اشنایی با سران فرقه دمکرات از زبان دکتر جهانشاهلو

آشنایی با سران فرقه دموکرات به روایت خاطران معاون پیشه وری

 

 

 

 

 

 

                                             برای بزرگ تر شدن عکس کلیک کنید


دکتر جهانشاهلو افشار پزشک زنجانی الاصل واز اعضای 53 نفر ورئیس حزب توده وصدرسابق فرقه دمکرات زنجان و تنها بازمانده از سران فرقه دموکرات اکنون در آلمان زندگی می کند و در کتاب خاطرات خود ندامت و پشیمانی خود را از عضویت در فرقه اعلام نموده است. وی اقرار می کند که خطایش در نادیده انگاشتن منافع ملی و عدم درک مصلحت ملت ایران بود. در کتاب ما و بیگانگان وی می گوید که فرقه و سران آن آلت دست روسیه شوروی بودند و شرط ارتقاء در فرقه وفاداری بیشتر به روس ها بود.





 

آقای سیدجعفر پیشه‌وری

 

او دبیر یکم فرقة دمکرات و باش وزیر حکومت ملی آذربایجان، مردی پر تلاش بود. من از او ضعف مالی ندیدم و نشنیدم. او گاهی بسیار دلیر و زمانی بسیار ترسو بود. به دیگر سخن، در ستیز با دشمن و بیگانه، روش پایداری نداشت و سرانجام هم در سر همین دو دلی‌ها و بی‌باکی‌های حساب نشده، جان خود را از دست داد. او با این‌که به همة دوستان نزدیک خود دلداری و نوید بهبود کارها را می‌داد، خود ناامید بود و چندین بار به من گفت که خداوند کامبخش را لعنت کند که مرا دوباره به این کارها کشاند. او می‌گفت: من رو‌س‌ها را خوب می‌شناسم. آنها در جایی که سودشان اقتضا کند، ما را میان میدان تنها رها خواهند کرد و چه بسا، به دست دشمن خواهند داد. به راستی همین جور هم شد.

روزی از دارایی ارتش به من گزارش دادند که غلام یحیی، پی در پی تکه کاغذهای یادداشت مانندی به خط و امضای آقای پیشه‌وری می‌آورد که کم‌ترین آن، صد هزار تومان حواله است (صد هزار تومان به حساب آن روز، پول خیلی زیادی بود) و پول دریافت می‌کند. اما صورت مخارج را به هیچ رو نداده است. من به آقای پیشه‌وری گفتم، غلام یحیی این همه پول را برای چه دریافت می‌کند؟

ما که در زنجان، بیش از ٢٠٠ تن فدایی نداریم و از سوی دیگر، چرا به دارایی ارتش حساب پس نمی‌دهد. آنجا یک اداره است و باید درآمد و دررفتش، بر پایة مدرک باشد. پیشه‌وری گفت: گمان می‌کنی من این یادداشت‌ها را به میل خود می‌نویسم. آنها دستور می‌دهند و من هم می‌نویسم (مقصودش روس‌ها بودند).

روزی که غلام یحیی از زنجان آمده بود و به ما درباره اوضاع آنجا گزارش می‌داد. پیشه‌وری از او پرسید: نزدیک به دویست و پنجاه هزار گوسفندی را که از چوبدارها و دشمنان خلق مصادره کرده‌اند، چرا نمی‌فروشید و پولش را روانة وزارت دارایی نمی‌کنید؟ غلام یحیی گفت: آقای پیشه‌وری، گوسفندها را فداییان سر بریدند و خوردند. آقای پیشه‌وری نگاهی به من کرد و چیزی نگفت. پس از رفتن غلام یحیی، به من گفت، اکنون دیدی که او چگونه حساب پس می‌دهد. می‌گوید دویست و پنجاه هزار گوسفند را، دویست تن فدایی در این چند ماه خورده‌اند. او خود را نمایندة این دولت و پاسخ‌گو در برابر ما نمی‌داد. او خود را به حق، گماردة دیگران می‌داند و به آنها، نه تنها حساب، بلکه پول‌ها را تحویل می‌دهد.

 

 

دکتر سلام‌الله جاوید


گرچه به ظاهر پزشک بود؛ اما با پزشکی چندان آشنایی و سروکار نداشت. او از دست یاران با سابقة روس‌ها و سازمان امنیت آن بود. به گفتة پیشه‌وری، او هنگامی که پس از مدت کوتاهی زندانی شدن، به کاشان تبعید شد که پیشه‌وری هم آن زمان در آنجا تبعید بود، در میان مردم نقش جاسوس و پادوی شهربانی را بازی می‌کرد. پس از شهریور ١٣٢٠ که جدا از اتحادیة کارگران حزب توده، آقای یوسف افتخاری اتحادیة دیگری پدید آورده بود. جاوید، به دستور شهربانی و پشتیبانی عمال روس، اتحادیه‌ای بر پا کرد که به سبب ناتوان بودن در ادارة آن، زود از هم پاشید.

اصولاً در آذربایجان و ایران، جز چند تن انگشت شمار، کسی او را نمی‌شناخت و در میان کمونیست‌های پیشین هم، سرشناس نبود. آقای پیشه‌وری می‌گفت: از باکو، سازمان امنیت شوروی او را توصیه کرد و شرکت او در کمیتة مرکزی و دولت فرقة دمکرات نیز، از این رو انجام پذیرفت.

خود و خانواده‌اش از مهاجرین باکو بودند. از این‌رو، با نمایندگان سازمان امنیت روس در تبریز سروسری داشت و با همة گروه‌های مهاجر و کسانی که با دستگاه پلیس ایران نیز بستگی داشتند، همراز بود. وی از همة دزدها و غارتگران که به رده‌های فرقه رخنه کرده بودند، باج می‌گرفت و در همة مصادره‌هایی که در تبریز یا در شهرهای دیگر انجام می‌گرفت،‌ سرراست یا ناسرراست، دست داشت و سهم می‌ستاند.

 

آقای غلامرضا الهامی وزیر دارایی

 

اهل تبریز و پدرش از کارگزاران گذشتة وزارت خارجه بود و گویا پیش از آن شهردار تبریز بود. از آقای پیشه‌وری شنیدم که به سبب پروندة اختلاسی که به حق یا ناحق داشت، زیر پیگیرد بود و گویا دستور بازداشت او هم صادر شده بود، هنگامی که کار فرقه تبریز بالا گرفت، بدان پیوست. از دید مالی در گوشه و کنار، دربارة او، به‌ویژه دربارة چاپ برگ‌های قرضه‌ای که فرقه به جای پول کاغذ به کار می‌برد، چیزهایی شنیده می‌شد که چون عمر حکومت فرقه دوام نکرد،‌ زمان بررسی آنها و سندهای بانکی نرسید، تا درست یا نادرست بودن آن آشکار گردد. اما کارهایی که شایستة یک وزیر نبود، او انجام می‌داد. در این میان، کارگاهی به سرپرستی همسر خود دائر کرده بود که در آن گروهی زن مزدور، به دوخت و دوز سرگرم بودند و با پارچه‌های ارزانی که از وزارت اقصاد دریافت می‌کرد، پیراهن‌های مردانه تولید و به تهران می‌فرستاد و به قیمت گران به فروش می‌رساند.

 

آقای جعفر کاویان وزیر جنگ


این شخص که در گذشته به نام مشتی (مشهدی) خوانده می‌شد، از کمونیست‌های قدیمی بود. گروهی از کمونیست‌ها می‌گفتند که او پس از یک بار دستگیری، به خدمت ادارة سیاسی درآمد و هنگامی که آقایان سرهنگ عبدالله سیف و محمد شریف نوایی رییس شهربانی و ادارة سیاسی آذربایجان بودند، از او در شناخت کمونیست‌ها و روش کار آنان بهره‌برداری می‌کردند. اما خود او مدعی بود که رییس شهربانی و ادارة سیاسی را دست انداخته بود. چگونه می‌توان باور کرد که مشدی کاویان مردی بی‌سواد با آن بضاعت مزجاه از آگاهی سیاسی، دو تن افسر عالی‌رتبة شهربانی را که از بهترین پلیس‌های ایران و تحصیل کرده و آزموده بودند، بفریبد.

او پیش از این‌که فرقة دمکرات آذربایجان حکومت را به دست گیرد، در صنف نانوایان کارگر بود و در آستانة ٢١ آذرماه [١٣٢٤]، ژنرال آتاکیشی‌اوف وزیر سازمان امنیت جمهوری آذربایجان شوروی، در تدارک قیام تبریز برای تقسیم جنگ‌افزار میان اعضای فرقه، از او بهره‌برداری کرد و به پاداش همین خدمت، پس از ٢١ آذر ماه و تشکیل دولت فرقه، او را به‌عنوان وزیر جنگ به پیشه‌وری تحمیل کرد (به گفتة خود پیشه‌وری).

او مردی بی‌سواد و نادان و فریب‌کار بود و پس از سرکار آمدن، برای خود دستگاهی چید. در کوچه‌هایی که از چند سو به خانة او می‌رسید، تفنگداران ویژه همواره پاس می‌دادند. در سردر ورودی خانة او، سه خودکار سنگین کار گذارده بودند، کوته سخن بیا و برویی داشت.

خود او به گفت که من آدمی دست و دلباز هستم و سفرة من همیشه گسترده است. روزی یک گونی برنج در خانة من پلو پخته می‌شود و همة دوستان من، هر روز نهار را با من می‌خورند و... .

او از کیسة وزارتخانه، به یاران خود حاتم‌بخشی می‌کرد. در جیبش همواره مقداری فشنگ تپانچه داشت و هر کس از او تپانچه تقاضا می‌کرد، یک مشت فشنگ به او می‌داد و می‌گفت: حالا این را داشته باش تا تپانچه هم بعد دریافت کنی. او سر دستة مصادره‌کنندگان بود و در آن یکسال، خیلی مال اندوخت، به جوری که هنوز فرزندانش در باکو از آن برخوردارند.

او بزرگ‌ترین پول نقدی را که به دست آورد، از فروش جنگ‌افزارهای فرقه بود. او گروهی همداست داشت که بیش‌تر از مهاجرین بودند و همة آنان را پس از این‌که وزارت جنگ منحل شد و او به ریاست شهربانی منصوب گردید، با خود به آنجا برد.

فروش جنگ‌افزار، کار پی‌گیر آنان بود و قیمت هر یک تفنگ و تپانچه و خوکار دستی و سبک مقطوع بود. گرچه جسته و گریخته آگاهی می‌رسید که او جنگ‌افزار می‌فروشد؛ اما هنگامی آشکار شد که او پیرمردی را که در ارتش کارمند جزء بود، از کار برکنار و زندانی کرد. خانوادة این مرد، شبانه نزد من آمدند و وضع خودشان را بازگو کردند. من سبب بازداشت او را پرسیدم. گفتند: چون او از فروش جنگ‌افزار آگاهی دارد، آقای جنرال کاویان می‌خواهد او را سر به نیست کند.

