زنجان ازباورسیاحان وجهانگردان
شهر زنجان علي رغم دارا بودن قدمت تاريخي هم سنگ با شهرهاي شناخته شده، فاقد پيشينه مدون تاريخي است. موضوع مطالعه در ارتباط با اين شهر تقريباً بكر و انجام مطالعات علمي و سيستماتيك بسيار اندك بوده است. مورخان و جغرافيدانان صدر اسلام در كليات اشاراتي به اين شهر نموده و از ورود در جزئيات آن خودداري كرده اند. اينك برخي از مطالب مزبور اجمالاً بيان مي گردد:

نقاشی اوژن فلاندن سیاح فرانسوی از بارو و یکی از دروازه های شش گانه زنجان قدیم
١ـ ابن خرداد متوفي به سال ٣٠٠ هجري قمري در كتاب المسالك و الممالك فاصله زنجان را تا قزوين ٢٧ فرسخ و تا ابهر يا اوهر ١٥ فرسخ دانسته است(ابن خرداد، 1889: 22).
٢ـ اصطخري جغرافيدان معروف ايراني در كتاب خود تحت عنوان المسالك و الممالك، درباره زنجان چنين اظهار نموده است:«ابهر و زنجان دو شهر كوچك و پر نعمتي هستند كه داراي آب فراوان و درختان زياد مزارع وسيعي مي باشند و زنجان از ابهر بزرگتر است»(اصطخري، 1346: 172).
٣ـ كتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب، كه به سال ٣٧٢ هجري قمري توسط نويسنده نامعلومي به رشته تحرير در آمده درباره زنجان چنين نقل مي كند: «زنگان شهري است با نعمت بسيار و مردمان آهسته».
٤ـ معجم البلدن نوشته ياقوت حموي زنجان را چنين توصيف نموده است: «زنجان به فتح اول و سكون ثاني شهر بزرگ و مشهوري است. از نواحي جبال كه بين آذربايجان و ديگر شهرهاي جبال واقع شده، نزديك قزوين و ابهر است. عجم آن را به فتح قاف زنگان مي گويند، از اين شهر مرداني از اهل علم و ادب و حديث برخاسته اند. در سنه ٢٤ هجري قمري به فرمان عثمان بن عفان براء بن عازب را ولايت ري داد و او در ابهر جنگيد و آنجا را فتح كرد. بعد قزوين را گشود و سپس متوجه زنجان شد و آن را با قهر و غلبه فتح كرد»(حموي، 1957: 152).
٥ـ عز الدين علي بن الاثير در تاريخ بزرگ اسلام فتح زنجان را به سال ٢٤ هجري قمري به دست براءبن عازب با قهرو غلبه ذكر نموده است.
٦ـ در كتاب نزهة القلوب نوشته حمدالله مستوفي كه به سال ٧٥٠ نگاشته شده درباره زنجان چنين نقل گرديده است: «زنجان از اقليم چهارم است، طولش از جزاير خالدات (فم) عرض از خط استوا(لول)، اردشير بابكان ساخت و شهين خواند، دور باروش سيهزار گام است، هوايش سرد است و آبش از رودخانه اي كه به آن شهر منسوب است و از حدود سلطانيه بر مي خيزد و در سفيد رود مي ريزد و از قنوات و ارتفاعات آنجا اكثر غلبه بود و در رودخانه برنج و جاليز نيز كارند. اما در آن شهر و ولايتش ميوه نيست و از طارمين آورند و مردم آنجا سني، شافعي مذهب اند و بر طنز و استهزاء بسيار اقدام نمايند. در صورالاقاليم گويد: «غفلت بر ايشان غالب است مثل شيخ اخي فرج زنجاني و استاد عبدالغفار سكاك و عيسي كاشاني و غيره، ديوانيش بتمغا مقرر است و ١٢ هزاردينار زماني ان و ازولايتش كما بيش صد پاره ديه است. هشت هزار دينار متوجه است كه جمله در تومان است»(مستوفي، 1336: 67).
