درباره حاج اقامیرزااحمدزنجانی
چندی پیش برادری ازمن خواست نوشته ای رادرشرح حال وزندگانی فقیدمجاهدوعالم بیدارومخلص مرحوم «آقامیرزا احمد» تهیه ودراختیارایشان قراردهم تادرنشریه«فرهنگ زنجان» چاپ شود.باتوجه به گرفتاری و مشغولیت های متعددی که هنوز گرفتارآنم موفق به تهیه نوشته ای منقّح درخصوص موضوع نشدم فلذا به ناچار یادداشت هایی راکه دراین ارتباط دراختیاردداشتم تسلیم آن دوست بزرگوارنمودم بدون اینکه حداقل پاره ای ملاحظات وتغییرات ویرایشی لازم را درمقاله اعمال نمایم.معهذا نوشته مزبور به همان شکل ومحتوی درشماره 24-23(پاییزوزمستان1384) نشریه فرهنگ زنجان چاپ گردید.پس ازخواندن نوشته یادشده درنشریه بیشترمتوجه لزوم اعمال برخی تغییرات محتوایی ونگارشی درمقاله شدم لکن دیگرکارازکارگذشته بود! وعلیرغم اینکه هیچ تردیدی در صحت وامانت ودرستی مطالب و مندرجات ومضمون مقاله نداشته وندارم اصلاح پاره ای ازتعابیربه کار رفته وعدم تصریح به نام برخی اشخاص را ارجح واصلح دانستم.علی ایحال،پس ازگذشت چندین ماه ازانتشار شماره مذکور نشریه فرهنگ زنجان،رونوشت مقاله ای (ودرحقیقت نقدی)ازسوی مسئولین محترم نشریه توسط همان برادربدستم رسیده فرموده بودنداین نوشته درنقد مقاله شما به دفترنشریه رسیده واگر نظری درمورد مطالب آن دارید به صورت مکتوب تهیه وارائه نمایید تاهردو نوشته درنشریه چاپ شود.ومقاله مزبور رابدقت خواندم سپس پاسخی اجمالی تحریروتسلیم نشریه نمودم لکن گویا مسئولین محترم«فرهنگ زنجان» پس ازخواندن نوشته دوم اینجانب،بکلی از خیرچاپ آن وهم مقاله آن برادر گرامی گذشتند؟! بعضی ازدوستان با مطالبه نقد و نقدنقد از من خواستند تاهرسه مقاله یکجا چاپ ودرسطح محدودی دراختیارعلاقه مندان قرارگیردکه این خواهش اجابت گردید.ازخداوندتوفیق فهم ودرک حق وحقیقت وعمل براساس آن را خواستارم .
اردیبهشت ماه سال 1387
محمدباقرآیت اللهی
گذری برشرح حال آیت اله آقامیرزا احمدزنجانی

مرحوم آیت اله آقامیرزا احمد،به احتمال قوی درسال 1295 هجری قمری در«قریه دواسب»، دریک فرسخی شمال زنجان متولد می شودودرحدود2یا 3 سالگی همراه خانواده به شهر زنجان کوچ می کند.پدرش مرحوم «آخوندملاابراهیم»نام داشت،که دراواخر عمرمکتب داری می کرد.آقامیرزا احمد، فارسی ومقدمات عربی را نزد پدرش وادبیات عرب را تاسطح نزد شخصی بنام «حاج میرزا مقیم»می خواند.
به خاطرهوش واستعدادفوق العاده،درسهای معمول آن زمان رابسیارزودتربه پایان می بردوشروع به تحصیل در مرحله ی سطح فقه واصول می نماید.دروس رانزداساتیدمتعددی فرامی گیرد،که ازمعروف ترین آنها«شیخ ابراهیم سرخه دیزجی»بود.پس ازسپری نمودن مرحله سطح،به درس مرحوم«آخوند ملاقربانعلی»معروف به «حجت الاسلام » می رود،که بزرگترین ومعروف ترین حوزة درسی سطوح عالیه را درفقه واصول درزنجان داشته است.درسال 1318هجری قمری،برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف مشرف می شود.درنجف،دردرس مرحوم«آقاسیدکاظم طباطبائی یزدی»ومرحوم «آخوند ملاکاظم خراسانی» حاضر می شود.به علت تسلط واستعداد قوی برمطالب ودروس موردبحث بسیار مورد توجه آخوندخراسانی قرارگرفته،بطوری که مکررازسوی مشارالیه تشویق وتکریم می گردد.