 

آقای محمد بی‌‌ریا وزیر فرهنگ


آقای بی‌ریا پیش از این‌که حزب توده در آذربایجان تشکیل شود و پس از آن تا پیدایش فرقة دمکرات، تضعیف‌های ساختة خود را در باغ ملی تبریز می‌خواند و تنبک می‌زد و مسئول بخشی از گردونه‌ها و چرخ و فلک‌ها بود. پس از تشکیل حزب توده، عضو حزب شد و به اتحادیة کارگران نیز راه یافت و در تبریز، با عمال باقراوف که همراه ارتش سرخ برای انجام نقشة ویژة تجزیة آذربایجان آمده بودنإ، در خانة فرهنگ شوروی آشنا شد. آقای میرزا ابراهیم‌اوف که به ظاهر پوشاک افسری و درجة سرگردی ارتش سرخ داشت و دربه‌در، پس کسانی بود که بتوانند بر علیه زبان فارسی تبلیغ کنند و به ترویج ترکی آذری بپردازند، با آقای بی‌ریا آشنا شد.

در نخستین دیدار، محمد بی‌ریا را که شخصی دیده و به سبب کم‌سوادی و نادانی لگام گسیخته بود، پسندید. از آن پس عمال روس، او را در اتحادیة کارگران حزب توده، سخت تقویت کردند تا جایی که اتحادیة کارگران تبریز را قبضه کرد و از آن، یک سازمانی تمام عیار روسی ساخت. چنان‌که در پیش یادآور شدم، همة در و دیوار اتحادیة کارگران تبریز، مزین به عکس‌های استالین و باقراوف و دیگر رهبران حزب بلشویک بود. کارگران عضو اتحادیه می‌بایستی همه کمربند خو را با قلاب داس و چکش سرخ، آراسته می‌کردند.

آقای محمد بی‌ریا، به زور میرزا ابراهیم اوف و دستور ژنرال آتاکیشی‌اوف، نمایندگان حزب توده آقایان علی امیر خیزی و خلیل ملکی و دکتر حسین جودت را از آذربایجان تبعید کرد.

بی‌ریا، از زمرة چندتن انگشت شمار بود که در میان مردم علناً زبان فارسی را بیگانه می‌خواند و چنین وانمود می‌کرد که زبان اصلی مردم آذربایجان حتی از زمان‌های بسیار دور، ترکی بوده است و گویا در نتیجة سلطة فارس‌ها، مردم بیچارة آذربایجان، ناچار به فارسی می‌خوانند و می‌نویسند و هر روز هم اباطیلی به نام شعر به ترکی می‌سرود که تنها قافیه داشت و بس.

چون دولت فرقه تشکیل شد، میرزا ابراهیم‌اوف او را به وزارت فرهنگ گماشت و گویی دیگر عامی‌تر از او در آذربایجان یافت نمی‌شد. از سوی دیگر چون او را دستگاه روس کاندیدای نخست‌وزیری فرقه کرده بود، به پیشه‌وری به‌عنوان معاون دولت تحمیل کردند. به جوری که خود آقای پیشه‌وری می‌گفت، پس از نزدیک یک ماه و نیم، چون کارها از هم گسیخته شد، از اربابان روس خواهش کرد که شر آقای بی‌ریا را دست‌کم از نخست‌وزیری کوتاه کنند. اما میرزا ابراهیم اوف، هم‌چنان در ابقای او پافشاری می‌کرد، تا این‌که در دیداری که در نخست‌وزیری با سرکنسول آمریکا داشت، باطیلی در پاسخ پرسش‌های او گفت که آنان را مجبور کرد، تا او را از آنجا دور کنند.

مقامات سرکنسول‌گری آمریکا مخصوصاً گفته‌ای او را در شهر انتشار دادند. به جوری که هنگامی که من به تبریز رفتم، سران فرقه و دولت در دیدارشان با من، همه از این‌که شر این مرد نادان از نخست‌وزیری کنده شده است، اظهار خوشنودی می‌کردند. گویا او در گفتگوهایش با سرکنسول آمریکا، علنا از روابط نزدیک فرقه با روس‌ها و مقامات باقراوف و حتی این‌که در نظر است آذربایجان واحدی تشکیل شود، سخن رانده بود و مناسبات نزدیک با روس‌ها را به‌عنوان افتخار، به رخ نمایندة آمریکا کشده بود.

آقای محمد بی‌ریا، تنها وزیر فرهنگ نبود، بلکه صدارت اتحادیة کارگران آذربایجان را نیز یدک می‌کشید و در برابر کمیتة مرکزی فرقه، دکانی به نام شورای مرکزی اتحادیة کارگران آذربایجان باز کرده بود.

آقای محمد بی‌ریا، در مصادرة اموال مردم دستی نداشت. چون او یک مسلمان سخت و سفت بود، تجاوز مستقیم به اموال دیگران را گناه می‌دانست. اما رشوه را به نام هدیه، حلال می‌شمرد و می‌گرفت، اگرچه از خانوادة فقیری بود. وی از همین را هبرای خود خانه و زندگی آراسته‌ای آماده کرد و دختر یکی از بازرگانان تبریز را به زنی گرفت. او عملاً جزو دارودستة آقایان سلام‌الله جاوید و علی آقای شبستری و کاویان و به دیگر سخن، آلت دست آنها بود.

هنگامی که روس‌ها آقای پیشه‌وری و آقای پادگان و مرا مخالف حل مسالمت‌آمیز مسایل با دولت قوام‌السلطنه و به دیگر سخن، دریافت امتیاز نفت تشخیص دادند و قرار شد که ما را به باکو تبعید کنند، با صلاح دید میرزا ابراهیم اوف، محمد بی‌ریا را صدر فرقة دمکرات آذربایجان نامیدند.

اما صدارت او، دو سه روزی بیش، دوام نکرد و پیش از رسیدن ارتش شاهنشاهی به تبریز، هنگامی که در خیابان پهلوی از اتومبیل پیاده می‌شد که به ساختمان کمیتة مرکزی فرقه برود، مورد هجوم مردم قرار گرفت و از ترس به بیمارستان شوروی که در همان نزدیکی بود گریخت و از همان جا پنهانی، روس‌ها او را به باکو بردند.

 

آقای زین‌العابدین قیامی

 

او از آغاز جوانی و مشروطیت با آزادی‌خواهان هم‌دوش بود و در دورة یکم مجلس شورای ملی به نمایندگی از قرجه‌داغ برگزیده شد. اما به سبب نداشتن سن قانونی، اعتبارنامه‌اش رد شد.

در قیام شیخ محمد خیابانی از یاران نزدیک او بود. او کارمند بلندپایة وزارت کشور بود. و در سال 1320 گویا در کابینة آقای فروغی، کفیل وزارت کشور نیز بود. و در بسیاری از فرمانداری‌ها و استان‌ها، فرماندار و استاندار شد و واپسین شغل او، استانداری آذربایجان خاوری بود. او چون با سلیمان میرزا [اسکندری] دم‌خور بود، به اشارة او، به حزب توده پیوست و سپس هنگامی که در تبریز در ١٣٢٤ استاندار آذربایجان بود، به فرقه پیوست. پس از تشکیل حکومت فرقه، او پست دولتی نپذیرفت تا سرانجام با اصرار آقای پیشه‌وری، رییس دیوان عالی کشور شد و دادگستری و دادستانی با مشورت او کار می‌کرد.

از سوی دیگر، چون حاج میرزا علی آقای شبستری که اسماً رییس مجلس آذربایجان شد، مردی کم‌سواد و ناآگاه بود، عملاً دستگاه مجلس را او می‌گرداند. او مردی پاک‌دامن، آگاه به سیاست بود و به تاریخ سیاسی ایران آشنایی ژرف داشت. پس از شکست فرقه، به باکو رفت و در آنجا همواره عضو کمیتة مرکزی فرقه و استاد تاریخ در دانشگاه باکو بود و در همان‌جا، درگذشت.

 

آقای فریدون ابراهیمی دادستان آذربایجان

 

من او را از زمان عضویت در سازمان جوانان حزب توده در تهران می‌شناختم. آن زمان، او دانشجوی دانشکدة حقوق بود. او پاکدامن و معتقد به حزب و فرقه بود؛ اما به سبب ناآزمودگی، زیاده‌روی‌هایی می‌کرد.

او به فارسی و ترکی آذری هر دو خوب می‌نوشت. از این‌رو، ادارة روزنامة آذربایجان ارگان فرقه به او واگذار بود. سرانجام دکتر سلام‌الله جاوید، پس از ٢١ آذر ماه ١٣٢٥ او را که در خانه‌ای پنهان بود، تحویل دادگاه ارتش داد و اعدام شد.

 

آقای صادق پادگان

 

اصلا تبریزی اما از مهاجرینی بود که پیش از جنگ جهانی دوم به تبریز بازگشت. او پیش از حاکمیت فرقه، نزد بازرگانان بزرگ حسابدار بود. او عضو کمیتة حزب تودة آذربایجان و سپس صدر آن شد. هنگامی که روس‌ها تصمیم به تشکیل فرقة دمکرات گرفتند، با او گفتگو و او را آماده کردند که بدون دستور کمیتة مرکزی حزب توده، آن سازمان را به فرقه ملحق کند.

پس از تشکیل فرقه، او در کمیتة مرکزی معاون پیشه‌وری بود و چون پیشه‌وری سرگرم کارهای دولتی بود، همة کار فرقه را او و آقای قیامی می‌گرداندند و گاهی از من نیز یاری می‌خواستند او در بسیاری از موارد با آقای پیشه‌وری اختلاف‌نظر داشت اما به هر حال مردی پاک‌دامن و راست‌گو و یک‌رنگ بود.

گرچه گاهی سلام‌الله جاوید و شبستری و دارو دستة آنها، می‌کوشیدند تا از او، علیه پیشه‌وری استفاده کنند اما همین که موضوع بر او آشکار می‌شد، تن به کار نادرست نمی‌داد.

پس از رفتن به باکو، هم‌چنان عضو کمیتة مرکزی و دفتر سیاسی بود و در دفتر سیاسی فرقه که از نو به دستور باقراوف، آقای پیشه‌وری تشکیل داد و مرا دبیر تبلیغات گذاشت، او دبیر تشکیلات شد. پس از کشته شدن پیشه‌وری، روس‌ها او را، به دبیر اولی فرقه گمارند. او رفتارش با مردم همواره دوستانه بود و به درد مردم می‌رسید. سرانجام او را از کار برکنار کردند.

 

آقای غلام یحیی دانشیان

 

او اسماً معاون وزیر جنگ، آقای کاویان بود اما با وزارت جنگ کاری نداشت. پس از این‌که من از زنجان به تبریز رفتم، او همواره در آنجا بسر می‌برد و در سال ١٣٢٥ که عده‌ای فدایی سردوشی گرفتند، او ژنرال فدایی شد.

او آن‌گونه که خود می‌گفت، پدرش از سراب آذربایجان بود. اما خود وی، در باکو در بخش صابونچی متولد و همان‌جا بزرگ شد. او به هیچ خط و زبانی نمی‌توانست بنویسد و بخواند و حتی به زبان ترکی آذری هم که زبان مادری اوست، فصیح گفتگو نمی‌کند. تنها کمی الف و بای روسی را می‌شناسد که زبان ترکی آذری را بدان می‌نویسد. او می‌تواند، نام خود را بنویسد.

او خود می‌گفت در همان بخش صابونچی باکو در کارخانه‌ای سوهان‌کش بوده است. اما چنان‌که من توانستم آگاهی یابم، او از همان آغاز نوجوانی پس از دیدن یک دوره آموزش پلیسی، به مرزشکنی اشتغال داشت.

