندگان سران پارتیزانها میدهند(18) و سه تن افسر با درجه سروانی به نام وکیل طباطبایی، سلامی وتیمور بختیار(19) برای آموزش و همکاری نزدیک نزد آنان میفرستند که وکیل طباطبایی (سپهبد پسین) و تیمور بختیار (سپهبد پسین) نزد آقایان محمد حسنخان افشار و محمدخان ذوالفقاری (اعظام السلطنه) رفته با پارتیزانهای آنها همکاری میکنند(20) و سروان سلامی به گروه پارتیزانهای یدالله خان اسلحهدار باشی و بستگان ایشان آقایان یمینی و صارمی می پیوندند که شوربختانه در نخستین برخورد با نیروی فرقه دموکرات با حیدرخان (رضا قلیخان) امیر بحری مشهوربه «حسن جابر» جان میبازند(21) و نام خود را در راه پدافند از میهن همیشگی میسازند این جنگ در روستای زور «زواگرد» در نزدیکی قیدار «شهر خدابنده» روی میدهد  ، در اینجا بیست هشت نفر از جدایی خواهان فرقه دموکرات بودند که یکتن با مسلسل «تیربار» تیراندازی می کرده است . با نخستین تیر «حسن جابر» کشته میشود، و یکتن دیگر که برای آوردن کمک از روستا بیرون رفته به سوی روستا مزیدآباد (ماداباد – ملک مادردکترجهانشاهلوافشار) می رفته کشته میشود و بیست شش تن همگی دست از نبرد برداشته خود را به پارتیزانهای میهن پرست وا میگذارند. سروان سلامی جانباز که در یک زمین هموار در یک باغچه دراز کش کرده بود از سر تیر خورده بود و در دم کشته شده بود ولی حسن جابر که به پشتیبانی سروان شتافته بود از سوی راست شکم تیر خورده از سمت چپ درآمده بود. این مرد میهن پرست جانباز از ساعت شش بامداد تا ساعت پنج و نیم پسین زنده بود، افسوس هیچ گونه دکتر و دارویی برای درمان کردن او پیش بینی نبود و در این جنگ هرکس از زانو ببالا تیر خورد جان خود را از دست داد.
 
نیروی پارتیزانهای آقای محمدحسنخان افشار در همان زمان به شهرک قیدار «شهر خدابنده» تاخت آورده بودند و چون نیروی فرقه دموکرات در آنجا زیاد و کوه سرکوب و بالا سر قیدار به پارتیزانها پروانه ورود به شهرک نمی داد. این بود که پارتیزانهای اسلحه دار باشی فردای روز پیروزی به یاری نیروی محمدحسنخان افشار شتافتند و نخست سنگرهای کوه را از وجود دشمنان پاک کردند و قیدار را گرداگرد گرفتند که تنی چند از فرقه دموکرات با اسب به روستای مزیدآباد گریخته و بیشترین آنها دستگیر شدند. دستگیر شدگان روستای زواگرد و قیدار به پشت پارتیزانها فرستاده شد و به فرستادگان ارتش به سرپرستی سرهنگ افشار طوس (سرلشگر پسین !!) سپرده شدند. کشته شدگان قیدار بیش از زواگرد بود و همه از فرقه دموکرات بود. از نیروی پارتیزانها چند تن از زانو بپائین زخمی شدند که اسدخان بیگدلی یکی از آنها بود و چون تیر به پایینتر از زانو خورده بود به دست درمانگران بومی درمان شدند. 
 

اینجا بايد بگويم جنگ افزار فرقه دموكرات را كه روسها ميدادند بهترين تفنگها، تيربارها، خمپاره اندازها و توپهاي كوهستاني و بياباني بوده ولي تفنگهاي پارتيزانها كه تفنگهاي كهنه و از جنگ نخستين جهاني ساخت روسيه بنام «پنج تير روسي» بود، هيچگونه تيربار و تفنگبرنو(طیاره شکن !!) نداشتيم. تنها با گرفتن و كشتن دشمنان ميتوانستيم به جنگ افزار تازه دست يابيم، در همين زمان كه این دو نيرو در چند روستا و شهرك قيدار جنگيده پيروزيها به دست آورد. محمدحسن خان امیرافشار نيروي پارتيزاني محمود خان ذوالفقاري (22) هم پيشروي را از سوي راه بيجار آغازيده و روستاي جلب را از چنگ فرقه دموكرات بيرون آورده بود و گروهي از فرقهايها كشته شده، گروهي نيز دستگير شدند. (23)
 
 محمدحسنخان امیرافشار
محمدحسنخان امیرافشار
همچنين آگاهي رسيد كه در نزديك شاهين دژ و تكاب نيروي پارتيزاني آقايان يمين لشگر افشار  و حاجي سردار افشار با پشتيباني نيروي ارتش به فرماندهي سرگرد عزيز پاليزبان (سپهبد پسين) نيروهاي فرقه دموكرات را شكست سختي داده روستاهاي زيادي را از دست آنان بيرون آوردند (24) كه اين خود دلگرمي بيشتري در همه جا به ميهن پرستان ميداد.اين جا بايد يادآوري كنم كه روانشاد حسن جابر پيش از برخورد با دشمن و جان باختن يك نفر را با نامه به اردبيل و مغان فرستاده به سران شاهسونها كه از ترس روسها و بدون جنگ افزار، توان جنگ نداشتند آگهي داده بود كه به نيروي پارتيزاني يدالله خان بيگدلي اسلحهدارباشي كه در نبرد با دشمنان بود به پيوندند. ولي پيش از آمدن شاهسونها چون سروان سلامي جان باخته بود، ميبايستي يك تن افسر ارتش نزد نيروي پارتيزاني يدالله خان بيگدلي اسلحهدارباشي فرستاده شود. 
 
دکترغلامحسین بیگدلی 
چندی پیش، ستوان يكم غلامحسين بيگدلي(25) داماد اسلحهدار باشي را استاد ارتش با چند تن افسر تودهاي گرفته به كرمان فرستاده بود و او دائم نامه به اسلحهدار باشي مينوشت كه مرا اشتباهي گرفتند. اسلحهدار باشي به سر لشگر ارفع و سپس سرلشگر رزمآرا نامهها فرستاده و درخواست آزادي او را نموده بود. در اين زمان نامبرده را به دستور ستاد ارتش خواسته و به قيدار براي همكاري و همراهي نيروي پارتيزان فرستاده بودند. با آمدن نامبرده كه همه گونه اظهار بيگناهي كرده به ميهنپرستي پاي ميفشرد، آقايان اسلحهدار باشي، ناصرخان صارمي و هدايتالله خان يميني به گفتههاي او باور كردند و راهنمايي و سرپرستي پارتيزانها را به او سپردند، اين ناجوانمرد كه از كودكي تا افسري در خانه یدالله خان بيگدلي اسلحهدارباشي زندگي كرده بود و داماد او بود، از همان روز نخستين ورود به قيدار با سروان نظري فرمانده فدائيان فرقه دموكرات ، نامهنويسي را آغازيده و با نقشه دشمن، با يك حمله توپ و خمپاره انداز كه دشمن آغازيد، نيروي پارتیزانها را گفته بود كه اين تفنگ نيست همه را نابود خواهد كرد و فرار كنيد و تا آنجا پیش رفت كه نقشه خانههايي كه اسلحهدار باشي، ناصرخان صارمي، و ديگر سران پارتيزانها مينشستند، كشيده براي سروان حسن نظري (26) كه توپچي ماهري بود فرستاده بود. 
 
در نخستين تير توپ كه به سنگر ستيغ كوه قيدار كه حمدالله خان قربانخاني با سي تن در آنجا بودند تيراندازي كردند. اسلحهدارباشي براي اينكه به بيند چيست و از كجا تيراندازي ميكنند از اتاق بیرون رفتند و در پنجاه متری بالای یک ساختمان رفتند. در ؟ ضمن، دومین توپ از اطاق نشمين یدالله خان بيگدلي اسلحهدارباشي كه در پشت آن ستورگاه اسبهاي ايشان بود ويران كرد. بيش از پانزده گلوله توپ انداخته شد و همه خانههاي سران پارتيزانها را ويران كرد،  ولي همه آنها از همان آغاز بيرون آمدند يا از پيش بيرون بودند. زماني كه اسلحهدار باشي دنبال ستوان يكم غلامحسين بيگدلي ميفرستد ميگويند فرار كرده نيست. در شهرك قيدار تنها اسلحهدارباشي با بيست و سه نفر از سران پارتيزانها و فرزندش آقاي غلامعلي خان و اميرحيدرخان بيگدلي ما نده بودند كه همراهان ميگويند با اين گروه نميشود ماند و از قيدار پدافند كرد. ناچار راه دهحصار(مربوط به حسنعلی خان افشار که خود درتهران بود !!) را پيش ميگيرند و در سه كيلومتري ميرسند به ستوان يكم بيگدلي و پدرش فتحالله خان بيگدلي و زماني كه پرسش ميكنند چرا فرار كرديد و چرا پارتيزانها را فراري ميداديد ميگويد آنها از ترس توپ و خمپارهانداز فراري شدند و منهم نتوانستم نزد شما بيايم بايد هرچه زودتر عقبنشيني كنيم ، چون نيروي آنها زياد است و ما را دنبال خواهند كرد. كه تا روستاي دراخلو ملكي پدرش آن روز عقبنشيني شد و كمابيش نيروي پارتيزانها را گردآوري كردند ولي یدالله خان بيگدلي و ناصرخان صارمي و غلامعليخان بيگدلي به نامبرده بدبين شده سرپرستي را خودشان با آقايان ابراهيم خان امير بحري و امیرآخان بيگدلي و نصرآخان اسفندياري و چند تن ديگر به دست ميگيرند و همان شب، يك تن كه شبانه ميخواست وارد ده شود ميگيرند و پس از جستجو نامه سروان نظري فرمانده فدايیان را از جيب او در ميآورند و روشن ميشود ستوان بيگدلي با دشمن ساخته و خيانت كرده است. 