تاسال 1325،درجلسات درس آقا سیدکاظم وآخوندخراسانی هردو شرکت می نمایددراواخراین سال به علت مخالفت با مشروطیت بتدریج ازآخوندفاصله می گیرد،تااینکه این جدایی منجر به اختلاف شدید ومقابله می شود. مرحوم آقامیرزا احمد،سخت مخالف مشروطه بودومعتقدبود،دست های بیگانگان و بخصوص بریتانیا رهبری وهدایت این جنبش را به دست دارند.آن مرحوم،عقیده داشت،عوامل مستقیم وغیرمستقیم قدرت های سیاسی مسلط آن روزگار با سوء استفاده ازناآگاهی عده ای ازروحانیون از مقولات وجریان های سیاسی ودر مواردی نیزبا بهره برداری ازانگیزه های دنیایی وفرصت طلبانه برخی دیگر از علمای دینی آنان را وارد عرصه سیاسی وپشتیبانی ازمشروطه کشانده اند،امادرواقع این سیاست بازان وصحنه گردانان عرصه سیاسی کشوربودند، که زمام اموررا بدست داشتندودرفرصت مناسب به این حضورظاهری روحانیت که فقط به خاطر استفاده ازنفوذ آنان درتوده مردم عنوان رهبروهدایتگر نهضت را به آنان داده بودند،پایان خواهندداد.آن مرحوم معتقدبود، که مبانی ومحتوای مشروطه با یک حکومت دینی تضادی اصولی ومباینتی محتوایی دارد،لذا شدیداً در فضای انقلاب زده آن روز حوزه نجف با نهضت مشروطیت مخالفت می ورزیدوازطرفداران جدی وسرسخت مشروطه مشروعه بود وبه همین سبب نیزاصول فکری وسیاسی مرحوم حاج شیخ فضل اله نوری را قبول داشت وآنرا می ستود و شیخ نزد او دارای مقامی بس ارجمند و والا بود،طوری که تاآخرعمر ازاو به نیکی یاد می کرد.
فعالیت های اودرحوزه نجف وبه خصوص مخالفت هایش باآخوندخراسانی ادامه زندگی را براو سخت کرده بود، اما به دلیل ایمان محکم واستوارواراده خلل ناپذیروروحیه ای بس قوی وشجاعتی کم نظیر وجسارت وبی باکی که جوهره ی وجودی آن بزرگواربود،تردیدی درادامه مبارزه به خود راه نمی داد.درمحیط آن روز حوزه کسی قادرنبود،علناًبرعلیه مشروطیت وآخوندتظاهری بکند. اینگونه فعالیت ها ممکن بود،به قیمت جان شخص تمام شود.خودآن مرحوم قضیه ای را بیان می نمود،که بیانگر گوشه ای ازوضعیت خفقان آور آن روزحوزه بوده است:«روزی درحجره نمازمی خواندم.کسی ازآشنایان آمد دم درنشست .وقتی ازنمازفارغ شدم،روبه من کرد و گفت فلانی می دانی من به تو چقدرعلاقه دارم؟لذا می خواهم خبری به تو بدهم.هیأت علمیه(که گویا گروهی زیرزمینی بودندکه مخالفین مشروطه را ترور می کردند)تصمیم گرفتند،20 نفررا ترورکنند،که یکی ازآنها تویی، لذا هرچه زودترازنجف برو!من ناراحت شدم .فردای آن روز نامه ای تندبه خراسانی نوشتم ودادم به شیخ رضا زنجانی، که نامه را به آخوندبرساند،اما وقتی ازمضمون نامه مطلع گشت ،نه تنها نامه را نبرد،بلکه روبه من کرد وگفت که نوشتن نامه ای خطاب به آخوند صلاح نیست وکارخطرناکی است.نامه راازاوگرفتم وخودم نامه را در منزلش به اودادم.وقتی نامه راخواند،بسیارعصبانی شدوبه من تندی نمود.حاضران مجلس ازاین برخورد تعجب کردند. لذا یکی ازآنهاروبه آخوندکرد وپرسید: حضرت آقا،فلانی موردعنایت وتوجه شما بودومکرراًاورا تمجید می کردید،حال چه شده،که کم لطف شده اید؟آخوندبا ناراحتی دست به زیرتشک برد،نامه هایی بیرون آورده، و به حاضران نشان داد و با عصبانیت گفت ببینیداین آدم چکارمی کند وبه چه فعالیت هایی مشغول است. "ملاقربانعلی" را نور ومرا ظلمت خوانده است. ».
آقامیرزا احمدمرحوم ، درآن ایام نامه های متعددی به آخوندملاقربانعلی درزنجان می نوشت وبه خاطر شهرت علمی ایشان ازوی می خواست،که چون نجف را ظلمت گرفته است،اگر بتواند خودرا به نجف برساند، تا جناح آقاسیدکاظم درمقابل آخوندتقویت شودونامه های مذکور را احتمالاً ازاداره پست بعداز تفتیش به آخوند می داده اند.وگویا،هیچکدام ازآن نامه هابدست حجت الاسلام نرسیده است.این فعالیت هاومخالفت های صریح و بی باکانه بامرجع بانفوذی چون آخوندخراسانی باعث گردید،که میرزای مرحوم درگذران زندگی سخت به مشقت بیفتد،طوری که،غالباًازطریق اقامه نمازاستیجاری امرار معاش می نمود.آقاشیخ حیدر زنجانی نقل می نمود: روزی آقا میرزا احمد را در نجف دیدم. سپس با آقا شیخ حسین قلتوقی روبرو گردیدم.نامبرده رو به من کرد و گفت: فلانی! آقامیرزا احمد را دیدی،که عبا را چطور به خودپیچیده بود. علتش این است،که قبایش پاره است. نمی خواهد معلوم شود به همین دلیل من رفتم از آخوند برایش نماز استیجاری بگیرم نداد.