٧ـ كلاويخو سفير پادشاه اسپانيا كه در قرن ١٤ ميلادي منطقه را بازديد كرد درباره زنجان چنين نقل نموده است: « در شب هنگام به محلي رسيديم كه به زنجان معروف است و بيشتر قسمتهاي اين شهر غير مسكون است، اما گويند در گذشته اين شهر يكي از بزرگترين شهرهاي ايران بوده است. اين شهر در دشتي در مينه دو كوه بلند كه لخت و خالي از جنگل هستند قراردارد. ما ديديم كه حصار شهر ديگر قابل تعمير نيست، اما در داخل حصار هنوز خانه و مساجد بسياري همچنان استوار و برپا بودند. در خيابانهاي آن نهرهايي مي گذشت اما همه آنها اينك خشك و بي آب هستند. مي گويند زنجان در گذشته محل اقامت داريوش و مقر سلطنت او بود كه اين شهر را براي سكونت خود برگزيده بود و نيز از همين شهر بود كه با سپاه خود به جنگ اسكندر بزرگ رفت. در زنجان مردم از ما خوب پذيرايي كردند و آنچه از خوراك نياز داشتيم مخصوصاً ميوه هاي خوب و عالي آوردند. و پنجشنبه ٢٦ ژوئن تا ميان روز به شهر بزرگ سلطانيه رسيديم و با ميران شاه پسر تيمور كه منتظر آمدن ما بود ديدار كرديم»(كلاويخو، 1366: 166).
٨ـ فردريچاردز، مستشرق اروپايي كه از منطقه عبور نموده چنين نقل كرده است: «در جاده تبريز، شهر سلطانيه را با آن مسجد و گنبد مشهورش مي توان از چند مايلي مشاهده كرد، بعد از آن شهر زنجان كه شهر كوچك و ويراني است قرار دارد، نقره و مليله كاري اين شهر پر زرق و برق است كه اين نوع كار مورد پسند ايرانيان متجدد است كه از نازككاري زياده ازحد و صنايع مزين و آراسته طرفداري مي كنند»(ريچاردز، 1343: 35).
٩ـ تاورنيه مستشرق معروف فرانسوي درقرن ١٧ ميلادي كه چندين بار به ايران سفر كرده است در ارتباط با زنجان چنين نقل مي كند: «از رودخانه اي كه از زير قافلان كوه مي گذرد مي روند به يك كاروانسراي خوبي كه موسوم است به جامالاوا (كه جمال آب بايد باشد) كه تازه چند سالي است ساخته شده و بعد از سيزده ساعت راه از ميان دشت حاصلخيزي مي رسند به يك كاروانسراي ديگر موسوم به سرچم كه در ميان صحراي منفردي واقع شده و همين فقره سبب جسارت و تهور راهدارهاي آنجا شده است، كه بواسطه دوري از شهر و آبادي از هيچ چيز نمي ترسند. از سرچم به يك رودخانه مي رسند كه بعد از آن كه مد طولاني در ساحل آن راه پيمودند به يك كاروانسراي ديگر موسوم به ويك يه (نيك پي) كه نزديك است به يك قريه بزرگ، بناي آن عالي و پي هاي آن از سنگ تراشيده قرمز و سفيد خيلي سخت و مواجي است. روز بعد بايد از يك صحراي پست و بلندي گذشت كه از آنجا داخل يك دره مي شوند و به زنجان مي رسند كه يك شهر بزرگ بد بنا ايست، اما يك كاروانسراي بسيار قشنگ دارد كه در سفر آخر من به اصفهان به طوري پر بود كه با وجود شدت باران اگر دو نفر از ارامنه من را با آدمهايم در اطاق خود جاي نداده بودند مجبور ميشديم كه بيرون بخوابيم ولي اسبهاي ما در زير آسمان ماندند، از زنجان بايد رفت به يك كاروانسرايي كه در آنجا بعضي وجوهات كه به خان سلطانيه تعلق دارد بايد تأديه شود» (تاورنيه، 1335: 80).
