قتل سعدالسلطنه (حاکم شهرزنجان)
تاریخ مشروطه ایران
کشتهشدن حکمران شهرزنجان درنهضت مشروطیت
نوشته سیداحمدکسروی تبریزی
.....اما زنجان ، در اینجا یک آشوب خونینی رخ داد. اینجا یکی از شهرهایی مییود که مشروطه ریشه ندوانیده و آزادیخواهی پیشرفتی پیدا نکرده بود. در اینجا نیز انجمنی برپا کرده بودند ولی بسیار ناتوان میبود. چنانکه گفتیم چون در نتیجهی بدخواهی های دربار در بسیاری از شهرها گردنکشانی برمی خاستند در اینجا مظفرالدوله که رییس فوجی میبود برخاست و موزیکانچیان را بآزار مردم و ستمگری برانگیخت. تا دیری بازرگانان زنجان در تلگرافخانه نشسته بتهران دادخواهی میکردند.
از آن سوی در اینجا هم یک شگفتی ، بنام « آخوند ملاقربانعلی میبود » ، که لگام مردم را در دست داشته و از گراییدن بمشروطه بازمی داشت. این آخوند نیز دلدادهی « حکومت شرعی » می بود ، و خود در زنجان و آن پیرامونها فرمان می راند. زیرا به « دعویها » رسیدگی کردی ، و « فتوی » دادی ، « قصاص کردی » ، و « حد » زدی ، و « زکوه » و « مال امام » گرفتی. بیتاج و تخت پادشاهی کردی.
این نیز از ملایانی میبود که به کشور و توده و میهن و اینگونه چیزها پروا ننمودی ، و خود از این اندیشهها دور بودی ، و جز هوسهای آخوندی را دنبال نکردی.
این نیز ، همچون میرزاعلیاکبراردبیلی پول نیندوختی و خود با تهیدستی بسر بردی و از اینرو در میان پیروان نامنیک و جایگاه بلند می داشت و آوازهاش به بیشتر شهرها رسیده بود. میرزاعلیاکبر زورش بیشتر از دانشش میبود ، و از اینرو در میان خود ملایان جایگاهی نمیداشت. ولی این در زمینهی آخوندی دانشمند شمرده می شد و خود یکی از مجتهدان بنام میبود.
چون این مرد و داستانش نمونهی نیکی از دژآگاهی و دژخویی ملایان و پیروان ایشانست ، از اینرو بدینسان بیادش می پردازم. این مرد یکی از خویهایش سنگدلیش میبود و خونریزی را دوست می داشت. می گویند : روزی دربارهی آدمکشی « فتوی » بکشتن داد و گفت در همانجا در حیاط سرش را بریدند.
در زنجان ، در زمانهای نزدیک ، از اینگونه ملایان ، یکی ملامحمدعلی بوده که در زمان محمدشاه با دولت بکشاکش پرداخته ، و سپس در زمان ناصرالدینشاه بنام بابیگری بجنگ برخاسته و آن داستان شگفت تاریخی را پیدا کرده. دیگری این ملاقربانعلی است که ما بیادش پرداختهایم ، و می باید گفت ملامحمدعلی با آن کار بیخردانه پایان زندگانیش بهتر و برتر از این می بوده.
اینمرد در این زمان نود سال کمابیش می داشت و با این پیری سستی از خود نشان نمی داد ، و رشتهی فرمانروایی از دست نهشته، مردم را از گراییدن به مشروطه بازمی داشت.
در این میان سعدالسلطنه (باقرخان ابدارچی باشی سابق) درزنجان فرمانروا می بود. این مرد در زمان ناصرالدینشاه فرمانروای قزوین شده و شش سال در آنجا مانده و کوشش بسیار بآبادی آن شهر کرده ، و رویهمرفته مرد نیکنامی می بود. این هنگام در زنجان نیز رفتار نیک می نمود. با این همه پیروان ملاقربانعلی او را برنمیتافتند و ناخشنودی می نمودند.
روز سوم ماه تیر ( 13 جمادیالاولی ) یکی از فراشهای حکومت می خواست شیخعبدالله نامی را بادارهی حکمرانی برد ، شیخ عبدالله از دست او گریخته خود را بخانهی ملاقربانعلی رساند و در آنجا بست نشست. کسان ملاقربانعلی که بیشتر اوباش و لو طیان می بودند ، چون از چگونگی آگاه شدند در پی فراش افتاده و او را گرفته کتک بسیاری زدند ، و با قمه چند زخمی رسانیدند ، و سپس سبیلهایش را بریده گفتند « برو بسعدالسلطنه آگاهی ده ».
آنروز سعدالسلطنه بهنگام گذشتن از سبزهمیدان ، با یکی از آن اوباش بنام سیدبشیر، دچار آمد و دستور داد او را گرفتند ، و در ادارهی حکومتی تازیانه باو زدند و سپس رهایش کردند. این آگاهی چون بملاقربانعلی رسید گفت : « فردا باید حکومت تبعید شود ». کارکنان او شبانه بطلبهها و دیگران آگاهی دادند و از آبادیهای نزدیک شهر مردم را خواستند.