با همه این مرارت ها وسختی های طاقت فرسا،ازفداکاری درراه عقیده خود ومخالفت با مشروطه دست بردار نبود.آقای شیخ حسن دین محمدی نقل می کردند: روزی آقا میرزا احمدکه بلحاظ رتبه علمی معروف ومشهور بود، طلاب زنجانی رادعوت کرد.چون حاضرشدیم ،پیرامون فسادمشروطه ومشروطیت صحبت نمود. بعدگفت: نامه ای به علمای زنجان درارتباط با وضع نجف ونفوذ مشروطه خواهان دراین جا نوشته ام .شما هم آن را امضاءکنید.مضمون نامه این بود،که علمای نجف را فریب داده اندوخواستارتقویت آخوندملاقربانعلی شده بود. کسی سخن نگفت.اماجرأت کردم وضمن اعتراض با امضای نامه مخالفت کردم وخطرات امضای چنین نامه ای را به حاضرین گوشزدنمودم، تابالاخره مانع امضای نامه شدم.آقامیرزا احمدعصبانی شدوسخت به من تند گفت. اما چون آخوندازقضیه واین اقدام من مطلع شد،مرابسیارتشویق نموده وبعدبه خاطر همین جریان اجازه اجتهادی برایم نوشت.
آقامیرزا احمدبااینکه درسال 1328 با دخترحاج سیدعلی داماد،که ازمراجع معروف نجف بود ازدواج کرده بود،اما به خاطر اینکه باپدرزنش نیزکه مشروطه خواه بود،اختلاف عقیده داشت، همچنان فشارزندگی وعدم دسترسی به حداقل امکانات مادی او را وادارمی کند،که حتی کتاب هایش را جهت تهیه قوت لایموت خود و خانواده اش به فروشدبا این همه وبا وجود فداکاری در حد ایثار همسرش هم چنان برسرعقیده خودپای می فشارد، تااین که ازطرف مشروطه خواهان به طورجدی تهدیدبه مرگ می شود، لذادراوائل330 به کربلا مهاجرت می کند. اماآنجاهم به خاطر شرایط خطرناک سیاسی آن روزعراق وعلی رغم میل باطنی اش به زنجان عزیمت می نماید. درزنجان حوزه درسی مهمی تشکیل می دهدوتقریباً همه فضلای آن روز،دردرس خارج وفقه اصول حاضر می شوند،که ازجمله ی آنان می توان ازآقامیرزاباقرزنجانی،حاج سیداحمدزنجانی،آقاشیخ اسماعیل، حاج ملاحسین،آقاشیخ فضائل،آقاشیخ براتعلی،که ازطلاب فاضل آن روزبودند،نام برد.اما این حوزه درسی با شکوه دیری نپائید.درآن روزگار،مرجعیت آخوندخراسانی وبعدازاونائینی رقیبی نداشت وتقریباً اکثر مردم ازآنها تقلید می کردند.آقامیرزا احمد،چنان که،سیره علمی ورفتارهمیشگی آن مرحوم بود،بی مهابا برعلیه مشروطیت با وجود استقرار آن درمملکت ونیزبرضدآخوندخراسانی وبه خصوص به نائینی درجلسات درس وبالای منبرسخن می گفت وازشهادت مظلومانه مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری ومرحوم آخوندملاقربانعلی با سوز وگداز یاد می کرد ،به خصوص نائینی حمله می کردواورا جایز التقلیدنمی شناخت.به همین دلیل ،روحانیون شهربه مخالفت با اوبرخاستندونسبت های بسیار ناروایی برای درهم شکستن شخصیت آن مرحوم به اودادند.
بالاخره ،مبارزه ی بی امان وآشکارآن مرحوم با سلطه سیاسی ومذهبی وارباب پول باعث شد که به تدریج حوزه درسی آن مرحوم ازرونق افتاد.به خصوص اینکه ،عمده ملاکین وتجار واکثرطلاب و روضه خوانان شهر زیر نفوذسید"حاج محمد"قرارداشتند، لذا تبلیغات جدی وهمه جانبه ی آنان باعث شد،که پس از چندی جز تعداد انگشت شمار ازفضلای معروف شهردردرس آن مرحوم حاضرنمی شدند،که پس ازچندی به کلی برنامه درس وتدریس آن مرحوم تعطیل وبرچیده شدودوباره تنگی معیشت وفشارگذران زندگی به علت حصراقتصادی شدیدی که ازطرف جبهه زر،زور و تزویر برقرار شده بود،آن مرحوم را به زحمت انداخت،طوری که مجبور بود، حتی کاه وگل پشت وبام خانه اش را به کمک زن فداکارش انجام دهد،تابالاخره آن زن ایثارگر به خاطرتحمل این شدایدفوت می کند و دو دخترازخودبه یادگارمی گذارد،آقا میرزا احمد،بازنی ازدواج می کندوازاوصاحب پسر می شود،اما پسرومادرش هردو پس از مدتی دارفانی را وداع می گویند.لیکن تمام این مصیب ها وسختی ها آن مرحوم را ازاستمرار مبارزه بی امانش با ارباب ستم باز نمی دارد.
