زنجان، شهری با مردمان آهسته

 

 

 

جهانگردی که در دهه چهل به زنجان آمده بود در وصف شهر گفته است :

زنجان شهری با مردمان آهسته .

 

 

توریست های غربی برای دیدن اماکن مذهبی، مساجد و زیارتگاههای مسلمانان شوق زیادی دارند .لابد آن جهانگرد وقتی از سبزه میدان پای به داخل مسجد سید گذاشته و از پله های آن سرازیر شده است ، اولین صحنه ای که توجه او را جلب نموده سکوت و آرامش معنی دارحاکم بر این فضا بوده است.

 

فضائی که عناصر آن گنبد بلندفیروزه ای ، رواقهای رفیع و مجمع آرام ٌطلابی که دردرگروههای کوچک ، چهار زانو در صحن خلوت رواقها نشسته و به بحث و فحص مشغول بوده اند و بی شک او آرامش صحن رواقها و سکوت شبستان ِ زیر طاقها را درحرکات و سکنات مردمان شهرنیزمشاهده کرده بود .

 

با این جهانگرد دهه چهل همراه می شویم ، گشت و گذاری کوتاه در شهر پنجاه سال قبل می کنیم .

 

 

از دالان باریک و درب کوتاه غربی مسجد که وارد قیصریه می شوی کنج درب و چسبیده به آن پیر مرد خمیده و فرتوتی را می بینی که صبورانه بر کفش ها وصله می زند .مسیر شمال به جنوب بازار را اگر بسوی شمال بروی به دهنه قیصریه می رسی واز آن نقطه دو شیر سنگی سبزه میدان را می بینی که زانو بر زمین زده و با یال و سر افراشته چشم به بازاریان دوخته و بی صدا می غرندو در وسط حوض سبزه میدان فرشته ای ایستاده و از دستانش آب فواره میزند .

 

سبزه میدان مرکزثقل شهر است هر کار مهمی داشته باشی گذرت به سبزه میدان می افتد . برای خرید ، گردش ،خوردن بستنی و کباب ، کارهای بانکی ، تهیه بلیط سفر از گاراژحقانی و کاوندی، شکایت و تظلم ازدادگستری ،مراجعه به مطب دکتر علیمرادیان و قنات آبادی که در دو کنج سبزه میدان واقع است و داروخانه های انوار و حکیمیان که نسخه های آنان را می پیچند.اگر یکی دو سکه اشرفی داشته باشی از پله های دندانسازی بیوک امیراصلانی بالا میروی تا با آب کردن آنها ، دندانساز دندانهایت راروکش طلا بدهد . موقع پائین امدن تلق و تولوق چاپخاته را می شنوی . برای تهیه روزنامه ومجلات سری به دکه صمد آقا روبروی مسجد سید می زنی یا به دیدار محمد علی در کنج دیگر سبزه میدان می شتابی و یکی دو متلک آبدار هم می شنوی . برای دیدن زور زدن کشتی گیران هم باید به سبزه میدان بیائی . واگر دلت خواست حمام بروی رخت و لباس و لنگت را در بقچه می پیچی و از حمام شهرداری در ابتدای خیابان ذوالفقاری نمره نوبت می گیری .

 

سبزه میدان چشم و چراغ شهر است .اگر پس از غروب آفتاب گذرت به سبزه میدان بیفتد کارمندان عطر و پودر زده و کروات بسته را می بینی که مقابل مغازه " حمید بستنی" روی صندلیها نشسته با نوای لب کارون بستنی می خورند . و عصر پنجشنبه ها گروه موزیک ارتش در روی چمن سبزه میدان سازهایشان را کوک کرده و نغمانی را می نوازند .

 

در همه این مجموعه در هم و بر هم و نا ساز آرامش وجود دارد الا وقتی که چند نفری به ضرب چاقو های دسته سفید زنجانی همدیگر راخونین و مالین کرده اند و پاسبانی آنها را بطرف شهربانی می کشاند و جماعتی بیکار هباهو کنان به دنبال آنان می دوند . ویا مجرمی را روی تخت چوبی وسط سبزه میدان دراز کرده شلاق میزنند وخلایق به تماشا ایستاده اند . اما این لحظات گذرا بلافاصله با آرامش پر می شود .