فردا از آغاز روز پیروان [ او ] که ششصدتن کمابیش می بودند در پیرامون خانهی آخوند گرد آمدند ، چون گفته می شد آخوند « حکم جهاد » خواهد داد ، بسیاری از آنان قمه و قداره و تپانچه همراه می داشتند و دیگران نیز دامنهای خود پر از سنگ کرده بودند. نخست با پیام آخوند ببازار ریخته دکانهایی را که باز شده بود بندانیدند. سپس آماده ایستاده چشم براه فرمان دوختند.
آخوند دستور داد : « بروید میدان توپخانه ». همگی روانه گردیده در یکسوی میدان ، در برابر سرای حکومت به رده ایستادند. سعدالسلطنه چند تن سرباز برای پاسبانی بدم در گمارده ولی سپرده بود تیری نیندازند. از اینسو زبان بدشنام گشادند. سربازان پاسخی ندادند. دلیر گردیده گاهی چند تیری انداختند. در این میان نصراللهنامی از بازاریان با یکتن دیگری که از مشروطهخواهان می بود ناآگاهان بمیدان رسیدند. کسان آخوند هردو. را آماج تیر گردانیدند که نصرالله پس از نیمساعت جان داد.
پس از ساعتی سربازان از سوی حکومت به پشتبام آمده برای ترسانیدن مردم بجنگ پرداختند و ازاین سوی مردم بسرای حکومتی ریخته دست بتاراج و یغما گشادند و آنچه یافتند بردند ، و درها و پنجرهها را کندند. دوتن سید و دوتن توپچی سعدالسلطنه را در اطاق اندرون بگیر آورده بسیار زدند ، سپس با قمه و قداره و چندزخم کاری رسانیدند. بفراشان نیز زخمهایی زدند.
نبینام فراشِ (دیوانخانه شهرزنجان)، سعدالسلطنه را بدوش کشیده بخانهی حاجیوزیر (میرزاعلی اصغرخان مشیرالممالک وزیری، پیشکارمالیه خمسه زنجان و یکی از توانگران و دارایان شهر) رسانید که در آنجا زخمهایش بندند ، ملاقربانعلی چون شنید دستور داد بروید از آنجا هم بیرون کنید. اوباش روبخانهی حاجیوزیر(خیابان طالقانی فعلی) آورده خواستند آنجا را نیز تاراج کنند. سعدالدوله و دیگران پیش افتاده جلو گرفتند. حاجیوزیر ناگزیر شد سعدالسلطنه را بیرون کند و یکدسته از اوباش او را با آن زخمها در کالسکه نشانده و تا بیرون شهر رسانیده رها کردند. بیچاره پیرمرد تا سلطانیه رفته پس از زمانی از آسیب زخمها بدرود زندگی گفت. این بود نمونهای از « حکم جهاد » ملایان. مانند این دژرفتاری را از ملاقربانعلی در داستان عظیمزاده خواهیم دید.
این شگفت که چون این کار را کردند زیرکانه تلگرافی ، از زبان مردم بدارالشوری فرستادند ، بدینسان : « تعدیات سعدالسلطنه از حد گذشت یکنفر را تنگ قجر گذاشته و یکدختر را می خواست ببرد رفته در خانهی آقا متحصن شده آقایعقوب نام هیچ عارضی نداشت بدون جهت سیصدتومان ازو پول گرفت ».
از آنسوی برادرزادهی آخوند تلگرافی بمحمدعلیمیرزا فرستاد ، نزدیک باین : « سعدالسلطنه مشروطهخواه بود میخواست مشروطه را در اینجا هم تأسیس کند از شهر بیرونش کردیم ». آن تلگراف در مجلس بگفتگو آورده شد ولی باین یکی محمدعلیمیرزا پروا نداشت و آن تلگراف را نیز پنهان کرد.
یکی دو روز پس از آن پیشامد ، تلگراف حاجیشیخفضلالله و یاران او که گفتیم بهمهی شهرها فرستادند بزنجان رسید. ملاقربانعلی از آن خشنود گردید ، و همان را عنوان ساخته بمسجد آمد و پیروان را بسر خود گرد آورد و از مشروطه بدگوییهایی کرد و بمشروطهخواهان بیم هایی داد. رویهمرفته مشروطه در این شهر پانگرفت ، و از این هنگام زنجان در دست ملاقربانعلی و پیروان او بود.
در مجلس در نشست سهشنبه ( 20 جمادیالاولی ) ، چون از انجمن زنجان تلگرافی رسیده بود ، باز گفتگو بمیان آمد. شادروانطباطبایی ، چنانکه شیوهی او می بود ، پاسداری از ملاقربانعلی نموده چنین گفت : « جناب آخوند هیچ وقت از خانه بیرون نمی آید و خبر از جایی ندارد این کار آدمهای ایشانست ».
این سخن دور نمی بود. ملاقربانعلی با آن پیری توانایی چنین کارها را نمی داشت ، و بیشتر کارها را بنام او برادرزادهاش و دیگران می کردند. ولی او نیز بیکبار ناآگاه نمی بود.