در همان حال،که با برخی از مراجع ذی نفوذ آن دوران در افتاده بود،از مقابله و پرخاش و مبارزه با ارباب ستم و عوامل استحمار مردم و دشمنان جامعه خویش و ستمگران بر توده مردم باز نمی ایستاد. به ملاکین و اربابان آن روزگار سخت حمله می کرد.از جنایات شان به رعیت در منبر یاد می کرد و با سخنان تند و توهین آمیز به آنان حمله می نمود.از جمله سخنان معروفی که در آن زمان بر بالای منبر گفته بود،و هنوز هم برخی از معمرین آن را بازگو می کنند،این است : درآن زمان بین جهانشاه خان و اسعدالدوله (پدرمحمودخان ذوالفقاری) که هردو از ملاکین پرقدرت منطقه بودند،جنگی در می گیرد. آقامیرزا احمد ،بعد از این که به هردوی اینها سخت حمله می کنند،در منبرمی گوید:کسی نیست این دوتا ...! را بگیرد و هردو را درطویله ببندد،تاهرچه می توانند به هم دیگر جفتک بیندازند و بمیرند،بلکه مردم ازدست اینهاخلاص شوند.آخراینها ازمردم چه میخواهند ، که برای منافع نامشروع خود خون مردم بی گناه را می ریزند؟ازطرفی بااحزاب سیاسی که پس از استقرار انقلاب مشروطیت درهمه جای کشور و ازجمله در زنجان پا گرفته بودند،مخالف بود و آنها را وابسته به بیگانگان می دانست.برخلاف طبقات متنفذ ازقبیل : اعیان و اشراف و روحانیون و صاحبان قدرت و مکنت و امرا،توده مردم با این که از لحاظ رشد فکری و عدم آگاهی عمیق ازمسایل اجتماعی و سیاسی،صرفاً به خاطر این که حرف دل و شرح دردهاورنج ها وداستان مظلومیت خودرا از زبان حق گوی او می شنیدند،به شدت مشتاق شنیدن سخنان اش بودند. به همین دلیل بود،که درنمازجماعت او و بخصوص هنگام سخنرانی اش چنان ازدحامی درمسجد و حتی کوچه ها و معابر اطراف مسجد بوجود می آمد، که شاید سابقه ای بر آن در شهر نتوان یافت.طوریکه در آن روزگار که مزد کارگر یک ریال بود، مردم برای شنیدن سخنان او جای نشستن برای یک نفر را به دو ریال خرید و فروش می کردند.حتی مخالفین آن مرحوم نیز،به خاطر تحلیل ها و تفسیرهای جالب و عمیق از اوضاع سیاسی و اجتماعی و شجاعت بی نظیراو دربیان حقایق مشتاق شنیدن سخنان اش بودندوغالباً در لابه لای جمعیت انبوه در مسجد حضورمی یافتند.به خاطرتهدیدات ازطرف دشمنان بود،که همیشه چندین نفرایشان را همراهی می کردند. خودآقامیرزا احمد نیز،همیشه اسلحه گرمی باخودهمراه داشت.
درسال1339،رساله عملیه ایشان به چاپ رسیدو عده قابل توجهی درمنطقه،از جمله درخود شهر زنجان و روستاها و شهرهای اطراف،ازاوتقلیدمی کردند.باوجوداین،همچنان زندگانی بسیار ساده و درحدفقیرانه داشت. کمترین توجهی به دنیا وزخارف آن نداشت و به شدت باروحانیونی که آلوده به مسایل مادی شده بودند، مخالفت می کرد.ازجمله سخنان معروفی که هنوزهم کسانی که آن روزگار رادرک نموده اند،آن را به یاد دارند و نقل می کنند،این بود،که مرا از مردن و قتل نترسانید،من از آنانی که شکمشان به مرغ و پلو عادت کرده اند، نیستم و از مرگ در راه خدا هیچ واهمه و باکی ندارم. رساله عملیه اودرنوع خود جالب است.قبل ازورود به فروعات دینی به اصول اعتقادی پرداخته است.آنچه بسیارجالب توجه است،مؤخره کوتاهی است،که براین رساله نوشته است ودرآن ازلزوم عمل به وظیفه شرعی توسط علماوامربه معروف ونهی ازمنکرتوسط آنان ولزوم اطاعت امرا واشراف از قانون الهی ومبارزه جدی با فسادوظلم وانحرافات فکری واخلاقی که دامنگیرجامعه بود،سخن می گوید ودرپایان نیز ازمصیبت ها،شدایدوناراحتی های خودکه بخصوص ازجانب علما وامراو تجار متحمل می شد، شکایت می کندوازتهمت های ناروایی که ازطرف این سه طبقه راجع به خودمی شنید،گلایه می کندوهم از کسانی که بخاطر منافع مادی ودنیایی خودازیاری وپشتیبانی اش ابا می کرده اند،می نالید،با این که درزمان چاپ رساله ،هنوز مبارزات طاقت فرساوجدی اوبه خصوص با نظام سیاسی وسلطنت شروع نشده بود.
با انتشاررساله عملیه، عده ای ازروحانیون برای تخریب وجهه علمی وشخصیت معنوی وجلوگیری ازرجوع مردم به او،شروع به نوشتن ایرادات بررساله کردند(حتی کسانی که ازبستگان نزدیک او بودند) اما به خاطر ارتباط با مراکز پول وقدرت وصد البته،به تحریک آنان انتقادهایی به ظاهر علمی،به صورت حاشیه بررساله اونوشتند،که آن مرحوم نیز باتوجه به مقام علمی ومعلومات ژرف وعمیق خود، به آنها پاسخ داد،که یک نمونه ازآن ایرادها و پاسخ آن مرحوم که نشان از وسعت دانش فلسفی وفقهی آن مرحوم است،دراختیارفرزندایشان می باشد .آنچه بسیار جالب توجه ومایه حیرت وتأمل است،قدرت روحی واستقامت وپایداری وشجاعت کم نظیر آن مرحوم در مبارزه بی امان وطاقت فرسا ،با انحرافات فکری،طلم وستمگری ،فساداخلاقی واجتماعی،آن هم یک تنه وبدون هیچگونه پشتیبان جدی و یار و یاورصادق بود.مبارزه درجبهه سیاسی با اربابان قدرت،مقابله با عمله ظلم ازقبیل : خان ها وعمال حکومت،مبارزه باجبهه بانفوذروحانیت وابسته به حکومت که به غیرازتعدادانگشت شماری ازآنها که فقط بی طرف بودند،همگی برعلیه آن بزرگوارفعالیتی شبانه روزی داشتندودرعین حال مبارزه با خرافات و جهالت های عوام الناس،که تنها همین جبهه اخیرمردان بزرگی راازپای درآورده است.آن مرحوم،بدون توجه به این که یک تنه ودرزمان واحددرجبهه های مختلف،ستیزی سهمگین وسخت درپیش ورو دارد، تنها وتنها به ادای تکیلف شرعی خودمی اندیشد ودراین رهگذر ازتحمل ملامت ملامتگران نیز عبایی نداشت.