 

اگر سبزه میدان چشم و چراغ شهر باشد بازار محور اقتصاد آن است . دوباره از دهنه قیصریه به زیر طاق بازارمی آئی. خنکی بازار به استقبالت می آید و به دنبال آن فضای عطر آگینی را استشمام می کنی آغشته از بوی دارچین و هل و گلاب و زنجبیل . دو شاگرد قناد را می بینی که پاتیل بزرگ مسی را وسط بازار گذاشته ، ماده اولیه آب نبات قیچی را که به شکل خمیر سفید و چسبنده وکشداری است دست به دست بالای آن پاتیل ورز میدهند . نگاهی به کتابهای چیده شده در ویترین کتابفروشی زعفری می اندازی و یک صفحه گرامافون به قیمت پنج ریال از مغازه روبروئی می ستانی . سپس آدمی را می بینی که یک جفت کبک سر بریده زبان بسته را به یک چوبی آویخته و دنبال مشتری سی ریالی می گردد .

 

در ادامه راه به ردیف کفاشی ها می رسی .کفش های جفت شده مقابل مغازه هادر انتظار مشتریان است و فروشنده انتهای دکان روی تشکچه یا قالیچه کوچکی نشسته و با چشمان کاوشگر مشتریان را می پاید . اگر به داخل سرک بکشی مورد خطاب قرار می گیری و دعوت می شوی " گل بورا گوروم نمه ایسترن " .

 

نرسیده به انتهای بازار ، راسته ای به طرف شرق جدا می شود که خلوت است و روشنائی کمی داردو تک و توک مردمان در آمد و شدند به این بازار " آقا راستا سی" می گویند .این نام به خاطروجود مسجدی است در این محل که به آقالیق معروف است . نقل است در ایام مشرو طیت این مسجدو روحانی پر شور و شر آن " آخوند ملا قربانعلی " در کانون حوادث و تلاطمات و توجهات بوده اند . این بازار در افواه زنجانیهای بذله گو به " بورجلی بازاره " معروف است . محل گذرشرمنده مردمانی است که از چشم طلبکاران می گریزند .

 

در ابتدای بازار حجره های چارق دوزی را می بینی که دستان پر تلاشی در آنها در کارند تا رشته های طلای نخ و منجوق های رنگارنگ را با جوالدوزهای ظریف که به " سپر اینه سی " معروف است از رویه به زیره چاروق ها بکشندتا پاپوش فانتزی و زینتی شهر مان را شهره آفاق بکنند . پس از چاروق دوزها تک و توک ملیله کاران را می بینی که ظروف نقره را با شکل دادن رشته های باریک سیمین و با ابتکارات ظریف و بدیع در طرحها و اشکال زیبا به مشتاقان هنرهای تزئینی عرضه می کنند .

 

در انتهای بازار به کارگاههای زرگری می رسی و صندوق ساز ها که اره بر تخته می سابند و میخ بر آن می کوبند و در آخر ورقی از حلب بر روی صندوق و رنگی از پوست انار و صمغی از سقزو سریشم بر داخل آن میکشند . و در نهایت چفت و بستی بر در صندوق می نهند تا دست نا محرمانو اغیاران از زر و زیور و خلعت و جهاز نوعروسان که هر کدام یکی از این صندوقها را به خانه بخت می برند به دور باشد .

 

از بازار زمخت صندوق ساز ها راهت را به طرف راسته بازار ظریفزرگرها کج می کنی . در حجره های کوچک و ساکت زرگرها از آن دستهای پت و پهن و قیافه ها وابزارهای خشن خبری نیست . انگار انگشتان باریک و چهره های نحیف زرگرها متناسب و هماهنگ با شغلشان تغییر حالت یافته است . بجای هیاهو و سراسیمگی و التهاب ، آرامش هست . نرخ طلا هردم به ساعت بالا و پائین نمی رود . گاه تا هفته ها و ماهها مثل مردمان شهر بدن افت و خیز است.

 

در حالیکه رهسپار راسته رنگرزها هستی به پوشش مردمانی که در بازار رفت و آمد می کنندنظاره می کنی . در می یابی که بیشتر مردم کلاه به سر دارند . به همین خاطر به کلاه دوزها که در همین نز دیکی هستند سری میزنی . از میان کلاه شاپو ،کلاه مخملی، کلاه کپی ، کلاه نخی ، کلاه نمدی وکلاه پوستی.یکی را متناسب با سن وسال و موقعیت اجتماعیت انتخاب می کنی .