 

عكس فوق در روز 13 فروردين 1325 در روستاي دوراخلو از توابع شهرستان خدابنده برداشته شده است. نفر اول از چپ - مرحوم يدالله خان بيگدلي اسلحه دارباشي نفر دوم از چپ - مرحوم فتح الله خان بيگدلي پدر پروفسور غلامحسين بيگدلي نفر وسط عكس كه به حالت نيم خيز ميباشد .
مرحوم پروفسور دكتر غلامحسين بيگدلي (ستوان بيگدلي) تودهاي بودن خود را آشكار ميكند و فرداي آنروز به همدان ميآمد كه دژبان او را ميگيرد ولي فريب داده فرار ميكند و نزد پيشهوري و غلاميحيي ميرود  كه در سال 1325 با آنها به روسيه پناهنده ميشود. (27) اين تنها شكستي بود كه پارتيزانهاي آقايان اسلحهدارباشي، محمدحسنخان افشار و هدايت الله خان يميني و ناصرخان صارمي از دموكراتها در اثر خيانت يك تن خودي ديدند.
 
دکتر غلامحسین بیگدلی  
پس از اين، نيرو به سه بخش شد. محمدحسنخان افشار به گرماب، یدالله خان بيگدلي به كهلا و هدايتالله خان يميني و ناصرخان صارمي به حسنآباد خرقان رفتند و نيروهاي خود را گردآوري كرده جنگ و زد و خورد را آغازيدند. پس از آمدن اسلحهدارباشي به كهلا، سران شاهسونهاي آذربايجان كه نامه حيدرخان (رضاقلیخان) اميربحري ملقب به «حسن جابر» را دريافت كرده بودند، به جايگاه نيروي ايشان ده كهلا آمدند و هشتاد پنج تن همگي تفنگ و اسب گرفتند، اين گروه كه از بزرگان و نامداران شاهسونها بودند در آذربايجان از دست روسها و مهاجرين همهگونه جور و ستم ديده بودند و آگهي دادند كه فرزندان ابراهيم خان اميربحري فرزند حسن جابر را كه خردسال بودند چگونه كشتند و به خانواده خود آنها بيشترين آزار را رساندند. اين بود كه با يك دلگرمي و انتقامجويي به آخیشنج فرقهچيهاي روس پرست پرداخته و تفنگ برداشته و در جنگ با فرقهایها، هميار ما شدند. 
 
از خود گذشتگي و زبردستي نيروی شاهسونها به راستي پهلوانيهاي نياكان ما را بياد ميآورد. در يك جنگ كه ده نفر از نيروي ما در روستاي «برين» پيش جنگ براي آگاهي از دستبرد زدن دشمن گذاشته بوديم در يك سرريزي ناآگاهانه كه هشتصد تن به دهتن تاخت آورده بودند. دو تن از نيروهاي ما از هشت تن جدا شده بودند و دشمن در ميان آنها درآمده بود اين دو تن آقاي ستارخان بديري و آقاي هاوار بديري از ايل يوردچي بودند كه ناچار نتوانستند به سوي روستاي كهلا جايگاه نيروي ما بيايند به سوي كوه «رزوند»در جنگ و گريز روي نهادند كه بيست تن از فرقهايها به سوي آنها با اسب تاختند اين دو تن در همان تاخت و تاز با اين دويست (بیست) تن ميجنگيدند و در برابر رگبار گلولههاي آنها به ويژه تيربارها چنان در تاخت به آنها تيراندازي ميكردند كه چند تن از دشمن را با چند اسب به تير زدند و خود را با اينكه دشمن به آنها نزديك شده بود، به كوه رساندند و پس از رسيدن به كوه نخستن سوار پيشرو را با تير زدند با افتادن او فرقهايها باز گشتند، هشت تن ديگر هم كه سرپرست آنها آقاي امرالله خان بيگدلي بودند با كشتن سه تن و گرفتن يكتن زخمي با چهار اسب و چهار تفنگ بر نو خود را به روستاي كهلا رساندند (اين زخمي گرفتار را مداوا كردند و دو روز پس از آن سرهنگ افشار طوس با جيپ آمدند او را همراه خود بردند.). اين نبرد به فرقهايها درسي داد كه از روستاي بزين شبانه بازگشتند و فرداي آن روز يكصد و پنجاه تن از نيروي ما به آن روستا رفتند و دو برخورد با وجود زياد بودن دشمن، پيروزي از آن ما پارتيزانهاي ميهن پرست بود. 
 
فرقهايها چون توان جنگ با جنگ افزار سبك نداشتند و همواره شكست ميخوردند براي برخورد با ما بيشتر از توپ و خمپارهانداز سود ميجستند. اين بود كه در برين و كهلا شكست خوردند تا از قيدار توپ و خمپاره انداز آوردند و ما براي اينكه خانه مردم ویران نشود روستاها را رها کرده پس مینشینیم. در کهلا که نمی خواستیم آنجا را ترک کنیم پیرمردها و پیرزنها قرآن و لچک آوردند که آنجا را هم ترک کنیم و چون این کار بدون آمادگی و شبانه بود، همه کاچالی خانه بجا ماند و فردای آن روز دموکرات خانه یدالله خان بیگدلی را تاراجیدند. این بیگانه پرستان در ده زاغه دو نفر از جوانان ده را به گناه همکاری با پارتیزانها در جلو چشم همه زن و مرد و بچه تیرباران کرده بودند در کهلا هم سه تن را گرفته زندانی کرده بودند که بکشند چون بتاراج اموال سرگرم بودند که دو روز آنها زندان بودند روز سوم نیروهای ما از راه کوهستانی «بغاتی» «رزقند» و «تاوه» یورش بردیم و آنها پیش از برخورد فرار کردند و آن سه نفر هم تیرباران نشدند. گروهی ازشبه نظامیان مخالف فرقه دمکرات خودمختاراذربایجان وزنجان پس از این شکست، همواره نیروی ما به ویژه با بودن شاهسون های جنگجو برتری داشت و ما آنها را شکست دادیم. قیدار را پس گرفتیم و زمانی که ارتش روسیه، ایران را ترک کرد و ارتش ایران هم آماده آمدن به آذربایجان وزنجان شده بود، (28) نیروی پارتیزانها همه جا پیش از ارتش به پیش میتاختند تا اینکه زنگان با یاری خود مردم گرفته شد وارتش آمد (29) و سپس نیروی پارتیزانها همگی یکجا گرد آمدند و با همراهی چند توپ کوهستانی شبانه پیش از ارتش به «غافلان تی» قافلان کوه تاختند در این جنگ چند تن از پارتیزانها جان باختند ولی کوه گرفته شد  و پیش از این که ما وارتش به شهر میانه برسیم، چون فرقه چیها فرار میکردند مردم میانه با آنها درگیر شده گروهی را گرفته و چند تن را کشته بودند. که نیروی ما و سپس ارتش به میانه آمد (30) وهمان جا آگهی دادند که در تبریز هم مردم دولت پیشه وری را نابود کردند و همه آنها فراری شدند و تنی چند اسیر و کشته شدند. (31) 
هوده (نتیجه) کار این شد که از میانه با صلاحدید فرماندهی ارتش نیروی پارتیزان به زنگان و از آنجا به جایگاه زندگی خود رفتند(۳۲) و جای افسوس بود که دولت به خانواده آنهایی که در این جنگ فداکاری کرده جان باختند و سرپرست خود را از دست دادند، هیچ گونه کمکی نکرد و همچنین آنها که دست یا پای خود را از دست دادند و دیگر نتوانستند بکار کشاورزی بپردازند کمکی از سوی دولت نشد مانند آنکه این جان باختگان و از کار افتادگان ایرانی نیستند و سالیان دراز آقایان محمدحسنخان افشار و یدالله خان بیگدلی اسلحه دارباشی و ناصرخان صارمی و هدایت خان یمینی به آنها کمک میکرند و پس از درگذشت این میهن پرستان تنها فرزندان اسلحهدارباشی، یارانه ی آنها را تا سال 1357 پرداختند.(۳۳) اگر خوب نگاه کنیم کار این چند تن بزرگان، کم از کار ستارخان و باقرخان نبود به راستی اینها با روسیه بجنگ پرداخته بودند. 
توضیحات : 
1 – سازمان سیاسی نظامی حزب توده ایران، سازمان محوری و اصلی جریان چپ در تاریخ معاصر ایران است. این حزب به عنوان وارث سوسیالدموکراسی قدیمی عهد مشروطه و حزب چپ گرای عدالت و حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) دربیستم مهرماه سال ۱۳۲۰ در تهران ودرمنزل شاهزاده قاجاری سلیمان میرزااسکندری (ملی گرا) تأسیس شد. بنیانگذاران ان بيست و هفت نفر از روشنفکران و فعالان چپگرا و ملیگرای ایران که اغلب در دوره رضا شاه تحت تعقیب و یا در زندان بودند نظیر: سلیمانمیرزا اسکندری، ایرج اسکندری (شاهزاده قجری)،عبدالقدیرازاد، میرجعفرپیشه وری،  بزرگ علوی، احسان طبری، خلیل ملکی، فریدون کشاورز، عبدالحسین نوشین،دکتر رضا رادمنش، احسان طبری، عباس اسکندری و ....( اعضاي گروه 53 نفري کمونيست هاي زنداني شده در سال 1316) که پس از اشغال ايران توسط شوروي و انگليس (شهريور20) و برکناري رضاخان از زندان آزاد شده بودند و باشرکت ناظري خاموش به نام (رستم علي اوف مسئول امور حزبي و اطلاعاتي سفارت شوروي) بودند. این عده به اتفاق اراء سليمان میرزا اسکندري را به دبيرکلي حزب کمونیست توده ایران برگزيدند .... در سال ۱۳۲۳ش هسته ابتدایی گروه زیرزمینی افسران توده ای، توسط عبدالصمد کامبخش، سرهنگ عزتالله سیامک و خسرو روزبه تشکیل گردید و سپس سروان خسرو روزبه به عنوان مسئول هیئت اجرائیه شبکه نظامی انتخاب شد . کامیابی حزب توده در بین افسران ارتش شاهنشاهی، مسئلهای شگفت انگیز بود، چرا که ارتشیان به عنوان پایه سلطنت، منزلت بالایی داشته و ایدئولوژی سلطنتطلبی و کمونیسمستیزی در بین آنان تبلیغ می شد و نیز ارتباط با هرگونه حزب سیاسی، مجازاتهای سنگینی را می توانست برای آنان به همراه داشته باشد. سازمان نظامی حزب توده و یا به عبارتی سازمان مخفی افسران حزب توده ایران درتاسیس وسازماندهی اولیه قشون حکومت ملی و ازادیبخش!! پیشه وری(باش وزیر دولت خودمختاراذربایجان)و اموزش فدائیان وسربازان محلی اردوی قزلباش دراذربایجان و زنجان، نقش بسزایی داشت..... بعدازسرنگونی دموکراتها در1ذرماه 1325،  شمارزیادی از افسران توده ای  به جوخه های اعدام سپرده شدند.