در همه جمهوری‌های شوروی که هم مرز با کشورهای دیگر هستند، در سازمان امنیت، اداره‌ای است که کسانی را برای گذر کردن غیررسمی از مرز همان جمهوری آموزش می‌دهند. این جوانان، از میان کسانی انتخاب می‌شوند که تندرستند و به زبان کشور همسایه به‌ویژه لهجه‌های مرزنشینان آنان خوب آشنا هستند. فلسفة این کار این است که کسی نتواند در تماس با آنان، در بومی بودن آنان تردید کند و چون فراسوی هر مرزی دست نشاندگانی آماده دارند، انی مرزشکنان دستورها را به آن جاسوسان می‌رسانند و آگاهی‌های آنان را با خود می‌آورند.

در آستانة جنگ دوم جهانی که روس‌ها، بیگانگان را به دستاویز امنیتی از کشور اتحاد شوروی می‌راندند، آقای غلام یحیی نیز با ایرانیان مهاجر آذربایجان، روانه شد و در بخش سراب سکنی گزید. از خود او شنیدم که نخست در روستاهای سراب، شیره (دوشاب) می‌فروخت. اما پس از آشنایی با چند تن دزد، به کار قصابی پرداخت. او خود گفت که روزی دو تن به من گفتند که از شیره فروشی پولی در نمی‌آید، اگر تو بتوانی قصابی کنی، ما گوسفندش را از راه دور تأمین و درآمدش را میان خود تقسیم می‌کنیم. من پذیرفتم و آنها شبانه از روستاهای دور دست، گوسفند می‌دزدیدند و من در روستای خود و دیگر روستاهای دورتر، گوشت آنها را می‌فروختم و در ضمن تبلیغات ضد دولتی و کمونیستی نیز می‌کردم. تا این‌که، ژاندارم‌ها مرا دستگیر و زندانی کردند.

او پس از رهایی از زندان، به عضویت اتحادیة کارگران حزب توده در آذربایجان درآمد و در آستانة تشکیل فرقة دمکرات، او مسئول اتحادیة کارگران شهر میانه بود. هنگامی که در مهرماه ١٣٢٤ در تبریز کنگره فرقه تشکیل شد و من در آن شرکت کردم، او در آن جا پادویی می‌کرد و من نخستین بار او را در آنجا دیدم.

در آ‎غاز آذر ماه ١٣٢٤، با جنگ‌افزاری که روس‌ها توسط کاپیتان نوروزاوف در اختیار او گذاشتند، شهر میانه را از دست دولتیان درآورد. در اواخر آذرماه، او را با گروهی فداییان سراب و میانه، از تبریز، به یاری فداییان زنجان فرستادند. من تا در زنجان بودم، به او فداییان دستة او مهار زدم و نگذاشتم که به حقوق مردم تجاوز کنند. اما پس از رفتن من از زنجان به تبریز، او و فداییان زیر فرماندهیش، روی آدم‌کشان و غارتگران تازی و مغول و غز را، سپید کردند.


منبع : کتاب خاطرات دکترچهانشاهلوافشار - ما وبیگانگان

 

 

 

خاندان حکومت گر ذوالفقاری و امیر افشار کرسفی در خمسه

خاندانهاي حکومتگر


خاندان ذوالفقاري و افخمي


دکتر باقر عاقلي


شناخت خاندانهاي بانفوذ تاريخ ايران ٬ به ويژه در مقطع معاصر که از

غامض ترين و پرفراز و فرودترين دوره هاي تاريخي ايران زمين است ٬ اهميت

فراواني در مطالعات تاريخي دارد. آگاهي بر پيوندهاي پيچيده و تنگاتنگ اين

خاندانها که گاه ريشه و خاستگاه تاريخي برخي از آنان به گذشته دور و باستاني

بازمي گردد ٬ با ساخت قدرت در ايران که به زراندوزي هرچه فزونتر آنان منتهي شد

در تحقيقات تاريخي ٬ ضرورتي اجتناب ناپذير است. امري که متأسفانه از نگاه

تيزبين و نکته سنج شماري از پژوهشگران مغفول مانده است و بي شک بدون

آشنايي با اين خاندانهاي حکومتگر فهم بسياري از رخدادها و وقايع مهم تاريخي ٬

سياسي ٬ اجتماعي ٬ اقتصادي و حتي فرهنگي دشوار و ناممکن است.

در نوشتاري که پيش روي شماست به معرفي دو خاندان ذوالفقاري و افخمي

پرداخته شده است که البته نقش آنان در تاريخ معاصر ايران پوشيده نيست. فرصت

را مغتنم شمرده از تمامي محققان تقاضا دارد با ارسال آثار و مقالات خود در باب

نقش خاندانهاي حکومتگر در ايران ياري رسانند و به تتبعات در اين عرصه غنا

بخشند.


جد اعلاي اين خاندان ذوالفقارخان افشار خمسه اي بوده که رضاقلي خان هدايت در

تاريخ روضه الصفاي ناصري در وقايع سال ١١٨١ هجري قمري درباره او مي نويسد:


ذوالفقارخان افشار که دليري بود والامقدار در هنگام مراجعت کريم خان زند از سفر

آذربايجان به حسب قابليت و استعداد به حکومت خمسه زنجان مفتخر شد و درآن

. ١. تاريخ روضه الصفا ٬ ج ٬٩ ص ٨٣

ملک استقلال تمام حاصل کرد و حضرتش مقبول عوام و خواص گرديد . ١

ذوالفقارخان با قدرت کامل امور حکومتي را در دست گرفت و مشغول رتق و فتق

امور گرديد. در نتيجه شدت عمل در اداره امور حکومتي خود مخالفاني پيدا کرد به

طوري که رفته رفته در نزد کريم خان زند به سعايت از او پرداخته او را به داشتن داعيه

سلطنت متهم نمودند. کريم خان او را به شيراز احضار نمود ولي او به ملاحظاتي عذر

مي آورد و دفع الوقت مي کرد تا سرانجام مادر خود را ٬ که زني فهميده و زبان آور و

نکته دان بود به عذرخواهي نزد کريم خان روانه کرد و به معاذير عقل پسند و دلائل مقنع

احضار خود را به وقت ديگر محول نمود. کريم خان پوزشخواهي او را قبول نمود و

مادرش به خمسه بازگشت. پس از چندي ٬ دوباره کريم خان را به وي بدگمان کردند و در

باب خودسري و استبداد او سخنها گفته شد. وکيل الرعايا مجدداً دستور احضار او را

صادر کرد. او اين بار نيز ٬ مادر خود را به شيراز فرستاد. اين بار نيز شفاعت مادر مؤثر

واقع شد ولي تدريجاً آثار داعيه ذوالفقارخان آشکار شد. و کريم خان دو سردار با اقتدار

و جمعي پياده و سوار به خمسه فرستاد. اين دو سردار علي محمدخان و علي مرادخان

بودند و از طرق مختلف قصد وي کردند. علي محمدخان زودتر به مقصد رسيد.

ذوالفقارخان ٬ پس از اطلاع ٬ آماده جنگ و برخورد شد و بين قواي کريم خان و

ذوالفقارخان در حوالي خرمدره و ابهر جنگ شديدي درگرفت. از دو طرف عده زيادي

کشته شدند ولي سرانجام قواي کريم خان فائق آمد ذوالفقارخان را با زن و فرزند و اقوام و

اموال و وجوه نقد به شيراز بردند. کريم خان زند که پادشاهي با مروت و فتوت بود به وي

ترحم کرد و او را در خانه اي منزل داد و با او به سخن نشست و او را نصيحتها نمود.

توقف ذوالفقارخان در شيراز دوسه ماهي بيش طول نکشيد و کريم خان مجدداً او را به

خمسه بازگردانيد و مقام حکومت را مجدداً به او واگذار کرد و او نيز همان رويه سابق را

شعار خود قرارداد و داعيه پادشاهي در مخيله او فزوني يافت.

کريم خان زند در ١١٩٣ درگذشت. ذوالفقارخان ٬ به محض شنيدن اين خبر ٬ خود را

مصمم به مقابله با بازماندگان وکيل نموده با لشکري آراسته به سمت قزوين حرکت کرد

و آن شهر را تصرف نمود. عليمرادخان زند با وي مقابله کرد و قزوين را از او بازستاند ٬ به

سمت تهران عزيمت کرد و سپس وارد اصفهان شد. ذوالفقارخان افشار خمسه اي پس از

رفتن عليمرادخان به اصفهان ٬ با سپاهي عظيم از زنجان و قزوين به سمت تهران حرکت

نمود. در قشلاق خسروخان سپهدار از سپاه ذوالفقارخان استقبال کرد و در نتيجه

ذوالفقارخان به زنجان بازگشت و با نيرويي عظيم به تسخير گيلان پرداخت. گيلان را

متصرف شد و بر قلمرو علي شکربهارلوي ترکمان نيز استيلا يافت. عليمردان خان پس از

اطلاع از قيام مجدد ذوالفقارخان و تسخير گيلان به عزم سرکوبي وي با قوايي عظيم به

سمت زنجان حرکت کرد و جنگي سخت بين آن دو درگرفت. در نتيجه ٬ سپاه

ذوالفقارخان شکست فاحشي خورد و او به زنجان بازگشت؛ چون دشمن در تعاقب وي


 

                 

 

 

 

                                ذوالفقارخان دوم به اتفاق فخرالملک اردلان حاکم زنجان


بود ٬ به خلخال گريخت ولي در آنجا عده اي او را گرفته و تحويل عليمرادخان دادند و

سرانجام او را به قتل رسانيدند.

ذوالفقارخان پسري داشته به نام محمدعلي خان که داراي دو پسر شد: اميراصلان

خان و حسينقلي خان (اول).

محمودميرزا قاجار در کتاب سفينة المحمود ٬ که در سال ١٢٤٠ تأليف نموده است در

مي نويسد: « شفق » ذيل کلمه

اسمش حسينقلي خان ٬ اصلش از اولازادگان و احرار ولايت خمسه است. مشاراليه

از احفاد ذوالفقارخان خمسه اي که سابقاً کارش پايه و مايه به هم رسانيده بود

چنانکه دعوي ملکي کرد و لاف پادشاهي مي زد بالجمله اين جوان شيرين زبان

نکته دان از مساعدت طالع ارجمند در عهد شباب به ملازمت حضرت نايب السلطنه

عباس ميرزا به منصب واقف حضوري رسيد و طبع شعري داشت ٬ اشعاري سروده

(. ٢. سفينة المحمود ٬ تصحيح و تحشيه از اکبر خيام پور (به نقل از نشريه دانشکده ادبيات تبريز ٬ ش ٬٨ ص ٣١٠

است و در شعر چاکر تخلص مي نموده است . ٢

عبدالرزاق نجفقلي دنبلي در کتاب نگارستان دارا ٬ که در سال ١٢٤١ تأليف کرده است ٬

مي نويسد: « چاکر » ذيل عنوان « نگارخانه لام » در

اسمش حسينقلي خان نبيره ذوالفقارخان افشار حاکم سابق خمسه جواني است

باوفا و باوقار معروف به حسن گفتار و موصوف به لطف رفتار در جواني آرام و

تجربه اندوز پيران دارد. در نکته داني حسن مقال کاملان محفل افروز است نمکينش

نمکين طرز پسنديده و سلوک سنجيده اش آيين است. قابليت سرمايه و استعداد در

هر مايه دارد. در عنفوان جواني حضرت شاهنشاه آن جوان آگاه را به چاکري نواب

کرده. « چاکري » وليعهد سزاوار دانست؛ از آن است که مخلص خويش را

حاج حسينقلي خان پسري داشته است به نام ذوالفقارخان و ما از او به نام

١٢٧٣ قمري ذوالفقار خان در جنگ ذوالفقارخان دوم ياد مي کنيم. در وقايع سال ٬١٢٧٢

هرات ٬ با سواران زبده خود ٬ اعم از سواره و پياده ٬ وارد کارزار شد و با فتح و پيروزي از

جنگ برگشت و مورد تقدير قرار گرفت و به او درجه سرتيپي داده شد و لقب

اسعدالدوله پيدا کرد و به حکومت زنجان منصوب گرديد. وي در عمران و آبادي خمسه

زحمات زيادي متحمل شد. بر روي رودخانه زنجان رود پلي ساخت که به پل سردار

معروف است.