 

با کمی فاصله به راسته " بویاخچی لار " رنگرز ها یا صباغان می رسی .در خم های ریز و در شت رنگرزهاالیاف پشم و رنگ روی اجاقها می جوشد و سوخت اجاقها با هیزم و گون تامین می شود .تک و توک بعضی رنگرز ها از چراغ پریموس بهره می برند که با بخار نفت می سوزد و شاگردرنگرز هر دم با تلمبه باد آن را چاق می کند . فضا ی گرم و مرطوب دکان های رنگرزی آکنده ازبوی رنگ و پشم های جوشان است . و در حیاط مشترکی که بین چندحجره محصور است خامه های رنگارنگ برای خشک شدن تاب می خورد . در این بازار هم آدمها شکل و شمایل خاص خودرا دارند .اگر انتهای دکان سیاه و دو و دم گرفته را به دقت بنگری شبح بنفشی را می بینی که بهسیاهی میزند و از سفیدی چشمهائی که در چشمخانه می گردد اوستای رنگرز را تشخیص می دهی .

 

از راسته بویناک پشم و رنگ ودوده خودت را به میدان آهنگرها می کشانی . بازاری روباز شبیه حیاط خانه ها . شاگرد آهنگر با دست گهگاه ذغال بر کوره می نهد و با پا دم چرمی کوره را می فشارد . و اوستای آهنگر نقطه ای از داس ، کج بیل و یا تیشه گداخته ای را که با انبر روی سندان نهاده نشان می گیرد و شاکرد ها آن را به زیر رگبار پتک می بندند . بر خلاف بازارهای دیگرراسته آهنگرها آرام نیست هر چه هست التهاب و آتش است و ضربات پتک و گرما و تن های عرق کرده . تا داس گداخته و ضرب خورده و شکل یافته در آب فرو رود و آبدیده گردد و برای صیقل خوردن آماده شود .

 

طرف شرق بازار آهنگر ها در آنسوی خیابان در راسته مسگرها هیاهو و همهمه چکش ها را می شنوی که بر دیگ ها و مجموعه ها و طشت ها کوفته می شود .که استثنائی بر قاعده آرام شهراست .

 

اما پائین دست خیابان مسگرها در کاروانسرای دخان آنجا که کاروان شترها پس از طی مسافتی طولانی زانو بر زمین زده اند ، آرامش رنگ دیگری دارد . محصولات سردرختی و صیفی جات منطقه طارم در صندوق هائی حمل می شود که شکل مخروط ناقص ِ واژگون دارد . این صندوقهای محکم و با دوام چهار پایه دارد و چهار دسته در امتداد پایه ها و مجهز به قلاب و زنجیرکه به راحتی بر چهارپایان بارگیری می شود . هر صندوق پر گاه تا صد کیلو وزن دارد . انجیل،انار ، انگور ، زرد آلو ، گردو و سیب و هر نوع میوه و تره بار متناسب با فصل را بار فروشهای واسطه به دکان داران می فروشند وصندوقهای خالی را از آنان پس می گیرند .

 

طرف جنوب، در کاروانسرای گیلک کاروان هائی را می بینی که لبنیات و ماست و دوغ و کره رادر بادیه های مسی و مشک از روستاهای اطراف آورده اند .البته خود زنجانیها تولید کننده شیر و فراورده های لبنی هستند . و در هر محله ای بخصوص درحواشی شهر یکی دو حشم دار وجود دارد . اگر گذرت کله سحر ، یا غروب آفتاب به محلات مختلف بیفتد گله گاوان و گوسفندان را می بینی که برای رفتن به صحرا ، یا به گاه برگشتن ازچرا کوچه را قرق کرده اند .یکهو متل مادر بزرگ یادت می افتد :

 

ها بللی بلّلی بللی/ ناخیر گلیر دورد اللی / ایکی الینده پیه سی/

ایکی الینده ممه سی .