2– مرحوم یدالله بیگدلی ازخوانین مشهورخمسه و همدان، معروف به یدالله خان اسلحه دار باشی، اسلحه دار مخصوص دربار در زمان حکومت رضا شاه که این شغل اشرافی درسلطنت محمد رضا شاه نیزدراختیارایشان بود . وی فرزند سرهنگ حسینقلی خان بیگدلی فرزند سرهنگ آقا خان فرزند محمد خان حاکم گیلان وخمسه فرزند عرب خان فرزند بهرام خان فرزند علیمردان خان فرزند کرم آقا بیک ( کرم اجاقی) و ازمعروفترین افراد خاندان بیگدلی می باشد . دردوران حکومت فرقه چی ها املاک ودارایی های او وسایرنزدیکانش ازسوی این گروه شبه نظامی مصادره شد ، واسلحه دارباشی به کمک افراد محلی وتفنگچیان خود روی درروی دموکراتها قرارگرفت . پس ازشکست فرقویان اواموال واملاک خود را بدست اورد وعلاوه بردریافت دهها فرمان وتقدیرنامه وامتیازات ، مدال 21اذر و نشان آذربادگان به اواهداگردید . یدالله خان بیگدلی در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۹ خورشیدی بعلت بیماری بزرگ شدن قلب در منزل خود در تهران، و در77سالگی فوت نمود. ودرارامگاه فاطمه معصومه به خاک سپرده شد . امیرحیدرعلی بیگدلی فرزنداسلحه دارباشی درمورد پدرش نوشته است : یداله خان بیگدلی اسلحه دار مخصوص شاهنشاهی که در آغاز پادشاهی رضا شاه پهلوی هشت روستا داشت و با اینکه حقوق ماهیانه اش بیش از یک نماینده مجلس بود ولی بهیچ روی بسنده زندگی او نبود چون از فامیل و بستگان و مردم مرز و بوم خودش دستگیری می کرد و گروهی از فرزندان فامیل و بستگان را آورده و در خانه خودش نگهداشته و آنها را به تحصیل علم و دانش واداشته بود. یکی از آنها همین روانشاد پرفسور غلامحسین بیگدلی بود که فرزند روانشاد فتح اله خان بیگدلی بود که نماینده یداله خان بیگدلی اسلحه دار باشی در دو روستای زاغج و سقرچین بود و فرزندش غلامحسین بیگدلی که در روستای خانلر بزینه رود در سال ۱۲۸۷ متولد شده بود به تهران آوردند و با دیگر فرزندان فامیل در تهران برایشان شناسنامه گرفته و به دبستان گذاشتند و همراه فامیل دوره دبستانرا در خانه خود اسلحه دار باشی زندگی کرد درس خواندند و پس از گرفتن گواهینامه ششم ابتدایی باز بیاری مادی و معنوی یداله خان بیگدلی اسلحه دار باشی به دبیرستان نظام رفته است. پروفسورغلامحسین بیگدلی دروصف عمو و پدرزنش اسلحه دارباشی می نویسد : در جریان جنگ دوم جهانی (1324-1320) که کشور ایران از جانب متفقین اشغال و رضا شاه به جنوب آفریقا تبعید گردید، یداله خان نیز پیرشده بود و مایل بود برود و چند صباح باقیمانده عمر را در سرزمینهای آبا و اجدادی استراحت نماید و به کار کشاورزی و زراعت بپردازد لیکن در این هنگام نیز جنگ با فدائیان فرقه دمکرات متجاوزین با سردستگی پیشه وری و غلام یحیی و سر سپردگان روس پیش آمد و شرف، حیثیت و استقلال قسمتی از میهن عزیز یعنی آذربایجان و خمسه بخطر افتاد، در این هنگام یداله خان با معیت پدرم مرحوم فتح اله خان بیگدلی، مرحوم هدایت اله خان یمینی، مرحوم محمد حسن خان امیرافشار و ذوالفقاری ها، مرحوم مجد السلطان بیگدلی و مرحوم علی اکبر خان بیگدلی و نصراله خان مقدم هم عهد و پیمان گشته و در برابر دشمن سر سپرده و بیگانه پرست و متجاوز و مسلح به سلاح و افکار بیگانه قد علم کرده و صف آرائی نمودند، با منتهای قدرت و قوت و اخلاص با بیش از پانصد سوار و پیاده خود به جنگ پرداخته تا ریشه کن نمودن دشمن متجاوز و بیگانه پرست سلاح از تن باز ننموده و از پای ننشستند .
 3 - امیرنصرت اسکندری، نمایندهی تبریز در مجلس شورای ملی، خانواده بزرگ مالک سراب وتبریز، اینان فرزندان فتح السلطان اسکندرخان کشیک چی باشی محمد علی شاه قاجار بودند .... مشهورترین فرد این خانواده نصرالله خان اسکندری ملقب به امیرنصرت بود که ازدوره ششم تا هفدهم نماینده مجلس شورای ملی ایران بود .  که به نوشتهی ....  در موقع انتخابات با تهدید وتطمیع و زور شلاق برای خود در آذربایجان رأی میگرفتند . امیرنصرت ووابستگان اوازمخالفان همیشه برقرارفرقه دموکرات بودند . 
4 – دراواخردوران حکومت پهلوی اول، سال 1317خورشیدی مطابق با 1938 میلادی،  بدنبال توافق دولت شاهنشاهی ایران و دولت کمونیستی اتحاد جماهیرشوروی،  هزاران ایرانی تبار(زارع کارگرشده!!) مقیم شوروی ازان کشوراخراج وراهی ایران شدند.( در سالهاي 1930 مسألة جديدي درکشوراتحاد جماهیرشوروی مطرح گردید. چون دولت شوروي نميتوانست اموال خارجيها را مصادره كند، اينهايي كه در آنجا زندگي ميكردند، تقريباً يك مصونيت مالي داشتند. از طرف دولت استالين به اينها پيشنهاد ميشد يا برويد به كشور خودتان و يا تابعيت كشور شوروي را قبول كنيد. آنهايي كه ماندند وتابعيت شوروي را قبول كردند، اموالشان مصادره شد. آنهايي كه تابعيت شوروي را قبول نكردند، به آنها مهلتي داده شد كه طي مهلت مقرر، اموال خودشان را بفروشند و بيايند به ايران. عدهاي اينكار را كردند و اموال خودشان را در آنجا فروختند و عدهاي هم اموال منقول خود را آوردند و در اينجا فروختند.) این عده کسانی بودند که قبل ازانقلاب کارگری وکمونیستی درروسیه تزاری(اکتبر1917)، به خاطرقحطی، بیکاری، ظلم وستم حاکمان واربابان ومباشران درایران به انسوی مرزرفته ودرقفقازوازبکستان وچاههای نفت باکو و..... منبع درامدی برای خود دست وپاکرده بودند. (در پایان سدهی نوزدهم اتفاقات جدیدی دراذربایجان شوروی به وقوع پیوست، در سال 1869م استخراج نفت از معادن باکو آغاز شد. نفت باکو به طور خودجوش از زمین فوران نمیکرد و میبایست از زیر زمین بیرون کشیده میشد. چون در آن زمان صنعت استخراج نفت در مراحل اولیه بود، این کار به وسیلهی نیروهای کار کارگران انجام میشد. این کار نیروی فراوان میطلبید و چون کارگر کافی در قفقاز نبود، مهاجرت نیروی کار از ایران وبیشترازروستاها به قفقازیه آغاز شد.) پس ازانقلاب بلشویکی درروسیه، بیشتراین ایرانی تباران، (که عده کثیری ازانها کارگرفصلی بودند!!) حاضرنشده بودند سجل روسی گرفته وبه تابعیت ان کشوردرایند وتابع قوانین ان جمهوری شوند. لاجرم دولت شوروی به رهبری یوسف(ژوزف) استالین به سراغ انها رفت ومتمردین ازقوانین دولت شوروی را دستگیروبه ایران فرستاد. این گروه اخراجی ازکشورشوروی ازمرزهای شمالی گذشته ودرشهرهای مختلف ایران وازجمله درزنجان وبیشتردرمساجد شهر(مسجد یری بالا وپایین، نصرالله خان، مهدیه و ....) اسکان یافتند . اهالی خمسه زنجان به این تازه واردان به شهرلقب مهاجرداده بودند !! .... دولت ایران، برای انها مستمری تعیین کرد..... وانهارا ایرانیان دورازوطن قلمداد نمود. بروزبرخی اعمال وکردارازسوی مهاجران، وجهه انها رادربین مردم مخدوش کرد.... ومامورین نظمیه رضاشاه،  انهارا تحت نظرداشتند.... تعدادی ازانها به مناطق بداب وهوای کشورتبعید شدند . این مهاجرین بادکوبه ای باتشکیل شعبه حزب توده ایران درزنجان به رهبری مرحوم ازاد وطن کارت عضویت دریافت کردند . پس ازتاسیس فرقه دموکرات اذربایجان (روز دوشنبه 12 شهریور 1324 فرقه دموکرات آذربایجان با انتشار بیانیهای (مراجعتنامه) که به دو زبان آذری و فارسی نوشته شده و حاوی یک مقدمه و 12ماده بود رسما تشکیل خود را اعلام کرد. اهم اهداف این بیانیه عبارت بودند از: «تقاضای آزادی داخلی و مختاریت مدنی برای مردم آذربایجان، البته با حفظ استقلال و تمامیت ایران، تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی، تدریس زبان آذربایجانی در مدارس آذربایجان، مصرف نیمی از مالیاتهای وصولی از آذربایجان در خود آذربایجان، افزایش کرسیهای نمایندگان آذربایجان در مجلس به نسبت جمعیت آن، اصلاح روابط و حدود بین مالک و دهقان با در نظر گرفتن مصالح هر دو، مبارزه با بیکاری، تلاش در جهت توسعه و ایجاد صنایع، تجارت و کشاورزی، مبارزه با رشوه و فساد در ادارات و..») ....