١٠ـ شاردن سياح ديگر فرانسوي كه به سال ١٦٧٢ ميلادي از ايران بازديد نموده درباره زنجان چنين نوشته است: «.... بالاخره در هفتم، ٧ فرسنگ در اراضي باير و شنزار راه پيموديم در اين قسمت از مسير جاده به علت تپه ها و ارتفاعات شني اندكي مارپيچ مي باشد. در سرتاسر راه در هر دو طرف جاده اراضي سبز و خرم و دهكده هاي خوش منظر و مصفايي با فواصل كم مشاهده ميشود. زنجان چاي تمام اين نواحي را سيراب و مشروب ميسازد. ما دريك كاروانسراي بزرگ به نام نيشه (نيك پي) كه در وسط ٥ دهكده آباد واقع شده رحل اقامت افكنديم. در پنجم در همان مسير در يك جاده بسيار خوب و بالنسبه مستقيم شش فرسنگ راه پيموديم و در زرقان{زنجان} منزل كرديم. اين آباده بلده كوچكي است كه بيش از دو هزار خانه باغچه ندارد و در يك دشت باريكي كه در ميان كوهستان قرار گرفته گسترده شده است، فاصله جالبي آن را محصور ساخته اند بيش از نيم فرسنگ نمي باشد. اراضي زرقان {زنجان} بقدر كافي مثبت و حاصل خيز و خوب و خوش است، در تابستان آب و هواي آن خنك و مطبوع مي باشد. اطراف و اكناف شهر مشحون از باغات و بساتين سبز و خرم است ولي در داخل بله غير از اتلال مخروبه، چيز شايان توجهي ديده نمي شود. بر حسب تواريخ ايراني اين شهر در دوره اردشير بابكان قرنها پيش از ظهور اسلام به وجود آمده است. چنانچه از اسناد مزبور مستفاد مي شود زرقان{زنجان} داراي ٢٠ هزار خانه باغچه بوده است. و اين ادعا كاملاً حقيقت مي نمايد چون هنوز درحوالي يك مايل و بيشتر شهر آثار و بقاياي مخروبه مشاهده مي شود. تيمور لنگ نخستين بار كه از آنجا عبور مي كرد، سرتاسر شهر را ويران ساخت ولي دربار دوم يعني هنگام مراجعت از تركيه پس از اطلاع بر گذشته ممتد و درخشان فرهنگي زرقان{زنجان} و آگاهي از ظهور دانشمندان متعدد و عالي مقام در آن، يك قسمت از شهر را مجدداً آبادكرد. اين موضوع در ميان نويسندگان شرقي سخت مشهور است. اقوام ترك و تاتار كه بعد از تيمور به سرزمين ايران يورش آوردند چندين بار اين شهر را ويران و با خاك يكسان ساخته و سكنه آن را قتل عام كرده اند و در حقيقت از آغاز سده جاري است كه از نو در آبادي زرقان{زنجان} اقدام كرده اند»(شاردن، 1335: 55).
١١ـ در بستان السياحه نوشته حاج زين العابدين شيرواني از كتب دوره قاجار درباره زنجان چنين آمده است: «زنجان شهري است به جهت توأمان از بلاد عراق بوده، اكنون مدتهاست از مضافات آذربايجان محسوب مي شود آب خوب و هواي مرغوب و فواكه سرديش فراوان و حبوبات و غلات ارزان است. آن شهر مغرب سمت سلطانيه واقع و از اقليم رابع و اطرافش واسع است و دورش بارويي كشيده اند. مكرر به سپاه مؤالف و مخالف خراب شده اكنون قريب به سه هزار باب خانه در اوست و مردمش ترك زبان و شيعي مذهب و خالي از نخوت و خشونت نباشند، عموماً دشمن فقرا و زمره عرفا باشند، قديم الايام ارباب كمال و اصحاب حال از آن مقام برخاسته اند و به زيور فضايل صوري و كمالات معنوي آراسته اند از آن جمله شيخ اخي فرج، مرشد شيخ نظامي صاحب خمسه و مريد شيخ ابوالعباس نهاوندي، راقم ولايت زنجان مكرر مشاهده كرده كسي كه دلربا باشد به نظر نيامده است»(متقي، 1382: 264).