درحین مبارزه با عناصر به اصطلاح روشنفکر ورجال سیاسی ازمقابله وپرخاش برعلیه خرافات واعتقادات باطل توده مردم وزدودن زنگارتحریف ازچهره دین نیزغافل نبودوهمین مطلب باعث شده بود،عده ای با استحمار مردم وسوء استفاده ازباورهای دینی عوام،حملات آن مرحوم را منافی منافع وباعث قطع درآمدو کسادی دکان خود که برپایه خرافات وجهل عوام الناس بنا شده بود،می دیدند، از طرفی دیگر،جبهه تازه برعلیه آن مرحوم می گشودند.آن مرحوم مکرراً درمنبرراجع به کج اندیشی ها ونسبت های ناروایی که به ساحت مقدس ائمه اطهار(ع)،به خصوص حضرت اباعبداله(ع)،ازطرف روضه خوان ها ومداحان داده می شد،صحبت می کرد. معروف است که روزی شخصی دربالای منبرروضه می خواندوآن مرحوم هم پای منبرنشسته بود.روضه خوان مطلبی جسارت آمیز نسبت به حضرت زینب علیها سلام بیان می کند،که آن مرحوم برمی آشوبدوهمان لحظه ودرحالی که روضه خوان هنوزدرمنبربود،باصدای بلند می گوید،خداچهره ات را سیاه بکند.این حرف را ازکجا می گویی؟می گویند،روضه خوان همان لحظه خود را ازمنبر به پایین انداخت ودیگرهم به مسجدنیامد. از جملات معروفی که اکثرپیرمردان ازآن مرحوم بیاددارند،این عبارت است ،که روزی درمنبرفرمود: پول خودرا به این افرادندهید،اینان هر مزخرفی را به نام روضه ،به خورد شما می دهندوبعدمی روندوپشت سرمی گویند: خدا شمر ویزیدرارحمت کند،خوب چوب نانی («چورک آقاجی» اصطلاح معروفی است درترکی،به معنی وسیله کسب ودرآمد) برای ما گذاشت ورفت.
علیرغم اینکه اکثرروحانیون برای حفظ موقعیت ووجهه خود میان توده مردم، ازمقابله ومعارضه جدی با خرافات واعمال بی معنی وبی حاصل ومسخره آمیزی چون غمه زنی وشبیه خوانی خودداری می ورزیدند، آن مرحوم ، به طور جدی با این گونه اعمال وکردارمبارزه می کردوسخت آن ها را به باد انتقاد می گرفت.آشنایان به مسایل اجتماعی وسیاسی ومبارزاتی، به خوبی این نکته را درک می کنند،که اینگونه برخوردها به خصوص با عوام الناس به قیمت گرانی تمام می شود وغیرازپیامبران واولیای خداومعدودی ازبندگان صالح او،کمترکسی تاب تحمل شدایدوزحمات ومصایب آن را داردواتفاقاً وجه تمایز فعالیت هاومبارزات پیامبران واولیای خدا با دیگر رهبران نهضت های سیاسی واجتماعی همین نکته است،که آنان برای ادای تکلیف می ستیزند.آن هم اغلب یک تنه ودرتمام جبهه های باطل وبا تمام اشکال آن.اما اینان ملاحظه هاواحتیاط هایی را درمبارزات خود رعایت می کنند،تا بتوانندبه اهداف خودکه لاجرم مربوط به دنیا وجهان مادی است برسند.لذا هیچ گاه فشارشداید و سختی هایی که توده اخیردرراه رسیدن به آرمان ها واهداف خود تحمل می کنند، با پیامبران الهی واولیای خدا قابل مقایسه نیست ودقت به این نکات است،که شخصیت وعظمت وایمان واخلاص آقامیرزا احمدرا جلوه ی دیگری می بخشد.به هرصورت،مبارزات آن مرحوم ادامه داشت،تامسئله تغییرسلطنت وانتقال آن از سلسله قاجاریه به رضا شاه به میان آمد.آقامیرزا احمد،به خاطر تیزهوشی وتیزبینی سیاسی وتسلط واحاطه کامل برجریان های سیاسی حاکم برآن دوران،دست های پنهان قدرت های بیگانه را درپشتیبانی ازتحکیم پایه های حکومت رضاخان به خوبی تشخیص می دهدو علیرغم فریب خوردن بسیاری ازروحانیون وحتی سیاستمدران و مرعوب شدن عده ای دیگر با شجاعتی بی نظیر به مخالفت علنی وپرخاشگرانه با حکومت وابسته پهلوی برمی خیزد. در روزگاری که خفقان سیاه رضاخانی مبارزان بسیاری را به سکوت وگوشه گیری واداشته بودومردم حتی در خلوت های خود نیز جرأت بدگویی ازرژیم ستم باررا نداشتند،آن مرحوم بربالای منبربا نام وعنوان تحقیر آمیز به شخص رضا خان حمله می کرد،که سخنان دلیرانه آن بزرگوار که برخاسته ازبینش عمیق سیاسی وایمان عمیق و استوار وتوکل واخلاص عجیب او بود،هنوز ورد زبان عده ای ازمستعمین و علاقه مندان به آن عالم مجاهد می باشد.