وسپس با درهم امیختن تو ده چی ها وبیشترمهاجرین زنجان،  با فرقه دموکرات در1324ش، (مردم زنجان در مورخة 12/6/1324 به چشم خود دیدند که چگونه به یکباره اعضای حزب توده شعبه زنجان د رعرض یک ساعت عضو فرقه دموکرات آذربایجان گشته برای مدتی نام حزب توده را فراموش کردند، به این ترتیب که در روز مذکورامیرخسرو دارائی{برهان السلطنه قاجاری}، رحمت الله جواهری و نصرت الله جهان شاه لو از رهبران حزب توده زنجان در چهار راه پهلوی درحضور 600 نفر از اعضای حزب توده میتینگی برگزار کرده و خبر تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و عضویت خود و هم مسلکان خود را در آن اعلام کردند.)  مهاجرین قفقازی، به عنوان فدائیان (فداییان را بیشتر افراد داوطلب از روستائیان و مهاجران یا اشخاصی که به دلایل خاصی به این فرقه گرایش داشتند تشکیل میدادند. فداییان ملزم و موظف بودند که علاوه بر حفظ امنیت منطقه در روستاهای جنوبی زنجان با گروههای مقاومت در جنگ و گریز باشند.)، حکومت محلی اذربایجان (زنجان)،  کادراصلی ومعنوی ارتش دولت دموکراتها را تشکیل می دادند ودراین راستا ازدشمنان سرسخت فئودالها و زمینداران بزرگ اذربایجان وزنجان محسوب می شدند ..... 
5 - گر چه تسلط علنی فرقه چیها  بر خمسه زنجان در اذرماه 1324ش اتفاق افتاد ولی مردم این ولایت بویژه فئودالهای منطقه از حدود سه سال پیش از آن با اهداف بلند مدت و آرمان های این تشکل قومی و سیاسی آشنا بودند. چرا که در سال 1321 ش با تاسیس اولین شعبه کمیته ایالتی حزب توده در زنجان ، مبلغان حزبی،  شروع به طرح مسائلی درمحافل کارگری وکشاورزی کردند که قرینه ان صحبتها،  توسط فرقه ای ها پس از گذشت سه سال مطرح شد. در نتیجه موضع گیری اکثریت مردم در مقابل فرقه ای ها مبتنی بر همان شناختی بود که پیشتر از شعارها و عملکردهای حزب توده مشاهده کرده بودند. اقشار مختلف مردم خمسه زنجان در طول این سال ها هرکدام مواضع خاص خود را درقبال توده چی ها وفرقه چی ها داشتند، بطوریکه گروهی به سوی حزب توده وبه واقع فرقه دموکرات ودسته ای به طرف مجموعة دولت مرکزی به سرپرستی بزرگ مالکان زنجان کشیده شدند . اولین گروه خاص مخالف حزبیون و فرقیون در زنجان طیف مالکین و زمینداران بودند . عواملی که به این درگیری لفظی وفیزیکی منجر می شد به تحریکات توده ای ها و دموکرات ها  مبنی بر اجتناب دهاقین از پرداخت بهره مالکانه و تقسیم زمین های این گروه در برخی روستاها بین زارعان ودها تی های خوش نشین توسط دموکرات ها بر می گشت. مبلغان حزبی در میتینگ های هرروزه خود، علیه مالکین عمده وسرمایه داران شعارمی دادند و این به نگرانی های فزاینده این گروه  زمیندارموروثی می افزود. مالکین و خرده خانهای خمسه،  درراستای مقابله با ارمانگرایی  توده چیان وفرقه چیان زنجان ( علیزاده، رئوفی، هشترودیان، قلیزاده، چوزوکی ومهاجرین و ..... واعضای اتحادیه کارگری)، مبادرت به تاسیس کانون اتحاد وجمعیت خیریه ملی و تشکیل شعبة فرقه دموکرات ایران وابسته به سید ضیاء(بیشتراعضای این دو نهاد مقاومت مالکین، روستائیان رعیت، لمپنهای شهری!!،  افراد پلیس وامنیه وماموران دوایردولتی بودند ودفترحزب درعمارت ذوالفقاری قرارداشت!!) ونامه نگاری به دولت مرکزی، اجتماع در مسجد یا فرمانداری ودرخواست حمل سلاح جنگی واقدام نظامی جهت حفظ اموال واملاک خود کردند . خوانین محلی بویژه خاندان ذوالفقاری بنا به پیوند با حکومت مرکزی ومنابع ومنافع سرشاری که درشهرستان زنجان داشتند، (اینان که چندین نسل، حکومت یانایب الحکومه خمسه را داشتند،  بنا بر منابع توده ای وفرقوی بدشمنی با آزادیخواهان شهره بودند. سرکوب مشروطه خواهان زنجان، همکاری در سرکوب جنگل، نهضت آذربایجان و نهضت ملی برهبری مصدق را به عنوان صفحاتی از کارنامه این خاندان معرفی می کنند!!!) بیشترین سهم رادرمقابله با حزب توده ودموکراتها از1320 تا1325ش داشتند. برادران یازده نفره ذوالفقاری که املاک زیادی دراختیار خودداشتند که ریاست انها برعهده اقای زنجان، سلطان خمسه (محمود ذوالفقاری) بود وقدرت اوبیشتربه رعیتهای پرشمارروستاهایش وارتش خصوصی وتفنگچی های 2 تا 3 هزارنفره اش که دوسوته دراختیاراوبودند و در کشتار سال 1325ش در آذربایجان در کنار ارتش شاهنشاهی وگاهی پیشاپیش آنان بود مربوط می شد، باقدرت گیری ونفوذ روزافزون حزب توده وسپس فرقه دموکرات، این شوکت وقدرت ترک برداشت و منافع انها درخطرسقوط قرارگرفت.... دراین ارتباط مادر محمد رضا پهلوي خانم تاج الملوك آيرملو درکتاب خاطرات خود ضمن شرح ملاقات خود با پیشه وری به شرح ملاقات محمد رضا شاه بامرحوم سلطان محمودخان ذوالفقاری دربحبوحه قدرت طلبی حزب توده وفرقه دموکرات درزنجان پرداخته است که درنوع خودقابل تامل می باشد : ديدار با پيشه وري اولين حزب كمونيست ايران قبل از روی كار آمدن رضا شاه پهلوی درست شد. يعنی 3 سال قبل از كودتای  حوت 1299.خود جواد پيشه وری كه درزمان قوام السلطنه برای مذاكره به تهران آمده بود برای من داستان تشكيل حزب كمونيست ايران را تعريف كرد. من در ماجرای آذربايجان يك بار پيشهوری را ديدم و اين مدتها قبل از حركت ارتش ايران به آذربايجان و بيرون كردن قوای پيشه وری بود.درست يادم نيست پيشه وری برای چه به تهران دعوت شده بود. شايد نماينده مجلس شده بود. خلاصه هنوز روابطش با محمد رضا و قوام السلطنه خراب نشده بود.قوام به من گفت شما چون با پيشه وری هم زبان وهم شهری هستيد. با او صحبت كنيد. من قبول كردم و قوام السلطنه ، پيشه وری را نزد من آورد. پيشه وری از موقعی كه طفل بود در مسكو بزرگ شده بود. يك آدم اهل باد كوبه بود كه پدرش به مسكو مهاجرت میكند وپيشه وری دوران كودكی و جوانی را در مسكو میگذراند.خيلی آدم شيرين سخن وبا سوادی بود. فوق العاده به مسايل تاريخی احاطه داشت و موقعی كه پيش من بود اطلاعات جالبی را در اختيار من قرارداد. پيشه وری میگفت او و رفقايش برای آذربايجان خود مختاری میخواهند تا حكومت محلی تشكيل داده و اوضاع و احوال مردم بيچاره و پريشان را بهبود ببخشند! البته بعد از مدت كوتاهی اوضاع عوض شد و پيشه وری  ا ز ترس دستگير شدن جرئت نكرد به تهران بيايد و در آنجا حكومت اشتراكی درست كرد و زمينهای ارباب را گرفت و بين زارعين تقسيم كرد. حتی تا زمينهای زنجان را هم گرفته و بين فعلهها و رعيتها تقسيم كرده بود. يادم هست كه اربابهای زنجان كه روابط خوبی با محمدرضا داشتند به ملاقات محمدرضا آمده و از او می خواستند ارتش بفرستد و كشاورزان را از سرزمينهای آنها بيرون كند. آقای ذوالفقاری كه از ملاكين بزرگ نواحی زنجان بود به محمد رضا گفت خدا پدرت را بيامرزد. او گردنكشان و ياغیها را سر جايشان نشاند. تو پسرهمان پدری چرا اجازه میدهيد مجددا ياغیها سر برآورند!  و در همين حال گريه میكرد. فهميدم كه تفنگچیهای حكومت اشتراكی آقای پيشه وری همه ملاكين را از منطقه آذربايجان با دست خالی بيرون كرده اند و ازجمله همين ذوالفقاریها  آنقدر دست خالی مانده اند كه نمی توانند مخارج اقامت خود را در تهران تاديه نمايند . 