 

حشم دار در هر محله جنب خانه مسکونی خود طویله های کوچک وبزرگی دارد . اگر دلت شیر گرم و تازه دوشیده شده بخواهد ، می توانی پاشنه گیوه هایت را ور بکشی ، بادیه به دست به سرای حشم دار محله بشتابی .استقرار احشام ،اصطبل و طویله در محلات مسکونی رنگ و بوی محیط روستائی را در فضای شهری به وجود آورده است .موقعی که بادیه شیر گرم وتازه غیر پاستوریزه را به خانه آوردی نباید فراموش کنی که فضله گاوان و پشگل گوسفندان را که در سراسر کوچه پخش شده وبه کف گیوه هایت چسبیده قبل از ورود به خانه پاک کنی .

 

چه خوب است آدمهای پر فیس و افاده ای که پاره ای برای پز دادن و عده ای برای ایز گم کردن خود را تافته ای شهری جدا از بافته روستائی می پندارند و ترجیع بند کلامشان تفوق و ممتاز بودن شهری بر جماعت روستائی است و به اصالت و شهری بودن خود می نازند نیم نگاهی به عقبه خود و ریخت اجتمائی ومناسبات اقتصادی شهرشان داشته باشند .

 

خب بهتر است به کاروانسرای گیلک برگردیم .دروازه بزرگ کاروانسرا طاقی ضربی دارد و کتیبه ای با کاشی های رنگی در فراز دو لنگه درب خودنمائی می کند . در محوطه کاروانسرا ایوانهای کوچکی با طاقهای ضربی حجره های مسافران را از حیاط جدا می کند . چهار پایان در محوطه باز و مرد مان در سایه سار طاقها خستگی سفر را از تن خود بدر می کنند . روستائیانی که مالالتجاره خود را نقد کرده اند سر وسامانی به خود می دهند . قند و شکر و چائی یا گیوه وچاروقی یا رخت و لباسی برای خود و اهل و عیالشان می خرند و اگر چهار پایشان احتیاج به نعل داشته باشد به دکان استاد " نال بند " می شتابند .

 

نعلبندان و پالان دوزان معمولا خدمات خودرا در نزدیکی کاروانسراها ارائه می دهند . نعلبندان هم با سخت افزار فولاد و پتک و سندان سر وکار دارند و هم با نرم افزار دست و پای نازنین قاطران و اسبان . از یکسو پتک بر فولاد سخت و بی جان می کوبند ، و از دیگر سو آن دستهای زمخت و پینه بسته را بر سرو گوش قاطران و اسبان می کشند . آن فولاد سخت را به سر پنجه مهارت بسان موم در شکل و قالب دست و پای چهارپایان در می آورند ، و این حیوان چموش را به دست نوازش رام می کنند تا آن پای افزار های فولادین را بر سم آن زبان بسته ها استوار کنند .

 

در حالیکه امروزه در عصر تکنیک و فن آوری اگر ابزار کار مانیکوریست یا فرنچیست کند شود یا خللی یابد تا فراهم شدن قطعه اورجینال دست و پای خلایق که برای زیبا سازی ناخن هایشان صف بسته اند در پوست گردو می ماند .

 

در یغا که تجربیات و مهارتهای نیاکانمان را فراموش کرده ، دور ریخته ایم .

 

از راسته پالان دوز ها و نعل چیگرها هم می گذری . در سرازیری خاکی " ایستگاه خیابانی " که به ایستگاه راه آهن می رسد مسافران کردستان وتکاب را می بینی که در صندلیهای چیده شده مقابل مهمانخانه نشسته و دیزی میخورند وپشت سر " زینگان لی لار " حرف می زنند. پائین تر که میروی جیغ وداد کودکان را می شنوی که الم شنگه در" قاضی بلاغی" راه انداخته اند . از بالای تل خاکی مشرف به برکه آبی که جهت مصرف سبزی کاری باغات جنوب شهر احداث شده به وسط آب می پرند و هر کدام کمر بندی را بر تنبان کوتاه خود سفت کرده اند تا موقع شیرجه زدن از تنشان در نیاید . آب" قاضی بلاغی" از چشمه ای به همین نام تامین میشود . آنسوی شهر در "توپ آغاجی " همین الم شنگه کودکان با کار جدی زنان رختشوی و مردان قالیشوی در هم آمیخته است . " توپ آغاجی " مظهر قناتی است که در نزدیکی محل خروج از صحن غسالخانه عبور می کند .