آن مرحوم دراین دوران نیز،با وجودمخالفت هاومبارزات سخت خودبا حکومت دیکتاتوری رضاخان از مبارزه وافشاگری علیه عده ای ازروحانیون آلوده به دنیاوهمچنین اشراف وملاکین ظالم وزورگو غافل نبود.به همین علت بود،که فشاربرآن بزرگوار،بیش ازپیش افزایش یافت.غیرازتوده ی مردم،که زبان گویای آن بزرگوار را بیانگردردهای خودووجود پربرکتش را پناهگاه وملجاء خویش می دانستند، اکثر اقشار مردم مؤثر وپرنفوذ جامعه ی آن روزگاراعم از:جماعت روشنفکرغرب زده یا آخونددین به دنیا فروخته یا ملاکین وخوانین ظالم و ستم گر همراه با عوامل وعمال حکومت جبار پهلوی همه وهمه دست به دست هم داده وبه مخالفت با آن عالم مجاهدبرخاسته بودند.
پس ازچندی گروه های فشارفوق الذکر،تصمیم به مقابله فیزیکی وترور شخصی اوپس ازترورشخصیتی اش می گیرند.چندین باراقدام به تیراندازی به سوی وی می کنند،روزی شخصی به یکی از وابستگان آن مرحوم نقل می کند، که چندی پیش میرزا علی اکبرتوفیقی، یکی ازرهبران حزب دمکرات،یک اسلحه ، با 50 تومان به من داد، که نیمه شب آقا را درمنزلش ترور بکنم.من نیز همان شب به پشت بام منزل آن مرحوم رفتم،اماپس ازدیدن صحنه ای متأثرشدم وفردای آن شب پول واسلحه را به فرد مزبور دادم وگفتم من اهل این کار نیستم.
روزی توفیقی به آن مرحوم سفارش می کند،که صلاح نیست شما وارد مسایل سیاسی شویدو خواهش می کنم از طرح مسایل سیاسی درمنبرخودداری کنید.فردای آن روز،آقامیرزا احمددر حالی که آن شخص طبق معمول درمسجدحضورداشت،درمنبرخطاب به اومی گوید:توبرای من تکیف معین نکن ؛تکلیف مرا خدامعین کرده است،من نیزبه وظیفه خدایی خود عمل خواهم نمود.نقل می کنند: که آن روز توفیقی هنگام خروج از مسجد به اطرافیان خود گفته بود:دیگرچاره ی کاراین مردفقط طپانچه است.
آن مرحوم درسخنرانی های خوداز عده ای ازعلماتمجیدمی کردکه ازجمله ی آنان حاج حسین قمی وآقا شیخ عبدالکریم حائری وآقاشیخ احمدکاشف الغطاء وآقامیرزا علی اکبراردبیلی بودند ، بخصوص،ازحاج شیخ فضل ا...نوری به نیکی یادمی کرد. در ماجرای مخالفت های حاج آقا نورا...اصفهانی علیه سیاست های سرکوبگرانه حکومت رضا خان،آن مرحوم از حاج آقا نورا... پشتیبانی نموده ودرمنبرمردم را به حمایت از حرکت حاج آقا نور... دعوت می کردودراین ارتباط ازمردم می خواست،با تلگراف وتظاهرات،اورا دراین مبارزه یاری کنند.سخنرانی های شجاعانه و صریح و روشن فکرانه ی آن عالم کم نظیرموجب شده بود،توده ی مردم که زبان حق گوی او را حامی خوددرمقابل سه جبهه زر وزور وتزویر می دانستند،برای شنیدن سخنان آن بزرگواربه مسجداو هجوم می آوردند، طوری که علاوه برمسجدوصحن آن، معابروکوچه های اطراف نیز پر از جمعیت می شد.مأموران اطلاعات شهربانی آن روز نیز ، برای شنیدن وگزارش سخنان آن مرحوم به مسجدمی آمدند،که می گویند:خود آن مرحوم روزی درمنبربه یکی ازمأمورین که سیدهم بود،رو کرده ومی گوید:سید!جدّت خصمت باد،اگر کلمه ای ازگفته های مرا گزارش نکنی!!.