١٢ـ پرنسيس سولتيكوف مستشرق روسي كه به سال ١٢١٦ هجري شمسي از ايران بازديد نموده درباره زنجان چنين مي نويسد: «زنجان مانند تمام شهرهايي كه تا به حال ديده ام شهر كوچكي است كه منظره تيره و ناپاكي دارد، با اين حال به نظر من خيلي آباد آمد. اول قسمتي از بازار را با اسب طي كردم و سپس با عبور از درهاي مختلفي كه هر چه پيش مي رفت تنگ تر و كوتاهتر ميشد، خرابه هاي قصر قديمي را به من نشان دادند. بايستي به زانو دربيايم تا سر من به جايي نخورد. مرا از باغي كه پر از نوكر بود گذراندند در آنجا مقداري بنا كه به طور غير منظم ساخته شده بود، ديدم. بنايي كه از همه خراب تر شده بود و امروز يكي از خانه هاي حاكم زنگان است، سابقاً از بيوتات سلطنتي بوده، از پله هاي مارپيچي بالا رفتم ناگهان با كمال تعجب وارد عمارتي شدم كه شكوه آن شنيده نشده است تنها كالئيداسكب مي تواند شبحي از اشكال و رنگهايي كه به چشم من خورد، بدهد. شاه نشين هايي كه توسط ستونهاي بلوري باز و نگهداري مي شده در اطراف اين منزل بود. در ديوارها و در سقف، هزاران آيينه مخلوط با طلا كاري هاي درخشان و نقاشي هاي روشن كه گلها و صحنه هاي شكار و جنگها ومقداري موضوع هاي با لطف را نشان مي داد، ديده مي شد. حوض بزرگي پر از آب مركز اين بناي زيبا را اشغال مي كرد. شكل بنا هشت گوش بود و در اطراف آن مانند جايگاههاي تماشاخانه عمارت ساده اي بود كه نوكرها در آن منزل داشتند اين عمارت هم كف زمين بود. اما در طبقه اول تمام اطاقها كه با تزئين مخصوصي مشخص مي شد و همه در زيبايي با هم رقابت مي نمودند از يكديگر با درهاي شيشه اي و پرده هاي زربفت مجزا ميشدند، هيچ گاه مهمان نوازي، با محبت تر و عاليتر از آنچه توسط حاكم زنجان از من ديده نشده است. سفره ها به مقدار افسانه اي مانند، از ميوه و شيريني پر شد، قلياني عالي از طلا براي من آوردند و حاكم بدون اينكه كلمه اي بگويد: «اين شراب ادب بود كه با زباني كه نمي دانستنم سخن نگويد» در مقابل من نشست. واقعاً بسيار متأسف شدم كه در مقابل اين تشريفات ساكت بمانم. از دو زباني كه در اين قسمت صحبت مي كند تاتاري نمي دانستم و فارسي كاملاً براي من ناشناخته بود. حاكم با صداي آهسته دستور داد كه قهوه و چاي و پلو و چورك و مورك بياورند. چورك به معناي نان است و مورك اضافه بي معناست كه براي تأكيد در تاتاري به كلمات اضافه مي شود روح زبان در اينهاست. حتي دستور تخم مرغ داد. نخستين اين كلمه به معناي جوجه است و دومي هيچ. و بالاخره تا مرا در يكي از شاه نشينهاي زيبا كه با كمال دقت