 

انگار از شهر و مدنیت دور افتادیم . از کوچه های پر شیب و باریک" توپ آغاجی اوسته " راهت را به سوی ساکنین دار عقبی کج می کنی . از معبر خاکی که بعدها به خیابان بابائیان موصوف شد می گذری . فاتحه ای تقدیم خفتگان ابدی خاک می کنی . "اشاقی چهارراه " که بعد ها به میدان پانزده خرداد معروف شد منتهی الیه غربی شهر است بعد از آن جاده ای است که به میانه و تبریز می رود چند قهوه خانه تک و توک در بالا و پائین جاده می بینی . پس از طی دو کیلومتر به " مال دره " می رسی . دره ای مصفا با باغهائی آباد که با آب زلال " سنبل کهریز" و " زنگان چای " مشروب می شود . رود خانه ای با آب غلتان و ماهیهای ریز که دلت می خواهد دست در آب فرو کنی ولمسشان نمائی .

 

امروز اگر هوس کردید سراغی از دره رویائی روزگار کودکی پدرانتان بگیرید جز آه و افسوس چیزی عایدتان نخواهد شد . چرا که آن جویبارهای روان تبدیل به فاضلاب حاشیه نشینان بالای تپه شده است و آب روان وزلال " زنگان چای از برکت پساب و لجن کشتارگاه بدل به مرداب تیره و متعفنی گردیده است.و آن درختان و باغهای شاداب به آتش طمع فنا شده وبه تیزی تیغ منفعت پرستی قلع و قمع گردیده است .و تو اگر از آن دسته از آدمهائی هستی که همیشه عادت به دیدن نیمه خالی لیوان نداری ، برای مشاهده نیمه پر لیوان سرت را بالا می گیری و دیدگانت را به پارک جنگلی سبز و شاداب روشن می کنی .

 

به هوای دیدن " مال دره " از شهر دور افتادیم . دو کیلومتر سربالائی را به سوی شرق و به طرف شهر ره می سپاری بعد از " اشاقی چهارراه " پادگانی می بینی محقر با ساختمانهائی کوتاه که با حصاری از سیم خار دار و میله های آهنی و خرت و پرت های دیگر محصور شده است مکا نی خشک و بی روح که ابهت و خوف یک مکان نظامی شاهنشاهی را هم ندارد . اما درست چسبیده به این پادگان ملال آور سینمای تابستانی موصوف به " بوت کلاب " قرار دارد که برخلاف همسایه خشن خود شاداب و مفرح است . محل هیاهو و نشاط و تفریح در شبهای خنک تابستان . که امر غریبی است با آرامش شهر . بعد از " بوت کلاب پر جنب و جوش به در مانگاه "حاجی میرزاشفیع" می رسی و دبیرستان امیرکبیر که در این دو مکان قبلا اولین پارک زنجان " قیزلارباغی "احداث شده بود ، نقل است اولین دستجات پیشاهنگان زنجان نهالی به رسم یادگار در این محل کاشته بودند .

 

از چهار راه امیر کبیر رد می شوی به ذغال فروشها می رسی .نیروگا ه حرارتی شهر همین دو سه انبارک ذغال است . مردمان شهر در فصل پائیز نیم خروار ذغال با حیوانات بارکش به خانه هایشان می برند و در ذغال دان منازل خالی می کنند . کرسی هر خانه با یک چارک ذغال گرم می شود .مردمان هم تنشان را به گرمای مطبوع کرسی می سپارند وهم شام شب را در " چولمک " آویخته از زنجیر وسط کرسی روی آتش آن می پزند و هم آفتابه هایشان را در چهار کنج آن می نهند تاسحر برای شستن دست و صورت سرحوض یخ زده نروند  :

 

 استفاده بهینه از منابع ، بدون ایجاد آلودگی زیست محیطی .

 

به هوای همهمه گنگی که به گوشت می خورد ازسرازیری کوچه "حاج شیخ علی" سرازیر می شوی نصف کوچه پله های سنگی دارد برای عابرین و نصف دیکر معبر خاکی است برای نقلیه . درحوالی تکیه " حاج شیخ علی " هر چه پرس و جو می کنی اثری از مکان مهجور " کلیسا دالی "نمی یابی .گویا کلیسای قدیمی این محل به افسانه ها پیوسته است . در زیرِ بنای تکیه آب انباری وجود دارد که آب مورد نیاز کسبه و اهل محل را تامین می کند اگرهوس کردی از آن بازدید کنی باید پاچه های شلوارت را ور بمالی و با احتیاط از پله های خیس وپهن و لغزنده فرو روی .