6 – ازموانع عمده پیش روی حرب توده وبعدن فرقه دموکرات زنجان، نهادهای مذهبی و روحانیون بودند که به جهت ریشه های عمیق تضاد ایدئولوژیکی واقتصادی ازهمان اوایل کاربه انها نه گفتند .... این ضدیت از عقاید سکولار توده ای هـــــا و برخی اقدامات آنان چون عدم اعتقاد به مالکیت خصوصی وتقسیم اراضی به جهت زیان دیدن احتمالی پایگاه اقتصادی اشان، نشات می گرفت . در نتیجــه از همان ابتدا در مقابل تجدد خواهی این مارکسیستهای انقلابی وارداتی!! قرار گرفتند. ازان جا که منبع اصلی درامدزایی علماء وجوهات مختلف مذهبی بود که بیشترمالکان واشراف وبازاریان شهر پرداخت می کردند، این مخالفت طبیعی بنظرمی رسید . سلسله مراتب مذهبی، بیشتربه نظام موجود زمیندار وتجارت خانه ها متکی بود .تساهل وتسامح توده ایها وفرقه چیها درمسائل دینی و حق زنان به استفاده مجدد ازچادر، و سرودمذهبی دانش اموزان زنجان درمراسم صبحگاهی و ..... باعث نشد درهای مصالحه انان با اهل شریعت گشوده شود . سرود صبحگاهی دانش اموزان مدارس در دولت محلی آذربایجان - زنجان : ای بیزی یوخدان یارادان تانریمیز   *       سن بیزه لطفونله عنایت ائیله بیزلری دوزگون یولا، دوز ایشلره       *       قدرت ذاتینله هدایت ائیله وئر بیزه توفیق که تحصیل ائده ک      *      علم و ادبله بیزه زینت ائله خدمت ائده ک بیز آنا میز یوردونا      *      سن ده اونو حفظ و حیمایت ائله پاک فکیر ، آیدین اوره ک ساغ بدن    *      بیزلره شانینله کرامت ائله مخالفت روحانیون شهر وتبعیت مردم مسلمان زنجان ازانها ازمقبولیت ومشروعیت انقلابیون چپگرای زنجان می کاست،(دهقانان دربرخی مناطق زنجان ازپذیرفتن زمینهای تقسیم شده اربابان خود توسط دموکراتها خودداری کرده ویا سهم ناشی از توزیع انبار گندم اربابان فراری خــــود ازسوی فدائیان را شبانه به انبار ارباب برمی گرداندند و تصرف در آن را حرام می شمردند، وبه یاد اتش جهنم می افتادند !!) بازرگانان و کسبه جزء نیز به چند جهت در مقابل طرفداران مـــــرام اشتراکـــــی قرار داشتند: اول اینکه دموکراتها متاثر از افکارانقلابی و کمونیـــستی مخـــــالف سرمایه داری بوده و آنان را استثمار کنندة طبقه کارگر محسوب می کردند و از نظر این طیف طبقات مذکور جزو طبقة سرمایه دار محسوب می شدند. (اعضای حزب توده ودموکرانها با سازماندهي گسترده خود، به تثبيت شبکه خود، انتشار برنامه و جذب اعضاي جديد از بين گروههاي مختلف مشغول بود. با توجه به پايين بودن سطح سواد عومي مردم شهر و روستا، بلطبع سطح سواد مبلغين فرقه نيزپايين و بسياري از آنان افرادي عامي بودند که گاه بسياري از شعارها و تبليغات آنان تبديل به شوخي و مزاح مي شد . ازجمله ماژور حسن نظري يکي از افسران فرقه دمکرات در زنجان داستاني شيرين از نوع تبليغات آنان بر ضد ثروتمندان و قشر بورژوای شهرزنجان تعريف ميکند، وي ميگويد: يکي از سخنرانان شعاري داد (درمیدان انقلاب فعلی) که براي بسياري شاديآفرين و توام با کف زدنهاي شورانگيز بود. شعارش بسيار ساده بود: مرگ بر آنان که با کارد و چنگال غذا ميخورند!! مرگ برچلو خورها و ....!! اينگونه استفاده از احساسات عوام الناس، به شکلي رايج در سطوح مختلف فرقه مشهود بود.) دوم اینکه طرفداران مرام اشتراکــــــی با برگزاری میتینگ ها و به تعطیلی کشاندن کارگران کارخانه های موجود و برخی درگیری های سیاسی و محلی نظم و امنیت شهر را برهم می زدند  و این به معنی رکود کسب و کار این طبقه بود. توده ای ها قبل از اشغال شهر، در تهدید به قتل یا غارت اموال برخی از تجار شهر نظیر اسدالله ایازی، اکبر شهلایی، قماشچی وحاج حسینعلی صدیقیان نقش مستقیم داشتند. و دراین ارتباط تجار و اعیان ودارایان شهرهمچون : ابریشمچی، حسین رهبری، اسلامی، حسین بحرینی، حاج اقا قماشچی، اسمعیل رضوانی، رهنما، عباس خان ااعتماد امینی، سیدنصرالله ارفع، اشرف همایونی، عباس ابریشمی، عبدالرحیم نباتچی، رحیم صراف، ابوالحسن صراف، علی رنجبر، محمدجوادکسائیان، عبدالله طهماسبی، باقریوسفیان، قربان اردبیلی، محمد حسین بیجارچی، ابوالفضل مغازه، بیوک اقا مغازه، سید جعفراشرفی، محمد یوسفیه، محمد رضا رشتچی، مجتبی صدیقیان، اسماعیل مهدیون و ..... با تلگرافی به مرکز به مورخه 9/3/22 مراتب نارضایتی خودرا ازشورش مردم شهر (بخاطر افزایش قیمت نان) و جو پرالتهاب زنجان وعدم امنیت و... اعلام داشتند!!!  مسأله امنیت از نظر این طبقه خرده بورژوا به اندازه ای مهم بود که آنان در وقت انحلال نظمیه زنجان توسط ساداتهای روسی از خود جهت برپایی مجدد شهربانی نیروی مزدبگیر  استخدام کردند. بازاریان در مخالفت با فرقه ای ها و در یک اقدام هماهنگ از به کاربردن پول ابداعی دموکرات ها به جای پول ملی خودداری کردند. همچنین مردم کسبه ودکاکین از پذیرش مطلق تغییر اسامی فارسی اماکن به ترکی توسط دموکرات ها خودداری کردند به گونه ای که معمولاً تابلوها دو طرفه بود که در دو روی آن به ترکی و فارسی  باخط نستعلیق اسامی نوشته شده بود و روی ترکی تابلوها فقط در وقت نظارت دموکرات ها نصب می شد . 