ذوالفقارخان دو پسر داشته است که عبارتند از عليقلي خان اعظام السلطنه و

حسين قلي خان منيع الدوله که پس از فوت پدر لقب اسعدالدوله گرفت.

عليقلي خان اعظام السلطنه با منورالدوله دختر وزيرافخم ازدواج کرد ولي در جواني

فوت شد. منورالدوله که در فوت شوهرش حامله بود پسري زاييد که او را عليقلي خان

محمد نام نهادند که همان محمد ذوالفقاري عصر ماست که به مقامات نمايندگي مجلس٬

نايب رئيسي مجلس٬ استانداري و سفارت منصوب گرديد.






حسین قلیخان اسعد الدوله ذوالفقاری فرزند ذوالفقار خان
داماد رضا قلی خان فخیم الدوله و پدر ذوالفقاری های معاصر


فرزند ذوالفقارخان سرتيپ ملقب به اسعدالدوله اول از مالکان و متنفذان بزرگ

زنجان و خمسه املاک وسيعي از اجداد خود به ارث برده بود و با کفايت تمام املاک

وسيع خود را اداره مي کرد. گاهي حکومت مستقل زنجان به وي سپرده مي شد و گاهي

جهانشاه خان اميرافشار او را از طرف خود نايب الحکومه مي نمود. پس از استقرار

حکومت رضاشاه ٬ اقتدار از دست آنها خارج شد ولي مأموران دولت چون از خوان

گسترده او بهره مند مي شدند با وي به مدارا و کجدار و مريز رفتار مي کردند. در شورش

پيشه وري و حکومت دمکراتها ٬ زنجان و خمسه از طرف دمکراتها اشغال شد و غلام

يحيي معروف به ژنرال دانشيان به حکومت آنجا منصوب گرديد؛ ولي ذوالفقاريها اين

حمله و تصرف را نپذيرفتند و در مقام مبارزه برآمدند. در نيمه شب از زنجان بيرون

آمدند ٬ راه خاتون کندي را در پيش گرفتند و از آنجا شروع به تعرض نمودند. سرانجام در

نبردي که بين قواي دموکراتها و ذوالفقاريها درگرفت غلام يحيي شکست سختي خورده

به تبريز بازگشت و زنجان به تصرف دولت درآمد.

اسعدالدوله در سال ١٣٢٦ پس از يک عمل جراحي در حالي که از دو چشم نابينا

٣. در اواخر عمر غده اي در روده بزرگ وي پديدار شده بود که بسيار دردناک و آزاردهنده مي نمود. اطباء محلي

و حکيم هاي زنجان معتقد بودند که عمل جراحي اين غده موجب کوري خواهد شد ولي اطباء تحصيلکرده

حکيمباشيها را تمسخر نمودند و دستور جراحي دادند و سردار پس از عمل کور شد.

شده بود درگذشت. ٣ او در عمر خود چهار زن گرفت. از همسر اول خود سه پسر و دو

دختر آورد. همسر دوم او که خانم منورالدوله دختر وزيرافخم بود پنج فرزند آورد. از

همسر سوم خود خانم بدرالدوله که او هم دختر ميرزا علي خان وزيرافخم بود شش

فرزند پيدا کرد.


اسعدالدوله از چهار همسر خود صاحب يازده پسر و شش دختر شد به

نامهاي:


٤. ناصرقلي خان ٬ ٣. مصطفي خان ٬ ٢. محمودخان ٬ ١. احمدخان منيع الدوله ٬

٩. هدايت الله خان ٬ ٨. رضاخان ٬ ٧. ذوالفقارخان ٬ ٦. حميدخان ٬ ٥. اميرحسن خان ٬

١٠ . مرتضي خان ٬ و ١١ . اميرحسين خان.


نامهاي دختران سردار اسعدالدوله از اين

قرارند:


اکرم خانم ٬ اشرف خانم ٬ بتول خانم ٬ پروانه خانم و فخرايران خانم.


قبل از معرفي


فرزندان اسعدالدوله لازم است درباره زندگينامه جهانشاه خان اميرافشار اولين مالک

زنجان و خمسه که در تمام موارد اداره اين منطقه مداخله داشته بپردازيم:


جهانشاه خان امير افشار




کرسف-زمستان1331ه.ق 1.عبدالحسين ميرزا فرمانفرما2.جهانشاه خان اميرافشار3.فضل ا.... خان طغرل-مزين اسلطان-4.ابراهيم خان مقدم-سلار همايون5و6 شناخته نشد.



جهانشاه خان اميرافشار از مالکان مقتدر و زمينداران بزرگ زنجان بود. املاک او

بيشتر از املاک سردار اسعدالدوله وسعت داشت. حدود آن املاک از خمسه گذشته به

همدان و گروس و ميانه رسيده بود. وي مردي عاقل و باهوش بود. غالب اوقات

حکومت زنجان به وي محول مي شد و او حکومت را به اسعدالدوله تفويض مي نمود.

در زمان سلطنت ناصرالدين شاه وي با حاکم زنجان که يکي از شاهزادگان نزديک به

شخص شاه بود طرفيت پيدا کرد که کار به جنگ کشيد. جهانشاه خان حاکم را به کلي

مغلوب و منکوب نمود ولي از غضب ناصرالدين شاه ترسيد و به روسيه فرار کرد. مدتي

آنجا بود تا به تبريز آمد و به مرحوم حاج ميرزا جواد مجتهد معروف تبريز پناهنده شد.

در اثر وساطت مجتهد ٬ شاه از تقصيرات او چشم پوشيد و اجازه داد به زنجان بازگردد.

در سال ١٣٣١ ه . ق شجاع الدوله ٬ با مساعدت روسها ٬ در تبريز حکومت مي کرد و

برادرش سردار مؤيد حاکم زنجان بود. شجاع الدوله مي خواست زنجان را به طور قطع به

آذربايجان الحاق کند. جهانشاه خان مقاومت نمود. زدوخوردهايي بين او و شجاع الدوله

به وقوع پيوست. سرانجام ٬ در اثر مداخلات حکومت مرکزي از تجاوزات شجاع الدوله

جلوگيري به عمل آمد.

 

 

 


رديف اول از چپ: دکتر ناظرزاده کرماني ٬ احمد بهادري ٬ محمد ذوالفقاري ٬ آيت الله کاشاني ٬ مهندس احمد رضوي ٬ مکارم دماوندي و رديف دوم از راست:

مهدي ميراشرافي ٬ شمس قناتآبادي ٬ مصطفي کاشاني و حميديه


اميرافشار نسبت به آخوند ملاقربانعلي زنجاني اعتقادي تام داشت. او را پس از

سقوط محمدعليشاه تحت حمايت خود قرار داد و در تحت حراست و حمايت خود به

عراق روانه اش ساخت.

پس از کودتاي سوم حوت ١٢٩٩ سيدضياءالدين طباطبايي خواست جلوي نفوذ او

را بگيرد. از اين رو ٬ سالار منصور قزويني را به حکومت آنجا فرستاد. سالار منصور با

قشوني مجهز به زنجان رفت و جهانشاه خان مغلوب شد ٬ به عراق رفت و در همانجا در

سن ٩٠ سالگي درگذشت. جهانشاه خان فرزندي داشت به نام محمدعلي خان سردار

فاتح که از مالکان عمده زنجان بود. محمدحسن اميرافشاري فرزند او در ايام پيشه وري با

کمک ذوالفقاريها با دمکراتها مبارزه کرد و از طرف محمدرضا پهلوي نشان و درجه

افتخاري سرگردي گرفت. در دوره شانزدهم از زنجان به وکالت مجلس شوراي ملي

برگزيده شد و در دوره هفدهم که انتخابات آن در دوران دکتر مصدق انجام گرفت کرسي

وکالت را حفظ کرد.


محمد ذوالفقاري


فرزند عليقلي خان اعظام السلطنه از بطن خانم منورالدوله دختر ميرزاعلي خان

وزيرافخم در سال ١٢٨٠ متولد شد. قبل از تولد او پدرش در جواني درگذشت ٬

سرپرستي او را عمويش سردار اسعدالدوله عهده دار شد و منورالدوله را به عقد و

ازدواج خود درآورد. محمدخان پس از پايان تحصيلات مقدماتي و متوسطه خود به اروپا

رفت و در رشته کشاورزي در پاريس فارغ التحصيل شد و به ايران بازگشت. در املاک

پدرش به اصلاح باغات کشاورزي پرداخت و کشاورزي زنجان را با اصول جديد

پي ريزي کرد.




پس از استعفاي رضاشاه و تبعيد وي به جزيره موريس مالکين و خانواده هاي

حکومتگر مجدداً جاني تازه گرفتند و به مشاغل دولتي روي آوردند از جمله عده اي از

آنها داوطلب نمايندگي مجلس شدند از جمله آنان محمد ذوالفقاري فرزند حسينقلي

سردار اسعدالدوله ذوالفقاري بود که در دوره چهاردهم از زنجان به وکالت رسيد. در

دوره پانزدهم که انتخابات آن به دست قوام السلطنه و حزب دمکرات ايران انجام گرفت

محمد ذوالفقاري مجدداً از زنجان راهي مجلس شوراي ملي گرديد. در دوره شانزدهم

نيز سمت خود را در مجلس حفظ کرد. در دوره هفدهم که انتخابات آن به دست دکتر

مصدق انجام گرفت. ذوالفقاري براي بار چهارم کرسي مجلس را حفظ کرد. انتخابات

دوره هفدهم در بعضي از حوزه ها انجام نگرفت؛ فقط ٨٢ نماينده به مجلس راه يافتند.