پرده سفيد آن را كشيدند، جاي نداد از آنجا نرفت با كمال عجله پرده را عقب زدم تا از منظره حوض كه طبقه زيرين را خنك ميكرد و منظره عمارتي كه آفتاب در هزاران آئينه مقرنس كاري در ميان نورهاي شيشه رنگين و نقاشي هاي حيرت انگيز بازي مي كرد، محروم نگردم همه در خدمت من بودند ولي با ظاهر آرام و فوق العاده. علاوه بر يك صبحانه عالي يك منقل با يك شمع پيهي كه براي من چنين منزل پر تلالويست به نظرم آمد، براي من آوردند و سپس اشيايي كه به خيال خودشان براي شستشو لازم بود، يك تكه صابون بسيار بد، حنا و رنگ براي خضاب كردن موها و ريش و دست و پاي آوردند. من استراحت كردم و لباس پوشيده با چهار فراش براي گردش در بازار رفتم و مجبور شدم كه از فعاليت نوكرها جلوگيري كنم، چه آنها با ضربه چماق و لگد اشخاصي را كه بر سر راه ما بودند از پاي در مي افكندند. از اين گذشته رسم اين ممالك از اين قرار است. چند روز قبل از رسيدن ما چون گداي بي سر و پايي بدبختي دست به جانب يكي از اعيان دراز كرده بود، توسط فراشها خوب كتك خورده بود، حتي پير مردان را از سر راه من دور مي كردند و يا ريش آنها را ميكشيدند و يا مشت بر صورت آنها مي كوفتند، زيرا به هر صورت بايد عبور يك مرد متشخص (نجيب آدم) تأثير خود را بخشيده و به ضرب چوب معلوم گردد. اين تنها وسيله تظاهر اقدامي است كه شأن آن شخص ايجاب مي نمايد. اگر سرنوشت انسانهاي بدبخت اين است، لزومي ندارد بگويم خران و شتراني كه به اين بدبختي گرفتار و در سر راه گردش و تفريح من واقع شده بودند خوب كتك ميخوردند. من واقعاً از اين سر و صدا و از اين طوفان ضربات كه موجب بيگناهيش، من بودم گيج شده بودم، اگر بعدها قلب من سخت نشد و بدين عادت وحشيانه خو نگرفت دليل آن عدم تأييد لزوم اين روش براي نگهداري اهميت و اعتبار اروپاييان توسط نمايندگان خارجي مقيم اين مملكت نبود! شام از زيادي انواع و اقسام پلوها و خورشها و ماهي ها، و كبابها و يوعورت يا ماست قابل ملاحظه بود. شربتها، مرباها، خوشابها، انارها، خربزه هاي لذيذ، فراوان بود و از هيچ چيز فروگذار نشده بود، سيني هاي بزرگ و متعدد از پنجره ها داخل نشد، چه به اندازه كافي براي گذراندن آنها عريض نبود. در ايران پنجره ها لااقل به عرض ٤ برابر پنجره هاي ما هستند و درها نيمي تنگ تر و كوتاهترند، فرشها واقعاً پر شده بود و راستي بدون زحمت ممكن نبود از ميان سيل تنعم، كه مهمان نوازي ايراني در زير پاي مسافريني كه سعادت ديدار زنجان را دارند فرو مي ريزد، جاي پايي براي خود باز كرد»(سولتيكف، 1365: 59).