 

در جنب هر تکیه ای معمولا آب انبار ی برای رفع نیاز اهالی وجود دارد که سنگ بنای آنها را مردمان خیر می نهند و آب آنها از قنواب و کاریزهای معروف مثل قنات میر بهاالدین تامین می شود . این آب انبار هم مثل سایر آب انبار ها طاق قوسی دارد با دیوار ها وپله های سنگی که به راحتی دو نفر از کنار هم می توانند عبور کنند . بزرگی و وسعت آب انبارها با تعداد پله های آن سنجیده می شود. معمولاآب انبارها بیست تا سی پله دارد آب انباری که بیش از سی پله داشته باشد " قرخ ایاخ " نامیده می شود .

 


در حال نظاره مردمان " کوزه به دوش و گالش به پابه انتهای آب انبار می رسی در چاله کف آب انبار شیر برنجی وجود دارد که لنگه جورابی بر سرآن آویخته اند تا لجن آب انبار به کوزه ها سرازیر نشود . آب انبار اگر تازه آب گیری شده باشد آب زلال و تمیز دارد ، اما پس از مدتی آب مخزن کدر شده ، کرم میزند . پله های آب انبار را دو تایکی بالا می آئی .حالا آن صداهای گنگ واضح تر شده است .

 

از " شیطانا بازار " رد می شوی با خود تکرار می کنی شیطانا بازار . وه چه نامهائی !نامها اشاره به مکانها دارد ومکانها و محل ها خاطره ها را می سازد . از تجمع خاطرات فرهنگ هاو سنت ها زاده می شود . و از این مقولات فرهنکی رفتار و کردار آدمیان پدید می آید . عقل سلیم حکم می کند نباید به نامها جفا شود. اگر سقف بازار میراث فرهنگی است ، بی شک نام آن نیزچنین است . زدودن نام یک مکان بخشی از هویت و اصالت تاریخی آن را به محاق فراموشی می برد . در این خیالات به ناگاه در حجم عظیمی از صدا ها ، غرش پتک ها و کوبش چکش ها گم می شوی .

 

اینجا بازار مسکرهای پائین است بزرک تر و سازمان یافته تر از بازار بالائی که شرح آن قبلا رفت . در راسته اصلی در هر دکانی کوره ای برای ذوب مس قراضه وجود دارد که به مددذغال سنگ و دم چرمی ، مواد ا ولیه ذوب شده درقالب هائی ریخته می شود که اندازه های مختلف دارد متناسب با ظروفی که ساخته خواهد شد .به این شمش های گرد" قرص "گفته می شود اوستای مسگر چند " قرص " را روی هم بر سندان می نهد و شاگردان به ضرب "تولاما چکش " " قرص "را بدل به ورق می کنند . به این فرایند " کله آچماخ " می گویند .

 

فعالیت ذوب کننده گان با سازندگان جدا است و سازندگان از آن ورقهای نازک انواع ظروف مسی را می آفریند . " کله آچماخ " کاری بسیار سخت و فنی است . اگر اوستای مسگر در ترکیبات و آلیاژ مواد اولیه دقت کافی نداشته باشد قرص در زیر ضربات پتک تکه تکه شده ، گسیخته می شود . از این رو مسگر عقیده دارد شا گردانی که " تولاما چکش " بر قرص می کوبند باید دست و دل پاک داشته باشند. وگرنه کار درست از آب در نمی آید .نقل است روزی در گرما گرم کوبش پتک ها " قرص" باز نمی شود و به دفعات می شکند . اوستا لجاجت مس را به حساب ناپاکی شاگردان می گذارد ، با اوقات تلخی چکش خود را به زمین کوفته به شاگردان نهیت میزند " هر کسی وظیفه واجب خود رابجا نیاورده برود ! یکی از شاگردان پتک خود بر زمین می نهد ، سر به زیر انداخته راهی حمام می شود .