ابتدا دکتر سيدحسن امامي استاد دانشگاه و امام جمعه تهران به رياست مجلس انتخاب

گرديد. جبهه ملي با اين انتخاب به مبارزه برخاست و نطقهاي تندي برضد دکتر امامي در

مجلس انجام مي گرفت. مصدق مجدداً از طرف مجلس کانديداي رياست دولت شد و

شاه نيز فرمان او را صادر کرد و قرار شد کابينه خود را تشکيل دهد. مصدق در معرفي

کابينه خواستار وزارت جنگ هم شد ولي محمدرضا پهلوي در مقام مخالفت برآمد و

زيربار نرفت. در نتيجه ٬ مصدق استعفا کرد. شاه از مجلس نيم بند خواستار تعيين رئيس

دولت شد و سرانجام عده اي از نمايندگان که قريب ٤٠ نفر بودند رأي به زمامداري

احمد قوام دادند و فرمان صادر شد؛ ولي يک مرتبه تمام مردم ايران در مخالفت با

انتخاب احمد قوام در مقام مبارزه درآمدند و اجتماعات بزرگي در سرتاسر کشور در

مخالفت با اين تصميم به راه افتاد دراين برهه از زمان نقش آيت الله سيدابوالقاسم

کاشاني بسيار مهم و سازنده بود. کاشاني رسماً اعلاميه اي متذکر شد در صورت عدم

بازگشت دکتر مصدق به قدرت من ناچارم حمله خود را متوجه دربار کنم و مردم نيز در

اجتماعات خود در سرتاسر کشور دربار پهلوي را مورد حمله قرار دادند. سرانجام ٬ در

سي تيرماه ١٣٣١ قيام مردم عليه شاه و مجلس و احمد قوام به نتيجه رسيد و شاه تسليم

شد. قوام رفت و مصدق نخست وزير و وزيرجنگ شد. سيدحسن امامي از رياست

مجلس استعفا داد و به اروپا رفت و سيدابوالقاسم کاشاني به رياست مجلس انتخاب شد

مشروط براينکه در جلسات مجلس شرکت نکند و جلسات را نواب رئيس اداره کنند. در

نتيجه براي انتخاب نواب جديد مجلس تشکيل و راي گيري کرد و در نتيجه محمد

ذوالفقاري به اتفاق آراء نايب رئيس اول و مهندس احمد رضوي به اکثريت آراء نايب

رئيس دوم شد. ذوالفقاري که مردي افتاده و آرام بود نقش ميانجي را بين مصدق و

کاشاني عهده دار شد ولي تلاش او به ثمر نرسيد و شکاف ميان مصدق و کاشاني بيشتر

شد. جبهه ملي عملاً متلاشي شد. بقائي ٬ حسين مکي ٬ حائري زاده ٬ عبدالقدير آزاد با

دکتر مصدق به مخالفت برخاستند و آنچه نبايستي به ظهور برسد ظهور کرد و کودتاي

٢٨ مرداد ١٣٣٢ به تمام تشنجات خاتمه داد. فرمان انتخابات دوره هجدهم صادر شد و

نمايندگان به شيوه انتخابات رضاشاهي انتخاب شدند ولي کرسيهاي زنجان را به دو

برادر ديگر محمد ذوالفقاري واگذار کردند و او از صحنه سياسي کنار رفت.

محمد ذوالفقاري در جواني با دختر ميرزايحيي خان ديبا معروف به نظام الدوله پيوند

زناشويي بست. صاحب فرزندان متعددي شد. پس از ازدواج فرح ديبا با محمدرضا

پهلوي قوم و خويشهاي خانواده ديبا به دربار پهلوي روي آوردند از جمله محمد

ذوالفقاري هم به صحنه سياست وارد شد. ابتدا به استانداري مازندران و سپس به

استانداري اصفهان منصوب گرديد. در زماني که محمد ذوالفقاري دراروپا در رشته

کشاورزي به تحصيل اشتغال داشت يکي از همشاگرديهاي او محمد ظاهرشاه وليعهد

افغانستان بود و روابط بين ذوالفقاري و محمدظاهر شاه بسيار صميمانه و ريشه دار بود.

در يکي از ملاقاتهاي محمدظاهر شاه و محمدرضا پهلوي قرار براين گرديد که محمد

ذوالفقاري دوست نزديک محمدظاهر شاه به سمت سفيرکبير به افغانستان برود و اين

برنامه انجام گرفت و ذوالفقاري قريب چهارسال سفيرکبير ايران در کابل بود و غالباً در

سفر و حضر با محمدظاهر شاه همکاري مي نمود. پس از پايان اين مأموريت به تهران

بازگشت و در سال ١٣٤٦ در انتخابات دوره پنجم مجلس سنا ٬ سناتور انتصابي تبريز

شد. در دوره ششم و هفتم نيز آن سمت را حفظ کرد. و سرانجام در تاريخ ٢٣ دي ماه

١٣٥٥ در سن ٧٥ سالگي درگذشت. دو فرزند ذکور به نامهاي عليقلي خان و مهديقلي

خان از او باقي ماند فرزندان مهديقلي خان عبارتند از: اميرعلي خان ٬ محمد قلي خان ٬

عليقلي خان.


محمودخان ذوالفقاري


محمودخان ذوالفقاري فرزند ذکور و ارشد سردار اسعدالدوله از بطن خانم

منورالدوله دختر سلطان علي خان وزيرافخم در سال ١٢٨١ در زنجان پابه عرصه وجود

نهاد. پس از طي دوران کودکي تحصيلات خود را آغاز نمود. زبان فرانسه را فراگرفت و

سرانجام براي ادامه تحصيل عازم فرانسه شد و در رشته اقتصاد دانشنامه گرفت. و به

ايران بازگشت و معاون پدر خود در اداره املاک وسيع زنجان شد ٬ محمودخان در مدت

کوتاهي گل سرسبد خانواده گرديد. در تيراندازي و شکار و اسب سواري منحصر به فرد

شد و در حقيقت بار سنگين اداره امور رقبات سردار که ١٦٥ قريه بود ٬ به او محول

گرديد و او در امري که به او محول مي شد مشير و مشار پدر بود. پس از شهريور و به هم

ريختن اوضاع و احوال کشور و ظهور حزب توده و نفوذ آنها در روستاها مشکلاتي براي

مالکان به وجود آمد مخصوصاً منطقه زنجان و خمسه بيش از ساير نقاط دچار هرج و

مرج گرديد؛ ولي محمودخان ذوالفقاري توانست به منطقه آرامش دهد.

پس از آنکه دموکراتهاي آذربايجان به منطقه زنجان مسلط شدند سلطان محمودخان

ذوالفقاري با کسان خود از زنجان نيمه شب بيرون آمد و راه خاتون کندي را در پيش

گرفت و از آنجا شروع به تعرض برضد دموکراتها نمود. با يمين لشکرخان افشار ٬ که او

نيز با دموکراتها نبرد مي کرد ٬ ارتباط يافت. قواي دموکرات چندبار به فرماندهي ژنرال

غلام يحيي دانشيان به خاتون کندي حمله نمودند که موفق نشدند. رفته رفته کار سلطان

محمودخان بالا گرفت. خود دموکراتها به جدي بودن مقاومت ذوالفقاري پي بردند و

نام نهادند. خانهاي گرمرود « استالينگراد کوچک » يعني « بالااستالينگراد » خاتون کندي را

و آنها که به نفع مملکت مبارزه مي کردند به صفوف او پيوستند. ارکان حزب دموکرات

 

 

 

            دکتر مصدق هنگام مذاکره با محمد و ناصر ذوالفقاري نمايندگان مجلس


ايران هم به وسيله اسلحه و صاحب منصب او را تقويت کرد. افسران با لباس شخصي به

اردوگاه ذوالفقاريها مي رفتند. از جمله آن افسران يکي هم سرگرد تيمور بختيار بود

بالاخره دموکراتها برآن شدند که کار را يکسره کنند. نبردي را که معروف به نبرد قوئي

است بر ضد خوانين شروع کردند. اين نبرد از رويدادهاي مهم و نشان دهنده مقاومت

ذوالفقاريها است.

تفصيل امر آنکه خانهاي گرمرود در قريه قوئي از قراء زنجان سنگري داشتند. ژنرال

غلام يحيي به آنجا هجوم مي آورد و خانها را به محاصره درمي آورد. خبر به سلطان

محمودخان مي رسد. وي به ياري خانها مي شتابد زدوخورد شديدي شروع مي شود. در

اثناي نبرد در حالي که آفتاب در برج اسد بود باران شديدي مي بارد و به دموکراتها که در

پايين بودند صدمه مي رساند. سرداران ذوالفقاري از ارتفاعات سرازير مي شوند و

دموکراتها را تعقيب مي کنند. دموکراتها در مراجعت مي بينند که رودخانه اي به نام

قوري چاي (رودخشک) که از پنجاه سال به اين طرف در آن سابقه آب و سيل نبوده است

پر از سيل است و راه عقب نشيني به کلي مسدود است. ناچار خود را به سيل مي زنند و

تلفات فراوان مي دهند. خبر اين شکست در آذربايجان مکتوم نماند.






محمود خان ذوالفقاری به همراه محمد حسن خان امیر افشار و محمد خان ذوالفقاری و ارتش عشایری خود در جریان رژه در اذربایجان بعد از شکست فرقه دمکرات - نفرات پشت سر : امیر خان پیر سقایی، ید الله خان خاتمی، سید عبد الله موسوی، اقای شجاعی، دمچی اوغلو فرج(فخاری) و مرحوم حاج محمد تقی شریعتی. 24-1325


محمودخان پس از کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از زنجان به جاي برادر خود به وکالت

مجلس انتخاب شد و در دوره نوزدهم نيز کرسي وکالت را حفظ کرد و در انتخابات دور

بيستم نيز وکيل شد.

با اجراي قانون اصلاحات ارضي و تقسيم اراضي بين کشاورزان ٬ زمينداران و

کشاورزان تدريجاً افول کردند و آن دبدبه و کبکبه اي که داشتند فرو ريخت. فرزندان

محمودخان عبارتند از: عليرضاخان ٬ منوچهرخان و يوسف خان (که از دانشکده علوم

سياسي دانشگاه ملي ليسانس گرفت).


ناصر ذوالفقاري




ناصرقلیخان ذوالفقاری درسن پیری


ناصر ذوالفقاري فرزند سردار اسعدالدوله در سال ١٢٩٣ متولد شد. پس از رسيدن

به سن رشد تحصيلات خود را آغاز کرد و آيين سپاهيگري ٬ سواري و تيراندازي را به

نحو احسن ياد گرفت. آنگاه براي ادامه تحصيل به تهران رفت و در دانشکده حقوق و

علوم سياسي تحصيلات خود را ادامه داد و ليسانس گرفت. و سپس سري هم به فرانسه

زد و به تحصيل پرداخت.

ابتدا در وزارت کشاورزي مشغول کار شد و بعد به استخدام در وزارت امورخارجه

درآمد. چند سالي در وزارت امورخارجه مشغول بود تا در انتخابات دوره پانزدهم از

زنجان به وکالت مجلس انتخاب شد. در هنگام طرح اعتبارنامه دکتر حسن ارسنجاني

وکيل لاهيجان به مخالفت برخاست و او را شايسته براي وکالت ندانست. علت اين

مخالفت خواسته عده اي از سران آذربايجان بود؛ چون ارسنجاني در روزنامه داريا که

منتشر مي کرد به آنها حملات سختي نموده بود. به هرحال ٬ گفت وگو درباره ارسنجاني

در مجلس بسيار شد و در نتيجه اعتبارنامه او رد شد.

ذوالفقاري در ادوار شانزدهم و هفدهم نيز کرسي وکالت را حفظ کرد و در دوره

هفدهم در فر اکسيون جبهه ملي بود و از دکتر مصدق حمايت مي کرد. همين امر باعث

شد که بعد از کودتاي ٢٨ مرداد مورد بي مهري قرار بگيرد و ديگر به مجلس راه پيدا

نکند. چند سالي بيکار بود و در وزارت امورخارجه سمت مشاور داشت تا اينکه در

خرداد ١٣٣٤ در کابينه حسين علاء به معاونت نخست وزيري منصوب شد. اين سمت را

در کابينه دکتر منوچهر اقبال حفظ نمود و پس از چندي به شهرداري تهران انتخاب شد.