روزی،یکی ازافسران شهربانی آن طوری که خودش بعداًنقل کرده است،ازارادتمندان آن مرحوم هم بوده، و بنا بردستور شخص رئیس شهربانی زنجان برای گزارش سخنان آن مرحوم به مسجدآمده بود. پس ازپایان سخنرانی وازسردلسوزی و ارادتی که به آن مرحوم داشت،اظهارمی دارد:آقا!خواهش می کنم،ازطرح مسایل سیاسی خودداری فرماییدوالا باعث گرفتاری شمامی شود.آن مرحوم،که احساس می کندافسرمزبورمأمور ارعاب او هست،درپاسخ به اومی گوید،که تومواظب درجه های خودت باش ونگران حال من مباش.درهمان ایام ، آقامیرزا علی اکبراردبیلی نیز،به مقابله با رژیم پهلوی برخاسته بودوطی مسافرتی که به تهران داشت مورداستقبال آقا میرزا احمدقرارمی گیرد.نقل می کنند: مرحوم اردبیلی وقتی مرحوم آقامیرزااحمدرادربغل می گیرد،به ایشان می گوید:برادرم،آوازه مبارزات شجاعانه ات به دیارما نیز رسیده است.
آن مرحوم با حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی،رفاقتی نزدیک داشتند.دراوج مبارزات،آقا میرزا احمد به قم مسافرت می کندودردیداری که عده ی زیادی ازمردم نیزحضورداشتند،به شیخ مرحوم با لحن اعترض آمیزی خطاب می کند،که چرا با این ظالم ومفسد(رضاخان) مبارزه نمی کنید؟شیخ مرحوم درآن جلسه پاسخ نمی دهد، اما درنشستی خصوصی که بلافاصله بعدازآن جلسه صورت می گیرد، به آقا میرزا احمدمی گوید:من بدلیل سوء ظن خود به برخی ازاطرافیان خود صحبتی درجلسه گذشته نکردم،امابه شما می گویم اگر شما صلاح را برمبارزه علنی خود با رژیم این ظالم می دانید، من مصلحت براین می دانم که برای حفظ حوزه ودفاع فکری ازدین به نحوی دراین میان مماشات بکنم والبته شمانیزنبایدانتظارپشتیبانی علنی ازمن داشته باشید،تادرصورت شکست شما من بتوانم حوزه راتاحدودی ازشر این ظالم محفوظ دارم.
به هنگام بازگشت ازتهران به زنجان، با ممانعت مأمورین دولت مواجه می گرددومدت 40 روز تحت الحفظ درتهران می ماند.روزی خدمتکارخودرا به پیش مرحوم مدرس می فرستد،که من40 روزاست درتهران بلاتکلیف مانده ام وازآن شهیدبزرگوارمی خواهم بادولتیان تماسی دراین باره بگیرد،تاتکلیف او را روشن کنند. خدمتکار آن مرحوم نقل می کرد:وقتی نامه آقا راخدمت مرحوم مدرس بردم،چشمانش پراز اشک شدوگفت: به آقا سلام مرا برسان وبگو من خودم تحت نظرم و اگر اقدامی درباره ایشان انجام دهم ،کارشان دشوارترخواهدشد ، بالاخره ، با وساطت آقای رشاد و شیخ حسین لنکرانی ایشان آزادشده ، به زنجان برمی گردد وهنگام بازگشت استقبال با شکوهی توسط مردم ازایشان می شود. پس ازبازگشت ، نامه ای بسیارتند وصریح به رضا خان می نویسد ودرآن او را به دست کشیدن ازظلم وستم ومخالفت با دین واحکام شرع مبین دعوت می کند.دررمضان سال 1349 هجری قمری،آقامیرزا احمد حملات خودراسخت تر وتندتر و این بار همراه باتوهین علنی به شخص رضا خان وبرعلیه رژیم جبارحاکم ادامه می دهد. مکرراً ازطرف شهربانی به ایشان تذکر داده می شود، که ازورود به مسایل سیاسی خودداری کند، اما هربارپاسخ می شنیدند،که من به تکلیف دینی وشرعی خود عمل می کنم وحرفهای خودرانیز به خودشاه نوشته ام. بالاخره، در21 رمضان همان سال، دستگیروبه شهربانی برده می شود. مردم، به محض اطلاع،مقابل محوطه شهربانی ازدحام نموده و نسبت به بازداشت آقا اعتراض می کنند. ازکسانی که آن روز را دیده اند،نقل می شود: درمسجد منتظرآقابودیم،که زنی آمدوبافریادگفت:مردم نشسته اید؟خانه خراب شده ایم. آقارا دستگیرکرده اند. مردم پس ازاعتراض، شروع به سنگ باران ساختمان می کنند. مسئولین شهربانی مردم را با این عنوان که مسئله دستگیری مطرح نیست و صرفاً سؤالاتی از ایشان خواهیم کرد و دوباره به منزل برخواهند گشت ، آرام می کنند.