١٣ـ پروفسور ادوارد براون مستشرق انگليسي كه به سال ١٨٨٧ از ايران ديدن نموده در كتاب خود به نام يك سال در ميان ايرانيان درباره زنجان چنين نگاشته است: «روز ديگر به شهر بزرگ زنجان كه مخصوصاً بر اثر جنگ سال ١٨٥٠ ميلادي و دفاع بابي ها از خودشان در آن شهر معروف شده است رسيديم. زنجان در جلگه اي واقع شده كه از هر طرف تپه اي آن را احاطه نموده، و آب رودخانه زنجان، كه در اطراف آن باغهاي زيادي وجود دارد، از نزديكي اين شهر مي گذرد، با اين كه مدتي از جنگ مي گذرد معهذا هنوز آثار جنگ در شهر مشهود است. زيرا نه فقر توپهاي دولتي هنگام بمباران شهر خيلي به آن آسيب رسانيده اند، بلكه خود بابي ها كه در شهر محصور بوده اند گاهي براي اغفال قواي دولتي، بعضي از جاها را آتش مي زدند. اما از دروازه شهر از سمت غرب وارد شديم و از طرف راست قبرستان بزرگي كه گنبد دو امامزاده در آن ديده مي شد عبور كرديم در كاروانسرايي نزديك بازار، بارها را پايين آورديم و خود براي تماشاي بازار كه تقريباً به خط مستقيم از مغرب به مشرق امتداد دارد و شهر را نصف مي كند از كاروانسرا خارج شديم(ثبوتي، 1365: 118) و طول شهر از مشرق به مغرب بيش از عرض آن از شمال به جنوب است. روز ديگر ما در زنجان مانديم براي اين كه علاقمند بوديم كه در شهر گردش كنيم و مخصوصاً وضع و حصار شهر را ببينيم و بفهميم كه چطور شد كه عده قليل از بابي ها توانستند عده كثيري از سربازان دولتي را پشت حصار معطل كنند، زيرا سرهانري بتهون، در كتاب خود موسوم به تاريخ ايران در دوره سلطنت قاجاريه مينويسد كه قلعه زنجان از لحاظ جنگي داراي وضع مستحكم نيست و يك قشون دولتي در ظرف چند روز مي تواند آن را تصرف كند. من وقتي كه حصار زنجان را ديدم، فهميدم كه نويسنده كتاب مزبور درست مي گويد و شهر زنجان داراي يك دژ مستحكم نيست كه بتوان مدت مديدي در آن پايداري نمود، گرچه اطراف شهر حصاري به ارتفاع ٢٠ تا ٢٥ فوت (٨ تا ١٠ متر) وجود دارد ولي اين حصار برخلاف دژها و برجهاي جنگي اروپا با مصالح بي دوام ساخته شده است، و ويران كردن آن اشكال ندارد. لذا ترديد نيست كه اگر بابي ها توانستند مدت مديدي در شهر زنجان پايداري كنند بر اثر استحكام و وضع جنگي دژ نبود بلكه همت و استقامت بابي ها، سبب شد كه آنها توانستند مدتي دراز پايداري نمايند، حتي زنهاي بابي نيز در جنگ شركت كردند و مانند زنهاي كارتاژ باستاني گيسوان خود را بريدند و به توپها و تفنگها بستند و به مردان گفتند اگر شكست بخوريد مثل اين است كه زنهاي خود را از دست داده باشيد و هنگام محاصره بابي ها در زنجان شدت جنگ مخصوصاً در شمال و شمال غربي شهر نزديك قبرستان و دروازه تبريز محسوس بود. بدبختانه هيچ يك از كساني كه در آن جنگ بزرگ شركت كردند در زنجان نبودند كه من بتوانم از آنها اطلاعات راجع به جنگ كسب كنم. ... روز چهاردهم نوامبر تمام اوقات من در زنجان صرف اين شد كه بازماندگان آن جنگ را پيدا كنم ولي حتي يك نفر پيدا نشد كه خود در آن شركت كرده باشد. چون ادامه توقف من در زنجان ديگر فايده اي نداشت روز ديگر پانزدهم نوامبر بود از آنجا حركت كرديم»(براون، 1384: 95).