در اين سمت خيلي خوب کار کرد و به شهر تهران سروصورتي داد و مردم از او راضي

بودند. ضمناً در وزارت امورخارجه مقام سفير کبيري پيدا کرد. در کابينه دکتر علي اميني

به عنوان وزير مشاور به رياست انتشارات و تبليغات برگزيده شد.

پس از سقوط کابينه دکتر اميني به وزارت امور خارجه بازگشت و با عنوان سفيرکبير

بدون سفارتخانه چندي هم عضويت شوراي سياسي وزارت امورخارجه را عهده دار

 

 

 

 

برادران ذوالفقاري؛ رديف اول نشسته از راست: مصطفي خان ٬ محمودخان ٬ محمدخان ٬ احمدخان ٬

ناصر خان ٬ امير حسن خان ٬ ايستاده از راست: امير حسين خان ٬ مرتضي خان ٬ بيوک خان


بود. تا اينکه در شهريور ١٣٥٤ به تقاضاي خود بازنشسته شد.

ناصر ذوالفقاري در جواني با يکي از دختران منصورالسلطنه عدل به نام شکوه خانم

پيوند زناشويي بست و صاحب چند فرزند گرديد. وي هم اکنون در آمريکا زندگي

مي کند. وي در دوره شانزدهم به عضويت کميسيون نفت انتخاب گرديد. يکي از فرزندان

او حسينقلي خان ذوالفقاري بود.


مصطفي ذوالفقاري


در سال ١٢٩٤ در زنجان متولد شد. به شيوه عرف آن زمان به تحصيل پرداخت.

سپس سواري و تيراندازي را به خوبي فراگرفت در اداره املاک وسيع خانواده با برادران

خود به همراهي پرداخت. در جنگهاي بين دمکراتهاي آذربايجان به سرکردگي غلام

يحيي مشارکت فعال داشت. به همين دليل ٬ پس از شکست پيشه وري و ختم غائله

آذربايجان ٬ از طرف محمدرضا پهلوي به او درجه سرواني افتخاري داده شد. در دوره

هيجدهم مجلس شوراي ملي به وکالت زنجان انتخاب گرديد و در دوره بيستم از بيجار

وکيل مجلس شد. در ١٣٨٠ در خارج از کشور درگذشت.


هدايت الله ذوالفقاري


هدايت الله ذوالفقاري فرزند سردار اسعدالدوله و مادرش بدرالملوک خانم ملقب به

بدرالدوله (دختر ميرزا علي خان وزير افخم) از رجال بزرگ ايران بود. هدايت در ١٣١٠

متولد شد و تحصيلات ابتدائي خود را در ايران به پايان رسانيد و سپس براي ادامه

تحصيل عازم سويس شد و سيکل اول متوسطه را در لوزان تمام کرد و براي ادامه

تحصيل به آمريکا رفت و در ونتورا و کاليفرنيا ادامه تحصيل داد و دانشنامه ليسانس علوم

سياسي دريافت کرد. پس از بازگشت به ايران ٬ در سال ١٣٤٠ به استخدام وزارت امور

خارجه درآمد و تدريجاً مراحل ترقي را در آن وزارتخانه پيمود. آنگاه به سمت آجوداني

به دربار پهلوي انتقال يافت.

فرح ديبا به علت قرابتي که با خانواده ذوالفقاري داشت افراد اين خانواده را مورد

محبت و کمک خود قرار مي داد. هدايت الله در دربار پهلوي مورد توجه فرح ديبا بود و

در سفر و حضر او را همراهي مي کرد. هدايت الله پس از چندي رئيس تشريفات دربار

پهلوي گرديد و سرانجام به معاونت کل تشريفات سلطنتي منصوب شد. وي به زبانهاي

فرانسه و انگليسي و ترکي تسلط کامل داشت.

هدايت الله خان با مرسدس حريري متولد ١٣١٨ دختر جواد حريري کرمانشاهي

ازدواج کرد. نامهاي فرزندان وي از اين قرارند: مرجان ٬ ياسمين ٬ و کاميار. ياسمين همسر

کيومرث ر ادجوست. اين خانواده هم اکنون در خارج از کشور زندگي مي کنند.


مرتضي قليخان ذوالفقاري


وي تحصيلات عالي خود را در ايران و آمريکا به اتمام رسانيد ٬ به استخدام وزارت

نيرو درآمد و مشاغل مهمي را در آن وزارتخانه عهده دار شد. با خانم عزت افخمي

ازدواج کرد. فرزندانش عبارتند از: محمدعلي خان ٬ مستوره خانم ٬ و فاطمه خانم

.

احمدخان ذوالفقاري


احمدخان ذوالفقاري بزرگ ترين فرزند ذکور سردار اسعدالدوله از بطن قمرتاج خانم

مظفري ملقب به حجاب السلطنه دختر رضاقلي خان است که وارث تمام اموال پدري

گرديد. احمدخان در حقيقت اولين فرزند ذکور سردار اسعدالدوله بود لقب اول پدر خود

را که منيع الدوله بود به او واگذار کردند. احمدخان منيع الدوله شغل دولتي قبول نکرد و با

ثروت کلاني که از مادرش به او رسيده بود زندگي بسيار مرفهي داشت. وي در جواني در

کنار پدر در فوج دوم خمسه بود. احتشام السلطنه در خاطرات خود به اين موضوع

اشاراتي دارد. احمدخان ذوالفقاري با حاجيه تاج الملوک مافي ازدواج کرد. فرزندانش از

بطن اين خانم عبارتند از: مهندس تقي ذوالفقاري و خانم لي لي ذوالفقاري که در کودکي

فوت کرد. فرزندان تقي ذوالفقاري عبارتند از: بابک٬ خانم بهاره ذوالفقاري که به نکاح

آقاي علي عامري درآمد.

همسر دوم احمدخان منيع الدوله ملک تاج خانم افخمي دختر اميراشرف افخمي بود.

امير اشرف فرزند سلطان علي خان وزير افخم بود يازده دوره نمايندگي مجلس و يک

دوره سناتوري قزوين و زنجان را داشت. و فرزندان وي عبارتند از خانم شيرين

ذوالفقاري که همسر علي افشار قاسملو شد و خانم شهره ذوالفقاري که با دکتر مجيد

نواب پيوند زناشويي بست. فرزندان ايشان عبارتند از: شهرام ٬ شهريار و شهرزاد.


حميدخان ذوالفقاري


حميد ذوالفقاري دومين فرزند ذکور سردار اسعدالدوله از بطن خانم حجاب السلطنه

بود و شغل دولتي داشت. حميدخان با رباب خانم دختر مجد ضيائي که نه دوره نماينده

مجلس از زنجان بود ازدواج کرد و صاحب نه فرزند از همسر خود شد از اين قرار:

مجيدخان ٬ فرخ خان ٬ خانم فروزان ٬ خانم سلمي از بطن خانم مستوره ٬ زهرا خانم ٬

حيدرقلي ٬ رضاقلي ٬ غلامعلي ٬ و حميده خانم.


اميرحسن خان ذوالفقاري


اميرحسن خان ذوالفقاري که رئيس انجمن شهر زنجان بود و شغل ديگري نداشت با

خانم همايونتاج افخم ابراهيمي ازدواج کرد. فرزندان آنها عبارتند از ابوالقاسم خان

ذوالفقاري و عيسي ذوالفقاري که فرزند ايشان محمدحسن خان ذوالفقاري و

محمدرضاخان ذوالفقاري مي باشند.

مهرداد ذوالفقاري و فتح الله ذوالفقاري در سال ١٣٥٧ در حادثه اتومبيل کشته شدند.

خانم رؤيا ذوالفقاري همسر حسن وکيلي مي باشد و فرزندي دارد به نام کاوه

ذوالفقاري.

اميرحسين خان ذوالفقاري از افراد متّمول و در ضمن عضو تيم چوگان ايران بود.

فرزندي دارد به نام نادر ذوالفقاري. همسر او خانم شيرين خلجي بود.

رضاخان ذوالفقاري پس از تحصيلات خود شغل دولتي نپذيرفت در دوره ٢٣

نماينده مجلس شوراي ملي از شهر خدابنده و در دوره بيست وچهارم نماينده طارم عليا

شد. رضاخان با شهدخت شهردار دختر استاد مشيرهمايون شهردار ٬ استاد پيانو ازدواج

کرد. آنها صاحب دو دختر به نامهاي شراره و ترانه شدند.


دختران سردار اسعدالدوله


اکرم خانم

١. اکرم خانم همسر ابوالقاسم خان مافي شد و آنها داراي فرزندي به نام فتح اله مافي

شدند. فتح الله مافي در ١٢٩٧ متولد شد. پس از تحصيلات مقدماتي در ايران به لبنان و

فرانسه و سويس عزيمت کرد و تحصيلات خود را در رشته حقوق سياسي به پايان

رساند. پس از بازگشت به ايران در ١٣٢٢ در وزارت امورخارجه استخدام شد و تدريجاً

مراحل اداري را پيمود. در دوره بيست ويکم مجلس شوراي ملي نماينده ماه نشان و در

ادوار بيست و دوم و بيست و سوم و بيست و چهارم همچنان وکيل مجلس بود. وي با

دختر مرتضي مشفق کاظمي پيوند زناشويي بست ٬ اما بعد از هم جدا شدند. اکرم خانم

نيز کمي بعد از همسر خود جدا شد و تا آخر عمر در منزل مصطفي خان ذوالفقاري

زندگي مي کرد.

٢. خانم اشرف ذوالفقاري با خسرو طباطبايي ديبا ٬ که از مديران کل وزارت دارايي

بود ٬ ازدواج کرد و بعد به عضويت هيئت نظارت براندوخته اسکناس در بانک ملي تعيين

شد. او سالها داراي همان سمت بود. فرزند ايشان پرويز طباطبايي ديبا با دختر خاله خود

طناز خانم سيد امامي ازدواج کرد. فرزندان آنها خداداد و خدايار طباطبايي ديبا هستند.

٣. فخر ايران خانم به همسري دکتر احمد سيدامامي درآمد. دکتر احمد سيدامامي

فرزند مرحوم حاج سيدکاظم امام جمعه روحاني و ملاک در ١٢٨٠ متولد شد.

تحصيلات عالي خود را در اروپا در رشته پزشکي به پايان رساند و تخصص او درمان

امراض پوستي بود. وي پس از ورود به تهران و اتمام تحصيلات وارد دانشگاه تهران شد

و به مقام استادي رسيد. و مجله اي نيز به نام تندرست دائر کرد که تمام مطالب آن مربوط

به پزشکي بود و اين مجله مورد استقبال علاقه مندان به ويژه پزشکان قرار گرفت.

دکتر سيدامامي چندي هم معاونت وزارت بهداري را عهده دار بود. وي در ادوار

شانزدهم و هجدهم و نوزدهم وکيل مجلس شوراي ملي از تبريز گرديد و در دوره ششم

هم به سناتوري آذربايجان منصوب شد. يکي از فرزندان وي به نام دکتر کاووس در سال

١٣٣٥ متولد شد تحصيلات عاليه خود را در جامعه شناسي سياسي در آمريکا به پايان

رساند و درجه دکتري گرفت و در دانشگاه امام صادق(ع) با سمت استاديار استخدام

گرديد. او تاکنون چند کتاب تأليف و يا ترجمه کرده است. ديگر فرزندان عبارتند از

کاظم خان و کامران خان و طناز خانم.