7 - زندگينامه رهبرانقلابیون دموکرات زنجان : دكتر نصرتالله جهانشاهلو افشار در ارديبهشت سال 1292 ش. در تهران به دنيا آمد. چون پدر و خانوادهاش اهل زنجان و در آن شهر دارای املاکی بودند، در نوجوانی اکثر تابستانها را به زنجان رفته و از نزدیک با زندگی روستائی آشنا شده بود. وي در سال 1313 با دكتر تقي اراني آشنا شد و در محفل بحث او در منزلش شركت جست و سپس از جمله همكاران وي در مجله دنيا گرديد . در ارديبهشت 1316 به اتهام عضويت در فرقه كمونيستي به رهبري دكتر اراني از سوي دستگاه پليسي و خفیه رضاخان دستگير شد و تا آخر شهريور ماه 1320 را همراه با گروه 53 نفر در زندان به سر برد. پس از آزادي از زندان، به حزب توده پيوست و به گفته خويش پس از دكتر رضا رادمنش، مسئوليت سازمان جوانان حزب توده را برعهده گرفت. در اوايل تيرماه سال 1324 به زنجان رفت و مسئوليت حزب تودة آن شهر را پس ازدکترهشترودیان عهدهدار شد . وبا کمک علی اکبرچوزوکی!!منزلی را جهت طبابت!! درخیابان اصلی شهر اجاره نمود ..... در شانزدهم تیر، جلسه حزب توده با سخنرانی دکتر جهانشاهلو در زنجان برگزار گردید. روز بعد جلسهای دیگر در کلوپ اتحادیه کارگران تشکیل شد و دکتر جهانشاهلو در مورد حزب توده و مسایل ووظایف حزبی سخنرانی کرد. بعد از آن، تابلویی مقابل یکی از اتاقهای مسافرخانه سعادت واقع درمیدان اصلی شهر، از طرف «جبهه آزادی» نصب گردید. از سوی مخالفین حزب توده ودرراس ان محمود ذوالفقاری فعالیتهای مختلفی درجهت مهار حزب توده زنجان وجلوگیری ازشعار جنگ طبقاتی حزب وبه ویژه نابودی کمیته های روستایی!! صورت گرفت که مراجعه وی به بیت امام جمعه زنجانی (حاج میرزا محمود حسینی) ازجمله انها بود.... که توفیری درامورنداشت!! هم زمان با این فعّالیّتها در زنجان، مسئله مسلح شدن اعضای حزب توده و توزیع سلاح بین اعضای حزب مطرح بود، تحولی که بدون ابهام، با برپایی جنگ مسلحانه شهری وروستایی درخمسه واعلام حکومت نوین!! بیارتباط نبود. به دنبال تشكيل فرقه دموكرات آذربايجان و پيوستن تشكيلات ايالتي حزب توده در تبريز به آن، تشکیلات حزب توده زنجان نیز بااشاره سرهنگ اتا کیشی اف روسی به اين فرقه پيوست و دكتر جهانشاهلو به عنوان نماينده كميته مركزي حزب توده در فرقه دموكرات برگزيده شد. در اوايل آذرماه 1324 در پي اعلام حكومت فرقه در آذربايجان، شهر زنجان نيز به تصرف تشكيلات فرقه درآمد و توده ای ها( دموکراتها) به لیدری دکترجهانشاهلو وهماهنک با کمیندانی روسها درزنجان، روز2 اذرماه 1324 ژاندارمری و شهربانی وفرمانداری زنجان را در جریان آشوب یکساله آذربایجان خلع سلاح کردند ( و اما آنچه که در این جا حائز اهمیت است اینکه دکتر نصرتاله جهانشاهلو علیرغم اینکه فرزند یک فئودال و زمیندار بزرگ منطقه خمسه بود چگونه به اینکارحجیم دست زد!!؟ جای سوال دارد) ...... درپی این اقدام،  دكتر جهانشاهلو اداره شهرزنجان را به دست گرفت   و سپس در21  آذر ماه سال ۱۳۲۴ که فرقه دموکرات آذربایجان حکومت خودمختار اعلام میکند، جهانشاهلو از طرف مجلس ملی آذربایجان با عنوان معاون اول پیشهوری (نخست وزیر حکومت محلی آذربایجان)  دربهمن ماه به تبریز میرود.  جهانشاهلو چنان که در خاطرات خود نوشته، عضو هیئت سه نفرهای بود که به ریاست پیشهوری در اردیبهشت ۱۳۲۵ برای مذاکرات نافرجام با دولت قوام به تهران رفتند در آذرماه 1325 پس از توافق ميان دولتين ايران و شوروي و حركت ارتش به سمت آذربايجان، وي به همراه پيشهوري و تعداد ديگري از مسئولان فرقه دموكرات به باكو گريخت و دوران اقامت در شوروي را آغاز كرد. پس از مرگ پيشهوري در يك تصادف مشكوك در مهرماه 1326، وي به همراه صادق پادگان و غلام يحيي دانشيان، به عنوان اعضاي گروه سرپرستي فرقه منصوب شدند. در بهار 1327 با تشكيل مجدد كميته مركزي فرقه دموكرات آذربايجان و به دنبال اخراج و زنداني شدن محمد بيريا كه تماس هايي با سركنسولگري ايران به منظور بازگشت به كشور داشت، دكتر جهانشاهلو به عنوان عضو رهبري فرقه و مسئول تبليغات آن منصوب گرديد. در شهريور 1332 براي طي دوره مدرسه عالي حزب كمونيست شوروي (كوتو) به مسكو رفت. در اين زمان وي از حزب توده درخواست كرد تا به مأموريت او در فرقه دموكرات آذربايجان خاتمه دهند و مجدداً فعاليت خود را در حزب توده دنبال كند. در سال 1345 با تشكيل جمعيت پناهندگان ايراني ساكن شوروي، وي به رياست اين جمعيت منصوب شد و نامهنگاريهايي را با مقامات ايراني براي دريافت اجازه بازگشت آوارگان ايراني به وطن آغاز كرد كه اين كار تا سال 1349 كه وي از اين تشكيلات كناره گرفت، ادامه داشت. دكتر جهانشاهلو در سال 1351 خاك شوروي را ترك كرد و در حالي كه تشكيلات كميته مركزي حزب توده در آلمان شرقي مستقر بود، عازم برلن غربي شد و در آنجا سكني گزيد!!! بدون تردید کتاب خاطرات دکترجهانشاهلو افشار «ما و بیگانگان» یکی از مهمترین منابع برای آگاهی از چگونگی ایجاد تشکلهای سیاسی موسوم به حزب توده و فرقهی دمکرات آذربایجان وزنجان، یک سال فرمانروایی آنها بر آذربایجان وزنجان خمسه و سرنوشت آن در اتحادجماهیر شوروی، بخصوص در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی (سابق) میباشد. دکتر جهانشاهلو، نوشتن کتاب «ما و بیگانگان» را پس از 26  سال اقامت در شوروی و خروج از آن به سال 1351 و اقامت در آلمان (برلن غربی) آغاز کرده است. دراین کتاب ارزشمند وقابل استناد برای تاریخ نگاران، مطالب زیادی درحوزه زنجان ودرارتباط با چگونگی امدن وی( جهانشاهلو) به زنجان وچگونگی ارتباط با هواداران حزب ازجمله با دارایی ها و اصانلوها وافشارها و وزیری های زنجان و همچنین افسران روس وبرخی جزئیات وقایع خمسه زنجان، جنگ شهری وتصرف خانه ذوالفقاری هاو جنگهای محلی خاورزنجان وعاقبت کاربرخی فعالین فرقوی وغلامحسین خان اصانلو دردوران مهاجرت درشوروی و ...درج گردیده است .  دراین کتاب، گرچه دكتر جهانشاهلو افشار این پیرفرزانه اهل زنجان،  که اینک درسن کهولت (99سالگی) درالمان به سرمی برد،  بارها از گذشته خود اظهار ندامت و پشيماني ميكند، اما در كنار اين مسئله، نبايد تلاش وي را براي كتمان پارهاي مسائل ناديده انگاشت. به عنوان نمونه، ماجراي تصرف زنجان توسط نيروهاي فرقه دموكرات اين شهر به رهبري دكتر جهانشاهلو، به گونهاي ترسيم شده كه صرفاً يك اقدام واكنشي در قبال حركت دولت مركزي براي دستگيري چند تن از اعضاي اين فرقه به حساب آيد و نه عملياتي در چارچوب يك برنامهريزي گسترده و سراسري برای اهدافی نادرست وغیرقابل جبران !!!  ایشان درکتاب خود می نویسد: «درست به ياد ندارم كه هشتم يا دهم آذرماه بود(دوم اذرصحیح است) و شايد ساعت 9 صبح آقاي سفرچي با دو تن ديگر از كارگران راهآهن نزد من آمدند و آهسته گفتند كه ميان ما و سربهر فرماندهي پليس راهآهن زنجان گفتگويي شد و چون او دستور بازداشت چندتن از ما را داد ما پيش دستي كرديم و او و چند پاسباني را كه براي بازداشت ما فراخوانده بود، خلع سلاح و در همان اتاق زنداني كرديم... نزديك ساعت 2 پس از نيم روز بود كه همهي دستگاه دولتي حتي ادارهي آمار و دادگستري و ثبت نيز در دست سازمان فرقه و كارگران بود، جز ادارهي شهرباني»(صص182-180) آيا واقعاً اگر چنان دستوري از تهران جهت دستگیری اعضای حزب توده (شما بخوانید فرقه دموکرات) نرسيده بود، ماجراي تصرف مسلحانه شهر زنجان توسط اعضاي فرقه دموكرات اين شهر رخ نميداد؟ ان هم درشرایطی که برخی شهرهای اذربایجان ازجمله سراب ومیانه ازسوی دموکراتها وقبل اززنجان سقوط کرده بودند ودیگرشهرها نیز درنوبت به سر می بردند !!!