یکی ازمأمورین آن شهربانی نقل می کند: موقع افطار، شخص رئیس شهربانی برای آقا افطاری آورد. سپس از او سؤال کرد، چرا به درخواست ماکه خواهش کردیم ازطرح مسایل سیاسی خودداری کنید ، پاسخ مثبت نمی دهید؟آقای مرحوم درپاسخ می گوید:شما چرا مرا اینجا آورده اید؟ می گوید:به امردولت.آقا دوباره می پرسند: اگر امردولت را اطاعت نکنید،چه می شود؟می گوید: مارا مؤاخذه می کنند.آقا می گوید: من هم مأمورخدایی هستم که همه ی شاهان وسلاطین بنده اوهستند. اومرا امر فرموده،که احکام دین او را به مردم برسانم واگرچنین نکنم مرا مؤاخذه ای سخت خواهدکرد. ازتهران دستوردستگیری واعزام ایشان به شهربانی زنجان می رسد. شعبان گیلک،که آن روز مأمور شهربانی بود، نقل می کرد: هنگام حرکت، رئیس شهربانی رو به آقا کرده ، اظهارمی دارد، اگر حاجتی یا سخنی دارید به فرمایید ، تاانجام دهیم.آن مرحوم درپاسخ می گوید: حضرت ابراهیم به شیطان اظهار حاجت ننمود. بالاخره، مخفیانه ایشان را ازدرپشتی شهربانی به تهران می فرستند.آن مرحوم خودش نقل می کرد : ازاینکه بدون آمادگی قبلی وغافلگیرانه دستگیرشده بودم،نگران خانواده بودم واین امر مرا درفکر فروبرده بود. درراه که برای نماز پیاده شدیم مأمور محافظ من که جوانی بلند قامت وچهارشانه بود،نیز نمازخوان بود.چون حالت متفکرمرا دید،شروع به خواندن این ابیات کرد (مانداریم ازرضای حق گله، عارنایدشیرراازسلسله- شیررا زنجیرکردن عارنیست،آنکه زنجیرش نباشدشیرنیست) این اشعارمر ازآن حالت نگرانی بیرون آورد.پس از ورود به تهران ایشان را درزندان شهربانی حبس می کنند،اما اجازه داده بودند،غذایشان را ازمنزل آقا میرزا باقر رشاد بیاورند.خودایشان نقل می کرده:روزی دیدم جنب وجوش خاصی درمیان مأمورین افتاده است.فهمیدم کسی ازمقامات به زندان خواهدآمد.درهمین حال،مأموری آمد وبه من گفت: شخصیت محترمی برای دیدن شما خواهد آمد. سعی کن محترمانه با اورفتارکنی.اعتنایی به گفته اش نکردم وبرای این که به ظالمی احترام نکنم و هنگام ورود به پا نخیزم،به پا خاسته،مشغول قدم زدن شدم.عمامه ام را هم به گوشه ای انداخته وشبکلاه به سر داشتم. ناگهان شخصی واردشد،که ازاحترام همراهانش به او فهمیدم که رضا خان است. به محض ورود متوجه شد،که عمداً قدم می زنم وعمامه بسر ندارم.پرسید: چرا عمامه بسر نگذاشته اید؟گفتم :کثیف است.پرسید: میرزا احمد زنجانی تویی؟ گفتم :آری. گویا ازپاسخ توأم با بی اعتنایی من خشمگین شد.با لحنی عصبی گفت:تو با کلاه پاسبان ها چکارداری ؟گفتم من مأمور ابلاغ احکام خدا به مردم وامر به معروف ونهی ازمنکر هستم و وظیفه ام را هم به نحو کامل انجام خواهم دادوحرفهایم را به دربارنوشته ام.آن شخص گفت:"این راپورت ها چیست که ازتو می رسد؟" گفتم ازراپورت دهندگان بپرس.دیگرحرفی نزد وباناراحتی ازاتاق برگشت.شنیدم افسری به همکارش گفت: کاراین بیچاره تمام شد،خودم هم یقین به مرگ کردم،درهمین فکر بودم که رئیس شهربانی کل واردشدوگفت اعلیحضرت ازشما عذرخواستند! وفرمودندازشماگزارش های غلط داده بودند وفی الحال به هرکجا که میل دارید بروید،آزادید!گفتم:به زنجان می روم.
هنگام بازگشت به زنجان استقبال پرشور وبی سابقه ای ازایشان توسط مردم بعمل می آیدمردم تاابهروخرمدره به استقبال رفته بودند.پس ازورودبه زنجان مبارزات آن مرحوم با شدت بیشتری ادامه پیدامی کند.
درسال 1352 هـ ق برای چندمین بارایشان را تحت الحفظ به آگاهی برده بازجویی می کنند.دراثنای بازجویی رئیس شهربانی دستورمی دهدچایی برای ایشان بیاورندپس ازبازگشت به منزل به خانواده خوداظهارمی کند"به چایی که برایم آوردندمشکوک هستم". پس ازچندروزی ایشان دچارعارضه قلبی شده وبستری می شوند و چند روز پس ازآن روح آن مرحوم به عالم بقا می شتابد. جنازه اش را طبق وصیت آن مرحوم به قم حمل کرده ودر قبرستانی موسوم به"دربهشت"دفن می کنند. می گویند هنگامی که مرحوم آیت ا...حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی برجنازه اش نمازمی خواند درحالی که اشک ازچشمانش سرازیربوده، می گوید"ای شمشیربرنده خداحالا چه وقت رفتن بود؟!"بدین سان مردی که سراسرعمرپربرکتش رادرراه جهادومبارزه وامربه معروف ونهی از منکرسپری کردبه لقاءمعبودخود شتافت وزبان گویایش خاموش شد.آن مرحوم تألیفات علمی وفقهی زیادی داشت که بعلت محدودیت های موجودحاکم برآن زمان قادربه چاپ آن نشد وغیرازرسالة عملیه اش وکتابی با عنوان" فلسفه ی اتحادمسلک" که درزمینه مسائل فلسفی وکلامی نوشته شده (البته باحذف وتعدیل وسانسور کامل) دیگرنوشته هایش به زیورطبع آراسته نگردیده اکثر تألیفات اوپس ازوفاتش ازبین رفته است.
دکتر آیت اللهی
منبع : واحد فرهنگی اقا میرزا احمد