٤. پروانه خانم کوچک ترين دختر اسعدالدوله ابتدا به همسري علي وثوق فرزند

وثوق الدوله درآمد ولي به علت ندانمکاري هاي شوهر زندگاني آنها طولاني نشد و از هم

جدا شدند و پروانه به همسري دکتر همايون فربود درآمد. فربود در ادوار بيست و يکم و

 

 

 

 

 

 

سلطان علي خان وزير افخم


بيست و دوم نماينده مجلس بود. فرزندان آنها کاوه و نيلوفر بودند. نيلوفر به همسري

دکتر رضاقلي خان نظام مافي فرزند محمدعلي خان نظام السلطنه درآمد و شغل وي

استادي دانشگاه بود در جواني درگذشت. دو فرزند از آنها باقي ماند به نامهاي

محمدعلي و شهربانو نظام مافي.

دکتر همايون فربود فرزند ميرزا ابراهيم خان از مالکان بزرگ بود. وي در ١٣٠١ متولد

شد و تحصيلات ابتدائي و متوسطه را در ايران به اتمام رسانيد و براي ادامه تحصيلات

عالي به اروپا رفت و درجه دکتري حقوق و علوم سياسي دريافت نمود ٬ به ايران بازگشت

و به اداره املاک وسيع پدرش پرداخت ٬ در ادوار بيست و يکم و بيست و دوم از شيراز به

نمايندگي مجلس انتخاب شد. او وکيل بي سروصدايي بود ٬ و در سال ١٣٧٩ در تهران

درگذشت.

سردار اسعدالدوله از سکينه خانم همسر چهارم خود دو دختر پيدا کرد به نامهاي

بتول ذوالفقاري و نصرت خانم که در کودکي فوت نمود. بتول خانم همسر

محمدحسن خان اميرافشار شد که از فرزند جهانشاه خان اميرافشار است. فرزندان

نامبرده نيز از اين قرارند: شهريار ٬ شهرام و ملک جمشيد و خانم شهرزاد اميرافشار ٬ و

خانم جهاندخت پورزند همسر آقاي دکتر داريوش پورزند ٬ و داراي فرزندي شدند به نام

بابک پورزند.


خاندان وزير افخم (افخمي)


وقتي سخن از خانواده ذوالفقاري به ميان مي آيد نام خاندان وزيرافخم به علت

ازدواجهاي مختلف فيمابين آنها متبادر به ذهن مي گردد؛ زيرا در اولين ازدواج اين

خانواده دوتن از دختران وزيراعظم افخم ملقب به منورالدوله و بدرالدوله ٬ يکي پس از

ديگري به همسري اسعدالدوله ذوالفقاري در آمدند ٬ و مجموعاً يازده فرزند اسعدالدوله

از نواده هاي دختري وزيرافخم بودند.

قبل از توضيح درباره اين خاندان لازم است شرح مختصري درباره اين خانواده و

اصل ونسب آنها آورده شود:

سلطان علي خان (وزير بقايا وزيرافخم) فرزند محمدخان سالارالملک پسر

عبدالرضاخان پسر محمدتقي خان يزدي نواده دختري ابراهيم خان ظهيرالدوله قاجار

مي باشد. برخي از مورخان اصل اين خانواده را شيرازي ذکر کرده اند.

سلطان علي خان در جواني وارد دربار مظفر الدينشاه ٬ که در آن زمان وليعهد بود ٬

گرديد و تمام مراحل را طي کرد. ابتدا جزو عمله خلوت وليعهد در تبريز شد ٬ بعد جزو

پيشخدمتان وليعهد درآمد و بالاخره رئيس کل وصول و اجراي مالياتي شد. پس از آنکه

مظفرالدين ميرزا به سلطنت رسيد مدير دفترخانه مبارکه استيفا و محصل محاسبات و

بقاياي دولتي گرديد و عنوان وزير بقايا گرفت. در سال ١٣١٩ ه . ق لقب وزير افخم به او

دادند و مديريت مجلس دربار اعظم به او سپرده شد و تا آغاز مشروطيت داراي آن

سمت بود و شاه توجه خاصي به او داشت. وقتي فرمان مشروطيت صادر شد و ميرزا

نصرالله خان مشيرالدوله اولين رئيس الوزراء مشروطه شد کابينه اي تشکيل داد و در آن

کابينه وزيرافخم به وزارت داخله منصوب گرديد ٬ اين کابينه چند ماهي بيشتر دوام نکرد

و محمدعليشاه ميرزا علي اصغرخان اتابک اعظم را براي رئيس الوزرائي از اروپا احضار

نمود و در نتيجه ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله از کار کنارهگيري کرد و تقاضاي

محمدعليشاه در ابقاي وي را تا ورود اتابک نپذيرفت و در نتيجه محمدعلي شاه سلطان

عليخان وزيرافخم را که ارشد وزيران کابينه بود در تاريخ اواخر اسفند به سرپرستي

هيئت وزيران ٬ که هفت نفر بودند ٬ تعيين کرد. بعضي از مورخان وزيرافخم را اولين رئيس

الوزراي مشروطه ثبت کرده اند و اين درست نيست؛ زيرا او سرپرست موقت کابينه بود و

مجموعاً چهل وچهار روز اين سمت را داشت. پس از ورود اتابک از کابينه کنار رفت و

پس از چندي به وزارت دربار منصوب گرديد و در دهه آخر قرن سيزدهم درگذشت.

سلطان عليخان وزير افخم در زماني که در دربار مظفرالدين ميرزا در تبريز اقامت

داشت املاک خود را در يزد و فارس فروخت و در زنجان و خمسه چندين رقبه ملک

مرغوب خريداري کرد و جزو مالکان عمده آن منطقه درآمد. البته املاک وي به املاک

جهانشاه خان و سردار اسعدالدوله نمي رسيد؛ ولي با اين حال ٬ جزو مالکان آنجا بود.

سلطانعلي خان وزيرافخم در طول حيات خود پنج همسر انتخاب کرد و صاحب ده

پسر و چهار دختر شد.

١. محمدحسن خان امين الملک که از همسر اول خود پيدا کرد و شرخ آن قبلاً آمد.

٢. امام قلي خان امين بقايا: صاحب پنج دختر به نامهاي منيرافخم ٬ نيرافخم ٬ قدسي

افخم ٬ فروغ افخم ٬ همايون تاج و سه پسر شد به نامهاي سپهبد (اميرمنصور) افخم

ابر اهيمي ٬ سرتيپ حميد افخمي (افسر شهرباني) ٬ مهندس ارسلان افخمي که در اثر

تصادف ٬ اتومبيل وي در جاده مازندران به دريا افتاد.

منيرافخم به همسري احمدخان افخمي پسر عموي خود درآمد ولي اولادي پيدا

نکرد. قدسي اعظم با محمودخان ذوالفقاري پيوند زناشويي بست و سه پسر پيدا کرد.

فروغ افخم همسر مشيرهمايون شهردار موسيقيدان معروف شد.

همايونتاج با اميرحسن ذوالفقاري ازدواج کرد.

٣. خسروخان که اطلاعي از او به دست نيامد.

٤. سرلشکر عبدالرضا افخم ابر اهيمي؛ فرزندانش عبارتند از: سرتيپ مهدي افخم

ابر اهيمي ٬ دريادار هوشنگ افخم ابر اهيمي ٬ اميرقاسم افخم ابر اهيمي ٬ جهانگير افخم

ابر اهيمي ٬ جهان بخش افخم ابر اهيمي ٬ فخر اشرف (که همسر ايرج افخمي شد) ٬ پوران

خانم (که به همسري دکتر فريدون طباطبايي ديبا در آمد) ٬ ملک زمان خانم (که با سپهبد

احمد وثوق پيوند زناشويي بست) ٬ فرحبخش خانم (که با اعتضادي عروسي کرد).

٥ . ابراهيم افخمي (امير اشرف)؛ ملک اشرف دختر او همسر احمدخان منيع الدوله

شد. دکتر ايرج با فخراشرف ازدواج کرد.

٦. عزيزالله خان سه پسر داشت: اسعد ٬ سلطانعلي ٬ سعدي؛ دو دختر نيز پيدا کرد به

نامهاي صفوري و صفيه. همسر عزيزالله خان ٬ زهرا افخم ابراهيمي بود که در ١٢٧٥

متولد شد و در ١٣٥٦ درگذشت.

٧. سپهبد غلامحسين افخمي ابتدا با دختر نصرت اقدس نوه مظفرالدينشاه که

فيروزتاج نام داشت ازدواج کرد ولي خيلي زود از هم جدا شدند. همسر دوم او

فروغ اشرف ابراهيمي بود فرزندانش عبارت بودند از: دکتر غلامرضا افخمي استاد

دانشگاه ملي و معاون وزارت کشور که با خانم مهناز افخمي پيوند زناشويي بست. مهناز

در اواخر کابينه هويدا وزير مشاور در امور زنان شد و در کابينه جمشيد آموزگار هم

سمت خود را حفظ کرد. و داراي دو فرزند به نام مهندس علي و معصومه خانم مي باشد.

٨ . عباسقلي خان؛ پسران او: بهمن و اسفنديار و دخترانش: عزت و عباسه و دو دختر

ديگر به نامهاي لي لي و مي مي.

٩. عليقلي خان

١٠ . علينقي خان

دختران وزير افخم عبارت بودند از:

١. خانم مسرت السلطنه که به همسري اعتضاد ديوان امير ابراهيمي درآمد.

٢. خانم شمس السلطنه بااميربهادر جنگ ازدواج کرد و در ميانه راه زندگي بدون اولاد

درگذشت.

٣. سکينه خانم منورالسلطنه که ابتدا همسر عليقلي خان بود و بعد از مرگ او به

همسري حسينقلي خان اسعدالدوله درآمد.

٤. بدرالملوک خانم معروف به بدرالدوله که پس از فوت منورالدوله خواهر خود به

همسري اسعدالدوله درآمد و چهار پسر و يک دختر آورد.

فرزندان امين الملک عبارتند از: احمد افخمي ٬ مهرانور افخمي و مهرارفع افخمي.

امين الملک در ١٢٨٨ شمسي به دست يکي از مجاهدين تطميع شده در سن ٣٧

سالگي به قتل رسيد. اين قتل به تحريک رقباي او براي دستيابي به ايران الملوک

افتخارالسلطنه دختر ناصرالدين شاه بود. جرج پي.چرچيل در کتاب فرهنگ رجال قاجار در

صفحه ٤٤ مي نويسد: محمدحسن خان و ايران الملوک افتخارالسلطنه دختر ناصرالدين

شاه با يکديگر ملاقاتهاي خصوصي مي کنند.

احمد افخمي فرزند محمدحسن خان امين الملک در حدود ١٢٨٣ شمسي متولد شد

و پس از تحصيلات متوسطه و عالي به استخدام وزارت کشور درآمد. مقامات مهمي را

در آن وزارتخانه طي کرد. و مدتها مقام مديرکلي داشت. بعد از کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢

در دوره هجدهم مجلس شوراي ملي از زنجان به وکالت رسيد و در دوره نوزده و بيست

نيز همچنان وکيل مجلس بود در سال ١٣٤٠ بازنشسته شد ٬ و در بانک تعاوني توزيع

برادران رشيديان به کار پرداخت.