 8 – سرهنگ غلامیحیی دانشیان (معاونت وزیر جنگ فرقه دمکرات) و عباسعلی پنبه ای!! رهبری فداییان را در سقوط شهرمیانه، به عهده داشتند.فداییان پس از تسلط بر شهر مأمورین را خلع سلاح کردند و با قطع سیمهای تلگراف و تلفن رابطه تهران را با آذربایجان قطع کردند.علت سقوط سریع میانه به این خاطر بود که در آنجا مأمورین نظامیزیادی وجود نداشت و تعداد آنها از یک دسته ژاندارم و تعداد اندکی پاسبان که مأمور راه آهن بودند تجاوز نمیکرد.به همین خاطر غلام یحیی مسئول اتحادیه حزب کارگران توده میانه، با تسلیح کارگران با وسیله سلاحهایی که کاپیتان نوروزاف دژبان روسی شهر میانه در اختیارش گذاتشه بود به آسانی و بدون اینکه با مانعیدشوار برخورد کند شهر میانه را از تصرف نیروهای دولتی خارج ساخت.  به دنبال سقوط شهر میانه،حکومت مرکزی پنهانیبه تقویت نیروهای خود در زنجان پرداخت تا از طریقدستگیری سران اتحادیه های کارگری از دچار شدن زنجان به سرنوشت میانه ممانعت کند.در این میان سلطان محمود ذو الفقاری که از ملاکین سرشناس زنجان بود با شتاب تعداد تفنگداران خودرا... در شورش پيشه وري و حکومت دمکراتها ٬ زنجان و خمسه از طرف دمکراتها اشغال شد و غلام يحيي معروف به ژنرال دانشيان به حکومت آنجا منصوب گرديد؛ ولي ذوالفقاريها اين حمله و تصرف را نپذيرفتند و در مقام مبارزه برآمدند. در نيمه شب از زنجان بيرون آمدند ٬ راه خاتون کندي را در پيش گرفتند و از آنجا شروع به تعرض نمودند........ سرانجام در نبردي که بين قواي دموکراتها و ذوالفقاريها درگرفت غلام يحيي شکست سختي خورده به تبريز بازگشت و زنجان به تصرف دولت درآمد . درجریان اشغال میانه،  رئیس پاسگاه راه اهن میانه رسدبان سوم انصاری با چند نفرژاندارم واجان نظمیه کشته شدندوهمچنین صندوقداردارایی (رهنما)، سعید انصاری واحمد اقایاری و مالکانی چون اسد اله شقاقی (سالار مظفر)،  سرهنگ حاج سید داودرنجبروکیلی (ارشدالممالک) و برادرش سیدعلی علوی رنجبر (مسعود نظام) رهبران کانون اتحاد وجمعیت خیریه ملی  !! که درمقابل فرقهایها ایستادگی کردند ...  و بعد از 21 آذر 1324تیرباران شدند.  (توضیح نگارنده – دکترجهانشاهلو افشار درخاطراتش ودرارتباط باحاکم سیاسی ونظامی فرقه دمکرات درزنجان{غلام یحیی دانشیان} می نویسد :  "در آغاز آذر ماه 1324 با اسلحه هايی كه روسها توسط كاپيتن نوروز اف در اختيار او گذاشتند شهر ميانه را از دست دولتيان درآورد. او را در اواخر آذر ماه با گروهي از فدائيان سراب و ميانه از تبريز به ياري فدائيان زنجان فرستادند. من تا در زنجان بودم به او و فدائيان دستهي او مهار زدم و نگذاشتم كه به حقوق مردم تجاوز كنند، اما پس از انتقال من به تبريز او و فدائيان زير دستش، روي آدم كشان و غارت گران تازي و مغول و غز را سپيد كردند. او و همدستانش روستاهاي آقاي اسعدالدوله ي ذوالفقاري و نواحي افشار و كرسف و قيدار و بخش خدابنده و سجاس رود را غارت و ويران كردند. اكنون كه نام غلام يحيي به ميان آمد برخي ديگر از تبهكاريها و خدمتهاي او به اربابانش را يادآور ميشوم. از واپسين روزهاي آذر ماه 1324 كه فرمانروايي فرقه در آذربايجان برقرار شد براي اين كه كمبود آذوقه دست ندهد نخست وزيري با تصويب مجلس آذربايجان با فرماني، صادر كردن خواروبار را از مرزهاي زنجان و آستارا و مراغه ممنوع كرد. در زنجان غلام يحيي و همدستانش به دست آويز اين فرمان چندين هزار پيت روغن و پنير و نزديك 250 هزار گوسفند چوبداران زنجاني و كرد را كه براي فروش رهسپار قزوين و تهران بودند، توقيف كردند. صاحبان آنان و چوبداران به ما شكايت كردند و خواستند كه اگر تجارت به تهران ممنوع است دست كم اجازه دهيم در خود زنجان و كردستان و آذربايجان به فروش برسانند. چون خواست آنان منطقي و قانوني بود، دستور آزاد ساختن روغن و پنير و گوسفندان را چند بار موكداً داديم، اما غلام يحيي نه تنها فرمان ما را نخواند بلكه خود بازرگانان و چوبداران و عدهاي از شترداراني را كه مال آنها را بار كرده بودند نيز به نام قاچاقچي بازداشت كرد و پس از ماهي آنها كه جان خود را درخطر ميديدند از اصل موضوع صرف نظر كردند و جان خود را به سلامت رهانيدند و عدهاي از آنها نزد من آمدند و اظهار داشتند ملتزم شده بودند كه به ما ديگر مراجعه نكنند. اين پنير و روغن و گوسفندها را از راه تارم و كاغذكنان به اردبيل و آستارا رسانيدند و در آنجا توسط آقاي محمد سراجعلي اينسكي سرهنگ سازمان امنيت روس كه آن زمان همه كارهي آن نواحي بود از راه پل خدا آفرين از مرز گذراندند و تحويل عمال باقراف دادند. اما مسئله به همين جا پايان نيافت، چون در واپسين روزهاي آبان ماه و آغاز آذر ماه 1325 قرار شد ما زنجان را به نمايندهي حكومت قوام السلطنه آقاي سرهنگ بواسحقي تحويل دهيم، غلام يحيي و همدستانش با شتاب نزديك به هفت هزار و به روايتي ده هزار گاوميش و گاو و گوسالهي روستاهاي اطراف زنجان، افشار ، خدابنده ، سهرهورد، اوريات، انگوران و گروس را غارت كردند و توسط گروهي سوار به اردبيل و مرز رساندند. غلام يحيي نه تنها به اندازهي يك سرباز ساده آگاهي جنگي نداشت حتي يك چريك جنگي هم به شمار نميآمد، تنها عمال روسي بودند كه او را ژنرال ميناميدند. اكنون توجه كنيد كه غلام يحيي هنگامي كه ارتش از زنجان گذشت و به سوي تبريز در حركت بود چه كرد. او به جاي پايمردي در نخستين برخوردها راه گريز را در پيش گرفت. او همين كه تيراندازي ميان فدائيان و سواران آقايان ذوالفقاري و افشار درگرفت دستور داد فدائيان خود ما سرهنگ دو قاضي اسدالهي را كه افسري ميهن پرور و دلير بود از پشت با تير بزنند، چون او دستورهاي غلام يحيي قصاب را مخالف اصول سربازي ميدانست و آن را انجام نميداد. غلام يحيي به جاي دفاع به غارت پرداخت و چنان كه يك بار يادآور شدم گذشته از غارت دامهاي زنجان، گلهي اطراف ميانه را نيز به اردبيل براي تحويل به اربابان روسي روانه كرد و از اين گذشته در واپسين دم گريز بانك ميانه را يك جا غارت كرد و با خود آورد و در نخجوان به سازمان امنيت روس داد."
 9- نخستین گروه از مخالفان عمده توده ایها وفرقه ایها در زنجان،  مالکین و زمینداران بزرگ بودند این گروه از زمین سالاران خمسه به طور عمده شامل خاندان های: ذوالفقاری ها ، اعتماد امینی ها ،بها دری ها، امجدی ها(امجد نظام)،  ضیایی ها، رهبری ها،  سعیدی ها، خدیوی ها،  افشارها و بیگدلی ها وچند خرده مالک هم پیمان با خانهای یاد شده می شد . اعتماد خان امین، بزرگ خاندان اعتماد امینی های زنجان، پدرخانم مرحوم علی اکبرنوفیقی (اولین شهردارزنجان)، وپدر عباس خان اعتماد امینی، ساکن محله اشراف نشین سرچشمه درکوچه اسحق میرزاء، واقف قناتی پراب درشمال شرقی زنجان (باغ عباس خان) که اين قنات با پانزده كيلومتر طول، فعالترين و طولانيترين قنات شهرزنجان بود و طبق نظر واقف (عباس خان)، وراث وي اجازه استفاده و بهرهبرداري از آن را براي آبياري باغ و باغچه نداشتند و منحصراً براي شرب مردم بود. مبدأ اين قنات روستاي گناب، ابتداي جاده طارم، ديزج، دو اسب و سايان است. اين قنات فعال و پرآب در سال 1379 ش به علت ساخت و سازهاي شهري مسدود شد،  بنیان گذار شهرک اعتمادیه نظامی نشین سابق!! زنجان، خانی بوده خیرازدید برخی ازاهالی زنجان که گویا به افراد مستحق درزمستان ذغال اهداء می کرده است!!! (دامادحاج شفیع ابریشمچی واقف بیمارستان شفیعیه زنجان) وغلامحسین خان اعتماد امینی(پدر یاسمین اعتماد امینی دارای مدرک لیسانس علوم سیاسی و دکترای وکالت از دانشگاه جرج واشینگتن در آمریکا {همسررضا پهلوی}) ازبزرگ مالکان زنجان بود که دهات واملاک ودارایی های وی وفرزندان ونزدیکانش،  با پیدایش حزب توده (فرقه دموکرات)، مورد مخاطره ونهایتن مصادره قرار گرفت.... درحال حاضربیشتربازماندگان این طایفه فئودال سابق دراروپا وامریکا زندگی می کنند!! 