 

راسته ای که در بالادست و شمال " اوزون بازار " واقع شده ، " قلای چی لرراستاسی " است که مردمانی زبردست و سخت کوش ظروف سرخ فام مسین را با کیمیای تجربه پدران و با قلع و نشادر در حرارت کوره بدل به ظروف براق و سیمین می کنند. و در راسته دیگر کنده کاران با سمبه و قلم و چکش های ظریف نقشی یا نوشته ای بر ظروف سفید کاری شده حک می کنند .از غوغای بازار مسگرها خود را به " بالا میدان " ( میدان کوچک ) می رسانی صدای خسته عاشیق را می شنوی با سازی فشرده در سینه و دندنهائی با روکش طلا به همراهی بالابان گوشهایت را نوازش می دهد :

 

" سو گلیر ارخدن اوتور آخیر چمندن اوتور های های من هارا داغ داش هارا

گلیرم سن دن اتور . . . "

 

از چهار راه امیرکبیر راهت را بسوی خیابان شمشیری قدیمی ترین خیابان زنجان ادامه می دهی .به مهدی خان سنقی و" یدی بوروخلار" می رسی با دیوارهای کاهگلی و کوچه های پیچ در پیچ شبیه صفحه بازیهای لابیرنت .

 

" مادام گاراژی " که منزل و محل کار "مادام گودت" قابله ارمنی بوده است که بعد تبدیل به ساختمان ژاندارمری شد و سپس دکتر مزدا پزشک حاذق ارتش بنای خود را درآن احداث کرد . انتهای کوچه دگرمان ارخی به این محل منتهی می شود. که ارخ آن رامی بینی اما از دگرمان خبری نیست .

 

نقل است محل خیابان شمشیری قبلا خندق یا رودخانه حشکی بوده است وبرج و باروی غربی شهر در این محل احداث شده بود و پته خانه ای در این محل وجود داشت، تا پس از در یافت وجه به کاروانهائی که از خارج شهر وارد می شدند جواز عبور بدهد . از کله سحر تا دمدمای غروب پته خانه باز می شد و اگر کاروانها و افراد بی موقع می رسیدند تا گشوده شدن پته خانه صبر می کردند . گویا مهدی خان لوطی و قلندر محله بی موقع می رسد و دروازه را بسته می بیند . شبی پشت بارو ماندن را برای خود کسر شان می پندارد . به ناز شصت وبه زور بازو حفره ای در بارو می گشاید .آن شکاف و آن محل " مهدیخان سنقی " نام می یابد . تکیه مهدیخان سنقی منتسب به اوست و دو برادر دیگرش " نصر الله خان " و عباسقلی خان " تکیه های خاص خود را داشتند .

 

پس از گذر سالیان و سپری شدن ایام به نظر می رسد مردمان زنجان خوی آرام و طبع ملایم خود را بتدریج به فراموشی سپرده ا ند . الزامات زندگی و اقتضائات معیشتی ، تغییرات و تاثیرات فرهنگی ،مردمان امروز را کمی شبیه مهدیخان عجول کرده است که شبی پشت دیوار قلعه آرم و قرار نیافت و بارو را شکست . اما بیش و کم می توان بقایائی از صبر و حوصله و متانت و روش و منش آرام و قدیمی زنجانیها را در اخلاق و رفتار مردمان امروز یافت . اگر می خواهید نمونه هائی از سلوک باستانی زنجانیها را مشاهده کنید سری به مرکز شهر بزنید و از صبر ایوب دست اندرکارن طرح سبزه میدان بازدید کنید . و یا یک روز تعطیل قدم رنجه نموده با رعایت تمام مسئل ایمنی وداشتن تجهیزات ضد ریزش کوه و رانش جاده ا ز روستای تهم به سوی چورزق برانید ، تا نمونه هائی از حرکات آرام و تاریخی نیاکانمان را لمس نمائید که چگونه می توان جاده ای بطول پنجاه کیلومتر را در مدت بیست و پنج سال احداث نکرد . و یا از علی آباد بسوی تنها فرودگاه موجود در استان بروید تابه عینه ببینید ده کیلومتر راه مسطح و هموار ده سال است آرام آرام ساخته می شود و سازندگان آن هیچ هول نمی شوند .

 

 

                                                                                         منبع: /http://meschi.persianblog.ir