مهرانور خانم با سپهبد مهديقلي علوي مقدم ازدواج کرد و صاحب يک دختر و يک

پسر شد. علوي مقدم تحصيلات عالي خود را در فرانسه به اتمام رسانيد و در ١٣٢٤

سرتيپ شد. مدتي رئيس اداره اصلاح نژاد اسب بود. رياست ژاندارمري و معاونت

وزارت جنگ از ديگر مشاغل او بود. در ١٣٣٠ درجه سرلشکري و در ١٣٣٧ درجه

سپهبدي گرفت. بعد از کودتاي ٢٨ مرداد به رياست شهرباني کل کشور برگزيده شد و

قدرت فوق العاده اي به دست آورد. در تمام مدت رياست شهرباني خود با سپهبد تيمور

بختيار رئيس ساواک در مبارزه و جنگ و جدال بود. در کابينه جعفر شريف امامي ٬ که در

نهم شهريور ماه ١٣٣٩ معرفي گرديد ٬ به وزارت کشور معرفي شد و انتخابات زمستاني

دور بيستم را انجام داد. در اسفند ماه ١٣٣٩ در ترميم کابينه جاي خود را به سپهبد امير

عزيزي داد. در حکومت دکتر اميني طبق ماده پنج حکومت نظامي بازداشت شد و قريب

يک سال در زندان بود و بدون محاکمه از زندان آزاد شد ولي ديگر کاري به او ارجاع

نشد؛ فقط در بانک تعاوني و توزيع رشيديان به کار پرداخت. سرانجام در ١٣٥٩ در

تهران درگذشت.

مهر ارفع خانم با محمدعلي روشن ازدواج کرد.

سلطان ابراهيم افخمي ملقب به اميراشرف فرزند سلطان علي خان وزيرافخم در

١٢٦٨ شمسي متولد شد. تحصيلات خود را در تهران به اتمام رسانيد و از مدرسه علوم

سياسي فارغ التحصيل شد. درانتخابات دوره پنجم مجلس شوراي ملي ٬ که در ١٣٠٢

شمسي انجام گرفت ٬ وکيل زنجان شد و در دوره هاي ششم ٬ هفتم ٬ هشتم ٬ نهم ٬ دهم ٬

يازدهم ٬ دوازدهم ٬ سيزدهم ٬ چهاردهم و پانزدهم نماينده بي سروصداي مجلس بود. در

انتخابات دوره اول مجلس سنا ٬ سناتور انتصابي قزوين ٬ زنجان ٬ محلات گرديد و در

انتخابات دوره دوم سنا نيز همچنان سناتور انتخابي بود و سرانجام در ١٣٣٦ درگذشت.

سرلشگر عبدالرضا افخم ابراهيمي فرزند سلطان علي خان وزيرافخم در ١٢٦٦

متولد شد. پس از تحصيل در ايران به اروپا رفت و در اتريش به تحصيل نظامي پرداخت و

قريب شش سال در آنجا به سر برد. پس از بازگشت به ايران با درجه سرواني در

ژ اندارمري استخدام شد. در تشکيل قشون متحدالشکل با درجه سرهنگ دومي به

رياست ستاد لشکر آذربايجان منصوب شد. يک سال در آن مأموريت بود تا به تهران

انتقال يافت و رياست ستاد لشکر مرکز را ٬ که تحت فرماندهي مستقيم سردار سپه

رضاخان بود ٬ عهده دار شد و درجه سرتيپي گرفت.

در سال ١٣٠٣ در سفر جنگي سردارسپه به خوزستان براي دستگيري و برکناري

خزعل ٬ رئيس ستاد عمليات بود. افخم ابراهيمي در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل

مختلف و مهمي را عهده دار شد. چندي رئيس رکن دوم ستاد ارتش بود و مدتي هم

فرماندهي نيروي هوايي را عهده دار گرديد.

در سال ١٣١٣ در سفر رضاشاه به ترکيه آجوداني شاه را عهده دار بود و در بازديدها

شاه را همراهي مي کرد. پس از شهريور ١٣٢٠ و استعفاي رضاشاه استانداري کردستان ٬

کرمانشاهان و همدان به او سپرده شد. او تا حدي در برقراري امنيت در مناطق مزبور

توفيق يافت و بعد فرماندار نظامي تهران شد.

افخم ابراهيمي در فروردين ماه ٬١٣٢٣ پس از بيش از بيست سال ٬ به درجه

سرلشگري ارتقاء يافت و فرماندار نظامي راه آهن شد. چندي هم فرمانده لشکر کرمان

بود وفات او در سال ١٣٤٣ درسن ٧٧ سالگي اتفاق افتاد و در آرامگاه ظهيرالدوله ٬ که

بخشي از آن آرامگاه به اين خانواده اختصاص دارد ٬ مدفون شد. سپهبد احمد وثوق ٬ که

بعدها به درجه سپهبدي و مقام وزارت جنگ رسيد ٬ با دختر او پيوند زناشويي بست و از

او صاحب سه دختر شد که عبارتند از شهلا ٬ مريم ٬ معصومه.

از فرزندان ديگر وزيرافخم سپهبد غلامحسين افخمي و سپهبد اميرمنصور افخمي را

مي توان نام برد:

سپهبد غلامحسين در ١٢٨٠ متولد شد. مدرسه نظام را به اتمام رسانيد و در سال

١٣٠٢ با درجه ستوان دومي براي ادامه تحصيل به اروپا رفت و وارد دانشکده سن سير

فرانسه شد. دوره مزبور را به پايان رسانيد و به ايران بازگشت. دوره دانشگاه جنگ و

دوره فرماندهي و ستاد را در تهران گذرانيد و در سال ١٣٢٨ درجه سرتيپي گرفت. در

سال ١٣٣٢ به مبارزه با مصدق پرداخت. پس از کودتاي ٢٨ مرداد در مهرماه ١٣٣٢

درجه سرلشگري گرفت و در ١٣٣٩ سپهبد شد. مدتهاي طولاني معاونت وزارت جنگ

را برعهده داشت. در ١٣٣٢ به رياست دادگاه محاکمه مصدق منصوب گرديد. ولي پس

از مدت کوتاهي از آن سمت استعفا داد و فرماندار نظامي راه آهن شد. در سال ١٣٤٢ در

دادگاه ويژه ارتش عده اي از افسران اداره تسليحات ارتش را به محاکمه کشيدند؛ در آن

پرونده پاي سپهبد غلامحسين افخمي را به ميان آوردند ولي دادگاه او را تبرئه کرد.

سپهبد اميرمنصور افخم ابراهيمي در ١٢٩٤ متولد شد. پس از تحصيلات ابتدائي و

متوسطه در دانشکده افسري به تحصيل پرداخت و در ١٣١٦ فارغ التحصيل شد. سپس

دوره عالي و ستاد فرماندهي را در اروپا و آمريکا گذرانيد. در ارتش مقاماتي احراز نمود ٬

درجه سپهبدي گرفت و در ١٣٥٨ درگذشت.

اميرهوشنگ افخمي ٬ که با درجه سرهنگي وابسته نظامي ايران در پاکستان بود ٬ در

همان سمت درجه سرتيپي گرفت. با ناهيد اميرتميور کلالي پيوند زناشويي بست. اين

مواصلت طولاني نشد و به متارکه انجاميد. بعدها ناهيد به حباله نکاح اسکندر ميرزا

رئيس جمهور پاکستان درآمد.

عبدالحسين مسعود انصاري در کتاب خاطرات خود مي نويسد: ... در آن موقع سرکار

ناهيد خانم به عقد ازدواج او درآمده بود. اسکندرميرزا به تمام معني شيدا و ديوانه اين

 

 

 

 


بانو بود. ناهيد خانم الحق برازنده مقامي بود که تقدير براي او رقم زده بود و ازدواج

اسکندر ميرزا با اين بانوي اصيل ايراني رشته محکمي در روابط ما ايجاد کرده بود؛ ما به

.( تمام معني با هم نزديک بوديم. (ص ٧٣٣

در خاندان ذوالفقاري هم ٬ مانند ساير خانواده هاي حکومتگر ٬ بيشتر ازدواجها در

ميان خويشاوندان انجام گرفته است. باوجود اين ٬ ذوالفقاريها در اثر بعضي ازدواجهاي

خارج از خاندان خود ٬ با خانواده هاي زير قرابت دارند: ذوالفقاري ٬ افخمي ٬ افخم

ابر اهيمي ٬ ديبا ٬ منصورالسلطنه عدل ٬ مظاهر ٬ شهردار ٬ ابر اهيمي ٬ علوي مقدم ٬ روشن ٬

وثوق ٬ ضيائي ٬ سيدامامي ٬ منصور ٬ وثوق الدوله ٬ فربود ٬ نظام مافي ٬ اتحاديه ٬ فيروز ٬

اميربهادر ٬ آموزگار ٬ ناظمي ٬ شيخ الاسلامي ٬ مجدضيائي ٬ قوام ٬ نمازي ٬ اعتمادمقدم ٬

اميرتيمور کلالي ٬ جهانشاه خان اميرافشار ٬ آشتياني طبا ٬ قر اگوزلو ٬ امامي خوئي ٬ اميني ٬

مشرف نفيسي ٬ خبير ٬ اميراعلم ٬ ابتهاج ٬ هويدا ٬ مصباح فاطمي ٬ هيئت ٬ آذري ٬ مشفق

کاظمي ٬ مافي ٬ رئيس٬ اعتضادي ٬ پورزند ٬ نواب ٬ عامري ٬ افشار قاسملو ٬ وکيلي.


منابع تحقيق درباره خاندان ذوالفقاري زنجان و خمسه به شرح زير است:


.١٦٠ ٬١٥٩ ٬١٣٦ ٬١٣٤ ٬٨٥ ٬٨٤ ١. تاريخ روضة الصفا. ج ٬٩ صص ٬٨٣

. ٢. منتظم ناصري. تصحيح محمداسماعيل رضواني. ج ٬٢ ص ١١٦٨ ؛ ج ٬٣ ص ١٣٨٢

.٨١ ٬٨٠ ٬٧٦ ٣. تاريخ گيتي گشا. تحرير و تحشيه عزيزالله بيات. صص ٬٦٥

. ٬١٣٧٠ ص ٧٩ ٤. تاريخ محمدي. به اهتمام غلامرضا طباطبايي مجد. [ بي جا ] ٬ اميرکبير ٬

٥ . محمودميرزا قاجار . سفينة المحمود. به تصحيح و تحشيه خيام پور. دانشکده ادبيات تبريز.

٦. محمدعلي تربيت. دانشمندان آذربايجان.

. ٧. مرآت البلدان. ج ٬٤ صص ١٨٧٧ و ٢٠٥٩

٨ . يادداشتهاي ملک المورخين سپهر. به اهتمام عبدالحسين نوائي.

٩. مهدي مجتهدي ٬ رجال آذربايجان.

١٠ . نجفقلي پسيان. مرگ بود بازگشت هم بود.

١١ . خليلي عراقي. سفربه آذربايجان و کردستان.

١٢ . خانبابا بياني. غائله آذربايجان.

. ١٣ . محمدحسين ذوالفقاري. شجره نامه خاندان ذوالفقاري. ١٣٧٦

١٤ . يادداشتهاي خصوصي اردبيلي زنجاني (سردفتر اسناد رسمي).

١٥ . مصاحبه مکرر با آقاي يوسف ذوالفقاري فرزند محمودخان ذوالفقاري.

١٦ . نمايندگان ٢٤ دوره قانونگذاري. انتشارات اداره قوانين مجلس شوراي ملي.