10 - از حوادث مهم دوران حکومت محمد حسن خان امیر افشار هجوم فرقه دموکرات و حزب توده به کرسف و روستاهای تابعه آن بود که بنابه گفته ریش سفیدان کرسف رعب و وحشت شدیدی را در مردم ایجاد کرده بود و محمدحسن خان و اطرافیانش نیز به روستاهای حوالی گروس (شهرستان بیجار) پناهنده شده بودند تا اینکه سرانجام با حمایت نیروهای دولتی و کمک محمد حسن خان و نیز سلطان محمود خان ذوالفقاری نیروهای حزب توده در جنگ قوئی(یکی از روستاهای نزدیک گرماب) شکست سختی خوردند. دکتر نصرت ا...جهانشاهلو افشار پسر عموی محمدحسن خان خاطره ای را از آن زمان در کتاب ما و بیگانگان به شرح ذیل نوشته است: شاید نزدیک دهم یا پانزدهم آبانماه 1324 بود (17 روزمانده به اشغال زنجان توسط فرقه دموکرات) که با یک جیپ سواری و یک ماشین باری ویژه دستگاه فیلمبرداری و نمایش فیلم به همراهی یک تفنگدار روس و یک افسر مهندس که کارشناس فیلم بود و چند سرباز مهندس با آقای باقراف به کرسف رهسپار شدیم. کرسف محل ییلاقی پسر عموی من آقای محمدحسن خان افشار و بسیاری دیگر خویشاوندان بود از این رو صلاح دیدم که در این سفر با او دیدار کنم، چون پس از پدر من او نفر دوم بزرگ ایل به شمار می آمد و با نفوذترین خویشاوندان ما آنجا بود. ما پس از نیم روز روانه شدیم اما چون راه زنجان به همدان از قیدار میگذرد آن هنکام ناهموار بود، (اکنون سالهاست که از آن ناآکاهم) غروب به کرسف رسیدیم. تاریک بود و در جلوی خانه آقای افشار چند نفر گماشته ایشان ایستاده بودند، آنها ما را افسران روس پنداشتند چون من هم لباس نظامی بر تن داشتم. آنان ما را به تالاری راهنمایی کردند و بی درنگ میزی چیده و از ما پذیرایی شایانی کردند. من از گماشتگان پرسیدم، آقا تشریف دارند؟ یکی از آنها گفت نه ولی بدستور ایشان شما مهمانید و ما برای پذیرایی همه ی مهمانها همیشه آماده خدمت هستیم، از اینرو ناراحت نباشید. کاپیتان باقراف (فرماندارروسی شهرزنجان) با شگفتی از من پرسید مگر آقا چقدر ثروت دارد که این همه خدمتگزار دارد؟ هر کس اینجا بیاید از او اینگونه پذیرایی می شود؟ درست مثل این است که آنها میدانستند که ما در این ساعت اینجا خواهیم آم شاید خوانندگان در شگفت شوند که چرا گماشتگان پسر عمویم مرا نمی شناختند. باید بنویسم که گماشتگان او در کرسف از صد تن بیشتر بودند و عده ای از آنها تازه به خدمت او در آمده بودند و از اینرو مرا نمی شناختند. من از گماشته ای که همواره در اتاق در خدمت ما ایستاده بود پرسیدم آقای خسروخان(نوایی) کجاست؟ او گفت ایشان اینجا نیستند گمان میکنم در ده خودشان هستند(آقای خسروخان پسرعموی مادر من و خویشاوند آقای افشار بود). آن گماشته از من پرسید آقا شما خسروخان را از کجا می شناسید؟ گفتم با او آشنا هستم. او رفت و به دیگر گماشتگان گفت یکی از این افسران روس خسروخان را می شناسد. این بار یکی لز گماشتگان سالخورده وارد اتاق شد و همین که مرا دید گفت آقای دکتر شما اینجا تشریف آوردید و چیزی نفرمودید؟ اگر آقا بداند که شما اینجا تشریف دارید و ما شما را نشناخته ایم و او را آگاه نکرده ایم، به ما سخت خشم خواهد گرفت. و به رسم ایل ما دست مرا بوسید و رفت و پس از چند دقیقه بازگشت و گفت آقا بسیار پوزش خواستند از اینکه گماشتگان شما را نشناخته اند و هم اکنون تشریف خواهند آورد و ما را به تالار بزرگ و مجلل دیگری راهنما شد. همه گماشتگانی که مرا نشناخته بودند به اتاق آمدند و پس از بوسیدن دست من از من عذرخواهی کردند. کاپیتان باقراف در شگفت شده بود که این چه بساطی است. من به او گفتم که افراد ایل ما اگر ما کودک خردسال هم باشیم به چشم بزرگ ایل می نگرند پس از نیم ساعت آقای محمدحسن خان آمد و پس از رو بوسی با من به افسران خوش آمد گفت و یادآور شد که اینجا خانه دکتر است و شما که با ایشان به اینجا آمده اید باید بدانید که به خانه ایشان آمده اید و به من گفت هم اکنون یک راننده روانه کردم تا خسروخان را بیاورد. بعدها که من به شوروی رفتم دریافتم که چرا آن افسران آن روز از آن همه تجمل شگفت زده شده بودند، چون در شوروی تنها رهبران بزرگ و سران پایه یک دولت از چنان تجملهایی برخوردارند و مردم دیگر نه تنها چنان وضعی ندارند بلکه بسیار ساده تر از آن را نیز ندیده اند.پس از ساعتی خسروخان رسید و مجلس گرم تر شد. در این زمان یکی از گماشتگتن آقا آهسته به من گفت در دو اتاق دیگر جداگانه دو گروه از افسران و سربازان روسی چندین روز است در اینجا مهمانند. من به کاپیتان باقراف گفتم که دو گروه از افسران و سربازان شما نیز اینجا مهمانند. او گفت از آقا اجازه بگیریم که من آنها را شناسایی کنم چون از دید دژبان این منطقه قلمرو من است شاید دروغ گفته اند و افسر و سرباز ارتش ما نیستند. من از محمدحسن خان اجازه گرفتم که کاپیتان باقراف با آن مهمانان دیدار کند. ایشان گفتند اختیار با شماست اما خواهش میکنم شما همچون صاحبخانه با او باشید. یکی از گماشتگان ما را به اتاقها راهنمایی کرد. در اتاق نخست نزدیک پانزده نفر افسر و درجه دار و سرباز دور میز نشسته و سرگرم نوشانوش بودند، اما همین که ما به درون رفتیم به ویژه هنگامی که رنگ نوار سردوشی و کلاه باقراف را دیدند از جا پریده و خبردار ایستادند. من در شگفت شدم چون در میان آنان یک سرهنگ دوم و دو سرگرد هم بودند. انان خود را باختند به ویژه هنگامی که کاپیتان باقراف از آنها مدرک خواست و گفت دکومنت(این هم واژه فرانسه دوکمان است)، رنگ آنها پرید. او از سرهنگ دوم پرسید شما برای چه اینجا آمده اید؟ او پاسخ داد که مأموریت نقشه برداری داریم. باقراف گفت که آیا می گساری چند روزه شما در اینجا به حساب نقشه برداری ارتش سرخ است؟ از اینجا دور شوید. من آن زمان روسی نمی دانستم اما آن گماشته ای که راهنمای ما بود از مهاجرین قفقازی بود و روسی میدانست و برای من آهسته ترجمه میکرد. من به آقای باقراف گفتم که اگر این افسران و سربازان اکنون از اینجا بروند آقای افشار از شما سخت خواهند رنجید، چون در ایلات ایران از آن میان ایل افشار، مهمان هر که باشد ایمن و در حمایت میزبان است. او به افسر ارشد گفت که به دستور آقای دکتر از گناه شما میگذرم، می توانید بنشینید و مشغول باشید. من به گماشته ی آقای افشار گفتم که به افسران و درجه داران و سربازان بگو که سوء تفاهم شده است به هیچ رو ناراحت نباشید. آنها خشنود شدند. در اتاق دیگر هم کم و بیش همان صحنه برسی مدارک تکرار شد، اما باقراف دیگر به آنها پرخاش نکرد و گفت چون شما مهمان آقای افشار هستید با وساطت آقای دکتر به کار خود مشغول باشید. من به گماشته آقای افشار سپردم که از آنچه میان باقراف و افسران در اتاق نخست گذشت آقای افشار را آگاه نکند و البته او اطاعت کرد... روز بعد و شب پس از آن افسر مهندس و سربازان او چندین فیلم کشاورزی که همراه تبلیغات هم بود برای دهقانان نشان دادند. روز دوم با آقای افشار در یک گفتگوی خصوصی اوضاع کشور و به ویژه وضع زنجان را برسی کردیم، سرانجام او گفت که هرچه هست از آن خود شماست و ما همه یکجا در اختیار شما هستیم، هر زمان که نیازی دارید فوراً مرا آگاه کنید. پس از دو شبانه روز با خواهش از ایشان اجازه گرفتیم و از کرسف به مزیدآباد ده پدرم رهسپار شدیم و در آنجا شب را ماندیم. معلوم شد هنگامی که از کرسف رهسپار می شدیم بدستور آقای افشار به نام هر یک از افسران و سربازان و رانندگانی که همراه من بودند هدیه های ارزنده ای از پیش درون اتومبیل گذاشته اند. روز پس از آن به زنجان رسیدیم. دكتر جهانشاهلو در شرح مسائل قبل از تصرف شهر زنجان مينويسد: «در اين اوان فرقه دموكرات كنگره تشكيل داد و از من دعوت كرد. من به همراهي آقايان عماد خمسه و محسن وزيري (پسرعمه ذوالفقاریها که درجتگ خاتون کندی زنجان کشته شد)،  در تبريز در اين كنگره شركت كرديم. تصميمات اين كنگره بيشتر در اطراف قيام مسلحانه دورميزد.»(ص173) از سوي ديگر، ايشان خود به نوعي در زمره افراد و پرسنل ارتش شوروي درآمده بود: «در پيشخانهي آقاي افشار چند نفر گماشتهي ايشان ايستاده بودند، آنها ما را افسران روس پنداشتند چون من هم پوشاك سواري به تن داشتم.»(ص175) در واقع اگرچه ايشان از لباس خود، تحت عنوان «پوشاك سواري» ياد ميكند، اما با توجه به حضور چند ساله نيروهاي شوروي در خطه آذربايجان و آشنايي مردم آن سامان با لباس افسران ارتش شوروي، طبعاً آنچه ايشان بر تن داشته نيز چنان بوده كه وي را به عنوان «افسر روس» نمايش ميداده است. از اينجا ميتوان سطح همكاري و همراهي ايشان و ديگر اعضاي فرقه دموكرات را با ارتش اشغالگر شوروي تصور كرد. بعلاوه اين كه ميخوانيم: «پس از چند روز آقاي كاپيتن باقراف نزد من آمد و گفت كه ژنرال آتاكشياف (رئیس سازمان اطلات وامنیت جمهوری اذربایجان شوروی سابق) براي من توسط او پيغام داده كه هر اندازه جنگافزار كه آقاي محمد حسنخان امیر افشار نيازمند باشد ميتوانند در اختيار ايشان بگذارند.»(ص178) و در نهايت اين كه به فاصله كوتاهي پيش از تصرف شهر زنجان توسط فرقه دموكرات، اعضاي اين فرقه در ميانه به سرپرستي غلام يحيي دانشيان اين شهر را با سلاحهاي دريافتي از ارتش شوروي، به تصرف خود درآورده بودند.(ص178) بنابراين نگاهي به سلسله وقايع روي داده، بخوبي حاكي از آن است كه تصرف مسلحانه شهر زنجان از سوي دكتر جهانشاهلو و همكفرانش، صرفاً يك اقدام واكنشي درقبال دولت مرکزی نبوده، بلكه در چارچوب برنامهاي كاملاً از پيش طراحي شده و هماهنگ با ديگر بخشهاي فرقه دموكرات در آذربايجان، به انجام رسيده است