١٤ـ مارسل ديولافوآ مهندس و باستان شناس فرانسوي باتفاق همسرش مادام ديوفوآ در سال ١٨٨١ و سال ١٨٨٤ ميلادي از ايران بازديد نمود در سفرنامه خود درباره زنجان چنين اظهار نموده است: «شهر زنجان يعني حاكم نشين ايلات خمسه واقع است در روي فلاتي كه بر دشتي تسلط دارد. اين دشت به وسيله رودي كه از شعب قزل اوزن است مشروب ميگرد. چون شهر در محل مرتفعي قرا گرفته هواي آن در تابستان مطبوع و خنك است ولي در زمستان به واسطه برف زياد و سرماي سخت، به سكنه خوش نمي گذرد. اين شهر افتخار دارد كه توسط اردشير بابكان سر سلسله پادشاهان ساساني به وجود آمد، در زمان تيمور لنگ اين شهر ويران شد و يكي از ابنيه قابل توجه آن عبارت بود از مقبره شيخ اخي فرج بود از ميان رفت و در شورش بابيه هم باندازه سختي ويران ديد كه مصائب هجوم تاتارها را فراموش نكرده است، در عوض در اين شورش اخير به قدري شجاعت و مقاومت بروز داده كه شهرت آن تا تاريخ باقي است محفوظ خواهد ماند. در زنجان ما در چاپارخانه منزل كرديم، نايب چاپارخانه مرا به گردش برد و باغهاي با شكوهي از ميوه كه در دو ساحل رودخانه بود به من نشان داد. ديدن اين باغهاي بي حصار خالي از تماشا نبود، درختان ميوه با شكوفه ها و گلهاي الوان با هم مخلوط و تونل هايي تشكيل داده كه اشعه آفتاب بزحمت در آنها نفوذ مي كند. اين اشجار به آزادي نمو مي كنند و مفتول آهن و ميخ و غيره كه به آنها فشار وارد آورده ديده نمي شود، نام اين نايب چاپارخانه محمود آقاخان و يكي از بابيان توانگر زنجان بود در حالي كه باغهاي خود را به من نشان مي داد مي گفت اينجا بهشت روي زمين است. اين مرد مهمان نواز در مراجعت از من دعوت كرد كه به خانه او بروم و به زن او سلامي بدهم و من با كمال ميل دعوت او را پذيرفتم و بسي اشتياق داشتم كه وضع داخلي خانه او را ببينم و از نظم و ترتيبي كه در اين خانه برقرار بود خوشم آمد در اينجا خدمتكاران زياد كه چمباتمه زده مشغول كشيدن قليان باشند نديدم. زن منحصر به فرد خان با دختر او آمدند و به من خوش آمد گفتند اينها با كمك خدمتكاران مشغول تهيه شام بودند، مادر تهيه شام را به دختر خود واگذارد و مرا به اطاقي برد كه از زمين ارتفاعي داشت و بايد از چند پله بالا رفت تا به آن وارد شد و مرا در روي يك فرش عالي كردستان كه مانند مخمل بود نشاند و بعد به تهيه چاي و قهوه پرداخت، طرز تهيه اين دو مشروب را كه زنان ايراني با نظافت فراهم مي كنند پسنديدم و در عين حال دختر قشنگ و خوش آب و رنگي كه سرپرستي پلو را بر عهده داشت از نظر دور نمي داشتم، قيافه موزون و چشمان سياه و درشت او را كه پلكهاي قشنگي احاطه كرده و در زير ابروان بسيماي او جان مي بخشيدند تماشا مي كردم سر او با پارچه نازك پشمي كه رنگ قرمز تندي داشت پوشيده شده و رنگ مفرغي چهره اش را برجسته نشان مي داد، دو رشته موي كبود رنگي در روي شقيقه هاي او پيوسته در حركت و مثل اين بود كه با هم بازي مي كنند ولي توده گيسوان بافته در پشت سر افتاده بود، و به زيبايي او مي افزود. ... به غير از باغها و برج و باروي قديمي خراب چيز ديگري كه قابل تماشا باشد در زنجان وجود نداشت»(ديولافوا، 1374: 31).
به نقل از پايگاه اطلاع رساني سپينود
سايت: http://sepinood84.blogfa.com/post-13.aspx